موضوع : پژوهش | مقاله

کار بیگانه شده

کارل مارکس نظریه کار بیگانه شده را ارائه داد. طبق این نظریه کارگران بر اثر شرایط تولید و فشار فراوان سرمایه دار که بالطبع به دنبال سود بیشتر است در چرخه ای دیوانه وار از تولید قرار می گیرند.

الف- قرن 18 میلادی
انقلاب صنعتی در اوج خود قرار دارد و سرمایه داری به شدت به نیروی انسانی، برای پیشبرد اهداف خود نیازمند است.
بر همین اساس، کارگران در معادن و کارخانه ها تا حد مرگ به کار گماشته می شوند اما در ازای این جان کندن، دستمزدی بسیار پایین دریافت می کنند.
آنها اتحادیه و صنف ندارند و به تبع آن راهی برای مطالبه حقوق خود پیش رو ندارند. ساعت کار بسیار بالاست و در برخی کشورها به 16 و حتی 17 ساعت کار مداوم در روز می رسد.
از بیمه و حمایت دولتی نیز خبری نیست. محصولات تولیدی آنها پیش از آنکه به مصرف خودشان برسد در دست طبقات بالای جامعه قرار می گیرد.

ب- قرن 21 میلادی.
سال ها از اوج گیری انقلاب صنعتی می گذرد و دیگر جهان در تب و تاب «صنعتی شدن» نمی سوزد، زیرا سال هاست که «صنعتی شده است». کارگران در روز هشت ساعت کار می کنند که شامل یک تا 30/1 ساعت وقت برای استراحت در میان روز است و در طول هفته یک تا دو روز تعطیلی دارند.
تقریباً تمامی آنها بیمه هستند، اتحادیه و صنف دارند که چتر حمایتش بر سر تمامی آنها گسترده است. دولت (حتی در کشورهای سرمایه داری) با وسواسی شدید (و شاید از ترس اعتصاب ها و مشکلات دیگر) بر کارفرمایان و نحوه تعیین و پرداخت دستمزد از سوی آنها برای کارگران نظارت می کند.
سطح زندگی کارگران - همگام با دیگر مردم جهان - بهبود یافته است اما... دو پاراگراف بالا، نمایی کلی از وضعیت کارگران در طول 200 سال گذشته است.
شاید در نگاه نخست و با مقایسه ای سطحی، حکم بر پیشرفت و بهبود وضعیت کارگران طی این سال ها دهیم ولی تنها با نگریستن بر واژه «اما» در پایان پاراگراف دوم است که شک و تردیدها در وجودمان ریشه می دواند و به طور حتم ما را گرفتار این پرسش می سازد که آیا واقعاً وضعیت معیشتی، اقتصادی، سیاسی و غیره کارگران بهبود یافته است؟ اگر منصف باشیم متوجه خواهیم شد که در مقایسه با وضعیت مشقت بار قرن 18، بهبود حاصل شده است؛ (مارکس، 1387): هرچه کارگر ثروت بیشتری تولید می کند و محصولاتش از لحاظ قدرت و مقدار بیشتر می شود، فقیرتر می شود.
هرچه کارگر کالای بیشتری می آفریند، خود به کالای ارزان تری تبدیل می شود. افزایش ارزش جهان اشیا نسبتی مستقیم با کاستن از ارزش جهان انسان ها دارد. کارگر فقط کالا تولید نمی کند بلکه خود و کارگر را نیز به عنوان کالا تولید می کند و این با همان نسبتی است که به طور کلی کالا تولید می کند.(ص125)
اما اگر از حیطه مقایسه خارج شویم و برای پیشرفت و بهبود بعد زمانی قائل شویم (معتقد باشیم بهبود و پیشرفت تنها باید با معیارهای زمان مورد بررسی، اندازه گیری شود) شاید به تناقضاتی دست یابیم.
هنوز هم در جهان، کارگران برای وصول مطالبات پرداخت نشده یا حق بیمه و مسائلی اینچنینی با کارفرمایان و دولت هایشان درگیرند.
هنوز هم کارگر به منزله یک دستگاه تولیدی در نظر گرفته می شود و از او تا سرحد مرگ (البته به صورت محترمانه) کار می کشند و هر زمان که دیگر به او نیازی نداشته باشند مشمول طرح «تعدیل نیرو» می شود. شاید تنها مزیت کارگر امروزی، حمایت اتحادیه ها و اصناف و در برخی موارد معدود دولت هاست؛ حمایتی که از ابتدای قرن 19 آغاز شد.
انگلستان نخستین مقررات کار را در سال 1802 وضع کرد. این مقررات ساعات کار کودکان را محدود می کرد. در سال 1833 قانون کار دیگری درباره کاهش ساعات کار، ممنوعیت کار در شب و بازرسی تصویب شد و به سال 1843 پارلمان این کشور قانونی وضع کرد که از به کار گماردن زنان و کودکان کمتر از 10 سال در معادن و کارهای زیرزمینی جلوگیری می کرد.
در فرانسه تصویب قانون 22 مارس 1841 اگرچه با مخالفت ارباب صنایع روبه رو شد، باز هم توانست سهولت هایی را در زمینه حقوق کار و زندگی کارگری فراهم کند، از جمله به کارگیری کودکان کمتر از هشت سال را ممنوع کرد و مدت کار روزانه کارگران هشت تا 12 ساله را به هشت ساعت و کارگران 12 تا 16 ساله را به 12 ساعت کاهش داد همچنین یک روز را به عنوان تعطیل هفتگی مقرر کرد. در 21 مارس 1884 به موجب قانون دیگری، آزادی تشکل های کارگری اعلام شد و قانونگذار فرانسوی آزادی سندیکایی را به رسمیت شناخت.
در همان سال ها کارل مارکس نظریه کار بیگانه شده را ارائه داد. طبق این نظریه کارگران بر اثر شرایط تولید و فشار فراوان سرمایه دار (که بالطبع به دنبال سود بیشتر است) در چرخه ای دیوانه وار از تولید قرار می گیرند؛ چرخه ای که اصل را بر تولید بیشتر گذاشته است.
کارگر بر اثر فشارهای ذکرشده و از آن مهم تر برای رفع نیازهای نخستین خود و خانواده اش آنقدر دست به تولید می زند تا در نهایت خود نیز به نوعی کالا تبدیل شود و در کنار آن به طور کل با کالایی که تولید می کند بیگانه می شود.
البته مارکس (1387) معتقد است این بیگانگی جنبه های خطرناک دیگری نیز دارد. کار بیگانه شده با بیگانه ساختن آدمی

