داستایوفسکی و سیاست
روزنامه شرق، چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۸۲ - ۲۱ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۱۴ ژانویه ۲۰۰۴
ناصر فکوهی: نوشته حاضر متن سخنرانی دکتر ناصر فکوهی است درباره داستایوفسکی. این سخنرانی از مجموعه سخنرانی هایی است که مدتی است در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران در باب پیوند میان داستایوفسکی و مباحث نظری برگزار می شود. فکوهی استاد جامعه شناسی در دانشگاه تهران است. وی سخنرانی حاضر را در ۲۷ آبان امسال ایراد کرده است.
آنچه در این گفتار درباره داستایوفسکی بیان خواهد شد، از رویکردی خاص حرکت می کند که با حوزه تخصصی من انطباق دارد، بنابراین لزوماً در چارچوب سخنرانی های دیگر در این زمینه قرار نمی گیرد. این رویکرد، یک رویکرد سیاسی - تاریخی است و نه یک رویکرد نقد ادبی. البته نمی توان ادعا کرد که این دو رویکرد کاملاً از یکدیگر جدا هستند، اما تفاوت هایی اساسی با یکدیگر دارند. از میان این تفاوت ها شاید مهمترینش آن باشد که نقد ادبی بیشتر به نتیجه غایی آفرینش ادبی، یعنی متن می پردازد و برای این کار طبعاً همه ابزارها از جمله زمینه های سیاسی- اجتماعی آفرینش آن متن را هم در نظر می گیرد، اما در نهایت هدفش کالبدشکافی از متن و فرو رفتن و درگیر شدن با آن است. در حالی که در رویکرد سیاسی- تاریخی بیشتر از آنکه خود متن اهمیت داشته باشد، زمینه های آفرینش آن اهمیت دارد و در نهایت متن هم می تواند به عنوان ابزار یا سندی برای روشن شدن بیشتر موضوع مورد استفاده قرار بگیرد. بنابراین من در اینجا بیشتر به موقعیت هایی می پردازم که خلاقیت ادبی داستایوفسکی درون آنها شکل گرفته است و گمان می کنم بدین ترتیب می توانیم کلید های مهمی برای درک بهتر این آثار و تفکر بیشتر درباره آنها به دست بیاوریم.
جاودانگی ادبی و میرایی سیاسی
برای شروع بحث به جمله معروفی از لنین اشاره می کنم که در پاسخ به پرسشی درباره آثار داستایوفسکی می گفت: «من وقتی برای مطالعه این یاوه گویی ها ندارم.» در برابر این پاسخ خودخواهانه تاریخ به سختی داوری کرده است: بیش از ۱۲۰ سال پس از مرگ داستایوفسکی و کمتر از ۸۰ سال پس از مرگ لنین، امروز کمتر کسی را می توان حتی در میان نخبگان غیرمتخصص در موضوع پیدا کرد که نام اثری از آثار لنین (دولت و انقلاب، امپریالیسم به مثابه آخرین مرحله سرمایه داری، یک گام به پیش دو گام به پس، دو تاکتیک سوسیال دموکراسی در انقلاب دموکراتیک...) را به یاد آورد و یا حتی یک بار شنیده باشد و در مقابل کمتر کسی را می توان سراغ کرد که چه در میان نخبگان و چه در میان مردم عادی حتی کم سواد عناوینی چون برادران کارامازوف، جنایت و مکافات، تسخیرشدگان و غیره را نشنیده، کتاب ها را نخوانده و یا یکی از تعداد بی شمار فیلم ها و نمایش هایی را که از آنها ساخته شده اند ندیده باشد.
سال هاست که دیگر کتاب های لنین تجدید چاپ نمی شوند و کمتر از او جز در متون تاریخی و بسیار تخصصی سخنی به میان نمی آید، اما روزی نیست که اثری از آثار داستایوفسکی در هزاران تیراژ و به همه زبان های جهان به انتشار نرسد. ماده متون ادبی به طور عام و ماده متون ادبی داستایوفسکی به طور خاص عمری غیر قابل مقایسه با ماده متون سیاسی به طور عام و متون لنینی به طور خاص دارند. چرا که داستایوفسکی از پدپده هایی در اعماق روح و ذهن انسان ها، از پدیده هایی جهانشمول مثل گسست روح انسانی میان دو گرایش به شرارت و به نیکی سخن می گوید و متون سیاسی و به ویژه لنین صرفاً از راه هایی برای به دست گرفتن قدرت و حفظ آن که خواه ناخواه مقطعی و گذرا هستند. البته در این زمینه باید جای متون بنیادین (جمهور، سیاست، شهریار) و اتوپیایی( اتوپیا، سفر به ایکاری...) را جدا کرد.
