موضوع : نمایه مطبوعات | پگاه حوزه

آسیب شناسی فرهنگ و تمدن ایران در قلمرو بحران

نویسنده : آشتیانی، منوچهر
اشاره:
فرهنگ و تمدن ایرانی، هم از حیث دیرینگی و سابقه ی تاریخی، و هم از حیث گسترش و قلمرو جغرافیایی، همواره در شمار فرهنگ ها و تمدن های زنده و مطرح جهان بوده است؛ اما این فرهنگ و تمدن غنی در تعامل و تقابل با فرهنگ های دیگر و متأثر از خرده فرهنگ ها و پاره ای از فرهنگ های التقاطی، دچار گسل ها و بحران های متعددی گشته، و با وضعیتی متزلزل مواجه شده است؛ بحران ها و گسل هایی که حوزه ی فرهنگ ایرانی را احاطه نموده و خاصیت انتشار را از آن سلب و آن را به وضعیت انفعال کشانده اند.

در برخی شاخص ها، پیشرفت ها جای خود را به پسرفت ها داده اند. پارادایم عقل گرایی و عقل ستیزی از نتایج تحولات دیگری است که این حوزه ی بااهمیت را با چالش روبرو ساخته و توان آفرینش ها را از آن ستانده است. ابداع، سازندگی و ابتکار فرهنگی کم رنگ گشته و ساختار آن به گونه ای شده که دستمایه های فکری آن از عمق به سطح آمده است و... آنچه در پی می آید نوشتاری است پیرامون چیستی و چگونگی فرهنگ و تمدن ایرانی که آسیب شناسانه، قلمرو تکوین بحران فرهنگی را مورد مطالعه قرار داده و تأملاتی تازه در حیطه ی فرهنگ ایران را در خواننده برمی انگیزد. گرچه نمی توان با همه ی این دیدگاه ها موافق بود، اما به راحتی نیز نمی توان از کنار همه ی آن ها گذشت.

1. فرهنگ ملت ما در تمامیت خود، نه تنها مانند هر فرهنگ گسترده، عمیق و رشدیافته ی دیگری، مرکب از دو بخش «تمدن بیشتر مادی» و «فرهنگ بیشتر معنوی» است،[1] بلکه شامل یک «فرهنگ عام» (Gen-Culture) و تعدادی «پاره - فرهنگ» (Part-Culture)های خاص مانند فرهنگ ادبی و هنری، فرهنگ فلسفی و عرفانی، فرهنگ دینی و الهیاتی و فرهنگ بومی قومی نیز می باشد.

2. این یک واقعیت تاریخی است که به دلیل استمرار دیرینه مان «وجه تولید محقّر آسیایی» (مارکس) و تمادی طولانی مدت «نظام شاهنشاهی» بخش تمدن مادی در میهن ما - من حیث المجموع - عقب مانده است، ولی بخش معنوی فرهنگ ملت ایران (بخصوص در بخش های ادبیات و عرفان آن) فرافکنی و جبران نموده و به پیش تاخته است. بنابراین ما با نوعی «پس افتادگی فرهنگی» روبرو هستیم که این وضع و اختلاف سطوح همچنان ادامه دارد.

3. عمر تاریخی فرهنگ عام ملت ایران به ده و سه هزار سال می رسد که بخش نخست و حدودا هفت هزارساله ی آن مصروف بنیادگذاری مناسبات بوم شناختی، انسان شناسانه و قوم شناختی گردیده است که بر این اساس، قومیت و «ایرانیت» تاریخی این فرهنگ، پیدایش و تکوین یافته و بخش سه هزارساله ی بعدی (و کنونی) مدوّن و مشخص آن شامل کارکردسازی و ساختاربندی (فونکسیونالیزاسیون و استروکتورالیزاسیونِ) ولو ناقصِ روابط اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و فرهنگی ملت ایران می شود.

4. ویژگی ها و یا شاخص های اصلی فرهنگ عام ملت ایران، طی تاریخ سه هزار ساله ی آن به قرار زیر است:

الف. فرهنگ ایران از درون دارای قدرت تطبیق یافتن و تطابق دادن عظیمی بوده است. به همین دلیل در تعاطی خود با فرهنگ های بزرگ دیگر، مانند فرهنگ یونانی و هندی و چینی و مسیحی و شبه فرهنگ عربی - اسلامی، توانسته است عناصر مثبت این فرهنگ ها را جذب و عناصر منفی آن ها را دفع نماید. همچنین از مجموع آنچه برای او مانده، توانسته است به نحو خلاّقه ای، ترکیب جدیدی را ممزوج با ویژگی های «ایرانی» پدید آورد. تنها یک نگاه زودگذر به سپهر ادبیات، عرفان و فلسفه ی ایران این بیان را به وضوح مشهود می سازد.

