موضوع : پژوهش | مقاله

غریزۀ‌ مرگ

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 427)
‌ ‌‌‌غریزۀ‌ مرگ نوشتۀ ژیل دولوز ترجمۀ مراد فرهادپور

از میان همۀ نوشته‌های فروید،آن‌ شاهکاری‌ کـه‌ مـا بـه نام ورای اصل لذت می‌شناسیم، احتمالا یگانه اثری است که در آن فروید‌ به نحوی مستقیم-و با چه بـینش ژرفی-به تأمل و تعمق مشخصا فلسفی می‌پردازد‌.تأمل فلسفی باید به‌ مثابۀ[کنشی]‌«اسـتعلایی»درک شود، یعنی به مـثابۀ امـری که با نوع خاصی از تحقیق در باب پرسش اصول سر و کار دارد.به هنگام قرائت ورای اصل لذت این نکته سریعا آشکار می‌گردد‌ که دلمشغولی فروید به واقع پرداختن به استناهای آن اصل نیست؛و آنها مـصادیق آنچه«ورای»اصل لذت است،نیستند. همه استناهای آشکاری که فروید بدانها اشاره می‌کند،نظیر حالت دوری و ناخوشی‌ و المی‌ که اصل واقعیت بر ما تحمیل می‌کند،ستیزهایی که باعث می‌شوند آنچه برای بخشی از وجـود مـا لذتبخش است از سوی بخشی دیگر به مثابۀ ناخوشی حس شود،بازیهایی که‌ به‌ یاری آنها می‌کوشیم تجارب دردناک خود را باز تولید کرده و بر آنها مسلط شویم،یا حتی آن اختلالات کـارکردی یـا پدیده‌های ناشی از انتقال که به ما می‌آموزند رخدادهای‌ به‌ تمامی و آشکارا دردناک نیز با نظم و قاعده‌ای لجوجانه باز تولید می‌شوند-اینها جملگی از سوی فروید صرفا به مثابۀ استثناهای آشـکاری بـررسی می‌شوند که آشتی دادنشان با اصل لذت‌ هنوز‌ هم‌ ممکن است.به عبارت دیگر‌،هیچ‌ استثنایی‌ بر خود این اصل وجود ندارد-هر چند به نظر می‌رسد برخی پیـچیدگیهای عـمدتا غـریب به واقع در عملکرد و تحقق[اصل]لذت
ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 428)
حـضور‌ دارد‌.و ایـن‌ دقـیقا همان جایی است که مشکلات و مسائل ظاهر‌ می‌شوند‌،زیرا اگر چه هیچ چیز ناقض اصل لذت نیست،و هر چیزی را همیشه می‌توان بـا آن آشـتی داد،لیـکن‌ جای‌ تردید‌ بسیار است که این امر بـتواند عـناصر و فرآیندهای گوناگونی را‌ توضیح دهد که اعمال این اصل را تا این حد پیچیده می‌کنند.کاملا ممکن است همه چیز تـوسط‌ اصـل‌ لذتـ‌ هدایت شود،بی‌آنکه در نتیجۀ این امر نهایتا بدان وابسته بـاشد‌،و از‌ آنجا که مقتضیات اصلا واقعیت نیز توضیح بهتر و رساتری در مورد پیچیدگیهای فوق الذکر عرضه نمی‌کند‌،پیچیدگیهایی‌ که‌ خـود غـالبا مـحصول خیالبافی یا فانتزی‌اند،پس باید چنین نتیجه بگیریم که‌ اصل‌ لذت‌، هـر چـند ممکن است بر همه چیز حاکم باشد،لیکن نمی‌توان آن را آخرین‌ یا‌ بالاترین‌ مرجع( authority )سراسری دانست.هـیچ اسـتثنایی بـر این اصل وجود ندارد،اما پس مانده‌ای‌ هست‌ که نمی‌توان آن را به اصل لذت فـرو کـاست؛هـیچ چیز این اصل‌ را‌ نقض‌ نمی‌کند،اما چیزی باقی می‌ماند که به بیرون آن تعلق دارد و بـا آن هـمگون‌ نـیست‌-یا در یک کلام،چیزی ورای...

