گسست های آشکار در امریکای لاتین
اولین همایش کشورهای آمریکای جنوبی و جامعه غرب که در ١١ ماه مه در برزیل خاتمه یافت ، نشاندهنده اراده استقلال این قاره و رد استیلای یک جانبه ای بود که بطور سنتی توسط ایالات متحده تحمیل می شده است. آمریکا در همه جا در حال عقب نشینی و مواجه با خشم جنبش های مردمی ، دولت های چپ و یا سقوط رئیس جمهور های طرفدار خود می باشد. با این همه ، این به معنی آن نیست که آمریکای لاتین متحد عمل می کند.
افسانه ای بود که می گفت، زمانی که هر روزنامه نگاری به لاپاز ( بولیوی) می رسید، در هتلی در میدان موریلو، درست ضلعِ روبروییِ کاخِ دولت، جا می گرفت و از مسئولین هتل اتاقی « با دیدِ مناسب به کودتا» تقاضا می کرد. افسانه ی تازه خلق شده ی دیگری در این سالهای ابتدای قرن بیست و یکم می گوید که بدون تردید درست پس از اینکه هر رئیس جمهوری آغاز به کار می کند، فورا از روی احتیاط تقاضای دفتر کاری با « دسترسی مستقیم به هلیکوپتر» می نماید. پس از فرناندو دولا روای آرژانتینی در سال ٢٠٠١ و گونزالو سانچز دو لوزادا در ٢٠٠٣، به لطف دسترسی به این پروازهای نجات بخش است که رئیس جمهور اکوادور آقای لوسیو گوتیرز در ٢٠ آوریلِ گذشته توانست از مقر ریاست جمهوری واقع در کاخ کاروندلت فرار کند.
پایانی غم انگیز برای مردِ آینده نگر پیشین... در حالیکه سرهنگ گوتیرز یکی از گردانندگان کودتای ناپایداری بود که در ژانویه ی ٢٠٠٠ با اتکا به شورش توده ای که بطور عمده متشکل از بومیان بود، رئیس جمهور جمیل ماهواد را سرنگون کرد. او که کمی عجولانه به عنوان « چاوز اکوادوری» معرفی شده بود، شش ماه در زندان گذراند، از ارتش اخراج شد و ... در نوامبر ٢٠٠٢ در ائتلاف با جنبشِ پاشاکوتیک Pachakutik، بازوی سیاسیِ کنفدراسیون ملل بومیِ اکوادور ( Conaie )، تشکیلات قدرتمندِ بومیانِ هرچه فقیرتر شده ( ١ ) ، برنده ی انتخابات ریاست جمهوری شد.
سرهنگِ پیشین برای خیانت به همه ی مردمانش به چند ماهی بیش نیاز نداشت، اولینِ آنها وزرایی از جنبش پاشاکوتیک بودند که در حکومت او حضور داشتند ؛ او به طور کامل به نظریه های صندوق بین المللی پول ( FMI ) پیوست و خود را « بهترین متحد بوش » در منطقه نامید.
از تصمیماتی منفور گرفته تا مانورهای سیاسیِ حقیر، آقای گوتیرز روز ٨ دسامبر ٢٠٠٤، دیگر واقعا پا را از گلیم خود فراتر نهاد. در این روز اکثریتی از نمایندگان پارلمانِ « تحتِ امر» او ، ٢٧ قاضی از مجموع ٣١ قاضی دیوان عالی عدالتِ کشور را تعویض کردند و به این ترتیب ترکیب این دیوان را کاملا تغییر دادند. در ٣١ مارس ٢٠٠٥ قضاتی که به تازگی منصوب شده بودند، حکم جاری بر علیه روسای جمهور پیشین گوستاوو نوبوا – متهم به فساد مالی و برکنار شده در فوریه ١٩٩٧ – و آبدالا بوکرم - که مجبور به دست کشیدن از مسئولیتش در میانه ی تحقیق روی اختلاس اموال عمومی شده بود – را لغو کردند. بازگشت دو رئیس حکومت پیشین به کشور که به ترتیب در پاناما و جمهوری دومینیکن در تبعید بسر می بردند، موجب شورشی عمومی شد.
ارتش که با نارضایتی کامل در صفوف خود مواجه بود، آقای گوتیرز را تنها گذاشت، کنگره هم در ادامه، همین سرنوشت را برای او رقم زد : ٦٠ نماینده از ١٠٠ نفر برای اینکه خودشان هم با او فرو نروند، رای به خلع او دادند.... از نقطه نظری حقوقی، دلیلِ اعلام شده - « رها کردنِ مقام» ( آقای گوتیرز « قانون اساسی را زیرپا گذاشته») زیاد هم قابل دفاع به نظر نمی آمد. تازه، واشنگتن که تا آخرین لحظات به حمایتی قدرتمند از او ادامه داده بود، به « پراندن فیوز» تن در داد. بناگاه حفظ و حراست « نهاد ها » و « مشروعیت سیستم سیاسی» تبدیل به اولویت همگانی شد.