ب. فرهنگ ایران دارای سجیه و سنخِ «همبودی متضاد» است؛ یعنی به شدت بومی و در عین حال میهنی، به شدت ملی و در عین حال بین المللی، و به شدت میهنی و در عین حال جهانی بوده است. به یاری این سجیه توانسته است در دادوستدهای فرهنگی خود، ضمن آن که با جهان بیرون مرتبط شود، متقابلاً همواره هویت خود را نیز حفظ کند.

رو نگاهی گذرا به ادبیات حافظانه و عرفان مولوی و فلسفه ی سینوی و صدرایی، صدق این گفتار را نشان می دهد.

ت. فرهنگ ایران دارای شاخص های مردم گرایی، انسان دوستی، حق گرایی و صلح طلبی بوده است. اما در کنار آن به مرور و بر اثر اِعمال نفوذ قشرهای ستمگر و مزوّر حکومتگر و به علت ادخال شبه فرهنگ های ستیزه گر در آن، به ناحق گرایی، تملق، دروغ گویی، عقل ستیزی، نوکرمنشی و خدعه ورزی نیز مبتلا شده است.

5. ویژگی های گفته شده تدریجا و به خصوص طی دویست سال اخیر، به شدّت آسیب دیده و تضعیف شده اند و قدرتمندی های دیرمان فرهنگ عام ملت ایران، به تدریج روی به افول نهاده است:

الف: نیروی عظیم تطبیق و تطابق درونی فرهنگی ای که - من باب مثال - می توانست اشراق افلاطونی و مشائیت ارسطویی و دیانت اسلام را در خود جذب و همه را در فلسفه ی ایرانی - اسلامی خاصی (مانند فلسفه های سینوی و صدرایی) با هم تلفیق نماید و این مجموعه را به صورت جریان گسترده ی فرهنگی «ایرانی» درآورد، اکنون تا آن حد نازل گردیده است که فرهنگ عام ما و در داخل آن پاره فرهنگ های خاص ما در برابر تقابل و تعاطی با فرهنگ عام و فرهنگ های ملی خاص در صحنه ی جهانی تقریبا بلادفاع مانده و در دادوستد با این فرهنگ ها تنها به اختلاط ها و التقاط های تزیینی (دکوراتیو) دست می زنند. فرهنگ و تمدن ما در دوران گذشته برابر اعراب قد علم کرد و در هجوم مغول ها استوار ماند و غالبان را سرانجام مغلوب خود ساخت، ولی امروزه در برابر ماهواره و اینترنت و نظایر این دستاوردهای بشری متحیر و بلاتکلیف مانده است.

ب. قدرت هماهنگ ساز دیرمان فرهنگ عام ما که تجلّی واقعی آن را می توان در پیکره ی «ملی و بین المللی» و «جهانی و وطنی» بودن آن مشاهده کرد، تا آن جا مُعَوّج گردیده است که دیگر به درستی نمی دانیم کدام عناصر و یا فرایندها را در وجهه ی ملّی و میهنی، و کدام را در جنبه ی بین المللی و جهانی این فرایندها به کار گیریم تا ضمن حفظ هویت فرهنگی عام وجه ی ایرانی این جریان ها و فرایندها، بتوانند همانند عناصر مفهومی، آگاهانه و با قدرت، وارد فرهنگ جهانی و دادوستدهای معنوی آن شوند. زمانی یک چنین اقدامی برای فلسفه ی سینوی و غزل حافظانه و عرفان مولوی امکان داشت و این بزرگان ما حتی تا به امروز، هم میهنی مانده اند و هم جهانی شده اند. هرچند هنوز از اعماق فرهنگ ما امواج نیروبخشی توسط دو پاره فرهنگ ادبی و عرفانی ایران وارد دوران معاصرِ فرهنگ ما و جهان می شوند، ولی از یک سو این امواج ضعیف شده اند، و از سوی دیگر پرتوهای حیات بخش فرهنگ عرفانی و فلسفی ملت ما تقریبا به نقطه ی حضیض خود رسیده اند.

