موضوع : پژوهش | مقاله

بومی شدن علم در ایران


بومی‌ شدن‌ علم‌ را از منظرها و ابعاد مختلف‌ و گوناگون‌ با رویکردهای‌ متفاوت‌ می‌توان‌دنبال‌ کرد. مراد از منظرها، دیدگاه‌های‌ گوناگونی‌ است‌ که‌ درباره‌ علم‌ وجود دارد. برخی‌ دیدگاه‌ها به‌ رغم‌ تفاوت‌ها و اختلافاتی‌ که‌ دارند، پوزیتیویستی‌ و حس‌گرایانه‌ است‌. این‌ دیدگاه‌ها، شناخت‌ علمی‌ را دانش‌ آزمون‌پذیر و تجربی‌ می‌دانند و گزاره‌های‌ متافیزیکی‌، ارزشی‌ و هنجاری‌ را خارج‌ از حلقه‌ علم‌ می‌دانند. بعضی‌ دیگر نیز با همه‌ تنوعی‌ که‌ دارند، راسیونالیستی‌ و عقل‌ گرایانه‌ هستند. این ‌دیدگاه‌ها دانش‌های‌ عقلی‌ را نیز معرفت‌ علمی‌ می‌دانند و برای‌ آن‌ ارزش‌ جهانشناختی‌ قایل‌ هستند. منظرها و دیدگاه‌های‌ دیگر، معرفت‌ شهودی‌ و وحیانی‌ را نیز دانش‌ علمی‌ می‌دانند و یا آنکه‌ این‌ نوع‌ از معرفت‌ را برجسته‌ترین‌ و ناب‌ترین‌ نوع‌ معرفت‌ علمی‌ می‌خوانند. نسبت‌ بین‌ منظرهای‌ بالا نیز یکسان‌ نیست‌، برخی‌ از دیدگاه‌ها خود را قابل‌ جمع‌ با دیدگاه‌های‌ دیگر می‌دانند و بعضی‌ از آنها به‌ رد و انکار دیدگاه‌های‌ دیگر می‌پردازند.درباره‌ کیفیت‌ جمع‌ دیدگاه‌های‌ یاد شده‌، نیز اختلافاتی‌ وجود دارد.

ابعاد بحث
دو بعد مورد نظر که‌ بر اساس‌ منظرهای‌ مختلف‌ درباره‌ آن‌ تحقیق‌ می‌شود، عبارتند از:
الف‌: به‌ لحاظ‌ موضوع‌ و متعلق‌ علم‌ و شناخت‌؛
ب‌: به‌ لحاظ‌ ذهنیّت‌ و سوژه‌ شناسا؛
بومی‌ شدن‌، گاه‌ از جهت‌ موضوع‌ علم‌ محل‌ بحث‌ قرار می‌گیرد و گاه‌ از جهت‌ ذهنیت ‌عالم. و مراد از ذهنیت‌ شناسا و عامل‌ شناخت‌، ویژگی‌های‌ شخصی‌ و انگیزه‌های‌ فردی‌ ویا اجتماعی‌ آن‌ نیست‌. بلکه‌ منظور ساختار درونی‌ علم‌ است‌، که‌ دست‌ کم‌ در ظرف‌ ذهنی‌ و اندیشه‌ عالم‌ استقرار می‌یابد. در برخی‌ از تقریرات‌ ساختار درونی‌ معرفت‌ فاقد نفس‌الامر ممتاز و مستقل‌ از عالم‌ و فاعل‌ شناخت‌ است‌ و تمام‌ حقیقت‌ آن‌ به‌ فاعل‌ معرفت‌ و شخص‌ عالم‌ باز گردانده‌می‌شود. و در برخی‌ از تقریرات‌ دیگر این‌ ساختار در صورت‌ ناب‌ و شایسته‌ خود، هویتی‌مستقل‌ از فرد شناسا و حتی‌ جامعه‌ علمی‌ دارد. این‌ تقریر پیشینه‌ای‌ دراز داشته‌ و تا اندیشه‌های‌ افلاطون‌ و قبل‌ از آن‌ نیز استمرار می‌یابد و در فلسفه‌ اسلامی‌ حضوری‌ چشمگیر داشته‌ و حتی‌ در فلسفه‌ جدید غرب‌ نیز آثاری‌ از آن‌ مشهود است‌ بر اساس ‌این‌ تقریر نفس‌ عالم‌ در حرکت‌ علمی‌ خود به‌ آن‌ ساختاری‌ که‌ مستقل‌ از آن‌ اعتبار دارد،نزدیک‌ می‌شود.این‌ دیدگاه‌ در حکمت‌ صدرایی‌ بر مبنای‌ «جسمانیة‌ الحدوث‌ و روحانیة‌ البقاء» بودن ‌نفس‌ و بر اساس‌ حرکت‌ جوهری‌ و به‌ عبارت‌ بهتر حرکت‌ وجودی‌ نفس‌، برهانی‌ ویژه‌ و عمیق‌ پیدا می‌کند. بر اساس‌ این‌ دیدگاه‌ عوامل‌ و انگیزه‌های‌ شخصی‌ و اجتماعی‌ تنها زمینه‌های‌ تقریب‌یا دوری‌ افراد را نسبت‌ به‌ مجموعه‌های‌ معرفتی‌ فراهم‌ می‌آورد. در هر صورت‌ منظور از بعد دوم‌ همان‌ نظام‌ معرفتی‌ و مجموعه‌ اموری‌ است‌ که‌ مقوّمات‌ دانش‌ علمی‌ را تشکیل‌می‌دهند.از این‌ بیان‌ دانسته‌ می‌شود که‌ دانش‌های‌ علمی‌ از ابعاد دیگری‌ که‌ به‌ خصوصیات‌ فردی‌ و یا حتی‌ اجتماعی‌ عالم‌ و فاعل‌ شناسا باز می‌گردد، می‌توانند مورد بحث‌ قرار گیرند. هر چند پرداختن‌ به‌ این‌ ابعاد در بحث‌ فعلی‌ ما که‌ به‌ بومی‌ شدن‌ علم‌ می‌پردازد، محل‌ نظر نیست‌.

رویکردهای‌ بحث‌
بومی‌ شدن‌ علم‌ را در دو بعد فوق‌ به‌ سه‌ رویکرد زیر می‌توان‌ بحث‌ کرد.
اول‌: رویکرد توصیفی
در این‌ رویکرد بومی‌ شدن‌ از منظرهای‌ مختلفی‌ که‌ نسبت‌ به‌علم‌ وجود دارد، دنبال‌ می‌شود و پاسخی‌ را که‌ هر یک‌ از منظرها بر اساس‌ بنیادهای‌نظری‌ و معرفتی‌ خود به‌ مسأله‌ می‌دهند، و یا پاسخ‌ هایی‌ را که‌ بر اساس‌ منظرهای ‌مختلف‌ می‌توان‌ داد، شناسایی‌ می‌شود.
دوم‌: رویکرد تاریخی
در رویکرد تاریخی‌ پاسخ‌ هایی‌ که‌ به‌ مسأله‌ بومی‌ شدن‌ درمقاطع‌ مختلف‌ تاریخی‌ داده‌ شده‌ است‌ دنبال‌ می‌شود، هر یک‌ از منظرها در موقعیت‌های‌تاریخی‌ و اجتماعی‌ خاصی‌ مقبولیت‌ داشته‌ و بر همان‌ اساس‌ پاسخ‌ خود را مطرح‌ کرده‌اند.
سوم‌: رویکرد کارکردی‌
در این‌ رویکرد باز تاب‌ها و تأثیرات‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ هریک‌ از پاسخ‌ها شناسایی‌ می‌شود و جاذبه‌هایی‌ که‌ هر پاسخ‌ بر همین‌ اساس‌ در شرایط‌مختلف‌ برای‌ گروه‌های‌ اجتماعی‌ داشته‌ است‌، پیگیری‌ می‌شود.از این‌ پس‌ بر اساس‌ رویکرد نخست‌، بومی‌ شدن‌ علم‌ در هر دو بعد آن‌،یعنی‌ هم‌ به‌ لحاظ‌ موضوع‌ و متعلّق‌ شناخت‌ و هم‌ به‌ اعتبار ساختار درونی‌معرفت‌ مطرح‌ خواهد شد.

بومی‌ شدن‌ به‌ اعتبار موضوع‌ علم‌
مراد از بومی‌ شدن‌ علم‌ به‌ ا عتبار موضوع‌ و متعلّق‌ دانش‌، این‌ است‌ که‌ علم‌ به‌ مسایل ‌زیست‌ محیطی‌ و به‌ مسایل‌ تاریخی‌ و جغرافیایی‌ محیطی‌ خود بپردازد.سازمان‌ها و نهادهای‌ علمی‌ بر این‌ اساس‌ در صورتی‌ بومی‌ هستند که‌:
اولاً: نسبت‌ به‌ موضوعات‌ پیرامونی‌ خود بی‌ توجه‌ نباشند.
