نگاهى اجمالى به اثرات اجتماعى و روانى انسان مدارى (اومانیسم)
انسان مدارى یکى از مؤلفه هاى مهم عصر امروز مى باشد که موجب جدا شدن دین از پیکره زندگى انسان امروزى شده است. سر این جدایى را در عواملى چند مى توان جستجو کرد. متونى که به عنوان دین به مسیحیان عرضه مى شود داراى مسائلى چون آلوده شدن تمام انسانها توسط گناه حضرت آدم، که مسیح با کشته شدن خود، انسانها را پاک مى کند، مساله قربانى، خرید و فروش بهشت و... هست که نه تنها قابل پذیرش نیست بلکه عقل ستیز است. از طرف دیگر تدریس فلسفه مدرسى در کلیسا که اندیشه جدید را بر نمى تابید، از بین رفتن انسان به عنوان محور جهان و روشن نبودن معنا و مراد از دین، امورى بود که بشر را به بى دینى سوق داد و بشر تمام تلاش خویش را انجام داد تا بتواند جایگاه خود را در نظام کیهانى بیابد، اما به مسیرى رفت که چیزى جز فراموش کردن فلسفه خلقت خویش، افتادن در منجلاب مادى، غرق شدن در فساد، فحشا و از بین رفتن آرامش انسان نبود.
یکى از مؤلفه هاى مهم عصر حاضر انسان مدارى است، در این نوشتار آنچه انسان امروزى به دنبال آن مى باشد - یعنى، آزادى از هر قید، مخصوصا قید دین - مورد بررسى قرار مى گیرد؛ آنگاه عواملى که به اعتقاد نگارنده موجب چنین تفکرى شده است تبیین مى شود و سپس این نکته مورد بحث قرار مى گیرد که آیا بشر به آنچه مى خواسته رسیده است؟ آیا آنچه امروز به عنوان تکنولوژى در اختیار بشر است همان چیزى است که به دنبال آن بود یا خواسته و یا ناخواسته به سمت دیگرى سوق پیدا کرده است؟ یعنى، از بندى رها شده به قید دیگر گرفتار آمده که بشر را تهدید مى کند.
انسان امروزى به دنبال چیست؟
روزگارى که در آن به سر مى بریم عصر شکوفایى نیروى خدادادى انسان؛ یعنى، عقل بشر است و شاید بتوان مهمترین مؤلفه عصر حاضر را همین پیشرفت انسان در عرصه تکنولوژى دانست؛ اما این پیشرفت در کنار خویش مساله دیگرى را در پى داشت که عده اى همین نکته را عامل پیشرفت بشر امروزى مى دانند و آن مساله انسان مدارى (اومانیسم) است. امروز انسان پرورش یافته با انسان مدارى غرب در پى این است که حق خود را بستاند و انسان امروزى نه مکلف و نه پاسخگو، بلکه محق و پرسشگر مى باشد. شکى نیست که بشر در عصر حاضر در زمینه علوم تجربى پیشرفت زیادى نموده و هنگامى که دستاورد عظیم پیشرفت علوم تجربى از شهرها و کشورهاى اروپایى گذشت و قاره ها را درنوردید، پدیده مخالفت با دین، رخ نمود، به گونه اى که دسترسى به دستاوردهاى علوم تجربى مساوى با از دست دادن مذهب و دین بود، چرا که در غرب امر دایر بود بین انتخاب تکنولوژى یا مذهب، و کشورهاى دیگر گرچه مذهب مسیحیت را نداشتند اما این گمان در آنها تقویت شد که دین مانع پیشرفت بشر است، در نتیجه این دوگانگى و تغایر بین مذهب و تکنولوژى در سراسر جهان رواج یافت.
از طرف دیگر پیشرفت حیرت انگیز تکنولوژى موجب شده است بسیارى چنان مبهوت و متحیر به آن پدیده نگاه کنند که بى اختیار فرهنگ و سنن پدیدآوردندگان این امر - از جمله مخالفت با دین - را نیز مقدس بدانند و خواسته یا ناخواسته سعى در پیروى از آنان نمایند.
از طرف سوم، آنها که چنین پدیده اى را به وجود آوردند سرمست از این امر، خود را برتر و بالاتر از دیگران پنداشته و این اجازه را به خود مى دهند که براى بقیه عالم تصمیم گیرى نمایند و آنچه متعلق به اقوام دیگر است را به هیچ انگارند.
