موضوع : پژوهش | مقاله

تحلیل ظاهر و باطن قرآن

فهرست عناوین

فهرست عناوین

     چکیده0
     1) مقدمه1
     2) ظاهر و باطن در لغت2
     3) ظاهر و باطن در حدیث3
     4) ظاهر و باطن در نظر غلات4
     5) ظاهر و باطن در نظر متصوفه7
     6) ظاهر و باطن در نظر علامه طباطبائى8
     7) ظاهر و باطن در تحلیل عقلى10
     منابع11
     پى‏نوشت‏ها:12

منبع: صحیفه مبین

 

دکتر جعفر نکونام

استادیار دانشگاه قم

 

چکیده

 

ظاهر و باطن در اصل لغت، ماخوذ از ظهر و بطن و به ترتیب به معناى پشت و شکم است و به معناى آشکارى و پنهانى نیز به کار رفته است . در حدیث، ظاهر قرآن، مصادیق اولیه آیات و باطن قرآن، مصادیق بعدى آنها خوانده شده است . غالیان باطن قرآن را ولایت ائمه و برائت از نواصب، و متصوفه باطن قرآن را حالات نفس دانسته‏اند . علامه طباطبائى بواطن قرآن را معانى طولى آیات - که رابطه مثل و ممثلى با یکدیگر دارند - به شمار مى‏آورد; اما در تحلیل عقلى به نظر مى‏رسد، مانعى نیست که کلیه معانى التزامى آیات را باطن قرآن تلقى کرد; اعم از آنکه رابطه مثل و ممثلى با یکدیگر داشته باشند یا نداشته باشند، در این مقاله، مباحث فوق به تفصیل آمده است .

 

کلید واژه‏ها: ظاهر و باطن، غلات، متصوفه، علامه طباطبائى، معانى‏التزامى .

 

1

 

 

1) مقدمه

 

ظاهر و باطن یکى از مباحث دلالى قرآن به شمار مى‏رود . در این مبحث از دلالتهاى طولى قرآن سخن به میان مى‏آید; یعنى دلالتهاى که هر یک در طول دیگرى قرار دارد ویکى از دیگرى قابل استنباط است .

به نظر مى‏رسد، موضوع ظاهر باطن داشتن قرآن نخست در احادیث نبوى و اقوال صحابه وروایات ائمه علیهم السلام مطرح شد; سپس در اقوال غلات و متصوفه و عرفا ملاحظه گردید . البته هر گروه معناى خاصى را از آنها اراده کرده‏اند که عنایت‏بدان به فهم روشنتر موضوع کمک مى‏کند; مع‏الوصف فصل‏الخطاب، تحلیل عقلى آن است که در این مقاله بدان پرداخته مى‏شود .

 

2

 

 

2) ظاهر و باطن در لغت

 

ظاهر و باطن در لغت ماخود از ظهر و بطن است و آندو در اصل بر اعضاى بدن - یعنى به ترتیب بر پشت و شکم - اطلاق مى‏شده است; سپس نظر به دو وصف مشهور هر یک - یعنى سختى و آشکارى پشت و نرمى و پنهانى شکم - به اشیاى دیگر نیز که در یکى از آن اوصاف مشترکند، اطلاق گردیده است .

راغب اصفهانى درباره ظهر گوید: «ظهر همان عضو [معروف، یعنى پشت] است و جمع آن ظهور مى‏باشد . . . آن براى [بخش] ناپیداى زمین به عاریت گرفته شده، [بدان] ظهرالارض گفته‏اند و [درمقابل آن] بطن‏الارض . . . رجل مظهر [یعنى: آدمى] سخت‏پشت . . . و ظهر علیه; [یعنى] بر او چیره شد . . . و ظهرالشى‏ء: در اصل [به] این [معنا] است که چیزى بر روى زمین واقع شده، پنهان نباشد و بطن [الشى‏ء] هنگامى است که در دل زمین واقع گردیده، پنهان باشد; زان پس در مورد هر [چیز] آشکارى که با بینایى یا بینش درک‏شدنى باشد، به کار رفته است . . . و دانش ظاهر و باطن گاهى بر معرفتهاى آشکار و معرفتهاى پنهان، و گاهى بر علوم دنیوى و علوم اخروى اطلاق مى‏شود . . . و [در] «نعمه ظاهرة و باطنة‏» مراد از [نعم] ظاهر، آنهایى است که بر آن آگاهى مى‏یابیم و از [نعم] باطن، آنهایى است ما آنها را نمى‏دانیم‏» [1].

