ماده ها چه می خواهند، مروری بر یافته های اخیر درباره تبیین تکاملی انتخاب جفت
روزنامه شرق، چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۸۲ - ۱۴ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۷ ژانویه ۲۰۰۴
رابرت ساپولسکی - ترجمه کاوه فیض اللهی : برای خوانندگان مجله های «کازمو» و «رفتار جانوران»، باید کاملاً روشن باشد که ماده ها در سرتاسر جهان مشغول پیدا کردن جفت مناسب هستند. در گونه هایی که تشکیل جفت های تک همسر می دهند (نظیر قو ها که تا پایان عمر با هم می مانند یا میمون های تک همسر آمریکای جنوبی) مطلوب ترین ویژگی یک جفت بالقوه برای ماده ها، شایستگی پدری است. در بسیاری از این گونه ها نر های مشتاق مهارت های پدری شان را به نمایش می گذارند: برای مثال، مرغ عشق های نر کرم می گیرند و وانمود به خوراندن آن به ماده دلخواه می کنند.اما در فهرست خواسته های ماده Homo sapiens - گونه ای که دشوار بتوان آن را در کتاب های درسی در شمار تک همسر ها آورد _ نیز انتخاب یک شریک مناسب از اولویت بالایی برخوردار است. در حدود یک دهه پیش، روانشناس دیوید باس (D.Buss)، نتایج تحقیق مشهوری را منتشر ساخت که در آن ویژگی های مورد نظر مردان و زنان در جفت دلخواهشان بررسی شده است.
او بیش از ۱۰ هزار نفر از ۳۷ فرهنگ مختلف را مورد سنجش قرار داد _ افرادی از نژادها، مذاهب و قومیت های گوناگون؛ افرادی که در محیط شهری یا روستایی، ملت غربی یا در حال توسعه، اقتصاد کاپیتالیست یا سوسیالیست و خانواده تک همسر یا چند همسر زندگی می کنند. باس دریافت که در تمام جوامع مورد بررسی، زنان بیش از مردان احتمال دارد که برای دورنمای اقتصادی جفت اولویت بالایی قائل شوند. نتایج این بررسی چنین تفسیر شد که ماده های انسان در تمام جهان به دنبال جفتی هستند که نان آور کارآمدی باشد. (همان طور که می توان تصور کرد، پژوهش باس موجب انواع اتهامات نگران کننده به نادرستی سیاسی شد.)
و حتی در آن گونه های اجتماعی که جفت ها تا پایان تولیدمثل از هم جدا نمی شوند، ماده ها اغلب نر خاصی را براساس اینکه برخورد احتمالی اش با آنها و فرزندانشان چگونه خواهد بود انتخاب می کنند. برای مثال از نظر یک بابون زیتونی ماده، صید درجه یک نری خواهد بود که هر گاه خلقش تنگ شد، پرخاشجویی اش را به جای او به سمت ماده دیگری معطوف کند. اما در مورد گونه هایی که در آنها ماده از جفت خود هیچ کمک پدری دریافت نخواهد کرد یا حتی در این دوره تماس چندانی با او نخواهد داشت چطور؟ در چنین گونه هایی، نر ها در گروه اجتماعی ادغام نمی شوند. (آرایش معمول چنین گونه هایی، همان طور که در موش کیسه دهان طلایی دیده می شود، گروه ثابتی از ماده ها با یک نرزاد آور منفرد است که احتمالاً پیش از آنکه فرزندان خودش به دنیا بیایند توسط نر دیگری با اردنگی از گروه اخراج می شود.)
زیست شناسان اجتماعی معمولاً این نوع ساختارهای اجتماعی را «حرم» می نامند، اما آن طور که نخستی شناس آلیسون جولی (A.Jolly) پیشنهاد کرده، به جای آن باید از اصطلاح «گروه ژیگولو» استفاده کرد. (ژیگولو اصطلاحی است فرانسوی به معنای مرد فاسقی که خرجش را زنان می کشند _ م). تمام آنچه ماده طی یک ارتباط جنسی کوتاه از جفت خویش می گیرد مقداری اسپرم است که ژن ها در آن بسته بندی شده اند. بنابراین چنین ماده ای در یک نر، آرزومند چه چیزی می تواند باشد؟ البته ژن های خوب. مسئله ای که از دیرباز برای این ماده ها مطرح بوده است این است که از کجا بفهمند کدام نر ژن های بهتری دارد و در گونه ها یکی پس از دیگری نرها سعی در تبلیغ برای ژن هایشان دارند. طاووس چتر دمی رنگارنگش را می گستراند؛ شیر نر یال انبوه خود را دارد و مرال شاخ های آراسته اش را.
