ما هنوز به حیات طیبه نرسیدیم
امیر غنوی متولد 1340 و وارث علمی مرحوم علی صفائی حائری (ع.ص) است. وی در فقه، اصول، تفسیر و حقوق صاحب نظر بوده و در همین زمینهها نیز در حوزه و دانشگاه مشغول به تدریس است. آنچه او را از سایر هم دورهایهایش متمایز میکند، تحقیقهای عمیق او در زمینههایی چون حیات طیبه و مسائل تربیتی با رویکرد علمی ـ فقهی است؛ اموری که او را بیش از پیش به استاد فقیدش شبیه میسازد. آنچه در این گفتوگو به چشم میخورد، نگاه پر از جزئیات حجتالاسلام و المسلمین غنوی به مسائل به ظاهر بدیهی و روشن است که از نگاههای روزمره ما کلیشهزدایی میکند.
• مشکلهای امروز جوامع اسلامی چیست؟ و آن را ناشی از بیتوجهی به چه اموری میدانید؟
غنوی: ابتدا لازم میدانم این قید را اصلاح کنم که منظور ما از جوامع اسلامی، جوامع مسلمین است؛ چون هنگامیکه ساختار، اهداف و روابط حاکم بر یک جامعه برگرفته از اندیشه دینی نباشد، تعبیر جامعه اسلامی درباره آن تعبیر دقیقی نخواهد بود. آن جامعه از حیث اجتماعش، اسلامی نیست. یک جامعه میتواند عرفی باشد، میتواند سرمایهداری باشد، میتواند متصف به صفات مختلف باشد که در داخل آن مسلمانان زندگی میکنند؛ پس اصلاح اول این است که این تعبیر باید دقیقتر مطرح شود که مشکلهای امروز جوامع مسلمین چیست؟
زمانی میفرمایید جامعه اسلامی، یک موقع میگویید جامعه مسلمین. خصوصیت جامعه مسلمین این است که عدهای مسلمان بر اساس هر نوع رابطه و هر نوع حکومتی گرد هم جمع شدهاند و زندگی میکنند. به نظر میرسد سؤال شما راجع به جوامع مسلمین باشد؛ چون یک نگاه آسیبشناسانه دارد به وضع موجود جوامعی که ما در جهان اسلام با آن مواجه هستیم. کشورهایی مثل ایران، پاکستان، عراق، افغانستان و مالزی، کشورهایی هستند که آنها را جوامع اسلامی اطلاق میکنیم یا دقیقتر جوامعی که در آن مسلمانان زندگی میکنند و حتی میشود این را گستردهتر کرد و به مجموعههایی از مسلمانان اطلاق کرد که در کشورهایی زندگی میکنند که آن کشورها، کشورهاییاند با حکومتهای کاملا متفاوت؛ یعنی به جوامع اقلیتی مسلمانان در کشورهای دیگر هم میشود این تعبیر را اطلاق کرد.
بنابراین باید به سؤال اول، یعنی مشکلهای جوامع مسلمین از این زاویه وارد شویم که اساسا پذیرش اسلام از نگاه ما به چه جهت و علتی است؟ ما ابتدا اسلام را از جهت عقلانیتش میپذیریم؛ چون عقل ما اقتضا دارد که خدایی را، پیامبران او را، پیامبر اسلام و آوردههای او را بپذیریم. این مقتضای عقل و نگاه عقلانی ماست و پاسخی است عقلانی به سؤالهایی بنیادین.
دومین نکتهای که ما را به اسلام رسانده این است که ما اسلام را دینی میدانیم که اِشراف به نیازهای انسان تا روز قیامت دارد، آن هم به صورت جامع؛ یعنی در حقیقت ما دین را از جهت اسلام، اسلام را از جهت عقلانیت و اشراف و پاسخگویی به نیازهای امروز و فرداست که پذیرفتیم. اگر این بیان پذیرفته شود، نتیجه آن این خواهد بود جوامعی که با این نگاه به اسلام ملحق شده باشند، نباید مشکلهای بنیادینی داشته باشند؛ چون فرض بر این است که مجموعهای را با عقلانیت پذیرفتند که آن مجموعه کاملا پاسخگوی همه نیازهای آنها تا روز قیامت است و اگر هم ما چنین وضعیتی داشته باشیم، مسلما نباید بحثی از مشکلها (به این معنایی که دارید تعبیر میکنید) داشته باشیم. هر جامعهای با تغییر شرایط، فضا، برخوردها و درگیریها، دچار وضعیتهای تازه و به تعبیری مشکل میشود، ولی وقتی که آن جامعه بر اساس مکتبی شکل گرفته باشد که در آن برای همه این نیازها پاسخهای مناسب تعریف شده باشد، طبیعتا این مشکلها، مشکلهایی خواهد بود که به طور طبیعی در آن سیستمِ پاسخگو، جواب خودش را میگیرد و راهحلش را مییابد.