نیز درباره بطن گوید: «اصل بطن همان عضو [معروف، یعنى شکم] است و جمع آن بطون مى‏باشد . . . بطن در هر چیز مقابل ظهر است . . . و به هر نهانى بطن و به هر پیدایى ظهر گویند [. . . نیز] به هر چه با حس درک شود، ظاهر و به هر چه از آن پنهان باشد، باطن گویند» [2].

 

3

 

 

3) ظاهر و باطن در حدیث

 

متاسفانه اغلب روایاتى که متضمن شرح ظاهر و باطن قرآن است، از سوى غلات نقل شده که به دروغگویى و جعل حدیث متهمند; لذا بیشتر روایات این باب را نمى‏توان به ائمه علیه السلام نسبت داد . آنچه در خصوص ظاهر و باطن قرآن با اطمینان مى‏توان به ائمه علیهم السلام نسبت داد، این است که به نظر آن بزرگواران ظاهر قرآن عبارت از همان مصادیق اولیه و باطن قرآن عبارت از مصادیق جاریه آن است . این معنا بوضوح از روایات صحیح قابل تحصیل است . مراد از مصادیق اولیه قرآن اشخاصى هستند که قرآن درباره آنها سخن گفته است و مقصود از مصادیق جاریه اشخاصى هستند که همسان آنان‏اند . یکى از آن روایات چنین است:

- عن حمران بن اعین قال: سالت اباجعفر علیه السلام عن ظهر القرآن و بطنه فقال: ظهره الذین نزل فیهم القرآن، و بطنه الذین عملوا باعمالهم; یجرى فیهم مانزل فى اولئک (حمران‏بن‏اعین‏گوید: از امام باقر علیه السلام درباره ظاهر و باطن قرآن پرسیدم . فرمود: ظاهرش کسانى هستند که قرآن درباره آنان نازل شده و باطنش کسانى هستند که مانند آنان عمل کرده‏اند; آنچه در مورد آنان نزول یافته، در مورد اینان [نیز] جارى است) [3].

شایان ذکر است که باطن قرآن در برخى روایات بر تاویل قرآن اطلاق شده است و البته تاویل قرآن چیزى جز همان مصادیق جاریه آن نیست . در این خصوص عنایت‏به حدیث ذیل در خور اهمیت است:

- عن فضیل بن یسار قال: سالت اباجعفر علیه السلام عن هذه الروایة: «ما من القرآن آیة الا ولها ظهر و بطن‏» فقال: ظهره تنزیله و بطنه تاویله: منه ما قد مضى و منه ما لم یکن . یجرى کما یجرى الشمس والقمر; کلما جاء تاویل شى‏ء منه على الاموات کما یکون على الاحیاء (فضیل‏بن‏یسارگوید: از امام باقر علیه السلام راجع به این روایت پرسیدم که «هیچ‏آیه‏اى از قرآن نیست مگر آنکه ظاهر و باطنى دارد» فرمود: ظاهر قرآن آن است که نازل شده و باطنش آن است که بدان بر مى‏گردد . برخى از موارد برگشتش آمده و برخى نیامده است . این موارد برگشت همچنانکه خورشید و ماه در جریان است، جریان دارد . هرگاه موارد برگشت آیه‏اى بیاید، همان [حکمى] بر زندگان است که بر مردگان بوده است) [4].

خاطرنشان مى‏سازم که راویان این دو حدیث موثقند .

 

4

 

 

4) ظاهر و باطن در نظر غلات

 

غالیان یا گزافه‏گویان فرقه‏هایى بودند که اغلب در عصر صادقین علیه السلام در میان شیعه پدید آمدند . آنان ائمه علیه السلام را تا حد الوهیت‏بالا بردند و همه احکام دین را در ولایت آن بزرگواران خلاصه کردند; بر این اساس ظواهر قرآن را تعطیل کردند و آنها را اشاراتى به ائمه علیه السلام یا خلفا دانستند .

سعدبن‏عبدالله اشعرى در خصوص یکى از فرق غلات به نام خطابیه گوید: «واجباتى را که خداى تعالى واجب ساخته، اشخاصى خواندند که به معرفت و ولایت آنان دستور داده شده است و معاصى را اشخاصى دانستند که به برائت از آنان و لعن کردن آنان و دورى گزیدن از آنان امر شده است و یکى از آیاتى را که تاویل کردند، «یریدالله لیخفف عنکم‏» [4/27] بود . گفتند: بواسطه ابوالخطاب به ما تخفیف داده شده است و بندها و بارها از ما برداشته شده است . مراد آنان نماز، زکات، حج، روزه و همه اعمال بود; بر این اساس هر که به رسول پیامبر، امام معرفت داشته باشد، آنها از [دوش] او برداشته شده; لذا رواست که هر چه دوست داشت، انجام دهد» [5].

