موضوع : پژوهش | مقاله

تکاپوی سید جمال الدین در عصر قجری

سید جمال الدین اسدآبادی معروف به افغانی متولد در سال 1254 ه . ق (1839 م .) فرزند سید صفدر است که اصل و منشأ او همینطور مجهول و مکتوم مانده و چون شهرتش به افغانی بوده ، جمعی او را از اسدآباد کابل و از سادات حسینی کنر مقیم افغانستان می دانند و جمعی دیگر او را از اسدآباد همدان دانسته اند. محمد حسن خان اعتمادالسلطنه در کتاب خود می نویسد:
«سید جمال الدین اسدآبادی در علوم عتیقه و فنون جدیده مقامی بلند یافته مردم ایران را به وجود وی جای افتخار است . علوم شرعیه را در قزوین تحصیل کرد و به تهران آمد و مدتی در افغانستان و هندوستان گذرانید و به اسلامبول رفت و از آنجا به مصر شد. گروهی از دانش پژوهان جامع ازهر بر وی تلمذ می کردند... (1) روزی سردار عبدالعزیز خان اولین سفیر افغانستان در ایران که پس از استقلال آن مملکت و بیرون آمدن از تحت حمایت و سلطه انگلستان در سال 1919 م .=1298 خورشیدی به ایران آمد. از قول عمو و پدر زن خود سردار اسکندرخان که سالهای متمادی در ایران بود و بیشتر ایام در اصفهان اقامت داشت و در آنجا درگذشت و در همانجا نیز مدفون گردید به نگارنده این سطور چنین نقل می کرد:
روزی سردار از سید جمال الدین که به تهران آمده بود، پرسید که من تمام خانواده های معروف افغانستان را به خوبی می شناسم و شما از هیچ یک از خانواده های ساکن افغانستان نیستید. چرا خود را به افغان شهرت داده اید؟ سید جمال الدین در جواب پرسش سردار اسکندر خان گفت که چون من خیالاتی دارم و می خواهم داخل در اقدامات و عملیات چندی شوم و دولت ایران در ممالک خارج نماینده دارد، ممکن است که دولت ایران مانع اقدامات و عملیات من شود و مرا جلب کنند. از این جهت خود را به افغانی معروف کردم . زیرا افغانستان در هیچ کجا نماینده سیاسی ندارد و من می توانم آزادانه به کارهای خود ادامه دهم و بنابراین کسی هم متعرض و مزاحم من نخواهد شد.»
ادوارد براون شرق شناس انگلیسی راجع به ایام اقامت سید در افغانستان در کتاب خود، می نویسد: «عاقبت محمد اعظم و برادرزاده اش عبدالرحمن (امیر سابق ) پایتخت را اشغال و محمد افضل پدر عبدالرحمن را که زندانی بود، نجات داد و او خود را امیر غزنه (غزنین ) اعلام کرده ، یک سال بعد مرد و اعظم جانشین او شد. سید جمال الدین را به نخست وزیری خود برگزید و با رهبری عاقلانه او به کار امارت پرداخت که ممکن بود تمام کشور را زیر فرمانروائی خود دربیاورد. پس از این که شیرعلی که از طرف انگلیسها پول بی حسابی برایش می فرستادند و تقویت شد، بالنتیجه به پراکنده ساختن سپاه محمد اعظم خان برادر و برادرزاده خود عبدالرحمن (پسر امیر افضل خان ) توفیق یافت . اولی به نیشابور (در ایران ) و دومی به بخارا فرار اختیار کردند.» (2)
پس از غلبه شیرعلی خان بر مخالفین خود سید در کابل ماند و به واسطه سیادتش کسی متعرض او نگردید لکن خودش به بهانه رفتن به مکه از امیر شیرعلی خان اجازه خواست و او به وی اجازه مسافرت داد مشروط به اینکه از راه ایران نرود (برای عدم ملاقات با محمد اعظم خان امیر سابق که به ایران آمده بود.) سید جمال الدین از افغانستان به هندوستان رفت و پس از یک ماه اقامت از هندوستان به مصر رفت و مدت چهل روز در آنجا اقامت نمود و پس از آن به جای رفتن به مکه به اسلامبول وارد شد و در آنجا مورد استقبال شایان عالی پاشا صدراعظم و رجال و اشراف و روشنفکران عثمانی واقع گردید و پس از یک سال توقف در اسلامبول در 1288 ه . ق (1871 م .) دوباره به مصر بازگشت . در این سفر است که در مصر محفل فراماسون را تشکیل داد که عده اعضای آن به سیصد نفر می رسید. پس از ورود به مصر و ملاقاتش با ریاض پاشا وزیر مصری وی از سید جمال الدین بسیار خوشش آمد و شیفته او گردید. و بنا بر سفارش او ماهیانه ای از طرف خدیو (اسماعیل پاشا) برای مخارجش تعیین شد. بعد به واسطه گفتارهای آتشین و صریح او در مجامع مصری از قبیل جلوگیری از تبذیر و خودسری خدیو و مخالفت شدید با مداخله و نفوذ بیگانه در امور مصر گفتگو و زمزمه هائی در بین مردم ایجاد گردید. به این جهات توفیق پاشا خدیو مصر او را از قاهره تبعید کرد او هم در سال 1297 ه . ق (1879 م .) راه هندوستان را در پیش گرفته در حیدرآباد دکن مامن یافت . با وجود اینکه سید جمال الدین در بین مسلمین هندوستان نفوذ و شهرت فراوانی داشته معذالک بعضی از آنان نسبت به او بدگمان بوده اند.