اگر سؤال اولتان را دوباره مرور کنیم، مشکلهای جوامع اسلامی امروز را میتوانیم در دوری از آنچه به عنوان باور و رفتار دینی تلقی میکنیم، بدانیم؛ یعنی جوامع مسلمانان امروز به میزانی که با این نگاه به مجموعه دین نرسیدند، طبیعتا دچار مشکل شدند. نمیخواهم در این بحث از عللِ انحطاط و مشکل داشتن مسلمانان در جوامع متنوع امروزشان صحبت کنم؛ چون بحث بسیار متفرق و متشتتی است و به تفاوت جوامع مسلمانان میشود علل مختلفی برای پیدایش مشکل دید، ولی اگر از اساس اسلام را جوابگوی مشکلها و نیازهای امروز و فردای بشر بدانیم و آن سیر به طور طبیعی طی شده باشد؛ یعنی جامعهای با آن باورها و رفتارهای اسلامی شکل خودش را پیدا کرده باشد، نباید حرفی از مشکلهایی که مدّ نظر شماست بزنیم.
در حقیقت ما دو نکته را باید در جوامع اسلامی بازنگری کرده و ببینیم تا کجای آن را درست آمدیم و کجای آن را اشتباه، آن وقت میتوانیم بگوییم مشکلهای جوامع مسلمین ناشی از چه بیتوجهیهایی است؟
در سیر حرکت دینی که در حرکتهای انبیای الهی شاهدش هستیم، مسیر دقیقی ترسیم شده که اگر آن مسیر دقیق در هر جامعهای از ابتدا تا انتها طی شود، حرکت اسلامی یا به تعبیر دیگر حرکت دینی، خودش رشد و رویندگی خواهد داشت و به طور طبیعی مشکلها او را آزار نخواهد داد.
سیری که ما در حرکت انبیای الهی و همچنین در زندگی پیامبر خودمان میبینیم این است که پیامبر خدا کارش را با تربیت آدمها آغاز میکند. آغاز کار، تحول دادن به ذهنیت، گرایشها و رفتارهای آدمهاست. وقتی از اینجا آغاز میکنید، هستههای اصلی جامعه اسلامی را به درستی میسازید و هنگامیکه این هستهها جواب دادند و دنبالهروی هدایت عرضهشده شدند، به طور طبیعی میتواند یک جامعه اسلامی شکل بگیرد.
فرض بر این است که دعوت دینی ابتدا با تربیت دینی آغاز میشود؛ با برخوردهای رسول با تکتک مخاطبانش. این برخوردها از یک سو، تحول در تفکر، عاطفه و رفتارهای آن آدمها ایجاد میکند و وقتی جمعی را تشکیل دادند، این جمع همراه با رابطههای دیگری خواهد بود؛ یعنی سازمان اجتماعی و سپس سازمان اقتصادی و پس از آن سازمان سیاسی و حقوقیِ متفاوتی در این جامعه شکل خواهد گرفت. این سازمان، سازمانی است کاملا متناسب با ساخت اجتماعی همه دورهها و همچنین سازگار با ساخت انسان و هستی که به طور طبیعی نباید دچار مشکلهای خاصی شود.
لذا اگر میبینیم دچار مشکلیم، خیلی از اوقات از این نقطههای اساسی مانند تربیت آغاز نکردهایم. آدمهای ما آدمهای دینی به معنای تفکر دینی، احساس دینی و رفتارهای دینی نیستند. یا روابط اجتماعی ما بر آن اساس شکل نگرفته یا روابط اقتصادی، سیاسی و حقوقی ما در آن قالبها نیست. این سیر اگر رعایت شود، امروزه نباید با چیزی به اسم «مشکلهای جوامع مسلمین» روبهرو میبودیم.
نکته دوم این است که جدای از بحث احیای حرکت دینی، نیاز به احیای تفکر دینی هم داریم؛ البته این دو در کنار هم باید رخ بدهند. تفکر دینی نیاز به احیا دارد؛ به این معنا که در آموزههای رسولالله با مجموعهای روبهرو هستیم که پاسخگوی بالقوه همه نیازهاست، نه پاسخهای موجود. اگر در دورهای رسول خدا با موعظهها جوابگوی نیازهای مخاطبانش بود، در دوره بعدی، مثلا امام باقر و امام صادق(ع) مجبورند علم دین را بشکافند تا مبانی متقن و استوار علم دینی را نشان بدهند، همان مبانی که در آموزههای رسول هم بود، ولی آشکار نبود.
