موضوع : پژوهش | مقاله

اعتراض شعر

از نظر کاظم رستمی برای درک معنا و مفهوم ترکیب شعر اعتراض باید نخست بحث دراین باره را به دو حلقة مجزا تقسیم کرد تا پس از تبیین هر حلقه، از اتصال مفهومی آنها به تصویر ذهنی آشکاری از این شعر دست یافت. از این رو با نگاهی به گذشته و حال «شعر اعتراض» این ترکیب اضافی را از دو جنبه مورد بررسی قرار داده است.


حلقه ی اول
در تاریخ دیرپای شعر کهنسال فارسی از رودکی تا قرن های پیاپی، خبر و اثری از شعری که بتوان در او نشانی از اعتراض به مفهوم امروزین آن یافت نمی یابیم.
البته شعرها یا ابیات فراوانی در نارضایتی و شکوه از آنچه چرخ و فلک و آسمانش می خوانند به چشم می آید که بیشتر این نوع زنجموره ها را باید با ترکیب کردن با کلماتی همچون شکوه یا حبسیه، به مفهوم و معنای حقیقی خود نزدیک ساخت.
آنچه نگارنده از مفهوم کلمه ی اعتراض در ترکیب با واژه ی شعر مراد می کند، فریادی است قلندرانه و دردمند که بر ناعدالتی و ظلم رواداشته شده می آشوبد و از حلقومی کُنشمند و نه کنش پذیر، شعر را که اصیل ترین و اصلی ترین وجه تمایز آدمی از جماد و گیاه و بلکه مهم ترین سلاح او در معنای تاریخی خود به شمار می آید، تنها حربه ی بی عدالتی و ظلم، که همانا پرده ی جهل و نادانی است، می سازد و شاید هم ازاین رو باشد که چنین زبان هایی را سرخ می خوانند.
گفته اند که شاعر ارجاع خارج از متن است، پس از شاعری که متن و حاشیه ی زندگی، بندگی و تن و روانش را هیچ نسبتی با جمع و جامعه ی پیرامونش و حتی حکمت زمانه اش نیست چه انتظاری است؟
آیا جز این است که باید راوی فتوحات و مدّاح نیک سیرتی های نداشته و خیالی شاهان غزنه و ترکان سلجوقی و بغدادیان بانی فساد باشد؟
از این روست که فارغ از پویایی خیره کننده ی خیال و صور شعر فارسی و تکامل تدریجی ساختارهای زبانی و قالب های سخنوری که گویا شجره ی طیبه ای است که می بالد و سر به آسمان می ساید، باید کودک نحیف و بیمار محتوای این شعر را به دیده ی ترحم و عبرت نگریست؛ محتوایی که حاصل آزمندی های سخیف و غم و شادی های حقیر پرده خوانان تغافل عصر غفلت است و آنچه احتمالاً از ایشان در حکم نوعی اعتراض بتوان یافت، اعتراضی درنهایت انفعال و جبری گری (که آن را پرده ی جهل مورد استفاده ی ستمگران آن دوران می خوانم) است.
فقیر نگارنده، مخاطب این متن را ارجاع می دهد به شکوه های رودکی و ناله ها و حبسیه های منوچهری و مسعود سعد که از انواع برتر و حکمی آن روزگارند، و الا امثال رطب و یابس بافتن های رشید وطواط و آن دیگری علیه هم که این یکی به ممدوح او جسارت کرده و آن پاسخ این داده است هم بسیارند که خواندنشان به دیده ی بینش، خالی از عبرت نیست.
مخاطب این مجال بداند که در این ارجاع به متن، آن هم در زمانه ی عسرت فکر و شعر و عصر آماده خواری هلاهل خواران، علت و منظوری است... پس تأمل لازم است.