در امریکای لاتینی که سالیان دراز تحت سلطه ی بنیادگرایی لیبرالی بوده است – ٢٢٥ میلیون فقیر ( ٩/٤٣ درصد کل جمعیت )-، دولتها روی بشکه های باروت نشسته اند. به رغم سرسختی های « سگ های نگهبان» برای حفظ وضع موجود - « شرایطت را بپذیر. حتی در دوران بحران اقتصادی، پول خوشبختی نمی آورد ( ٢ ) »-، دورانی که به نظر می رسید مردمان بردبارانه تسلیم شده اند - « عدالت اجتماعی ؟ هر روز به ما نزدیک تر می شود، درست مثل خط افق ! » - به سر آمده است.
برای نخستین بار از سالهای ١٩٦٠، چندین دولت چپ – آرژانتین، برزیل، اوروگوئه و ونزوئلا- در کارِ تغییر این « جمهوری های بی شهروند»، که ویژگی شان گسترش حقارت اجتماعی و طرد گروههای اجتماعی است، هستند. حتی اگر، هوگو چاوز رئیس جمهور ونزوئلا به همراه آقای فیدل کاسترو، تنها رئیس جمهوری است که مدل توسعه ای که به طرز چشمگیری با مدل مورد نظر واشنگتن متفاوت است را پیگیری می کند. در مقابلِ این اعتراضِ چالشگران در نقاط مختلف نیمکره، ایالات متحده در تلاش است که حلقه ی متحدان بی قید و شرطش – مکزیک و امریکای مرکزی، کشورهای حوزه ی آند، جایی که در کنار کلمبیا، اکوادور آقای گوتیرز جایی کلیدی را به خود اختصاص می داد ( درست مثلِ بولیوی آقای سانچز دو لوزادا)- را تقویت کند.
از سالهای ١٩٩٠ تهاجم واشنگتن شکلِ معاهده های مبادله ی آزاد را به خود گرفته، که اولین شان معاهده ی مبادله ی آزاد امریکای شمالی بود [ Alena ( ٣ ) ] ، و در راس آن ها منطقه ی تجارت آزاد امریکا ( به اسپانیایی ALCA ) در ژانویه ی ٢٠٠٥، کوشید ویروس اولترالیبرالیسم را به سراسر قاره تسری دهد. این پروژه با مقاومتی که جنبش های اجتماعیِ با کارزار سراسر قاره ای علیه ALCA انجام داده اند، با مخالفتِ بازار مشترک جنوب [ Mercosur ( ٤ ) ] و با مقاومت ونزوئلا به گل نشسته است.
امپراطوری به قصد دور زدنِ دشواری ها، عجولانه معاهدات دوطرفه با امریکای مرکزی و جمهوری دومینیکن ( پیمان مبادله ی آزاد امریکای مرکزی – Cafta )، اکوادور، کلمبیا و پرو را به امضا رساند ( ٥ ). درست مثل آتش ZLEA، معاهدات تجارت آزاد (TLC) همان اندازه به مسائل صرفا اقتصادی می پردازد، که به مدیریت حکومتی، قوانین کار، داشته های فکری، محیط زیست، منابع طبیعی و انرژی زا، بهداشت و آموزش. باصطلاح مذاکرات هم به کشورهای « لاتین» حداکثر اجازه ی چند تبصره را می دهد، بدون هیچ امتیازی از جانب واشنگتن در بابِ اصل مسئله و تنها برای منافع و بهره بری خودش.
در مقابل این استعمار نوی عریان، صدای مردم درآمده است. از هر سو می توان شنید « گمان کنم همین روزها حکومت را هم خصوصی کنند، اگر به همین رویه ادامه پیدا کند، یک روزی از خواب بیدار می شوی و می بینی مملکت به کوکاکولا متعلق است ! ». اعتراضاتی قدرتمند در امریکای مرکزی. در پرو و اکوادور، کارزار جمع آوری امضا در تلاش است حکومت را مجبور کند که پیش از امضای هر معاهده ای از مردم کشور نظرخواهی کند. در بولیوی، فشار سازمانهای اجتماعی مانعِ پیوستن حکومت به مذاکراتِ TLC ، که این بار نام « Total lacura capitalista » ( جنون کاملِ سرمایه داری ) گرفته بود، شدند.