نهیلیسم و سیاست
بحث درباره زمانه داستایوفسکی ما را ناگزیر به سمت مبحث نهیلیسم می برد. واژه نهیلیسم از نهیلی به معنی هیچ است که آن را در فارسی هم نیست گرایی یا هیچ گرایی ترجمه کرده اند، سوای ریشه قرون وسطایی اش که به ادبیات مسیحایی تعلق داشته و درباره بدعت گذاران به کار می رفت، عمدتاً پیشینه ای روسی دارد و به قرن نوزده باز می گردد. از این واژه همچون از واژه آنارشیسم، تعابیر تقلیل گرا و عوام فریبانه زیادی انجام شده که لازم است اشاره ای به آنها بکنیم، زیرا همین تعابیر در اندیشه خود داستایوفسکی نیز بسیار موثر بوده اند. گرایش های راست و به خصوص راست افراطی از قرن نوزده تا امروز همواره این دو واژه را به عنوان مترادف هایی برای نوعی تمایل گروهی یا فردی بی معنی و در حقیقت جنون وار و بیمارگونه به تبهکاری، تخریب، ویرانگری، آدم کشی و آنچه امروز به صورتی رایج با عنوان تروریسم طبقه بندی می شود به کار برده اند. آخرین تجلی از این گرایش در کتابی با عنوان «داستایوفسکی در منهتن» نوشته آندره گلوکسمان که پس از یازده سپتامبر ۲۰۰۱ منتشر شد، دیده می شود. گلوکسمان فیلسوف فرانسوی و از روشنفکران مائوئیست سال های ۷۰ بود که سپس به شدت گرایش راست پیدا کرد و در جنگ اخیر آمریکا به همراه گروهی دیگر از روشنفکران فرانسوی مثل آلن فینکل کرات، و برنار کوشنر از حمله به عراق دفاع کرد. این موضعگیری که خوشبختانه در میان روشنفکران شکل اقلیتی داشت بر اساس اندیشه ای انجام می شد که اریک هابسباوم اخیراً در مقاله ای (در لوموند دیپلماتیک) آن را «امپریالیسم حقوق بشر» نامیده است و آن را کاملاً با ایده های مشابهی همچون «تمدن و فرهنگ» در قرن نوزده که به موج گسترش امپریالیستی انجامید قابل مقایسه می داند.
گلوکسمان در این کتاب تلاش می کند که بن لادن و تروریسم بنیادگرای اسلامی، فرانکیسم، تروریسم اروپایی دهه ۷۰ و ۸۰، نهیلیسم آنارشیستی و سرانجام نهیلیسم روس قرن نوزدهم را در یک خط قرار بدهد و ایده و ذات نهفته در همه این حرکات را هیچ انگاری و همان تز قدیمی تمایل درونی برخی انسان ها به تخریب و جنایت صرفاً برای تخریب و جنایت و بدون هیچ چشم اندازی از ساختن و مثبت بودن بداند.
این تعبیر کمابیش همان چیزی است که در برخی از کتاب های داستایوفسکی، به خصوص در تسخیرشدگان دیده می شود. انقلابیون در این کتاب با چنان خطوط ساده انگارانه و در عین حال سخت و بدون انعطافی ترسیم شده اند که کتاب حتی در حوزه نقد ادبی نیز به یک معما در زیباشناسی ادبی تبدیل شده است.
زمانه داستایوفسکی
برای اینکه موضوع را بیشتر بشکافیم بهتر است به قرن نوزده و زمانه داستایوفسکی برگردیم. داستایوفسکی در سال ۱۸۲۱ به دنیا آمده است، این سال در فاصله ای ۳۰ ساله از انقلاب فرانسه در ۱۷۸۹ قرار دارد، اما ۹ سال پس از تولد او در ۱۸۳۰ یک انقلاب گسترده دیگر فرانسه را فرا می گیرد و به خصوص زمانی که او ۲۷ سال دارد، انقلاب های بزرگ ۱۸۴۸ سراسر اروپا را فرا می گیرند. این همان سالی است که مارکس و انگلس بیان نامه حزب کمونیست را به انتشار می رسانند و فروپاشی قدرت های اروپایی را در آینده ای نزدیک پیش بینی می کنند. در این حال تزار نیکلای اول که از دیکتاتورمنش ترین تزارهای روسیه بود به شدت نسبت به سرنوشت امپراتوری خود نگران است.