آنها که تکنولوژى امروزى را پدید آوردند، بدین باور رسیده اند، امور ماورایى چنان انسان را محدود مى کند که بر اساس آن انسان باید برده وار فقط تابع دستورهاى دیگران بوده و خود هیچ گونه اراده اى نداشته باشد و اگر قرار است دست به کارى بزند ابتدا مى بایست ببیند آیا با مبدا در تعارض است یا خیر؟ آنگاه ببیند آیا براى معاد مفید است یا نه؟ و آنچه در این میان از بین مى رفت زندگى این دنیایى انسان بود. وقتى نگاه انسان به دنیا نگاه ابزار انگارانه شد در فشار روانى شدیدى قرار خواهد گرفت. نفس واژه تکلیف، مبین مشقت و سختى است؛ که در این حالت انسان آزادانه قدم از قدم نمى تواند بردارد، پس دوران دینى انسان - دین را به هر معنایى بگیرید و فقط دو عنصر مبدا و معاد را دخیل بدانید، به این که اولا، انسان باید پاسخگو باشد؛ ثانیا، براى معاد وى مثمر ثمر باشد - دوران رکود و فلاکت انسان است؛ چرا که دین قیدى است بر اندیشه بشر و نمى توان از آن رهایى یافت. و با وجود آن، دیگر رشد دانش معنا نخواهد داشت. چون به گفته ارنست رنان:
«اعتقاد مؤمنین چون حلقه اى پولادین به دور ذهنشان حصارى بسته است که نفوذ دانش را در آن غیر ممکن مى سازد و آموختن و پذیرفتن هر فکر نویى را غیر مجاز مى شمرد.» (2)
پس باید از این حصار بیرون آمد و این است خواسته بشر امروزى.
بنابراین انسان امروزى انسان آزادى است که آنچه بخواهد انجام مى دهد و به آنچه بخواهد مى اندیشد، نه آنچه به او بگویند. و بشر امروز مهمترین دغدغه خود را رها شدن از هر قیدى، مخصوصا قید دین مى داند؛ چرا که خود را محق مى داند و خودش مى تواند به خواسته ها و امیال خود پاسخ بگوید و نیازمند کس دیگر نیست.
چرا انسان امروزى چنین مى خواهد؟
آنچه موجب شد غرب به چنین باورى برسد امورى بود که توسط متصدیان دین ترویج مى شد:
الف) دین عقل ستیز
در متن دین مسیحیت یک سرى مسائلى به عنوان دین مطرح بود که عقل ستیز بود و با عقل هماهنگى و سازگارى نداشت. در اینجا به دو مورد اشاره مى شود:
1 - فدا (قربانى)
از عهد جدید چنین استفاده مى شود که آدم و حوا با گناه خود باعث سرایت پلیدى به بشر شدند تا این که خداوند با فرستادن فرزند پاک و آسمانى خود (عیسى مسیح) و قربانى کردنش باعث نجات بشر و آمرزش گناهان او شد و از این راه، میان خدا و انسان آشتى برقرار شد.
«وقتى حضرت آدم گناه کرد، گناه او تمام نسل بشر را آلوده ساخت و باعث شیوع مرگ در سراسر جهان شد در نتیجه همه چیز دچار تباهى گشت، چون انسانها همه گناه کردند... آدم با گناه خود باعث مرگ بسیارى شد، اما عیسى مسیح از روى لطف سبب آمرزش گناهان بسیارى گشت. یک گناه آدم موجب شد که عده بسیارى محکوم به مرگ گردند در حالى که مسیح گناهان بسیارى را پاک مى کند و باعث مى شود ایشان را بى گناه بشناسند.» (3)
«مسیح لعنتى را که در اثر گناهان ما به وجود آمده بود به خود گرفت. بله مسیح لعنت ما را به خود گرفت.» (4)
«میان خدا و مردم انسانى وجود دارد به نام مسیح که جان خود را فداى بشریت کرد تا با این کار خدا و انسان را با یکدیگر آشتى دهد.» (5)
با این بیان باید پذیرفت حضرت آدم یک فرد گنهکارى است؛ آن هم گناهى که به تمام بشریت سرایت کرده، در حالى که در جاى خود ثابت شده است که پیامبران معصوم هستند و گناه نمى کنند. (6)
افزون بر این، جان هیک یکى از متکلمان نامدار مسیحى مى نویسد:
«پدر زمین، آشکارا نماینده پدر آسمانى است. وقتى که پسر خطاکار و گمراهش توبه مى کند و به خانه بر مى گردد پدر نمى گوید چون من پدر عادلى هستم نمى توانم تو را ببخشم، مگر آن که پسر دیگر را بکشم تا تاوان گناه تو نزد من باشد.» (7)
پس پذیرش این سخن که فردى براى دیگران خود را قربانى کند - آن هم براى کارى که دیگرى انجام داده و پلیدى آن دامن افراد دیگرى علاوه بر صاحب گناه را گرفته است - تا آنها را پاک نماید با هیچ معیار عقلى قابل پذیرش نیست.