همو درباره آن فرقه افزاید: «آنان پنداشتند، همه واجباتى را که خداوند بر بندگانش واجب ساخته و پیامبرش مقرر داشته، ظاهر و باطنى دارد، و همه آنچه از کتاب و سنت در ظاهر با آنها بندگان را به بندگى خوانده است، [بواقع] مثلهایى است که زده شده و در تحت آنها معناهایى است که عبارت از بطون آنهاست و به آنها باید عمل کرد و رهایى در آنهاست; ولى عمل به ظاهر آنها موجب هلاکت است و مایه عذاب ادنى . خداوند بدان گروهى را عذاب کرده و گرفتار ساخته است تا بدان هلاک شوند; زیرا حق را نشناختند و بدان عقیده پیدا نکردند و ایمان نیاوردند» [6].

حاصل مطلب آنکه به عقیده غلات باطن واجبات، ولایت ائمه علیه السلام و باطن محرمات، برائت از خلفاست . گفتنى است این معنا در پاره‏اى از روایاتى نیز که غلات به نام ائمه علیه السلام جعل کرده‏اند، آمده است . براى نمونه روایات ذیل قابل ملاحظه است:

- عن محمدبن منصور قال: سالت عبدا صالحا عن قول الله تبارک و تعالى «انماحرم ربى الفواحش ماظهر منهاو ما بطن‏» [الاعراف 33] فقال: ان القرآن له ظهر و بطن فجمیع ما حرم فى‏الکتاب هوالظاهر، والباطن من ذلک ائمه الجور، و جمیع ما احل فى الکتاب هوالظاهر والباطن من ذلک ائمه الحق (محمدبن‏منصور گوید: از امام کاظم علیه السلام راجع به آیه «انماحرم . . .» [اعراف 33] پرسیدم . پاسخ داد: قرآن ظاهر و باطنى دارد . همه آنچه در قرآن حرام شمرده شده، ظاهر است و باطن آن پیشوایان ستم است و همه آنچه در قرآن حلال گردانیده شده، ظاهر است و باطن آن پیشوایان حق است) [7].

به نظر مى‏رسد، راوى این حدیث محمدبن‏منصور کوفى باشد که کشى وى را متهم به غلو و تفویض دانسته است [8].

- داود بن‏کثیر قال: قلت لابى عبدالله علیه السلام: انتم الصلاة فى کتاب الله عزوجل و انتم الزکاة و انتم الحج؟ فقال: یا داود! نحن‏الصلاة فى کتاب الله عزوجل و نحن الزکاة و نحن الصیام و نحن الحج و نحن الشهر الحرام و نحن البلدالحرام و نحن کعبة‏الله و نحن قبلة‏الله و نحن وجه الله . قال الله تعالى: «فاینما تولوا فثم وجة‏الله‏» [البقره‏115] و نحن الآیات و نحن البینات، و عدونا فى کتاب الله عزوجل الفحشاء و المنکر و البغى و الخمر و المیسر والانصاب و الازلام و الاصنام و الاوثان و الجبت و الطاغوت و المیتة والدم ولحم الخنزیر (داودبن‏کثیر گوید: از امام صادق پرسیدم: [آیا] شما در کتاب خداى عزوجل همان نماز و زکات و حج هستید؟ پاسخ داد: اى داود! ما در کتاب خداى عزوجل همان نماز و زکات و روزه و حج و ماه حرام و سرزمین محترم و کعبه خدا و قبله خدا و روى خداییم . خداى تعالى فرمود: به هر جا روى کنید، همانجا روى خداست‏» ما نشانه‏ها و دلایل روشن هستیم و دشمن ما در کتاب خداى عزوجل همان [عمل] زشت و ناپسند و ستم و باده و قمار و بت‏هاى نصبى و تیرهاى شرطبندى و بتان سنگى و غیرسنگى و خدایان و طغیانگران و مرده و خون و گوشت‏خوک است) [9].

5

 

آورده‏اند که داودبن‏کثیر رقى - راوى حدیث مذکور - را غلات از بزرگان خود برشمرده و احادیث غلوآمیزى از او روایت کرده‏اند [10] .

روشن است چنین باطنى که هرگز از ظاهر قرآن بر نمى‏آید، پذیرفتنى نیست و روایت ذیل هر چند راویان آن مجهول الحال هستند، ولى نظر به اینکه از مضمون مدلل و معقولى برخوردار است، مؤید این نظر است:

- عن الحمادى رفعه الى ابى عبدالله علیه السلام انه قیل له: روى ان الخمر والمیسر والانصاب والازلام رجال، فقال; ما کان الله عزوجل لیخاطب خلقه بما لایعلمون (حماد مرفوعا از امام صادق علیه السلام آورده که به آن حضرت عرض کردند: روایت کرده‏اند که باده و قمار و بتان نصب شده و تیرهاى شرطبندى عبارت از اشخاصى هستند . فرمود: خداى عزوجل به آفریدگانش چیزى نمى‏گوید که نفهمند) [11].