سرنگونی اخیر روسای جمهور بولیوی و اکوادور، فعلا تنها چشم اندازی مبهم و بی ثبات در مقابل می گذارد. درست مثل آرژانتین در دسامبر سال ٢٠٠٠، اکوادوری ها با فریادهای حاکی از « Que se vayan todos » ( که همه شان گورشان را گم کنند ! ) خیابانها را به تسخیر خود درآورده اند. شورش چند طبقه ای خودجوش آنها ( رادیوهای آزاد در شکل دهی به آن نقشی اساسی به عهده داشتند )، احزاب و رهبران سیاسی را در حاشیه گذاشت – مثلا در لاپاز و بوئنوس آیرس – ، حتی Conaie و جنبش پاشاکوتیک نیز در حاشیه ماندند، چرا که روسای آنها برای پذیرش مسئولیت ( کوتاه مدت ) در دولت و در کنار گوتیرز قرارگرفتن سرزنش شده بودند.
به همان ترتیبی که بولیوی، کارلوس مسا ( که در هیچ حزبی عضویت ندارد ) معاون آقای سانچز دو لوزادا را به جای او جایگزین کرد، اکوادور هم آقای گوتیرز را با شخص دوم، آقای آلفردو پالاسیو ( پزشکی بدون تعلق سیاسی ) جایگزین نمود. وهر کدام هم درست مثل دیگری حمایت سیاسی ای با خود نداشتند. البته در بوئنوس آیرس، در شرایطی مشابه، تصرف قدرت توسط آقای نستور کیرشنر، پرونیستی با گرایشات چپ میانه، غافلگیری ای حسابی به دنبال داشت. دولت او در مقاومت علیه صندوق بین المللی پول( FMI ) مهلتی برای بازپرداخت وام های خصوصی تعیین کرد. این محدودیت ها در مارس ٢٠٠٥ بعد از اینکه وام دهندگان حاضر به چشم پوشی از ٦/٦٥ درصد از طلبِ خود شدند، به پایان رسید. در ١٠ مارس، آقای کیرشنر همگان را به بایکوت کمپانی های شل و اسو که قیمت مواد نفتی را ٣ درصد افزایش داده بودند، دعوت کرد ؛ و به سرعت توسط چند صد نفر که پمپ بنزین ها را به تصرف خود درآوردند، حرفش دنبال شد. ولی با همه ی این قضایا شرایط اجتماعی عمیقا نگران کننده، بهبودی نیافت.
در اکوادور، رئیس جمهور جدید، آقای پالاسیو حاکمیت کشوری را بعهده گرفت که در شرایطی عمیقا شکننده قرار داشت. چه از سر اعتقاد و چه به هدفِ کاهشِ فشارِ جنبش توده ای، آقای رافائل کورِآ وزیر اقتصاد می گفت « پیمان های تجاری می بایست که مورد احترام باشند، ولی نه اینکه کشور در موقعیت و شرایط بردگی به آن بپیوندد. ( ٦ ) ». وزیر کشور، آقای موریسیو گاندارا هم از طرف خود، اعلام کرد که مذاکرات در بابِ TLC قطع شده است ؛ و اینکه قراردادهای نفتی و مربوط به معادن همه بازخوانی خواهند شد ؛ اینکه اکوادور از پروژه ی کلمبیا فاصله خواهد گرفت ؛ اینکه الغای معاهده ی امضا شده در ١٩٩٩، مبنی بر اختصاص دادنِ پایگاهی نظامی به ایالات متحده واقع در مانتا ( ٥٠٠ سرباز امریکایی در این پایگاه استراتژیکِ فرماندهی جنوبی ایالات متحده به هدفِ ضربه زدن به چریکهای کلمبیایی مستقرند ( ٧ )) در چشم انداز قرار دارد. اما در این زمینه هم بعد از دیداری طی نهار با سفیر امریکا خانم کریستی کنی، رئیس جمهور پالاسیو از مواضعش عقب نشینی کرد...آیا بدین ترتیب همان وضعیت بولیوی تکرار خواهد شد؟
در این کشور، اولین « نبرد آب » علیه پیامدهای خصوصی سازی صورت گرفت، سپس « نبرد گاز » انفجاری اجتماعی برای همان مقاصد در پی داشت ( ٨٠ کشته و ٥٠٠ مجروح ) که به فرار سانچز دو لوزادای اولترا لیبرال منجر شد ( ٨ ) . روز ١٨ ژوئیه ٢٠٠٤ جانشین او، کارلوس مسا که توسط جنبش به سوی سوسیالیسم ( MAS ) آقای اِوو مورالس، قدرتمندترین حزب اپوزیسیون حمایت می شد، « رفراندوم گاز» را سازمان داد، که طی آن مردم به شکل گسترده به بازیابی مواد سوختی رای دادند. جنبش اجتماعی حول چهار شعار مطالباتی اصلی شکل گرفت :
فراخوانی مجلس موسسان – با الگو گرفتن از آنچه که پایه ی اولیه ی انقلابِ بولیواری در ونزوئلا شد ؛
مخالفت با ZLEA و / یا TLC ؛
اخراجِ چند ملیتیِ Aguas de Illimani ( شرکت خصوصی آب ) ؛
رای به لایحه ای قانونی در بابِ مواد سوختی و انرژی زا با مضمون اینکه در کنار باقی محدودیت های اعمال شده، مالیاتی ٥٠ در صدی ( تائید شده از طریق رفراندوم ) بر همه ی استخراجات شرکت های چند ملیتی تعلق گیرد.