2 - بدعتهاى موجود در کلیسا
در کلیساهاى کاتولیک، ندامت از گناه کافى نیست، بلکه براى آمرزش گناهان علاوه بر اظهار پشیمانى باید با اعتراف و اظهار خشوع به کلیسا همراه باشد. قدرت بخشش گناهان به دست روحانیت کلیساها نهاده شده است. یک گناهکار در برابر روحانیت کلیسا گناهان خود را تک تک اظهار مى کند و این عبارت را روحانى کلیسا بر زبان مى آورد «من تو را از گناهانت آزاد مى کنم به نام پدر و پسر و روح القدس.» (8)
وجود بدعتهاى موجود در دین مسیحیت توسط روحانیت کلیسا، متکلم مسیحى مارتین لوتر (1567 - 1483) را بر آن داشت تا در مقابل آنها قد علم کند و مذهب پروتستان - مذهب اعتراض - را در مقابل آنان به وجود آورد. وى که اناجیل و دیگر کتب مقدس را به دقت مى خواند و آنها را براى شاگردان خود تفسیر مى کرد متوجه فاصله زیاد پاپ و تشکیلات کاتولیک با مسیحیت اولیه گردید و به بدعتهاى پاپ و روحانیون پى برد.
جان ناس مى نویسد:
«فروش بهشت و خرید گناهان عوام توسط روحانیون را امرى شیطانى مى دانست. اشرافیت و رفاه فوق العاده روحانیون و همدستى آنان با قیصر و حکام دولتى را نتوانست تحمل کند. او در سال (1517) رسما با عقاید و شعائر رسمى کاتولیک در افتاد و اولین اعتراض او نسبت به خرید و فروش بهشت و گناهان بود.» (9)
ب) علمى که اندیشه جدید را برنمى تابید
علمى که تحت نظر کلیسا براى مردم تدریس و ترویج مى شد، به نام اسکولاستیک (علم مدرسى) معروف است و داراى خصایص زیر بود:
«نخست به طور کلى تحقیقات علمى، حکمتى براى اثبات اصول دین و استوار ساختن عقاید بود، نه کشف، تا آنجا که اولیاى دین به صراحت مى گفتند ایمان بر عقل مقدم است.
دوم: استقلال فکر و آزادى راى در کار نبود، در آغاز امر، اتکا و استناد همه بر مندرجات کتب مقدس و احکام و تعلیمات علماى دین بود و هر کس از آن تعلیمات بیرون مى شد گرفتار حبس و تکفیر و آزار مى گردید و مى بایست توبه و استغفار کند و آنچه گفته و نوشته انکار نماید و کسانى که بواسطه تخطى از احکام اولیاى دین، گرفتار عقوبت گردیده یا به قتل رسیده، زنده سوزانیده شدند بسیارند. و همچنین مکررا اتفاق افتاده که کتب و رسائل را به واسطه مخالفت با دین سوزانیده اند.
سوم: اصول و مبانى علمى، موضوع نظر و تفتیش و تفحص نمى توانست واقع شود. قوه عقلى فقط متوجه مباحثه و مناظره و مجادله بود و همواره بازار بحث منطقى را گرم داشتند و دل خود را به الفاظ خوش کردند.» (10)
ج) از بین رفتن مرکزیت انسان
یکى از ممیزه هاى قرون وسطى آنگونه که از بیان ایان باربور بر مى آید پذیرش این نکته بود که خداوند عالیترین مرتبه از سلسله مراتب وجود بود و انسان مرکز و محور عالم هستى و طبیعت تابع و طفیل وجود بشر بود... همه طبیعت در خدمت انسان بود و انسان در خدمت و بندگى خداوند بود؛ علم کیهانشناسى تاریخ و الهیات همه از منشا واحدى صادر و به معناى واحدى ناظر بود. (11) با پیدایى نظریه کپرنیکى یکباره این پندار فرو ریخت و زمین کره کوچکى در فضاى غیر متناهى بود.