روایت ذیل نیز که راویان موثق آن را روایت کرده‏اند، عقیده باطل غلات را رد مى‏کند:

- داودبن‏فرقد قال: قال ابوعبدالله علیه السلام: لاتقولوا لکل آیة هذه رجل و هذه رجل! من القرآن حلال و منه حرام، و منه نباما قبلکم و حکم ما بینکم و خبر ما بعدکم (داودبن‏فرقد گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: براى هر آیه‏اى نگویید: این فلان کس است و این بهمان کس! بخشى از قرآن حلالهاست و بخشى دیگر حرامها و پاره‏اى خبر پیشینیان است و [پاره‏اى دیگر] احکام امورى است که میان شما روى مى‏دهد و [پاره‏اى دیگر] گزارش پسینیانتان است) [12].

چنانکه از برخى روایات بر مى‏آید، ولایت ائمه علیهم السلام یکى از مهمترین فرایض دین اسلام است [13] ; لکن این ایجاب نمى‏کند که ظواهر فرایض دیگر نیز به ائمه علیهم السلام تاویل شود . در این خصوص عنایت‏به روایت ذیل مناسب مى‏نماید .

- حفص المؤذن قال: کتب ابوعبدالله علیه السلام الى ابى الخطاب: بلغنى انک تزعم ان الخمر رجل و ان الزنا رجل و ان الصلاة رجل و ان الصوم رجل، لیس کما تقول . نحن اصل الخیر و فروعه طاعة الله، و عدونا اصل الشر و فروعه معصیة الله . ثم کتب: کیف یطاع من لایعرف؟ و کیف یعرف من لایطاع (حفض مؤذن گوید: امام صادق علیه السلام به ابوالخطاب نوشت: به من خبر رسیده است که تو مى‏پندارى باده فلان کس است وزنا بهمان کس، و نماز فلان کس و روزه بهمان کس . اینچنین که مى‏گویى، نیست . ما اصل خوبیها هستیم و فروعش فرمانبردارى از خداست و دشمن ما اصل بدیهاست و فروعش نافرمانى خداست . پس از آن افزود: چگونه کسى را که نمى‏شناسند از او فرمانبردارى کنند، و چگونه از کسى فرمانبردارى کنند که او را نمى‏شناسند [14].

گفتنى است همین حدیث را بشیر دهان نیز از آن حضرت روایت کرده است [15]. اگر چه حفص و بشیر هر دو مجهول الحال هستند; لکن تعدد طریق احتمال جعل حدیث را زایل مى‏سازد .

شایان ذکر است متن این حدیث مشکلاتى دارد; از جمله اینکه میان ائمه و طاعت‏یا دشمن ائمه و معصیت‏سنخیتى وجود ندارد که یکى به منزله اصل و دیگرى به منزله فرع قلمداد شود و دیگر اینکه میان فروع و خبرش تناسبى نیست; زیرا لازم بود خبرش جمع باشد; نه مفرد . در خصوص مشکلات مذکور دو احتمال وجود دارد: یکى آنکه «طاعة‏» جمع طائع یا طیع باشد; چنانکه «سادة‏» جمع سید و «قادة‏» جمع قائد و «صاغة‏» جمع صائغ است; بر این اساس معناى حدیث چنین مى‏شود که ما اصل حق هستیم و فروع حق طائعون، یا طیعون - یعنى فرمانبرداران - خدایند; اما این احتمال ضعیف است; زیرا «معصیة‏» را که در جمله دیگر حدیث است، نمى‏توان اینچنین توجیه کرد، و دیگر آنکه «طاعة‏» اسم جنس باشد; لذا مراد عموم طاعات باشد . با این توجیه سنخیت میان «معصیة‏» و «عدونا» نیز روشن مى‏شود . با این احتمال باید قبل از «نحن‏» و «عدونا» لفظ ولایت را در نظر گرفت [17].