با وجود این آقای مسا که میان چکشِ آشوبهای اجتماعی و سندانِ صندوق بین المللی پول( FMI )، بانک جهانی و چندملیتی ها گیر کرده ، طی ماهها بحث وجدل اظهار می کرد که این قانون، « غیر عملی» است، و جامعه ی جهانی آن را نخواهد پذیرفت ( ٩ ). و این با میلی کامل بود که اجازه داد که رئیس کنگره قانون را در ١٧ ماه مه به تصویب برساند در حالیکه بخش های از همه رادیکال تر جنبش خلقی همچنان خواهان ملی شدن هستند. در یک جمله وی قادر به ادامه ی حکومت نیست.
اپوزیسیون که به لطفِ جنبشِ عمومی نافرمانی مدنی، عملا صاحب نوعی حق وتو شده است، الزاما قدرتمندتر از دیروز از این روند بیرون نمی آید. احزاب سیاسی موسوم به سنتی، محروم از ایدئولوژی و پایه ی اجتماعی، عملا نقشی بسیار جزئی در تحولات اجتماعی دارند. حتی رهبران رادیکال مثل آقایان فلیپه کیسپه ( جنبش بومیانِ پاشاکوتی MIP ) و اِوو مورالس ( MAS ) که به دلیل همکاری اولیه با آقای مسا مورد سرزنش است، اگر به پیمانِ شرافت و حق حاکمیت مردم بولیوی که اخیرا با شرکتِ مرکز کارگران بولیوی ( COB ) شکل گرفته، خیانت کنند، در معرض تهدید قضاوت « عدالتِ عوام » خواهند بود.
فردا این شرایط می تواند در پرو، جایی که در پی فجایع آلبرتو فوجیموری ، دوره ی ویرانی های آلخاندرو تولدو رسیده است، تکرار شود. ایجاد راه بندان در جاده ها، تصرفِ بناهای عمومی، حرکات نظامیِ ناموفق گروهی از نظامیان سابق اولترا ناسیونالیست در اول ژانویه ی ٢٠٠٥، مقابله و درگیری با نیروهای نظامی و ارتش... فساد حاضر در تمامِ مدارج حکومت و مصیبت اجتماعی، راه را بر هر مباحثه ی دائمی ای می گشاید : آیا آقای تولدو را باید تا ٢٠٠٦ حفظ کرد، یا اینکه زودتر از اینها « خارج» اش کرد ؟ ولی اینجا هم هیچ راهکار سیاسی ای در چشم انداز نیست، بس که سرخوردگی از احزاب سیاسی و رهبرانشان گسترده است.
از فرای اختلاف نظرها ، اهداف مشترک
حتی در نیکاراگوئه ی پر خروش، در آوریل و مه، با تظاهرات و اعتراضاتِ خشونت بار علیه افزایش قیمت بنزین و مواد سوختی و همینطور توسط ٨٠ شهردار ( از مجموع ١٥٢ بخش municipios ) از رئیس جمهور انریکه بولانوس خواسته شد که دشواری ها را حل کند و یا اینکه استعفا بدهد، بر همگان این حقیقت روشن است که جبهه ی رهایی ملی ساندینیست ( FSLN ) در صورتی که پیش بیاید، توان به عهده گرفتن حکومت را ندارد ... چرا که بحرانی شدید بر آن حاکم است – بر اثر فقدان دمکراسی درون تشکیلاتی- ، که باعث دوری گزینی تعداد زیادی از فعالین و هواداران قدیمی شده است.
