استاد حسین نجار معروف به حسین ریش
باز ماه محرم رسید و بساط عزاداری برپاشد. چه خوب است که یادی کنیم از یک عاشق حسینع. در یکی از دکان تختهایهایی که از شیخان تا کوچه ننهعباس ساخته بودند نجاری میکرد. وقتی این دکان تختهایها در اوایل دهه چهل تخریب شد و به جای آن بازارچه شیخان ساخته شد و در ۱۳۴۶ افتتاح شد، این مرد آمد در صفاییه تقریبا روبهروی دبیرستان حکمت (آموزش و پرورش کنونی) مغازهای گرفت و مشغول کار شد. در سه وعده اذان میگفت. هر اذانش بیش از نیم ساعت طول میکشید. اذان سحر او طولانیتر بود؛ به طوری که باعث ناراحتی بعضی از همسایگان میشد ولی به احترام او چیزی نمیگفتند. در انتهای جویشور جایی که به قول جوبشوریها گرداب نامیده میشد خانه داشت.
یک تابلو داشت در حدود پنجاه در شصت سانتیمتر که عکس ائمه درآن دیده میشد و نوشتههایی که ما از دور دیده بودیم. تابلو را جلوی خود میگذاشت. به آن نگاه میکرد و اذان میگفت. ما بچهها برای اینکه اذان گفتن او را ببینیم میرفتیم سر کوچهای که کنار آموزش و پرورش صفاییه است و اذان مغرب او را تماشا میکردیم. قصدمان مسخره کردن او نبود ولی او گاهی اشاره میکرد که بروید. اذان گفتنش مثل روضه دوازده امام خواندن بود. همه امامان را نام میبرد و صلوات میفرستاد و چیزهای دیگر هم میخواند. شاید عارفی بود که کسی پی به افکار و عقایدش نبرد.
بسیار کم حرف میزد. درونگرا بود. نمیدانم با مشتریها چگونه حرف میزد؛ چون به غیر از زمان اذان گفتن کسی صدای او را نمیشنید. اندامی نسبتا بلند داشت و با ریش بلند. در میانسالی موی سرش نیز بلند بود. این عاشق حسین از اول محرم لباسی کاملا سیاه میپوشید. دو عدد زنجیر داشت و فقط زنجیر میزد. از خانهاش که راه میافتاد تا به حرم برسد تمام راه را تنهایی زنجیر میزد. در انجام این کار خستگی ناپذیر بود. عضو هیچ هیئت و دسته و گروهی نبود. برایش فرق نمیکرد که این دسته نیروگاه است یا آسید حسن و چهل اختران یا تکیه بزرگ حاج زینل و ... .
میرفت نزدیک چهارراه بازار وارد یک دسته میشد و در میان آن دسته زنجیر میزد و دسته را تا حرم همراهی میکرد و دوباره برمیگشت و وارد دسته دیگری میشد. این کار ادامه داشت تا ظهر که دستهها تمام میشد. همه او را میشناختند و کسی متعرض او نمیشد و او هم به کسی کاری نداشت. عشقش زنجیر زدن برای معشوقش حسین بود. کم توقع بود. برای گرفتن غذا از سر و کول کسی بالا نمیرفت. کاش همه مثل او بودند؛ در حالی که بعضی او را دیوانه میخواندند.
محرم که تمام میشد گویا افسردگی بر او چیره میگشت و به اذن گفتن ویژهاش ادامه میداد. آری او استاد حسین نجار معروف به حسین ریش بود.
حسین مقیمی
نظر شما