نکته ی مهمی که نباید از آن غفلت کرد و نگارنده ناچار است به زنهاری و ارشادی از حوالی او عبور کند، جبری گری غالب آن عصر و آثار آن در حکمت و ادبیات و شعر و لاجرم جمع و جماعت معاصر با اوست...، که هیچ عقد و عقیده ای ترویج نمی شود مگر به امیدواری مروّج آن، نسبت به پیامدها و انعکاس آن در عوالم گوناگون حیات انسان؛ حیاتی که که همه ی عوالم دیگر محاط اویند و این در خیر و شر و حق و ناحق یکسان است و دیده ی روشن ضمیران را باید که به منزله ی شاهد روشنایی و خیر آن، به سیر انعکاس حکمت شیعی متصوفه، که در تطورش با حکمت خسروانی این ملک و مملکت درآمیخت و از آمیختگی این دو با حکمت متعالیه ی حکیمان صاحب سر و ذوب شدن آن در خروش بحر مسجور خون ایزد دادار که در جان آیینه ی امروزین مقتل حق روی داد و بانی انقلابی شد که سطحی ترین وجه بروزش را در حیات اجتماعی و ساختار حکومت شیعی نشان داد، توجه کنند و بیندیشند و ببینند که حکمت و شعر این روزگار (آن قدری که حکمت است و شعر و الا ترهات که بافته اند و می بافند و خواهند بافت) که روزگار سخت ترین نبردها در عسرت عقل هاست چه ها دارد که بیدل انگشت حیرت به دندان تصویر گزیده است و تماشا می کند.
بگذریم که عاقلان به سکوت گذشته اند و بر مجانین هم حرجی نیست، اما در جستجوی نشانه هایی از قلندری و راستی که اعتراض می خوانندش، دیده ی جستجو به حکیمان و شاعرانی برمی خورد که نشانه هایی از گردنکشی و خروش را در شعر ایشان می توان یافت؛ حتی اگر آغازین گام های اعتراض است که در خروج از دربارهای سلاطین و جستجوی آسمانی به جز آسمان نقاشی شده ی ظلم شیاطین و طواغیت رخ می نماید و گاه، راه به بیراه می برد و دوباره از سر می پوید و گاه زخم برمی دارد و زخمی می رود، چشم نواز است و دل نشین.
شاید درشت گوتر(1) و قلندرتر از خاقانی شروانی در آن دوره ی تاریخی، که نگارنده دوران سالوسی و تملق می خواندش، نباشد که شعرش هم از همین مردی و تمامی او در آن واحه ی خالی از سکنه گواهی می دهد و این چنین است ماجرای غربت و تنهایی اش و ستیزه ی کنش پذیران هم عصرش با او؛ اگرچه او نیز در سنجه ی عدل، جبری و اشعری است و درخشش را مدیون شب بی ستاره و ماه روزگار خویش است.
در شعر خاقانی است که با نخستین نشانه های بی نیازی و پایمردی روبه رو می شویم که در مردانگی و دردآگهی او ریشه دارد؛ او در شکوه هایش به فرار به سوی خواص وفا می اندیشد؛ فراری که باید به دل رخ دهد، و در این پرده، از اسرار زمین زمانه ی خویش هم پرده برمی درد:
به دل در خواص وفا می گریزم/ به جان، زین خراس(2) فنا می گریزم/... چو باز ار چه سر کوچکم، دل بزرگم/ نخواهم کله وز قبا می گریزم/ درخت وفا را کنون برگ ریز است/ از این برگ ریز وفا می گریزم/ گه از سایه ی غیر، سر می رهانم/ گه از خود چو سایه جدا می گریزم
خلاف آمد عادت شعر این بزرگ مرد شاعران دوران خویش را در یک شاهد دیگر، که نشانه ای از عبور از جبری گری عصر در ساحت تفکر و شکستن این پرده از سنگینی جهل است تماشا می کنیم و می گذریم:
خلوتی کز فقرسازی، خیمه مهدی شناس/ زحمتی کز خلق بینی، موکب دجال دان/ شش جهت یأجوج بگرفت، ای سکندر الغیاث/ هفت کشور دیو بستد، ای سلیمان الامان
همین نشانه ها، البته به آهنگی روشن تر، در شعر ناصر خسرو قبادیانی، که متقدم بر خاقانی است، یافت می شود که او نیز سائل روشنی و جوانمردی است و سفرها و رنج ها در این راه برده است که اسطوره را ماند و داستان را، و اگرچه حقیقت را به تمام نیافت و راه به بیراهه برد، حکیمی درشت همت است و جوانمرد، که تلاش برای عبور از جبری گری و تن به ظلم و حماقت دادنِ غالب عصر خویش را در ساحت تفکر اخلاق، توأمان دارد.
همین شاهدش بس که محمود ترک (سلطان محمود غزنوی) را که بسا شاعران به فتوحات هندش ستوده اند، این مرد دردآگاه قلندرانه فریاد اعتراض سر می دهد و پرده ی تزویرش می درد:
آنکو به هندوان شد یعنی که غازی ام/ از بهر سیم و زر نه ز بهر غزا شده است
طرفه اینکه این حکیم، راه اعتراض و آیین جوانمردی را در پند و حکمت و زدودن جهل جماعت و انحراف مذهبی مقوم آن یافت و فریاد اعتراض به نادانی جماعت و بد دینی غالب زمان سر داد.