ت. به علت وجود این دو نقیصه ی اصلی در مجموع قدرت نفوذکنندگی فرهنگی را، هم در داخل و هم در خارج از ایران، از دست داده ایم و حتی با ضعف «انتشار فرهنگی» و بیماری آن در همه ی شئون و مراتب حیات معنوی و بخصوص مادی میهن خویش روبرو هستیم.

ج. این ضعف ها در مجموع باعث شده اند تا نقایص اقتصادی و سیاسی و اجتماعی بسیاری که هم اکنون دامن گیر - به ویژه اکثریت محروم - ملت ایران گردیده است، تأثیر جانسوزتری بگذارند و به افول کلی فرهنگ ملی عام در میهن ما، به خصوص در بخش تمدنی و مادی آن، بینجامند!

روشن است که چنین فرهنگی، با چنین ضابطه هایی نازل و سافل، دیگر قادر نخواهد بود در دامان خود فردوسی ها، حافظ ها، مولاناها، رازی ها، بیرونی ها، فلسفه های سینوی و صدرایی را بپروراند، تا چه رسد به آن که، بیکن ها، دکارت ها، کانت ها، هگل ها، مارکس ها، لاوازیه ها، پاستورها، این اشتاین ها و پلانک های زمان ما و میهن کنونی ما را تربیت کند.

6. فرهنگ عام و پاره فرهنگ های خاص ملت ایران، تاکنون دچار گسل های زلزله خیز و بحران آمیزی گردیده اند.

دوران گسلی که بین تمام «فرهنگ کهنسال» ما و «دوران خودبسندگی و در خودماندگی» قدیم آن از یک سو و «عصر جدید فرهنگ ایران» و برهه ی «ورود به فرهنگ جهانی» - از صفویه تا قاجاریه و تا انقلاب مشروطیت (جمهوریت ناقص اول) و تا انقلاب جمهوریت کنونی - پدید آمد، متأسفانه نه تنها کماکان ادامه دارد، بلکه خود آن به چند پاره گسل جدید تقسیم شده است؛ زیرا به دلایل عدیده ای، ازجمله ضعف قدرت تطبیق و تطابق فعلی و اشاعه ی فساد و عقل ستیزی و نفوذ قدرت های استعماری، دوران گذارِ مورد بحث به پایان نرسیده و ملت ایران کمافی السابق، یعنی مانند چهارصد و پنجاه سال اخیر، با دردهای رحمی زایمان یک ایران نو و متجدّد و «هیستری»های ناشی از آن رودررو است. از دیدگاه جامعه شناسی فرهنگ و به لحاظ «تحلیل بواعث» و تحلیل مناسبات گسترده ی آن، این طور به نظر می رسد که فرهنگ های عقب مانده و در خود فرو رفته و غیرقابل قدرت تعاطی با فرهنگ جهانی، به مرور محکوم به انحطاط و زوال خواهند بود؛ مضافا آن که فرهنگ اندیشمند و فلسفی ما در دام ده ها گسل کوچک نیز گرفتار آمده است؛

تقریبا به ندرت می توانیم با نحله های فلسفی مستمر و زمانداری روبرو شویم که ماهیت و اصول فلسفه ی سینوی و صدرایی را تا به امروز حفظ کرده باشند و سلسله ی به هم پیوسته و طولانی استاد و شاگرد در میهنمان محفوظ مانده باشد. حال آن که هم اکنون روح نِحل فلسفی افلاطونی و ارسطویی در متن و بطن حیات فرهنگی اروپایی زنده است.

7. فرهنگ ملت ما در ادوار معینی که بارزترین آن ها دوره ی اولیه ی ورود اسلام به ایران، یعنی 6 قرنِ نخست پس از اسلام، و سپس دوران صفویه است، دارای پویایی و تحرّک شدیدی بوده و «دینامیسم» آن حول محورهای مختلف و در مَدارهای گوناگونی سیر نموده است؛ ولی در دویست سال اخیر، این پویایی به طور کلی رو به سکون و ایستایی نهاده و عموما حول دو سه محور و در دوسه مدار، آن هم غیربنیادی و کم عمق، در گردش است. لذا تنها در فروع، خصوصا به گونه ی نوآوری های تقلیدی و خلاقیت های سطحی و کاذب - یا با پیروی کورکورانه از گذشته و یا با تبعیت ناآگاهانه از طرز تفکر غربی - ما با تحرک های سُستی در حیطه ی فرهنگ عام و فرهنگ های خاص ملت ایران مواجه می شویم.