در حقیقت احیای تفکر دینی دو رکن اساسی دارد؛ رکن اول شناخت سؤالها و نیازهای روز و رکن دوم عمق بخشیدن به تفکر دینی و رجوع به لایههای عمیق معارف دینی است در سطحی که جوابگوی آن نیازها و سؤالها باشد.
متأسفانه امروزه هم در احیای تفکر دینی معمولا یک یا دو بالمان قطع است. یا با سؤالها و پرسشهای روز آشنا نیستیم و هنوز با تفکرهای قرن ششم و هفتم جوابگوی سؤالها هستیم یا اینکه سؤالهای روز را میشناسیم، ولی توان و ظرفیت مراجعه به منابع دینی را برای استخراج سؤالها و نیازها نداریم. احیای تفکر دینی نیازمند کار مستمری است که این دو بال را کنار هم داشته باشد. سؤالهای امروز و فردا را بشناسیم و بعد در کنار آن، لایههای عمیق تفکر دینی را متناسب با آن، مورد توجه قرار بدهیم.
• مزایا و معایب سنت و مدرنیته چیست؟ و هرکدام چه نقاط قوت و ضعفی دارند؟
غنوی: این گفتوگو نیاز به توضیح بیشترِ دو لفظ «سنت و مدرنتیه» دارد. در تعبیر مدرنیته اگر بخواهیم تأملی داشته باشیم، یعنی آن تلقی و نگاه تازه و نویی که دورهای در اروپا پیدا شد و با تحولاتی مثل رنسانس و اتفاقهای پس از آن شناخته میشود، اگر در قالب چند جمله بخواهم حرف را خلاصه کنم، مدرنیته در یک دوره (به خصوص در اروپا) همراه بود با وارد شدن ماشین در روند تولید و تبدیل شدن اقتصاد غرب به یک اقتصاد ماشینی.
در حقیقت یک انقلاب اقتصادی با وارد شدن ماشین در غرب رخ داد که دیگر انسان عامل اصلی تولید نبود، بلکه آن چیزی که تولید را کاملا متفاوت میکرد، ظهور چیزی به اسم ماشین بود که با ماشین بخار آغاز شد و همینطور آمد و به پیشرفتهای تازهای رسید. دومین نکتهای که در دوره مدرنیته در غرب پیدا شد، پیدایش نظام سرمایهداری بود. بالاخره از دوره حکام و فئودالها و زمیندارها گذشتند و کسانی که صاحبان ماشین و صنعت بودند، بزرگان و قدرتمندان جوامع غربی شدند. چیزی که امروزه از آن به نظام سرمایهداری یاد میکنیم، در همین مدرنیته اولیه پیدا شد. بعد از آن کشورهای اروپایی به وضعیت فعلی درآمدند؛ ملتهایی دارند که هرکدام دولتهایی دارند.
اگر به گذشته تاریخ حُکام مراجعه کنید، چنین وضعیتی را نمیبینید. آن وقت نوع ارتباط این دولتها با ملتها دچار تغییر شد؛ یعنی به تدریج قدرت متمرکز و مسلط و ناظری در دولتها ایجاد شد که آرام آرام وظیفه نظارت بر اطلاعات و رفاه اجتماعی را بر عهده گرفت.
در دورههای اخیر میگویند شاخص مهم مدرنیته متأخر این است که خودش را بازاندیشی میکند و تغییر میدهد؛ یعنی مدرنیته متأخر که بیشتر مربوط به دهههای اخیر است، به صورت یک موجود پویا در آمده که در خود تأمل میکند، به چیزها و ارزشها و دیدگاههای تازهای میرسد و وضعیت سابق را به هم ریخته و وضعیت تازهای را ایجاد میکند. طبیعتا در این فضا اتفاقی که میافتد این است که شرایط اجتماعی هم دچار تغییر میشود؛ مثلا به تدریج سبک زندگی آدمها تغییر میکند، هویت شخصی آدمها به خاطر دسترسی گستردهای که به دانشها پیدا کردند، دچار تحول میشود و در همین دورهها هم هست که آدمها کمکم با خطرات چیزهایی به اسم علم و فناوری آشناتر میشوند و نتیجه این تغییرها، احساس خطر و اضطراب در دنیای کنونی است که خیلی بیشتر از دنیای گذشته است. در دنیایی که در آن سنتها حاکم بود و فضا ثابت بود، احساس خطر و اضطراب کمتر بود. اگر هم بود، بیشتر از جانب عوامل خارجی و حکومتها بود، ولی امروزه ریشه این احساسخطرها به امور عمیقتری برگشته است. این فضایی است که در خصوص مدرنیته میشود مطرح کرد.