اما آیا چنین صفاتی صرفاً تزئینی هستند و فراسوی جذابیت جنسی هیچ هدف سودمندی ندارند؟ پرسشی که از دیر باز زیست شناسان تکاملی را آزرده این است که آیا این تزئینات عملاً اطلاعاتی درباره تندرستی ژنتیکی نر به دست می دهند یا خیر. به عبارت دیگر آیا در این تبلیغات حقیقتی هم نهفته است؟
در سال ۱۹۳۰، آماردان و ژنتیک دان انگلیسی رونالد فیشر (R.Fisher)، یکی از موثرترین اندیشمندان تکاملی قرن گذشته، پذیرفت که تزئینات لوکس در واقع چیزی است که ماده «نباید» جذب آنها شود، زیرا انرژی عظیمی که جانور نر برای ایجاد و نگهداری آن هزینه می کند به قیمت بقای او _ یعنی شایستگی داروینی اش _ تمام خواهد شد. بنابر این دیدگاه، چنانچه نر مقدار زیادی کالری صرف رویاندن بزرگ ترین دم یا شاخ یا چیز دیگر کند، احتمالاً نخواهد توانست به مسائل ضروری نظیر هماهنگ نگهداشتن دستگاه ایمنی اش انرژی کافی اختصاص دهد. در حالی که دیدگاه فیشر عموماً دیگر مورد حمایت نیست، اما به تازگی نتایج چشم گیری در تایید آن منتشر شده است. رابرت بروکس (R.Brooks) و جان اندلر (J.Endler)، از دانشگاه جیمز کوک در استرالیا، جذابیت جنسی را در ماهی های گوپی نر از گونه Poecilia reticulata بررسی کرده اند. آنها نخست نشان دادند نرهایی که الگو های رنگی بدنشان از همه پرنقش و نگارتر است از نظر ماده ها جذاب ترین هستند و صاحب پسرانی خواهند شد که احتمالاً از جذابیت چشمگیری برخوردار خواهند بود.
این دانشمندان معلوم ساخته اند که الگوهای رنگی موروثی هستند و ممکن است وابسته به جنسیت باشند، یعنی توسط دسته ای از ژن ها روی کروموزوم Y نر رمز گذاری شوند. سپس بروکس چیزی کشف کرد که آن قدر شگفت انگیز بود که در شماره ۶ ژوئیه سال ۲۰۰۰ ژورنال «نیچر» به چاپ رسید: احتمال بقای پسران نرهای جذاب به طور معنی داری از حد متوسط نرهای reticulata.P«کمتر» است. موضوع حتی این نیست که وقتی این تزئینات در آنها پدید آمد، احتمال کشته شدنشان توسط شکارچی بیشتر است (هزینه همیشگی پرزرق و برق و متمایز بودن). نرخ بقای آنها حتی «پیش» از آنکه به بلوغ جنسی برسند و این رنگ بندی در آنها تکوین یابد، از حد متوسط کمتر است. به این ترتیب آزمایش گوپی های بروکس مثال روشنی در تایید هزینه های چشمگیر تزئینات جذاب است.
دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که طبق آن چنین تزئیناتی اطلاعات چندانی _ خوب یا بد _ درباره ژن های یک نر در اختیار نمی گذارند. بلکه مشخص کننده مد هستند. یاکوب هاگلوند (J.Hoglund) و آرن لوندبرگ (A.Lundberg)، از دانشگاه اوپسالا در سوئد آزمایش جالبی را طراحی کردند. سیاه خروس (پرنده ای نسبتاً درشت جثه از خانواده قرقاول _ م) نر و ماده ای را که با هم واکنش نمی دادند _ یعنی ماده به نر علاقه نداشت _ با هم جفت کردند. سپس با استفاده از یک ترفند علمی پیش پا افتاده سیاه خروس نر را تبدیل به نری کردند که فوق العاده دلخواه به نظر می رسید. یعنی او را توسط ماده های به ظاهر مجذوب (گله ای از سیاه خروس های ماده تاکسیدرمی شده) احاطه کردند. آن ماده بی تفاوت با مشاهده این صحنه ناگهان به این نتیجه رسید که او بامزه ترین و خواستنی ترین سیاه خروس نر دنیاست، خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. به نظر می رسد معنای این آزمایش چنین باشد که اگر تمام ماده های دیگر یک گروه اجتماعی به این نتیجه برسند که نرهای دارای شاخ نئون خیلی هیجا ن انگیزند (حتی اگر به نظر شما مضحک برسند)، به نفع شایستگی فرد ماده است که با چنین نری جفت شود. گذشته از اینها چنانچه شاخ های نئون در افراد نر ناگهان همه گیر شود، فرد ماده نیز می خواهد پسرانش چنین شاخ هایی داشته باشند تا به این ترتیب انتقال نسخه های ژن های خودش را به حداکثر برساند. براساس این منطق دوری، یک ویژگی جذاب می شود به این علت که جذاب می شود به این علت که جذاب می شود... حتی اگر حاوی هیچ اطلاعاتی درباره تندرستی یا ژن های حامل نباشد.