8. فرهنگ عام ما و یکی دو پاره فرهنگ دیگر درون آن، هنوز بقایای میراث ضدفرهنگ شاهنشاهی را در خود حمل می کند. البته چنین فرهنگ تحت قیومیت درآمده و بسته ای قادر نخواهد بود به سرفرازی واقعی و اصیل تمدنی و فرهنگی دست یازد.

9. ویژگی احراز و حفظ وحدت بین عام و خاص، و در جامعه بین عوام و خواص که در فرهنگ های بالنده و وسیع بعضی از ملت ها، بخصوص در سپهر فرهنگ جهانی، دیده می شود، متأسفانه در اکثر ادوار تاریخی ایران اعتبار و چیرگی خود را از دست داده است. فرهنگ اندیشه ای عام و به ویژه در جوار آن، پاره فرهنگ فلسفی در میهن ما از دیرباز تاکنون بیش تر در تملک و انحصار ناشیانه ی قشری خاص بوده و هم چنان باقی مانده و به ندرت بر روحیات اکثر روشنفکران و خصوصا بر تفکر توده های مردم میهن ما تسرّی یافته و فراگیر گردیده است.

در نتیجه تنها قشر بسیار ضعیفی از افراد مملکت ما به تولید و بازتولید فرهنگ معنوی دست زده اند و می زنند. همانان به مصرف آن پرداخته و می پردازند. اما هرگاه دستمایه ها و درون مایه های ارجمند گوناگون یک فرهنگ در اختیار همگان نباشد و همگان در این تعلیم و تربیت فرهنگی مشارکتی نداشته باشند، به هیچ وجه نمی تواند جامه ی فاخر خویشتن خویش و ماهیت فرهنگ خود را به جهانیان معرفی کند.

10. فرهنگ عام میهن ما از دیرباز تاکنون، همواره تحت تسلط یکی از پاره فرهنگ های خود بوده است: زمانی تابع ضد فرهنگ شاهنشاهی و نفوذ دردناک آن در ادبیات متملقانه و سخن سرایی های چابلوسانه و تاریخ نویسی های شهنشاه پسندانه و زمانی دیگر پیرو... حاصل یک چنین انحصارطلبی سلطه جویانه از سوی یک پاره فرهنگ و متقابلاً محصول یک چنین سلطه پذیری مظلومانه از طرف فرهنگ عام و چند پاره فرهنگ دیگر در تاریخ میهن ما، تنها باعث تحقیر و تحفیف فرهنگ ملی، در داخل و خارج ایران، خواهد شد و نهایتا ادامه ی این گونه انحصارطلبی های تسلط جویانه در طولانی مدت، به پیدایش فرهنگی تک بعدی و یکسویه خواهد انجامید گردید. آنچه مسلم است این است که هرگونه کار «سرهنگی در فرهنگ» و هر نوع سلطه گرایی و انحصارطلبی در این زمینه از جانب هر پاره فرهنگی؛ خواه ادبی یا عرفانی و خواه فلسفی و دینی و یا حتی علمی انجام گیرد، در واپسین تحلیل، باعث بروز تحریف و مسخِ سایر «پاره فرهنگ ها» و تضعیف کلی «فرهنگ عام» یک ملت می شود و اصل وحدت در کثرت و کثرت در وحدت فرهنگی را که اساس زندگی و پویایی فرهنگ ها است، مخدوش می سازد. یک چنین فرهنگی به مرور، هم از درون پوک می گردد و هم این که در فرایند عظیمِ تعامل بین فرهنگ ها در جهان، نقش سازنده و مشارکت کننده ی خود را از دست می دهد و اعتبار آن در جامعه ی نسبتا واحد جهانی آینده ی بشری، به مثابه ی یک فرهنگ مترقّی و زنده، شدیدا صدمه خواهد دید.

11. معضل پیچیده ی دیگری که دامن گیر فرهنگ عام و برخی از پاره فرهنگ های دیگر میهن ما گردیده است، مشکلی است که در گذشته، هراز چندگاهی ظهور می یافت، ولی در صد سال اخیر به عارضه ای دایمی مبدّل گردیده است؛ یعنی وضعیت متشتّت و متزلزل فرهنگی در ایران است:

- فرهنگ عام میهن ما، جدیدا بین «ایرانیت» و «اسلامیت» و «غربیت» گرفتار آمده و این گرفتاری را متأسفانه هنوز پایانی متصوّر نیست. آینده ی یک چنین تردید و تذبذبی برای فرهنگ یک ملت تاریک است.

