موضوع : پژوهش | مقاله

نیروی مصلحت و ضرورت

طبقه متوسط را می‌توان با مفهوم انتزاعی و کلی در تحلیل طبقاتی بازشناخت، اما در سطح تحلیل مشخص‌تر سرمایه‌داری در هر جامعه‌ای کار ناشدنی است؛ مگر با تمایزی جدی و سیستمی میان بخش‌ها و زیر بخش‌های طبقه متوسط. کافی نیست بگوییم طبقه متوسط و خرده بورژوازی (با تمایزی که میان آنان است) طبقه‌ای‌اند که از حیث نظری و عملی، نه به طور همه جانبه، نه کارگرند، نه سرمایه‌دار. باید بگوییم به طور اساسی در جریان تقسیم کار در نظام سرمایه‌داری و در هر جامعه سرمایه‌داری این طبقه در کجاست و به چه فعالیت‌هایی اشتغال دارد و در سامانه فرهنگی و سیاسی چه نقشی بر عهده می‌گیرد.

عوامل تمایز در طبقه متوسط
یک تقسیم‌بندی اساسی دوگانه عبارتند از: طبقه متوسط قدیم و طبقه متوسط جدید. اولی مرکب است از خرده تولیدکنندگان، پیشه‌وران؛ پیله‌وران، اصناف و صاحبان حرفه‌های اصطلاح آزاد، زارعان و دهقانان و دومی مرکب است از سرپرستان، مدیران دولتی و خصوصی (شاید به استثنای مدیران بسیار رده بالا و وابسته به خود سرمایه)، مدیران، پزشکان، پرستاران و واحدهای تولید، کارکنان اداری، بخشی از مهندسان (آن هم نه کاملاً در رده‌های بالا) و بخش عمده تکنسین‌ها. به جز این‌ها در هر جامعه‌ای و در هر شرایط تاریخی می‌توان به صاحبان حرفه‌ها و دارندگان مشاغل خاص نیز اشاره کرد: مثلاً، در اولی پیله‌وران و دست فروشان و در دومی واسطه‌ها و بازاریابان و شماری از کارکنان حمل نقل.

بررسی طبقه متوسط از حیث سمت و‌ سوی سیاسی و تاثیر‌گذاری اجتماعی، یک وجه اساسی در تحلیل گمراه کننده است. اصلی‌ترین علت گمراه کنندگی آن این است که چون بخشی از این طبقه، به ‌ویژه طبقه متوسط جدید، تاثیر زیاید بر ایدئولوژی و حرکت اجتماعی و باورمندی نسل جوان دارند، به نظر کسانی که در فهم تاریخی پویش و ستیز طبقاتی مشکل دارند، نقش آنان «تاریخ‌ساز»، محوری و یگانه هم می‌شود، اما همین طبقه تاکنون در خود هم آگاهی‌رسانی اجتماعی و سوسیالیستی، هم فاشیسم و هم رادیکالیسم و هم محافظه‌کاری را پرورانده است. موضوع این بحث به راستی پیچیده است و به شرایط فرهنگی، سیاسی و جامعه‌شناسی هر جامعه بستگی دارد.

بررسی طبقه متوسط از حیث عددی نیز وجه دیگر و با اهمیتی است. از آنجا که در بررسی‌های اقتصادی و سیاسی مارکس و انگلس قطب‌بندی اصلی، واقعی و تاریخی طبقاتی و تضاد طبقه کارکرد و طبقه سرمایه‌دار است، کسانی به نادرست می‌پندارند که این طبقه در حال از بین رفتن و فرمایش سیاسی مداوم است. در مقابل آن (دیدگاه برنشتاین و پیروان) این نظر وجود داشت و دارد که طبقه متوسط زنده، بالنده و تعیین کننده است. هر دوی این بینش‌ها مکانیکی و ناواقعی‌اند. با این وصف (چنان که مارکس در نقد تحلیل ریکاردویی گفت) طبقه متوسط باید در بررسی‌های واقعی اهمیت خود را حفظ کند. عوامل اصلی تمایز بین طبقه متوسط عبارتند از:
ـ جایگاه و نقش در تقسیم کار اجتماعی که جنبه‌های انتزاعی و کلی نیز دارد.

