موضوع : پژوهش | مقاله

کرامت انسان و انسان کامل در عرفان (1)

مقدمه
درباره انسان و کمالات انسانى او تفسیرهاى متفاوتى در مکتب هاى مختلف ارائه شده است که هر کدام از آنها به جنبه خاصى از ابعاد وجودى انسان مى پردازند، اما مکتب عرفان از مقام مکتبهاى قدیم و جدید در باب انسان کامل غنى تر است؛ به طورى که عارفان مسلمان از منظرى بسیار بالا و والا و در عین حال، جامع از کمالات انسانى بحث کرده اند.
ضرورت بحث انسان کامل در عرفان بدان جهت است که مسائل اصلى عرفان نظرى، شناخت توحید و در درجه بعد شناخت موحد است؛ یعنى بعد از شناخت توحید، بحث انسان کامل یکى از ضرورى ترین حقایق عرفانى، علمى، نظرى، اخلاقىف تربیتى و بلکه اعتقادى است. در بحث از مقامات و جایگاه انسان کامل د رنظام هستى، سؤال اصلى آن است که آیا این جایگاه و کرامتى که انسان کامل در نظام هستى از آن برخوردار است تکوینى است یا اینکه اراده و اختیار خود او نیز نقشى ایفا مى کند؟
از آنجا که افکار و اندیشه هاى احیاگر حضرت امام خمینى(ره) در تفسیر و شناخت معارف اسلامى و عرفانى، نقش مهمى دارد، این مقاله در صدد است که با استفاده از محوریت مباحث انسان کامل در اندیشه عرفانى امام خمینى، به تبیین و پاسخ این سؤال اصلى بپردازد.

جایگاه انسان کامل در نظام هستى
از مجموع تحقیقات و کاوش ها در متون عرفانى روشن مى شود که مباحث مربوط به انسان شناسى و مقام انسان از جمله محورهاى مهم مورد بحث عرفا است؛ به طورى که در آثار عرفانى مقام عرفاى اسلامى، مطالب بسیار بلند و ارزشمندى در باب انسانى که جامع جمیع اسما و صفات الهى و مظهر تام خداوند است، عنوان شده است که از جمله آنان مى توان به ابن عربى، حلاج، ترمذى، عطار نیشابورى، اشاره کرد اما اصطلاح عمیق و پرجاذبه (انسان کامل) اولین بار در قرن هفتم هجرى از سوى عارف نامدار این قرن یعنى محى الدین عربى، به کار برده شد و پیش از این عارف، اگرچه مباحث و مسائل مربوط به انسان کامل در عرفان اسلامى وجود داشت، اما از چنین لفظى استفاده نمى شد. (عارف عربى)، انسان کامل را به عنوان فصّ(نگین) انگشتر هستى معرفى مى کند، در آنجا که مى گوید:
انسان کامل نگین انگشتر عالم آفرینش است که خداى تعالى او را خلیفه و جانشین خود در حفظ عالم قرار داده است و نظام آفرینش در پرتو وجود انسان کامل حفظ و نگهدارى مى شود. 1
گرچه دیدگاه امام خمینى(ره) به عنوان عارفى سترگ در باب انسان کامل مبسوط بوده و در ادامه به آن اشاره خواهد شد، اما در این قسمت به منظور بیان اجمالى سیماى انسان کامل به این حد اکتفا مى شود که از منظر ایشان انسان کامل مانند آیینه اى است که دو چهره دارد: در یک چهره آن اسما و صفات الهى، تجلى مى کند و حق سبحانه خود را در آن آیینه شهود مى کند و در چهره دیگر آن، عالم هستى را با تمام اوصاف و کمالات وجودى نشان مى دهد:
انسان کامل همچنان که آیینه حق نماست و خداى سبحان ذات خود را در آن مشاهده مى کند، آیینه شهود تمام عالم هستى نیز مى باشد. 2
قبل از ورود به بحث مقام انسان کامل و وجوه کرامت او در نظام هستى، یکى از مطالبى که ذکر آن در تبیین بحث ضرورى است، تفسیر هستى شناسانه عرفا از جهان آفرینش است. از دیدگاه عرفا، نظام هستى به دو بخش یا مرحله (قوس نزول) و (قوس صعود) قابل تقسیم است که قوس نزولى وجود، نتیجه تجلى یا ظهور هویت غیبه است. اساس سیر نزولى وجود (کنت کنزاً مخفیاً فاجبت ان اعرف) است که آن هویت غیبیه بر اساس این حب ّ به خود، در همه مراتب هستى، ظاهر و جلوه گر شده و سراسر هستى را آیینه و جلوه گاه خود ساخته است. حقیقت انسان کامل در قوس نزول به اعتبار جنبه روحانى وى، در هر مرتبه اى از مراتب وجود، مقامى دارد؛ چنان که به اعتبار کلیت و تجرد تنزلاتى کرده تا به مرتبه انسان شخصى در عالم فلک رسیده است. تبیینى از قوس نزولى وجود در ابیات زیر جلوه گر است:
احد در میم احمد گشته ظاهر
در این دور (اوّل) آمد عین آخر
ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانى اندر این یک میم غرق است
پس از پایان یافتن قوس نزول و متحقق شدن عالم مادون، قوس صعودى وجود، بر اساس جذبه و جاذبه میان کل و جزء و اصل وضع آغاز مى شود. این صعود بر اساس سیر جلّى از نخستین درجات جهان ماده آغاز مى شود و از مسیر انسان کامل(به دلیل جا معیتش و شمول وجودى اش به عنوان کون جامع) به جهان تجرّد راه مى یابد و با طى ّ مدارج تجرّد به مقام اطلاقى و اصل خود باز مى گردد.
