موضوع : پژوهش | مقاله

نسبت دانش و قدرت در اسلام


یکی از مباحث مطرح، جریان ساز و معنا دار روشنفکری امروز و اساسا دنیای امروز که از نظر این دانشجو هم اهمیتی وافر دارد، مساله دانش و قدرت و نحوه تعامل ایندو است. مدرنها بویژه لیبرالها بر این نظرند که قدرت برساخته اندیشه است و اصالت از آن اندیشه است. یعنی اندیشه بستگی به ظرف ندارد و مستقل است. هگل، فیلسوف مدرن عقلانیت را به مثابه روحی فرض می گیرد که جهانی بوده و جهانی خواهد شد و آن عقلانیت، عقلانیت مدرن و البته غیر اشراقی است.
خوش بینی لیبرالیسم ناشی از این اندیشه است که بشر روز به روز در حال عقلانی شدن است لذا آینده روشن می باشد. کانت نیز بعکس نخبه گرایانی مانند ماکیاولی و هابز معتقد است در آینده بشریت از صلح و ثبات بهره مند خواهد گردید و این به خاطر نقش عقل است. فلاسفه لیبرال معتقدند عقلانیت غرب، محصول بشری است که همگان باید به مولفه ها و استانداردهای آن ملتزم باشند.
از این رو راه پیشرفت بشری از لیبرالیسم می گذرد و پیشرفت، خطی است. این نگرش موجب می شود لیبرالها به راحتی جرات کنند برای جهانیان نسخه بپیچند چرا که اندیشه خود و تنها اندیشه خود را اصالی می دانند. سیاست خارجی تهاجمی غرب در طول نیم قرن اخیر محصول نگرش مزبور است.
امریکا و امریکانیسم با تجهیز به نظام فکری مذکور و با تلفیق آن با پیوریتانیسم خود را در مقام ارشاد جهانی می بیند و همین، اندیشه هایی آرمان گرایانه و یکه تازانه ای را رقم می زند که کارل پوپر آن را تبهکاری می داند. البته منظور پوپر امریکا نیست. گویا از این مساله غفلت می کند که اساسا خود لیبرالیسم فارغ از هر گونه مخلفات مسیحی و مذهبی، تبهکاری است چرا که حامل نوعی کل گرایی و توتالیتاریانیسم است.
اما مارکس در انتقاد از لیبرالها و از یک منظر، کلیت مدرنیته می گوید اندیشه و ایده برساخته ماده است و از این رو ایدئولوژی نه حامل معرفت بلکه آگاهی کاذب است. یعنی طبقه مسلط در هر اجتماعی جهت پیشبرد اهداف منفعت طلبانه و مادی و تحکیم سلطه دست به توجیه روابط خویش با طبقه مغلوب و تحت سلطه ، ایدئولوژی را می تراشد. لذا آنچه که اصالت دارد ماده است نه اندیشه.
شبیه این سخن را پست مدرنها البته با تفاوتهایی دارند. پست مدرنها بر این نظرند که اندیشه بسته به ظرف است و آن ظرف، قدرت است. البته پست مدرنها گستره وسیعی دارند و اساسا قضاوت درباره آنها سخت است اما با تسامح با این مساله برخورد می کنیم. منظور شان از قدرت نیز با مارکس تفاوت دارد و از قدرت معنایی موسع در نظر دارند که شامل اقتضائات جغرافیایی، اقلیمی، فرهنگی و تاریخی می شود. این اندیشمندان بر این باورند که دیگر، فراروایتها بردی نخواهند داشت و اساسا مجموعه ای موهوم و خام هستند.
چرا که هر کدام از مفاهیم خرد و کلان مربوط به آنها وقتی شالوده شکنی شوند، اساس قدرت آنها و اینکه تهی از معرفت یقینی هستند، مشخص خواهد گردید. بنابراین هر اندیشه ای مطابق اقتضائات قدرت شکل می گیرد و چون اقتضائات قدرت از سرزمینی و فرهنگی به سرزمین و فرهنگ دیگر تفاوت می کند، لذا وجود فرا روایتی مانند لیبرالیسم و مارکسیسم معنا ندارد. لذا آنچه که مد نظر فرا تجدد گرایان است، تکثر مطلق اندیشگی است. مطابق این نظر غربیها نمی توانند برای سایرین نسخه بپیچند. لذا سیاست خارجی تهاجمی غرب از حیز انتفاع ساقط می گردد. بگذریم از اینکه آنها هر گونه دین باوری را از اساس زیر سوال می دانند. ما هم اطلاق گرایی را قبول نداریم اما فقط اطللاق گرایی اندیشه های زمینی را.
حال پرسش روش شناختی پیرامون نحوه تعامل دانش و قدرت در اسلام است. نوع پرسش فارغ از اینکه جواب هر فرهنگی و نظام اندیشگی بدان تفاوت دارد، مهم است. بعنوان مثال عده ای در جهان اسلام، اندیشه غزالی را موجب شکل دهی گرایشات ضد عقلانی و حکومتهای جبرگرا و استبدادی می دانند. در حالیکه برخی دیگر قدرتهای حاکم را موجب جولان و سیلان و اساسا پدیداری افکاری از نوع افکار غزالی و گرایشات ضد فلسفی ارزیابی می کنند. یعنی می گویند خلفای بغداد جهت تحکیم و گسترش قدرت و سیطره خویش در مقابل خلفای عقل گرای مصر یعنی خلفای فاطمی به نشو ونمای تفکر حاکم بر کتاب تحافه الفلاسفه غزالی پرداختند. یا اینکه اخباری گری در جهان تشیع و سلفی گری در جهان اهل سنت را مدیون قدرتهای استبدادی و ریاکار و منافع استکبار می دانند. اندیشمندان معتقدندکه امروزه در جهان غرب و امریکا طبقه مسلط و بنگاههای ثروت و قدرت اندیشه های دلخواه خویش را می تراشند.
اکنون پرسش مهم و کلیدی که بصورت پیشروانه و در مقطع تاریخی حاضر بدون اسیر شدن درگیرو دار انفعال مطرح می شود این است که حکومت دینی دارای چه زمینه فکری پیرامون تعامل دانش و قدرت است؟ از سوی دیگر اگر بناست ما جامعه جهانی اسلامی داشته باشیم و اگر بناست قبل از آن نظام کنفدراتیواسلامی که دولت – ملتهایی بصورت مجزا اما قانون اساسی دینی اداره می شوند، وضعیت دانش و قدرت چگونه خواهد بود؟ دانش فقه محور قوانین اساسی است. لکن باید تبیین شود تغییرات جغرافیایی علیرغم حفظ اصول مشترک حکومت اسلامی چه تغییری می تواند از سرزمینی به سرزمین دیگر داشته باشد؟ پاسخ به این پرسشها نیازمند همتی بلند در پروژه جنبش نرم افزاری است و باید طی دعواهایی فلسفی – رشنفکری انباشت اندیشه لازم در این باره صورت گیرد.


منبع: / سایت خبری / شبکه خبر دانشجو ۱۳۸۳/۰۸/۱۹
نویسنده : نعمت الله مظفرپور

نظر شما