اما سنت، به معنی تحویل دادن باورها و رفتارهایی است که به راحتی از نسلهای گذشته به نسلهای بعدی منتقل میشود. سنت چیزی است که تا قبل از دوره نوگرایی و نوسازی، بنیان زندگانی اجتماعی بر آن قرار داشته، یعنی باورها و رفتارهایی در جوامع مختلف بوده که نسل به نسل به هم منتقل میشده و تمام زندگی اجتماعی بر اساس آن قوام میگرفته است. این مفاهیم را با کشور خودمان یا جوامع مسلمین هم میتوانیم تطبیق دهیم.
به نظر میرسد که مزایا و معایب سنت (با این توضیحاتی که دادم) تا حدی روشن شده باشد. سنتها مفیدند؛ چون مکانیسمهایی در فضای زندگی اجتماعی هستند که باعث ثبات آرامش شده و ماندگار شدهاند. علت اینکه میبینید انسانها مایلاند بر اساس سنتها عمل کنند، همین آرامش و ثباتی است که در کنار سنتها وجود دارد.
• یعنی اگر سنت غلط باشد، باز هم موجب آرامش است؟
غنوی: بله، حتی اگر بخواهید یک سنت غلط را برداشته و تبدیل به سنت درست کنید، یک نوع تلاطم (برای آدمهایی که با آن فضا عادت کردهاند) به وجود میآورد؛ مثلا اگر بخواهید پدرسالاری را در خانواده کنار بگذارید و عقلانیت را در خانه حاکم کنید، یک دوره تلاطم خواهد داشت تا هر کسی بتواند در جایگاه درست و طبیعی خودش قرار بگیرد.
اما به طور طبیعی وقتی شرایط عوض میشوند و دیدگاهها تغییر میکنند، سنتها نمیتوانند باقی بمانند. علاوه بر آن، سنتها گاهی از اوقات خودشان تناقضها و تعارضهایی دارند که همانها باعث اضمحلال و به هم ریختنشان میشود. پس شرایط که عوض میشود، آن سنت کارکردش را از دست میدهد. امروز بچهها تحصیلکردهاند و با فضاهای متفاوتی آشنایند، همچنین نوع نگاه آدمها به خود و زندگیشان تغییر کرده و آن سنتهای قبلی نمیتوانند تداوم داشته باشند.
• اگر سنتها تغییر پیدا کنند، دیگر سنت نیستند و نوعی مدرنیته خواهند شد.
غنوی: تحولهایی که به واسطه مدرنیته در غرب رخ داد، باعث شد شکل و شمایل زندگی آنها هم دستخوش تغییر شود. حال اگر منظورمان از مدرنیتهای که داریم از آن صحبت میکنیم، یعنی تغییرهایی به اقتضای شرایط تازه، میخواهیم چه معنایی از مزایا و معایبش برداشت کنیم؟ اگر مقصود از تحولی که داریم میگوییم، تحول در ابزارها و امکانات و آن چیزی باشد که علم، امروزه برای ما عرضه داشته، بخشی از آن قهری است؛ یعنی تا دیروز از یک سلسله ابزارها محروم بودید و به خاطر نداشتن آنها شکلی از زندگی را انتخاب کردید. با آمدن ابزارهای تازه و آگاهیهای جدید، شکل سابق زندگی به طور طبیعی اصلاح خواهد شد، ولی در اینجا باید متوجه باشیم خیلی از اوقات ابزارها، فرهنگهای خاص خودشان را هم به همراه دارند. ابزار یک شیء بدون قید به فرهنگ خاص نیست، نه اینکه الزاما فرهنگی به آدم حتما تحمیل کنیم، ولی اقتضائاتی دارد و کسی که میخواهد از ابزارهای تازه بهره ببرد، باید به آن اقتضائات توجه داشته باشد و در ترکیبی تازه از آن، در راستای اهداف خودش استفاده کند.
پس اگر منظورمان از تغییر، تغییر در ابزارها و امکانات است، این نگاه میتواند حلال مشکل در بحث مدرنیته باشد. اگر مقصودمان از مدرنیته، تحول در دیدگاهها، حساسیتها و نوع سؤالهایی باشد که انسانها مطرح میکنند، به یک معنا یک فرصت جدید برای تفکر دینی است؛ چون تفکر دینی وقتی ادعای این را دارد که جوابگوی نیازهای دورههای مختلف است، با پرسشهای تازه و متفاوت این امکان را پیدا میکند که به لایههای تازه از اندیشه دینی خودش هم پی ببرد. سؤالهایی که تا دیروز برای ما مطرح نبود و به خاطر همین به آن بخش از معارف دینیمان توجهی نداشتیم، میتواند در برابر این سؤالهای تازه فعال و پدیدار شوند.