شرایطی که مشخصه ی آن بی ثباتی یا احتمال آشوب است و نه پدید آمدن بدیلی واقعی. واشنگتن با از دست دادن « مهره » هایش در منطقه، مدتهاست که در موقعیت تدافعی قرار گرفته. از نظر ژنرال بانتز کرادوک، فرمانده ی عالی فرماندهی جنوب، « در بولیوی، در اکوادور و در پرو، بدگمانی و بی اعتقادی به نهاد ها ، موجب برانگیختن و بروز عوامفریبی ضدامریکایی، ضد جهانی سازی و ضد بازار آزاد می شود ( ١٠ ) ». بدتر از همه ! محور برزیل – آرژانتین – اوروگوئه – ونزوئلا ( و در این مورد، کوبا از پشتِ صحنه ) همه ی تلاشهای وزارت خارجه ی امریکا برای به عهده گرفتن نقش پیشین را با شکست روبرو می کنند.
زمانی که ایالات متحده مقابل مجمع عمومی سازمانِ کشورهای امریکایی ( OEA )، منعقده در ژوئیه ٢٠٠٤ در فورت لودردیل ( فلوریدا )، طرح تغییر منشور دمکراتیک بین الامریکایی با مضمونِ به انزوا راندنِ کشورهایی که « اندک اندک از دمکراسی فاصله می گیرند»، حتی به بهای دخالت در این کشورها – با هدف گرفتنِ ونزوئلا- ، پیشنهاد میکرد، تنها با لبخندی مودبانه روبرو شد. در گردهمایی وزرای دفاع ( از ١٦ تا ١٨ نوامبر ٢٠٠٤ در کیتو )، ونزوئلا، برزیل و بولیوی با موضوع عدم مداخله، بهانه گیری های وزیر دفاع امریکا، دونالد رامسفلد را که توسط مسئولین کلمبیایی و امریکای مرکزی هم مورد حمایت قرار داشت، مبنی بر طرحِ مضمونی نوین از « امنیتِ پیشگیرانه » و سازمان دهی نیرویی چند ملیتی جدید امریکای لاتینی، تحت فرماندهی پنتاگون را به همان ترتیب مورد مخالفت قرار دادند.
یا حتی در کلمبیای آقای آلوارو اوریبه ولز، نوکر از همه وفادارتر ایالات متحده ، سیاست امریکا تنها به طرز رقت باری قادر به پیشرفت است. ارتش کلمبیا با وجود ٣/٣ میلیارد دلار کمک نظامی امریکا به بوگوتا طی شش سال گذشته، تامین بیش از ٦٥ هلیکوپتر Blackhawk و Huey، آموزش سه واحد جدیدِ نظامیان نخبه، همچنان در کارِ جنگ داخلی پیشرفتی نداشته است.
جسورانه ترین تهاجمی که علیه نیروهای مسلح انقلابی کلمبیا ( FARC ) صورت گرفته، طرح موسوم به Patriot – عملیاتی با به کار گیری ١٧٠٠٠ سرباز در جنوب کشور – نتوانست با چریکهای متحرک به جایی برسد، چریکهایی که با سرعت و عامل غافلگیری، واحدهای سنگین نیروهای حکومتی را در جنگلها و ارتفاعات به شکست واداشتند. در حالی که وزیر خارجه ی امریکا، کوندولیزا رایس در دیدار رسمی از بوگوتا در ٢٧ آوریل ٢٠٠٥، پایان رسمی پروژه ی کلمبیا را برای ماه سپتامبر سال جاری اعلام کرد ( البته نه پایان کمک های امریکا )، نیروهای دولتی در جنوب غربی کشور مشغول خوردن ضربات بسیار سنگینی بودند، و بحرانی سخت ارتش را در خود فرو برده بود. خلع چهار ژنرال رده بالا ( ١١ ) عمق بحران حادث شده در نهادی آسیب دیده از تغییر دستورالعمل های دیکته شده توسط پنتاگون و شکست در میدانِ عمل را آشکار کرد.
خرده سنگ بزرگ دیگر در کفش واشنگتن ... در ماه فوریه خانم کوندولیزا رایس اعلام کرد « ونزوئلا تاثیری مخرب بر امریکای لاتین دارد ». فشارهای دیپلماتیک شدید تا که همسایگان بکوشند رئیس جمهور ونزوئلا را نیز « لولالیزه» ( ١٢ ) کنند، به شکست انجامیده است، بخصوص که چاوز از آن کسانی نیست که به آسانی بتوان او را تحت تاثیر قرار داد. وقتی در ٢٦ آوریل، وزیر خارجه ی امریکا سفر به چهار کشور منطقه ( شیلی، برزیل، کلمبیا، السالوادور ) را آغاز کرد، با وجود تلاش زیاد نتوانست از برازیلیا کلامی انتقاد آمیز در رابطه با انقلاب بولیواری بگیرد، که همین اتفاق به طرز مودبانه ای در سانتیاگوی شیلی هم تکرار شد.