ادوارد براون در کتاب انقلاب ایران از قول بلنت که او گفته سید جمال الدین را نقل کرده ، چنین گوید: «می گفت مردم نمی دانستند که من خوبی آنها را آرزو می کردم خیلی با احتیاط و مراقبت با من گفتگو می کردند».
در ایامی که در حیدرآباد اقامت داشت رساله رد مادیون (نیچریه ) تالیف خود را در سال 1298 ه . ق به چاپ رسانید. پیش از اینکه انگلیسها کار مصر را بسازند و بر آنجا تسلط یابند، حکومت هندوستان او را از حیدرآباد به کلکته خواسته و در مدت حوادث مصر او را بازداشت نمود و پس از اتمام عمل او را آزاد گذاشت به هر جا که دلش می خواهد، برود. او نخست به لندن رفت لکن ویلفرید بلنت که کاملاً از اوضاع و احوال او واقف و با وی محشور بوده است ، در این باره چنین می نویسد: «من سید جمال الدین را به خوبی می شناختم و او را در سالهای 1301، 1302 و 1303 ه . ق بسیار دیده ام نخستین بار در بهار سال 1301 ه . ق به دیدار او در لندن نائل گردیدم چه پس از تبعیدش از هندوستان از نظر مطالعه آمریکائی طبیعی و مادی بدانجا رفته و چند ماهی زیسته تازه وارد لندن شده بود و پس از چند روزی اقامت در لندن به پاریس رفت و سه سال در آنجا بماند و در این مدت اقامت پاریس است که به اتفاق ق دوست ارادتمندش شیخ محمد عبده مفتی سابق مصر که واسطه شرکت در قیام ملیون مصر مجبور به جلای وطن شده بود، مشغول به نشر روزنامه هفتگی به نام عروه الوثقی به زبان عربی به منظور سیاسی اقدام کردند. دولت انگلستان ورود روزنامه مزبور را به هندوستان قدغن کرد (از روزنامه مزبور فقط 18 شماره منتشر شده است ). در مدت اقامت سه ساله خود در پاریس زبان فرانسه را تا حدی یاد گرفت و در روزنامه های انگلستان ، روسیه ، ترکیه و مصر مقالات سیاسی او منعکس می شد. و به زعم رجال انگلستان سید جمال الدین یک شخصیت قابل توجه و همچنین هولناک تلقی می گردید. اهمیت او در عالم اسلام و پیشامد قضایای مهدی سودانی (محمد احمد عبدالله) سبب شد که رجال مهم انگلستان از قبیل گلادستون و غیره طالب ملاقات وی گردیدند ویلفرید بلنت در این باب می نویسد:
«من در صدد پند و کمک او در اعزام هیاتی برای صلح با مهدی سودانی بودم چه او کمابیش رابطه با او داشت و مداخله اش در عقب نشینی ژنرال گوردون مؤثر بود.» در سال 1303 ه . ق سفری به لندن کرده با سیاستمدارانی از قبیل راندولف چرچیل ، سر درمندولف و سالسبوری (لرد سالسبوری از رجال مشهور انگلستان که از 1886 م . تا 1902 م . نخست وزیر انگلستان و رهبر حزب محافظه کار بوده است ) مکرر ملاقات و مصاحبه نموده و به طوری که ویلفرید بلنت می گوید این دیدارها از لحاظ امکان موجباتی برای کنار آمدن با او بوده است . در سال 1303 ه . ق پس از تعطیل عروه الوثقی پاریس را به آهنگ مسکو و سن پطرزبورگ ترک گفته و در آنجا از طرف رجال و زمامداران امور روسیه با خوشامد هرچه تمامتر پذیرفته شد و چهار سال در آن دیار بماند.