6

 

ناگفته نماند که این دو احتمال با فرض این است که متن حدیث عین لفظ معصوم علیه السلام باشد; لکن مقایسه متن وایت‏حفص با متن روایت‏بشیر و ملاحظه اختلافات پاره‏اى از الفاظ آندو این فرض را تضعیف مى‏سازد . اختلافات متن روایت‏بشیر با متن روایت‏حفص چنین است: 1- جمله «الزنا رجل‏» بر جمله «الخمررجل‏» مقدم شده است . 2- بجاى «الصوم‏» ، «الصیام‏» آمده است . 3- جمله «ان الفواحش‏رجل‏» را افزون بر آن دارد . 4- بجاى «نحن اصل الخیر» ، «انا اصل الحق‏» آمده است . 5- بجاى «فروعه‏» ، «فروع‏الحق‏» آمده است . 6- بجاى «فروعه معصیة‏الله‏» ، «فروعهم الفواحش‏» آمده است . 7- «ثم کتب‏» را ندارد . این اختلافات حاکى از این است که حدیث نقل به معنا شده است; بنابراین بعید نیست در اصل چنین بوده باشد: ولایتنا اصل الخیر و فروعه الطاعات و ولایت عدونا اصل الشر و فروعه المعاصى; یعنى ریشه خوبى دوستى ماست و شاخه‏هایش طاعات و ریشه بدى دوستى دشمنان ماست و شاخه‏هایش معاصى .

 

7

 

 

5) ظاهر و باطن در نظر متصوفه

 

متصوفه در این نظر که ظاهر قرآن رمز و مثلى است که به حقیقتى دیگر اشاره دارد و ظاهر قرآن مراد خداوند نیست، بلکه صرفا همان حقیقت دیگر مراد خداست، با غلات هم عقیده‏اند; لکن برخلاف غلات که معتقد بودند، باطن قرآن رجل است، متصوفه معتقدند، باطن قرآن نفس آدمى است; لذا ظاهر همه الفاظ قرآن را به نفس و حالات آن تاویل مى‏کنند .

ناگفته نماند برخى از متصوفه هم ظاهر قرآن را مراد خدا مى‏دانند و هم آنچه را که باطن قرآن مى‏خوانند; لکن فهم باطن قرآن را ویژه خویش مى‏شمارند . برخى از مواردى را که متصوفه باطن قرآن خوانده‏اند، چنین است:

- سهل شوشترى درباره آیه «لتنذر ام القرى و من حولها» [انعام 92] گفته است: «تفسیر ظاهرى «ام‏القرى‏» مکه مکرمه و مقصود باطنى آن قلب است و منظور از «من‏حولها» اعضاء و جوارح است و مراد آیه بیم دادن مردم است که دلها و اعضاى خود را از لذات معاصى و منکرات نگهدارند» [18].

- ابوعبدالرحمن سلمى درباره آیه «الم‏تر ان‏الله انزل من السماء ماء فتصبح الارض مخضرة‏» [حج 63] گوید: «یکى از متصوفه گفته است: [یعنى:] آب‏هاى رحمت را از ابرهاى قرب نازل کرد و به [روى] دلهاى بندگانش چشمه‏هایى از آب رحمت گشود; زان پس رویاند و با زیور معرفت‏سبز ساخت . . . .» [19].

- نجم‏الدین دایه در مورد آیه «یا ایهاالذین آمنوا قاتلوا الذین یلونکم من الکفار ولیجدوا فیکم غلظة‏» [توبه 123] گوید: «و قاتلوا الذین یلونکم من الکفار یعنى: با کافران نفس و صفاتش بوسیله مخالفت‏با خواهش‏هایش و تبدیل صفاتش و واداشتن آن به طاعت‏خدا و مجاهده در راه او جهاد کنید; زیرا آن حجاب تو از [وصال به] خداست . «ولیجدوا فیکم غلظة‏» ; یعنى: [باید در شما بیابند] تصمیمى صادقانه در فانى ساختن آن با رها کردن خواهشها و لذتها و نیک پنداریهایش و مبارز با خواسته‏هاى آن و واداشتنش به پیروى در طلب حق‏» [20].

چنین معانى باطنى که متصوفه ارائه مى‏دهند - حتى اگر منکر ظاهر قرآن نباشند - پذیرفتنى نیست; زیرا این معانى - بدون انضمام بینش صوفیانه به معانى قرآن - از ظاهر قرآن بر نمى‏آید .

- مغنیه در رد عقیده متصوفه گوید: «چنین پندارى به هیچ دلیلى مستند نیست; چون خداى سبحان همه مردم را به تکلیف واحدى مکلف ساخته است و میان گروهها و افراد فرق ننهاده و همه را با قرآن کریم مخاطب ساخته و عمل بدان را بر آنان واجب گردانیده است و محال است که آنان را به چیزهایى امر کند که آنها را نمى‏فهمند و بدانها راه نمى‏برند . چگونه چنین باشد; در حالى که خدا قرآن را به عربى مبین متصف ساخته است‏» [21].