- فرهنگ عام میهن ما به سرگردانی خود، بین دو جریان مهم «سنت گرایی» و «تجدّدطلبی» کماکان ادامه می دهد و استمرار چنین وضعی بر بلاتکلیفی اقشار صاحب فکر و عامّه ی مردم در ایران می افزاید.

هنوز به درستی نمی دانیم که کدام میراث فرهنگی گذشته و چه بخشی از عناصر متشکله ی آن را می توانیم و می باید حفظ کنیم؛ کدام ساختارهای فرهنگی اسلاف راه ضروری است و، قادریم تغییر شکل دهیم و بازسازی کنیم و در خورِ شأن تاریخ میهنمانان سازیم و بالاخره از کدام شاکله ها و ساختارهای فرهنگی گذشته لازم است و حاضریم صرف نظر کنیم و آن ها را تنها برای مطالعه ی مورخان و آیندگان در دفاتر تاریخ حفظ کنیم!؟

- عدم هماهنگی بین دو پهنه ی «فرهنگ بیش تر معنوی» و «تمدن بیش تر مادی» در مجموع باعث شده تا «آگاهی اجتماعی» ملت ایران از «هستی اجتماعی» او منفک گردد و این انفکاک، نابسامانی های بسیاری را در تمام تحولات اجتماعی و اندیشه ای ملت ایران پدید آورده است.

- خِرَد (روح) و ماهیت فرهنگ ما دیریست که بین «عقل گرایی» و «عقل ستیزی» در نوسان است.

این تموجات ناموزون دیر یا زود فرهنگ عام ما، علی الخصوص پاره فرهنگ های فلسفی و هنری و ادبی و تا حدی نیز علمی و به خصوص بخش علوم انسانی آن را دچار «وسط شکسته ی فرهنگی» و تشخّص نامعین ایرانیتی و کلیت درهم ریخته ی هوشی خواهد ساخت و به تمامیت «حافظه ی تاریخی» ملت ایران صدمات جبران ناپذیری وارد خواهد کرد و فرهنگ ما را نه فقط از «انعکاس بازتابنده»ی آن در فرهنگ جهانی و از عروج استعلایی آن - که آن را در نحله های فلسفی ناتورالیستی میترائیسم و مانی شئیسم و سپس در فلسفه ی سینوی و در ادبیات عرفانی فلسفی حافظ و مولانا مشاهده می کنیم - بازخواهد داشت، بلکه بیش تر از آن حتی قدرت رهبری و راهنمایی کننده ی آن را به شدت تضعیف خواهد نمود و در نهایت وقوع یک چنین مصیبتی برعکس، تنها به قدرتمندی بیش از حدّ لزوم(!) یکی دو پاره فرهنگ دیگر (مانند فرهنگ علمی - تکنولوژیکی و یا فرهنگ دینی - تشریعی) خواهد انجامید.

موضوع درخورد تأمل دیگر آن است که فرهنگ عام ما، و حتی بعضی از پاره فرهنگ های فلسفی و ادبی و دینی آن، رو به سطحی شدن نهاده است. فرهنگ عام ما همواره تنوعی در وحدت بوده و پیوسته اجزای مختلف آن از هماهنگی کلی و متحرکی برخوردار گردیده است.

حال سخن در این باب این است که فرهنگ عام ما و بعضی از پاره فرهنگ های آن، از عمق به سطح گرایش یافته اند: «آگاهی مفهومی» متّصل تاریخی که درون مایه ی عقلانی هر فرهنگی است؛ به تدریج جای خود را به پاره پاره شدن های کمّی و زودگذر و متموج در سطح آگاهی می دهد. از این رو این «مایه ی انعکاسی اندیشه ای» تحت تأثیر جریان های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی گوناگون، تدریجا از عمق به سطح کشیده و کشانده می شود. بنابراین «تعمیق فرهنگی» که تعیین کننده ی مشی درونی و یکی از عوامل اصلی بقای هر فرهنگی است، به مرور از مسیر «خودآگاهی تاریخی» منحرف گردیده و به نوعی «خودباختگی و خودفراموشی» ملی روی می آورد. انتخاب واسطه هایی نیز که هر از چندگاهی و آن هم بیش تر از جهت مراعات مقاصد سیاسی خاصی از بیرون، عهده دار متصل ساختن حلقه های درونی این سلسله ی به غایت ظریف هستند، به علت وجود جهالت و جمود و تصنّع نهفته در اساس آنها و فاقد قدرت «وحدت دهندگی فرهنگی» از درون می باشند ولذا در طولانی مدت بیش تر مایه ی پیدایش «بی هنجاری و تعارض فرهنگی» می گردند. همان فاجعه ی تاریخی قرون وسطایی؛ یعنی «عقل تابع ایمان و علمِ مطیع پیمان و استتیک اسیر فرمان» اینجا نیز در شُرُف وقوع است.