ثانیاً: در پرداختن‌ به‌ موضوعات‌ مختلف‌ اولویت‌ها را بر اساس‌ مسایل‌ و نیازها واحتیاجات‌ گوناگون‌ رعایت‌ نماید.کسی‌ که‌ به‌ موضوعات‌ غیر بومی‌، می‌پردازد، همانند کسی‌ است‌ که‌ درس‌ اژدها کشی‌می‌خواند، او پس‌ از آن‌ که‌ اژدها کشی‌ را یاد گرفت‌، به‌ دلیل‌ این‌که‌ در محیط‌ و پیرامون‌ اواژدهایی‌ نبود تا از دانش‌ خود استفاده‌ کند، بیکار و معطل‌ مانده‌ بود و برای‌ امرار معاش‌یک‌ واحد آموزشی‌ تأسیس‌ کرد و در آن‌ به‌ آموزش‌ اژدها کشی‌ مشغول‌ شد. یکی‌ ازدانشجویان‌ او که‌ اژدها کشی‌ را فرا گرفته‌ بود به‌ او گفت‌:استاد، این‌ علم‌ را فرا گرفتم‌، اکنون‌ چه‌ باید انجام‌ دهیم‌؟ استاد گفت‌: شما نیز یک‌مؤسسه‌ دیگر درست‌ کنید، و همین‌ علم‌ را به‌ دیگران‌ بیاموزید.اژدها کشی‌ در مثال‌ فوق‌ نمونه‌ای‌ از یک‌ دانش‌ بدون‌ نفع‌ است‌ که‌ با محیط‌ پیرامونی‌خود ارتباطی‌ ندارد، اژدها کشی‌ هنگامی‌ یک‌ دانش‌ بومی‌ است‌ که‌ در محیطی‌ آموزش‌داده‌ شود که‌ اژدها در آن‌ حضور داشته‌ باشد، و یا منفعت‌ دیگری‌ بر آن‌ مترتب‌ شود.منظرها و دیدگاه‌های‌ مختلفی‌ درباره‌ حقیقت‌ علم‌ وجود دارد، دیدگاه‌های‌پوزیتیویستی‌، به‌ علم‌ نگاهی‌ حس‌ گرایانه‌ دارند، دیدگاه‌های‌ راسیونالیستی‌ و عقل‌ گرایانه‌نیز نسبت‌ به‌ علم‌ وجود دارد. این‌ دیدگاه‌ها دانش‌های‌ عقلی‌ را نیز علم‌ می‌دانند.منظرها و دیدگاه‌های‌ دینی‌، معرفت‌ و حیانی‌ را نیز از مصادیق‌ بارز دانش‌ علمی‌می‌دانند.با چشم‌ پوشی‌ از اختلافاتی‌ که‌ درباره‌ دیدگاه‌ها و منظرهای‌ فوق‌ است‌، همه‌آن‌ها بومی‌ شدن‌ علم‌ به‌ اعتبار موضوع‌ آن‌ را می‌پذیرند و یا آنکه‌ با این‌ معنا به‌ لحاظ‌نظری‌ مخالفتی‌ نمی‌توانند داشته‌ باشد.علم‌ نافع‌ چیست‌؟در نگاه‌ اسلامی‌ علمی‌ که‌ نفع‌ نداشته‌ باشد توصیه‌ نشده‌ و بلکه‌ از آموختن‌ آن‌ به‌خدای‌ سبحان‌ پناه‌ برده‌ شده‌ است‌. از رسول‌ خدا(ص) روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: اللهم‌اعوذ بک‌ من‌ علم‌ لا ینفع‌ واز علی‌(ع) روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود: در علمی‌ که‌ نفع‌نداشته‌ باشد خیری‌ نیست‌.امام‌ کاظم‌(ع) درباره‌ رسول‌ خدا(ص) می‌فرماید: دخل‌ رسول‌الله‌(ص) المسجدفاذا جماعة‌ قد اطافوا برجل‌. فقال‌ ماهذا؟ فقیل‌: علامة‌، قال‌: وما العلّامة‌؟ قالوا:اعلم‌ الناس‌ بانساب‌ العرب‌ و وقائعها و ایام‌ الجاهلیة‌ و بالاشعار و العربیة‌، فقال‌النبی‌(ص) ذلک‌ علم‌ لا یضّر من‌ جهله‌، ولا ینفع‌ من‌ علمه‌رسول‌ خدا(ص) به‌ مسجد وارد شد گروهی‌ پیرامون‌ مردی‌ گرد آمده‌ بودند. حضرت‌ ازآن‌ جمع‌ پرسید، او کیست‌؟گفته‌ شد: علاّمه‌ای‌ است‌.فرمود: چه‌ علامه‌ای‌ است‌. گفتند: داناترین‌ مردم‌ به‌ انساب‌ عرب‌ و وقایع‌ آن‌ها وعالم‌ترین‌ مردم‌ به‌ ایام‌ جاهلیّت‌ و اشعار و عربیت‌ است‌.پیامبر (ص) فرمود: این‌ علمی‌ است‌ که‌ اگر کسی‌ آن‌ را نداند ضرر نمی‌کند، وکسی‌ که‌آن‌ را بداند نفعی‌ نمی‌برد.علم‌ انساب‌ برای‌ نظام‌ جاهلی‌ عرب‌ که‌ بر مدار روابط‌ خویشی‌ و عشیره‌ای‌ سازمان‌می‌یافت‌، نفعی‌ عظیم‌ داشت‌.و آن‌ نظام‌ بدون‌ این‌ علم‌ نمی‌توانست‌ استمرار یابد، ولی‌ اسلام‌ نظام‌ اجتماعی‌ نوینی‌را بنیاد نهاده‌ بود که‌ بر اساس‌ تبار نامه‌ آسمانی‌ و الهی‌ انسان‌ شکل‌ می‌گرفت‌، اسلام‌همچنان‌ که‌ با نظام‌ جاهلی‌ عرب‌ به‌ ستیز پرداخت‌، با علوم‌ و دانش‌ هایی‌ که‌ به‌ آن‌ نظام‌سرویس‌ می‌داد و حتی‌ با فنون‌ و ابزارهایی‌ که‌ در خدمت‌ آن‌ نظام‌ عمل‌ می‌کرد، به‌ مبارزه‌پرداخت‌. به‌ همین‌ دلیل‌ اسلام‌ از علم‌ الانساب‌ که‌ بنیان‌های‌ فرهنگی‌ و نظام‌ جاهلی‌ راحفظ‌ کرده‌ و انتقال‌ می‌داد، استقبال‌ نکرد و آن‌ را دانشی‌ مفید ندانست‌.ترویج‌ علم‌ الانساب‌ در صدر اسلام‌ نسبت‌های‌ جاهلی‌ را همچنان‌ در یاد و خاطره‌مردم‌ عرب‌ زنده‌ نگاه‌ می‌داشت‌ و ترک‌ آن‌ به‌ مصداق‌، ان‌ّ الباطل‌ تموت‌ بترک‌ ذکره‌...موجب‌ زوال‌ و از بین‌ رفتن‌ آن‌ فرهنگ‌ می‌شد.پیامبر اسلام‌(ص) علم‌ الانساب‌ را برای‌ محیط‌ اسلامی‌ در روزهای‌ نخستین‌ که‌اعراب‌ هنوز با عواطف‌ و روابط‌ جاهلی‌ مأنوس‌ بودند، دانشی‌ بومی‌ نمی‌دانست‌، و به‌ موازات‌آن‌ دانش‌های‌ دیگری‌ را برای‌ فرهنگ‌ اسلامی‌، ضروری‌ و نافع‌ معرفی‌ می‌کرد. رسول‌اکرم‌ (ص)... ضمن‌ بیان‌ این‌که‌ علم‌ دارای‌ دامنه‌ای‌ وسیع‌ و گسترده‌ است‌ به‌ بهره‌گیری‌ ازبرترین‌ و بهترین‌ علوم‌ توصیه‌ می‌کند و می‌فرماید:
العلم‌ اکثرمن‌ أن‌ یحصی‌، فخذ من‌ کل‌ شی‌ء احسنه‌علم‌ افزون‌ از آن‌ است‌ که‌ به‌ شمارش‌ آید، از هر چیز بهترین‌ آن‌ را اخذ کنید.و علی‌(ع) در روایتی‌ مشابه‌ در گزینش‌ مناسبترین‌ دانش‌ها از زنبور عسل‌ یاد می‌کندکه‌ بهترین‌ بخش‌ هر گل‌ را بر می‌گزیند و از آن‌ دو چیز نفیس‌ می‌سازد، یکی‌ از آن‌ دو عسل‌است‌ که‌ شفاء آدمیان‌ در آن‌ است‌ و دیگری‌ موم‌ است‌ که‌ با آن‌ چراغ‌ را روشن‌ می‌کنند و ازآن‌ نور می‌گیرند.