امام خمینى در تفسیرى بدیع و زیبا، قوس نزول را (لیلة القدر محمدى) و قوس صعود را (یوم القیامة احمدى) مى دانند:
مراتب نزول حقیقت وجود به اعتبار احتجاب شمس حقیقت در افق تعنیات (لیالى) است، و مراتب صعود به اعتبار خروج شمس حقیقت از آفاق تعیّنات (ایام) است و به اعتبارى قوس نزول (لیلة القدر محمدى) و قوس صعود (یوم القیامه احمدى) است. 3
مقدمه دوم در تعیین جایگاه و ابعاد کرامت انسان کامل در نظام هستى، درباره انواع کرامت در نظام دینى است. با استفاده از متون دینى، دو نوع کرامت براى انسان تعریف شده است:
1. کرامت ذاتى: این کرامت به دلیل نعمت ها و قابلیت هاى خاصى است که به طور تکوینى از جانب خداوند به انسان اعطا مى شود؛ به طورى که اختیار انسان در کسب این مقام، نقشى ندارد؛ مقام که به واسطه آن انسان در جایگاهى برتر نسبت به سایر موجودات قرار مى گیرد.
2. کرامت اکتسابى(ارزشى): منزلت و جایگاهى است که انسان در سایه اختیار خود، با تلاش و کوشش در تصفیه درون به دست مى آورد. با دقت در این دو مقدمه، آشکار مى شود که در نظام هستى، تناظرى زیبا بین این دو وجود دارد، به طورى که مقام و جایگاه انسان در قوس نزول وجود، به دلیل کرامت ذاتى خداست و در قوس صعودى وجود، کرامت و جایگاه انسان، اکتسابى و در سایه تلاش است و در مورد انسان کامل بحث است که آیا علاوه بر جنبه اکتسابى، عطاى خداوندى نیز نقش دارد یا خیر؟

کرامت انسانى در قوس نزول
هر آنچه باعث تکریم و علوّ جایگاه انسان کامل در قوس نزولى وجود است، موهبتى است؛ یعنى همه، فضل خداوندى است و اراده و اختیار در ایجاد آن نقشى ندارد، بلکه به طریق انعام و افضال از جانب خداى سبحان به او عطا شده است. ابن عربى در فص داودى فصوص، امر موهبتى را این چنین تبیین مى کند:
مواهب لیست جزاءً ولا یطلب علیها جزاء فاعطاوه على طریق الإنعام و الإفضال. 4
این مواهب و کرامات الهى، امتیازات خاصى هستند که شاخص عنایت خدا به انسان کامل است و در قرآن کریم و احادیث معصومان(ع) نیز به آنها اشاره شده است، در آنجا که از انسان کامل به عنوان خلیفه الهى(و اذ قال ربّک للملائکه انى جاعلُ فى الارض خلیفة) 5، امانت دار الهى(انّا عرضنا الأمانه على السّموات و الأرض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان6 …)، مسجود ملائکه(و اذ قلنا للملائکه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس) 7، معلّم فرشتگان(قال یادم أنبئهم بأسمائهم) 8، هدف آفرینش(خلقت الاشیاء لأجلک و خلقتک لأجلى)،9 واسطه فیض الهى و… نام برده مى شود که در این قسمت به طور مختصر به تببین هر کدام پرداخته مى شود.