ـ تضاد و تعارض با قدرت سرمایه و قدرت دولتی که می‌تواند گذارا باشد و به ماهیت سیاسی دولت‌ها نیز بستگی دارد.
ـ رشد آگاهی‌ها که تشخیص آن معمولاً دشوار است.
ـ انسجام درونی که بستگی به فشارهای سیاسی و سرکوب‌ها دارد.
ـ ایفای نقش در آگاهی‌ها اجتماعی که تا حد زیادی به ماهیت کار و شغل ارتباط دارد.
ـ درجه استقلال و رادیکالیسم یا محافظه‌کاری که آن نیز هم ذاتی و هم گذرا است.
ـ سطح درآمد که معیاری است اعتباری و متغییر و نه چندان رضایت بخش.
ـ وابستگی‌های تقریباً ماندگار سیاسی و ایدئولوژیک که ماندگاری آن جای مناقشه دارد.
ـ نوع کار مثلاً یدی و ذهنی که پولانزاس آن را چنان عمده می‌کرد که به کوچک کردن طبقه کارگری می‌انجامد.
ـ تبدیل شدن به بخشی از طبقه کارگر به دلیل ماشینی شدن کار دفتری (نظریه بریورمن) یا نوعی ادغام اجتماعی مانند معلمان، کارگران یا پرولتری شدن طبقه متوسط به دلیل ماهیت اجتماعی سرمایه‌داری (نظرمارکوزه).
ـ موقعیت بازاری و شغلی که جایگاه اجتماعی را تعیین می‌کند و نقطه نظری است متعلق به ماکس وبر.
اینکه کدام بخش از طبقه متوسط می‌تواند دارای خواست‌های پایدار رادیکال باشد یا متحد ماندگار طبقه کارگر تلقی شود یا اساساً پرولتریزه شود و موضوع بحث و مناقشه مهمی میان رهبران سیاسی چپ و رادیکال و نیز فیلسوفان سیاسی و اقتصاددانان سیاسی معاصر بوده است، به نظر نمی‌رسد قانونمندی قاطعی در این مورد وجود داشته باشد، گرچه نمی‌توان در این باره به هیچ وجه دل به روایت‌های احزاب خرده بورژوازی و میانه‌روها و مصلحت‌گرایان حرفه‌ای یا فیلسوفان پست مدرن بست.