ویلفرید بلنت راجع به رفتن سید جمال الدین به روسیه این چنین گوید: «در سال دیگر (1303 ه . ق ) گلادستون از کار برکنار و لرد راندولف چرچیل که من با او رابطه دوستی داشتم به وزارت هند منصوب گردید و اسبابی فراهم آورد که جمال الدین به لندن آمده برای بررسی در شرایط توافق ممکنه میان انگلستان و اسلام او را دیدن نماید او سه ماه مهمان من بود. چندی در کرابت و مدتی در لندن بسر بردیم . از این مصاحبت و مجالست بسیار با هم نزدیک و خودمانی شدیم . من او را به چند از دوستان سیاسی خود بویژه چرچیل و ولف معرفی و نزدیک کرده و یادداشتهای سودمندی از گفتگوهایشان در خانه خود دارم . یک بار قرار بر این شد که او به همراهی ولف برای مأموریت مخصوصی که برای ابلاغ به سلطان داشت ، با نظریه خود برای آزمایش نفوذ ایشان در نقش پان اسلامیسم (وحدت اسلام ) و عبدالحمید (سلطان عثمانی ) با تصفیه اموری که به تخلیه مصر و بستن پیمانی با عثمانی ـ ایران و افغانستان بر ضد روسیه می انجامید، به اسلامبول بروند. بدبختانه در آخرین لحظه ولف از بردن سید با خود منصرف گردید و من در دست آخر مشکلاتی را که ولف در این ماموریت برخورد نموده و به شکست او انجامید زاده همین انصراف می دانم . سید از این که او را انکار کردند بسی آزرده خاطر گردید چه حتی بلیط کشتی هم برای رفتن او به اسلامبول گرفته شده بود. پس از چند هفته بلاتکلیفی با اوقاتی تلخ لندن را ترک و به سوی مسکو رهسپار گردیده در آنجا با کاتکوف آشنائی پیدا کرد. به قصد اتحادیه روس و عثمانی بر ضد انگلیس به اردوی مخالف پیوست و چنین به نظر می آمد که سید مسیو دوگیزر، زینوویف و مادام نوویکف را نیز ملاقات کرده باشد.
در سال 1306 ه . ق پس از ملاقات با ناصرالدین شاه در مونیخ امین السلطان او را به ماموریت محرمانه ای به وزارت خارجه روسیه اعزام داشت . پس از ورود به پایتخت روسیه و چندین ملاقات و مصاحبه با وزراء و رجال موثر روسیه جریان اقدامات خود را دو بار مشروحاً به امین السلطان گزارش می دهد و پس از بازگشت از روسیه و اقامت در تهران امین السلطان در این مدت او را ملاقات نکرد و سید در نامه خود از حضرت عبدالعظیم به ناصرالدین شاه در این باب چنین می نویسد:
«در این مدت جناب وزیر اعظم هیچ گونه از این عاجز سئوال نکرده که در پطرزبورگ چه واقع شده . جواب آن مسئله که تو را برای آن به آنجا فرستادم چه شد؟ در این مدت چند بار بعضی از حاشیه خود را برای احوال پرسی فرستاد وعده ملاقات مفصلی می دادند.»
براون در کتاب انقلاب ایران می نویسد: «سید جمال الدین در پایتخت روسیه بود که ناصرالدین شاه از آنجا عبور و چند روزی در پایتخت روسیه توقف کرد. شاه طالب ملاقات او شد لکن او اعتنائی به ملاقات و مصاحبت شاه ننمود. بعد در مونیخ بین او و شاه ملاقات دست داد و شاه به او تکلیف کرد که او را صدراعظم خویش خواهد ساخت . او به بهانه این که می خواهد به پاریس برای دیدن نمایشگاه برود نخست امتناع نمود لکن بعد روی پافشاری شاه ناگزیر گردید که همراه شاه به ایران بیاید.»
ناصرالدین شاه در تاریخ 24 صفر 1307 ه . ق وارد تهران شد و سید جمال الدین کمی بعد در اواخر ربیع الاول ه . ق به تهران آمد. جرجی زیدان در تالیف خود راجع به سفرهای سید جمال الدین به ایران می نویسد: سید دو بار به ایران آمد یکی در اواخر ربیع الاول 1304 ه . ق بنا به دعوت تلگرافی ناصرالدین شاه که پس از ورود به ایران به وزارت جنگ منصوب شد و در اصفهان ظل السلطان را ملاقات و بالاخره با حصول اجازه به عنوان تغییر آب و هوا به روسیه برگشته است . سفر دوم او به ایران در سال 1307 ه . ق بوده که منجر به دومین تبعیدش در 1308 ه . ق (3) شده است .»
ادوارد براون در کتاب انقلاب ایران می نویسد:
«شاه در ربیع الاول 1307 ه . ق از همان راهی که از مرز خود بیرون رفته بود، به پایتخت برگشته و در مصاحبت خود پزشک جدیدی به نام دکتر فووریه و پهلوان مشهور اتحاد اسلامی سید جمال الدین افغانی (اولین را از پاریس و دومی را از مونیخ به ایران آورد). محمد حسن خان اعتمادالسلطنه تفصیل دو سفر او را در سالهای 1304 و 1307 در یادداشتهای روزانه خطی ـ خود بدین قرار شرح می دهد: «دوشنبه غره ربیع الثانی 1304 ـ صبح خانه حاجی محمد حسن امین دارالضرب ملعون که پدر ایران و ایرانیان را درآورده ، مکنت ملت و دولت را بر باد داده ، دیدن سید جمال الدین رفتم این شخص از بوشهر به گفته من آمده است و خیلی مرد با علم معتبری است . دو سه زبان می داند. در نوشتن عربی اول شخص است . اگرچه افغانی امضاء می کرد، اما حالا می گوید از اهل سعدآباد (اسدآباد) همدان است . خلاصه خانه حاجی بسیار محقر بود اول ماه جمعی از زنها دم در را گرفته بودند. حاجی به آنها تصد ق می داد هرچند خواستم سید جمال الدین را خانه بیاورم ، راضی نشد.»