یکی از استادان بزرگ ما میفرمود: یکی از علل رشد حوزه، حضور رضاخان بود و یکی دیگر، هجوم تفکر کمونیستی به ایران که هر دو تقریبا در یک دوره رخ داد؛ چون در دوره فشار و پر از سؤال، تفکر دینی جلا پیدا میکند و میتواند ظرفیتهای درونی خودش را آشکار کند؛ لذا اوج مذهب شیعه در دوره امام باقر و امام صادق(ع) است؛ چون دوره هجوم سؤالهای دینی و اعتقادی بود.
در دنیای امروز هم اگر منظورمان از مدرنیته، تغییر دیدگاهها، فراهم شدن فضای ارتباطی بسیار قوی و طرح اندیشههای فوقالعاده متناقض و متعارض است، میتواند برای ما فرصت فوقالعادهای باشد؛ چون اعتقاد داریم اندیشه دینی ظرفیتهای پاسخگویی را دارد و طبیعتا این ظرفیتها در شرایط امروز خیلی بهتر میتوانند نمایان شوند؛ البته تبدیل کردن این ظرفیتها و بالفعلکردنشان داستان متفاوتی دارند.
• آیا در خصوص رسیدن به حیات طیبه، راهحل عملیاتی داریم؟
غنوی: این امر به نخبگان ما وابسته است. کل این بحث مبتنی بر یک مفهوم مبهم به نام حیات طیبه است. حیات طیبه یعنی زندگی خوب. حال این زندگی خوب یعنی چه؟ آیا خود همین کلمات را در فرهنگ دینی معنا کردهایم؟ مثلا در قرآن داریم: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً».
اولین نکته در بحث حیات طیبه، توجه به مفهوم حیات است. در اینجا منظور از حیات، حیات فیزیولوژیک نیست. در قرآن میخوانیم: «إِنَّکَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتَى»؛ تو به مردهها نمیتوانی حرفت را بفهمانی. مسلما مراد از این مرده در قرآن، من فی القبور نیست، بلکه کسانی هستند که آن چیزی را که در فضای هدایت به آن نیاز است بشنوند، بفهمند، بگیرند و تغییر دهند، ندارند؛ به زبان دیگر کسی که حس و حرکت در فضای هدایت ندارد، مرده است. همانطور که ما در فضای فیزیولوژیک، به موجودی مرده میگوییم که حس و حرکتی در فضای فیزیولوژیک ندارد.
پس اولین نکته این است، باید بدانیم حیاتی که در فضای دینی مطرح میشود یک حیات معنوی است. قرآن در سوره یس، آیه 70 میفرماید: «لِیُنذِرَ مَن کَانَ حَیًّا وَ یَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْکَافِرِینَ»؛ تا رسول انذار دهد کسی را که حی است، بنابراین معلوم میشود قبل از شروع هدایت، آدمها دو دسته میشوند؛ یک دسته مردهاند و یک دسته هم زنده. لااقل این دو دسته مشخص است.
ابتدا باید این مفهوم روشن شود که منظور از حیات چیست؟ شما در فضایی که دعوت دینی آغاز میشود، با مردمانی روبهرو هستید که قبل از آغاز دعوت دینی، با هدایتهایی درونی فطری همراه بودند. در روایات مکرر آمده، آنهایی که در دوره جاهلیت خوب بودند، همانها خوبان دوران اسلاماند؛ آنهایی که با حجت باطنیشان خوب عمل میکردند، با حجت ظاهری هم خوب عمل میکنند؛ آنهایی که با رسول بودند، وقتی با دعوت پاک دینی مواجه شدند، از آن بهره بردند؛ پس آدمها در مرحله قبل از شروع دعوت هم گاهی مردهاند و گاهی زنده؛ لذا درست است در قرآن شیوههایی برای دعوت از آنهایی هم که مردهاند، مانند منافقان و ظالمان، میبینیم، ولی مخاطب اول انذار، آدمهای زندهای هستند که حرف را میفهمند، حس میکنند و در برابر آنچه حس کردند و فهمیدند، حرکت خواهند داشت.
