دوراهی موهوم
دم دمای غروبی زمستانی رسیدیم به یه روستای دورافتاده و خالی از سکنه در بلندی های جنگلی بکر ، حسابی خسته و گرسنه بودیم ، ویلای روستایی رو تحویل گرفتیم و از صاحبش پرسیدم اینجا رستورانی هست که غذا بخوریم ؟
گفت همین جاده رو برید بالا تا برسید به رستوران ، حساب و کتاب کردیم و گفت هر وقت خواستید برید کلید رو بذارید زیر فلان سنگ و برید چون اینجاها موبایل آنتن نداره.
وسایلو بردیم تو ویلا و زدیم به جاده
هوا تاریک شده بود و جاده هم کاملا تاریک و مه گرفته بود ، رسیدیم به یه دو راهی و از سمت راست رفتیم و بعد از مدتی که به چیزی نرسیدیم برگشتیم و راه سمت چپ رو رفتیم بالا هرچی میرفتیم رستورانی نبود و هیچ چیز و هیچ کس نبود ، تا اینکه کورسوی چراغی در بلندی های جنگل نمایان شد ، رفتیم تا بهش رسیدیم یه رستوران جنگلی با کلبه های چوبی که باید پیاده میرفتی تو دل جنگل و واردشون میشدی صاحبش هم یه پیرزنی بود ، غذا رو سفارش دادم رفتیم تو یکی از کلبه ها ، صدای زوزه های شبانه میومد و ابهام و سیاهی جنگل تنها چشم انداز شیشه های بخار گرفته ی کلبه بود ، غذا رو خوردیم و برگشتیم ویلا ، فرداشبش گفتیم دوباره بریم همونجا و زدیم به جاده اما هرچی رفتیم رستورانی وجود نداشت فقط یه جاده وسط کلی سیاهی ، با تعجب برگشتیم و فردا ظهرش تو روشنایی رفتیم تا رستوران رو پیدا کنیم اما نه دوراهی ای وجود داشت نه مسیر سمت راست و چپی...
علی مقیمی
نظر شما