طبقه کارگر را می‌توانیم با اصلی‌ترین معیار،‌ یعنی تولید اضافه ارزش تعریف کنیم، اما این تعریف نمی‌تواند مکانیکی و بسته‌بندی شده و صرفاً بر حسب تولد کالا با جنبه فیزیکی و تغییر شکل سرمایه‌داری به دستور بازار باشد. می‌دانیم در سرمایه‌داری خدمات زیادی تبدیل به کلا می‌شوند، چنان که این نظام را نظام اقتصاد کالایی می‌نامیم. بنابراین، اضافه ارزش می‌تواند در تغییر مکان و زمان عرضه کالا، جابه‌جایی کالا، تولید خدمات انسانی جا بگیرد. البته هر خدمتی، اضافه ارزش ایجاد نمی‌کند، گرچه ممکن است «ارزش افزوده» ایجاد کند. Surplus value (اضافه ارزش) با Value Added (ارزش افزوده) تفاوت دارد. شماری از خدمات و سرمایه‌گذاری‌ها جنبه عمومی و اجتماعی دارند و بر حسب ضرورت اجتماعی نظام سرمایه‌داری یا زیر فشار مبارزات است و خواست‌های طبقاتی طبقه‌ کارگری، طبقه متوسط شکل گرفته و توسعه یافته‌اند. نمونه آن آموزش عمومی، آموزش دانشگاهی و تحقیقات نظری یا کاربردی است (البته بخشی از تحقیقات کاربردی مستقیماً برای بالا بردن نرخ سود یا برای بازارگشایی‌اند.) کار آشپزی، سلمانی، معلمی، رفتگری، پرساری، طیفی از کارکنان جابه‌جایی و انبارداری کالا جزء آن کار به شمار می‌آیند و به نیروی کار متکی هستند که در بازار فروش می‌روند و اضافه ارزش ایجاد می‌کنند یا برای مولد اضافه ارزش ضرورت حیاتی دارند. بنابراین، خیلی راحت نمی‌توان صاحبان این مشاغل و عرضه کنندگان این خدمات را طبقه متوسط، ازنوع متمایز با کارگران، خنثی و فقط توزیع کننده اضافه ارزش‌ها و کالا دانست،‌ گرچه برخی از آن‌ها را می‌توان در آن رده قرار داد. شمار زیادی از کسانی که ظاهراً در طبقه متوسط قرار می‌گیرند، اما از نوع پرولتاریای صنعتی که اواخر قرن 19 در جامعه سرمایه‌داری در مقیاس کلان و اجتماعی پدیدار شد، نیستند. اگر قرار است نظریه مارکس و چکیده‌ای از اندیشه او و انگلس را در مانیفست، به‌ویژه از حیث ماتریالیسم تاریخی بپذیریم، آنگاه طبقه کارگر ناگزیر باید اکثریت جامعه باشد. تحول مارکسیستی یک تحول ذاتاً ایدئولوژیک است. بر انبوه و اکثریت مردم تحت رهبری پرولتاریا ابتناء دارد، اما این انبوه و اکثریت لزوماً همه آن 99 درصدی‌ها و جمع‌بندی‌های پوپولیستی ـ لیبرالیستی را در بر‌نمی‌گیرد. ماهیت طبقه متوسط، آن‌ها را یا متحد و هم ردیف کارگران قرار می‌دهد و در واقع آن‌ها را کارگر می‌کند یا بلاتکلیف و متزلزل می‌کند یا به کارگزاران ریز و درشت سرمایه‌داری خصوصی و دولتی و دولت سرمایه‌داری تبدیل می‌کند و البته نه هر کس ناگزیر در میان کارکنان دفتری و اداری ما تصمیم‌گیر و مجری دارد، «کارگزار» دولت سرمایه‌داری به معنای خادم و برپا نگاه‌دارنده اصلی آن است. ناگزیر‌ها و فشارهای اقتصادی در نظام سرمایه‌داری به تداخل‌های زیادی در طبقه‌بندی‌های اقتصادی دامن می‌زند.

طبقه‌ متوسط ایران؛ تاریخچه، ویژگی‌ها و ساختار
نه در ایران، نه در هیچ کجای جهان نمی‌توان تولد و قصه‌ای قاطع بین بورژوازی تجاری،‌ بورژوازی تولید، بورژوازی دولتی،‌ خرده بورژوازی طبقه کارگری، طبقه متوسط کارگری و طبقه متوسط میانی و بالایی قائل شد. این گونه نیست که طبقات به نوبت به دنیا بیایند، اما زمان‌بندی‌های تقریبی وجود دارد. سرمایه‌داری تجاری و مالی به تدریج به سرمایه‌داری صنعتی و سپس سرمایه‌داری کشاورزی تبدیل می‌شود و تقریباً همزمان در دولت نفوذ می‌کند یا دولت خود را از نو شکل می‌دهد، تقریباً همزمان به طبقه متوسط خدماتی خود نیاز پیدا می‌کند و آن را می‌پروراند و البته در تمام این جریان از طریق تبدیل دهقانان مهاجر، خرده پیشه‌وران شهری، تهیدستان و جز آن به طبقه کارگر به حیات خود ادامه می‌دهد. آثار «اریک‌ هابزبام» برای اروپا و آثار «هواردزین» برای آمریکا و آثار«لئون تروتسکی» و «ولادیمیر لنین» برای روسیه و مطالعه تاریخ معاصر ایران که از سوی محققانی چون سوداگر نوشته شده‌اند، به نوعی همزمانی تقریبی، اما نه قاطع داشته و نه به نوبت‌بندی تولیدی اشاره دارند. ماهیت ماتریالیسم تاریخی و ماهیت منطق ماتریالیسم دیالکتیک در این جوامع، جز بر این گواهی نداده‌اند و این فسلفه و روش بر واقعیت‌های پویا اتکاء داشته است.