پس مرحله اول، حیات انسان در عرصه هدایت است، اما این مفهوم در قرآن به همینجا ختم نمیشود. باز در قرآن میخوانیم: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُم لِمَا یُحْیِیکُمْ». اینجا دعوت به چیزی است که انسان را زنده میکند، منتها مخاطب اولِ دعوت چه کسانی هستند؟ «یا ایها الذین آمنوا»، یعنی اینها آدمهاییاند پس از آن مرحله. آدمهایی که زنده بودند، انذار را گرفتند، به ایمان رسیدند و حالا مخاطب رسولاند. دارد از حیات دیگری صحبت میکند. آن حیات چیست؟ «استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» قرآن از مؤمنان میخواهد وقتی خدا و رسول شما را دعوت میکنند به چیزهایی که شما را زنده خواهد کرد، استجابت کنید.
این مرحله تازهای از حیات است. ما هنوز به حیات طیبه نرسیدیم. این مرحله صرفا حس فرمایشات درست رسول و پاسخ به او نیست، بلکه زندگی بر اساس آن چیزی است که او میگوید. آنگونه دیدن، آنگونه رفتار کردن، آنگونه حس کردن است که باعث میشود این آدم متحول شود. این آدم دیگر صرفا یک آدم فهیم و مثبت که راه میآید، نیست، یک آدم در سطحی بالاتر است که تمامی ظرفیتهای وجودیاش به حیاتی برتر رسیده است. همه چیز او زنده است. اینها آن حرکتی را که اقتضای آن باورهاست، پیدا کردند.
در یک مرحله بالاتر، در سوره نحل، آیه 97 میخوانیم: «مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُم بِأَحْسَنِ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَ». در اینجا نکته کلیدی که قرآن به ما میگوید این است که آدمها چه زن، چه مرد، تفاوتی از این حیث ندارند و اگر در حالی که مؤمن است، رفتارهایش هم شایسته باشد، به تدریج به یک زندگی تازه میرسد. تعبیر «فلنحیینه» اقتضای تغییر تدریجی دارد و نشان میدهد کسی که با این مقدمات باشد، یعنی مؤمن به علاوه عمل صالح، خداوند او را کمک میکند تا آرام آرام به زندگی دیگری برسد که در قرآن از آن به «حیات طیبه» تعبیر شده است.
این شکل از زندگی وقتی استمرار پیدا میکند، باعث تحولی نه فقط در فکر آدم، بلکه در ظرفیتهای وجودی آدم میشود. تعبیری است در نهجالبلاغه که از حضرت امیر(ع) راجع به «فلنحیینه حیاهً طیبه» میپرسند. حضرت وقتی میخواهد این تعبیر را توضیح بدهد، میگوید: «هی القناعه»؛ حیات طیبه قناعت است.
ما معمولا کلمات دینی را خیلی تحتاللفظی معنا میکنیم. در ادبیات خودمان، منظور از قانع آدمی است که خیلی اهل تحرک و تلاش نیست و به هرچه دور و برش هست، اکتفا میکند و خیلی تلاش برای رسیدن به بیشتر از آن نمیکند، ولی در فرهنگ دینی قناعت به این معنا نیست. قناعت رسیدن به این درک و دریافت است که در هستی هر آنچه مورد نیاز ما بوده، فراهم است؛ لذا با این دید است که نگاهمان به خدا، زندگی و روابط اجتماعی متحول میشود. وقتی این باور را داشته باشیم در فضایی نهاده شدهایم که همه چیز تعریف دقیق دارد و به اندازه و تناسب است و هیچ چیز خالی نمانده، باعث میشود نوع نگاه و حالتهای آدم تغییر کند. این مرحله سوم از حیات است. اگر حیات اول فقط در عرصه هدایت و حیات دوم تغییر در رفتارهای انسان بود، حیات سوم تغییر در ظرفیتهای وجودی و نگاه و دید انسان خواهد بود و این حیات، حیات طیبه است.
در توضیح طیب در لغت اگر نگاه کنید، بین طیب و طاهر تفاوت میگذارند. طاهر به امری میگویند که عاری از آلودگی باشد، ولی مثلا آب طیب، به آب گوارایی میگویند که نه فقط پاک است، بلکه املاحش، میزان برودت و گرمیاش نیز با آدم جور است. زندگی طیب، زندگیای است که همه چیزش با هم جور است. ریشهاش در تفاوت نگاه آدم است. آدمی که احساس میکند همهچیز درست و به اندازه تعریف شده، حتی موقع جان دادن زیر سُم اسب هم حیات طیبه دارد. چرا؟ چون نگاهش این است که همه چیز زیبا، به اندازه و دقیق است؛ لذا با این توضیح روشن میشود، ریشه پیدایش حیات طیبه، یعنی اساس حیات طیبه در وجود انسان، تغییر در نگاه و دید انسان است که آدمها میتوانند در اوج ابتلا و مشکل و سختی و فشار، حیات طیبه داشته باشند، در عین اینکه اگر این را گرفتید، این آدمها میتوانند (در حالی که همه چیز جور است و حتی در کنار رسول زندگی میکنند) از حیات طیبه محروم باشند.