امام‌ کاظم‌(ع) در باره‌ شایسته‌ترین‌ علوم‌ می‌فرماید:اولی‌ العلم‌ بک‌ مالا یصلح‌ لک‌ العمل‌ الا به‌ و اوجب‌ العمل‌ علیک‌ ما انت‌مسئول‌ عن‌ ا لعمل‌ به‌، و الزم‌ العلم‌ لک‌ ما ذلک‌ علی‌ صلاح‌ قلبک‌ و اظهر لک‌فساده‌، واحمد العلم‌ عاقبة‌ً ما زاد فی‌ عملک‌ العاجل‌ فلا تشتغلن‌ بعلم‌ مالا یضرک‌جهله‌ ولا تفعلن‌َّ عن‌ علم‌ٍ ما یزید فی‌ جهلک‌ ترکهعنی‌ شایسته‌ترین‌ علم‌ برای‌ تو علمی‌ است‌ که‌ عمل‌ تو جز بدان‌ اصلاح‌ نشود،وواجب‌ترین‌ عمل‌ بر تو عملی‌ است‌ که‌ در قبال‌ آن‌ مسوول‌ هستی‌ و لازم‌ترین‌ علم‌ برای‌تو علمی‌ است‌ که‌ تو را به‌ صلاح‌ قلبت‌ راهنمایی‌ می‌کند و فساد قلب‌ را برای‌ تو آشکارمی‌سازد، و ستوده‌ترین‌ علم‌ از جهت‌ عاقبت‌ و نهایت‌ آن‌ است‌ که‌ بر عمل‌ دنیای‌ توبیفزاید، پس‌ خود را به‌ علمی‌ که‌ جهل‌ به‌ آن‌ ضرر به‌ تو نمی‌رساند مشغول‌ نکن‌. و از علمی‌که‌ ترک‌ آن‌ بر جهل‌ تو می‌افزاید غافل‌ مشو.از نبی‌ خاتم‌(ص) روایت‌ شده‌ است‌ که‌ فرمود:العلم‌ علمان‌ علم‌ الادیان‌ و علم‌ الابدان‌این‌ روایت‌ اگر در مقام‌ حصر مطلق‌ هم‌ نباشد، در یک‌ حصر اضافی‌ از دو دسته‌ علم‌ بابیان‌ تأیید و ترغیب‌ یاد می‌کند، علم‌ ابدان‌ و علم‌ ادیان‌، یکی‌ از این‌ دو به‌ جنبه‌جسمانی‌ وجود انسان‌ می‌پردازد و دیگری‌ به‌ ابعاد روحانی‌ و معنوی‌ آن‌ توجه‌ دارد. یکی‌سلامت‌ جسم‌ و دیگری‌ سلامت‌ روح‌ و جان‌ او را تأمین‌ می‌کند. این‌ هر دو عمل‌ گرچه‌مهم‌ و لازم‌ هستند، امّا آن‌ علم‌ که‌ سلامت‌ جان‌ و قلب‌ را تأمین‌ می‌کند در نگاهی‌ که‌اسلام‌ به‌ علم‌ دارد مهمتر است‌. در برخی‌ از روایات‌ معرفت‌ نفس‌ با نفع‌ترین‌ معرفت‌هادانسته‌ شده‌ است‌ و در بعضی‌ دیگر توحید به‌ عنوان‌ با ارزشترین‌ گزاره‌ شناخته‌ شده‌است‌.و در بعضی‌ دیگر معرفت‌ نفس‌ با معرفت‌ رب‌ قرین‌ و همراه‌ شناخته‌ شده‌اند.
اسلام‌ به‌ موازات‌ درهم‌ شکستن‌ مناسبات‌ و روابط‌ خونی‌ و قبیله‌ای‌ جاهلیت‌ عرب‌ به‌تحکیم‌ مناسبات‌ و روابط‌ الهی‌ انسان‌ می‌پردازد و در همین‌ راستا به‌ دانشی‌ که‌ نسب‌نامه‌ آسمانی‌ آدمی‌ را تبیین‌ می‌کند، ارج‌ می‌نهد، و به‌ همین‌ دلیل‌ معرفت‌ نفس‌ و توحیددر فرهنگ‌ اسلامی‌ همان‌ نقشی‌ را دارند که‌ علم‌ الانساب‌ در فرهنگ‌ جاهلی‌ عرب‌ داشته‌،توحید برای‌ زاد بوم‌ دینی‌ آدمی‌، معرفتی‌ نافع‌ و ضروری‌ است‌ و علم‌ الا نساب‌ درجغرافیای‌ فرهنگی‌ جاهلیت‌ عرب‌ علمی‌ لازم‌ و مورد نیاز می‌باشد.علم‌ الانساب‌ و توحید هر دو علم‌ هستند، ولکن‌ هر یک‌ از این‌ دو علم‌ به‌ اعتبارموضوع‌ و متعلق‌ خود برای‌ یک‌ محیط‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ نقش‌ کلیدی‌ و ضروری‌ دارد.هر محیط‌ فرهنگی‌ در نظام‌ اجتماعی‌ خود به‌ یک‌ سری‌ از علوم‌ نیازمند است‌. دیدگاه‌های‌مختلفی‌ که‌ درباره‌ حقیقت‌ و هویت‌ علم‌ دارد، در این‌ داوری‌ مشترک‌ است‌، یعنی‌ اگر مادیدگاه‌ پوزیتیویسی‌ نیز درباره‌ علم‌ داشته‌ باشیم‌، نسبت‌ به‌ این‌ مسأله‌ که‌ علم‌ دامنه‌ای‌گسترده‌ دارد، و هر فرد و یا هر جامعه‌ می‌تواند دانش‌ متناسب‌ با زاد و بوم‌ خود را برگزیند،موضعی‌ منفی‌ نمی‌توانیم‌ داشته‌ باشیم‌.البته‌ بومی‌ شدن‌ علم‌ به‌ لحاظ‌ موضوع‌ در برخی‌ از دیدگاه‌ها اهمیت‌ بیشتری‌ دارد.

دیدگاه‌های‌ پوزیتیوستی‌
در دیدگاه‌ پوزیتیویستی‌ گزاره‌های‌ هنجاری‌، نمی‌توانند گزاره‌های‌ علمی‌ باشند، به‌همین‌ دلیل‌ این‌ دیدگاه‌ نسبت‌ به‌ ضرورت‌ بومی‌ شدن‌ علم‌ که‌ گزاره‌ای‌ هنجاری‌ ا ست‌ گرچه‌ موضعی‌ منفی‌ ندارد، موضعی‌ ا یجابی‌ نیز نمی‌تواند داشته‌ باشد.دانشمند پوزیتیویست‌ از آن‌ جهت‌ که‌ انسانی‌ ا ست‌ که‌ دارای‌ انگیزه‌ها و اهداف‌ مربوط‌به‌ خود می‌باشد، دانش‌ خود را که‌ علمی‌ ابزاری‌ می‌داند، به‌ طور طبیعی‌ متناسب‌ با ذائقه‌ وگرایش‌های‌ خود بر می‌گزیند. و به‌ همین‌ دلیل‌ او در هنگام‌ مواجهه‌ با علوم‌ مختلف‌، به‌طور طبیعی‌ برخوردی‌ یکسان‌ با آن‌ها نمی‌کند، بلکه‌ دانش‌هایی‌ را که‌ نیازهای‌ فردی‌ و یااجتماعی‌ او را تأمین‌ کند، بر می‌گزیند.در منظر دینی‌ گزاره‌های‌ علمی‌ به‌ گزاره‌های‌ آزمون‌پذیر محدود و مقید نمی‌شوند، وگزاره‌های‌ هنجاری‌ را نیز در بر می‌گیرد.در این‌ دیدگاه‌ توصیه‌هایی‌ که‌ درباره‌ گزینش‌ علومی‌ خاص‌ مطرح‌ می‌شود، خودتوصیه‌های‌ علمی‌ است‌ و بر همین‌ اساس‌ نیز برخی‌ از دانش‌ها به‌ عنوان‌ دانش‌های‌واجب‌ که‌ تعلیم‌ و تعلم‌ آن‌ها وجوب‌ کفایی‌ و یا عینی‌ دارند، معرفی‌ می‌شوند. و برخی‌ ازدانش‌ها، دانش‌های‌ حرام‌ نامیده‌ می‌شوند، مانند نجوم‌ و یا سحر و کهانت‌ در برخی‌ از حالات‌ و شرایط‌.