13. مشکل اساسی دیگر که با بیان آن به شرح این مختصر خاتمه داده می شود، موضوع تعیین وظیفه و تکلیف تاریخی پاره فرهنگ های خاص و فرهنگ عام ملی ما طی تاریخ گذشته و حال و آینده ی ملت ایران است.

- اگر وظیفه ی اساسی «پاره فرهنگ علمی» - غیر از کشف مجهولات مربوط به جهان و انسان و زمینه چینی برای اختراعات لازم برای رفاه و آسایش آدمی - ایجاد و استکمال هرچه بیش تر عقلانیت و طرز اندیشه ی نظام مند و عقل مند و قانون مند در تاریخ بشریت است، در این صورت این پاره فرهنگ علمی در تاریخ اجتماعی و اجتماع تاریخی ملت ایران تا چه حد به تحقیق این اهداف والا نزدیک شده و چه آینده ای برای واقعیت پذیری بیش تر آن متصوّر است؟

- اگر «پاره فرهنگ ادبی - هنری» - غیر از یاری رساندن معمول و متداول به بخش های مختلفی از فرهنگ معنوی و تمدن مادی ما - این وظیفه ی اساسی را به عهده دارد که زادگاه و پرورش گاه زیبایی شناسی ناب شود و در این مسیر به تلطیف و تصعید هرچه بیش تر احساسات و عواطف، و حتی غرایز انسان ها بپردازد، در این صورت تاریخ ادبیات و هنرهای ما تا چه حد از عهده ی انجام این امر مهم ایرانی و جهانی برآمده و در آینده به کدام سمت حرکت خواهد کرد؟

- اگر تکلیف بنیادی «پاره فرهنگ دینی»، صرف نظر از اشتغالات دنیوی مذهبی و تشریعی آن، تهذیب اخلاقیات انسان ها و مصفّا ساختن خُلق و خوی آنها است، در این صورت تا چه حد و چگونه ادیان فعّال در ایران به این هدف متعالی خود نزدیک گردیده اند و تا چه حد واقعا ساکنان این مرز و بوم را به زیورهای اخلاقی آراسته و آن ها را از خوی حیوانی پیراسته اند.

- اگر وظیفه ی اساسی پاره فرهنگ فلسفی و عرفانی، غیر از تأملات و اشتغالات حاشیه ای آنها، ایجاد آن طرز تفکر و جهان بینی کلیت نگر و تمامیت جوی انسان گرایانه و حقیقت جویانه و وحدت طلبانه است، که می شناسیم، در این صورت آیا این پاره فرهنگ در میهن ما به این میثاق تاریخی خود با انسان ها وفادار مانده است و در آینده چگونه بر سر پیمان خود خواهد ماند؟

- و بالاخره این که اگر هدف اصولی فرهنگ عام ملت ها، صرف نظر از حفظ هویت ملی و استمرار ماهیت و فضای تنفسی معنوی، ایجاد حداکثر همبستگی برای ابقای تاریخی یک ملت است، در این صورت آیا فرهنگ عام ملت ما نیروهای لازم را برای تقویت هرچه بیشتر وجود و آگاهی بسیج کرده است، تا از قدرت هرچه افزون تری برای ایجاد ارتباطات متقابل و متحرک و متعاطی و متعاکس و متعامل با فرهنگ های ملت های دیگر و با فرهنگ جهانی برخوردار گردد و در آینده این فرهنگ عام و ملّی ما چه راهبردهایی در پیش روی خود و مردمان جهان خواهد نهاد؟

پی نوشت ها:

[1] این تقسیم بندی را اگبرن (W.F.Ogburn) رواج داده و تا به امروز در «جامعه شناسی فرهنگ» به طور کلی مراعات می شود.

نظر شما