در اینجاست که باید به تأمل فلسفی‌ متوسل‌ شویم‌.چیزی کـه مـا آن را یک اصل یا قانون می‌نامیم،در وهلۀ نخست،امری است‌ حاکم‌ بر حوزه‌ای خـاص:در ایـن مـعناست که ما از یک اصل تجربی‌ یا‌ یک‌ قانون سخن می‌گوییم.از این روست که مـی‌گوییم اصـل لذت به صورت کلی و بدون استثنا‌ بر‌ حیات‌ حاکم است یا آن را هدایت می‌کند.امـا پرسـشی دیـگری و کاملا متمایز‌ نیز‌ وجود دارد:به لطف چه چیزی یک حوزه توسط یک اصل هدایت مـی‌شود.بـاید اصلی از‌ نوعی‌ دیگر نیز در کار باشد،نوعی اصل مرتبۀ دوم،که تبعیت ضـروری‌ ایـن‌ حـوزه از این اصل تجربی خاص را‌ توضیح‌ می‌دهد‌.همین اصل مرتبۀ دوم،است که ما‌ آن‌ را استعلایی مـی‌خوانیم.لذت تـا آنـجا که حیات روانی ما را هدایت می‌کند‌،یک‌ اصل است.اما هنوز بـاید‌ از‌ خـود بپرسیم‌،چیست‌ آن‌ بالاترین مرجعی که حیات روانی ما‌ را‌ تابع سلطۀ این اصل می‌کند. پیش از ایـن هـیوم این نکته را‌ مطرح‌ کرده بود که هر چند حیات‌ روانی ما بـه روشـنی‌ لذتها‌ و دردها را متجلی ساخته و آنها‌ را‌ از هم تـمیز مـی‌دهد،ولی مـا،هر قدر هم که تصورات خود از‌ درد‌ و لذات را بـکاویم،هـرگز نخواهیم‌ توانست‌ از‌ دل آنها اصلی‌ را‌ بیرون کشیم که گویا‌ بر‌ اساس آن جویای لذتیم و از درد پرهـیز مـی‌کنیم.از قضا فروید نیز اساسا هـمین‌ حـرف‌ را می‌زند:مـا پیـوسته در حـیات‌ روانی‌ خویش با‌ دردها‌ و لذتها‌ روبـرو مـی‌شویم،اما آنها‌ اینجا و آنجا به صورت پراکنده و در حالتی آزاد یا«نامقیّد»یافت مـی‌شوند.ایـن نکته که‌ به‌ رغم

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 429)


این هـمه،اصل لذت باید‌ چنان‌ سـازمان‌ یـابد‌ که‌ ما به صورتی‌ مـنظم‌ جـویای لذت و گریزان از درد باشیم،جستجوی نوع بالاتری از توضیح و تبیین را ضروری می‌سازد.زیرا‌،در‌ یک‌ کلام،چـیزی هـست که اصل لذت قادر‌ به‌ تـوضیح‌ آنـ‌ نـیست‌ و از‌ این رو ضرورتا بـیرون از دایـرۀ شمول این اصل جـای دارد،و آن چـیزی نیست و از این رو ضرور تأ بیرون از دایرۀ واقعیت که اصل لذت بر‌ کلّ حیات روانی حـاکم و مـسلط است.لذت به لطف چه پیوند والاتـر-چـه قدر«مـقوّمی»-یـک اصـل محسوب می‌شود،آن هم اصـلی برخوردار از چنین سلطه‌ای؟می‌توان گفت مسألۀ فروید درست مخالف‌ آن‌ چیزی است که قالبا گمان می‌رود،زیـرا دغـدغۀ او بنیان اصل لذت است نه استثناهای آن.مـسألۀ فـروید مـسأله‌ای اسـتعلایی اسـت:کشف یک اصـل اسـتعلایی-مسأله‌ای،که به گفتۀ‌ فروید‌،نیازمند «تفکر نظری»( speculation )است.

پاسخ فروید آن است که فقط مقیّد سـاختن هـیجان اسـت که آن را قادر می‌سازد در قالب لذت‌«منحل‌»شـود؛یـعنی تـخلیۀ آن را‌ مـمکن‌ مـی‌سازد.بـی‌تردید بدون این فرآیند مقیّد ساختن نیز،تخلیه و لذت باز هم رخ می‌دهد،اما فقط به شیوه‌ای پراکنده و درهم و بر هم،و بدون هر‌ گونه‌ ارزش سیستماتیک.این همان‌ فرآیند‌ مقیّد سـاختن است که لذت را در مقام اصل حاکم بر حیات ذهنی ممکن می‌کند.بدین سان است که اروس به مثابۀ بنیان اصل لذت در پس دو وجه فرآیند‌ مقیّد‌ ساختن ظاهر می‌شود-وجه نیرویی یا انرژتیک که هـیجان را مـقیّد می‌سازد،و وجه زیست شناختی که سلولها را مقیّد می‌سازد(به نحوی که اولی احتمالا بر تحقق شرایط مشخصا مناسب‌ در‌ دومی مبتنی‌ است یا دست کم از آن کمک می‌گیرد).کنش «مقیّد ساختن»از سـوی اروس،کـه بر سازندۀ‌ اصل لذت است،می‌تواند،و در واقع باید،به منزلۀ«تکرار»تعریف‌ شود‌-تکرار‌ در ارتباط با هیجان،و تکرار سویه یا لحمۀ حیات،و وحدت ضـروری-وحـدتی که به واقع حتی در ‌‌مـورد‌ ارگـانیسمهای تک سلولی نیز ضروری است.

