نخل های بی سر و ته
تصور کنیم «فراست» که عمرش دراز باد، حالا پس از گذشت 26 سال از چاپ اول «نخلهای بیسر»، تصمیم بگیرد رمان را دوباره بنویسد. بهراستی چه خواهد کرد حالا که جنگ، تمام شده و عوارض و عواقب آن را نیز دیده است؟ آیا باز هم مقتدرانه و آمرانه، زاویهدید دانایکل نامحدود را برمیگزیند تا به شخصیتهایش، مجال نفس کشیدن در فضای رمان را ندهد؟ آیا باز هم کارکرد متن را در حد و گزارش رشادتهای جوانان خرمشهری در دفاع از شهرشان محدود میکند؟ آیا بازهم اجازه میدهد تا همین تکفضا و تکلحن مألوف در کتاب، نفس متن را بگیرد؟ آیا چارهای برای ایجاد تعلیق در رمان نمیاندیشد تا مخاطبش بهدنبال چیزی در سراسر متن، یک نفس بدود و بدود؟ آیا مجوز حضور موقعیتها و گفت و واگفتهای طنز را در متن میدهد تا از این رهگذر، جهان تراژیک رمانش، تأثیر شدیدتری بیابد؟ آیا هرچه بگردد، در سراسر متن، جهشی هوشمندانه در درک و دریافت هنرمندانه زمان آینده از آن جنس که در «1984» جورج اورول با آن روبهرو هستیم، خواهد یافت؟ آیا اینبار، حداقل به چندتا از آدمهای رمانش، اجازه نزدیک شدن به سپهر انسان بهمثابه موجودی خاکستری و دارای میل به گناه و اشتباه را خواهد داد؟ آیا بچههای خرمشهر در رمانش همچنان با همان زبان معیار و لهجه تهرانی حرف خواهند زد؟! آیا بازهم تحلیلهای سیاسی و گاه، فلسفی روز از جنگ را که با باورهای خودش، هاشورهای مشترک دارد، در دهان جوان درگیر با مرگ و زندگی خواهد گذاشت؟ آیا این نگاه دور به دشمن را – چنانکه از عراقیها جز صحنه اسارت چند نفرهشان، آن هم محو، تصویر نزدیکی نیست – ادامه خواهد داد و نخواهد گذاشت تا نگاه سرد، بیطرفانه، غیرجانبدارانه و مادرانه نویسنده، عراقیها را به ساحت نگاه انسانی و شخصیت داستانی نزدیکتر کند؟ آیا بازهم آغاز برخی از فصلها و بخشهای کتاب را با نمای باز دوربین روایتش به بازسازی «بینسبت با متن» و شاعرانه طلوع و غروب خورشید اختصاص خواهد داد و در چندین آغاز دیگر هم این نمای باز دوربین روایت، بازسازی شاعرانه حرکت قطار و نور فانوس و در و دیوار شهر را به عهده خواهد داشت؟ و آیا... و آیا...؟
به گمانم اگر او بر سر دوراهی، عوض کردن یا نکردن موقعیت رمانش بماند، شاید رأی به ابقای همان موقعیت بدهد. موقعیت مقاومت مردم خرمشهر در مقابل حملات عراقیها، موقعیتی است بکر، وحشی و ناب که هنوز آلوده تئوریهای جنگ نشده است، چرا که در ذات دفاع، استراتژی و از پیش تعیینشدگی نیست. دفاعکننده بیهیچ برنامه قبلی، همه نیرویش را باید برای دفع به کار گیرد و چون داشتن استراتژی با خلاقیت، رابطه عکس دارد، دفاعکننده باید خلاقیت در زمان داشته باشد.
وجود عنصر خلاقیت در شخصیت دفاعکننده، حتما رابطهای پنهان خواهد داشت، برای بروز و نمود شخصیتهایی خلاق در داستان مکتوبشان! از این دریچه، موقعیت «نخلهای بیسر» موقعیتی است، با قابلیتهای شدید انسانی و داستانی، اما بهنظر میرسد نویسنده نیز در زمان نوشتن، همراه «ناصر» رمان، بهحال مظلومیت شهدای خرمشهر، کاسه چشمهایش خون بوده است و اگر ناصر برای تسلای غم از دست دادن احمد شول و جهانآرا و رضا دشتی و... چارهای جز گرفتن عکس مستند از نخلهای بیسر و محل شهادتشان ندارد، نویسنده نیز در غم از دست دادن همرزمان شهیدش، چارهای جز نوشتن شرح رشادتهای آنها در متنی با عنوان «نخلهای بیسر» ندارد. بهرغم انسانیترین کنشی که نویسنده برای ثبت این وقایع انتخاب کرده است، بهزعم این قلم، اتفاقا همین کنش، ریشه ناساز و بیاندام شدن قامت متن بر تشریف بلندایی است به نام «رمان». همین وفاداری به واقعیت تاریخی و تجربه جمعی و شخصی، به نویسنده مجال رد شدن از مرحله تأثر و جانبداری نمیدهد و متن را ناخواسته بهسوی «خاطره» رهنمون میکند. به دیگر سخن، «نخلهای بیسر» بهرغم قصد نویسنده مؤمن به شخصیتهای واقعی تاریخی، داستان نخلهایی است بیسر و ته و سرگردان بین زمین و آسمان! گویی ژانر «رمان» با همه مسحورکنندگی ظاهریاش، حایلی شده بین واقعیت تاریخی و ژانر نامعلوم اثر که به گمانم، با گذشت تنها دو سال از جنگ هشت ساله، جز ژانر «خاطره» چیز دیگری نمیتوانسته باشد. گویی فراست در پاییز سال 61، میبایست تجربه حضور خودش و دیدهها و شنیدههایش از جنگ را در روایتی اولشخص و صمیمی نوشته و سالها بعد از جنگ، با نگاهی همهجانبه و فراگیرتر رمان، آن خاطرات را بهصورت رمان میآفریده، اما دلبریها و شعبده عنوان ژانر «رمان» مانع شده است!
