حاجی صبداد
✍🏻 عزیزاله عرب یوسف آبادی
بچه که بودیم ؛ وقتی مریض میشدیم یا دردی داشتیم،مادرم می گفت صبح میرم مغازه حاجی صبداد دوایی، چیزی براتون می گیرم.
صبح کنار خیابون منتظر تاکسی می شدیم. اون موقع کسی ماشین شخصی نداشت ؛ فقط چند تا تاکسی پیکان نارنجی رنگ بود.
بعد از کلی معطلی،تاکسی میومد. درب تاکسی رو که باز میکردیم چشممون به صندلی های درب و داغون میفتاد با فنرهای بیرون زده و یه پتوی کهنه و چرکین که جای روکش صندلی رو گرفته بود.سوار که می شدی باید درب رو محکم میزدی تا بسته بشه و تاکسی راه بیفته .
مغازه حاجی صبداد بعد از چهارراه سعدی به سمت مولانا بود و می گفتی مغازه حاجی صبداد نگهدار. خود تاکسی ها جلو مغازه ترمز میزدند.
مغازه یک درب آهنی سبزرنگ قدیمی داشت،که در یک طرف درب چند تا خورجین و نمد و لوله بخاری و طرف دیگه تعدادی دسته بیل و جارو و استامبولی خودنمایی می کرد.
داخل مغازه که می شدی با یه پاچال پیشکار چوبی،قسمت مشتری ها از بقیه مغازه جدا شده بود.
مغازه ای نسبتاً بزرگ که دورتادور آن قفسه های چوبی چهارخانه شکل مکعبی نصب و کیسه های مملو از گیاهان دارویی در پایین آنها قرار داشت و بوی ترکیبی که از آنها به مشام می رسید و فضا را معطر کرده بود.
روی پاچال و میز پیشکار،دو تا ترازوی قدیمی دوکفه ای،با سنگهایی برای وزن کردن... یکی بزرگ تر برای وزن کردن اقلام درشت و یک ترازوی کوچک باسنگهای ریز برای وزن کردن اقلام سبک، گرمی و مثقالی، قرار داشتند.
پشت پاچال و میز پیشکار،حاجی صبداد با صله ای سفید بر سر و کتی برتن، باچهره ای لاغر و زردرنگ و ریشی کم پشت، که شامل زیر چانه می شد و یه مقدار هم در امتداد خط ریش نمایان و شباهت زیادی به حکیمان شرقی داشت؛ ایستاده بود و با صدایی آرام و مهربان،درحال پاسخگویی مشتریان.
درداخل مغازه یک شاگرد میانسال با پسر ارشد،که شباهتی به پدر داشت و پسر نوجوانشان که امروزه جای پدر بزرگوار را گرفته اند؛ در حال آوردن و وزن کردن و پیچیدن اقلام مورد تقاضای مشتریان بودند و مدام در حرکت و تکاپو!
مشتریان دو دسته بودند،کسانی که با لیست خرید آمده و با صدای بلند اقلام درخواستی شان را می خواستند و دسته دیگر که در مقابل حاجی صبداد ایستاده و منتظر تجویز حاجی .
حاجی پسرم دل درده ...حاجی تب لرز دارم ...حاجی سردی دارم ...حاجی پوده کردم ... و حاجی هم دستور درمان می داد و زیردستان هم در حال تهیه نسخه .
در لابلای دوا و درمان و درخواستهای طبی...گاهی صدایی بگوش می رسید که برایم جالب بود ...حاجی شیشه چراغ گردسوز میخواستم ... نعل اسب دارین؟ ... چراغ رکابی دارین ؟... زفت می خواستم ...و... .
اول فک میکردم اونجا فقط عطاریه و انواع گیاهان دارویی را داره.بعدها فهمیدم، نه! این مغازه چراغ جادوییست که هرچی توی مغازه های دیگه پیدا نمیشد، باید می رفتی سراغ مغازه حاجی صبداد ... از روغن زرد گرفته تا عنبرنساء... از کاسه سفال گرفته تا کشک محلی ...ازمیخ طویله و آفتابه و خوراک دام و طیورگرفته تا پیف پاف و ... .
جالب بود واقعاً !
حاجی صبداد برندی بود برای خودش توی منطقه، مشتریان و مردم محلی با اطمینان کامل، اقلام مورد نیازشان رو از ایشان می گرفتند.
بیشتر گیاهان دارویی، از دامان طبیعت برای مغازه آورده می شد و آسیاب و جوشاندن و فن و ترکیبی که دستان استاد را می طلبید و بعد در اختیار مشتریان قرار می گرفت .
حاجی صبداد تحصیلات آکادمیک و دانشگاهی نداشت و تمام دانش ایشان برگرفته از ۵۰ سال تجربه کاری و ساعتها وقت و تلاش و ثمره آن رضایت مراجعین بود .
قدیما وقتی خانمی باردار بود و نوزاد به دنیا میآمد، ترکیبی از دوای خانگی و روغن زرد تحت عنوان تاسو استفاده میکردند که خیلی هم خوشمزه بود و طرفدارن زیادی داشت و اون دوای خانگی رو حاجی صبداد ترکیب می کرد و فرمولی مختص به خودش داشت و بعنوان دوای زاچی شناخته می شد.
مغازه حاجی صبداد نه یک عطاری بلکه مجموعه ای از عطاری و داروخانه و داروخانه دامپزشکی و سموم دفع آفات و ابزارفروشی و لوازم یدکی بود ... همه چی داشت... هرچی که جاهای دیگه یافت نمی شد ...
یه مغازه حاجی صبداد بود و یه شهر و یه دنیا خاطره ...
خداوند بیامرزد ایشان و همه بزرگانی که امروز در بین ما نیستند.
____
صله : عمامه ای سفید که محلی ها برسر می گذاشتند.
پاچال : ویترین مغازه
پوده : نوعی مشکل معده که بوی بد بادگلوی آزاردهنده ای دارد.
چراغ رکابی : فانوس
استانبولی : ظرف بزرگ فلزی کاسه مانند که در آن گچ آماده می کنند.
زفت : نوعی چسب گیاهی برای درمان گرفتگی عضلات
🔵 کانال مردمی تایبادآنلاین در تلگرام
نظر شما