1. تجلى خلافت الهى در انسان کامل
ییکى از مسائل مهمى که درباره جایگاه انسان کامل در نظام هستى مطرح مى شود، مسئله خلافت الهى اوست. از تحقیق در آثار عرفانى به خوبى به دست مى آید که محور مباحث عرفانى انسان کامل را بحث خلافت و ولایت او شکل مى دهد و سایر مسائل به نحوى به خلافت الهى او باز مى گردد.
خلافت در لغت از ریشه (خلف) و به معناى پشت سر و جانشینى ا ست. به تعبیر دیگر خلیفه یعنى مستخلف از غیر.
در آثار عرفانى حضرت امام، تعریف اصطلاحى از (خلافت) به چشم نمى خورد، اما مى توان گفت که خلافت در اندیشه امام(ره) عبارت است از جانشینى در ظهور و افاضه و تعیّن:
هذه الخلافة هى الخلافة فى الظهور و الافاضه و التعیّن بالأسماء و الاتّصاف بالصفات من الجمال و الجلال؛ لاستهلاک التعیّنات الصفاتیه و الأسمائیة فى الحضرة المتسخلف عنه و اندکاک کل ّ الانیّات فى مقام غیبه…. 10
این خلیفه الهى، آیینه تمام نماى حضرت حق است که در انسان کامل بالفعل و در انسان هاى دیگر به صورت بالقوه وجود دارد؛ آن چنان که بزرگان اهل معرفت مى گویند:
خلافت مرتبه جامعِ جمیعِ عالم هستى است، لاجرم آدم را آیینه اى الهى گردانیده، تا قابل ظهور جمیع اسما باشد و این مرتبه براى انسان کامل بالفعل و براى سایرین بالقوه وجود دارد. 11
سر آغاز قصه خلافت الهى از آنجا آغاز مى شود که ذات الهى هویت غیبیه اى است که فوق شهود عارفان و فهم حکیمان است:
عنقا شکار کس نشود دام بازیگر
کانجا همیشه باد به دست است دام را
و خداى سبحان که رئوف به بندگان است، در تنبّه به این حقیقت، بندگان خود را با عبارت (یُحذّرکم اللّه نفسه). 12 از حماى عظماى خود برحذر داشته است و کامل ترین عالم به اسما و صفات الهى بر این حقیقت اعتراف کرده است که (ما عرفناک حق ّ معرفتک)13. لذا براى این هویت غیبى، خلیفه اى لازم بود که از جانب آن در اظهار اسما و انعکاس نورش در آیینه اسمایى، خلافت کند.
این خلیفه قدسى یک چهره به سوى هویت غیبى دارد که از آن جهت هرگز قابل تصور نیست و یک رخ به جانب عالم اسما و صفات دارد و از بزرگ ترین شئون الهى و کریم ترین مقام هاى ربوبى است و کلید غیب و شهود و باب ظهور و وجود است و این خلافت، روح خلافت انسان کامل و ریشه آن است و این خلافت، سر آغاز خلافت در تمام مراتب هستى است؛ همان طور که حضرت امام(ره) در این زمینه مى فرمایند:
این خلافت همان روح خلافت محمّدى و رب ّ و اهل آن است، بلکه اساس خلافت در همه عوالم هستى و اصل جریان خلافت و خلیفه و استخلاف، از همین خلافت سرچشمه مى گیرد. 14
حضرت امام در خصوص تجلى خلافت الهى در انسان کامل، گویاتر و صریح تر از این نیز سخن گفته اند؛ در آن جا که مى فرمایند:
خداى سبحان با همه شئون خود تنها بر انسان کامل تجلّى مى کند؛ زیرا سایر موجودات هستى هر کدام مظهر اسم خاصى هستند؛ امّا یثرب انسانى و مدینه نبوت، چون در هیچ مقام خاصى توقف ندارد، لذا حامل ولایت مطلقه علوى گردیده که تمام شئون آن الهى است و سزاوار خلافت کبراى حق ا ست. 15
از آنجا که مسئله خلافت الهى، یکى از پر برکت ترین مسائل کتاب هاى عرفانى است، بزرگان اهل معرفت در این باره معارف بسیار عمیقى مطرح کرده اند. از جمله آنها عزیزالدین نسفى است که کتابى جامع در بخت انسان کامل و خصوصیات او دارد. وى در باب خلافت الهى انسان کامل مى گوید:
چندین گاه است که مى شنوى در دریاى محیط، آیینه گیتى نماى نهاده اند تا هر چیز که در آن دریا روانه شود، پس از آنکه به ایشان رسد، عکس آن چیز در آینه گیتى نما پیدا نشود… آن دریا عالم غیب غیب است و آن آیینه دل انسان کامل است. 16
به دلیل اهمیت بحث خلافت انسان کامل، خوب است به این باور عرفانى نیز اشاره شود که از منظر بزرگان اهل معرفت، خلیفه الهى باید به همه صفات حق، به غیر از وجوب ذاتى حق سبحانه، متصف و تمام کمالات اسماى او را داشته باشد تا بتواند نیازهاى وجودى مظاهر اسماى الهى را به آنان اضافه کند. از جمله این عارفان قیصرى است که معتقد است.