از طبیعت
از خود یعنی از کارکردهای عملی و فعالیت حیاتی اش، نوع انسان را از آدمی بیگانه می سازد.
کار بیگانه شده زندگی نوعی را به وسیله ای جهت زندگی فرد تغییر می دهد. (ص 132)
حال با توجه به مسائلی که ذکر شد باید از خود بپرسیم این مفهوم در جهان امروز متضمن چه معنایی است؟ آیا مشمول تغییر زمان شده و دیگر در جهان امروزی مصداقی ندارد؟ یا اینکه تنها در چرخه دگردیسی از شکلی به شکل دیگر درآمده است و در مورد وضعیت کارگران امروزی نیز صدق می کند؟ به طور قطع این واقعیت که هنوز هم کار بیگانه شده مارکس، در سراسر جهان به چشم می خورد قابل کتمان نیست.
جهان سرمایه داری سویه دیگرش را به نمایش گذاشته است؛ سرمایه داران به این نتیجه رسیدند که برخورد و ایجاد چالش مداوم با کارگران در نهایت به سود آنها نیست و می تواند بر روند تولید تاثیری منفی بگذارد.
آنها اطمینان یافتند که شیوه مدیریتی قرون 18 و 19 میلادی دیگر پاسخگوی نیازهای جهان امروز نیست. (با توجه به اینکه کارگران اکنون می توانند با اعتصاب ها یا اعتراض ها از اساس چرخه تولید را غولو به صورت موقتف متوقف کنند.) سرمایه داری برخلاف آنچه برخی تصور می کردند جریانی منفعل و کم هوش نیست.
شاید آنها از سخنان بزرگ ترین دشمن خود مارکس استفاده کردند و «در آخر ناچار شدند با صبر و عقل با وضعیت واقعی زندگی و روابط شان با همنوعان خویش روبه رو شوند.» (برمن، 1381) جوامع سرمایه داری به ناچار و به طور قطع از سر بی میلی به سمت تدوین «قانون کار» رفتند. البته در کنار این مساله آنها با ایجاد رشته های مدیریتی در دانشگاه ها و تربیت مدیران، شیوه نوینی در برخورد با کارگران را پدید آوردند که تا به امروز سابقه نداشت؛ تولید کارگرمحور.
در این شیوه تولیدی کارگران نه به منزله ماشین های تولیدی بلکه به منزله انسان هایی با گوشت و پوست که احساس دارند،مریض می شوند و مشکلات و مسائل خاص خود را دارند در نظر گرفته می شوند.
احترام به کارگر و تامین نیازهای او در نهایت موجب بازده کاری بهتر و بالاتر او می شود و در این صورت همگان خشنود و راضی خواهند بود.
بالاترین و برترین نمونه این جریان تولیدی را می توان در بزرگ ترین شرکت های تولیدی در جهان امروز جست وجو کرد؛ شرکت هایی همانند مایکروسافت یا گوگل. پس روی کاغذ باید کارگران از نحوه تولید خود راضی باشند و هیچ گونه بیگانگی با محصولی که خود تولید می کنند، طبیعت و خود نداشته باشند.
اما این تنها یک طرف سویه برخورد جریان سرمایه داری با جریان کار بیگانه شده است. سرمایه داری آنچنان که گفته شد جریانی کم هوش نیست و براساس شواهد تاریخی، بدین راحتی بخشی از سود خود را سخاوتمندانه در اختیار کارگران قرار نمی دهد تا آنها راضی باشند و تاثیر منفی بر روند تولید نگذارند.