نه اینکه سیاست گسست آقای چاوز اشتیاق همسایگانش را برانگیزد. او از مدلِ الحاقی Mercosur ( بازار مشترک امریکای لاتین، متشکل از برزیل، آرژانتین، پاراگوئه و اوروگوئه ) که آن را « در سلطه ی دیکتاتوری سرمایه و منطق بازار » تعریف می کند نظرگاهی مشابه برزیل ندارد، همان برزیلی که حال دیگر به « رئالیسم » گرایش پیدا کرده و مورد تائید صندوق بین المللی پول( FMI ) است. آقای چاوز، به طرزی خستگی ناپذیر توصیه به سازماندهی آلترناتیو مدل بولیواری برای کشورهای حوزه ی امریکای لاتین می کند ( ALBA [ ١٣ ] )، ادغامی با رنگ و روی حقوق اجتماعی تا جایی که روز ٤ مارس اعلام کرد : « می بایست که سوسیالیسم نوین را برای قرن بیست و یکم خلق کنیم. سرمایه داری مدل توسعه ای پایدار نیست».
با وجود این وقتی که مسئله بر سر تقویتِ جامعه ی مللِ جنوب امریکاست ( CSN [ ١٤ ] ) ؛ جامعه ای که در ٨ دسامبر ٢٠٠٤ پدید آمده، همه ی اهداف مشترک می شوند به همان ترتیبی که وقتی نظمی بین المللی مورد نظر است که هر نوع یکجانبه گرایی را مردود می داند و بر پایه ی برابری حکومت ها شکل می گیرد. پیمان های اقتصادی ( تامین انرژی و صنعتی ) خود بقیه ی کار را انجام خواهند داد. به عنوان مثال، ونزوئلا هر ساله برای صنایع نفتش معادل پنج میلیارد دلار تجهیزات و خدمات از ایالات متحده وارد می کند. آقای چاوز امیدوار است که از این پس ٢٥ درصد از این خرید ها از آرژانتین و برزیل صورت پذیرد. مضاف بر اینکه، این روسای حکومت هر چه هم فکر کنند، باید حواسشان به بخش های مردمی هم باشد. Piqueteros های آرژانتینی یا دهقانان بی زمین برزیلی خود را بسیار نزدیکتر به آقای چاوز احساس می کنند تا رئیس جمهور خودشان.
برای واشنگتن بدتر از اینها هنوز در راه است. از اکتبر ٢٠٠٤، با استعفای دبیرکل زودگذر ( تنها ١٧ روز ) آقای میگل آنخل رودریگز رئیس جمهور سابق کستاریکا، سازمان دولتهای امریکایی ( OEA ) بی سر شده است. آقای رودریگز در رابطه با یک ماجرای سوء استفاده ی مالی افشا و در کشور خود تحت محاکمه است، او متهم به دریافت رشوه ( به مبلغ ٤/٢ میلیون دلار ) از کمپانی فرانسوی الکاتل است. سه کاندیدا برای جایگزینی او مطرح هستند : لوئیس ارنستو دربز مکزیکی، محافظه کار، وزیر امور خارجه و مشاور سابق بانک جهانی ؛ وزیر کشور شیلی، خوزه میگل اینسولزا، مشاور سابق سالوادور آلنده، که از ١٩٩٤ که به عنوان وزیر امور خارجه معرفی شد، همچنان پست های مختلف وزارت داشته است ؛ و بالاخره، کاندیدای کاخ سفید، رئیس جمهور سابق السالوادور فرانسیسکو فلورس. زمانی که او در قدرت بود، یک واحد نظامی سمبولیک به عراق فرستاد ( که هنوز هم همانجا هستند ).
طی ٦٠ سال در این سازمان متشکل از ٣٤ کشور امریکا و کارائیب ( به جز کوبا )، هرگز کاندیدایی بدون حمایت کاخ سفید برنده نشده است. پیش از اولین دور انتخابات در ١١ آوریل، و به رغم فشارهای بسیار سنگین، آقای فلورس به حدی منزوی است که برای پیشگیری از آبروریزی واشنگتن از او خواسته که انصراف بدهد.
به نظر می رسد که ایالات متحده با شیلی که با اقتصاد بازار لجام گسیخته قطع رابطه نکرده و یک TLC در سال ٢٠٠٤ امضا نموده ، همان اندازه اختلاف نظر نداشته باشند که با مکزیک عضو Alena . اما، در صورت رودرویی، امکان رویاروئی با سانتیاگو به نسبت مکزیکو بسیار وسیع تر است. واشنگتن توانایی فشار آوردن به همسایه ی نزدیک جنوبی اش را با تحت فشار گذاشتن یا قانونی کردنِ چهار میلیون مکزیکی ( شاید هم بیشتر ) غیرقانونی ای که میزان پولی که به کشورشان می فرستند در سال ٢٠٠٣ معادلِ ٣٨ میلیارد دلار بوده است، دارد ؛ رقمی که بیش از درآمد توریسم و معادل نیمی از ارزشِ صادرات کشور است.