این جزئی از ماهیت یک پژوهش استعلایی‌ است‌ که‌ نمی‌توانیم به میل خویش آن را متوقف سازیم.به محض آنکه به شـرط یـا مبنای‌ اصل مورد نـظر خـویش دست می‌یابیم، یکسره به ماورای امر مطلقا نامشروط پرتاب‌ می‌شویم،به سوی آن‌«امر‌ بدون مبنا»که خود مبنا از دل آن بر می‌خیزد.موزیل می‌نویسد:«چه قدرت هولناکی،چه الوهیت مهیبی اسـت ایـن تکرار!این همان کشش خلأ است که همچون مغاک هماره گسترش‌ یابندۀ یک گرداب،ما را

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 430)
ژرفتر و ژرفتر فرو می‌بلعد...زیرا ما همواره به خوبی بدان واقف بودیم:این چیزی نـبود مـگر همان سـقوط ژرف و گناه‌آلود به درون جهانی که در آن‌ تکرار‌ در هر گام آدمی را پایین و پایین‌تر می‌کشد...»1پیشتر متذکر شدیم که تـکرار تا آنجا که در حکم تکرار نفس سویه یا لحظۀ هیجان،لحـظۀ ظـهور حـیات،باشد،مشخصۀ اصلی‌ فرآیند‌ مقیّد ساختن محسوب می‌شود؛تکرار همان چیزی است که لحظه را یکپارچه نگه مـی‌دارد،‌ ‌تـکرار بر سازندۀ همزمانی است.لیکن ما باید به نحوی جدایی ناپذیر از این شـکل‌ از‌ تـکرار،شـکل دیگری را در نظر آوریم که به نوبۀ خود آنچه را پیش از لحظه بود تکرار می‌کند-پیش از آنـکه هیجان بی‌اعتنایی امر تهیّج ناشدنی را مختل‌ کندو‌ حیات‌ خواب امر بی‌جان را بر‌ هـم‌ زند‌.به واقع هـیجان چـگونه می‌توانست مقیّد و سپس تخلیه شود مگر به لطف همین کنش مضاعف تکرار،که از یک سو هیجان‌ را‌ به‌ قید و بند می‌کشد و از سوی دیگر به حذف‌ آن‌ گرایش دارد؟ در ورای اروس ما با تاناتوس( thanatos )روبرو مـی‌شویم؛در ورای مبنا و بنیاد با مغاک امر بی‌بنیاد؛در‌ ورای‌ تکراری‌ که متصل می‌کند با تکراری که محو و نابود می‌کند.پس‌ تعجبی ندارد که نوشته‌های فروید تا این حد پیچیده‌اند؛سخن او گاهی حاکی از آن اسـت کـه تکرار‌ عاملی‌ واحد‌ است که گاه به صورتی شرّ و گاه به صورتی خیر،در‌ تاناتوس‌ و اروس،عمل می‌کند؛در جای دیگر او این سخن را نقض می‌کند و بر وجود قطعی‌ترین تفاوت‌ کیفی‌ میان‌ اروس و تاناتوس تـأکید مـی‌گذارد،یعنی تفاوت میان وحدت،یا ساختن واحدهای هماره‌ بزرگتر‌،و تخریب‌؛و باز هم در جایی دیگر فرضیۀ دقیقا دوگانه‌گرای خود را با طرح این نظر‌ کمرنگ‌ می‌کند‌ که این تفاوت کیفی احـتمالا خـود مبتنی بر تفاوتی در ضربان و دامنۀ شدت است‌،تفاوتی‌ در یک مقیاس زمانی-بسته به اینکه تکرار معادل تکرار در ابتدای حیات‌ است‌،یا‌ قبل از آن.باید این نکته را در نظر داشت که بـر اسـاس درکـ‌ نبوغ‌آمیز‌ فروید،تکرار خود فـی نـفسه نـوعی سنتز یاترکیب زمان است-نوعی سنتز«استعلایی‌.»تکرار‌ در‌ آن واحد تکرار قبل،طی،و بعد است،یا به عبارت دیگر نوعی بر سـاختن گـذتشه‌،حـال‌،و حتی آینده در زمان.از دیدگاهی استعلایی،گذشته،حال و آیـنده بـه طور‌ همزمان‌ در‌ زمان بر ساخته می‌شوند،هر چند که از دیدگاه طبیعی،تفاوتی کیفی میان آنها وجود‌ دارد‌،به‌ نحوی کـه آیـنده در پی حـال و حال در پی گذشته می‌آید.و از‌ اینجاست‌ آن تعیّن سه وجهی که ما در رهـیافت فروید مشخص کردیم:نوعی مونیسم یا یگانه گرایی‌،نوعی‌ دوگانه گرایی کیفی،و تفاوتی در ضربان یا ریتم.اضافه کـردن آیـنده(یـعنی‌ بعد‌)به دو ساحت دیگر تکرار(یعنی قبل‌ و طی‌)،