نیز علامه طباطبائى گوید: «متصوفه به جهت‏سرگرمى به سیر در باطن آفرینش و توجه به مقام آیات انفسى - بدون عالم ظاهر و آیات آفاتى - در بحث‏خود به تاویل محدود شدند و تنزیل را کنار گذاشتند . این امر مردم را به تاویل و پرداختن جملاتى شاعرانه و استدلال از هر چیز بر هر چیز جرئت داد; حتى تا به آنجا انجامید که آیات را با حساب جمل تفسیر کردند و کلمات را به زبر و بینات و حروف نورانى و ظلمانى و جز آنها برگرداندند، و حال آنکه واضح است که قرآن نازل نشده تا فقط متصوفه را هدایت کند و نه مخاطبان آن اهل علم اعداد و اوفاق و حروفند و نه معارف آن بر اساس حساب جمل مبتنى است که منجمان آن را پس از انتقال [علم] نجوم از [زبان] یونانى به [زبان] عربى برقرار کردند» [22].

8

 

 

 

6) ظاهر و باطن در نظر علامه طباطبائى

 

به نظر مى‏رسد، حاصل نظر علامه طباطبائى در خصوص ظاهر و باطن قرآن چنین است که هر بیان لفظى قرآن برخاسته از یک معرفت کلى و هر معرفت کلى برآمده از یک معرفت کلى‏تر است تا برسد به اصل قرآن که در لوح محفوظ است و همه معارف قرآنى از آن سرچشمه گرفته است . نسبت هر معرفت‏به معرفت‏بالاتر از نظر دلالت نسبت مثل به ممثل است; بنابراین ظاهر قرآن همان معنایى است که در مرتبه نخست از مراتب معانى قرآن قرار دارد و بطون قرآن تمام معناهایى است که در طول همان معنا واقع است [23].

براى نمونه در آیه «فاجتنبوا الرجس من الاوثان‏» (1) [حج 30] خدا از پرستش بتها نهى کرده است و این نهى مثالى از یک نهى گسترده‏تر، یعنى نهى از پرستش غیرخداست که هم شامل نهى از پرستش بتهاست و هم نهى از پرستش غیر آن مانند شیطان و حتى خواهشهاى نفس . همچنین نهى از پرستش غیرخدا نیز مثالى از یک نهى فراگیرتر، یعنى از توجه به غیر خداست [24].

علامه طباطبائى این مثال را به بیانى دیگر چنین شرح مى‏دهد: «خداى متعال در کلام خود مى‏فرماید: «واعبدواالله ولاتشرکوا به شیئا» (2) [نساء 36]. ظاهر این کلام نهى از پرستش معمولى بتهاست; چنانکه مى‏فرماید: «فاجتنبوا الرجس من الاوثان‏» [حج‏30] ; ولى با تامل و تحلیل معلوم مى‏شود که پرستش بتها براى این ممنوع است که خضوع و فروتنى در برابر غیر خداست و بت‏بودن معبود نیز خصوصیتى ندارد; چنانکه خداى متعال اطاعت‏شیطان را [نیز] عبادت او شمرده، مى‏فرماید: «الم اعهد الیکم یا بنى‏آدم ان لاتعبدوا الشیطان‏» (3) [یس 60]، و با تحلیلى دیگر معلوم مى‏شود که در طاعت و گردن نهادن انسان میان خود و غیر فرقى نیست . همانطور که از غیر نباید اطاعت کرد، از خواستهاى نفس [نیز] نباید اطاعت کرد; چنانکه خداى متعال اشاره مى‏کند: «افرایت‏من اتخذ الهه هواه‏» (4) [جاثیه 23]، و با تحلیل دقیقترى معلوم مى‏شود که اصلا به غیر خداى متعال نباید التفات داشت و از او غفلت کرد; زیرا توجه به غیر خدا همان استقلال دادن به او و خضوع و کوچکى نشان دادن در برابر اوست، و این همان روح عبادت و پرستش است که خداى متعال مى‏فرماید: «ولقد ذرانا لجهنم کثیرا من الجن‏والانس‏» تا آنجا که مى‏فرماید: «اولئک هم الغافلون‏» (5) [اعراف‏179].

چنانکه ملاحظه مى‏شود، از آیه کریمه «ولاتشرکوا به شیئا» ابتدائا فهمیده مى‏شود، اینکه نباید بتها را پرستش کرد و با نظرى وسیعتر اینکه از دیگران به غیر اذن خدا نباید اطاعت کند و با نظرى وسیعتر از آن اینکه انسان حتى از خواهش دل خود نباید پیروى کند و با نظر وسیعتر از آن اینکه نباید از خدا غفلت کرد و به غیر او التفات داشت .