در همین سال های بحرانی است که داستایوفسکی تمایلاتی کاملاً سوسیالیستی و اومانیستی از خود بروز می دهد. جو مدرسه نظامی که در آن تحصیل می کرد او را بیزار می کند و به جای رشته مهندسی که ناچار به دنبال کردنش بود، شیفته رمان های فرانسوی و همچون بسیاری دیگر از جوانان این دوره مجذوب ایده های سوسیالیسم اتوپیایی است: فوریه و کابه. از این روست که او به گروهی زیر رهبری پتراشوسکی می پیوندد و کتابی همچون بیچارگان می نویسد. و به همین دلیل هم هست که دستگیر می شود و تا پای چوبه دار می رود و در آخرین لحظه بخشیده می شود و به تبعید به سیبری فرستاده می شود.
می دانیم که کتاب اول داستایوفسکی، بیچارگان یا مردمان بینوا، به شدت مورد تحسین بلینسکی قرار می گیرد که در آن زمان معتبر ترین منتقد ادبی روسیه بود. اما باید توجه داشته باشیم که بلینسکی سوای ساختار و شکل بندی نوآورانه اثر، دلایل دیگری نیز برای آنکه داستایوفسکی را یک نویسنده بزرگ بداند، داشت. ویساریون بلینسکی در کنار کسان دیگری مثل پیوتر چادایف، آلکساندر هرتزن و نیکلای چرنیشوسکی همگی دارای گرایش های ماتریالیستی و سوسیالیستی اتوپیایی بودند. بلینسکی به خصوص به آن معروف بود که گرایش موسوم به «هنر برای هنر» را رد می کند و طرفدار نوعی هنر اجتماعی و متعهد است. هرتزن جزو هگلی های چپ بود و به دلیل رادیکالیسم نظریات خود بسیار زود ناچار به فرار از روسیه و بنیان گذاری گاهنامه ستاره قطبی در تبعید شد که بدل به یکی از مراکز تجمع روس های فراری و انقلابی در نیمه دوم قرن نوزده در پاریس، ژنو و برلن شد. چرنیشوسکی هم نویسنده کتاب معروف «چه باید کرد؟» بود که حتی با تزار آلکساندر دوم و اصلاحات او نیز مخالف بود و معتقد بود که نظام تزاری به طور کلی باید بر چیده شود. همه اینها متعلق به گرایشی ادبی بودند که در روسیه به آن «غرب گراها» می گفتنند. در برابر این گرایش، گرایش دیگری هم بود که معروف به اسلاو دوستان(اسلاووفیل) بود. در این گرایش کسانی مثل آلکسیس خومیاکوف و سرگئی آکساکوف قرار داشتند که بر عکس معتقد بودند روسیه باید از یک راه خاص به رشد خودش ادامه بدهد که همان راه رشد ناسیونالیستی ، اسلاوی و با تکیه کامل بر مسیحیت ارتدوکس بود.
این گرایش های ادبی و فیلسوفانه در سال های بعدی یعنی عمدتاً از سال های نیمه دوم قرن نوزده به پدید آمدن گرایش های سیاسی رودررو تبدیل شدند روسیه را تا انقلاب ۱۹۱۷ پیش برد که به برخی از آنها اشاره خواهیم کرد، اما قبل از این باید باز به سراغ داستایوفسکی و ادامه سرگذشت او برویم.
