موضوع : شهرشناسی | قم شناسی

داستان خواستگاری ننه تقی (زَنَمعَلی) با گویش قمی (۴ / پایانی)

ننه تقیه شب به تقی گفته بو ننه می‌خوایی دختر عمغولمسنو برات بیگیرم؟  
ننه جون، بتوله مقبوله، سن وسالشوم بت می‌خوره، قد و قومتشم بت میاد. 
چر  هیچّی نمیگی تقی. آخه یه حرفی بزن.  
آخه چر به گل قالی نیگا می‌کنی. گُل قالی که زن نمیشه!!!
تقی: ننه جون اّ خجالتمه. آخه روم نمی‌شه. بَدِم نمیاد. باشه هرچی تو بگی نِ نَمی‌گم.
ننه تقی: آره ننه با باباتوم حرف زدم. اونوم بدش نمیاد. گُفت منکه اَخدامِه‌.
ننه راسّی بایه (باید) خال طوبی روم خبر کنم. بی‌چاره کسی رو غیر من ندیره. اون اَشوورش (از شوهرش). مُل جواد که چندین سال باش زندگی کِ ازش بچه دار نشد.
بنده خدا مُل جواد مادّه سلاطون گِرِف.  قارغافل افتاد مرد. 
خال طوبی چن آلا می‌گف کاشکی یه دختر داشتم به تقیه می‌دادم. خوب جوونیه.
خلیصه دردسرتون ندم چن رو  دیگه  یه شب جمعه آتقی با بتول خانم قصه ما ازدواج کِ. به همین راحتی به خونه بخت رفت و چندین سالوم هه با چندین اولاد به‌خوبی و خوشی دارن زندگی می‌کنن. 
به قول عباس آقا استاد خودم:
کاش آلش دگش کنن این روزا رو با اون روزا
(ای‌کاش این‌روزها را با اون روزا عوض می‌کردن)

محمد خاکدامن‌  

نظر شما