عباس میرزا ملک آراء در صفحه 11 کتاب شرح حال خود، گفته اعتمادالسلطنه را (این شخص از بوشهر به گفته من آمده است ) تائید کرده چنین گوید: «محمد حسن خان ملقب به اعتمادالسلطنه پسر حاج علیخان که وزیر انطباعات است و نوشتن روزنامه ایران و تاریخ ایران به عهده او است ، به حضور شاه عرض کرده بود که وجود سید جمال الدین به جهت نوشتن روزنامه و تاریخ ضرور است و به اذن شاه تلغرافی به عدن کرد حسب الامر شاه سید مذکور را به تهران دعوت نمود، سید هم آمد» اعتمادالسلطنه می نویسد: «سه شنبه 2 ربیع الثانی 1304 ـ از من پرسیدند (شاه ) سید جمال الدین را دیدی ؟ عرض کردم دیروز دیدم و خیلی هم تعریف کردم . فرمودند گفتم حاجی محمد حسن او را حضور بیاورد، از این فرمایش دنیا بر من سیاه شد این شخص به واسطه من از بوشهر آمد چند تلگراف رد و بدل شد. حالا که آمده محض تملق به امین السلطان فرمودند حاجی محمد حسن او را حضور بیاورد» حاج حسین آقای امین الضرب که تماس نزدیک با سید جمال الدین داشته و پیش او نیز مدت کمی درس خوانده است ، راجع به سفر اول وی به ایران در شرح حال خود می نویسد:
«بالاخره پس از مدتی که مرحوم پدرم پذیرائی کردند و او را به حضور ناصرالدین شاه بردند، شاه از مذاکرات مجالس ایشان رنجیده خاطر شد و به مرحوم پدرم امر فرمودند باید سید تبعید شود. مرحوم پدرم همان اوقات برای عمل بازدید معادن آهن مازندران و احداث کارخانه آهن آبکنی می خواستند به مازندران بروند. به شاه گفتند که چون مهمان است ، اجازه بدهید محترماً من او را به مازندران می برم و از آنجا به روسیه می رویم . آنجا تفصیل را به او خواهم گفت . شاه قبول کرد و به همین منوال به موقع اجرا گذاردند.» راجع به این که امین الضرب می گوید: شاه از مذاکرات مجالس ایشان رنجیده خاطر شد، عباس میرزا ملک آرا در صفحه 111 شرح حال خود چنین گوید: «مجلس اول که او را به حضور شاه بردند در مجلس اول عرض نمودند که مرا آوردید من مانند شمشیر برنده ای هستم در دست شما. مرا عاطل و باطل مگذارید مرا به هر کار عمده و بر ضد هر دولت بیندازید زیاده از شمشیر برش دارم . از وضع تکلم او شاه تنفر و خوف به هم رسانیده و دیگر اذن شرفیابی ندادند.»
ملک آراء راجع به رفتن سید به مسکو این طور می نویسد: «سید در خانه حاج محمد حسن اصفهانی امین دارالضرب منزل نمود. ضمناً هم به حاج محمد حسن سپرده شد که سید چندان آفتابی نشود. ولی مردم تهران فوج فوج به دیدن او رفتند. نفس سید به هر کس رسید، آزادی طلب کرد و چنان تقریر خوشی داشت که هر کس او را یک مجلس می دید، فریفته او می شد.
وزیر مختار انگلیس (سر رونالد فرگیوسن تومسن ) من باب کینه دیرینه فتنه مصر فوراً به شاه اظهار کرد که سید نباید در تهران باشد. شاه هم به حاج محمد حسن فرمودند که چون سید را ما طلبیده ایم مناسب نیست تحت الحفظ اخراج نمائیم . تو او را پخته و راضی کن که برود به خارجه . حاجی مذکور هم او را با خود برداشته به مازندران به اسم سرکشی به املاک خودش برد. سید از آنجا به مسکو رفت و با محررین و روزنامه نویسان مسکو منتهای آشنائی به هم رسانید و بر ضد انگلیسها خیلی چیزها نوشت و از قرار مسموع در نزد وکلای دولت روسیه متقبل شد که به هندوستان برود و هند را به انگلستان بشوراند. روسها هم او را محترم داشتند.»
اعتمادالسلطنه می نویسد: «چهارشنبه 17 محرم 1305 ـ من با امین الدوله (میرزا علیخان ) ناهار صرف نمودم . می گفت سید جمال الدین کاغذ سختی به شاه نوشته و تهدید کرده از ایران بد خواهد نوشت » و نیز می نویسد: «یکشنبه 25 رمضان 1306، امروز از پطرزبورغ (لنینگراد کنونی ) می رویم . شاه ناهار را در قصر آنیشکوف با امپراطور صرف فرمود. صبح سید جمال الدین معروف که حالا پطرزبورغ است ، دیدن من آمد. بعد از راه انداختن او، خدمت شاه رسیدم . با وزیر خارجه روس خلوت کرده بودند.»

