موضوع : پژوهش | مقاله

آرمان شهر آینده

مواجهه با هر پدیده و امکان بازشناسی آن نیازمند ظهور و شفافیت کافی آن پدیده است. بر همین اساس برای برشماری مؤلفه های یک جریان شعری نیز باید نخست به سراغ بررسی اشعار منتشرشده از آن جریان رفت تا بتوان از دل آن ویژگی ها و مؤلفه های مشترک و ثابت را استخراج کرد. اکنون با گذشت سالیانی از شکل گیری جریان شعر اعتراض، به نظر می رسد حجم آثار تولیدشده و در دسترس به آن اندازه رسیده است که بتوان این نوع شعر را موضوع مطالعه و تحلیل قرار داد. مهدی سیار که خود نیز یکی از چهره های مهم و جوان شعر اعتراض است، با بررسی نمونه های موجود سعی کرده است به سرفصل های درخور اتکایی از مؤلفه های اصلی شعر اعتراض دست یابد.

1.آرمان خواهی
اعتراض به «وضع موجود»، همواره در سایه تصویر و تصوری از «وضع مطلوب» متولد می شود. این وضعیت مطلوب (آرمان شهر/ مدینه فاضله) در غالب موارد، تنها پرداخته تعقل و تخیل آدمی است و مابازایی خارجی نمی یابد؛ امّا گاه نیز برش های خاصی از واقعیت عینی به مثابۀ نمونه هایی از آرمان شهر پذیرفته می شوند و تصویری قابل لمس و باورپذیر از موقعیت آرمانی به دست می آید.
با تأمل در آثار شاعران عدالت خواه، می توان توجه به سه الگوی آرمانی را به طور ویژه تشخیص داد که تنها به ساحت تخیل شاعران تعلق ندارند و هر یک به نوعی از واقعیت های خارجی برگرفته شده اند:
الف) آرمان شهری در دل تاریخ: حکومت عدل امام علی(ع)؛ ب) آرمان شهری در زمان حال: جبهه و فرهنگ حاکم بر آن؛ ج) آرمان شهری متعلق به آینده: حکومت جهانی ولی عصر(عج).
در این بخش به اختصار، رویکرد شاعران به این سه آرمان به منظور ساماندهی اعتراض به وضع موجود و مطالبه عدالت بررسی شده است.

الف) آرمان شهری در دل تاریخ
رفتار و گفتار امام علی(ع) در همان پنج سال و چند ماه کشورداری، گنجینه ای پرمایه از نمادها و استعاره ها در اختیار شاعران عدالت خواه قرار داده است. عمق ارتباط و آشنایی مخاطبان با این استعاره ها ــ که بخشی از اعتقادات دینی آنان را تشکیل می دهد ــ نیز باعث می شود بار عاطفی و حماسی شگرفی همراه این زنجیره نمادها به شعر تزریق شود.
شعر«مولا ویلا نداشت» اثر علیرضا قزوه نمونه ای از این رویکرد است. در این اثر شاعر پس از گله های تند و تیز از بی عدالتی ها و انحرافات زمانه، راه حل نهایی خود را این گونه ارائه کرده است: «بیا به آفتابی نهج البلاغه برگردیم/ چرا نهج البلاغه را جدی نمی گیریم؟/ مولا ویلا نداشت/ معاویه کاخ سبز داشت ...».
هم از این دست است مثنوی «آب ها و مرداب ها» اثر بلند معترضانه سید حسن حسینی(ره) که با شکایت از سیطره کمیت و جایگزینی«عرضه کالا» به جای«ارزش ها» آغاز شده و شاعر پس از توصیف ناراستی های دوران، تسلای خود را تنها در دل با «مولا» و ذکر نام او جستجو کرده است: «اینک این قلب من و ذکر رسای یا علی/ غرش بی وقفه امواج در دریا علی».