در ایران، صنعتی شدن از زمان امیرکبیر به بعد، به‌ویژه در دوره رضا شاه و تا دوره پس از اصلاحات ارضی توسط سرمایه‌گذاری‌ها و شغل‌های دولتی شکل گرفت؛ البته نه اینکه سرمایه‌گذاری و سرمایه‌دار خصوصی در کار نباشد،‌ بلکه اهرم اصلی دولت بوده است. دولت‌ها در جریان توسعه، بوروکراسی مستقیم و نامستقیم خود را ساختند تا مسائل حقوق، ثبت مالکیت‌ها، دستگاه دادگستری، ارتش و پلیس و امنیت، مالیات‌گیری جدید (متفاوت با خراج‌گیری قدیم)، آموزش عمومی و آموزش تخصصی، ارتباط بین‌المللی را سر و سامان بدهند. کافی است به دوره اصلاحات شهری و صنعتی محدود و وابسته در زمان رضا شاه نظر افکنیم. شهرنشینی و تشکیل طبقه متوسط، رشد دولت و تشکیل طبقه متوسط جدی، پر و بال‌گیری طبقه متوسط صنعتی، رشد طبقه کارگری که تقریباً از زمان مشروطه و از فعالیت استخراج نفت در یران توسعه یافته، نوعی همزمانی داشتند.

پس از رضا شاه طبقه مدرن با شتاب به رادیکالیسم و طبقه کارگر روی آورد. نمونه حزب توده ایران که حزب طبقه کارگر بود، اما عناصر طبقه متوسط مدرن و تحصیلکرده را به عنوان عناصر اصلی سازمان و سازمان‌دهی در خود داشت، در این مورد گویا است. در جنبش ملی کردن نفت به رهبری دکتر مصدق، طبقه متوسط و نمایندگان طبقه کارگری و بخشی از کارگران حضوور جدی و تعیین کننده داشتند، اما در حرکت‌های سال 1356 و 1357 این طبقه متوسط سنتی بود که خیلی از رهبری‌ها را بر عهده گرفت و البته، بی‌یاری بخش آوانگارد طبقه کارگر و حضور طبقه متوسط مدرن نیز نبود. آرایش نیروها به جز نیروی اقتصادی به زمینه‌های آرمانی، شرایط فرهنگی، عدم تعادل و تعادل‌ها بستگی دارد. طبقه متوسط به رغم محدودیت نسبی می‌تواند با دست بازتر و قدرت تحریک و تاثیر‌گذاری بیشتر وارد کارزار شود. «بیژن جزئی» با آنکه در دهه 1340 و اوایل دهه 1350 طبقه متوسط سنتی را رو در روی نظام حاکم می‌بیند، اما نه همه طبقه متوسط مدرن، بلکه بخش میانی مترقی و آزادی خواه از این طبقه متوسط، شامل دانشجویان و فارغ‌التحصیلان و روشنفکران و شماری از شاغلان خدماتی را دارای پتانسیل برای دگرگونی در شرایط عینی و ذهنی راکد جامعه می‌بیند.
در شرایط فعلی جامعه ایران، طبقه کارگر چیزی حدود 13 میلیون و 500 هزار نفر هستند که حدود دو میلیون و 700 هزار نفر آن بیکارند، اما در همین حال در حدود چهار میلیون و 500 نفر را می‌توان از اعضای طبقه متوسطی دانست که در واقع به نوعی کارگرند. در آن 14 میلیون و 500 هزار نفر، کارگران صنعتی، ساختمانی، خدماتی و کشاورزی جای دارد. در آن سه میلیون و 500 هزار نفر بخش وسیعی از معلمان، پرستاران، کارکنان خدمات اجتماعی و دفتری و اداری پایین رتبه و بخشی از کارکنان خدمات تجاری خدمات تجاری (مانند کارگران و فروشندگان مغازه‌ها) جای دارند، اما مساله اصلی این است که نورافکن وجدان بورژوایی هم مانع از تحقیق هم پیوندی سرشتی در میان اعضای این طبقات شده است و هم طبقه متوسط کشور را که در حدود 9 تا 10 میلیون عضو دارد (به جز زارعان که حدود سه میلیون نفرند) و هم مانع دسترسی به آگاهی‌ها و خواست‌های سامان یافته خاصی (چنان که سوسیال دموکراسی‌های غربی سامان می‌دهند) می‌شود.
در مقاله «مدار اجتماعی کارمندان دولت» که در اسفند 1394 نشر یافت، این نتیجه تحقیقی را نشان دادم که به طور کلی این کارمندان از طبقه متوسط جدید به حساب می‌آیند. در میان کارکنان دولت، کارگران و کارمندان و کارکنان خدماتی قرار دارند. شمار کارکنان در استخدام دولت چهارمیلیون و 400 هزار نفر است (به جز نظامیان و پلیس و نیروهای امنیتی و نهادهایی مانند سبیج و بنیادها و...) که این شمار به بخش‌های زیر تقسیم می‌شوند:
●کارگران و کارکنان خدماتی که نقش کارگری دارند مثل باغبان‌ها، نگهبان‌ها، آبدارچی و...
● کارمندان رده بالا و تقریباً از مدیر کل به بالا.
●کارمندان عادی.
●استادان، معلمان، پرستاران، کارکنان خدمات اجتماعی.
●کارکنان ویژه مانند حراست‌ها.