با این حال احتمال دیگر آن است که تزئینات جذاب واقعاً ترجمان چیزی معنادار و مطلوب درباره یک نر باشد. تندرستی ممکن است شامل یک پیام باشد: «می توانی شرط ببندی منی که می توانم این همه انرژی را ندید بگیرم و صرف رویاندن پرهای این دم سه فوتی کنم، از تندرستی کافی برخوردارم.» در سال ۱۹۸۲ مارلین زوک (Zuk.M) و ویلیام همیلتون (W.Hamilton)، یکی از خداوند گاران زیست شناسی تکاملی، این پیام را در قالب این مفهوم فرمول بندی کرده اند که تزئینات شاخص و پرهزینه در نر ها علامت خلاص بودن آنها از شر انگل هاست (می توانید به مقاله «پاسخی دلربا به انگل ها» که در آوریل ۱۹۸۴ در همین نشریه به چاپ رسید مراجعه کنید.) چرا چنین چیزی باید از نظر ماده خوشایند باشد؟ زیرا احتمال آلودگی به انگل ها را پس از صمیمی شدن با آن نر کاهش خواهد داد. تمام جاندارانی که به طریق جنسی تولیدمثل می کنند باید نگران بیماری هایی که از طریق رابطه جنسی منتقل می شوند، باشند؛ روایت دیگر این مفهوم پایه که از اهمیت تکاملی بیشتری برخوردار است آن است که تزئینات جذاب نه تنها علامت تندرستی هستند بلکه حکایت از ژن های خوبی دارند که قرار است به نسل بعد منتقل شوند. زیست شناس تکاملی آموتز ذهاوی (Zahavi A. ) از دانشگاه تل آویو در اسرائیل فرض می کند این توانایی در ماده ها تکامل یافته است که میان تزئیناتی که واقعاً بازتاب ژن های خوب هستند و تزئیناتی که برعکس حکایت از ژن های بد یا صفات اکتسابی دارند، تمایز قائل شوند.
آیا تزئینات جذاب گاهی به معنای ژن های خوب هستند؟ به لحاظ نظری دست کم دو روش می توانند پاسخ این پرسش را به شما بدهند. با استفاده از روش نخست باید ژن یا ژن های مسئول ویژگی های جذاب در نرهای یک گونه خاص را جدا کرد. سپس باید دنبال ژن های دیگری گشت که در مجاورت آنها گرد آمده اند و معمولاً به شیوه ای قابل اعتماد از نظر آماری همراه با ژن یا ژن های جذابیت به ارث می رسند. کارکرد پروتئین هایی که توسط این ژن های همسایه رمز گذاری می شوند باید معلوم شود و مشخص شود که این پروتئین ها چه امتیاز خاصی برای جانور دارند. و به این ترتیب پژوهشگر بی درنگ بخشی از یک رقابت چند میلیون دلاری برای تعیین توالی ژنوم جانور خواهد شد.
یا می توان این کار را به شیوه قدیمی انجام داد. بنابراین روش باید آزمایشی را طراحی کرد که در آن ماده ها با نرهایی با جذابیت های گوناگون، جفت شده و بچه دار شوند. سپس باید دید که آیا فرزندان نرهای جذاب، «شایسته تر» هستند یا خیر _ یعنی اینکه آیا احتمال زنده ماندن آنها تا بلوغ و بچه دار شدن خودشان بیشتر است یا خیر . اگر چنین باشد، دلیل بسیار خوبی در دست شماست که نتیجه بگیرید نرهای جذاب تر مجموعه سازشی تری از ژن ها را منتقل می کنند. و این دقیقاً همان چیزی است که شماری از پژوهش ها ثابت کرده اند که رأی قابل توجهی را به نفع فرضیه «ظاهر خوب / ژن خوب» به صندوق می ریزد.