24 ذیحجه :
«از وقایع تازه این که اولاً سید جمال الدین را امین السلطان محض تملق روسها به تهران خواهد آورد. شاه را هم راضی کرده است . باشد تا وجود این شخص اسباب فتنه بزرگی در ایران بشود که هیچ فائده به حال دولت نداشته باشد.» به طوری که اعتمادالسلطنه در یادداشتهای روزانه خطی خود نوشته امین السلطان در ضمن آوردن سید جمال الدین به تهران قصد داشته که او را مدیر روزنامه اطلاع آن عصر یا روزنامه دیگری بنماید. برای م . ق هدایت در صفحه 116 کتاب خاطرات و خطرات اشتباهی دست داده می نویسد: «دفعه دیگر محمد حسن خان اعتمادالسلطنه اسباب شد که او به ایران بیاید.» اعتمادالسلطنه در پنجشنبه 18 ربیع الثانی 1307 ه . ق می نویسد «امروز شنیدم سید جمال الدین معروف چند روز است وارد تهران شده .» در این سفر نیز مانند سفر اول (1304 ه . ق ) در خانه حاج محمد حسن امین الضرب بر حسب دستور امین السلطان وارد شد. به طوری که خودش در نامه شکوائیه خویش از حضرت عبدالعظیم به ناصرالدین شاه می نویسد: «چون به تهران رسیدم در خارج شهر توقف نموده به جناب وزیر اعظم اطلاع دادم . جناب ایشان خانه حاج محمد حسن امین الضرب را معین نمود که در آنجا فرود آیم و ایشان را مهماندار مقرر نمودند و این عاجز مدت سه ماه از جای خود حرکت نکردم به غیر از یک بار آن هم بعد از یک ماه عزشرف حضور حاصل شد و بدان نویدهای ملوکانه مفتخر گردیدم .» امین الضرب از وی پذیرائی می نمود و در این سفر مدت سه ماه در خانه امین الضرب اقامت کرد و چون تغییری در رویه شاه نسبت به وی ایجاد گردید در همین نامه خطاب به ناصرالدین شاه می گوید: «وا عجب از این واقعه این است که پس از آن که وعد احترامات و ستایش خود را از لسان مبارک اعلیحضرت شاهنشاهی شنیدم حاجی محمد حسن امین الضرب تبلیغ نمودند که رضایت اعلیحضرت شاهنشاهی این است که عاجز تهران را ترک نموده مجاور مقابر شهر قم بشوم .» از ترس این که مبادا توقیف و گرفتار شود در تاریخ اواخر ذیقعده 1307 به حضرت عبدالعظیم رفته در آنجا بست نشست و نیز می گوید:
«اینک در حضرت عبدالعظیم نشسته تا امر از مصدر عزت چه صادر شود.»

شنبه غره جمادی الاولی 1307:
«صبح دارالترجمه ، بعد حضور شاه رفتم . وقت ناهار که روزنامه عرض می کردم جهت خلع دون پدرو دوم امپراتور برزیل را از سلطنت می خواندم که بیشتر به واسطه آزادی بود که از دو سال قبل تاکنون به روزنامه های مملکت خود داده بود چشم و گوش اهالی را باز کرده بود شاه بی مقدمه فرمودند چرا مدتی است روزنامه اطلاع برای من نمی آورید معلوم شد که این فقره اثری کرده است و به خلاف میل وزیر اعظم شاه آزادی به روزنامه های خود نمی دهند و سید جمال الدین را مدیر روزنامه نخواهند فرمود.» پنجشنبه 22 جمادی الثانیه 1307 ـ خانه امین الدوله رفتم از آنجا خانه حاجی محمد حسن کمپانی دیدن سید جمال الدین رفتم می گفت امین السلطان تا به حال به من دیدن نکرده از این فقره مکدر بود. ناهار را آنجا صرف نموده خانه آمدم سه شنبه 26 رجب 1307 ـ «عصر سید جمال الدین دیدن آمد.» شنبه غره ذی الحجه 1307 ـ «شنیدم سید جمال الدین معروف را که به آن عجز از روسیه آوردند حالا به میل انگلیسها حکم به رفتن او شده از هم حضرت عبدالعظیم رفته منتظر ایلچی روس است ». یکشنبه 20 صفر 1308 ـ «بعد از تعزیه زیارت حضرت عبدالعظیم رفتم بعد از زیارت به مقبره عذرا صبیه خودم رفتم که فاتحه بخوانم سید جمال الدین را دیدم که از آنجا می گذشت مرا که دید وارد شد قریب نیم ساعت صحبت کردیم بعد مراجعت به شهر نمودم .»