وجود یک لحن و فضای واحد در سراسر متن، نوع زاویه دید، رفتار ابزاری و رسانهای با زبان و... همگی شاید مؤید این است که «نخلهای بیسر» روایتی است زنده و تأثیرگذار در قالب خاطره که خود را پشت نام بزرگ «رمان» پنهان کرده است. اصلا تصور کنیم کتاب، در قالب خاطره منتشر شده بود؛ خاطرات قاسمعلی فراست نویسنده که تحلیلهایش از جنگ هم میتوانست جابهجا در کتاب بیاید. آنوقت، نویسنده مجبور نبود تحلیلهای خودش از جنگ را که خیلی هم بینسبت با تحلیلهای رایج وقت نیست، در دهان «ناصر» بگذارد که با آن مختصات شخصیتیاش ناهمخوان نیز مینماید:
«خدا کنه کسی قصد خیانت نداشته باشه. اگر غیر از این باشه، ضرری میکنیم که به این زودیها جبرانش غیر ممکنه. خوزستان یعنی شاهرگ حیاتی ایران، چه نفتش، چه بندرهاش.» (ص 27)
این دیالوگها گویی سخنان وزیر امور خارجه یا وزیر نفت وقت در گفتوگو با رسانههاست!
«دارم فکر میکنم به فردا... نه، به فردای امروز! فردای جنگ که معلومه، غصه فردای امروز رو میخورم.» (ص 116)
شاید همین تزریق نگاههای تئوریک و فلسفی در جان رزمندههای خط مقدم جبهه در داستانها بود که بعدها هم نگذاشت تا مدتها داستان جنگ، آن و جانی داستانی و انسانی را بگیرند و هرچه شخصیتها به سپهر قدسی نزدیکتر میشدند، از ساحت باورپذیری دورتر میگشتند.
خواندن «نخلهای بیسر» پس از گذشت قریب به سه دهه از آغاز جنگ، باور این نگره را درونیتر میکند که داستان وقایعی پرشور و هیجان و پرگرد و غبار جنگ را پس از گذشت سالها، بهتر و بهتر میتوان نوشت؛ چراکه غبارهای اولیه فرو مینشیند و میشود به این واقعه و حواشیاش، نگاهی همهجانبه داشت. با این همه، بهنظرم اهمیت «نخلهای بیسر» اهمیتی است در زمان، چراکه به همراه «زمین سوخته» اثر زندهیاد احمد محمود، اولین رمانهای جنگ، محسوب میشوند. در برهوت ادبیات داستانی جنگ، در اوایل دهه شصت، «نخلهای بیسر» هنوز هم بهمثابه نخلستانی سرسبز و پر ثمر تلألو خاص خودش را دارد و انگار نقش پدری را اگر نخوانیم، نقش برادری بزرگتر را هم برای آثار پس از خود بازی کرده است.
چراکه نسل درگیر با جنگ و حتی نسل بعد، پس از چاپ این کتاب، نمونهای داشتهاند که بخوانند و با «نحوگردانی» در روایت یا «آشناییزدایی» از شکل، روایت خودشان را از جنگ بنویسند. از این منظر، این کتاب، برخلاف بسیاری از رمانها از آثار بههنگام به دنیا آمده ادبیات داستانی ایران است. اثری که با همه آزمون و خطایش، باید همان وقتها بهدنیا میآمد تا متون بعد از او فربهتر و چالاکتر متولد شوند. هم از اینرو، بایسته و شایسته است که نویسندگان و خوانندگان داستان ایرانی، با قطار کلمات، سفری به 26 سال قبل کنند و به احترام «نخلهای بیسر» و نویسنده 23 سالهاش به جهت این اهمیت، کلاه از سر بردارند...
منبع: هفته نامه پنجره / 1388 / شماره 4 ۱۳۸۸/۰۰/۰۰
نویسنده : بابک طیبی
نظر شما