سه دروغ بزرگ هالیوود
بررسیها نشان میدهد که اکثریت قریب به اتفاق آمریکاییها معتقدند هالیوود از ارزشهای فردی آنها بسیار دور است اما هنگامی که صنعت سرگرمی و تفریح را در این رابطه به چالش میکشیم، خود را از این اتهامات مبرا میداند و زیادهرویهای خود را با سه دروغ بزرگ توجیه میکند.
چند سال پیش استودیوی یونیورسال، فیلمی را تولید کرد با نام «پدر و مادر بودن» (Parenthood)، با بازی استیو مارتین. این محصول، فیلمی سرگرمکننده بود با پیامهای خانوادگی. اما درست در میانهی فیلمی از گروه PG (که تماشای آن برای افراد زیر 15 سال بدون حضور والدین ممنوع است) دقایقی چند را شاهد تصاویر گرافیکی و اشاراتی به عکسهای برهنه هستیم.
همین اواخر تریستار (Tristar) فیلم جالبی از ردهی PG تولید کرد که «جادو در آب» نام داشت و دربارهی یک مار افعی آبی بود. فیلم برای نوجوانان و کودکان ساخته شده بود اما به دلیل کاملاً ناشناخته حاوی اشاراتی از سکس و کلمات سکسی بود.
صنعت سرگرمی آمریکا که بر فرهنگ عامهی آمریکاییان و تمام دنیا حکمرانی میکند، گویی از به تصویر کشیدن موضوعات خشن، زننده و گاه تکاندهنده در فیلمهایش، حتی آنهایی که برای کودکان ساخته میشود، لذتی مفرط میبرد. به نظر میرسد فیلمسازان برای حمله به ارزشهای خانواده، ارزشهایی که اکثر مردم عمیقاً به آن اعتقاد دارند از حد خود خارج میشوند.
عجیب نیست که بررسیها نشان میدهند که اکثریت قریب به اتفاق آمریکاییان معتقدند هالیوود از ارزشهای فردی دور است. اما هنگامی که صنایع سرگرمی را در این رابطه به چالش میکشیم، خود را از این اتهامها مبرا میداند و زیادهرویهای خود را با سه دروغ بزرگ توجیه میکند:
دروغ 1: «این فقط سرگرمی است و هیچ کس را تحت تأثیر قرار نمیدهد».
بگذارید رازی را برایتان بگویم: حتی هالیوود، خودش هم این را باور ندارد.
چند سال پیش در میزگردی با حضور مدیران تولید سه استودیوی فیلمسازی بزرگ شرکت داشتم. وقتی رفتار غیرمسوولانهی صنعت فیلم را مورد انتقاد قرار دادم، یکی از همین آقایان حاضر در میزگرد با عصبانیت پاسخ داد که همواره هالیوود را به خاطر کارهای بدی که انجام میدهد مورد اتهام قرار میدهند، هیچ گاه به اثرات مثبت آن وقعی نمیگذارند. او گفت: «شما از این تقدیر نمیکنید که فیلمی مثل اسلحهی مرگبار (3) (Lethal Weapon III) از از دست رفتن جان هزاران نفر جلوگیری کرد».
من نمیتوانم هیچ پیامی حافظ زندگی را در این فیلم جنایی خونبار به خاطر بیاورم. بنابراین از او پرسیدم منظورش چیست؟ او پاسخ داد: «خوب! در آن فیلم، دقیقاً قبل از صفحهی تعقیب و گریز بزرگ، یک کلوزآپ سه ثانیهای و جدی وجود داشت که در آن مل گیبسون و دنی گلاور را نشان میداد که در حال بستن کمربندهای ایمنی خود در ماشین بودند».
منظور او این بود که مردم فوراً آنچه را که طی تنها سه ثانیه میدیدند تقلید میکنند، اما بقیهی فیلم که شامل 118 دقیقه پر از خشونت هیچ تأثیری بر آنها نمیگذارد. آیا این به نظر شما تناقض، غیرمنطقی و مسخره نیست؟
جک ولنتی رئیس انجمن تصاویر متحرک (Motion picture Association) این طور فکر نمیکند. در بحثی که با هم داشتیم، او گفت که وقتی دو فرزندش بچهتر بودند، از مشتریان پروپا قرص فیلمهای خشن تلویزیون بودند، حالا بزرگ شدهاند و شرافتشان هم پابرجاست، ارزشهایشان سالم و دست نخورده است، معیارهای رفتاری (اخلاقی)شان، فکر میکنم، تا حد قابل قبولی خوب باشد.
همه، شکلهای مختلف این بحث را شنیدهاند، اما یک نکته در این میان فراموش شده است. اگر رسانهها هر کس را تحت تأثیر قرار نمیدهند، به این معنی نیست که هیچ کس را متأثر نمیکنند. وقتی تبلیغ یک کالا از تلویزیون پخش میشود، هیچ کس انتظار ندارد که همگان آن محصول را بخرند. اگر پیام بازرگانی فقط یک نفر را از میان هزاران نفر تحت تأثیر قرار دهد، این یک موفقیت قلمداد میشود. به همین ترتیب اگر تلویزیون و سینما فقط یک نفر را از میان هزار نفر وادار به انجام رفتار غیرمسوولانه و مخرب کند که اغلب در رسانهها زیبا هم جلوه داده میشوند، پس آن تصاویر اثری ژرف بر جامعه گذاشته است.