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 431)
از‌ آن رو ممکن است کـه ایـن دو‌ ساختار‌ همبسته فقط در صورتی بتوانند ترکیب زمان را بر سازند که بلافاصله دری‌ به‌ سوی نوعی آیـنده در زمـان‌ بـگشایند‌ و تحقق آن‌ را‌ امکان‌ پذیر سازند.ما باید به تکراری‌ که‌ مقیّد مـی‌کند-بـر سـاختن حال-و تکراری که محو می‌کند- بر ساختن گذشته‌-مورد‌ سومی را بیفزاییم که،بسته بـه‌ وجـوه و شـیوه‌های ترکیب دو‌ مورد‌ دیگر،حفظ می‌کند یا از‌ آن‌ قصور می‌ورزد.(نقش تعیین کنندۀ پدیدۀ انـتقال در مـقام نوعی تکرار که رها‌ می‌سازد‌ و حفظ می‌کند-یا شکست می‌خورد‌،از‌ همین‌ امر نـاشی مـی‌شود‌.)

دیـدیم‌ که تکرار در مقام‌ شرط‌ نامشروط اصل لذت بر این اصل تقدم داشت.حال اگر بـه تـجربه باز گردیم‌،در‌ می‌یابیم که این ترتیب معکوس گشته‌ و تکرار‌ تابع اصل‌ می‌شود‌؛اکـنون‌ تـکرار در خـدمت لذت‌ است،زیرا ما تمایل داریم اموری را که لذت‌بخش بوده‌اند یا گمان می‌رود که چـنین‌ بـاشند‌،تکرار کنیم.پژوهش استعلایی ما نشان‌ داد‌،در‌ حالی‌ که‌ اروس همان چیزی‌ است‌ کـه اسـتقرار اصـل لذت تجربی را ممکن می‌سازد،اما اروس همیشه ضرورتا و به نحوی جدایی ناپذیر‌ به‌ تاناتوس‌ متصل است.نـه اروس و نـه تـاناتوس هیچ‌ کدام‌ در‌ تجربۀ‌ ما‌ داده‌ نیستند؛همۀ آنچه داده و مفروض است ترکیباتی از هـر دو آنـهاست-و نقش اروس در این میان،مقیّد ساختن انرژی تاناتوس و قرار دادن این ترکیبات تحت هدایت اصل‌ لذت در «آن»یا«نهاد»( id )اسـت.بـه همین سبب است که اروس،هر چند به هیچ وجه بیش از تاناتوس در تـجربۀ داده و مـفروض نیست،لیکن حضور خود را‌ محسوس‌ می‌سازد؛اروس نـیرویی فـعال و کـنشی است[نه واکنشی].در حالی که تاناتوس،یا امـر بـدون مبنا،که توسط اروس حمایت گشته و به سطح آورده می‌شود،اساسا خاموش و بیش از پیش‌ خـوفناک‌ بـاقی می‌ماند. تاناتوس هست؛تاناتوس امـری مـطلق است.و بـا ایـن حـال،در ضمیر ناآگاه«نه»وجود ندارد، زیـرا تـخریب همواره به مثابۀ روی‌ دیگر‌ نوعی ساختن عرضه و نمایان می‌شود‌،به‌ مـثابۀ نـوعی رانۀ غریزی که ضرورتا با اروس آمـیخته است.