داستایوفسکی در تبعید
پس از آنکه داستایوفسکی به تبعید فرستاده شد، ابتدا چهار سال زندانی کشید و سپس تا سال ۱۸۵۹ مجبور به اقامت اجباری در سیبری شد. در این مدت است که وی به شدت گرایش های دینی و عرفانی پیدا می کند. دو عامل اساسی که بسیار بر آن تاکید شده است، نخست همجواری او با آدم هایی سهمگین و باور نکردنی است که تمام واقعیت شرارت روح انسانی را به او از نزدیک نشان می دهند و سپس در دست داشتن یک انجیل به عنوان تنها کتاب، و در واقع تنها ابزار رهایی از این واقعیت سهمگین و باور نکردنی. ثمره این دوره هم کتاب خاطرات خانه مردگان است. وقتی داستایوفسکی به سن پترزبورگ بر می گردد می توان گفت هنوز انتخاب مطلقی بین این دو گرایش غربی یا اسلاوی نکرده است. مجله ای که او منتشر می کند با عنوان زمان گویای تمایلی است که در او برای سازش این دو گرایش وجود دارد. خود او هم عملاً در زندگی اش گویای گسستی است که این دو گرایش در روحش به وجود آورده اند، او از یک سو تمایلی غیر قابل کنترل به آزادی و گریختن از همه قید و بندها به ویژه قید و بندهای اخلاقی دارد (هرزگی و قمار را هرگز به کنار نمی گذارد و برای این کار اروپای غربی را ترجیح می دهد) و از سوی دیگر تمایلی به شیطانی کردن این تمایلات درونی خود دارد که می توان آن را در قالب شخصیت های وحشتناکی چون ورخوونسکی و استاوروگین در تسخیر شدگان و راسکولنیکوف در جنایت و مکافات دید که این شخصیت آخری تصویری شاید روشن از خود داستایوفسکی است.
گسست روسیه و غرب یا خیر و شر
بدین ترتیب داستایوفسکی بیش از هر چیز بر یک شکاف و گسست عمیق در روح انسان تاکید می کند که او را میان شیطان و خدا مردد می کند. جمله معروفی که به داستایوفسکی نسبت می دهند: اگر خدایی وجود نداشته باشد پس همه چیز آزاد است و او از خلال قهرمانان منفی آثارش به صورت اگر خدایی وجود نداشته باشد پس من می توانم جای او را بگیرم و همه چیز برای من آزاد است، از عمیق ترین مباحث اجتماعی- فلسفی این آثار است.
همین جا بار دیگر باید به موضوع نهیلیسم برگردیم. داستایوفسکی تلاش دارد در رمان های خود به جنگ نهیلیست هایی برود که نمونه برجسته آنها را در شخصیت سرگئی نچایف می یابد و این شخصیت را در تسخیرشدگان در قالب ورخوونسکی تصویر می کند. نچایف دانشجوی شورشی ای بود که خود بنیان گذار یک گروه دانشجویی نهیلیست بود.در سال های دهه ۱۸۶۰ نچایف یک سازمان انقلابی به نام ناردونایا راسپراوا یا مجازات خلقی به وجود آورد که در آن بر اطاعت مطلق از رهبر تاکید داشت و دانشجویی به نام ایوانف را که از دستورات او سرپیچی کرد به قتل رساند. این شاید یکی از نخستین تصفیه های داخلی در سازمان های انقلابی باشد که بعدها بسیار مشاهده شد. از این قبیل سازمان ها در روسیه نیمه دوم قرن نوزده بسیار دیده می شدند که معروف ترین شان نارودنیکی ها یا خلقیون بودند که هدف خود را برانگیختن یک انقلاب دهقانی اعلام می کردند و به همین دلیل هم لنین همواره آنها را به باد حمله می گرفت که دهقانان را به کارگران صنعتی ترجیح داده اند. و یا گروه نارودنایا ولیا یا اراده خلقی که تزار آلکساندر دوم را در سال ۱۸۸۱ ترور کردند.
موضع گیری داستایوفسکی علیه حرکات نهیلیستی که باز هم باید تکرار کرد شکل اصلی حرکات انقلابی تا انقلاب ۱۹۱۷ بودند و حتی در این انقلاب نیز تنها به ضرب توطئه های سیاسی لنینی از فرایند انقلاب حذف شدند، هر چه بیش از پیش او را در موضع دفاع از اسلاوفیل ها و کلیسای ارتدوکس قرار می داد و آثار او را بدل به نمونه هایی بارز از ارزش های مسیحیت در برابر شیاطینی می کرد که در قالب غربی ها تعریف می شدند. شیاطینی که قصد واژگونی جهان و زیرورو کردن ارزش ها را داشتند، سرف های جنایتکاری که پدر او را به قتل رسانده بودند و اکنون بر آن بودند که پدر روسیه، نماینده خداوند بر روی زمین، تزار، را به قتل رسانند و خود در جای خداوند بنشینند: «اگر خداوندی وجود نداشته باشد پس همه چیر مجاز است!»