البته فرهنگ عامه تنها علت خشونت و رفتار بیقید و بند نیست. اما مدارک موجود از 70 مطالعهی مهم دانشگاهی نشان میدهد که مواجههی مداوم با تصاویر خشن در تلویزیون منجر به طرز تفکر و رفتارهای خشمگین، خشن و ناسازگار در زندگی واقعی میشود.
دروغ 2: «ما فقط واقعیت را منعکس میکنیم، تقصیر را بر گردن ما نیندازید، تقصیر جامعه است».
پل ورهوون کارگردان فیلم «پلیس روبوتیک» (Robocop) و چند فیلم دیگر، یک بار از کارهای خود با گفتن این نکته دفاع کرد که به عنوان یک هنرمند وظیفهاش این است که آیینهای را روبهروی طبیت قرار دهد، «هنر انعکاس دنیا است. اگر دنیا نازیباست، انعکاس هم نازیبا خواهد بود». به عبارت دیگر اگر در سرگرمیها زشتی دیده میشود، تقصیر هالیوود نیست، زیرا هالیوود فقط حقیقت را دربارهی جامعهای زشت نشان میدهد.
جداً؟ اگر این طور است چرا در زندگی واقعی تنها عدهی اندکی از مردم شاهد جنایت هستند، در حالی که تقریباً همه کس جنایت را در سینما و تلویزیون میبیند؟ خشنترین حلبیآباد، جنوب و مرکز لسآنجلس یا جنوب شرق واشنگتن نیست، بلکه تلویزیون است.
هر شب در ساعات پربیننده، در تلویزیون حدود 350 شخصیت ظاهر میشوند اما تحقیقات نشان میدهند که به طور متوسط 7 نفر از این افراد هر شب به قتل میرسند. اگر این آمار در واقعیت صادق باشد، پس در 50 روز همه در ایالات متحده کشته میشوند و آخرین فرد باقی مانده میتواند تلویزیون را خاموش کند.
در به تصویر کشیدن رفتار جنسی هم، گسیختگی مشابهی وجود دارد. در یک همهپرسی مشخص شد که هر ساله در ساعات پربینندهی تلویزیون، 65 هزار مورد اشارهی به سکس وجود دارد. مرکز مطالعات رسانهها و امور اجتماعی آمریکا هم در تحقیقی گزارش میدهد که از هر 8 مواجهه بینندگان با تصاویر سکسی در فیلمهای تلویزیونی، 7 تای آنها دربردارندهی روابط خارج از محدودهی زندگی زناشویی هستند.
واقعاً؟ تحقیق سال 1998 دانشگاه شیکاگو بیانگر این بود که رضایت جنسی افراد متأهل بیشتر از افراد مجرد است. افراد متأهل به طور متوسط بیشتر از افراد مجرد رابطهی جنسی دارند. این واقعیت هالیوود نیست که در آن تنها شکل رابطهی جنسی که ممنوع است، نزدیکی زن و شوهر است.
ممکن است سؤال شود چه فرقی میکند؟ از اینها گذشته تصاویر متحرک هیچ گاه واقعاً آینهی دنیا به آن شکل که هست نبودهاند. فرد آستیر (Fred Astaire) و جینگر روجرز (Ginger Rogers) بر روی مرمر صیقل داده رقصیدند در حالی که دنیا از بیکاری دههی 30 رنج میبرد. اما دنیای روی پردهی سینما بسیار زیباتر و پرطمطراقتر و خوشبینانهتر از دنیای واقعی بود. اکثر ما در دنیایی بهتر از آنچه که در رسانهها به تصویر کشیده میشود زندگی میکنیم و در حالی که تو سعی داری زندگیای شرافتمندانه و متعادلی داشته باشی، تلویزیون رسماً این عقیده را ترویج میکند که کسان دیگری اوقات خود را با شهوترانی و وحشیگری سپری میکنند و تو ممکن است کنار گذاشته شوی؛ این قدرت حقیقی رسانههای جمعی است، قدرت تعریف کردن دوبارهی حالت طبیعی.
این هشداری است برای ما، چرا که فرزندان به رسانههای جمعی به عنوان منبع اطلاعات دنیای بزرگسالان در خارج از خانه روی میآورند. در نتیجهی تکرار مداوم، رفتار ناخوشایند ولی زیبا جلوه داده شدهای که کودکان شاهد آن هستند، نه تنها حاوی این پیاماند که چه چیزهایی مورد قبول است، بلکه از چیزهایی سخن میگویند که مورد انتظاراند. دنیای غیرواقعی سینما و تلویزیون در گذر زمان، به یک پیشگوی صادق تبدیل خواهد شد و این خطری است که ما با آن مواجه هستیم.