پس در این صورت،مـعنای پخـش شدن( defusion )غرایز چیست؟می‌توانیم این پرسش را بـه شـکلی‌ متفاوت‌ صورتبندی کرده و بپرسیم هنگامی‌ که‌ ما دیگر نه«آن»بلکه«من»( ego )و «ابرمن»( superego )و مـکمّل بـودن آنها را مدّ نظر قرار دهـیم،تـرکیب غـرایز دچار چه تـحولی مـی‌شود.فروید نشان داد که چـگونه شـکل‌گیری«من‌»خود‌ شیفته و«ابرمن»هر دو مستلزم نوعی«جنسیت زدایی»(" desexualization ")است.کمیت معیّنی از لیبیدو(انـرژی-مـن)خنثی می‌شود و به نیرویی تفکیک نـشده و کـاملا سیّال بـدل مـی‌گردد.بـه نظر می‌رسد فرآیند‌

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 432)
جـنسیت‌ زدایی در‌ هر مورد عمیقا متفاوت است:در مورد نخست این فرآیند معادل نوعی فرآیند ایدئال سـازی اسـت،که‌ احتمالا قوۀ تخیل در«من»را شـکل مـی‌بخشد؛در دومـی، جـنسیت‌ زدایـی‌ معادل‌ یکی شـدن( identification )اسـت،که می‌توان آن را بر سازندۀ قوۀ تفکر در«ابرمن»دانست.جنسیت زدایی ‌‌واجد‌ و تأثیر ممکن بر عملکرد اصـل لذت اسـت:یـا موجد اختلالات کارکردی می‌شود که‌ بر‌ نـحوۀ‌ اعـمال ایـن اصـل تـأثیر مـی‌گذارند،و یا والایش و تصعید غرایز را ترغیب می‌کند که به واسطۀ‌ آن آدمی در جهت نوع متفاوتی از رضایت و خرسندی،قلمرو لذت را پشت‌ سر می‌گذارد.در هر‌ حال‌،توصیف پخش شدن غرایز بر حـسب تعطیل شدن اصل لذت گامی خطاست،به ویژه اگر بدین معنا تفسیر شود که گویی ترکیباتی که تابع اصل لذت‌اند،اینک به نفع ظهور اروس‌ و تاناتوس در شکل نابشان نابود گشته‌اند.پخـش شـدن،در ارتباط با«من»و«ابرمن»،صرفا به معنای شکل‌گیری این انرژی کاملا سیّال در بطن ترکیبات گوناگون است.اختلالاتی که ممکن است بر‌ کارکرد‌ مسئول اعمال اصل لذت تأثیر گذارند،هر قـدر هـم که جدی باشند،باز هم اصل لذت فی نفسه به هیچ وجه بی‌اعتبار نخواهد شد.(به همین دلیل بود که فروید‌ توانست‌ نظریۀ خـویش در مـورد رؤیا به مثابۀ تحقق خـیالی مـیل را حفظ کند،حتی در آن مواردی از روان رنجوری تروماتیک که در آنها کارکرد رؤیا به صورتی جدی‌ مختل‌ می‌شود.)به همین ترتیب،اصل لذت توسط کفّ نفسهایی که واقـعیت بـر آن تحمیل می‌کند نیز واژگـون نـمی‌گردد،و یا توسط توسعه و گشایش معنوی ناشی از والایش.ما شاید هرگز‌ با‌ تاناتوس‌ روبرو نشویم؛صدای آن هرگز‌ شنیده‌ نمی‌شود‌؛زیرا ما زندگی خود را سراسر تحت سیطره اصل لذت تجربی و ترکیبات تابع آن مـی‌زییم-هـر چند فرمول حاکم بر این‌ ترکیبات‌ می‌تواند‌ به صورتی قابل ملاحظه تغییر کند.

ولی آیا‌ هیچ‌ راه حل دیگری در کار نیست،به جز اختلال کارکردی ناشی از روان رنجوری یا دریچۀ معنوی باز شـده‌ تـوسط‌ والایش؟آیا بدیل‌ سـومی وجود ندارد که با شکاف ساختاری میان«من»و«ابرمن‌»سر و کار داشته باشد،نه با درون پیوستگی کـارکردی آنها؟جالب توجه همان بدیلی نیست که فروید تحت نام انحراف‌( perversion‌ )از‌ آن یاد می‌کند؟جالب تـوجه اسـت کـه[در این مورد]فرآیند جنسیت زدایی حتی بارزتر‌ از‌ مورد روان رنجوری و والایش است.این فرآیند با سردی فوق‌العاده‌ای عمل مـی‌کند؛‌ ‌لیـکن توسط نوعی جنسیت‌یابی‌ مجدد‌ ( resexualization‌ )همراهی می‌شود که به هیچ وجه جنسیت زدایی را خـنثی و بـاطل نـمی‌کند‌،&‌;%02669QRAG026G‌%