جمعه 21 ربیع الاول 1308:
«امروز صبح حضرت عبدالعظیم تشریف بردند من هم صبح قبل از تشریف بردن شاه رفتم تا تشریف آوردن شاه خانه سید جمال الدین رفتم جمعی از سادات منجمله نقیب السادات (سید محسن از سادات شیرازی ) را آنجا دیدم .» 26 جمادی الاولی 1308 ـ «از وقایع تازه که برای دولت ننگ بزرگی است صدمه ای است که به سید جمال الدین وارد آوردند چون بعضی کاغذها به علماء و طلاب مدارس نوشته اند از معایب دادن امتیازات به فرنگیها کنت و نائب السلطنه بعضی می گویند نائب السلطنه از این کاغذها بدست آورده به شاه داده و به گردن سید جمال الدین گذاشته اند حکم شد که پنج نفر غلام سید را از حضرت عبدالعظیم ببرند به طرف عراق عرب مختار خان حاکم شاهزاده عبدالعظیم در این مورد خواسته خدمتی بکند سید را زده اسبابش را غارت نموده که مردم شاهزاده عبدالعظیم خواسته بودند شورش نمایند. در هر صورت او را بردند اسبابش به حضور همایون آوردند همه را عزیزالسلطان و اتباعش غارت نمودند بعد امین السلطان که شنیده بود با وجودی که باعث فتنه را می دانست باز این رذالت را نپسندید همه را پس گرفت با پانصد اشرفی و یک خرقه و یک اسب و یک قاطر از خودش رویش گذاشته به جهت او پس فرستاد سید از شاه در کمال یأس و از امین السلطان امیدوار از تهران بیرون رفت .»

جمعه 5 جمادی الثانیه 1308:
«از منزل نائب السلطنه منزل امین الدوله رفتم شنیدم کیف کاغذ سید جمال الدین را که خدمت شاه برده بودند باز کرده اند چند کاغذ به خط امین الدوله بوده است اما چون امین الدوله هرگز کاغذی که سند باشد نمی نویسد وحشت نداشت شکر خدا که من ابداً به این شخص کاغذ ننوشته بودم به این جهت خوشحالم که خصوصیت کامل نداشتم .»

17 جمادی الثانیه 1308:
«عرب صاحب می گفت وقتی که سید جمال الدین را گرفته بودند می بردند مختار خان گفته بود این است سزای دوستان روس . من بعد از شنیدن این حرف خانه امین السلطان رفتم گفتم ما چه عداوت به شما داریم که نوکر شما این عبارت را می گوید. امین السلطان هم ترسیده پول و خرقه و اسب برای او فرستادند از باب علو همت بود.»

چهارشنبه 21 جمادی الاولی 1309:
«پارک امین الدوله رفتم جهت رفتن این بود که پریروز با روزنامه هائی که از برای من می آوردند از لندن پاکتی به عنوان من بود. پشت پاکت به خط سید جمال الدین نوشته بود جناب جلالت مآب الشهید اعتمادالسلطنه در میان پاکت صفحه چاپ شده ای که سواد کاغذی بود که سید جمال الدین از بصره به سامره به جناب میرزای شیرازی نوشته بود. در حقیقت جناب میرزا را تحریک نموده بود که به دولت ایران بتازد همه جا از امین السلطان بد نوشته بود و او را تکفیر نموده و زندیق اثیم نام نهاده که مذهب اسلام را تمام او بر باد داده فرنگیها را به ایران آورده تمام ایران را به آنها فروخته بعد صدماتی که به مردم از حبس و جلای وطن رسانده از قبیل ملا فیض الله دربندی و سید علی اکبر شیرازی و حاج سیاح و میرزا. فتنه تنباکو و فتوای جناب میرزا در این خصوص یقیناً نتیجه همین کاغذ بود. نتوانستم در دولتخواهی از شاه این کاغذ را پنهان کنم منزل امین الدوله رفتم که از او بپرسم که اگر او این کاغذ را نداده چون در پستخانه سر پاکت را باز کرده بودند گفتم شاید به شاه نشان داده که من ندهم معلوم شد با همین پست به اسم خود امین الدوله هم یک صفحه از این کاغذ چاپ شده رسیده بود و به شاه داده است من به خیال اینکه مبادا به مترجم مغرض بدهد و آنجائی که اسم من است بد ترجمه کند مصلحت ندیدم که خود کاغذ و ترجمه او را هر دو را به نظر شاه برسانم . بعد به اتفاق ق امین الدوله به خانه رفتیم کاغذ را من به شاه دادم .»

13 شوال 1309 :
«چند روز قبل کاغذی که سید جمال الدین در لندن به خط فارسی و زبان عربی خطاب به علماء عراق ق عرب و ایران نوشته آنچه وقاحت و جسارت نسبت به شاه نموده آن کاغذ را پسر امین الدوله از عربی به فرانسه ترجمه کرده و به شاه داده بود شاه به من دادند ترجمه کنم با کمال کرامت خاطر امروز ترجمه کرده به شاه دادم .» 22 صفر 1310 ـ «سید جمال الدین معروف را سلطان عثمانی از لندن احضار به اسلامبول نموده در عمارت سلطنتی خود منزلش داده تا چه مقصود داشته باشد.»