خلیفه باید به جز صفت وجوب ذاتى، به تمامى صفات حضرت حق، متّصف باشد و استثناى وجوب ذاتى بدان جهت است که فرقى میان خلیفه و ذات واجب بوده باشد. 17
امّا حضرت امام(ره) در مورد اتصاف انسان کامل به صفات الهى به این سطح قناعت نکرده اند و دیدگاه شگفت انگیزى در این زمینه دارند: (از نظر من وجود و سایر موارد یاد شده، همه براى انسان کامل که مظهر اتم ّ الهى است، ثابت است. تنها تفاوت آنچه براى انسان است با آنچه براى خداوند در مقام احدیّت ذات وجود دارد، همان تفاوت بین ظاهر و مظهر، جمع و فرق، و غیب و شهادت است. پس همه اسما، چه ذاتى و چه غیر آن، در مظهر اتم ّـ انسان کامل ـ به ظاهر خواهد شد). 18

انسان کامل مسجود ملائکه
از جمله مسائلى که متفرّع بحث خلافت الهى انسان کامل است، مسئله سجده ملائکه در پیشگاه انسان کامل است که این شکوه به علت و اقتضاى خلافت الهى او بر دو جهان است.
سرّ علوّ مقام انسان کامل، در نحو تجلیات حضرت حق است که در تجلى نخستین ابتدا بر اسم اعظم تجلى یافت. در حضرت على نیز ذات به واسطه اسم اعظم بر عین ثابت محمّدى(ص) تجلى یافته و در حضرت شهادت مطلقه تجلى بر انسان کامل با اسم اللّه بود که واجد تمام کمالات اسمایى و صفاتى است. لذا این انسان کامل که تجلّى عینى اسم اعظم است، به تعلیم فرشتگان مأمور شد(یا آدم أنبئهم بأسمائهم) و ملائکه مأمور سجده بر آدم(ع) شدند که به تصریح روایات، این سجده بر آدم(ع) به علتِ حضورِ نورِ مصداقِ حقیقیِ انسانِ کامل، یعنى پیامبر(ص) و انوار متحد با آن یعنى ائمه اطهار(ع) در صلب آدم(ع) بود. این سجده و دستور به تعلیم ملائکه، نشانگر تکریم انسان کامل از سوى حضرت حق است.
از سوى دیگر، قرآن کریم، با تأکیدهاى متعدّد تصریح مى کند که همه فرشتگان، اعم ّ از مسبّح، مهلّل، حامدّ، راکع، ساجد و…، در این صحنه حضور داشتند و همگى پس از تعلّم، سجده کردند. در روایات اهل بیت(ع) آمده است که تسبیح، تهلیل، و تکبیر فرشتگان به تعلیم ما بوده است:
فسبّحنا، فسبّحتِ الملائکه و هلّلنا، فهلّلتِ الملائکه و کبّرنا، فکبّرت الملائکه و کان ذلک من تعلیمى و تعلیم علیّ…. 19
حضرت امام(ره) در خصوص سجده ملائکه بر انسان کامل و سبب آن مى فرمایند:
ییکى از اسرار فرمان خداوند به ملائکه براى سجده بر آدم(ع) تجلى اسم اللّه بر انسان کامل بدون واسطه شدن صفت یا اسمى دیگر بوده؛ هر چند که شیطان لعین به سبب قصور خود، حقیقت آن را درنیافت؛ و اگر (اللّه) با اسم محیط خود بر آدم(ع) تجلى نکرده بود او نمى توانست همه اسما را بیاموزد و اگر شیطان مربوب(پرورده) اسم (اللّه) بود، خطاب سجده بر آدم به او نمى شد. 20
مسئله سجده ملائک بر آدم قضیه اى تاریخى نیست که در تاریخ آن را جستجو کنیم، بلکه هم اکنون نیز آنها در پیشگاه انسان کامل عصر یعنى حضرت حجت(ع) ساجدند.