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 433)
زیرا در ساحت یا بعدی جدید عمل می‌کند که به یک اندازه از عرصۀ‌ اختلالات‌ کارکردی‌ و از حـیطۀ تصعیدها یا والایشها به دور است:وضع چنان است که گویی عنصر‌ جنسیت‌ زدایـی شدۀ مجددا جنسیت‌یابی مـی‌شود و بـا این حال،جنسیت زدایی اولیه را،به‌ شکلی‌ متفاوت‌،در خود حفظ می‌کند.بدین سان،امر جنسیت زدایی شدۀ فی نفسه به ابژه‌ یا‌ موضوع جنسیت‌یابی ( sexualization )بدل می‌گردد.این امر توضیح می‌دهد کـه چرا سردی ویژگی‌ اصلی‌ و ذاتی‌ ساختار انحراف است؛این سردی هم در بی‌احساسی فرد سادیست حضور دارد(در هیأت نظریه‌)و هم‌ در ایدئال فرد مازوخیست(در هیأت فانتزی یا خیال).هر چه سردی‌ جنسیت‌ زدایی‌ عـمیقتر بـاشد،فرآیند جنسیت‌یابی مجدد فرد منحرف نیز قویتر و گسترده‌تر خواهد بود؛و از این روست‌ که‌ ما‌ نمی‌توانیم انحراف را بر حسب شکستی صرف در فرآیند جذب و ادغام[فرد در‌ جامعه]تعریف‌ کنیم.ساد کوشید نشان دهد کـه هـیچ شوقی،اعم از جاه‌طلبی سیاسی،حرص و طمع مالی و غیره‌،بری‌ از«شهوت»نیست-نه به این معنا که شهوت سرچشمۀ آنهاست،بلکه‌ بیشتر‌ از آن رو که شهوت در نقطۀ‌ اوج‌ آنها‌ ظاهر می‌شود، یـعنی زمـانی که شهوت به‌ عامل‌ جنسیت‌یابی مجدد و آنی آنها بدل می‌گردد.(ژولیت*،هنگام سخنرانی در باب چگونگی به‌ حداکثر‌ رساندن قدرت فرافکنی سادیستی،کار‌ را‌ با ارائۀ‌ این‌ اندرز‌ آغاز کرد:«برای دو هـفتۀ کـامل‌ از‌ هـر گونه رفتار شهوانی پرهیز کـنید؛خـود را بـا چیزهای دیگر سرگرم‌ کنید‌...»)اگر چه سردی فرد مازوخیست تماما‌ متفاوت از سردی فرد‌ سادیست‌ است،اما در مازوخیسم نیز‌ فرآیند‌ جنسیت زدایـی بـه هـمین میزان پیش شرط جنسیت‌یابی مجدد و آنی است،امـری کـه‌ در‌ نتیجۀ آن همۀ اشتیاقات آدمی‌،نسبت‌ به‌ دارایی،پول،مقام‌ و غیره‌،دگرگون گشته و خادم مازوخیسم‌ می‌شوند‌.نکتۀ اصلی و حیاتی آن است کـه جـنسیت‌یابی مـجدد به صورتی آنی،با نوعی جهش‌،تحقق‌ می‌یابد.در اینجا نـیز اصل لذت‌ واژگون‌ نمی‌شود،بلکه‌ سلطۀ‌ تجربی‌ کامل خود را حفظ‌ می‌کند:فرد سادیست از درد دیگران لذت می‌برد،و فرد مازوخیست از تـجربۀ درد در خـویش‌ بـه‌ مثابۀ پیش شرط ضروری لذت. نیچه‌ مسألۀ‌ اساسا‌ دینی‌ معنای‌ درد را مطرح‌ کـرد‌ و یـگانه پاسخ درخور را یافت:اگر درد و رنج (*)ژولیت نام قهرمان رمان سرگذشت ژولیت:خوش اقبالی‌های‌ رذیلت‌ به‌ قـلم مـارکی دوسـاد است.ژولیت تجسم بارز‌ انحراف‌ جنسی‌ موسوم‌ به‌ سادیسم‌ محسوب می‌شود.کـلرویل و سـن-فـوند نیز اسامی دو شخصیت دیگر در آثار ساداند.-م.