این را باید آخرین قدم محکم شعر اعتراض و آگاهی شمرد که دیگر شاعران بزرگ و سترگ هم اگرچه حرف ها زدند و حکمت ها گشودند، راهی بیش از همین دعوت به خلوت و عزلت نگشودند که آخرین پرده از پنجره ی اشعریان به عالم، همانا عزلت و پیچ و خم عرفان نظری و گم شدن از جمع و جامعه است؛ آن دیگران، به درگاه حاکمان و طواغیت، مشغول از خلق خدا، و اینان در خلوت با آیینه و اسفار متوهمانه ی خیالی، که هرکدام دو روی یک سکه اند.
سنایی، مولوی، عطار و نظامی را بی آنکه از خداوندگاری شان بکاهی و فرود آوری از همین زمره بدان و ببین که در آیینه ی اشعارشان خللی از خالی بودن از درد مردم خواهی یافت.
حافظ را البته باید استثنا کرد که لسان الغیب را لونی دیگر و تأویلی دیگر است و خالی از این رنج ها هم نیست.
آخرین قدم این حلقه از این ارزیابی شتاب زده و سرسری به حکیم بزرگ طوس می رسد که دردانه ی تاریخ ادبیات و شعر و حکمت این سامان بی سامانی هاست. (3)
یوسفعلی میرشکاک در مقدمه ی کتاب پرارزش «در سایه ی سیمرغ» کلمات تامی دارد که کلامی از آن را خواندن و اندیشیدن خالی از فایده نیست: «حکمت فردوسی دعوی نیست، دعوت به پهلوانی است، با لاف رندی و ولایت زدن و جدول مندلیف ابن عربی از بر کردن، می شود به جهان پشت پا زد و خود نیز سکندری خورد و به گوشه ای افتاد و از مردم جدا شد و سیر مقامات موهوم را ولایت معلوم فرض کرد، اما به پهلوانی نمی توان رسید. قصد نفی عظمت محی الدین(4) نمی کنم اما...
نخستین فطرت پسین شمار/ تویی خویشتن را به بازی مدار [حکیم ابوالقاسم فردوسی].
... دریغا که قرن هاست ما بربادرفتگان نظر محض، هر نکبت و فلاکتی را خیر می دانیم و برای هر مفسده ای تأویلی ابن عربی وار می تراشیم و از یاد می بریم که ابن عربی اشعری مذهب است و هرچه می گوید به اسم ظاهر برمی گردد و اوج خیالات آن بزرگوار کم و بیش از این دست است که "من و خدا برادریم با این فرق که او یک روز بزرگ تر است". حاشا که معضل حدوث و قدم با شطحیاتی از این دست حل شود. ای کاش می شد به حکمت فردوسی شیعی برگردیم و به خود بگوییم:
به بینندگان آفریننده را/ نبینی مرنجان دو بیننده را/ نیابد بدو نیز اندیشه راه/ که او برتر از نام از جایگاه/ خرد را و جان را همی سنجد او/ در اندیشه سخته کی گنجد او».
در شعر جهان آگاه این حکیم بی مانند است که حکمت و قلندری و بی نیازی، با مرگ آگاهی توحیدی و دردمندی نسبت به جمع و جامعه و تکلیف مداری شیعی در هم می آمیزد و پرده ای از اسرار به نام شاهنامه می سازد که در آیینه ی قهرمانان بی بدیل آن، دنیا و آخرت، حکمت و جماعت و دین و سیاست، در هم می آمیزد و رساترین فریاد اعتراض را در ادبیات و از ادبیات به گوش تاریخ می رساند.