میرزا رضای کرمانی راجع به پذیرائی و احترامات سلطان عثمانی نسبت به وی در بازپرسیهای خود می گوید: «حالا بروید ببینید چگونه سلطان ترکیه از وجود او قدردانی می کند. وقتی که سید از ایران به لندن رفت سلطان چندین تلگرام به او کرد که حیف است وجود مبارک شما از سرزمین اسلام دور باشد و مسلمین از فیوضات شما بی نصیب باشند ای حصن حصین اسلام بیائید که اذان مسلمانان را به گوش بشنوید و با هم زندگی نمائیم . اول سید راضی نمی شد عاقبت پرنس ملکم خان و دیگران به او گفتند وقتی که یک چنین پادشاهی این طور لابه می کند البته رفتن شما بجا و بمورد است . از این روی سید به استامبول آمد سلطان عمارت ییلاقی با شکوهی به او داد و ماهی 200 پوند (در این تاریخ هر پوند 25/49 ریال بوده ) برای مخارجش مقرر داشت . شام و نهار از آشپزخانه همایونی برایش می فرستاد و یک کالسکه با اسبهای سلطانی همیشه در اختیارش بود. روزی که سلطان او را به قصر یلدیز دعوت کرد صورت او را بوسیده با هم در سفینه بخاری روی دریاچه باغش نشسته گردش و مذاکره کردند. سید به عهده گرفت که در اندک مدتی دول اسلامی را با هم متحد و به جانب خلافت متوجه نماید و سلطان را فرمانفرمای دین و محبوب مسلمین کند. با این قرارداد مکاتبه با فحول علماء شیعه کربلا و نجف و کلیه نقاط ایران شد و با مواعید لازمه امیدواریهای منطقی داده و با دلالت این که اگر ملل اسلامی فقط متحد شوند همه ملل روی زمین نمی توانند از در مخالفت با آنها درآیند آنان را متنبه ساخت که باید اختلاف کلمه را راجع به علی و عمر کنار هشته و فقط به اصل خلافت توجه نمایند و این طور و آن طور کنند.»
جرجی زیدان در کتاب «مشاهیرالشرق » می نویسد:
«سید با توجه بدین ماجرا (بکار بردن دسائس و تلقینات به شاه علیه او) اجازه همایونی را در کناره گیری و رفتن به شاه عبدالعظیم درخواست نمود. این اجازه صادر و در شاه عبدالعظیم جمع انبوهی از ملازمان و اعیان او را مشایع کردند.» (4)
مدت 7 ماه در آنجا بماند و از آنجا نامه بلند بالای شکوه آمیزی به ناصرالدین شاه می نویسد و در نامه مزبور ماموریتهائی که از طرف شاه به وی محول شده و تمام آنها را به وجه احسن انجام داده یکی یکی نام می برد و بعد این که بر حسب خواهش شاه و اولیای امور به ایران آمده در آن نامه به تفصیل شرح می دهد.
براون در کتاب انقلاب ایران می نویسد: «سرانجام شاه تصمیم به اخراج او از کشور گرفت . این کار مستلزم اقدامات شدیدی در آستانه مقدس معروفی بود که او در آنجا پناهنده شده بوده است . یک ستون از پانصد سوار در حالی که سید در بستر بیماری بود برای توقیفش فرستاده و او را با اسکورت به مرز عثمانی روانه ساختند. این امر سبب هیجان عظیم در میان ستایشگران سید گردید و یکی از بزرگترین علل کشته شدن ناصرالدین شاه بوده است .
سید مختصری در بصره بود و از آنجا یکراست به لندن رفت . او شخصاً یا به مساعدت دیگران یک مجله ماهانه در دو زبان عربی و انگلیسی به نام ضیاءالخافقین تاسیس و انتشار داد در هر شماره یک مقاله در امور ایران با امضاء السید یا سید الحسینی به قلم خود می نوشت که همچنین در مصر نیز مهمترین مقالاتش به همین امضاء منتشر می گردیده است . مدیر روزنامه المنار می نویسد: «در مقالات مربوط به ایران از هیچ گونه ناسزا نسبت به حکومت و شاه دریغ نمی کرد تا حدی که سفیر دولت ایران در لندن (میرزا محمد علیخان علاءالسلطنه ) به نزدش شتافته و کوشش به تسلی و آرامش او درباره شاه نمود که اگر او خودداری از نوشتن و گفتن از این موضوع نماید حاضر است یک مبلغ هنگفتی به او تقدیم دارد ولی سید جواب منفی داد و گفت نه راضی نخواهم شد مگر این که شاه کشته شده و شکمش دریده و جسدش به گور عرضه شود. این گفتار که از او سر زد، ما را معتقد می سازد که قاتل شاه یکی از پیروان سید بوده است .»
حاج حسین آقا امین الضرب در شرح حال خود می نویسد:
«مدتی مرحوم مزبور در منزل ما بودند و مقالات مفصلی هر شب می فرمودند به فارسی و به عربی ترجمه می کردم که تمام آن مقالات نصایح و حکم و فلسفه بود و اغلب آنها به خط خودم گویا فعلاً در کتابخانه موجود است . آقا سید جمال الدین مرد حکیم فیلسوفی بود و مرحوم پدرم درباره او عقائد دینی فو ق العاده ای داشت ولی عقیده بنده نه چنین است و هر چند مشارالیه از کملین دهر و افاضل عامل و از جمله مشاهیر است اما بنده شخصاً تردستی ایشان را زیادتر از مراتب کمالات ایشان می دانم . متهور بود، شجاع بود، عالم بود، فیلسوف بود نه چندان ولی بخت و اقبال با او مساعد نبود هر جا رفته کتک خورده به هر جا قدم نهاده آشوبهائی بر پا کرده ولی نتوانسته نتیجه مطلوبه به دست بیاورد.»
