دود سیگار، مرهم زخم خاطرات
«چهل سال بود سیگار میکشید
هر بار یه برند جدید
هرچی ارزون تر بود همونو میخرید
بهش میگفتم چرا اینکارو با خودت میکنی؟
میگفت مگه فرقی میکنه با چاقوی یک میلیون تومنی خودکشی کنی یا با چاقوی ده هزار تومنی؟ مهم اینه که دود این لعنتی یه جرم ضخیمی بکشه روی دلت تا چیزی یادت نیاد دیگه، تا جای زخمهای دلت با جرم این دود پر بشه ، تا دودش جلوی چشمامو بگیره و هر چیزی که یادم میاره چیا شده رو نبینم .
از اون همه شوریدگی معلوم بود چیزی رو فراموش نمیکنه فقط دوست داره از سیگار به عنوان یه مسکن استفاده کنه یا شاید سعی میکرد خودشو فریب بده . گاهی که خیلی از زخم خاطرات درد میکشید یه شراب دست ساز خودش هم داشت ، میرفت یه گوشه ای تنها می نشست و بدون هم پیاله و بدون مزه مینوشید. همیشه برام سوال بود که اون خاطرات چقدر براش تلخن که علاجش این شراب تلخه که بدون هیچ مزه ای کنارش مینوشه.
یه روز یه دفعه گذاشت کنار و ترک کرد . پرسیدم چی شده؟ چطور ترک کردی؟ گفت : آخراشه باید دوباره همه چیز یادم بیاد با تمام جزییات . زخمهام باید سر باز کنن دوباره .
باید ببینم .
گفتم : خب که چی بشه؟
یه نگاه تلخی کرد و رو به سمت یک غروب طولانی رفت که رفت .
کاش میدونستم اون خاطرات و زخمها رو میخواست با خودش کجا ببره؟ به کی نشون بده؟ وثیقه بودن یا گواهی؟ درد بودن یا شکایت ؟ کاش میگفت قبل از اینکه برای همیشه بره»
عکس و متن: علی مقیمی
نظر شما