ب) آرمان شهری در زمان حال
ارائه تصویری آرمانی از فضای حاکم بر جبهه و تقابل آن با فضاهای شهری، از همان آغاز جنگ در شعر شاعران انقلاب به چشم می خورد. گویی جبهه پاره ای از آسمان است که آدم هایش در هوایی دیگر نفس می کشند و انگیزه ها و روابط حاکم بر آنها زمین تا آسمان با پشت جبهه نشینانی که به جبهه پشت کرده اند تفاوت دارد. در جبهه خبری از رقابت بر سر دنیا، ریاکاری، تجمل و ... نیست، به همین دلیل قابلیت تبدیل شدن به الگویی آرمانی برای شاعران عدالت خواه را دارد.
دو قطبی«شهر ـ جبهه» که در آن، قطب اول آبستن بی دردی، دنیاطلبی و بی عدالتی است و قطب دوم مظهر اخلاص و معنویت، مضمونی آشنا در آثار شاعران انقلاب در دهه شصت است.
«در خلوت بعد از ظهر یک تشییع» سروده سلمان هراتی در سال 1362 به خوبی فضای آرمانی جبهه در قیاس با شهر به تصویر کشیده شده است: دلم برای جبهه تنگ شده است/ چقدر جاده های هموار کسالت آورند/ از یکنواختی دیوارها دلم می گیرد/... دلم برای جبهه تنگ شده است/ آنجا معنویت به درک نیامده بسیار است/ آنجا ما مقابل آسمان می نشینیم/ و زمین را مرور می کنیم/ و به اندازه چندین چشم معجزه می بینیم/ دلم برای جبهه تنگ شده است/ در کوچه های بن بست/ یک ذره آفتاب به دست نمی آید ... .
پس از خاتمه جنگ، جبهه و مردان آن به مثابۀ آرمان شهر و آرمان مردان از دست رفته جلوه بیشتری در اشعار عدالت طلبانه پیدا کردند. از طرفی ادبیات دفاع مقدس نیز ادامه حیات خود را در بستر اعتراض به فراموشی این آرمان ها جستجو می کرد و به همین خاطر در سال های پایانی دهۀ شصت و آغاز دهه هفتاد، شعر عدالت، اعتراض و شعر دفاع مقدس به میزان درخور توجهی هم پوشانی دارند و اصلاً می توان شعر عدالت را تجدید حیات و امتداد شعر دفاع مقدس در عصر بعد از جنگ دانست.
توجه به اشعار شاعرانی چون علیرضا قزوه، سید حسن حسینی، محمدکاظم کاظمی و سید ضیاء الدین شفیعی و ... در سال های 1368 تا 1372 به خوبی سیر تکوین شعر عدالت و برآمدن آن از دل شعر دفاع مقدس را آشکار می کند.
غالب این شعرها با حسرت و دریغ درآمیخته اند. این حسرت نخست جنبه فردی و شخصی دارد و شاعر خود را به دلیل اسیر خاک شدن و جاماندن از قافله شهادت سرزنش می کند. در گام بعدی این حسرت، رنگی اجتماعی به خود می گیرد و دیگر این جامعه است که باید به خاطر فاصله گرفتن از فضای عصر دفاع سرزنش شود و بدین ترتیب زمینه برای اعتراض و گلایه از بی عدالتی ها فراهم می آید.

ج) آرمان شهری در آینده
آرمان شهر تمام عیار تشیع، حکومت جهانی امام عصر(عج) است. ویژگی مهم این مدینه فاضله نیز براساس همه روایت ها و بشارت های مربوط به آن، برقراری کامل عدل و قسط خواهد بود. در حقیقت انقلاب آخرالزمانی موعود، نقطه نهایی همه مبارزات عدالت خواهانه توحیدی است. عبارت «یملأ الارض قسطاً و عدلاً بعد ما/ کما ملئت ظلماً و جوراً» بالاترین بسامد را در روایات مهدویت دارد.
نگاه به این آرمان شهر پناهگاه مهم شاعران عدالت خواه به ویژه پس از پایان جنگ و از دست رفتن آرمان شهر نزدیک است. توجه به این آینده موعود که در آن واحد کاملاً ایده آل (آرمانی) و کاملاً رئال (واقعی) است، از طرفی زمینه اعتراض و پرخاش علیه وضع موجود را فراهم می آورد و از طرفی مانع سیطره یأس مطلق و سیاه اندیشی بر فضای اشعار می شود.