با این حال اخیراً بازنگری های جالب توجهی به درون این فرضیه خزیده است. برای مثال یکی از آنها پژوهشی است درباره اردک ها که توسط اما کانینگهام (E.Cunningham) و اندرو راسل (A.Russell)، که در آن زمان در دانشگاه شفیلد کار می کردند، انجام شد. نتایج این پژوهش نیز در شماره ۲ مارس سال ۲۰۰۰ ژورنال «نیچر» به چاپ رسید. آنها دریافتند که فرزندان اردک های کله سبز (Mallard) نری که برای ماده ها خیلی جذاب بودند، دارای یک ویژگی هستند که احتمال بقای آنها را به طور چشمگیری افزایش می دهد. پس این هم یک رأی دیگر به نفع فرضیه «ظاهر خوب / ژن خوب». آن ویژگی چه بود؟ هنگامی که ماده ها با این نر ها جفت می شدند، تخم های بزرگ تری می گذاشتند، عاملی که قطعاً شایستگی فرزندان را افزایش می دهد. اما صبر کنید ببینم _ اندازه تخم صفتی است که توسط ماده تعیین می شود، نه نر. هنگامی که ماده ها با نرهای جذاب تر جفت می شوند، از قرار معلوم انرژی بیشتری را در مورد فرزندان حاصل سرمایه گذاری می کنند که احتمال بقای آنها را افزایش می دهد. در واقع هنگامی که کانینگهام و راسل صفت اندازه تخم را از محاسبات خویش خارج کردند، هیچ تفاوتی از نظر بقا میان فرزندان جذاب ترین نرها و نرهایی که از حداقل جذابیت برخوردار بودند، پیدا نکردند.
در پژوهش مشابهی که در ژورنال «ساینس» (شماره اول اکتبر سال ۱۹۹۹) منتشر شد، دیه گو جیل (D.Gil) و همکارانش در دانشگاه سنت اندروز در اسکاتلند به بررسی سهره های گورخری (Zebra Finch، ساکن استرالیا و شرق اندونزی _ م) پرداختند و دریافتند که فرزندان نرهای جذاب تر غذای بیشتری طلب می کنند، رشدشان سریع تر است و احتمال اینکه وقتی پر درآوردند بر سایر جوجه ها غالب شوند بیشتر است.، باز هم این پرسش مطرح می شود که این وضعیت از کجا ناشی می شود؟ این دانشمندان دریافتند که وقتی ماده ها با نرهای جذاب تر جفت می شوند، تخم هایی می گذارند که حاوی هورمون های محرک رشد بیشتری هستند. پژوهش دیگری که توسط فلیکس دولوپ (F.de Lope) از دانشگاه اکسترمادورا در اسپانیا و آندره مولر (A.Moller) از دانشگاه پیر و ماری کوری انجام شده، نشان می دهد هنگامی که پرستوهای ماده با نرهای جذاب تر جفت می شوند از جوجه های حاصل بهتر مراقبت می کنند.
تمام اینها در عمل بسط منطقی همان قاعده «عقب نماندن از قافله» است که توسط هاگلوند و لوندبرگ کشف شد.یک ماده تازه کار را در نظر بگیرید. چنانچه تمام ماده های گونه او «بخواهند» با نرهایی جفت گیری کنند که دارای ویژگی هایی هستند که الزاماً به نظر او جذاب نمی رسند، باز هم حداکثر منافع ژنتیکی او هنگامی تأمین می شود که با این نوع نرها جفت شود تا پسرانش نیز دارای آن ویژگی مطلوب باشند. و اگر تمام افراد گونه او «تشخیص دهند» که نرهای جذاب تر فرزندانی می سازند که حامل ژن های بهتری هستند، و اگر او با یک نر جذاب جفت گیری کرده است، برای آنکه حداکثر منافع ژنتیکی او تأمین شود باید تا حد ممکن در جهت رفاه آن فرزندان سرمایه گذاری کند.البته مسئله چالش برانگیز آن است که ماده از کجا می فهمد که با نر جذاب تری جفت گیری کرده است و چطور این منجر به سرمایه گذاری متفاوت در پرورش فرزندانش می شود. چگونه این «آگاهی» - در هر سطحی که در مغز پرنده وجود دارد _ به ساخت هورمون رشد بیشتر در یک غده یا پیمودن فاصله ای اضافه برای یافتن چیزی برای تغذیه جوجه ها، ترجمه می شود؟ در اینجا ما با دوگانگی کلاسیک میان سطوح نزدیک و دور تبیین در زیست شناسی روبه رو هستیم. سطح دور _ سطح کلان با رویکرد تکاملی _ ساده است. ماده ها با سرمایه گذاری بیشتر در پرورش فرزندانی که ویژگی هایشان از نظر تولیدمثلی مطلوب تر است می توانند انتقال ژن هایشان به نسل آینده را افزایش دهند. اما سطح نزدیک _ اینکه چگونه منطق تکاملی به چفت و بست های هورمونی و مسیرهای عصبی در یک جانور خاص ترجمه می شود _ در حال حاضر رازی بزرگ است.