2. انسان کامل واسطه فیض الهى
یکى دیگر از وجوه تکریم انسان کامل که در ره آورد شهودى اهل معرفت، به ویژه امام خمینى به آن اشاره شده است، وساطت فیض انسان کامل به عالم و آدم است آن آنجا که حق سبحانه در آینه دل انسان کامل تجلّى مى کند و عکس انوار تجلّیات از این آینه بر عالم مى تابد و همگان با دریافت آن فیض، حفظ مى شوند، مادامى که انسان کامل در عالم وجود داشته باشد، از تجلّیات ذاتى و رحمت رحمانى حضرت حق، براى عالم استمداد مى کند و عالم به سبب این استمداد محفوظ مى ماند.
از نظر بزرگان اهل معرفت، حقیقت انسان کامل که خلیفه الهى است، داراى دو وجه است: او به اعتبارى (رب ّ) است و به لحاظ صفت امکان و مربوبیّت وى نسبت به ذات حق (عبد) است و لذا شایستگى خلافت حق را یافته است که جهتى دارد مناسب با ربوبیّت و جهتى دیگر مناسب با عبودیّت. از این رو، فیض حق را با جهت ربوبیّت از حق مى گیرد و با جنبه عبودیّت خود آن فیض را به خلق مى رساند. بنابراین انسان یک آینه دو رو است که یک جهت آن خصایص ربوبیّت است و جهتى دیگر با نقایص عبودیّت. به اعتبار خصایص ربوبیّت از همگان برتر و به لحاظ نقایص عبودیّت از همه کائنات خوارتر و بى مقدارتر.
چون در خود از اوصاف تویابم اثرى
حاشا که بود نکوتر از من دگرى
آن دم که فتد به حال خویش نظرى
در هر دو جهان نباشد از من بترى
به همین دلیل در زیارت جامعه کبیره درباره این مقام انسان کامل آمده است:
بکم فتح اللّه و بکم یختم و بکم ینزّل الغیث و بکم یمسک السماء أن تقع على الأرض….
حضرت امام(ره) نیز یگانه راه استفاده موجودات از مقام غیب احدى را مجرا و مجلاى انسان کامل مى داند:
تمام دایره وجود از عوالم غیب و شهود، تکویناً و تشریعاً، وجوداً وهدایتاً ریزه خوار نعمت آن سرور هستند و آن بزرگوار واسطه فیض حق و ربط بین حق و خلق است و اگر مقام روحانیت و ولایت مطلقه او نبود، احدى از موجودات لایق استفاده از مقام غیب احدى نبود و فیض، حق عبور به موجودى از موجودات نمى کرد و نور هدایت در هیچ یک از این عوالم ظاهر و باطن نمى تابید. 21
در کتاب شریف مصباح الهدایه که اثر عمیق امام(ره) در باب خلافت و ولایت انسان کامل است نیز آمده است:
اگر عین ثابت انسان کامل نباشد، هیچ عینى از اعیان ثابته ظاهر نمى گردد، و اگر ظهور اعیان ثابته نباشد، هیچ یک از موجودات عینى خارجى ظاهر نمى شود و فیض وجود را دریافت نمى تواند کرد. بنابراین با عین ثابت انسان کامل است که اول به آخر متصل شده و آخر به اول مرتبط مى شود. 22
بر اساس این دیدگاه، براى تحقّق هستى و جریان فیض در عالم، نه تنها مبدأ فیّاض و خداى هستى بخش واجب است، بلکه مجراى فیض نیز ضرورت انکارناپذیرى دارد. لذا در روایات اهل بیت(ع) وارد شده که (لولا الحجة لَساخت الارض بأهلها) و در دعا عدیله بعد از یادآورى نام مبارک پیامبر اکرم(ص) و هر یک از ائمه(ع) خطاب به مهدى منتظر(عج اللّه فرجه) چنین آمده:
المهدى ّ المرجى الّذى ببقائه بقیت الدنیا و بیمنه رزق الورى و بوجوده ثبتت الارض و السماء.