نگاه‌ تفهمی‌
در نگاه‌ تفهمی‌، بومی‌ شدن‌ در حوزه‌ علوم‌ انسانی‌ از اهمیتی‌ مضاعف‌ برخوردار است‌،در نگاه‌ پوزیتیویستی‌، موضوعات‌ انسانی‌ هنگامی‌ به‌ روش‌ علمی‌ مطالعه‌ می‌شوند که‌نظیر پدیده‌های‌ طبیعی‌ مورد نظر قرار گیرند. در این‌ نگاه‌ جامعه‌ انسانی‌، مانند هرپدیده‌ تجربی‌ و طبیعی‌ تحت‌ پوشش‌ احکام‌ عام‌ و جهان‌ شمول‌ است‌.بر همین‌ اساس‌ نتایج‌ علمی‌ حاصل‌ از مطالعه‌ یک‌ جامعه‌ قابل‌ تعمیم‌ نسبت‌ به‌دیگر جوامع‌ نیز می‌باشد، ولکن‌ در دیدگاه‌ تفهمی‌، واقعیت‌های‌ اجتماعی‌، واقعیت‌های‌معنوی‌ و انسانی‌ هستند که‌ در ظرف‌ فهم‌ و دریافت‌ انسان‌ها و بر اساس‌ اعتبارات‌ انسانی‌شکل‌ می‌گیرند. و به‌ همین‌ دلیل‌ این‌ واقعیت‌ها هویتی‌ فرهنگی‌ و تاریخی‌ دارند، و از یک‌جامعه‌ به‌ جامعه‌ دیگر و یا حتی‌ از یک‌ مقطع‌ تاریخی‌ تا مقطع‌ دیگر تغییر می‌یابند.در نگاه‌ پوزیتیویستی‌ موضوعات‌ انسانی‌ و اجتماعی‌ نظیر دیگر موضوعات‌ طبیعی‌،موضوعاتی‌ ثابت‌ و منجمد هستند، وزمان‌ و مکان‌ و دیگر امور نسبت‌ به‌ آن‌ موضوعات‌تأثیر قابل‌ ملاحظه‌ای‌ ندارند و لکن‌ در دیدگاه‌ تفهمی‌ واقعیت‌های‌ اجتماعی‌ و انسانی‌ ازنوع‌ اعتبارات‌ و معانی‌ای‌ هستند که‌ با تغییر اعتبارات‌ و معانی‌ انسانی‌ و فرهنگی‌ همواره‌می‌توانند در معرض‌ تغییر قرار گیرند.یک‌ رفتار انسانی‌ از بعد فیزیکی‌ مقدار کاری‌ است‌ که‌ فرد انجام‌ می‌دهد و این‌ مقدارکار تابعی‌ از مسافت‌ حرکت‌ و جرم‌ شیئی‌ای‌ است‌ که‌ جابه‌ جا می‌شود ولکن‌ همان‌ رفتار ازبعد انسانی‌ و اجتماعی‌ حامل‌ مفاد پیامی‌ است‌ که‌ در شرایطی‌ مختلف‌ دگرگون‌ می‌شود.ایستادن‌، نشستن‌، رفتن‌ و ماندن‌ می‌تواند معنای‌، احترام‌، عصیان‌، مخالفت‌ و اهانت‌داشته‌ باشد، و یا می‌تواند نشانه‌ شروع‌، پایان‌، فرمان‌، و صدها مسأله‌ دیگر باشد.
بدین‌ ترتیب‌ رفتارهای‌ انسانی‌ در شرایط‌ و ظرف‌های‌ مختلف‌ هر چند که‌ به‌ لحاظ‌فیزیکی‌ و طبیعی‌ صورتی‌ واحد داشته‌ باشند، اما به‌ لحاظ‌ انسانی‌ و اجتماعی‌ واقعیت‌های‌یکسانی‌ نیستند و آثار مشابه‌ای‌ نیز نمی‌توانند داشته‌ باشند.بر اساس‌ منظر و دیدگاه‌ تفهمی‌ در باب‌ علم‌، موضوعات‌ علوم‌ انسانی‌ به‌ دلیل‌ شدت‌حساسیت‌ و سیال‌ بودن‌ دایمی‌ و تغییراتی‌ که‌ در محیط‌های‌ مختلف‌ پیدا می‌کنند، همواره‌موضوعاتی‌ منحصر به‌ فرد می‌باشند، و احکام‌ آن‌ها اگر هم‌ به‌ لحاظ‌ نظری‌ قابل‌ تعمیم‌باشند، به‌ دلیل‌ تنوع‌ فراوانی‌ که‌ در موضوعات‌ آن‌ها است‌، به‌ سهولت‌ و سادگی‌ قابل‌تعمیم‌ نیستند.به‌ همین‌ دلیل‌ دانشمندانی‌ که‌ در این‌ دسته‌ از علوم‌ تحقیق‌ می‌کنند، نمی‌تواننددستاوردهای‌ دیگران‌ را به‌ سرعت‌ درباره‌ شرایط‌ اجتماعی‌ و محیطی‌ خود تعمیم‌ دهند،بلکه‌ آنان‌ باید از شناخت‌ ویژه‌ای‌ نسبت‌ به‌ زاد بوم‌ و محیط‌ خود بر خوردار باشند. این‌شناخت‌ ویژه‌ و خاص‌ به‌ دلیل‌ معنادار بودن‌ کنش‌های‌ اجتماعی‌ به‌ مقدار زیادی‌ همدلی‌ وهمراهی‌ دانشمند با کنشگران‌ را نیز طلب‌ می‌کند.
عالم‌ علوم‌ انسانی‌ برای‌ شناخت‌ واقعیت‌های‌ این‌ علوم‌ نمی‌تواند به‌ عنوان‌ یک‌مشاهده‌ کننده‌ محض‌ در خارج‌ از ظرف‌ دریافت‌ و بیرون‌ از ذهنیت‌ کنشگران‌ به‌ مطالعه‌بپردازد. او باید پس‌ از دیدن‌ ظواهر عملی‌، به‌ دنیای‌ درون‌ کنشگران‌ راه‌ یافته‌ و به‌ منظورو مراد آن‌ها دست‌ یابد.
ویژگی‌های‌ فوق‌ ضرورت‌ بومی‌ شده‌ علوم‌ انسانی‌ را به‌ لحاظ‌ موضوعات‌ آن‌ها به‌حسب‌ جوامع‌ مختلف‌ دردیدگاه‌ تفهمی‌ بیش‌ از پیش‌ آشکار می‌سازد. زیرا براساس‌ این‌دیدگاه‌ هر جامعه‌ به‌ تناسب‌ فرهنگ‌ خود از واقعیت‌های‌ اجتماعی‌ ویژه‌ای‌ برخوردار است‌که‌ الزاماً با موضوعات‌ دیگر جوامع‌ و یا در دیگرمقاطع‌ تاریخی‌ یکسان‌ نیست‌ و ثانیاًشناخت‌ این‌ موضوعات‌ جز ازطریق‌ همدلی‌ و زیست‌ مشترک‌ با کنشگران‌ آن‌ جامعه‌ممکن‌ و میسّر نیست‌.بومی‌ شدن‌ دانش‌های‌ انسانی‌ و اجتماعی‌ به‌ این‌ لحاظ‌ تنها ناظر به‌ موضوع‌ معرفت‌ وعلم‌ است‌، یعنی‌ تکثّر دانش‌ بر اساس‌ محیط‌های‌ مختلف‌ به‌ معنای‌ تکثّر در روش‌ یاشیوه‌ و یا ساختار معرفت‌ علمی‌ نیست‌، به‌ عنوان‌ مثال‌ ماکس‌ وبر که‌ با استفاده‌ ازآموزه‌های‌ دیلتای‌ با روشی‌ تفهمی‌ به‌ مطالعه‌ پدیده‌های‌ اجتماعی‌ می‌پردازند ومی‌کوشد تا با تقرب‌ و نزدیک‌ شدن‌ به‌ دانش‌ پوزیتیویستی‌، این‌ روش‌ را در چارچوب‌ علم‌مدرن‌ به‌ گونه‌ای‌ آزمون‌پذیر سازمان‌ دهد، تلاش‌ می‌کند تا تیپ‌ها و الگوهایی‌ را که‌کنش‌های‌ انسانی‌ به‌ حسب‌ شرایط‌ مختلف‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ به‌ دست‌ می‌آورد، به‌صورتی‌ آزمون‌پذیر سازمان‌ بخشد. از نظر او روش‌ علمی‌، روش‌ واحد و ثابتی‌ است‌ که‌گزاره‌های‌ آزمون‌پذیر و غیر هنجاری‌ را تولید می‌کند اما این‌ روش‌ ثابت‌، مانع‌ از مغایرت‌موضوعات‌ علوم‌ انسانی‌ با غیر آن‌ نمی‌شود. به‌ همین‌ دلیل‌ اگر ما چون‌ ماکس‌ وبربیندیشیم‌، جامعه‌شناسی‌ یا دانش‌ سیاسی‌ ایرانی‌ به‌ لحاظ‌ موضوع‌ آن‌ با جامعه‌شناسی‌ ودانش‌ سیاسی‌ آلمانی‌ و آمریکایی‌ و یا فرانسوی‌ با یکدیگر فرق‌ می‌کند. زیرا این‌ علوم‌ گرچه‌ با روش‌ واحد علمی‌ سازمان‌ می‌یابند، اما به‌ کنش‌های‌ معنا دار آدمیانی‌ می‌پردازند که‌در ظرف‌ فرهنگ‌ و تمدنی‌ آن‌ها شکل‌ گرفته‌ است‌.