شاهدخت زاهدانی
🔖"دختر شهر زاهدان" داستانی از ادبیات اقلیمیِ روایتگونهٔ سیستان است. این داستانها «آسوکه» نامیده میشوند. آسوکهها به گویش سیستانی #زبان فارسی هستند.
💠 در شهر خوش و خرم و آباد زاهدان (زاهدان کهنه) با مردمانی نیک سرشت و مهماننواز، پادشاهی حکمرانی میکرد که همسرش هنگام زایمان از دنیا رفته بود و تنها فرزندش دختری بود که او را بیشتر از همه از و همه کس دوست داشت. دختر در میان ناز و نعمت و توجه پدر به تحصیل علم و سواد و هنر آموزی پرداخت و در زیبایی هم سرآمد دختران شهر بود. شهرت زیبایی و شایستگی دختر در دنیا پیچید و شاهزادگان ممالک دیگر هم برای خاستگاری از دختر به زاهدان و کاخ شاه میآمدند. دختر به دلیل دلبستگی به زاهدان و مردم زاهدان تمامی خاستگاران را جواب کرد. روزی لشکری از مهاجمان بیگانه در نزدیکی شهر زاهدان استقرار یافتند و مردم شهر دروازههای شهر را بستند و به مراقبت از شهر همّت گماشتند.
💠 جمعی از بزرگان و سرداران چاره را در حمله دیدند. این امر با مخالفت شاه همراه بود چرا که او چاره را در صبر و تحمل میدید. شهر در محاصره بود و آذوقه در حال تمام شدن مردم جان خود را از دست میدادند و مکانی برای دفن اجساد نمانده بود وزیران و مشاوران به شاه و شاهدخت پیشنهاد دادند از نقبی که برای گریز در کاخ تعبیه شده و تا بیرون از دیوار شهر ادامه دارد، استفاده کنند و از مهلکه جان سالم به در ببرند. اما شاه و دخترش این عمل را غیر شرافتمندانه و ناجوانمردانه میدانستند و این کار را نمیپذیرند. شاهدخت که مرگ و میر و بدبختی مردم را میبیند افسرده میشود و هر شب به باروی بزرگ شهر میرود و با خود یک تیر و کمان میبرد. پس از چندی تعدادی از دشمنان در بیخبری مردم و نگهبانان به درون کاخ راه مییابند و کشتار بزرگی اتفاق میافتد. اما به شاهدخت و چند تن دیگر از جمله کنیزانش آسیبی نمیرسد.
💠 به زودی خبر سقوط کاخ و فتح آن توسط مهاجمان، به مردم شهر میرسد. همچنین شایعهای در شهر میپیچد که شاهدخت زاهدان قرار است با شاه جدید ازدواج کند؛ مردم از این خبر سخت در عجب بودند که چگونه او حاضر است با قاتلِ پدر خویش و مسبب مرگ این همه شهروند بیگناه، ازدواج نماید.
💠 در واقع، شاهدخت شهر زاهدان هر شب با تیر و کمان نامهای به بیرون شهر و به سمت سپاه دشمن پرتاب میکرده و راه نقب را به دشمنان نشان داده، سرکردهٔ دشمنان هم متعهد شده است که به او آسیبی نرساند و او را به عنوان ملکهٔ شهر انتخاب کند. در این هنگام هنوز شهروندان از این خیانت آگاه نبودند.
💠 روزی، جارچیان شاه جدید خبر مجازات خیانتکاری را در میدان شهر به اطلاع عموم میرسانند اما مردم از هویت شخص خائن بیاطلاع بودند. جلادان شاهدخت را که وارونه بر الاغى نشانده بودند، دور میدان شهر گرداندند و با دودهٔ دیگ چدنی رویش را به نشانهٔ بدنامی و خیانت، سیاه کردند.
💠 جارچیان علت مجازات را از زبان پادشاه جدید بیان میکنند که: شبی در بستر پادشاه شاهدخت به خواب نرفت و علت آن، وجود تار مویی در زیر هفتمین دشتک بالین او بود که پوستش را زخمی کرده بود! شاه جدید که از این لطافت پوست در شگفتی مانده بود دلیل را جویا شد و شاهدخت زاهدان در پاسخ گفت: « هر روز پدر من عسل و کره را با مغز قلم گوسفند قاطی میکرده و به من مدام همان را میخورانده؛ روزی یک بار هم برایم یه عالمه شیر تازه حاضر میکرده که در آن شنا کنم؛ رمه بوده فراوون». شاه جدید اندیشید این دختر که مزد آن پدر فداکار را چنین داده فردا روز با او که شهرش را غارت کرده و پدرش را کشته چه خواهد کرد؟! بنابراین دستور داد تا جلاد او را گردن بزند اما اندیشید او را در میدان شهر مجازات کند تا مایهٔ عبرت همگان شود. در نهایت شاهدخت خائن در میدان شهر گردن زده شد.
پایان.
📚 سرچشمهها:
📖 عمرانی، غلامرضا (۱۳۹۳): « ادبیات سیستان (جلد اول، بخش نثر، ادبیات سیستانی)» تهران: چاپ اول.
📜مریم شعبانزاده، فرشته کیانی قلعهنو: «بررسی آسوکهٔ دختر شهر زاهدان بر مبنای نظریهٔ کلود برمون».
نظر شما