3. هماهنگى وجودى انسان کامل با حقیقت قرآن کریم
از جمله شئون دیگرى که در ره آورد عرفانى امام خمینى و سیر عارفان نامدار، به عنوان یکى از جلوه هاى پر فروغ کرامت ذاتى انسان کامل مطرح مى شود، بحث هماهنگى و تطابق وجودى انسان کامل با قرآن کریم است، نکته اى که پیش از هر چیز باید مورد توجه قرار گیرد، آن است که اگر گفته مى شود (حقیقت کلام خدا بر حقیقت انسان کامل برترى ندارد). منظور آن است که درجه وجود خارجى کلام خدا بر درجه وجود خلیفه خداوند برترى ندارد و هر کدام از آن دو از غیب هستى، مراحل و منازلى را طى کرده اند تا به نشئه طبیعت رسیده اند. امام خمینى در این زمینه چنین مى فرماید:
همان طور که من راجع به قرآن عرض کردم که قرآن ـ و این در روایات است ـ نازل شده به منازل مختلف، کلیاتش سبع و الى سبعین و الى زیادتر، تا حالا رسیده است به دست ماها به صورتِ یک مکتوب؛ حضرت امیر(ع) هم این طور است؛ رسول خدا(ص) نیز چنین است. مراحل طى شده است، تنزّل پیدا کرده است. از وجود مطلق تنزّل پیدا کرده و به عالم طبیعت آمده است. 23
این کلام حضرت امام در حقیقت، مفهوم و محتواى آن حدیث نورانى را بازگو مى کند که پیامبر(ص) فرمودند:
خداى سبحان به من خبر داد که قرآن و عترت هرگز از یکدیگر جدا نمى شوند (لن یفترقا حتّى یردا على ّ الحوض). 24
ییکى از موارد هماهنگى انسان کامل با قرآن کریم، آن است که در کلام برخى از بزرگان حکمت بدان اشاره شده که قرآن کریم از جانب حق سبحانه با هزار حجاب به سوى مردم نازل شده است و اگر به فرض، تنها حرف باء (بسم اللّه) آن با همان عظمتى که در لوح محفوظ دارد، بر عرش نازل مى شد، از پرتو حقیقت وجودى آن، عرش ذوب مى گردید و مضمحل مى شد، چه رسد به آسمان دنیا. حضرت امام(ره) نیز همانند ملاصدرا از ملکوت قرآن کریم، یعنى انسان کامل پرده بر مى دارد؛ در آنجا که مى فرماید:
(کتاب تکوین الهى و قرآن ناطق(انسان کامل) نیز از عالم غیب با هفتاد هزار حجاب نازل شده و کتاب تکوین حق را با خود همراه داشته و براى هدایت و نجات بشر و تأمین سعادت آن، قیام کرده و اگر این کتاب(انسان کامل) حجاب نورى از رخسار وجود بیفکند، بدون تردید، ارکان آسمان و زمین فرو مى پاشد و هستى فرشتگان الهى متلاشى مى شود. لذا مولانا گفته است:
احمد را بگشاید آن پر جلیل
تا ابد مدهوش ماند جبرئیل25
با استفاده از این دیدگاه عمیق حضرت امام(ره) روشن مى شود که قرآن کریم و انسان کامل به عنوان دو جلوه تام ّ الهى در نظام هستى، نه تنها از لحاظ وجودى همسنگ هستند، بلکه هر کدام مفسّر و مبیّن حقیقت دیگرى است؛ یعنى اگر قلب انسان کامل نمى بود، زمینه ظهور و محل نزول حقایق وحى وجود نداشت؛ زیرا هر قلبى نمى تواند محل نزول فرشته و دریافت حقایق وحى باشد. از این رو، امیرالمومنین(ع) فرمود:
ذلک القرآن، فاستنطقوه، ولن ینطق و لکن اخبرکم عنه؛ آن قرآن است، پس آن را به سخن آورید، اما سخن نخواهد گفت، ولى من شما را از عمق پیام آن آگاه مى کنم. 26
از جانب دیگر، به گفته عرفا قرآن کریم، صورت کتبى انسان کامل است و اگر قرار باشد اوصاف کمالات وجودِ انسانِ کامل به نگارش در آید، به صورت قرآن خواهد شد و در جهت هماهنگى قرآن و انسان کامل است که خداى سبحان فرمود: (لو انزلنا هذا القرآن على جبل لرأیته خاشعاً متصدّعاً). 27
عین همین تعبیر در نهج البلاغه درباره انسان کامل آمده است که: (لو أحبّنى جبلُ لتهافت). 28
حضرت امام(ره) نیز انسان کامل را کتاب کلّى الهى نامیده و از آن چنین یاد کرده است:
پس انسان کامل، کتاب کلى الهى است و اگر او را به صورت یک کتاب لحاظ کنیم، عقل، نفس، خیال و طبیعت او هر کدام، ابواب و سور، و مراتب هریکى از آنها، آیات و کلمات الهى اوست. اگر او را به عنوان کتاب هاى متعدد در نظر بگیریم، هر یکى از آنان کتاب جداگانه اى است که داراى ابواب و فصول است و اگر به طور جامع بین دو صورت یاد شده، او را ملاحظه کنیم، کتابى خواهد بود که داراى چندین جلد است و قرآنى خواهد شد که صاحب سوره هاو آیات متعدد است و به اعتبار کثرت و وجود تفریقى خود، فرقان است و به لحاظ وجود جمعى خویش قرآن است. 29

4. انسان کامل هدف آفرینش
انسان کامل جامع ترین موجود عالم و مقصد و مقصود آفرینش است و حضرت حق، این چنین او را مورد تکریم خویش قرار مى دهد که بدون اینکه این امر به عنوان جز او پاداشى در برابر او باشد یا در قبال آن از او شکرى را طلب کند، او را غایة القصواى عالمیان قرار مى دهد. بزرگان اهل معرفت بر این باورند که همان طور که هدف از خلقت جسد انسانى، نفس ناطقه اوست و به همین دلیل، پس از زوال و انتقال نفس ناطقه از دنیا، جسد او متلاشى مى شود، هدف از خلقت دنیا نیز، تحقق انسان کامل در آن است. لذا بعد از زوال و انتقال انسان کامل از دنیا، عالم متلاشى مى گردد. حضرت امام(ره) در این زمینه مى فرمایند:
تربیت نظام عالم ملک از فلکیّات و عنصریّات و جوهریّات و عرضیّات آن، مقدمه وجود (انسان کامل) است و در حقیقت این ولیده، عصاره عالم تحقق و غایة القصواى عالمیان است و از این جهت آخرین ولیده است؛ و چون عالم مُلک به حرکت جوهریّه ذاتیّه، متحرّک است و این حرکت ذاتى استکمالى است، به هر کجا منتهى شود، آن غایت خلقت و نهایت سیر است و چون به طریق کلى نظر افکنیم، انسان آخرین ولیده اى است که پس از حرکات ذاتیّه جوهریّه عالم به وجود آمده. پس دست تربیت حق تعالى در تمام دار تحقق به تربیت انسان پرداخته است الانسان هو الاوّل و الاخر. 30
همان طور که غایت آفرینش هستى، خلقت انسان کامل است، غایت خلقت انسان کامل نیز، عالم غیب مطلق است، چنانکه در قدسیّات وارد است: (یا بن آدم خلقت الأشیاء لأجْلِک و خلقتک لأجلى) 31 و یا در قرآن شریف، خطاب به موسى بن عمران که از مظاهر انسان کامل است، مى فرماید: (و اصطنعتک لِنفسى؛ 32 اى موسى، من تو را براى خودم برگزیدم، پس انسان مخلوق لاجل اللّه و ساخته شده براى ذات قدس اوست.
مسئله هدف آفرینش بودن انسان کامل در اشعار عرفانى حضرت امام(ره) درباره مهدى موعود(ع) چنین جلوه کرده است:
خاصه کنون کاندر جهان گردیده مولودى عیان
کز بهر ذات پاک آن شد امتزاج ماء و طین
مهدى امام منتظر نوباوه خیر البشر
خلق دو عالم سر به سر برخوان احسانش نگین
مرآت ذات کبریا، مشکاة انوار هدا
منظور بعثت انبیاء،مقصود خلق عالمین

5. ولایت الهى و انسان کامل
بحث ولایت، پیوند ناگسستنى با نظریه انسان کامل دارد، بلکه اخص خواص آن را تشکیل مى دهد و دیگر صفات وى همه وامدار همین ویژگى او هستند؛ حتى خلافت الهى از ثمرات ولایت است و در واقع انسان کامل با ولایت خویش است که از مبدأ فیّاض هستى و منشأ خیرات وجودى، فیض جویى و خیرطلبى مى کند و سپس این فیض او در قالب خلافت یا نبوت و رسالت ظاهر مى شود. لذا ولایت بیت الغزل عرفان اصیل و ناب اسلامى و به تعبیر سید حیدر آملى(ره). (ولایت، کمال اخیر حقیقى انسان است). 33
ییعنى کامل بودن انسانِ کامل به فصل اخیر او یعنى ولایت وابسته است. در حقیقت (ولایت) و (انسان کامل) دو مفهوم در هم تنیده اند و در عالم ملک و ملکوت، مفهوم و مصداق هم هستند.