2.اعتراض متعهدانه
لحن تند و تیز اشعار عدالت خواهانه آنچنان بارز است که این جریان شعری را «جریان شعر اعتراض» نیز نامیده اند و اصلاً این عنوان در محافل ادبی بیشتر رواج دارد. اما با نگاهی به آثار شاعران اعتراض، به سرعت می توان متوجه این نکته شد که این اشعار هر چقدر هم ستهینده و پرخاشجو باشند نه تنها به ستیز با آرمان ها و اصول انقلاب برنمی خیزند، بلکه اساساً دعوتی پرشور به سوی همین اصول و آرمان ها به شمار می آیند و به تعبیر رایج می توان از این جریان با عنوان «نقدهای درون گفتمانی» یا «اصلاح طلبی اصول گرایانه» یاد کرد.
پایبندی به اصول در هنگام اعتراض به وضع موجود، به صورت های مختلفی در اشعار شاعران عدالت نمایان می شود. برای مثال وقتی شاعر، آنچنان که در گفتار پیشین آمد با استفاده از بار نمادین «جبهه» علیه بی عدالتی های موجود اعلام جنگ می کند، درواقع خود در دایره دلسوزان انقلاب و نظام قرار می دهد. او در جایگاه یک ناظر و منتقد بیرونی نمی ایستد، بلکه خود را در بطن کشاکش های سرنوشت سازی چون انقلاب، جنگ و پیامدهای آن می یابد و در تجربه های مختلف مردم سهیم می شود و انتقادش نیز رنگ «خود انتقادی» می گیرد.
شاید به همین سبب، ضمایر متکلم مع الغیر (ما) نقشی پررنگ در این گونه اشعار دارد. ضمیری که گاه نماد بدنه مردمی انقلاب است که بار همه سختی ها و زحمت ها را به دوش کشید، و اینک مشاهده انحراف از آرمان ها را تاب نمی آورد:
بیا به آینه، قرآن، به آب برگردیم/ بیا به اسب، حماسه، رکاب برگردیم/ کنون که موعظه در کاخ ها نمی گیرد/ بیا به سرب، به سرب مذاب برگردیم/ به دست های پر از پینه، سفره های تهی/ به حرف اول این انقلاب برگردیم (مصطفی محدثی)
و گاه نماد آن دسته از خواص و میانداران انقلاب است که وسط راه کم آورده اند و شاعران از زبان خودشان ملامتشان می کند:
ای کاش دنده اخلاصمان نمی شکست/ ای کاش سجاده ایمانمان نمی پوسید/ بیایید به گناهانمان اعتراف کنیم/ ما چقدر زود دچار فراموشی شدیم/ باور کنید پیش تر/ بهتر از این بودیم/ بیایید استغفار کنیم/ خدا ما را خواهد بخشید
البته این احساس تعلق و درک خویشتن در پیوستگی با جامعه، با گذشت زمان و در شعرهای اعتراضی اواخر دهۀ هفتاد و آغاز دهۀ هشتاد اندکی رنگ می بازد و می توان نمونه هایی را سراغ گرفت که شاعر در آن (لااقل در لحن و زاویۀ دید) به موقعیت یک منتقد بیرونی نزدیک می شود.
گاه در شعر یک شاعر می توان رد پای هر دو رویکرد را دنبال کرد. برای مثال شعرهای مجموعه «همین قدر می فهمیدم از جنگ» از علی محمد مؤدب را می توان در مدل اول اشعار اعتراض قرار دارد، اما شعرهای معترضانه ای چون«من بازگشته ام» و «زنده باد باده» از همین شاعر در مجموعۀ «عاشقانه های پسر نوح» به مدل دوم نزدیک می شوند.