آرى در دوران گذشته که انسان در کره زمین زندگى مى کرد، اشرف مخلوقات بود و زمین مرکز عالم به شمار مى رفت و انسان داراى تکیه گاهى بود که او را در شداید و سختیها یارى مى کرد و اگر مجهولى چون طوفان و زلزله رخ مى نمود چون از ناحیه موجودى بود که محافظ آنهاست و انسانها او را قادر بر این امور مى دانستند به این که اگر مشکلى براى آنها پیش بیاید او آنها را نجات خواهد داد پس با امید زندگى مى کردند. اما زمانى که انسان یک کره خاکى در اختیار داشت که معلق در فضاست به گفته ایان باربور انسان که مرکز و محور عالم امکان و کانون جهان انگاشته مى شد تنزل مقام یافت و وابسته به یک سیاره سرگردان حاشیه اى گردید، بى همتایى و اشرفیت انسان و ادعاى عنایت مخصوص خداوند به او به خطر افتاد (12) و خودش را موجود حقیر و کوچکى دید و از آن محافظ هم خبرى نبود، تمام سعى خودش را انجام داد تا بتواند دوباره بر عالم سیطره پیدا کند تا به جاى اول خودش برگردد با این تفاوت که دیروز موجود دیگرى محافظ وى بود، امروز خود قصد چنین کارى را دارد.
به گفته جان مک کویرى:
«با پیشرفت حیرت انگیز علوم طبیعى این فکر در اذهان انسانهاى تجربى گرا شکل گرفت که علوم طبیعى مى تواند نقش مهمترى ایفا کند تا جایى که علوم تجربى مى تواند جاى علوم دینى را هم بگیرد و تنها بر آنچه علوم تجربى مى تواند براى ما اثبات کند باید تکیه کرد.» (13)
د) مبهم بودن معنا و مفهوم دین
1 - از این که دین عمرى به درازاى عمر بشر دارد فى الجمله در آن بحثى نیست.
2 - از این که دین براى انسان مفید است و براى انسان ارزش دارد فى الجمله در آن بحثى نیست؛ گرچه در چگونگى اثربخشى آن اختلاف دارند. برخى مانند فروید آن را «جبران رنجها و محرومیتها و ناراحتیهاى حاصله از زندگى » مى دانند. (14) و برخى چون ویلیام جیمز آن را «موجب شور و هیجانى مى داند که تیرگى زندگى را از بین مى برد.» (15)
3 - از این که ادیان مختلفى در جهان موجود است در آن بحثى نیست؛ گرچه برخى وحیانى هستند چون یهودیت، مسیحیت و اسلام و برخى غیر وحیانى هستند - خواه طبیعى خواه غیرطبیعى - مانند آیین هاى هندو، بودا، تاتویى و شینتو.
4 - از این که در ادیان موجود یا بین متدینان، خرافه هایى وجود دارد که عقل آن را رد مى کند در آن بحثى نیست.
وجود این اختلافات از یک سو و تاثیر آن از سوى دیگر، اندیشمندان غربى را به دو باور متضاد کشانده است:
الف) آنچه داراى اثر مى باشد این «باور» انسان است؛ یعنى چون انسان به آن باور دارد منشا اثر است نه این که این گزاره خاص در خارج حاکى از امر واقعى باشد. بنابراین از آن جایى که انسان به حقایق جهل داشت آن را به امور ماورایى نسبت مى داد و چون به آن باور داشت احیانا براى او ثمراتى هم داشته و نام آن را دین گذاشته بود و امروزه چون خرافى بودن آن مشخص شد دیگر معنا ندارد که بشر به دنبال آن باشد.