« کاندیدای توافق»
مضاف بر اینکه آقای چاوز با اشتیاق اینسولزای شیلیایی را تشویق می کند... دلایل خودش را هم برای این کار دارد : به همبستگی « امریکای جنوبی » باید روابط صمیمی رئیس جمهور مکزیک وینسنت فوکس با آقای جورج دبلیو بوش را افزود ؛ تلاش های دولت مکزیک برای بی ثباتی شهردار چپگرای مکزیکو، آقای آندرس مانوئل لوپز اوبرادور، کاندیدای حزب انقلاب دمکراتیک ( PRD ) برای انتخابات ریاست جمهوری ٢٠٠٦ ( ١٥ ) ؛ و اینکه مکزیک در کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل علیه کوبا رای داد ( ١٦ ) را باید در نظر داشت. با توصیه های وزارت خارجه ی امریکا، کشورهایی که از آقای فلورس حمایت می کردند، حالا حمایت خود را متوجه دربز مکزیکی کرده اند. با وجود پنج دوره رای گیری، دو کاندیدا هر کدام ١٧ رای و در موقعیتی برابر قرار دارند ( برای انتخاب شدن به ١٨ رای نیاز دارند )، برزیل، آرژانتین، اوروگوئه، پاراگوئه، اکوادور، ونزوئلا، جمهوری دومینیکن و ده کشور حوزه ی کارائیب به کاندیدای شیلیایی رای می دهند. در آستانه ی دوم ماه مه، تاریخ اعلام شده برای رای گیری مجدد، و در حالی که واشنگتن هر چه ذخیره داشته به میدان آورده، به نظر می رسد که گرایش به سمت آقای اینسولزا در حال چرخش است. سرانجام کار در ٢٩ آوریل بود، در جریان ملاقات خانم رایس با تعدادی از وزرای خارجه ( السالوادور، پاراگوئه، کلمبیا، شیلی و کانادا ) و آقایان دربز و اینسولزا. در پایان این ملاقات، و در میان بهت همگانی، آقای دربز اعلام کرد که انصراف می دهد.
آقای پیتر حکیم، مدیر دیالوگ میان امریکائیان، تشکیلاتی واقع در واشنگتن ، معتقد است « کوندولیزا رایس فهمید که تداوم حمایت از دربز یعنی راهی که به شکست می انجامد. اگر که او با یکی دو رای اختلاف برنده می شد، قاره به نظر تقسیم شده می آمد، و تقصیر آن هم به گردن ایالات متحده می افتاد، و اگر هم می باخت، چیزی که بیشتر محتمل بود، معنی اش شکستی سنگین برای ... ایالات متحده می بود ( ١٧ ) .» در این شرایط بود که برای جلوگیری از آبروریزی، واشنگتن پذیرفت که راه را برای آقای اینسولزا « کاندیدای مورد توافق همگان » باز گذارد، که او هم بالاخره روز ٢ مه با ٣١ رای برنده شد ( دو غایب و یک رای سفید ).
آشکارا و به رغم این مانور لحظاتِ آخر، واشنگتن بازنده ی بزرگ این رای گیری در نظرها جلوه گر خواهد شد. بهر رو، خطا خواهد بود اگر که پیروزی وزیرکشور سابق شیلی در راس این سازمان قاره ای را همچون صعودِ فردی مترقی در نظر بگیریم. به نقل از دیپلماتی که از نزدیک ناظر معاملات نهایی بوده است « بسیاری عناصر نشان می دهد که ایالات متحده پیش از اینکه راه را برای اینسولزا باز بگذارد، از جانب او تضمین هایی دریافت کرده بود، مثل دولت شیلی، بخصوص در رابطه با سیاست هایی که OEA در رابطه با ونزوئلا و کوبا در پیش خواهد گرفت ».
همه چیز نشانگر این است که در این « حیاط خلوت » ی که از نظر سیاسی بیش از هر زمان دیگری قطبی شده، هیچ چیزی که موید این باشد که اگر دبیرکل جدید از سر ماجراجویی دلش بخواهد که جهت گیری ایالات متحده ر ا تحمیل کند، دستان بازی خواهد داشت.