3.ستیز با اشرافیت اقتصادی
شاعر عدالت برای دست یابی به بیانی ملموس و تصویری و گریز از شعارزدگی، باید به دنبال «رفتارها» و «پدیدارها»یی بگردد که مفاهیم مدّنظر او را به گونه ای محسوس در خود آشکار می کنند.
«تجمل»، ظهور بی عدالتی است، زیرا حکایت از انباشت ثروت و منابع رفاه در بخشی از جامعه دارد و چنین انباشتی از منظر دینی جز به بهای کاستی و نیازمندی در بخش های دیگر جامعه حاصل نمی آید؛ زیرا منابع عالم تناسبی غایی با نیازهای طبیعی انسان دارد و مصرف بیش از نیاز طبیعی در یک بخش، رابطه ای معنادار با فقر در بخش های دیگر دارد.
شاعران با کنار هم قرار دادن تجمل و فقر، تضادی سؤال برانگیز را به تصویر می کشند.
اعتراض به تجمل و رفاه زدگی سیر تاریخی خاصی را در سال های پس از انقلاب طی کرده است. در آغاز شاعران به مظاهر تجمل در میان قشرهای ثروتمندی که میانه ای با انقلاب و جنگ نداشتند (و حتی به نق زدن و سنگ اندازی مشغولند) حمله کردند:
شهلا چه گلی به سر بهار زده است؟/ که این همه زبانش دراز است/ و جرئت می کند/ اسم خیابان ها را عوضی بگوید:/ آقا عشرت آباد! میدان شهیاد می خوره؟/ چرا خدیجه بهتر از شهلا نیست؟/ چرا خدیجه نمی داند تهران کجاست؟/ چرا خدیجه نمی تواند/ به زیارت امام رضا برود؟/ اما شهلا هر ماه برای خرید به اروپا می رود/ وقتی هم برمی گردد/ با دهن کجی از خیابان انقلاب می گذرد ... (سلمان هراتی)
... کامبیز خان دوست دارد پسرش را آلفرد صدا کند/ آلفرد فکر می کند از دماغ فیل افتاده است/ برای همین می خواهد به هندوستان پناهنده شود!/ گیتی گیتار را ترجیح می دهد .../ امروز پسر همسایه مان شهید شد/ اما این باعث نمی شود که ساسان/ دوستانش را به قهوه و اسب سواری دعوت نکند/ و برای سگش بستنی نخرد ... (علیرضا قزوه)
اما رفته رفته، در سال های پایانی جنگ و پس از آن، رفتارهای تجمل گرایانه مسئولان نظام و گروه هایی که در ظاهر با انقلاب همراهند، توجه شاعران معترض را به خود جلب کرد. اشرافیت با عنوان نماد بریدن از مبارزه و پشت پا زدن به آرمان ها و عامل بدبینی مردم نسبت به نظام، با لحنی بسیار تند و بی پروا موضوع انتقاد شاعران عدالت خواه قرار گرفت:
خدایا! اگر دستبند تجمل/ نمی بست دست کمانگیر ما را/ کسی تا قیامت نمی کرد پیدا/ از آن گوشه کهکشان تیر ما را ... (محمد کاظم کاظمی)
واژه هایی چون«ویلا»، «بنز»، «کادیلاک»، «سفر خارج»، «کاپوچینو»، «پیتزا»، «کباب بره»، «بوقلمون»، «اسب سواری»، «زعفرانیه»، «تجریش»، «سونا»، «برج» و ... با عنوان نمادهای اشرافیت اقتصادی به کرات (به ویژه در اشعار سپید) به کار رفته اند و باعث عینی ترشدن فضای این اشعار و نیز افزایش بار عاطفی و طنز تلخ آنها شده اند.

4.ستیز با اشرافیت فرهنگی
شاعر عدالت، توجه به دردهای اجتماعی را وظیفه و تکلیف هنرمند می داند و طبیعی است که با جریان هایی که تعهد و توجه به جامعه را خلاف روح هنر و مانع جاودانگی آن می شمرند سرناسازگاری داشته باشد.
در بسیاری از اشعاری، که با عنوان شعر عدالت یا اعتراض شناخته می شوند، می توان گوشه کنایه ها یا انتقادهای تند و تیز نسبت به روشنفکران و هنرمندان بی درد را نیز پیدا کرد.
مواجهه با این طیف از روشنفکران از همان آغاز شکل گیری جریان شعر انقلاب قابل تشخیص است. در آغاز از اینکه این هنرمندان با انقلاب همراه نشده اند و خود را از حرکت مردم کنار کشیده اند گلایه شده است. این انتقادها به ویژه در زمان جنگ به اوج خود رسید:
ای ایستاده در چمن آفتابی معلوم/ وطن من! / ای تواناترین مظلوم/ تو را دوست می دارم!/ .. کی می توان هم از سادگی تو گفت و هم/ به دریافت خر مهره «نوبل» نایل آمد/ من فرزند مظلوم توام/ نه پاپیون می زنم/ نه پیپ می کشم/ مثل تو ساده/ که هیچ کنفرانس رسمی او را نمی پذیرد/ و شعر من/ عربده جانوری نیست/ که از کثرت استعمال «ماری جوآنا»/ دهان باز کرده باشد (سلمان هراتی)
پس از عصر دفاع و در قالب گفتمان شعر اعتراض نیز این مرزبندی ها حفظ شد. برای نمونه محمدکاظم کاظمی در میانه شعر اعتراضی معروف خود «ابوذر» در کنار انتقاد از اشرافیت و فساد اقتصادی ناگهان به بی دردی روشنفکرانه نیز تاخته و شاعران را به خاطر از یاد بردن «خط شکنان» و ماندن در «شکن زلف دلبران» نکوهش کرده است:
همسایه ـ چشم بد نرسد ـ صاحب زر است / چون صاحب زر است ، یقیناً ابوذر است / ...صبح از مزار خطشکنان زنده می شود/ شاعر هنوز در شکن زلف دلبر است ...