ب) گرچه قضایایى خرافى در دین موجود است و ادیان مختلفى در جهان هست، اما در دین واقعیتى نهفته است که انسان را هدایت مى کند و بخشى از گزاره هاى دینى - هر چند غیر معین - حاکى از امر واقعى هستند، از این رو اینان به نوعى دنبال امر مشترک بین تمام ادیان هستند که آن را اصطلاحا گوهر دین مى نامند - گرچه در معناى گوهر دین نیز اختلاف دارند. به عنوان مثال بریت ویث امور اخلاقى و استیس امر عرفانى را گوهر دین مى داند. (16) - و با همین ذهنیت، پلورالیسم دینى را مطرح کردند و قائل به حق بودن همه ادیان و مرجع نبودن دین واحد شدند. آنها که قائل به پلورالیسم دینى هستند گرچه به نقش دین اعتراف دارند - و گرنه معنا نداشت به سراغ دین و گوهر دین بروند - لکن معتقدند همین امر - حق ندانستن دین خاص - مردم را به یکى از دو نکته ذیل سوق مى دهد:
الف) از آنجا که انسان باید در عمل به دین خاص ملتزم شود و ادیان متعدد همه حق هستند - بنابراین فرض - پس دین هر کس مربوط به خود اوست و در زندگى جمعى نمى توان از آن بهره گرفت. (سکولار ملایم)
ب) وقتى نتوان بین گزاره هاى صحیح و سقیم دین فرقى قائل شد چه اشکالى دارد آن را کنار بگذاریم. (سکولار خشن)
آیا انسان به آنچه مى خواست رسیده است؟
1 - انسان در ابتدا گمان مى کرد وقتى دین را از سر راه خویش بردارد آزاد خواهد شد و همینگونه هم شد؛ اما این آزادى آن چیزى نبود که بشر به دنبال آن بود، انسان به دنبال حق بود نه تکلیف، ولى عملا جاى این دو را عوض کرده است؛ به این بیان که خود روزى مکلف بود، محق شد و عالم طبیعت را مکلف کرد تحت سیطره او باشد. اما اگر با دقت بنگریم انسان امروزى خود نیز مکلفى بیش نیست؛ یعنى خودش را از تکلیف آزاد نکرد بلکه خود را از موجود ماوراى طبیعى آزاد ساخت اما تکلیف تکنولوژى و بازیافت علم تجربى را بر دوش کشید.
2 - چگونه انسان مى تواند براى خودش تصمیم بگیرد در حالى که در حیطه نظر، یک نظریه ثابت علمى ندارد، بلکه صرفا فرضیه ها و تئوریها که ارزش عملى دارند جاى علوم نظرى را گرفته اند. آنچه به عنوان پیشرفت جامعه بشرى مطرح است آیا جز در امورى چون تنوع غذاها، سریعتر شدن کارها و سیر در مکانهاى دور و... مطرح است؟ آیا با همه اینها زندگى انسان به سوى هدفى که انسان مى خواست سوق پیدا کرده است؟
3 - مراد از انسانى که دم از حقوق آنها زده مى شود کیست؟ آیا انسانهاى فقیر و مظلومى که بر اثر پیشرفت تکنولوژى کشورهایى چند به بدترین وضع ممکن رسیده اند؟ یا مراد از انسانها کسانى هستند که باعث پیدایى تکنولوژى شده اند؟ و اگر چنین است و آنچه آنها انجام مى دهند دیگران باید بپذیرند، آیا جز نظام برده دارى نام دیگرى مى توان بر آن نهاد؟ پس این که دین، انسان را برده مى خواهد و امروزه انسان آزاد است چه معنایى دارد؟ امروز انسان برده انسان دیگر است اما دین - البته کاش آنها کمى بیشتر تامل مى کردند و دین تحریف شده و غیر تحریف شده را باز مى شناختند تا چنین دچار سردرگمى و حیرت نشوند - انسان را بنده کسى مى خواهد که انسان حقیقتا بنده اوست. به دیگر سخن این که انسان بنده خدا مى باشد. یک واقعیتى است، پاک کردن صورت مساله و خود را بنده خدا ندانستن این واقعیت را تغییر نخواهد داد و دین کارى که مى کند از یک حقیقت خبر مى دهد تا انسان با بصیرت بتواند به سوى تعالى گام بردارد.
4 - وقتى انسان تمام هم خویش را مصروف دنیا داشت و آنچه دنیایى است براى او مهم بود، پس امور معنوى چون ایثار و کمک به دیگران جاى خود را به حق من و... خواهد داد و امور معنوى از جامعه رخت بر مى بندد. در چنین جامعه اى افراد در کنار هم هستند براى آن که به هم احتیاج دارند پس همه، به نوعى دیگرى را در استخدام خود دارند و به هر نحو ممکن سعى در برآوردن نیازهاى مادى خویش مى نمایند، خواه در این میان حق کسى ضایع گردد یا خیر، انسان را به قهقرى سوق دهد یا خیر. در چنین جامعه اى دزدى، ناامنى، فحشا فراوان خواهد شد و همین امر آرامش را از انسان سلب خواهد کرد و انسانى که گمان مى کرد از فشار روانى دین رها شده، امروزه چنان در فشار روانى غرق گردیده که امراضى چون، بیمارى قلبى و استفاده از داروهاى آرامش بخش جزء امور شایع عصر کنونى است. انسان با تکنولوژى شاید به آسایش رسیده باشد اما به آرامش نرسیده است و با راهى که در پیش گرفته هرگز به مقصد نخواهد رسید.