بی بدیلی شاهنامه ی فردوسی بزرگ، یکی هم این است که برخلاف معمول دوران ها، این بار از ادبیات است که انقلاب و اعتراض آغاز شد و انعکاس و رسوب آن طی سالیان و قرن ها در اجتماع، مشهود و پیگیری شدنی است؛ و این سخنی است که شرح و بسط بسیاری می طلبد. (5)
از تأثیر شگرف و مغفول مانده ی صفویه بر شکوفایی شعر آگاهی و البته پرده ی غفلتی که حاکمان، از همان آگاهی ساختند و سبب شدند نوعی از شعر غافل شیعی پدید آید ــ که درنهایت، روی در همان کنجی داشت که نگاه اشعری قرن های پیش از او داشت ــ باید به ناچار گذشت؛ زیرا برای تبیین این تأثیر عظیم، که از آثار سایه گستری آفتاب تشیع بر عقل و حکمت عصر و جهش بی سابقه ی شعر پارسی در صور و ساخت و محتوا بود، و نیز بیان پرده ی غفلتی که از همین نگاه و با به انفعال کشاندن انتظار و مرگ آگاهی شیعی ساختند (که تا امروز حتی ادامه دارد و نشانه اش را باید در شعر شاعرانی جست که تو گویی در آن عهد تنفس می کنند و فقط جسمی با خود، به این دوران آورده اند) کتابی یا کتاب هایی باید نوشت که هنوز به عهده و تکلیف قلم نگارنده نیست و بزرگان را شایسته است که پای در راه گذارند و درفش کاویانی از زمین بردارند.
این قدر را باید بسنده کرد که هر آنچه شاعران مشروطه و عصر التقاط های هر روزه، شعر انقلابی یا در گزافه گویی ها انقلاب شعری می خواندند و می دانستند، حاصل آموزه های همین مرگ آگاهی شیعی بود؛ اگرچه ایشان پیراهنی از انکار پوشیده بودند و تا امروز هم همین پیراهن کهنه است که دست به دست سطحی نگران سطح اندیش(6) می گردد. این سطحی نگران گمان حضور به پیراهن می برند و از جان غافل اند. اینان جان را هم به عاریت دارند و این هم از اسرار فرزند نوح بودن و غریق شدن است که سخت جانی چنین فرزندی بسا بیشتر از بی نسبتان بت پرست و نادان است.
از این نیز باید در گذشت و به دردانگی شعر فردوسی حکیم شهادت داد تا به انقلاب رسید و فهمید که این و آن، روح یکدیگرند؛ آن، باطن ادبی این، و این باطن آرمانی آن است، اما بسا بالاتر از افق آرزوهای حکیم طوس.
از این مقطع است که دیگرگونگی رخ می نماید و آرمان و خیال دیروز، تحقق حال امروز است و شعر اعتراض را تولدی دیگر آغاز می شود که تا دیروز نداشت؛ رحم شب های ستم کجا و آسمان آبی روز بیداری؟
حوادث مکرر و هجوم تماشاهای گوناگون دوران انقلاب و از پس آن شکستن مرز واقعیت و رویا در نبرد هشتی که بر این ملک و مملکت رفت(7) و تقابل سکونت و تحرک و مرداب و آب، حقیقت شعر اعتراض را در قلب حکومت شیعی متولد کرد که شرحش خواهد رفت.

حلقه ی دوم
اما آنچه در باره ی شعر و سلوک شاعران در دوران انقلاب اسلامی در حلقه ی اول به اشاره نشان داده شد این است که حقیقت انقلاب اسلامی را باید در باطن شاهنامه ی حکیم طوس، که تصویر ادبی جامعه ی شیعی در حکمت خسروانی این ملک و مملکت است، جست و یافت.
از این منظر آنچه به چشم تماشا می آید تحقق دین بهی و استواری حکومت پارسایان است که تاریخ اعتراض شعر این سامان در آرزوی رسیدن به آن بوده است.
چشم ظاهر، حکم به پایان ماجرا می دهد و کار به سامان رسیده را بری از اعتراض و اعراض می داند و این نگاه، در محور تاریخ، روی در پایان ماجرای جبری گری و اشعری نظری دارد که در آیینه ی امروزین آن و برای فرار از این بن بست، به سوی و سمت های دیگر، اعم از بی دینی، بد دینی و... می گریزد که زنهار از این بیابان.
گفته شد که سطح نازل انقلاب عظیم اسلامی را باید استقرار حکومت شیعی دانست که تا جانی نباشد و جان آگهی جماعت، آیین شهریاری به قرار و استوار نخواهد شد.
ماجرا همان است که سید شاعران این سامان در تماشای آب و مرداب(8) گفت که یعنی در حرکت سکونت بی معناست و سکونت ملتزم سطح است و ظاهر امر، ناچار از این سکونت، اما حرکت و نو شدن آن به آن در باطن ماجرای انقلاب در جریان است و آنان که به این عرفات بیتوته ای دارند در مشعر شعر اعتراض شیعی بجو که کم و بیش خواهی شان یافت.