معناشناسى ولایت
ولایت را در لغت از (ولى) به معناى قرب و نزدیکى گرفته اند. لذا حبیب را ولى گویند؛ زیرا که به محبّش نزدیک است، و در اصطلاح، همان نزدیکى به خداى سبحان است.
اعْلَم أن ّ الولایة مأخوذة من الولى و هو القرب لذلک یُسمّى الحبیب ولیاً، لکونه قریباً من مُحبّه و فى الاصطلاح هى القرب من الحق ّ سبحانه34.
قریب به این تعریف اصطلاحى قیصرى، جامى در نفخات الانس، ولى را کسى مى داند که:
فانى از حال خود و باقى در مشاهده حق و خود از نفس خود خبر ندارد و با غیر حق عهد و قرارى ندارد. 35
با تتبّع و تدقیق در آثار عرفانى و ره آورد فکرى امام خمینى(ره) آشکار مى شود که بخش اعظم مباحث عرفانى ایشان را بحث خلافت و ولایت انسان کامل تشکیل مى دهد و به گفته بزرگان اهل معرفت، ایشان با نوشتن کتاب نفیس مصباح الهدایه الى الخلافة و الولایة، (از چهره خلافت محمّدى(ص) و ولایت علوى(ع) غبار غربت را مى زداید. حضرت امام در مصباح در باب ولایت مى فرمایند:
ولایت عبارت است از قرب یا محبوبیت یا تصرّف یا ربوبیّت که جامع همه اینها فناى در حق است36.
بنابراین ولایتى که به معناى قرب و فناست، همان مقام انسان کامل است که در تمام حضرات سارى و جارى است و حقیقت محمدى(ص) به اعتبار قرب تام به حق و فناى تام ّ در او و نیز وساطت فیض حق به خلق به حکم برزخیت کبراى خویش، سِمَت ولایت مى یابد؛ همچنان که به حکم جامعیت و مظهریت تام ّ حق، صفت خلافت مى یابد.
بزرگان اهل معرفت بر این باورند که ولایت مثل وجود در مقام مراتب هستى، سارى و جارى است و مبدأ تعیّنات در مقام مراتب هستى به واسطه حقیقت ولایت است؛ به طورى که:
ولایت همان حقیقت کلیّه اى است که شأنى از شئون ذاتیّه حق و منشأ ظهور و بروز و مبدأ تعیّنات و متّصف به صفات ذاتیه الهیّه و علت ظهور حقایق خلقیّه، بلکه مبدأ تعیّن اسماء الهى در حضرت علمیّه است. حقیقت ولایت، نظیر وجود متجلى در جمیع حقایق است که مبدأ تعیّن آن حضرت احدیّت وجود و انتهاى آن عالم ملک و شهادت است. 37
مفسرین در تفسیر آیه شریفه (انّا عرضنا الامانة على السموات و الارض و الجبال فأبین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان) 38 احتمال هاى متعددى در باب چیستى این امانت الهى داده اند. برخى مفسران بر این عقیده اند که عرضه امانت در این آیه در معناى حقیقى خود به کار رفته است، نه معناى مجازى، و منظور از آسمان و زمین و کوه ها، اهل کوه ها و ملائکه در آسمان هستند. اما مهم ترین بحث در آیه شریفه، تعیین مصداق امانت است. مفسران در معناى امانت، سخن بسیار گفته اند. برخى آن را تکلیف دانسته، گروهى اختیار و آزادى و عده اى دیگر آن را عقل مى دانند که ملاک تکلیف است.
اما در تفسیر عرفانى بسیارى از اهل معرفت از جمله حضرت امام(ره)، این امانت الهى همان مقام (ولایت مطلقه) است که تنها انسان کامل به صورتى تام و کامل این امانت الهى را بر دوش مى کشد.
این امانت در مشرب اهل عرفان، ولایت مطلقه است که غیر از انسان هیچ موجودى لایق آن نیست، و این ولایت مطلقه همان مقام فیض مقدّس است که در کتاب شریف با آیه (کل ّ شىءٍ هالک الّا وجهه) به آن اشاره مى شود. 39
و در جاى دیگر، این امانت را برحسب ظاهر، شریعت یا دین اسلام یا قرآن یا نماز معرفى کرده، اما به حسب باطن (حقیقت ولایت) مى دانند. 40

ادامه دارد ...


منبع: خبرگزاری  فارس ۱۳۸۷/۰۲/۰۲به نقل از: دوماهنامه آینه پژوهش، شماره 102
نویسنده : مرضیه رمضانى

نظر شما