این‌ گونه‌ از تغییر و تحول‌ در دیدگاه‌ افرادی‌ چون‌ اگوست‌ کنت‌ و یا دورکیم‌ وجود ندارد.از دیدگاه‌ آن‌ها واقعیت‌های‌ انسانی‌ از قبیل‌ دیگر واقعیت‌های‌ طبیعی‌ می‌باشند و تغییرات‌و تحولات‌ آن‌ها نیز از همان‌ سنخ‌ است‌ و اگر تحول‌ و تغییر در یک‌ جامعه‌ واقع‌ شود از نوع‌تحولاتی‌ است‌ که‌ در دیگر جوامع‌ وجود دارد و از این‌ جهت‌ مراتب‌ تحولات‌ و تغییرات‌اجتماعی‌ جوامع‌ غربی‌ بر دیگر جوامع‌ نیز به‌ سهولت‌ قابل‌ گسترش‌ است‌.تفاوتی‌ را که‌ دیلتای‌ بین‌ علوم‌ انسانی‌ و علوم‌ طبیعی‌ می‌گذارد، به‌ صورتی‌ دیگر موردتوجه‌ متفکرین‌ مسلمان‌ است‌. آنان‌ بین‌ علوم‌ نظری‌ و علوم‌ عملی‌ تفاوت‌ قایل‌ می‌شوند،از نظر آنان‌ علوم‌ نظری‌ درباره‌ هستی‌ هایی‌ بحث‌ می‌کردند که‌ با صرف‌ نظر از اراده‌انسانی‌ تحقق‌ می‌یافتند و علوم‌ عملی‌ درباره‌ موضوعاتی‌ کاوش‌ می‌کردند که‌ با اراده‌انسانی‌ تحقق‌ می‌یافتند، یعنی‌ اراده‌ انسان‌ها مقوّم‌ وجود موضوعات‌ علوم‌ انسانی‌ است‌ وبه‌ همین‌ دلیل‌ شناخت‌ این‌ موضوعات‌ بدون‌ شناخت‌ آگاهی‌ و اراده‌ افرادی‌ که‌ درتکوین‌ آن‌ها دخیل‌ هستند ممکن‌ نمی‌باشد. علامه‌ طباطبایی‌ با تفکیکی‌ که‌ به‌ تبع‌استاد خود مرحوم‌ محقق‌ اصفهانی‌ بین‌ موضوعات‌ اعتباری‌ و غیر آن‌ گذارده‌ است‌، فصل‌جدیدی‌ را نسبت‌ به‌ مباحثی‌ از این‌ نوع‌ باز کرده‌ است‌.در برخی‌ از دیدگاه‌ها بویژه‌ دیدگاه‌ عرفانی‌ به‌ دلیل‌ این‌که‌ علم‌ و اراده‌ را در همه‌هستی‌ ساری‌ می‌دانند، تنوع‌ و تغییری‌ که‌ در حوزه‌ موضوعات‌ علوم‌ انسانی‌ یافت‌می‌شود، به‌ دیگر موجودات‌ و از جمله‌ موجودات‌ طبیعی‌ نسبت‌ می‌دهند. از این‌ منظر بدون‌آنکه‌ ارزش‌ آگاهی‌های‌ حسّی‌ و تجربی‌ و یا اعتبار دانش‌های‌ تجریدی‌ و انتزاعی‌ عملی‌نادیده‌ گرفته‌ شود، درک‌ دقیق‌ و عینی‌ حقایق‌ هستی‌ نیازمند به‌ سلوک‌ عرفانی‌ و همدلی‌باحقایق‌ تکوینی‌ است‌.از آنچه‌ بیان‌ شد، دانسته‌ می‌شود ؛ بومی‌ شدن‌ علم‌ به‌ اعتبار موضوع‌ و متعلق‌ دانش‌امری‌ است‌ که‌ به‌ اجمال‌ مورد توافق‌ دیدگاه‌ها و منظرهای‌ مختلف‌ است‌. هر چند که‌عمق‌ و شدت‌ و یا دامنه‌ آن‌ در دیدگاه‌های‌ مختلف‌ یکسان‌ نیست‌.برخی‌ دیدگاه‌ها بومی‌ شدن‌ را از جهت‌ نیازها و علایق‌ فردی‌ و یا اجتماعی‌ عالمان‌معتبر می‌دانند، زیرا هر فرد و یا محیطی‌ به‌ حسب‌ احتیاجات‌ فرهنگی‌ و اقلیمی‌ موضوعات‌خاصی‌ را باید درمعرض‌ شناخت‌ آگاهی‌ خود قرار دهد.بعضی‌ دیگر بومی‌ شدن‌ را از ناحیه‌ ویژگی‌هایی‌ که‌ موضوع‌ دانش‌ به‌ اعتبار شرایط‌فرهنگی‌ و اقلیمی‌ پیدا می‌کند، نیز ضروری‌ می‌شمارند.برخی‌ ویژگی‌هایی‌ را که‌ موضوعات‌ پیدامی‌ کند، در محدوده‌ علوم‌ انسانی‌ می‌دانند.بعضی‌ دیگر دامنه‌ آن‌ را نسبت‌ به‌ دیگر موضوعات‌ نیز تعمیم‌ می‌دهند، یعنی‌ عملکردپدیده‌های‌ طبیعی‌ را نیز هوشمندانه‌ و یاحتی‌ متأثر از پدیده‌های‌ فرهنگی‌ می‌بینند.

بومی‌ شدن‌ به‌ اعتبار ساختار درونی‌ علم‌
بومی‌ شدن‌ دانش‌ اگر به‌ لحاظ‌ موضوع‌ و متعلق‌ دانش‌ در نظر نباشد، بلکه‌ به‌ اعتبارعالم‌ و بلکه‌ به‌ بیان‌ دقیقتر به‌ لحاظ‌ ساختار درونی‌ علم‌ که‌ در نزد عالم‌ است‌، در نظر گرفته‌شود. به‌ این‌ معنا است‌ که‌ ساختار علم‌ و معرفت‌ به‌ حسب‌ شرایط‌ فرهنگی‌ و یا اجتماعی‌گوناگون‌ رنگ‌ها و یا صورت‌های‌ متنوعی‌ داشته‌ باشد. منظرها و دیدگاه‌های‌ گوناگون‌درباره‌ این‌ معنا از بومی‌ شدن‌ بر خلاف‌ معنای‌ سابق‌ حتی‌ به‌ یک‌ توافق‌ اجمالی‌ و فی‌الجمله‌ نیز نمی‌رسند.
برخی‌ از منظرها نسبت‌ به‌ این‌ معنا سخت‌ موضع‌ می‌گیرند و بعضی‌ دیگر به‌ شدت‌ به‌آن‌ معتقد ند و آن‌ را امری‌ محقق‌ می‌دانند.از نظر این‌ گروه‌ ساختار درونی‌ علم‌ در هر حال‌ متأثر از شرایط‌ فرهنگی‌ و تاریخی‌ فرداست‌ و کار محققان‌ توصیه‌ به‌ آن‌ نیست‌ بلکه‌ شناخت‌ و توصیف‌ آن‌ است‌. کسانی‌ که‌نسبت‌ به‌ این‌ معنای‌ از بومی‌ شدن‌ موضعی‌ مخالف‌ دارند، نیز بین‌ آنچه‌ علم‌ ناب‌ و حقیقی‌می‌دانند با مجموعه‌ تصورات‌ و تخیلاتی‌ که‌ از نظر آنان‌ ممکن‌ است‌ به‌ خطا علم‌ نامیده‌شود، فرق‌ می‌گذارند.منظرهای‌ مختلف‌ معرفتی‌ در این‌ باره‌ را در یک‌ تقسیم‌ بندی‌ کلی‌ ابتدا به‌ دو دسته‌می‌توان‌ تقسیم‌ کرد؛او ل‌: دیدگاه‌هایی‌ که‌ به‌ ارزش‌ معرفتی‌ و جهانشناختی‌ علم‌ اعتقاد دارند و آن‌ رامعرفتی‌ حاکی‌ از واقع‌ می‌دانند و دوم‌ دیدگاه‌هایی‌ که‌ به‌ نسبیّت‌ فهم‌ و یا نسبیت‌ حقیقت‌قایل‌ هستند، و برای‌ علم‌ ارزش‌ جهانشناختی‌ قایل‌ نیستند.دیدگاه‌ها و منظرهای‌ نخست‌ اعم‌ از این‌که‌ معرفت‌ را به‌ یکی‌ از مراتب‌ حسی‌، عقلی‌ ویا شهودی‌ مقیّد کرده‌ و یا آنکه‌ به‌ مجموعه‌ای‌ ازآن‌ها معتقد باشند، می‌توانند بر حسب‌اختلاف‌ موضوعات‌ و یا زوایای‌ مختلف‌ یک‌ موضوع‌ واحد به‌ کثرت‌ طولی‌ یا عرضی‌ مراتب‌علم‌ قایل‌ شوند. اما برای‌ علم‌ یک‌ حیقیقت‌ و ساختار واحدی‌ را قایل‌ هستند. عالم‌ به‌ هرمقدار که‌ به‌ آن‌ حقیقت‌ و ساختار نزدیک‌ شود و هر چه‌ بیشتر از آن‌ بهره‌ ببرد به‌ علم‌بیشتری‌ دست‌ می‌یابد.