از حیث کردار اجتماعی و قرار گرفتن در مدار شغلی و اجتماعی تفاوت نسبتاً زیادی بین این گروه‌ها وجود دارد. بخش اعظم کارمندان دولت به معنای خاصی و بخش محدودتری از نیروی کار خدماتی مانند ملعمان در واقع چونان وجدان بیدار، نیمه بیدار، یا خفته قدرت دولت کار می‌کنند. آنان چنان به نیروی اجرایی برای تصمیم‌های دولتی تبدیل می‌شوند که در درونشان هر چیزی به «مصلحت» و «ضرورت» متبلور شده و در دولت شکل می‌گیرد. به عنوان مثال اگر دستفروشی در برخورد با ماموران مضروب یا کشته یا دستگیر می‌شود، به طور کلی کارمندان شهرداری در ازای آن احساس انجام وظیفه می‌کنند و ماشین درون تبدیل عواطف به وظیفه در آن هیچ راهی برای کنکاش و ریشه‌یابی باقی نمی‌گذارد. همچنین وضع معلمانی که ناگزیرند به رغم همدلی‌های مستقلانه مردمی آنچه را بیاموزند که «مقرر» است و در نهایت تقریباً هر جای دیگر سهم کسانی که از استقلال مردمی و فکری برای نظریه‌پردازی انتقادی برخوردارند، کم می‌شود.

به هر روی، طبقه متوسط عامل اجتماعی زمینه‌سازی تولید، حکومت، انتظام بخشی، سود، بهره‌کشی و اجرای وجدان اخلاق و قانونمند، به خودی خود لزوماً در درون طبقه کارگر قرار نمی‌گیرند، به جز بخش محدودی از آن‌ها. شرایط اجتماعی و ... ممکن است این تعادل انفعالی را بر هم بزند. این گونه هم نیست که بتوانیم بگوییم طبقه متوسط مدرن همیشه و بی‌تردید از طبقه متوسط، سنتی و مترقی‌تر عمل می‌کند و مثلاً برای دموکراسی واقعی به حقوق مردم و عدالت اجتماعی مصمم‌تر و آگاه‌تر است. در طبقه متوسط سنتی، البته پیشه‌وران و کارکنان حمل و نقل و مانند آن‌ها را دارید که در واقع از حیث نوع کار، اثر کار،‌ محرومیت و زیست اجتماعی هم با طبقه کارگر نزدیک و متحدانه و هم در مداری قرار دارند که آن‌ها را آگاه‌تر و مصمم‌تر برای تحول و پیشرفت می‌سازد. معیار تازه‌ای برای ارزیابی طبقه متوسط مطرح شده است که جز با تقسیم‌بندی این طبقه، ماهیت کار، نقش غالب آنان در فرآیند آگاهی‌ها، رهیدن از آگاهی کاذب و همدلی با کارگران و با روشنفکران ریشه‌گرا تبیین شدنی نیست.

 

منبع: ماهنامه عصر اندیشه شماره 13

نظر شما