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 434)
معنایی داشته باشند،قاعدتا باید آن باشد که بـرای کـسی لذتـ‌بخش‌اند.از این منظر‌ فقط سه امکان وجود دارد:امکان نخست،یعنی یگانه امکان«طبیعی»یا«نـرمال»،واجـد خصلتی اخلاقی و والاست و بر اساس آن درد برای خدایان امری دلپذیر است،خدایانی که نـاظر بـر‌ انـسان‌ و سرگرم تعمق در احوال اویند؛دو امکان دیگر منحرف‌اند و بر اساس آنها درد برای کسی که درد مـی‌دهد یـا برای کسی که درد می‌کشد،لذت‌بخش است.البته روشن است‌ که‌ پاسخ طبیعی،در مـیان سـه پاسـخ،عجیب و غریب‌ترین( fantastic )و روان پریش‌ترین آنهاست.تا آنجا که به ساختار انحراف مربوط می‌شود،با توجه بـه‌ ایـن‌ واقعیت که اصل لذت در‌ اینجا‌ نیز همچون در هر جای دیگر باید سلطۀ خـود را حـفظ کـند،باید بپرسیم چه چیزی بر ترکیباتی رخ داده است که به طور‌ طبیعی‌ و عادی تابع این اصـل‌اند‌.مـعنا‌ و اهـمیت جنسیت‌یابی مجدد،یا همان جهش،چیست؟پیشتر به این نکته واقف شدیم که کـارکرد تـکرار مداوم ( the function of reiteration )هم در مازوخیسم و هم در سادیسم نقشی خاص ایفا می‌کند: در‌ سادیسم‌ به شکل تراکم و تکاثف کمّی ظـاهر مـی‌شود و در مازوخیسم به شکل تعلیق و «انجماد»کیفی.از این لحاظ محتوای آشکار انحراف قـادر اسـت مسائل عمیقتر را تیره سازد، زیرا پیوند صـریح‌ سـادیسم‌ بـا درد‌ و پیوند صریح مازوخیسم با درد به واقع تـابع کـارکرد تکرار مداوم‌اند.شرّ،بنا به تعریف ساد،از‌ حرمت مداوم ملکولهای خروشان تمیز دادنـی نـیست؛ جنایاتی که کلرویل در‌ ذهن‌ خـود‌ تـصویر می‌کند چـنان طـراحی شـده‌اند که وقوع پیامدهای بی‌وقفه را تضمین کـنند و تـکرار را از همۀ قید‌ و ‌‌بندها‌ رها سازند.در نظام سن-فوند نیز ارزش مجازات صرفا در ظـرفیت آنـ‌ برای‌ باز‌ تولید نامتناهی به واسـطۀ عمل مولکولهای مخرب نـهفته اسـت.در پس زمینه‌ای دیگر،به این‌ نـکته اشـاره کردیم که درد مازوخیستی تماما متکی بر پدیدۀ انتظار و وابسته به‌ کارکردهای تکرار و تـکرار مـداوم‌ است‌ که از ویژگیهای انتظار مـحسوب مـی‌شوند.نـکتۀ اساسی این اسـت:درد فـقط در پیوند با آن شکلهایی از تـکرار کـه شرط کاربرد آن‌اند،واجد معنا و اهمیت می‌شود.کلوسوسکی به هنگام نوشتن‌ دربارۀ یکنواختی در سـاد،بـه همین نکته اشاره می‌کند:«عمل حـیوانی فـقط در صورتی نـوعی تـخطی [از قـانون]را شکل می‌بخشد که بـه مثابۀ یک رخداد معنوی تجربه شود؛اما برای به‌ چنگ‌ آوردن موضوعش ضروری است تا آن رخـداد بـر حسب نوعی توصیف مکرر،باز تـولید و مـشخص گـردد.ایـن تـوصیف مکرر نه فـقط پاسـخگوی[مسألۀ]تخطی است بلکه خود فی نفسه نوعی تخطی از‌ زبان‌ به یاری زبان است.»و یا باز،به هـنگام تـأکید نـهادن بر نقش

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 435)
تکرار،این بار در رابطه بـا مـازوخیسم و صـحنه‌های مـنجمد مـازوخیسم:«زنـدگی که خود را تکرار می‌کند تا‌ خود‌ را در سقوط خویش باز یابد،چنانچه گویی در نوعی درک آنی خاستگاهش نفس در سینه حبس کرده است.»2