5 - وقتى هر چه هست مربوط به این دنیاست و معادى در کار نیست، انسان به هر قیمتى شده مى بایست حق خودش را بگیرد و اگر نتوانست و دیگران حق او را تصاحب کردند، او نمى تواند به حقوق خود برسد، پس زندگى به چه معناست؟ چرا که طبق این نظریه، معادى نیست تا خود را امیدوار کند که در آنجا حقوقش را خواهد گرفت؛ پس به خط پایان مى رسد و خودکشى، یگانه راهى است که مى تواند انتخاب نماید؛ از این رو در چنین جامعه اى خودکشى امرى عادى و فراوان است.
از طرف دیگر از آنجایى که هر چه هست مربوط به این جهان است و اگر کسى از این دنیا بهره نبرد بیهوده زندگى مى کند و چون هر چه طبیعت انسانى اقتضا مى کند باید به بهترین وجهى برآورده شود و با توجه به این که توان انسانى محدود است و خواسته هاى انسانى نامحدود، در نتیجه، سرخورده خواهد شد و باید از دنیا خداحافظى کند تا بتواند از دست خودش خلاص شود!
کاش بشر امروز این آیه شریفه را مى شنید:
«و لا تمدن عینیک الى ما متعنا به ازواجا منهم زهرة الحیوة الدنیا...» (17)
یعنى: اى پیامبر، هرگز چشمان خود را به سوى نعمتهاى مادى که به گروهى داده ایم، میفکن. اینها شکوفه هاى زندگى دنیا هستند. خاصیت شکوفه این است که وقتى آن را بچینى از بین مى رود پس تنها در جاى خود زیباست، آن هم مدت اندکى، و اگر زندگى انسانى فقط این دنیاست، شکوفه است و اگر به عاقبت بیندیشد از آن، میوه خوش خواهد چید.
پى نوشت:
1) مدرس حوزه.
2) ارنست رنان، علوم عربى و هنر اسلامى، ترجمه رامین کامران، مجله ایران شناسى (کالیفرنیا)، ش 4، ص 68.
3) رومیان، باب 5، آیه 19 - 12.
4) غلاصیان، باب 3، آیه 14 - 13.
5) اول تیموتائوس، باب 2، آیه 6 - 5.
6) ر. ک: علامه حلى، کشف المراد، مساله سوم از مقصد سوم؛ میسورى، ارشاد الطالبین، صص 303 - 302.
7) جان هیک، فلسفه دین، ترجمه بهزاد سالکى، نشر بین المللى الهدى، ص 285.
8) یوحنا، باب 20، آیه 20.
9) جان ناس، تاریخ ادیان، ترجمه حکمت، نشر پیروز، صص 453 - 448.
10) محمدعلى فروغى، سیر حکمت در اروپا، ج 1، صص 110 - 109.
11) ر. ک: ایان باربور، علم و دین، ترجمه بهاءالدین خرمشاهى، نشر دانشگاهى؛ چاپ دوم، 1374 ش، صص 28 - 24، فصل دوم، البته آیا این دو با هم مرتبطند یا خیر امرى است که وى مدعى آن است و در اینجا بنابر صحت فرض وى است.
12) همان، ص 39.
13) جان مدکویه ى، تفکر دینى در قرن بیستم، ترجمه محمد رضایى و شعاعى، دفتر تبلیغات اسلامى، چاپ اول، 1375، ص 169.
14) فروید، ترجمه آینده یک پندار، ص 179.
15) ویلیام جیمز، دین و روان، ترجمه مهدى قائنى، آموزش انقلاب اسلامى، چاپ دوم، 1372، ص 78.
16) والتر توانس استیس، دین و نگرش نوین، ترجمه احمدرضا جلیلى، حکمت، 1377، ص 396.
17) طه/131.
منبع:ماهنامه رواق اندیشه / 1382 / شماره 21 ۱۳۸۲/۰۰/۰۰
نویسنده : على گلایرى
نظر شما