بررسی اندازه تخم، مقدار هورمون رشد در تخم ها و سرمایه گذاری والدینی برای فرضیه ظاهر خوب / ژن خوب مشکلاتی جدی پدید آورده است. هنگامی که کانینگهام و راسل دریافتند ماده های دارای جفت های جذاب تخم های بزرگتر می گذارند، نخست این احتمال مطرح شد که منطق توجیه کننده آن چنین باشد: «همه می دانند که نرهای جذاب تر بچه هایی با ژن های بهتر می سازند، پس من هم باید مطمئن شوم که این بچه ها زنده می مانند.» اما پژوهشگران سپس دریافتند که جذابیت پدر هیچ تأثیری روی تفریخ موفقیت آمیز، بقا یا رشد ندارد. شاید واقعاً چیزی به نام ژن های خوب وجود نداشته باشد.
یافته هایی نظیر نتایج کانینگهام و راسل نادرستی نظریه نرهای جذاب تر ژن های بهتری دارند را اثبات نمی کنند؛ به احتمال قوی و در بیشتر موارد این نظریه درست است. اما این یافته ها تبیین جانشین مهمی را برای آنچه مشاهده شده است، آشکار ساخته اند _ تبیینی که اکنون باید در تمام پژوهش های بعدی که در رابطه با این موضوع انجام می شود مدنظر قرارگیرد: آیا علت شایسته تر بودن فرزندان نرهای جذاب، آن است که ماده ها برای بقای آنها انرژی بیشتری سرمایه گذاری می کنند؟
بدین ترتیب هم برای اینکه ببینیم عامل سرمایه گذاری والدینی تا چه حد موارد مفروض ژن های خوب را نقش بر آب می کند و هم برای اینکه فیزیولوژی مسئول سرمایه گذاری افتراقی ماده ها در مورد فرزندان و ارتباط آن با جذابیت پدری را درک کنیم، پژوهش های بسیار بیشتری لازم است. در این فاصله به نظر می رسد پرهیز از عصبانیت بسیار دشوار باشد. همین که نرها با آن پرهای دمی بلندشان سهم بیشتری دارند و فعال ترند به اندازه کافی بد هست، اما آنها برای داشتن ژن های بهتر نیز تحسین می شوند در حالی که عملاً ممکن نیست این طور باشد.
پیشگویی هایی که به صرف تبعات ناشی از گفتن آن حتماً به وقوع خواهد پیوست در تمام زمینه ها می جوشد. همه «می دانند» که از نظر زیست شناختی پسرها در ریاضیات از دخترها بهترند و بررسی ها نشان داده اند که معلمان برای عملکرد ریاضی یکسان پسربچه ها را بیش از دختربچه ها تشویق می کنند. حدس بزنید چرا؟ هنگامی که به دبیرستان می رسند نمرات پسران در آزمون های ریاضی استاندارد از دختران بهتر است.
آیا این ناشی از یک تفاوت زیست شناختی است یا تفاوت در محیط؟ مثال دیگری هم هست که همواره مرا سردرگم کرده (در منابع انسان شناسی پزشکی به این مورد اشاره شده است): در بعضی فرهنگ های سنتی همه «می دانند» که شمن ها می توانند موجب مرگ وودویی (مرگ روان فیزیولوژیک) شوند. بنابراین هنگامی که کسی طلسم وودو (Voodoo، آئین روح باور وابسته به جادوی سیاه که در هند غربی و آمریکای شمالی رواج دارد _ م) می شود، همه می دانند که او رفتنی است و غذا را از او دریغ می کنند _ چرا منبعی محدود را هدر دهند؟ - تا آنجا که ضعیف شود و در اثر بیماری بمیرد. آیا چنین مرگی ناشی از کارآیی نفرین وودو است یا این مداخله جانبی؟ معلوم نیست اما شما می توانید شرط ببندید که حق الزحمه طلسم شمن پرداخت خواهد شد.
می توان دید که سرو کله چنین سردرگمی هایی در تمام قلمروهای بی منطقی انسان پیدا می شود. از اینکه می بینم کله سبزها و سهره های گورخری ماده فریب حقه ای به این روشنی را می خورند خیلی غمگین می شوم. آنها باید بیش از اینها حواسشان را جمع کنند.
Natural History, Dec.2001&Jan.2002;
نظر شما