از این‌ دیدگاه‌ علم‌ می‌تواند در مراتب‌ عرضی‌ و یا طولی‌ معرفت‌ رشد و توسعه‌ پیدا کندو کم‌ و یا زیاد شود. اما این‌ زیادت‌ و کاستی‌ به‌ حسب‌ حقیقت‌ و معنای‌ درونی‌ آن‌ نیست‌،علم‌ در هر حال‌ همچون‌ آیینه‌ای‌ است‌ که‌ بیرون‌ از خود را نشان‌ می‌دهد و شرایط‌ وزمینه‌های‌ فرهنگی‌، اجتماعی‌ و تاریخی‌ در حقیقت‌ و ساختار درونی‌ آنچه‌ که‌ علم‌ نامیده‌می‌شود، تأثیرگذار نیست‌ و اگر تأثیری‌ هم‌ باشد در جهت‌ گسترش‌ و یا محدودیت‌ آن‌است‌. انگیزه‌های‌ علمی‌ و یا شرایط‌ اجتماعی‌ به‌ حسب‌ نیازها و یا امکاناتی‌ که‌ فراهم‌می‌آورد. می‌تواند زمینه‌ توجه‌ و توسعه‌ بخشی‌ از علوم‌ را فراهم‌ آورده‌ و یا امکانات‌مربوط‌ به‌ گسترش‌ بخشی‌ را از بین‌ ببرد.حقیقت‌ واحد علم‌ به‌ تبع‌ خود، ذهنیت‌ مشترک‌ عالمان‌ را به‌ دنبال‌ می‌آورد. عالمان‌آنگاه‌ که‌ نسبت‌ به‌ موضوعی‌ واحد از جهتی‌ واحد علم‌ پیدا می‌کنند، به‌ حقیقتی‌ مشترک‌دست‌ می‌یابند و بین‌ عالمان‌ از این‌ طریق‌ زمینه‌ تفاهم‌ و گفت‌ و شنود پدید می‌آید.دیدگاه‌ هایی‌ که‌ به‌ ساختار و حقیقت‌ واحد علم‌ و به‌ دنبال‌ آن‌ به‌ ذهنیت‌ مشترک‌عالمان‌ معتقدند، بین‌ آنچه‌ که‌ علم‌ ناب‌ و حقیقی‌ باشد با مجموعه‌ تصورات‌ و تخیلاتی‌که‌ از نظر آنان‌ ممکن‌ است‌ به‌ خطا و اشتباه‌ علم‌ نامیده‌ شوند، فرق‌ می‌گذارند. یعنی‌ آنچه‌را که‌ آنان‌ به‌ عنوان‌ استقلال‌ ساختار درونی‌ معرفت‌ علمی‌ مطرح‌ می‌کنند. مربوط‌ به‌ علم‌ ومعرفت‌ آرمانی‌ و ناب‌ است‌ و اما دانش‌های‌ وهم‌ آلود و خطا که‌ گاه‌ به‌ غلط‌ نیز علم‌ دانسته‌می‌شدند، می‌توانند متأثر از عوامل‌ محیطی‌ و یا فرهنگی‌ باشند. دانش‌ علمی‌ بر اساس‌روش‌ ویژه‌ای‌ حاصل‌ می‌شود که‌ ا نسان‌ را به‌ سوی‌ معرفت‌ ناب‌ راه‌ می‌برد و این‌ روش‌ ازمنظرهای‌ مختلف‌ می‌تواند متفاوت‌ باشد بلکه‌ برخی‌ از دیدگاه‌ها روش‌های‌ متفاوتی‌رابرای‌ علوم‌ گوناگون‌ تجویز کنند این‌ روش‌ها می‌تواند به‌ حسب‌ موضوعات‌ علوم‌ و یا حتی‌به‌ لحاظ‌ مراتب‌ مختلف‌ دانش‌ تغییر پیدا کند.عوامل‌ مختلفی‌ مانع‌ حرکت‌ انسان‌ بر اساس‌ روش‌های‌ علمی‌ می‌شوند و بر خی‌ ازاین‌ عوامل‌، عوامل‌ محیطی‌ و اجتماعی‌ است‌. قرآن‌ کریم‌ که‌ از مراتب‌ مختلف‌ علم‌ یادکرد. به‌ روش‌های‌ متفاوتی‌ که‌ مناسب‌ با آن‌ مراتب‌ است‌ اشارت‌ دارد، از بسیاری‌ارتباطات‌ و علقه‌های‌ قومی‌ و نژادی‌ به‌ عنوان‌ عامل‌ گمراهی‌ و مانع‌ معرفتی‌ یاد می‌کند.(انهم‌ الفوا ابائهم‌ ضالین‌ فهم‌ علی‌ اثارهم‌ یهرعون‌ و لقد ضل‌ قبلهم‌ اکثرالاولین‌)آنان‌ پدران‌ خود را گمراه‌ یافتند و به‌ دنبال‌ آن‌ها شتافتند و قبل‌ از آن‌ها بیشترپیشینیان‌ به‌ گمراهی‌ افتادند.در بسیاری‌ از آیات‌ نیز دلیل‌ خطا و گمراهی‌ انسان‌ها را از زبان‌ خود آنان‌ پیروی‌ و تأثیرپذیری‌ از محیطی‌ می‌خواند که‌ پدرانشان‌ برای‌ آنان‌ ایجاد کرده‌اند.
(بل‌ قالو انا وجدنا آبائنا علی‌ امة‌ٍ وانا علی‌ اثارهم‌ مهتدون‌)(و کذلک‌ ما ارسلنا من‌ قبلک‌ فی‌ قریة‌ من‌ نذیر الا قال‌ مترفوها انا و جدناآبائنا علی‌ امة‌ و انّا علی‌ آثارهم‌ مقتدون‌)(قال‌ اولو جئتکم‌ باهدی‌ مما وجدتم‌ علیه‌ آبائکم‌ قالوا انا بما ارسلتم‌ به‌کافرون‌)بلکه‌ گفتند ما پدران‌ خود را به‌ امتی‌ یافتیم‌ و ما در پی‌ آن‌ها راه‌ می‌بریم‌ و بدینسان‌هیچ‌ پیامبری‌ را قبل‌ از تو در شهری‌ بیم‌ دهنده‌ نفرستادیم‌ جز آن‌ که‌ توانگران‌ آنان‌ گفتندما پدرانمان‌ را بر امتی‌ یافتیم‌ و در پی‌ آنان‌ اقتدا می‌کنیم‌ بگو هر چند که‌ برای‌ شما چیزی‌را بیاوریم‌ که‌ راهنماتر از چیزی‌ باشد که‌ پدرانتان‌ را بر آن‌ یافتید، گفتند ما به‌ آنچه‌ شما به‌آن‌ فرستاده‌ شدید کافریم‌.در سوره‌ مائده‌ خداوند سبحان‌ پس‌ از آنکه‌ سخنان‌ کفار را مبنی‌ بر پیروی‌ از مسیرپدرشان‌ بیان‌ می‌کند، می‌فرماید:(اولو کان‌ آبائهم‌ لا یعلمون‌ شیئاً ولا یهتدون‌)
آیا حتی‌ اگر پدران‌ شما به‌ چیزی‌ علم‌ نداشته‌ باشند و راه‌ نیافته‌ باشند.تمام‌ متفکرین‌ و دانشمندان‌ که‌ با تأملات‌ عقلی‌ به‌ شناخت‌ عالم‌ و آدم‌ دست‌یازیده‌اند، در هیچ‌ مورد حجیت‌ کلام‌ خود را به‌ باورهای‌ بومی‌ و محیطی‌ مستندنگردانیده‌اند و هیچ‌ کدام‌ ره‌آورد معرفتی‌ خود را ویژه‌ قوم‌ و فرهنگ‌ خویش‌ ندانسته‌اند.ارسطو با آن‌ که‌ تأملات‌ پیشینیان‌ را زمینه‌ گسترش‌ و بسط‌ معرفت‌ علمی‌ می‌داند،در مباحث‌ منطقی‌ خود مرجعیت‌ دانش‌ علمی‌ خود را به‌ گفتار دیگران‌ و یا به‌ مشهورات‌ ومانند آن‌ نمی‌دهند.شیخ‌ اشراق‌ در برخی‌ عبارات‌ خود آشکارا می‌گوید که‌ دانش‌ علمی‌ هرگز میراث‌ قوم‌ ونژادی‌ خاص‌ نیست‌.دکارت‌ که‌ از نخستین‌ فیلسوفان‌ عصر روشنگری‌ غرب‌ است‌، مسیر معرفتی‌ خود را باتردید در آموزه‌های‌ پدران‌ خود آغاز می‌کند. اسپینوزا و دیگر فیلسوفان‌ راسیونالیست‌ وعقلگرا، هم‌ که‌ تأملات‌ عقلی‌ خود را علم‌ می‌دانستند، علم‌ و دانش‌ خود را مقید به‌ زاد بوم‌خود نمی‌کردند. آنان‌ علم‌ را اروپایی‌ و فرانسوی‌ و یا آلمانی‌ نمی‌دانستند. بیکن‌ که‌ یک‌فیلسوف‌ حس‌گرای‌ انگلیسی‌ است‌، از موانع‌ فراوانی‌ که‌ برای‌ معرفت‌ علمی‌ است‌ یادمی‌کند، و آن‌هارا بت‌هایی‌ می‌داند که‌ مانع‌ از کشف‌ حقیقت‌ می‌شدند. او از چهار نوع‌ بت‌یاد می‌کند. بت‌های‌ طایفه‌، شخصی‌، بازاری‌ و نمایشی‌ و بخشی‌ از بت‌های‌ نمایشی‌ راموهوماتی‌ می‌نامد که‌ بر منقولات‌ و احساسات‌ و عقاید مذهبی‌ که‌ از پیشینیان‌ رسیده‌است‌، مبتنی‌ است‌.