روشنفکر مرد زنده باد روشنفکر
موضوع : نمایه مطبوعات | شرق

روشنفکر مرد زنده باد روشنفکر

روزنامه شرق، شنبه ۲۷ دی ۱۳۸۲ - ۲۴ ذیقعده ۱۴۲۴ - ۱۷ ژانویه ۲۰۰۴

مارسل گشه - ترجمه احد البرز: مقاله حاضر نقد گونه ایست بر تلقی روژه دوبره از وضعیت حال حاضرروشنفکری در فرانسه.گفت وگویی با دوبره در همین باره را هفته گذشته در همین صفحه خواندید.عنوان آن گفت وگو چنین بود: «روشنفکر محبوس در زندان ستاره سازی .

روشنفکر؟ گونه ای در حال انقراض است. چندی پیش، رژی دوبره در کتاب خویش با عنوان «روشنفکر فرانسوی: ادامه و پایان» از مرگ روشنفکر سخن گفت. بیش از آن هم نمی توان در این باره گفت وگو کرد. روشنفکر اصیل فرانسوی که در سا ل های پایانی قرن نوزدهم زاده شد، در آغاز قرن بیست و یک دیگر سخنی از او در میان نیست.

آیا روشنفکری دادگر همانند زولا می خواهیم؟ راستی آنکه دیگر به چنین روشنفکری نیاز نداریم. در جامعه ای که چیز های بسیار آموخته و از آزادی ها بهره فراوان برده است، شهروندان دیگر برای داوری به پیشوا و برای رویارویی با قدرت ها به سخنگو نیاز ندارند. و روی هم رفته می توان گفت که ادبیات و فلسفه اکنون از آن اقتداری که زمانی مایه درخشش روشنفکر پیشگو یا روشنفکر نقاد بود، بهره مند نیستند. روشنفکر رسانه ای نیز، که کار این پیشگامان بلندآوازه تا حدی از مد افتاده را پی گرفته است، چندان اثر گذار نیست. گو اینکه از موقعیتی تزلزل ناپذیر برخوردار است. چون رسانه هست، باید چیزی هم به نام روشنفکران رسانه ای باشند. اما آنچه رسانه ها، ورای مخاطب و شهرت، نمی توانند روشنفکر را از آن برخوردار سازند، اقتدار است. شاهد انواع برنامه های بحث و گفت وگو هستیم که می توانیم با لذت تماشا کنیم بی آنکه در فکر پیروی از آن افکار و نظرات باشیم.

کوتاه سخن آنکه صفات روشنفکر، مردمی شده و در جامعه رواج یافته است، در همان حال اعتماد به روشنگری های روشنفکر کمرنگ شده است.

اگر مرگ روشنفکر نتیجه یک تحول ژرف تر جوامع ما، که باید نگران آن باشیم، نبود نبایستی بر آن بیش از حد اشک بریزیم، چه، متوفی جز خاطرات خوش از خود بر جای نگذاشته است. می توان از روشنفکران بی نیاز بود اما وقتی با تهدید روشنفکر زدایی روبه رو هستیم باید نگران باشیم و حتی بهراسیم.این شگفتی برانگیز ترین جنبه موج لیبرال است که از یک ربع قرن پیش ما را با خود می برد. موج لیبرال، از دستورات ساده مدیریت اقتصاد و جامعه بسیار فراتر می رود. پدیده ای تمام عیار است که تا عمق مغزکنشگران نفوذ می کند. در ذهن ایشان به صورت یک باور تجلی می یابد: باور به اینکه ماشین جامعه به خودی خود پیش می رود. البته متخصص و تکنسین لازم است تا چرخ دنده های این ماشین را روغن کاری کند، رسیدگی و نقص هایش را برطرف کند.

جز این، کاری برای انجام دادن و چیزی برای فهمیدن وجود ندارد.حداکثر کاری که می توان کرد این است که به فکر باشیم جریان امور بدون خرابی زیاد پیش رود. دودسته در این بحث پا درمیان دارند: چپ ها که فکر می کنند پول عمومی برای از بین بردن اصطکاک ها در کار ماشین لازم است، و راست ها که تصور می کنند ابتکار و مسئولیت فردی برای این کار کافی است لیکن در هر دو سو آرمان در واقع یکی است، اختلاف ها تنها بر سر راه های نیل به این نیروانای خود ساماندهی عاری از جبر و تحمیل است. حاصل این تفکر چیز غریبی است به نام «جامعه دانش مدار» که بخش گسترده ای از باشندگان آن، از جمله فرهیخته ترین شان، از اندیشیدن روی گردانده اند.

گریز از اندیشه ورزی

روشنفکران، در خوشی ها و ناخوشی ها، با دموکراسی  خواهی توده ها که در پی حاکمیت بر سرنوشت خویش بودند همراهی می کردند.

همین خواست بود که در نهایت جایگاه داده به آثار فکری در تمام اشکال آن را توجیه می کرد. هم از این رو ، روشنفکران احساس تفاهم و همزبانی عمیقی با چپ داشتند. آن را خانواده ای می دانستند که برای خوشامدگویی ایشان، باور به ساماندهی کار جامعه را دردرون خود رواج می دهد. آرزوی حاکـمیت آگاهانه بر سرنوشت خویش رنگ باخت و پذیرش کم و بیش خودانگیخته وضع موجود جانشین آن شد. بیرون رانده شدن روشنفکران از صحنه نتیجه این تغییر است. با تاسف باید گفت که نشانه اعراض از اندیشیدن نیز هست و این رویگردانی ریشه در باور به کارکرد تقریباً خوداتکای فرآیند اجتماعی دارد.