طرفه اینکه جمهوری اسلامی، صورت ظاهر انقلاب اسلامی است و باطن و حقیقت انقلاب در قلب دائم و مرگ آگاهی مدام به سمت موعود و وعده ی الهی در ساحت جان جمع و جماعت انقلابی در جریان است.
هم از این روست که نگارنده، دیدگاه هایی را که با اصالت دادن به ترکیب کلماتی با واژه ی شعر، روی در تحلیل و تفسیر (خواه درست و خواه نادرست) می آورند در غایت امر، نگاه هایی ماده فهم و سطحی یا متحیر و گیج می داند و می بیند.
بسیار کوشیدند که با انواع نیرنگ های سامری و گوساله های فراوانش و به اضطهاد هارون غریب، انقلاب اسلامی را در همه ی مراتب آن محدود و محصور به ظاهر مستقر آن بکنند و از همین راه، پرده ای نو از جهالت بسازند که با پوسته اش جماعت را سرگرم کنند و با درونه اش دنیای طاغوتی از نو بنا کنند... که نشد و نمی شود؛ زیرا حقیقت انقلاب روی داده است و متوقف شدنی نیست که نیست و لو کره الکافرون و غافلون و باقی اراذل.
شعر حقیقتی تکوینی دارد که در حقیقت و ذات خود، معترض است و این سخنی نیست که برای انسان های صاحب درد و اهل فهم، پوشیده باشد که از نخستین ناله های آدم ابوالبشر در سراندیب غریبی و اولین گریه های کودکان و فرزندان او در سراشیب تولد زمینی، شکوه و اعتراض آغاز می شود و... الخ.
پایان سخن این است که شعر اعتراض و در حقیقت، اعتراض شعر هماره هست و بوده و بسته به انسان شاعر است که چه مراتبی از این سیر به قله های شعر را بپیماید و چه مایه صاحب این اعتراض مقدس بشود.
شاهدان این سیر و سیرورت را به نام نمی خوانم و به اشاره ای بسنده می کنم که متقدمان از شاعران انقلاب را باید سالکان این راه دانست که هرکدام تا مراتبی از راه را آمده اند و علمدارانشان، درفش کاویانی را کشیده اند تا امروز که روزگار رسیدن وعده ی امیر مکان و زمان و والی وجود، حضرت حیدر کرار، است که فرمود: «ولتغربلن غربله»(9) و به نظر می رسد که زمان، نو شده است و باید که نو شدگان را راهرو دید و دانست که در امتحان سخت پار، پیران عجیب لغزیدند... و بماند.
امروز و در این سامان، روزگار رسیدگی و پختگی است که ایام پایان مهلت است آغاز فتن که جوانان را پای شکند و پیران را کمر!
فهم معنای انقلاب اسلامی، در سرزمینی که آیینش شهریاری و حکمتش خسروانی است، می تواند شاعر زمانه ی عسرت را از پوسته ی تظاهر نابسامانی ها عبور دهد و شعرش را معبر نور کند و اعتراضش را بر هر آنچه مانع و منع حرکت و انقلاب است متمرکز سازد و اینچنین مان نخواهند داشت الا به تشیع شعر.

پی نوشت ها:
1- می گویم درشت گو و مراد می کنم قوت بیان و درشتناکی اندیشه را.
2- آسیاب بزرگ.
3- نگاه خامی به بزرگی حکمت این حکیم شیعی داشتم که اگرچه همین معنا را داشت، نارس بود و کال، و بلوغ و پختگی اش را وام دار مقدمه ی «در سایه سیمرغ» یوسفعلی میرشکاک.
4- فقیر نگارنده را نه قدمی در سلوک است و نه فهمی از مراتب و نظر و عمل و نه جنونی که حرج جسارت از او بردارند که تأیید و ردی بر سخنان حکیم شاعر جنونمند این دور و دوران داشته باشد... ؛ فقیر تنها طلبه ای است مر شعر و حکمت این ملک را و... الخ.
5- اندکی از این شرح و بسط را در کتاب «سنت و مدرنیته» مرحوم قیصر امین پور می توان یافت (البته به اختصار و کال!).
6- به اصطلاح روشنفکران!
7- بیت آرش پور علیزاده را تأویل کردم که گفت:
چشمانم از هجوم تماشا گذشته اند
از مرز واقعیت و رویا گذشته اند
8- مثنوی آب ها و مرداب های مرحوم سیدحسن حسینی.
9- و غربال خواهید شد... غربال شدنی!

منبع:  سایت باشگاه اندیشه
انویسنده : کاظم رستمی

 

نظر شما