دیدگاه‌های‌ فوق‌ برغم‌ اختلافات‌ فراوانی‌ که‌ درتبیین‌ حقیقت‌ علم‌ و یا در روش‌ آن‌دارند، در این‌ مسأله‌ مشترک‌ هستند، که‌ علم‌ به‌ لحاظ‌ ذات‌ و حقیقت‌ خود مقید به‌خصوصیات‌ شخصی‌ و یا فرهنگی‌ و اجتماعی‌ عالم‌ نیست‌. و به‌ این‌ اعتبار نه‌ تقیدی‌ به‌ زادبوم‌ عالم‌ دارد و نه‌ می‌توان‌ آن‌ را به‌ محیطی‌ خاص‌ مقید کرد. بر این‌ مبنا، علم‌ به‌ لحاظ‌ذات‌ خود در هیچ‌ مرتبه‌ای‌ از مراتب‌ نه‌ بومی‌ است‌ و نه‌ می‌توان‌ آن‌ را بومی‌ کرد.علم‌ نسبت‌ به‌ هر حقیقتی‌ خصوصیتی‌ متناسب‌ با همان‌ حقیقت‌ دارد. و هر انسانی‌ درهر شرایطی‌ یا به‌ آن‌ حقیقت‌ عالم‌ است‌ و یا نسبت‌ به‌ آن‌ جاهل‌ می‌باشد.محیط‌ها و شرایط‌ مختلف‌ تنها می‌تواند زمینه‌ پیدایش‌ و یا کشف‌ یک‌ حقیقت‌علمی‌ را پدید آورند. و یا امکان‌ ظهور و بروز آن‌ را بخشکانند.بنابر این‌ معرفت‌ علمی‌ به‌ لحاظ‌ موضوعات‌ و به‌ اعتبار ابعاد و زوایای‌ مورد نظر خودمی‌تواند از عواملی‌ بسیار و از جمله‌ عوامل‌ محیطی‌ و اجتماعی‌، تأثیرپذیر باشد. اما به‌لحاظ‌ حقیقت‌ و ذات‌ خود از همه‌ این‌ شرایط‌ مستقل‌ است‌.به‌ بیان‌ دیگر بر ا ساس‌ منظرها و دیدگاه‌های‌ یاد شده‌، عوامل‌ اجتماعی‌ معرفت‌علمی‌ نسبت‌ به‌ هر موضوعی‌ به‌ حسب‌ ذات‌ خود حقیقتی‌ ثابت‌ و تغییرناپذیر دارد و عوامل‌اجتماعی‌ تنها می‌توانند در فعلیت‌ یافتن‌ و ظهور حقایق‌ علمی‌، تأثیر گذار باشد. به‌ این‌معنا که‌ هر محیط‌ اجتماعی‌ به‌ حسب‌ نیازهای‌ خود امکانات‌ لازم‌ را برای‌ بسط‌ و توسعه‌بخشی‌ خاص‌ از معرفت‌ علمی‌ فراهم‌ می‌آورد. بدون‌ آنکه‌ بتواند در حقایق‌ و روش‌های‌علمی‌ تصرف‌ نموده‌ و تغییری‌ ایجاد نماید.استقلال‌ ساختار علم‌ از عامل‌ محیطی‌ الزاماً به‌ معنای‌ استقلال‌ ابعاد فرهنگی‌ واجتماعی‌ از صورت‌های‌ فعلیت‌ یافته‌ معرفت‌ علمی‌ نیست‌. بلکه‌ برخی‌ از نظام‌های‌زیستی‌ بدون‌ بهره‌ وری‌ از بعضی‌ مراتب‌ آگاهی‌ علمی‌ قابل‌ تحقق‌ نیست‌. به‌ عنوان‌ مثال‌فارابی‌ تحقق‌ مدینه‌ فاضله‌ را بدون‌ حضور لایه‌های‌ مختلفی‌ از علوم‌ عقلی‌ ممکن‌نمی‌داند.نتیجه‌ آن‌که‌ تأکید بر استقلال‌ معرفت‌ علمی‌ توسط‌ برخی‌ از دیدگاه‌ها، نه‌ به‌ معنای‌انکار نقش‌ عوامل‌ اجتماعی‌ در فعلیت‌ صورت‌های‌ خاصی‌ از دانش‌ علمی‌ است‌ و نه‌ به‌معنای‌ استقلال‌ ابعاد فرهنگی‌ و اجتماعی‌ از صورت‌های‌ فعلیت‌ یافته‌ معرفت‌ علمی‌است‌.در قبال‌ دیدگاه‌هایی‌ که‌ به‌ ارزش‌ جهانشناختی‌ علم‌ معتقدند دیدگاه‌هایی‌ قرار دارندکه‌ به‌ نسبیّت‌ فهم‌ و یا نسبیّت‌ حقیقت‌ قایل‌ می‌باشند.در این‌ دیدگاه‌ها ظرفیت‌ قول‌ به‌ بومی‌ بودن‌ و یا بومی‌ شدن‌ ساختارهای‌ دانش‌ علمی‌وجود دارد و با برخی‌ از خصوصیات‌ به‌ این‌ نتیجه‌ منجر می‌شوند.نسبیت‌ فهم‌ با آنکه‌ به‌ لحاظ‌ منطقی‌ به‌ نسبیت‌ حقیقت‌ منجر می‌شود، با آن‌ مغایرت‌دارد، نسبیت‌ فهم‌ به‌ این‌ معناست‌ که‌ عالم‌ هرگز شناختی‌ مطابق‌ با حقیقت‌ خارجی‌ که‌حاکی‌ از آن‌ باشد به‌ دست‌ نمی‌آورد و اگر هم‌ شناختی‌ مطابق‌ با حقیقت‌ شناخته‌ شده‌ پیداکند، هیچ‌ گاه‌ نمی‌تواند به‌ این‌ مطابقت‌ آگاهی‌ پیدا کند. قایلین‌ به‌ نسبیت‌ فهم‌ و علم‌،شناخت‌ را همواره‌ پدیده‌ سومی‌ غیر از عالم‌ و یا شیئی‌ شناخته‌ شده‌ می‌دانند. این‌ امرسوم‌ حاصل‌ مواجه‌ بین‌ عالم‌ و معلوم‌ است‌.حق‌ و صدق‌ دو وصف‌ گزاره‌ و قولی‌ است‌ که‌خبر می‌دهد، صدق‌ بر گفتار از این‌ جهت‌اطلاق‌ می‌شود که‌ مطابق‌ با واقع‌ است‌. و حق‌ از این‌ جهت‌ بر آن‌ اطلاق‌ می‌گردد که‌ واقع‌مطابق‌ با آن‌ است‌.حکیم‌ سبزواری‌ تعریف‌ فوق‌ را به‌ فارابی‌ نسبت‌ می‌دهد و بوعلی‌ در الهیات‌ شفا ضمن‌شمارش‌ برخی‌ از معانی‌ دیگر حق‌، از این‌ معنا نیز یاد می‌کند و می‌نویسد:و اما الحق‌ من‌ قبل‌ مطابقة‌ فهو کالصادق‌ الا انه‌ صادق‌ فیما احسب‌ باعتبار نسبة‌ الی‌الامر و حق‌ باعتبار نسبة‌ الامر الیه‌.یعنی‌ حق‌ از قبل‌ مطابقت‌ قول‌ و اعتقاد با خارج‌ پدیدمی‌ آید و مانند صادق‌ است‌. جزآنکه‌ صادق‌ به‌ قول‌ و اعتقاد اطلاق‌ می‌شود به‌ اعتبار نسبتی‌ که‌ با امر خارجی‌ دارد. و حق‌به‌ قول‌ و اعتقاد اطلاق‌ می‌شود به‌ اعتبار نسبتی‌ که‌ امر واقع‌ و خارج‌ با آن‌ دارند.
قایلین‌ به‌ نسبیت‌ فهم‌ با آن‌ که‌ خود را از شناخت‌ مطابق‌ با واقع‌ محروم‌ می‌بینند و به‌این‌ لحاظ‌ به‌ شکاکیّت‌ گرفتار می‌شوند، ممکن‌ است‌ در بادی‌ امر واقعیتی‌ را مفروض‌گرفته‌ و گزاره‌ای‌ راکه‌ حاکی‌ از آن‌ باشد، صادق‌ و حق‌ بدانند. البته‌ آنان‌ چنین‌ گزاره‌ای‌ راتنها یک‌ امر مفروض‌ می‌دانند که‌ هیچ‌ راهی‌ برای‌ یقین‌ علمی‌ به‌ آن‌ نیست‌.در صورتی‌ که‌ قایل‌ به‌ نسبیت‌ فهم‌ فرض‌ فوق‌ را در ذهن‌ داشته‌ باشد، ضمن‌ ا عتراف‌به‌ نسبیت‌ فهم‌، از اقرار به‌ نسبیت‌ حقیقت‌ خود داری‌ خواهد کرد و حقیقت‌ را بنابر فرض‌،امری‌ ثابت‌ و واحد خواهد دانست‌، که‌ راهی‌ برای‌ یقین‌ به‌ آن‌ نیست‌.