از دیدگاه دیگر، مشکلات نظام های آموزشی ما بیشتر از اینجا برمی خیزد. چه سود از درس خواندن وقتی دانش در بهترین حالت تنها امکان جذب شدن در جامعه را آن چنان که هست فراهم می آورد و نه امکان کنترل دنیای خویش از راه تفکر و اندیشه؟ بی علاقگی به دانش چنان است که باید از خود بپرسیم آیا فردا خواهیم توانست مهارت های فنی لازم را برای این ماشین اجتماعی که به گردش آزاد خود اطمینان بسیار دارد، به وجود آوریم.باور به این سیستم خودکار گو اینکه ریشه دوانده است اما محدودیت ها و ضعف های خود را دارد. این خوشبینی جبری که با برداشت تازه ای از وانهادگی (laisser _fraire) همراه است،  نمی تواند تمام نگرانی ها را از میان بردارد. نبود خلبان در هواپیما، حتی آرامش خوش خیال ترین آدم ها را به هم می زند. کارشناسان کوته بین و صاحب دانش سست بنیان بیش از آنکه آ رامش بخشند نگرانی و دلهره می آفرینند، به ویژه آنکه کانون توفان ها آرام آ رام در افق پدیدار می شود. بر این جهان به ظاهر شادکام، بحرانی توصیف ناپذیر سایه افکنده است. چاره چیست، بشر امروز از درک آنچه در انتظار اوست و از به دست گرفتن سرنوشت خویش در دایره امکان بی نیاز نیست. خلاصه بگویم، اگر روشنفکران نمی بودند امروز زمان پدید آوردن شان بود. اما روشنفکران بوده  اند، پس باید آنها را از نو بیافرینیم، نه به خاطر آنچه بودند بلکه به جهت آنچه باز می نمودند.

به بیان روشن تر ما یک مزیت داریم، می دانیم که آنان چه بودند و چه دیگر نباید باشند. آنچه دیگر بار برای ما لازم است شخصیت روشنفکر نیست بلکه قابلیت و نگاه روشنفکرانه است که در وجود او تجسم می یافت، فهم زندگی اجتماعی است که از رهگذر او جست وجو می شد. مدعیات به موزه عتیقه جات سپرده خواهد شد. از تندروی نمایشی و غیرمسئولانه چشم خواهند پوشید.

در عوض لازم است بار دیگر وظیفه وجدان جمعی را که گونه های معیوب شناخته شده، تصویری غیرواقعی یا انحرافی از آن ارائه می کرد بر دوش کشیم.این تعریف نو از روشنفکران هم اکنون در راه است. در حاشیه شکل می گیرد و در شبکه نه چندان آشکار اما بسیار فعال حلقه ها، باشگاه ها، انجمن ها و مجلات تبلور می یابد، شبکه ای که شعله اندیشه و خرد جمعی را در این کشور زنده نگه می دارد.این تعریف نوین از روشنفکر را می توان در سه ویژگی اصلی زیر نشان داد.

۱- موضوع زندگی روشنفکری، هر آن چیزی است که درگفتار تکنسین ها، متخصصان و کارشناسان نمی گنجد، یعنی اصل و ساختار کلی، همان چیزی که مردان سیاست به زعم خود بر آن حکم می رانند. باید این درک همه  جانبه از جهان معاصر را بار دیگر به دست آورد، نقطه عزیمت دراینجا فهم و توصیف دقیق آن چیزی است که کمتر به چشم می آید. نویسندگان یا سینماگران می توانند در این کار همان اندازه شرکت جویند که ا داره ای که می خواهد بداند چه می کند. روشنفکران، نخبگان دانش آموخته نیستند بلکه گروهی از افراد هستند که با کوشش برای تامل و اندیشه ورزی جمعی ورای تخصص یا حرفه شان موافق اند.

۲- روشنفکران قرن بیستم فرزندان فرهنگ انقلاب بودند. روشنفکران قرن بیست و یکم باید فرهنگ تقابل خاص خود را پدید آورند. چیزی که امروز حوزه عمومی به آن نیاز دارد روایتی سختگیرانه از کثرت گرایی دموکراتیک است. تضاد دیدگاه ها و آزادی انتخاب ها یک اصل است: برروشنفکران است که آنها را از محتوایی دقیق و زبانی متناسب برخوردار سازند.

۳ _ مسئله یافتن قالبی برای این زندگی روشنفکری است که استقلال او را در مقابل دستگاه های سیاسی که مصرف کننده اندیشه اند و در برابر رسانه ها که مروج آنند، تامین کند.

احزاب بازار مصرف طبیعی اندیشه جمعی اند اما نمی توانند در تولید اندیشه مشارکت مالی به هم رسانند. رسانه ها به عنوان ابزار های انتقال لازم  اند اما نمی توانند قانون خود را دیکته کنند. چیزی شبیه انجمن های فکری عصر روشنگری لازم است تا بار دیگر افکار و اندیشه ها در زندگی اجتماعی مورد نقد و بررسی قرار گیرد. روشنفکران حرف آخر خود را نزده اند.

منبع: فیگارو مگزین

نظر شما