همین ترتیب - یعنى ظهور یک معناى ساده ابتدائى از آیه و ظهور معناى وسیعترى بدنبال آن و همچنین پیدایش معنائى در زیر معنائى - در سرتاسر قرآن مجید جارى است و با تدبر در این معانى معناى حدیث معروف - که از پیغمبر صلى الله علیه و آله وسلم ماثور و در کتب حدیث و تفسیر نقل شده است که «ان للقرآن ظهرا و بطنا و لبطنه بطنا الى سبعة البطن‏» (6) - روشن مى‏شود .

9

 

بنابر آنچه گذشت، قرآن مجید ظاهر و باطن دارد و هر دو از کلام اراده شده‏اند; جز اینکه این دو معنا در طول هم مرادند; نه در عرض هم . نه اراده ظاهر لفظ اراده باطن را نفى مى‏کند و نه اراده باطن مزاحم اراده ظاهر است‏» [25].

همو در جاى دیگر درباره کیفیت معانى باطنى قرآن گوید: «قرآن از حیث معنا مراتب گوناگونى دارد که از جهت طولى بر یکدیگر مترتبند [. این معانى] نه در یک عرض هستند تا استعمال لفظ در بیشتر از یک معنا لازم بیاید [که ممتنع است] ; نه مثل مجاز است; نه از قبیل لوازم متعدد براى ملزوم واحد; بلکه آنها معناهایى مطابق یکدیگرند که لفظ بر هر یک از آنها - به حسب مراتب فهم‏ها - دلالت مطابقى دارد» [26].

 

10

 

 

7) ظاهر و باطن در تحلیل عقلى

 

براى تجزیه و تحلیل عقلى ظاهر و باطن باید پاسخ این پرسش کاوش شود که چه معانى و مضامینى را مى‏توان موافق قرآن دانست . جهت آن است این است که اساسا مضامینى را که موافق قرآن نباشند، نه رواست که آنها را ظاهر قرآن نامید و نه باطن‏قرآن .

شایان ذکر است که نسبت معانى به قرآن سه گونه است: برخى موافق قرآن، برخى مخالف قرآن و بالاخره برخى مفارق از قرآن‏اند .

به عبارت روشنتر بعضى از مضامین را مى‏توان به قرآن نسبت داد و قرآن نه با آنها مخالفت دارد و نه بى‏ارتباط است; براى مثال مضامین «پدر و مادر را کتک مزن! به آنان دشنام مده! آنان را گرامى بدار» همگى با جمله «لاتقل لهما اف‏» (7) [اسراء23] موافقت دارند . همچنین، مضمون «دریاى شیرین حاصل از ریزش آب رودخانه‏ها به دریا، و دریاى شور واقع در حوزه اصلى که به یکدیگر تلاقى پیدا مى‏کنند، بدون آنکه به حوزه همدیگر تجاوز کنند» [27] به عنوان تفسیر «مرج البحرین یلتقیان . بینهما برزخ لایبغیان‏» (8) [رحمن‏19و20] موافق قرآن تلقى مى‏شود .

برخى دیگر از مضامین با قرآن مخالفت دارند و قرآن آنها را برنمى‏تابد; مثل مضمون «آبهاى شیرین واقع در سفره‏هاى زیرزمینى و آبهاى شور دریاها» به عنوان تفسیر «البحرین‏» در آیات اخیرالذکر که با جملات «یلتقیان‏» و «یخرج منهما اللؤلؤ والمرجان‏» (9) [رحمن 22] مخالفت دارد; چون آن آبها با یکدیگر تلاقى ندارند و در آبهاى زیرزمینى لؤلؤ و مرجان به عمل نمى‏آید; بعلاوه در عرف بر آبهاى زیرزمین، دریا اطلاق نمى‏کنند; بویژه آنکه این آبها در زیرزمین به صورت دریا نیست; بلکه به شکل ذرات در لابلاى خاک و شن‏اند [28].

بالاخره برخى دیگر از مضامین هیچیک از نسبتهاى موافق یا مخالف را با قرآن ندارند و اساسا مفارق و جداى از قرآن‏اند . قرآن نه آنها را تصدیق مى‏کند و نه تکذیب; مثل «على علیه السلام و فاطمه علیها السلام‏» به عنوان تفسیر یا تاویل «البحرین‏» در آیه مورد بحث که اصولا میان آنها ارتباطى وجود ندارد والبته چنین مضامینى را نیز - نظیر مضامین نوع دوم - روا نیست، به قرآن نسبت داد، [29] جز از باب تمثل [30] ; یعنى: على علیه السلام و فاطمه (س) مثل دو دریاى از علم و طهارت خوانده شوند که در دامانشان حسن علیه السلام و حسین علیه السلام چون لؤلؤ و مرجان تربیت‏یافته‏اند .