مارکس (1387) حدود دو قرن پیش معتقد بود: افزایش تحمیلی دستمزدها (صرف نظر از پاره ای مسائل از جمله این واقعیت که تنها غتحت شرایطف اجبارغیف دستمزدهای بالاتر که خلاف قاعده است پرداخت می شوند) چیزی جز پرداختی بهتر به بردگان نیست و برای کارگران یا برای کار موقعیت و شأن انسانی شان را به ارمغان نخواهد داشت. (ص 139)
اگر اندکی در وضعیت زندگی کارگری در قرن 21 میلادی مداقه و تامل کنیم شاید به این نتیجه برسیم که گفته های مارکس چندان هم بی مورد نیست.
با وجود تدوین قانون کار و حمایت های صنفی و دولتی از آن هنوز هم بسیاری از کارگران با بی میلی و بیزاری بر سر کار خود حاضر می شوند و انگیزه آنها همانند همتایان قرن هجدهمی شان، رفع نیازهای نخستین زندگی خود و خانواده شان است. در واقع آنها برای «کار کردن»، «زندگی» می کنند.
آنها ماشین های تولیدی مدرنی هستند که به جای استفاده از آچار از دستگاه های فوق پیشرفته شرکت های چندملیتی (که خود ساخته دست کارگرانی دیگرند) استفاده می کنند. وضعیت رقتباری که به تبع همان بیگانگی با خود، طبیعت و دیگری را در پی خواهد داشت.
تغییر وضعیت ارتباطی انسان ها از شیوه رودررو به شیوه الکترونیکی به این بیگانگی کمک شایانی کرده است؛ وقتی کارفرما می تواند با استفاده از پست یا گفت وگوی الکترونیکی با کارگر خود ارتباط برقرار کند، وقتی ساعت ورود و خروج یا نمودار بازده کاری کارگران به وسیله دستگاه هایی با کمترین میزان خطا ثبت می شود دیگر چه نیازی به ارتباط رودررو با آنها است.
به همین ترتیب ارتباط کارگران با همکاران خود تنها محدود به وظیفه دیگران در چارچوب خط تولید می شود و همچنین کارگر نوعی، دیگر فرصتی برای ارتباط انسانی و استاندارد با طبیعت اطراف خود (که البته دیگر جز مشتی ماشین و وسایل تولیدی دیگر کارگران نیست) نخواهد داشت. این مساله زمانی نمود بیشتری پیدا خواهد کرد که به یاد داشته باشیم کوچک ترین میزان خطا از سوی این کارگران به منزله اخلال در روند تولید خواهد بود و بالطبع، نتیجه ای جز اخراج یا در موارد خفیف تر توبیخ نخواهد داشت.
پس فشارهای همه جانبه بر کارگران نه تنها کاهش نیافته، بلکه به نوعی افزایش یافته است. این فشارها نیز به نوبه خود افزایش بیگانگی و از میان رفتن شأن انسانی کارگران را باعث می شود.
به هر روی، بسیاری معتقدند در جهان امروز کار بیگانه شده نه تنها از میان نرفته است بلکه به هوشمندانه ترین شکل ممکن در پس شیوه های مدیریتی نوین، چهره خود را پنهان کرده است. شاید حق با آنها باشد، شاید هم نه.
تاریخ انتشار در سایت: ۲۳ شهریور ۱۳۸۹منبع: / سایت / باشگاه اندیشه
به نقل از: jobportal.irصفحه اینترنتی مرتبطhttp://www.jobportal.ir/S3/Default.aspx?ID=9_3_717_1_2286
نویسنده : هانیه رجبی

نظر شما