پی نوشت ها:
( ١ ) مراجعه کنید به « بومی های اکوادور رودررو با چالش های پروتستان های اوانژلیست » از لوران ترانیه. لوموند دیپلماتیک، آوریل ٢٠٠٥
( ٢ ) Cromos ، بوگوتا، ٢٠ دسامبر ١٩٩٩
( ٣ ) Alena از ١٩٩٤ مکزیک، ایالات متحده و کانادا را دربر می گیرد.
( ٤ ) بنیادگذاری Mercosur در ١٩٩٤، توسط آرژانتین، برزیل، پاراگوئه و اوروگوئه در سالهای بعد با پیوستن کشورهای بولیوی و شیلی ( ١٩٩٦ )، پرو ( ٢٠٠٣ )، کلمبیا، اکوادور و ونزوئلا ( ٢٠٠٤ ) گسترش یافت.
( ٥ ) پارلمان شیلی، در حرکتی پیشگام، در اکتبر ٢٠٠٣ یک TLC که از ژانویه ی ٢٠٠٤ اجرا شده است را تصویب کرد. السالوادور، هندوراس و گواتمالا Cafta را به تصویب رساندند ( که هنوز توسط کنگره امریکا مورد تائید قرار نگرفته است ).
( ٦ ) سالی بورک، « Ecuador، cambio de rumbo ? »، انتشارات Alai، کیتو، ٢٢ آوریل ٢٠٠٥
( ٧ ) مراجعه کنید به « در مرزهای طرح کلمبیا » از هرناندو کالوو اوسپینا، لوموند دیپلماتیک، فوریه ٢٠٠٥
( ٨ ) مراجعه کنید به « بولیوی » از ایگناسیو رامونه، لوموند دیپلماتیک، نوامبر ٢٠٠٣
( ٩ ) آرژانتین با ٣٤ شکایت در مرکز بین المللی تسویه ی اختلافات نسبی در سرمایه گذاری ها ( Ciadi ) در بانک جهانی روبروست. ( رائول زیبکی، La Jornada ، اول آوریل ٢٠٠٥ )
( ١٠ ) اعلام در کنگره ی ایالات متحده، ٩ مارس ٢٠٠٥
( ١١ ) ژنرال روبرتو پیزارو، جانشین فرمانده ی ستاد نیروهای نظامی ؛ فابیو گارسیا، فرمانده ی عملیات ؛ هرنان کاویداد، فرمانده ی طراحی و برنامه ریزی ؛ خایرو پیندا، بازرس عمومی ارتش.
( ١٢ ) کنایه از سیاست اعتدالی رئیس جمهور برزیل لوئیز ایناسیو « لولا » داسیلوا
( ١٣ ) نخستین اجلاس مشترک کوبا – ونزوئلا به قصد طرح و عملی نمودن آلترناتیو بولیواری برای امریکا [ ی جنوبی ] ( ALBA )، برگزار شده در ٢٨ آوریل در هاوانا، به همکاری های اقتصادی میان دو کشور تعمیق بخشید.
( ١٤ ) CSN کشورهای Mercosur، جامعه ملل حوزه ی آند ( بولیوی، کلمبیا، پرو، اکوادور، ونزوئلا) و همینطور سورینام و گویان را دربر می گیرد.
( ١٥ ) آقای لوپز اوربادور برای ساختن راه دسترسی به یک بیمارستان بر روی زمینهای خصوصی تحت تعقیبِ دستگاه قضایی مکزیک بود. از میان رفتن مصونیت پارلمانی ایشان به این علت مضحک، راه شرکت در انتخابات ریاست جمهوری ٢٠٠٦ را به روی او مسدود کرد، انتخاباتی که همه ی نظرسنجی ها حکایت از برنده شدن او داشت. در این موضوع عملیاتی سیاسی – قضایی از پیش طراحی شده برای مردم مکزیک قابل تشخیص بود، و در اعتراض روز ٢٤ آوریل یک میلیون نفر به خیابانها آمدند، و حکومت را به عقب نشینی واداشتند ؛ حکومتی که برای پایان دهی به بحران، به ناچار ... دادستان کل کشور را خلع کرد.
( ١٦ ) کشورهای امریکای لاتین عضو CDH، که به نفع قطعنامه ی پیشنهادی ایالات متحده علیه کوبا رای دادند، عبارتند از : مکزیک، کستاریکا، گواتمالا و هندوراس ؛ آرژانتین، برزیل، جمهوری دومینیکن، اکوادور، پاراگوئه و پرو از شرکت در رای گیری خودداری کردند.
( ١٧ ) BBC Mundo ، لندن، ٢ ماه می مه ٢٠٠٥
منبع: / ماهنامه / لوموند دیپلماتیک / 2005 ۱۳۸۴/۰۳/۲۵
نویسنده : موریس لمو ینه
نظر شما