حاصل بحث آنکه از سه نوع مضامین مذکور تنها آنهایى را که با قرآن موافقت دارند، مى‏توان بدان نسبت داد و به عنوان معانى قرآن تلقى کرد .

مضامین موافق قرآن خود دو نوعند: یکى آنچه مراد الهى است و خداوند به هنگام نزول قرآن، آن را اراده کرده است و از آن به مراد جدى تعبیر مى‏شود و دیگر آنچه لازم مراد الهى است و بسا خداوند به هنگام نزول قرآن، آن را قصد نکرده است که آن را معناى التزامى مى‏گویند [31].

مى‏توان مراد جدى قرآن را ظاهر و معناى التزامى قرآن را باطن نامید; چون آن هم با مضمون روایات صحیح معصومین علیه السلام موافقت دارد و هم با فهم عرفى و هم با فهم عقلانى . چنین ظاهر و باطنى برخلاف آنچه معتقد غلات و متصوفه است، مصدق یکدیگرند، نه مفارق از یکدیگر . (10)

11

 

 

 

منابع

 

1) راغب، مفردات الفاظ القرآن، ذیل ظهر .

2) همان، ذیل بطن .

3) مجلسى، بحارالانوار 89/83 و طباطبائى، المیزان 3/71 .

4) مجلسى، پیشین 89/97 و 92 .

5) سعدبن‏عبدالله، المقالات و الفرق 51 .

6) همان 85 .

7) مجلسى، پیشین 24/301 و حویزى، تفسیر نور الثقلین 2/25 .

8) خوئى، معجم/رجال الحدیث، ذیل محمدبن منصور الکوفى .

9)) مجلسى، پیشین 24/303 و 79/236 .

10) خوئى، پیشین، ذیل داودبن‏کثیر رقى .

11) مجلسى، پیشین 24/300 .

12) همان 301 .

13) ر . ک: حر عاملى، وسائل‏الشیعه 1/81 و 10 و 14 و 18 .

14) مجلسى; پیشین 24/301 و صفار، بصائرالدرجات 536 .

15) مجلسى; پیشین 299 .

16) خوئى، پیشین، ذیل حفص المؤذن و بشیر الدهان .

17) مجلسى، پیشین .

18) هاشم معروف حسینى، تصوف و تشیع، ترجمه سید صادق عارف 182- 183 .

19) محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون 2/388 .

20) همان 396- 397 .

21) مغنیه، المعالم الفلسفیة الاسلامیة 202 .

22) طباطبائى، پیشین 1/71 .

23) همان 3/64 و 72 وهمو، قرآن در اسلام 27- 28 و همو، شیعه در اسلام 47- 50 .

24) ر . ک: طباطبائى، شیعه در اسلام 49 .

25) همو، قرآن در اسلام 27- 28 .

26) همو، المیزان 3/64 .

27) ر . ک: جمعى از نویسندگان، تفسیر نمونه، ذیل آیه 19 و 20 رحمن و مغنیه، تفسیرالکاشف، ذیل همان آیه و طنطاوى، تفسیرالجواهر، ذیل همان آیه .

28) ر . ک: جمعى از نویسندگان، پیشین .

29) ر . ک: مغنیه، پیشین .

30) ر . ک: شعرانى، مقدمه تفسیرمنهج‏الصادقین 1/12 .

31) ر . ک: مظفر، اصول الفقه 2- 1/108 .

 

12

 

 

پى‏نوشت‏ها:

 

 

 

1) از پلیدى از قبیل بتها دورى کنید .

 

2) و خدا را بندگى کنید و چیزى را شریک او نسازید .

3) اى فرزندان آدم آیا از شما پیمان نگرفتم که شیطان را بندگى نکنید؟

4) آیا آنکه خواهش خود را خدا گزیده بود، دیدى؟

5) و بسیارى از جن و انس را براى دوزخ آفریدیم . . . آنان بى‏خبرند .

6) قرآن ظهر و بطنى دارد و بطنش بطنى دیگر تا هفت‏بطن .

7) به آندو (پدر و مادر) اوف مگو .

8) دو دریا را روان کرد، به گونه‏اى که به برسند . میان آندو حائلى است که به [حوزه] همدیگر تجاوز نمى‏کنند .

9) از هر دو مروارید و مرجان بر مى آید .

10) شرح این مجمل به نوبتى دیگر موکول مى‏شود .

نظر شما