5. انتقاد از الگوی غربی توسعه
با پایان جنگ برنامه ریزان کشور به طور طبیعی به فکر بازسازی کشور و ترمیم اقتصاد آسیب دیده آن افتادند، نسخه ای که در آن روزگار برای توسعه ایران پیچیده شد، به لحاظ فرهنگی و اقتصادی سنخیتی با فضای پس از دفاع مقدس نداشت. در این الگو برخلاف همه شعارهای آغازین انقلاب، عدالت و رسیدگی به مستضعفان اولویتی دست چندم تلقی شد و مقدم داشتن رشد و توسعه (حتی به قیمت دور شدن مقطعی از عدالت) تنها راه نجات کشور، در رفتار و گفتار سیاست گذاران و مسئولان خودنمایی کرد.
نظام ارزشی حاصل از غلبه این گفتمان، بر مؤلفه هایی چون «مصرف گرایی»، «تجمیع ثروت»، «ترجیح ثروتمندان بر فقرا» و... مبتنی بود که کاملاً در تقابل با ارزش ها و شعارهای اولیه همچون «قناعت»، «توزیع ثروت»، «ترجیح کوخ نشینان بر کاخ نشینان» و ... قرار می گرفت.
شاید شاعران انقلاب از اولین نخبگانی بودند که نسبت به این تغییرات (که تأثیرات آن به تدریج در لایه های مختلف اجتماعی و فرهنگی ظاهر می شد) حساسیت نشان دادند و از همان آغاز در مقابل این سیر موضعی منتقدانه گرفتند:
ماجرا این است: کم کم کمیت بالا گرفت/ جای ارزش های ما را عرضه کالا گرفت/ ... اندک اندک قلب ها با زرپرستی خو گرفت/ در هوای سیم و زر، گندید و کم کم بو گرفت/ غالباً قومی که از جان، زرپرستی می کنند/ زمره بیچارگان را سرپرستی می کنند (سید حسن حسینی)
بدگویی های گاه و بیگاه شاعران از سبک زندگی شهری و صنعتی را نیز می توان از مصادیق مخالفت آنان با نظریه های غربی توسعه دانست. «شهرستیزی» و «روستاستایی» هرچند در ادبیات جهان و ایران سابقه داشت، امّا پررنگ شدن آن در عصری که توسعه صنعتی و ماشینی دستورالعمل اقتصاد کشور شده بود، معنا و مفهوم اعتراضی خاصی را بیان می کرد.

6. ریاستیزی
وقتی حکومتی بر مبنای شعارهای دینی و ساختارهای مذهبی پی ریزی شود، شکل و شمایل ثروت اندوزی و رانت خواری فرصت طلبان نیز متناسب با نرخ روز به طور طبیعی تنظیم می شود و حفظ ظواهر مذهبی برای کسب و تثبیت موقعیت های مادی ضرورت می یابد. پدید آمدن طبقه ای که دین را نردبان رسیدن به دنیا و دینار می کنند از آفات همیشگی جوامع و حکومت های دینی بوده است.
با نگاهی کوتاه به ادبیات کهن فارسی (به ویژه ادبیات عرفانی) می توان دریافت که شاعران روشن ضمیر چه دل خونی از تزویر و تظاهر داشته اند. ضمن این که پیوند این پدیده با ثروت اندوزی و عدالت ستیزی نیز هرگز پوشیده نمانده است:
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد/ پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف/ ترسم که صرفه ای نبرد روز رستخیز/ نان حلال شیخ از آب حرام ما (حافظ)
جمهوری اسلامی نیز، به هر روی از آسیب ریا و دین فروشی به دور نمانده است و طبیعی است که شاعران عدالت طلب به بازتولید گفتمان ریاستیزی در ادبیات، متناسب با فضای امروز بیندیشند.
بدین ترتیب، شخصیت«پولدار ـ مذهبی» وارد ادبیات اعتراض می شود و استعاره هایی چون«دکان شدن دین» و «کیسه دوختن با ارزش ها» و... نقشی پررنگ در اشعار عدالت طلبانه می یابند:
درد دین داری دکانی بیش نیست/ در تن حق نیمه جانی بیش نیست/ پیش دنیا پشت دین شد منحنی/ رستم ما را کمانی بیش نیست (سید حسن حسینی)
سخت گمنامید اما ای شقایق سیرتان/ کیسه می دوزند با نام شما شیادها (علیرضا قزوه)
ز دین ریا بی نیازم، بنازم/ به کفری که از مذهبم می تراود (قیصر امین پور)


منبع: سایت باشگاه اندیشه ۱۳۹۰/۰۹/۱۹
نویسنده : مهدی سیار

نظر شما