موضوع : شهرشناسی | قم شناسی

دبستان ملی فرهنگ

سال تحصیلی: ۱۳۳۶ - ۱۳۳۷
مدیر دبستان: آقای حیدری
ناظم دبستان: آقای حاج آقا (پدر خانم آقای حیدری)
مکان: نبش خیابان امام و خیابان فرهنگ

آقای حیدری قبا و لباده طوسی‌رنگ به تن داشت. ایشان را با عبا و عمامه به خاطر نمی‌آورم. آقای حاج آقا پیرمردی کوتاه قد بود با محاسنی سفید. عینکی تقریبٱ ذره‌بینی به چشم داشت. آقای فنایی هم مرد قدبلندی بود با کلاهی گرد و منگوله‌دار. فکر می کنم مسئول فروش مواد خوراکی دبستان بود. فردی هم بود به نام داوود یامولا. یادم نیست که چه سمتی در دبستان داشت. شاید یکی از فراش‌ها‌ بود. حیاط دبستان بسیار بزرگ بود. در حدود پانصد متر مربع مساحت داشت. حوض آب‌ بزرگی به شکل کثیر الاضلاع در وسط حیاط بود و اطراف آن هم باغچه‌هایی بود که درختان انار در آن‌ها کاشته بودند. زنگ‌های تفریح حیاط خیلی شلوغ می‌شد. فضای کافی برای بازی وجود نداشت. شاگردان کلاس‌های پنجم و ششم به نظرم خیلی قدبلند و درشت هیکل بودند. بعضی از آن‌ها ریش و سبیل داشتند. شاگردان بازی می‌کردند و تعدادی از آن‌ها - به‌خصوص کلاس اولی‌ها - داخل حوض می‌افتادند. فراش‌ها آن‌ها را از حوض بیرون می‌آوردند و لباس‌های خیس‌شان را می‌چلاندند و دوباره تنشان می‌کردند. تعدادی از شاگردان هسته‌های زردآلو و قیصی را در لبه سیمانی حوض می‌ساییدند و دو طرف آن را که نازک می‌شد سوراخ می‌کردند. مغز آن را با سوزن بیرون می‌آوردند و از هسته زردآلو و قیصی سوت می‌ساختند. آن را بین دندان‌های جلو می‌گذاشتند و با لذت خاصی می‌نواختند. اسباب‌بازی‌ای که خرید و فروش می‌شد، تکه چوب کوچک‌ی بود که سنگ فندکی را در وسط آن قرار داده بودند و با کشیدن تیغ صورت‌تراشی بر روی آن، جرقه ایجاد می‌شد. کلیشه‌های چوبی مستطیل شکلی بود که یک بیت شعر مثل "ادب مرد به ز دولت اوست"، به خط زیبای نستعلیق به طور معکوس روی آن‌ها کنده شده بود مخصوص سرمشق بود که مبصرها آن‌ها را روی استامپ می‌زدند و بر بالای صفحه‌ دفتر شاگردان می‌زدند و بدین وسیله بخشی از مشق شاگردان را مشخص می‌کردند. اتاق نمور و تاریکی هم در زیرزمین بود که هیزم‌های بخاری‌ها را در آن نگهداری می‌کردند. این اتاق ترسناک مکان تنبیه شاگردان هم بود. مدت زمان نگهداری در آنجا معمولآ یک زنگ کلاس بود. فلک کردن هم در این دبستان مرسوم بود. آن زمان کلاسی هم‌‌ برای بچه‌هایی بود که به اصطلاح امروز پیش دبستانی بودند. به این کلاس، تهیه یا مستمع آزاد می‌گفتند. بنده هم یکی از آن شاگردان بودم. یادم می آید آقای حیدری که چند سال پیش در نتیجه ی تصادف با موتور دارفانی را وداع گفت درب کلاس می‌ایستاد و از روی برگه‌ای کاغذ اسامی دانش‌آموزانی را که شهریه پرداخت نکرده بودند می‌خواند که ما هم به پدرمان پرداخت آن را یادآوری کنیم. روح مدیر، ناظم و دیگرانی که در اداره دبستان ملی فرهنگ سهمی داشتند شاد و یادشان گرامی باد.
من علمنی حرفٱ فقد سیرنی عبدا

سیدحسن رضوی

نظر شما