لذا دین نهتنها راهحل عملیاتی برای رسیدن به حیات طیبه عرضه کرده، بلکه تمام این مراحل و مقدمهها به خوبی تعریف شده است. بنده در مقالهای در توضیح روایت مشهور «هدیه جبرئیل»، مفصل این را توضیح دادم که گامهای رسیدن به این حیات طیبه چه چیزهایی میتواند باشد؟
• شما یک جنبه از حیات طیبه را دارید بیان میکنید که مراد از آن همین معنویات و خلقیات و کمالاتی است که از امور معنوی هست. درست است؟
غنوی: خیر، بنده از آیه «استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم» فقط امور معنوی را برداشت نمیکنم. آیا شما این را امر معنوی میدانید که من چه بخورم و چه نخورم؟ با بچهام چطور رفتار کنم؟ چطور محبت همسرم را به دست بیاورم؟ چطور فضای زندگی جنسی و عاطفی و روانی خودم را درست تعریف کنم؟ ما اعتقاد داریم اینها همه میتوانند الگوی رفتاریِ دینی داشته باشند.
من اینها را سبکهای مختلف زندگی میدانم که باید از دین استخراج میکردیم و به مردم ارائه میدادیم اما این کار را نکردیم. اینها اسلوبهایی است که حیات دوم را فراهم میکند.
• ظاهرا شما حیات طیبه را نسبت به خانواده که جامعه خیلی کوچکی است، تصور میکنید اما اگر این تفسیر از حیات طیبه را عامتر تصور کنیم، آیا باز میتواند در دوران گذار ما را کمک کند؟
غنوی: این قضیه حتی در روابط بینالملل هم وجود دارد، چه برسد به روابط اجتماعی. شما در هر عرصهای، رفتارهای مبتنی بر دستورهای خدا و پیغمبر را تصویر میکنید. در همه آنها بحث حیات طیبه مطرح خواهد شد. در هر محدودهای شما امکان گزینش کردن را میخواهید تعریف کنید، میگویید داخل ایران یا در کل کره زمین، حیات اول در آنجاها مطرح خواهد شد؛ یعنی شما باید برای همه عالم این آیه را ببینید: «لینذر من کان حیاً». آیا برای همه آدمهایی که حی و زندهاند، امکان انتخاب چنین گزینشی را فراهم میکنیم؟
در مرحله حیات دوم دوباره این نکته را تکرار میکنم که مگر دستورات خدا و پیغمبرمان برای تمامی عرصههای زندگی فردی و اجتماعی نیست؟ آیا واقعا برای این عرصهها مدل و سبک رفتاری داریم؟ این سبک میتواند در زندگی فردی، اجتماعی و حتی بینالمللیمان وجود داشته باشد.
• یکی از مصادیق حیات طیبه، حیات اقتصادی جامعه اسلامی است. آیا حیات طیبه بیانشده، ناظر به مسائل کلان اقتصادی کشور و یا حتی طرحهای کلان فرهنگی در محدوده عام نیز میشود؟
غنوی: در اینجا چند توقع از دین میتوانید داشته باشید؛ یک توقع این است که برای ما به صورت عملیاتی مشخص کند، دقیقا به دنبال تحقق چه وضعیتی به عنوان وضعیت مطلوب هستیم؟ دوم اینکه بیاید طرحهای کلانی به ما ارائه دهد که این طرحها در آن راستا به ما کمک کند تا پیش برویم. این طرحهای کلان باید بهگونهای باشد که برای ایران امروز و پاکستان متفاوت باشد. چرا؟ چون ما نفت داریم، آنها ندارند؛ ما زمین کشاورزی داریم، آنها کمتر دارند؛ باقی امور به تربیت نیروی انسانی، برنامهریزیها، تدبیرهایمان برمیگردد. این امور، اموری نیست که متن دینی جوابگویش باشد. آنچه دین قرار است عرضه کند، الگوها، اهداف عملیاتی اقتصاد و طرحهای کلان در آن راستاست. اینها را به عنوان نظامهای اسلامی، نظام اقتصادی اسلام، نظام سیاسی اسلام، نظام حقوقی اسلام، چه در عرصه داخلی و چه در عرصه بینالملل داریم؛ لذا آنچه بر آن تأکید میشود این است که در احیای تفکر دینی نیازمند تعریف همه مواردی هستیم که تعریف نشدهاند و در ایجاد حرکت دینی نیاز به آن سیر (که از تربیت آغاز میشد و به تحول آدمها، اجتماع، حقوق، سیاست و اقتصاد هم میانجامید) داریم.