جیمز ویلسون، جامعهشناس به واقعیتی عجیب اشاره میکند: در خیابانهای شهری که پنجرههای شکسته آن عوض نشدهاند، نرخ جنایات به سرعت سر به فلک میزند. چرا؟ شیشههای شکسته اعلانی است به عموم؛ در اینجا معیارها فروپاشیده است. در این جا هیچ مرجعی حکمفرما نیست. بیا و آنچه که میخواهی بکن، هیچ عواقبی وجود ندارد. امروز سینما و تلویزیون یک شیشهی عظیمالجثهی شکسته هستند در برابر دنیا. تصویر زندگی بیمعیار و رفتارهای بدون عواقب بعدی این پیام را مخابره میکند که آشفتگی و بینظمی حکمفرمایی میکند. برای لحظهای، ته ماندهی شعور و عقل سلیم و سنتهایمان مقاومت میکنند. اما تا کی میتوانیم مقاومت کنیم؟
دروغ 3: «ما به مردم آنچه را که میخواهند میدهیم. اگر آنها دوست ندارند، میتوانند همیشه آن را خاموش کنند».
چنین بحثی بر این فرض معمول استوار است که بیشتر ماها، نیاز و عطش فراوانی به سکس و خشونت در فیلم و سینما داریم، اما فروش خوب فیلمهایی که پایبندی شدیدی به ارزشهای اخلاقی داشتهاند نشان میدهد که این فرض نادرست است.
در 20 سال گذشته، فیلمهای ردهی G و PG ـ فیلمهای خانوادگی ـ عملکرد بهتری نسبت به فیلمهای ردهی R داشتهاند (به طور متوسط نسبت 2 به به یک داشتهاند). اما تعداد شمار فیلمهای ردهی R به 60 درصد کل فیلمها در سینما رسیده است. چرا؟ چون اعتبار و شهرت، هالیوود بر این نظر احمقانه استوار است که ذوق هنری یعنی توانایی وارد کردن شوک نه توانایی در الهامبخشی.
برای نمونه فروش فیلم شیرشاه دو برابر فروش فیلم «داستان بازاری» بود، اما همه در هالیوود کارگردان این فیلم را ستایش میکنند در حالی که هیچ اسمی از کارگردان فیلم شیرشاه برده نمیشود.
بخش انتهایی دروغ سوم که میگوید: «اگر شما دوست ندارید، خاموشش کنید». همان منطقی را دارد که این جمله دارد: «اگر هوای دودآلود را دوست ندارید، نفس نکشید». ممکن است که به کارهای مدونا گوش ندهید. شما انتخاب نمیکنید که مدونا را به خاطرتان راه دهید اما قطعاً نامش را شنیدهاید و میدانید او کیست یا نماد چیست فرهنگ عامه در همه جا هست، مانند هوایی که ما تنفس میکنیم. به همین دلیل است که پیامهای فرهنگ عامه موضوعی زیست محیطی محسوب میشوند.
در فیلم «پیشنهاد بیشرمانه» (Indecent Proposal) به شخصیت دمی مور یک میلیون دلار پیشنهاد میشود تا یک شب را با یک میلیاردر که رابرت ردفورد نقش او را بازی میکرد سر کند. در یک مدرسهی راهنمایی، شنیدم که بچهها از هم میپرسیدند: «اگر به مادرت یک میلیون دلار پیشنهاد میشد، مادرت این کار را میکرد؟» خیلی از این بچهها فیلم را ندیده بودند اما از روی تبلیغات و نشستهای تلویزیونی، عکس روی جلد مجلهها و هر چیز دیگری توانسته بودند پیام فیلم را دریافت کنند.
هیچ کس نمیتواند از دسترس فرهنگ عامه فرار کند. حذف وجود چنین موضوعاتی تأثیر وسیعی بر زندگی ما میگذارد. به همین دلیل است که زمانی خواستار آن هستیم که شرکتها مسوولیت آلوده کردن آب و هوا را به عهده بگیرند، زمانی که فریادمان علیه مضرات کشیدن سیگار در اماکن عمومی به ثمر نشستند، این هم خواهشی به جا است که شرکتهای چند منظورهای سرگرمی و تفریحی مسوولیت بیشتری را در قبال آلوده کردن فضای فرهنگیای بپذیرند که همهی ما در آن تنفس میکنیم.
ما در لحظهای تاریخی در تاریخ رسانهها به سر میبریم. لحظهای که صنایع، در نهایت تصمیم گرفتهاند که به ما گوش فرا دهند و تغییر رویه دهند. عوامل مخرب هیچ گاه کاملاً از بین نمیروند، اما به نظر میرسد که ما باید هر چه بیشتر به ارزشهای خانواده و دغدغههای آنها توجه کنیم و البته این راه نیاز به پشتیبانی دارد. امیدوارم که در آینده از فرهنگی لذت ببریم که به اندازهی مردم دنیای امروزمان، غنی، گوناگون و اساساً اخلاقی است.
منبع: سایت باشگاه اندیشه
مترجم : پریا صیادیان
نویسنده : مایکل مدود
نظر شما