موضوع : دانشنامه | س

حبیب سماعی

حبیب در سال ۱۲۹۰ خورشیدی در تهران به دنیا آمد و پدرش، سماع حضور، از همان خردسالی آموزش او را بر عهده گرفت تا جائی که ساز او در سیزده سالگی باعث شگفتی شنوندگان می‌شد.
حبیب، مدت کوتاهی را نیز در "مدرسه موسیقی" گذرانید. چیزهائی فراگرفت ولی چندی بعد آن‌ها را رها کرد و حتی نت نویسی و نت خوانی را به کناری نهاد.
در سال ۱۳۱۹ که نخستین فرستنده رادیوئی در تهران آغاز به کار کرد، سماعی نیز جزو نخستین هنرمندانی بود که صدای سازش در سراسر ایران طنین انداخت و شهرتش فراگیر‌تر شد.
چندی بعد، سماع حضور با خانواده به مشهد کوچ کرد و طبعا حبیب را نیز با خود برد. چیزی نگذشت که ساز جادوئی‌اش در میان مردم مشهد ولوله انداخت.
حبیب ولی در درون ناآرام بود و روی یک خط حرکت نمی‌کرد. به زودی شیفته نظام شد و به خدمت ارتش درآمد. با آن که خیری از "نظام" ندید و همگان همچنان او را به سازش می‌شناختند، تا پایان عمر کوتاه خود، در لباس نظام باقی ماند.
ابوالحسن صبا، آموزگار بزرگ موسیقی سنتی و دوست نزدیک حبیب، پس از آن که او به تهران بازگشت، کلاسی برایش ترتیب داد تا شاگردانی را بپروراند ولی او دل و دماغ این کار را نداشت، اهل نواختن بود، نه آموختن.
دو سه تن از شاگردان او، (مرتضی عبدالرسولی، قباد ظفر، نورعلی برومند) که سماجت و بردباری داشتند، توانستند از محضرش فیضی ببرند و به جائی برسند.
خالقی در تفاوت میان صبا و سماعی می‌گوید که اولی هر چه داشت و می‌دانست، نوشت و چاپ کرد و به همه آموخت، ولی دومی اصلا با نوشتن آهنگ‌هایش مخالف بود. "بعدها هم کاری کرد که اثری از پنجه و مضرابش باقی نماند!..."
دوست دیگرش خواننده خوش صدا ولی رنجور آن سال‌ها، "پروانه" بود که آن چه از سماعی باقی مانده، با صدای او ضبط شده است. می‌گویند عشق آتشینی به پروانه داشته و همین عشق سوز و حالی دیگر به نواخته‌های او داده است.
خالقی، از پنج صفحه به جا مانده از پروانه و حبیب یاد می‌کند که هنوز پس از هفتاد سال که از عمرشان می‌گذرد، سخت تاثیرگذار است. مرگ نابهنگام و جانگداز پروانه بازار این صفحات را گرم‌تر کرد. صفحاتی که هنوز هم در زمان ما طالبان خود را دارد.
در سال ۱۳۱۹ که نخستین فرستنده رادیویی در تهران آغاز به کار کرد، سماعی نیز جزو نخستین هنرمندانی بود که صدای سازش در سراسر ایران طنین انداخت و شهرتش فراگیر‌تر شد.
یک سال بعد که خالقی به معاونت ادره موسیقی کشور برگزیده شد، به سماعی پیشنهاد کرد که از نظام به وزارت فرهنگ منتقل شود و کلاسی برای سنتور دائر کند. سماعی در آغاز پذیرفت و کلاس را به راه انداخت ولی زمان کوتاهی نگذشته، پشیمان شد و دوباره به وزارت جنگ برگشت تا لباس نظام بپوشد.
یکی دو سال بعد مرگ نابهنگام کودک خردسالی که از دومین ازدواج خود داشت، داغ ماتم را نیز بر نابردباری‌ها و ناآرامی‌های سماعی افزود.
مرگ فرزند، پس از مرگ پروانه او را از راه سلامت بازگردانید. شب زنده‌داری و باده پیمایی‌های مستمر خیلی زود او را از پای درآورد.
خالقی می‌گوید: "مزاج او روز به روز ضعیف‌تر می‌شد، چنان که بیش از چند کیلو پوست و استخوان نداشت."
حبیب سماعی در بهمن ماه سال ۱۳۲۴ به ذات‌الریه گرفتار شد و به بستر بیماری افتاد. یکی از پزشکان گفته بود: "سماعی یک عضو سالم در بدن ندارد و تا آن جا که ممکن بوده در حق خود دشمنی کرده است."
حبیب سماعی، "مجموعه‌ای از لطف و استعداد و ذوق و مهارت و تبحر و زیبائی"، سرانجام در بیستم تیر ماه سال ۱۳۲۵ چشم از جهان فرو پوشید. 

نظر شما