نمونه آغازین گونه نهیلیستی
داستایوفسکی چند سال پس از تورگنیف که در کتاب پدران و پسران خود که با خلق شخصیت بازاروف تلاش کرده بود گرایش نهیلیستی را در جامعه روسیه به ویژه در تقابل میان نسل ها نشان دهد، در رمان تسخیرشدگان تلاش می کند نهیلیست ها را به باد حمله بگیرد و حرکت نهیلیستی را همان گونه که گفتیم به مثابه یک حرکت گناه آلود و طغیانی انسانی و بیمارگونه (جنون آمیز) علیه خداوند ترسیم کند. اسم اصلی کتاب شیاطین است و منظور از شیاطین در نظر داستایوفسکی کسانی جز غربی هایی که در سفرهایش شناخته بود و نمایندگان بی بند و بار آنها نهیلیست های روس نبودند. نهیلیست ها در این زمان به باور او نماینده گرایش های جنایتکار و برخاسته از ذات های شریری هستند که به دست غربی ها و با شعارهای آزادی و برابری و با دشمنی آنها علیه کلیسا و خانواده آزاد می شوند.
انگیزه های اساسی
درباره تحلیل رمان های داستایوفسکی نظرات زیادی ارائه شده است که می توان آنها را در چند گروه طبقه بندی کرد: الف)تحلیل هایی صرفاً روانشناختی بر پایه بیرون کشیدن نوعی عقده ادیپ و احساس عذاب وجدانی که داستایوفسکی را پس از مرگ پدرش به دست سرف هایش فرا گرفت(زیرا خودش بارها آرزوی این مرگ را کرده بود تا از شکنجه دیکتاتوری او رها شود) و حتی شروع بحران های صرع او را نیز به همین دوره نسبت داده اند. ب) در گروهی دیگر از تحلیل ها گاه، همچون در ابتدای انقلاب روسیه او را نویسنده ارتجاع و مدافع آگاه و پیشتاز تزاریسم و روسیه بزرگ و کلیسای ارتجاعی ارتدوکس عنوان کرده اند و می دانیم که تا سال ۱۹۵۳ و مرگ استالین کتاب های او در شوروی سابق ممنوع چاپ بودند. پ) برعکس، گروهی درست در نقطه مقابل تلاش کرده اند که داستایوفسکی را دارای قدرت پیشگویی پیام آورانه ای تلقی کنند، و او را دموکرات و آزاده ای به شمار آورند که توانسته بود گرایش های منفی روح جامعه روسیه را درک کرده و تمام خشونت انقلاب ۱۹۱۷ و سال های خشونت آمیز رژیم کمونیستی را ده ها سال پیش از وقوع آنها توصیف کند و این گروه در شخصیت های تسخیرشدگان توصیف دقیقی از رهبران حزب کمونیست شوروی را می بینند. ت) گروهی نیز صرفاً بر عرفانی بودن دیدگاه داستایوفسکی و بر رمزآمیز بودن ذات انسانی در تعریف و توصیفی که او از آن می دهد تاکید داشته اند.
در این میان شاید بتوان در تحلیلی جامعه شناختی در این زمینه، بیش از هر چیز بر گسست و شکافی تاکید کرد که در جامعه روسیه قرن نوزده میان سنت گرایی اسلاوی و تزاریستی از یکسو و تجددطلبی غرب گرایانه و آزادیخواهانه و انقلابی از سوی دیگر وجود داشت. خود داستایوفسکی نیز، به باور ما، تا انتها نتوانست میان این دو گرایش یکی را برگزیند و هر چند در آثار او بی شک غلبه دیدگاه سنت گرایانه و مسیحیت عرفانی و منجی گرایانه دیده می شود، اما او را در عین حال باید یکی از چیره دست ترین طراحان پیچیدگی روح انسانی و سرکشی و شورشی بودن این روح به شمار آورد که خود را در نوعی آزادیخواهی بی قید و بند نیز تعریف می کند. شخصیت های داستایوفسکی در ترسیم شیطانی شان حامل نوعی مدرنیته هستند که نمی توان منکر رویکرد تحسین انگیز خالقشان نسبت به آن بود(چه در واقع در آنها به گونه ای سرنوشت خود را نیز ترسیم می کرد) با این وجود داستایوفسکی هرگز نمی توانست جسارت آن را بیابد که این شخصیت را تا اوج منطقی شان یعنی زیرو رو کردن جامعه بسته تزاری پیش برد و بلکه ترجیح می داد با شیطانی کردن آنها، ایشان را به دوزخی زمینی و ابدی محکوم کند.
نظر شما