میرزا رضای کرمانی درباره عقاید مذهبی سید چنین می نویسد:
«سید پرستش ساخته های دست انسان را هرچه باشد، بت پرستی می داند و می گوید که آدمی می باید فقط آفریننده جهان را ستایش نماید و تنها در پیشگاه او نیایش و سر تعظیم فرود آورد نه در پیش مخلو ق . او معتقد به ساختن بقعه نیست . آراستن قبور را با زر و سیم روا ندانسته (اصل قرآن و عقیده وهابیها). او دادن جان را در راه حق به هیچ می شمرد و وقع و اهمیتی برای جانبازی در راه مشروع قائل نیست .»
ادوارد براون در کتاب «انقلاب ایران » او را به عنوان قهرمان اتحاد اسلام یاد می کند و در همان کتاب ، پس از دادن شرحی از نهضت ملی مصر که از سال 1288 ه . ق و با عصیان عراق بی پاشا که منجر به اشغال آن به توسط انگلیس گردید و نیز مخالفت ایرانیان با امتیاز رژی (انحصار دخانیات ) به بیگانه و قیام ایران که منتهی به اعطای مشروطیت از طرف مظفرالدین شاه گردید، به سید جمال الدین فو ق العاده اهمیت داده و تمام این نهضتهای مذکوره را از افکار او دانسته است .

وفات سید
راجع به درگذشت سید جمال الدین اقوال گوناگونی گفته شده که اینک اهم آنها در اینجا نقل و ذکر می شود:
ادوارد براون در کتاب انقلاب ایران می نویسد: «سید جمال الدین بزرگترین مظنون در توطئه مرگ ناصرالدین شاه در 17 ذی القعده 1313 توقیف و در قصر یلدیز محاکمه گردید لکن در نوشته هایش اثری که دلالت بر وجود شرکت او در جنایات نماید، یافت نشد و نجات یافت . تسلیم و بازگشت او به ایران از طرف حکومت ایران درخواست می گردید ولی هرچند در ایران مسلم بود که او ایرانی و بومی همدان است ولی او به ادعای خودش پابرجا شد چه خود تصریح کرده بود فردی افغانی است و از طرف مقامات عثمانی تسلیمش ممتنع گردید. مرگ او در شوال سال بعد (1314) به عنوان مرض سرطان اتفاق ق افتاد ولی بسیاری از ایرانیان معتقدند که باید از طرف سلطان عبدالحمید (به طوری که ابوالهدی پزشک معالج سموم آن را معلوم ساخته ) میکرب سرطان به او تلقیح شده باشد. عثمانیها این گفته را رد می نمایند و در واقع من هم تردید دارم که چنین کاری امکان یافته باشد؟ به هر تقدیر حقیقت مطلب را مشکل است حالیه کشف نمود. در اواخر سال 1313 مبتلا به سرطان چانه شد که بزودی به گردن او سرایت کرده و در 5 شوال 1314 در سن 60 سالگی بدرود جهان گفت در گورستان مشایخ (شیخلر مزارلیقی ) نزدیک نشان تاش به خاک سپرده شد.
میجر فیلوت درباره مرگ سید جمال الدین در مقدمه کتاب حاجی بابا می نویسد. «سرنوشت شاه (ناصرالدین ) سلطان (عبدالحمید) را به وحشت انداخت . سید جمال الدین چنانکه مذکور افتاد ناگهان از نوشیدن فنجان قهوه ای حیات عاریت را بدرود گفت » چون دولت افغانستان او را از اهالی مملکت خود می دانست ، بنا به درخواست دولت مزبور از دولت ترکیه ، جنازه او را در سال 1363 ه . ق از اسلامبول به کابل حمل و در آنجا استخوانهای پوسیده او را دفن نمودند.

یادداشتها:
1- المآثر و الآثار، صفحه 224.
2ـ انقلاب ایران ، (ترجمه فارسی )، صفحه 4.
3ـ سلطان مسعود میرزا ظل السلطان پسر بزرگ ناصرالدین شاه سالیان دراز آرزوی ولیعهدی و جانشینی شاه را داشت . انگلستان با نظر وی موافق و روسیه جداً مخالف بود. پس از ملاقات با سید جمال الدین او را وادار کرد که به پطرزبورگ سفر کرده تا بلکه بتواند دولت روس را با خیال خود موافق گرداند و یکی از علل مسافرت سید به روسیه برای خاطر ظل السلطان بود که سید برای ملاقات وزراء و رجال موثر روسیه بدانصوب عزیمت نمود.
4ـ مشاهیرالشرق ، ص 62.


منبع: سایت  باشگاه اندیشه
نویسنده : شمس الدین امیرعلائی

نظر شما