قایلین‌ به‌ نسبیت‌ حقیقت‌، در فرض‌ مزبور تردید کرده‌، آن‌ را خطا و ناصواب‌ می‌دانند،ازنظر آنان‌ اگر انسان‌ در هنگام‌ مواجهه‌ با معلوم‌، همواره‌ به‌ امر سومی‌ به‌ نام‌ علم‌ دست‌می‌یابد، که‌ مغایر با عالم‌ و معلوم‌ است‌، پس‌ راهی‌ برای‌ شناخت‌ اصل‌ معلوم‌ خارجی‌ وجودندارد و آنچه‌ را که‌ آدمی‌ در باب‌ معلوم‌ خارجی‌ می‌گوید، چیزی‌ جز یک‌ علم‌ و یا فرض‌ذهنی‌ نیست‌، بنابراین‌ آنچه‌ که‌ درباره‌ صدق‌ و حق‌ نیز گفته‌ می‌شود، در پرتو فرض‌ وفهم‌ ذهنی‌ آدمی‌ است‌ و اگر فرض‌ و فهم‌ آدمی‌، امری‌ مطلق‌ نیست‌ و به‌ دریافت‌ و یا نوع‌فرض‌ عالم‌ وابسته‌ است‌، پس‌ حقیقت‌ نیز نسبی‌ است‌.قایلین‌ به‌ نسبیت‌ حقیقت‌، با پذیرش‌ نسبیت‌ فهم‌، آنچه‌ را که‌ آدمی‌ در باب‌ حق‌ وصدق‌ بیان‌ می‌کند نیز به‌ دلیل‌ این‌که‌ در دایره‌ دانسته‌ها و مفاهیم‌ او قرار می‌گیرد، نسبی‌می‌خوانند.دیدگاه‌ و منظرهایی‌ که‌ وصول‌ به‌ صدق‌ و حقیقت‌ را اجمالاً می‌پذیرند، اعم‌ از آنکه‌ به‌شناخت‌ حسی‌، عقلی‌ و یا شهودی‌ قایل‌ باشند، علم‌ به‌ هرامری‌ را همان‌ شناخت‌ مطابق‌با واقع‌ می‌خوانند. و این‌ شناخت‌ حقیقت‌ روشنی‌ است‌ که‌ شرایط‌ اجتماعی‌ در ذات‌ وماهیت‌ آن‌ دخیل‌ نیستند و تنها می‌توانند در پیدایش‌ و یا زوال‌ آن‌ تأثیر گذار باشند.اما دیدگاه‌ هایی‌ که‌ فهم‌ یا حقیقت‌ را نسبی‌ می‌دانند، در صورتی‌ که‌ عوامل‌ اجتماعی‌را دخیل‌ در فهم‌ انسان‌ و در نتیجه‌ دخیل‌ در مفاهیم‌ از جمله‌ دخیل‌ در معانی‌ و اموری‌بدانند که‌ آدمی‌ آن‌ها را حقیقت‌ می‌خواند، به‌ تأثیر این‌ عوامل‌ در ساختار درونی‌ وهویت‌ذاتی‌ آنچه‌ که‌ علم‌ می‌نامند، نظر خواهند داد. و در این‌ صورت‌ بومی‌ شدن‌ یا بومی‌ بودن‌علم‌ به‌ اعتبار ساختار درونی‌ آن‌ معنا دار خواهد بود.بنابر این‌ نسبیت‌ فهم‌ و یا نسبیت‌ حقیقت‌ منظر و دیدگاهی‌ نیست‌ که‌ الزاماً تأثیرات‌زیست‌ جهان‌ و محیط‌ اجتماعی‌ و فرهنگی‌ را در هویت‌ و حقیت‌ علم‌ بپذیرد. برای‌ تبیین‌ ویاتوصیف‌ بهتر مسأله‌ منظرهای‌ مبتنی‌ بر نسبیت‌ فهم‌ و یا نسبیت‌ حقیقت‌ را به‌ دو بخش‌می‌توان‌ تقسیم‌ کرد :
دسته‌ اول‌: دیدگاه‌هایی‌ که‌ عوامل‌ تأثیرگذار در فهم‌ را که‌ مانع‌ شناخت‌ مطابق‌ باواقع‌ می‌شوند را عواملی‌ صرفاً طبیعی‌ یا فیزیولوژیکی‌ و یا انسانی‌ می‌دانند. دیدگاه‌هایی‌که‌ شناخت‌ را مادی‌ محض‌ می‌دانند، به‌ لحاظ‌ منطقی‌ می‌توانند در این‌ بخش‌ قرار گیرند.زیرا از نظر آنان‌ معرفت‌ همواره‌ یک‌ پدیده‌ مادی‌ است‌ که‌ از برخورد اوامر مادی‌ و یا ازمواجهه‌ای‌ ارگانیسم‌ پیچیده‌ مغز با واقع‌ خارجی‌ پدید می‌آید، و این‌ پدیده‌ مادی‌ که‌امری‌ سوم‌ است‌، در همه‌ حال‌ غیر از امر اول‌ و یا دوم‌ می‌باشددیدگاه‌ هایی‌ که‌ با صرف‌ نظر از مبانی‌ ماتریالیستی‌، شناخت‌ را متأثر از داده‌های‌پیشین‌ و ذهنیت‌ سابق‌ آدمی‌ می‌دانند، در صورتی‌ که‌ نظیر کانت‌، این‌ ذهنیت‌ را امری‌صرفاً بشری‌ بدانند، به‌ همین‌ سرنوشت‌ مبتلا هستند. یعنی‌ این‌ گروه‌ به‌ دلیل‌ این‌که‌ذهنیت‌ تأثیرگذار پیشین‌ را امری‌ مشترک‌ بین‌ همه‌ انسان‌ها می‌دانند، آگاهی‌ و معرفتی‌ راکه‌ از این‌ طریق‌ پدید می‌آید مشترک‌ بین‌ انسانیت‌ دانسته‌، و عوامل‌ محیطی‌ و اجتماعی‌ رابی‌تأثیر در حقیقت‌ نسبی‌ آن‌ می‌دانند. از منظر این‌ دسته‌ بومی‌ شدن‌ یا بومی‌ بودن‌ علم‌ به‌اعتبار ساختار درونی‌ آن‌ بی‌معنا خواهد بود.دسته‌ دوم‌: دیدگاه‌هایی‌ است‌ که‌ عوامل‌ فرهنگی‌ و اجتماعی‌ را در تکوین‌ساختارهای‌ معرفت‌ علمی‌ دخیل‌ می‌دانند. این‌ دیدگاه‌ها به‌ طور طبیعی‌ علم‌ را دارای‌هویتی‌ کاملاً فرهنگی‌ و اجتماعی‌ می‌دانند. و در نتیجه‌ بومی‌ بودن‌ و بومی‌ شدن‌ راضرورت‌ و یا حق‌ طبیعی‌ ساختارهای‌ علمی‌ می‌دانند.مجموعه‌ دیدگاه‌های‌ نوکانتی‌ نسبت‌ به‌ علم‌ و همچنین‌ منظرهای‌ علم‌ شناسانه‌ای‌که‌ درطی‌ قرن‌ بیستم‌ در مسیر گفتگوهای‌ فلسفه‌ علم‌ شکل‌ گرفته‌، و به‌ دنبال‌ آن‌نگرش‌های‌ پست‌ مدرن‌ که‌ دردهه‌های‌ اخیر فضای‌ غالب‌ گفتگوهای‌ فلسفی‌ در باب‌ علم‌را پوشش‌ می‌دهند، همگی‌، بر تأثیر عوامل‌ فرهنگی‌ در تارو پود سازه‌های‌ علمی‌ نظرمی‌دهند.در این‌ جا بحث‌ بومی‌ شدن‌ را با رویکرد توصیفی‌ به‌ پاپان‌ می‌بریم‌ در این‌ بخش‌تلاش‌ شد بر ا ساس‌ دیدگاه‌های‌ مختلفی‌ که‌ نسبت‌ به‌ حقیقت‌ علم‌ وجود دارد، در باب‌بومی‌ شدن‌ علم‌ به‌ لحاظ‌ موضوع‌ و یا ساختار درونی‌ علم‌ تأمل‌ شود بحث‌ را می‌توان‌ با دورویکرد تاریخی‌ و کارکردی‌ دنبال‌ کرد.
هر یک‌ از نظراتی‌ که‌ مطرح‌ شد در یک‌ مقطع‌ تاریخی‌ خاص‌ بوده‌ است‌ و هر یک‌ ازاین‌ نظرات‌ باز تاب‌ها و آثار اجتماعی‌ خاصی‌ را به‌ دنبال‌ می‌آورد. و گروه‌های‌ اجتماعی‌ هریک‌ بر ا ساس‌ این‌ آثار و نتایج‌ ممکن‌ است‌ در طرح‌ مسأله‌ و پیگیری‌ آن‌ مواضع‌ خا صی‌ رااتخاذ کنند. امید است‌ در آینده‌ بتوان‌ با دو نگاه‌ تاریخی‌ و کارکردی‌، این‌ ابعاد را در معرض‌نظر قرار داد.

نویسنده : حمید پارسانیا

نظر شما