مع هذا چنین نتیجه‌گیری‌ای مأیوس کننده مـی‌نماید،به ویژه تا‌ آنجا‌ که‌ این نتیجه‌گیری حاکی از آن‌ است‌ که‌ تکرار را می‌توان به تجربه‌ای لذت‌بخش تقلیل داد.رازی ژرف در bis repetia نهفته است.در پس خشم و هیاهوی سادیسم و مازوخیسم‌ نیروی‌ خوفناک‌ تکرار دست اندرکار است.آنـچه در ایـنجا دگرگون‌ می‌شود‌ کارکرد طبیعی تکرار در پیوندش با اصل لذت است:به عوض آنکه تکرار به مثابۀ شکلی از رفتار تجربه‌ شود‌ که‌ با لذتی پیش رو یا از قبل کسب شده پیوند‌ دارد،بـه عـوض آنکه تکرار کردن توسط ایدۀ تجربۀ لذت یا تجربۀ مجدد آن هدایت شود،تکرار مهار‌ گسیخته‌،رها‌ گشته و از هر گونه لذت قبلی مستقل می‌شود.اکنون تـکرار بـه‌ یک‌ ایده یا ایدئال تـبدیل شـده است.لذت اینک شکلی است از رفتار مرتبط با تکرار،که‌ تکرار‌ را‌ همراهی و دنبال می‌کند،در حالی که تکرار خود به نیرویی مستقل و مهیب‌ بدل‌ گشته‌ اسـت.بـدین سان نقشهای لذت و تکرار،بـه مـثابۀ یکی از پیامدهای آن جهش آنی‌،یا‌ به‌ عبارت دیگر همان فرآیند مضاعف جنسیت زدایی و جنسیت‌یابی مجدد، جا به جا شده‌اند.در‌ فاصله‌ میان دو فرآیند،چنین به نظر می‌رسد که غریزۀ مرگ آمـادۀ سـخن گفتن‌ است‌،لیکن‌ به واسطۀ ماهیت آن جهش،که امری آنی و بی‌واسطه است،همواره این اصل لذت‌ است‌ که غالب می‌شود.نوعی رمز و راز عرفانی در انحراف حضور داد:هر چه‌ کفّ‌ نفس‌ عـظیمتر بـاشد،سودها یـا یافته‌ها نیز عظیمتر و حتمی‌ترند؛می‌توانیم آن را با نوعی الهیات«سیاه‌»مقایسه‌ کنیم که در آن لذت دیگر انگیزه‌ای برای خواست و اراده ایـجاد نمی‌کند‌، بلکه‌ طرد‌،نفی،و«انکار»می‌شود،تا هر چه بهتر در مـقام یـک پاداش یـا پیامد،و در مقام‌ یک‌ قانون‌،بازیابی گردد.فرمول عرفان منحرف سردی و راحتی است(سردی جنسیت زدایی از‌ یک‌ سـو،‌ ‌و راحـتی جنسیت‌یابی مجدد از سوی دیگر،و این دو توسط شخصیتهای داستانهای ساد به روشنی به‌ تـصویر‌ کـشیده مـی‌شوند).و در مورد اتکای سادیسم و مازوخیسم بر درد نیز باید گفت‌،درک‌ این مسأله تا زمانی که بـه صورتی‌ منزوی‌ و جدا‌ مطرح می‌شود،به واقع ممکن نیست:در‌ این‌ مورد درد فاقد هـر گونه دلالت جنسی است؛در واقـع درد مـعرفت نوعی‌ جنسیت‌ زدایی است که تکرار را‌ خودآیین‌ ساخته و سیطرۀ‌ آنی‌ و بی‌واسطۀ‌ آن بر لذات جنسیت‌یابی مجدد را‌ برقرار‌ می‌کند.اروس جنسیت زدایی و خوار می‌شود،آن هم به سبب

ارغنون » بهار و تابستان 1384 - شماره 26 و 27 (صفحه 436)
یک تاناتوس‌ مجددا‌ جنسی شده.در سادیسم و مازوخیسم هـیچ‌ پیوند مرموزی میان درد‌ و لذت‌ وجود ندارد؛رمز و راز در‌ همان‌ فرآیند جنسیت زدایی نهفته است که تکرار را در مقام قطب مخالف لذت‌ استحکام‌ می‌بخشد،و همچنین در فرآیند متعاقب‌ آن‌ یعنی‌ جنسیت‌یابی مجدد که‌ درد‌ را به ظـاهر سـرچشمۀ‌ لذت‌ تکرار جلوه می‌دهد.در سادیسم نیز درست به اندازۀ مازوخیسم،هیچ رابطۀ مستقیمی با‌ درد‌ حضور ندارد:به درد باید فقط‌ همچون‌ یک جلوه‌ یا‌ اثر‌( effect )نگریست.

این نوشته‌ ترجمه‌ای است از:

gilles deleuze,masochism:coldness and cruelty,zone books,new york , 1989, pp‌. 111‌-122

پی نـوشتها:
(1). r.musil,the man‌ without‌ qualities‌
(2). klossowski‌,un‌ si funeste desir‌ ( n.r.f. ), p. 127‌, and la revolution de l'edit de nantes ( minuit ), p. 15.

نظر شما