• برای پیمودن این راه، استفاده از تجربههای کدام کشورها و یا تمدنها را مفید میدانید؟ آیا اساسا برای رسیدن به حیات طیبه مطلوب میتوان از تجارب کشورهای غیراسلامی بهره گرفت؟ محدوده این استفاده را مشخص کنید.
غنوی: در مرحله اول، یعنی فضای آزاد اندیشه و انتخاب درست، نیاز به استفاده از مدلهای دیگران نداریم. ما تجربیات عمیق و خوبی در این زمینه داریم که اولیای ما در باز کردن فضا و امکان انتخاب دادن چه شیوههایی را داشتند. همه انبیای الهی و تمام ائمه ما، اسلوب و روش مشخص و مدونی در این زمینه داشتند که میشود از آن استفاده کرد؛ هرچند تجربه کشورهایی هم که فضای آزاداندیشی خوبی را توانستند فراهم کنند، میتواند در این زمینه به ما کمکهایی بکند؛ چون برای ما در مرحله اول مهم این است که آدمهای حیّ در برابر انذار ما قرار گیرند و امکان انتخاب داشته باشند.
در این مرحله عمدتا بر تراث خودمان تکیه داریم و میتوانیم از تجربیات دیگران هم بهره بگیریم. مرحله دوم ارائه راهحل روزآمدی برای زندگی بر اساس اصول دینی بود. ما اصول، اهداف و طرحهای کلان را از دیگران نمیتوانیم بگیریم، ولی وقتی میخواهیم طرح کلانی را تبدیل به طرح جزئی و موردی کنیم، چه اتفاقی میافتد؟ نیاز به شناخت موضوع و علوم روز و استفاده از تجربههای مشابه در اجرا داریم. میتوانیم از همه اینها (با حفظ آن چهارچوب اولیه که عرض کردم) استفاده کنیم.
• مقصود از سؤال در امور مادی زندگی است، نه امور معنوی. در امور معنوی تجربه داریم، ولی در مواردی مثل حکومت و یا امور بشری و غیردینی اصلا تجربه نداریم؛ مثلا در حکومتداری 35 سال است انقلاب کردهایم.
غنوی: ما میخواهیم اقتصادمان را با برنامهریزی دقیقی به سمت آن هدفها ببریم. یکی از اقتضائات برنامهریزی دقیق، بودجهریزی، برنامههای پنجساله، دهساله و چشمانداز است. اینها تجربههای اجرایی کشورهایی است که مشابه با نیاز ماست. نیاز این نیست حتما برویم کشورهای مالزی و این تجربه را بگیریم. نه، این قسمت مشترک است. آنها هم ضرورت تعریف هزینه و زمان را برای رسیدن به هدفهای مشخص دریافته بودند. ما از این تجربه در ایجاد فضای باز فهم و انتخاب با کنترلهای لازم میتوانیم استفاده کنیم، هرچند الگوهای اصلی را خودمان داریم. در مرحله دوم یعنی ارائه شیوه دقیق زندگی فردی، اجتماعی، دولتی، بینالمللی، اهداف و طرحهای کلان را خودمان داریم اما زمانی که تطبیق دهیم، نیاز به شناخت شرایط، موضوع و استفاده از علوم و تجربیات دیگران در فضای اجرا خواهیم داشت که از آنها هم میتوانیم استفاده کنیم.
• وظیفه مشخص نهادهای علمی مانند حوزه و دانشگاه در دوران گذار چیست؟
غنوی: مسلما متولی اول احیای تفکر دینی، حوزه است، هرچند دانشگاه هم در این زمینه میتواند فعالیتهایی داشته باشد. در تمام این عرصهها، حوزه و دانشگاه میتوانند تجربههای دیگران را بومی و دینی کنند اما باید مراقب باشیم که با فرهنگ ملی و اعتقادات دینیمان تناسب داشته باشد. دانشگاهها میتوانند اگر حوزه در عرصه تطبیق کمتر دخالت میکند، به عنوان متخصص بیشتر دخالت کنند. در حقیقت در عرصه تطبیق کار به یک پروژه مشترک تبدیل میشود که انجام بخشی از آن با حوزه خواهد بود و بخشی با دانشگاه. اهداف و طراحیهای کلان، بیشتر کار حوزه خواهد بود و در تطبیق و تعریف سازوکار اجرایی، حوزه و دانشگاه دوشادوش هم آن را طراحی خواهند نمود.
منبع: / ماهنامه / گفتمان الگو شماره ۲نقش هاگفت و گو شونده : امیر غنوی
نظر شما