زمینه های حسد با تأکید بر نقش وراثت
مجله بلاغ عظیم شماره هفتم، سال سوم، بهار 1391
نویسنده : خلیلی، احسان ، توده فلاح، محمد رضا
چکیده
در مورد زمینه های حسد نظرات مختلفی وجود دارد؛ اما مشهور علما تمام زمینه های حسد را در این هفت مورد خلاصه کرده و ما بقی را ناشی از این موارد می دانند: 1) خباثت نفس 2) عداوت و کینه توزی 3) حب ریاست و طلب جاه و مال 4) خوف از فوت مقاصد 5) تعزر 6) تکبر 7) تعجب.
زمینه های حسد عقلا منحصر در این هفت مورد نبوده و این تعداد از عوامل و زمینه ها تنها به روش استقراء بدست آمده اند. دلیل بر این معنی وجود زمینه های دیگری است مانند 1) حرص 2) حقد 3) تنبلی و عدم تلاش مناسب 4) احساس کمبود 5) وراثت و نیز ثابت شده است که منشا تمامی این عوامل رویت ذُلّ نفس است.
لکن همانگونه که در اخبار است «حبّ الدنیا راس کل خطیئه» حب دنیا اعم از رویت ذل نفس بوده و اصلی ترین عامل در مورد تمامی گناهان به حساب می آید.
علاوه بر آن تلاش شده است تا اثبات شود که وراثت نیز یکی از معدّات مهم در این مورد است؛ توضیح آن که، چنانچه معروف و مشهور است تربیت فرزند پیش از تولد باید آغاز شود،
به این معنی که رفتار و کردار پدر و مادر به سادگی بر نطفه تاثیر گذاشته و باعث به وجود آمدن خصوصیاتی در آن می شوند، که این خود مویّدی بر ادعای ما است.
حسادت ورزیدن نیز مانند دیگر حالات درونی پدر و مادر می تواند بر کودک قبل از تولدش تاثیر منفی گذاشته و مثلا مقاومت او را در مقابل این حس کاهش دهد و یا واکنش او را در این مورد شدّت بخشد.
برای اثبات این مساله که غرض عمده و اصلی این مقاله است دلایلی را در سه مرحله ذکر شده است که عبارت هستند از:
1) اثبات ارتباط متقابل نفس با بدن 2) اثبات تاثیرگذاری بدن والدین بر نطفه 3) اثبات اثرپذیری روح دمیده شده در بدن کودک از نطفه.
مقدمه:
انسان همیشه در تلاش است، تلاشی که به نظر میرسد هرگز پایانی ندارد.اما نیروی درونی و پشتیبان لازم برای این تلاش چگونه تامین می شود؟ شاید به نظر برسد انگیزه های مختلفی ممکن است از آن پشتیبانی کنند.
اما در واقع تمام این انگیزه ها فقط یک منشا و ریشه دارند که همان حس نیاز به کامل و بی نیاز شدن است، اما این که همیشه دیده می شود انسانها در راههای مختلفی گام برداشته و روشهای متفاوت تفکری را برای خود بر گزیده اند و چه بسا در جهت خلاف منافع یکدیگر گام بر می دارند، به این مطلب بازگشت داردکه هر کس حس درونی خود را به گونه ای تفسیر میکند و نیل به آن را از راهی جداگانه قابل تحقق می داند.
اما می دانیم آرای تمامی مکاتب نمی تواند مطابق با حقیقت باشد و مطمئنا حقیقت تنها یک چیز واحد است. اما هر مکتبی از مکاتب تفکری، خود را صاحب و معطی این حقیقت می داند و برای خود دلایلی دارد، که البته ما در این میان تنها به دامان اسلام چنگ زده و معارف و آموزه های شریعت مقدس اسلام را ملاک شناخت صحیح حقایق قرار می دهیم.
اما صرف نظر از اینکه هر مکتبی کمال را به نوعی تفسیر می کند، باید نکته ای را در نظر داشت، که تمام این مکاتب به نحوی در صدد تربیت افراد به گونه ای که مورد تایید و همّ آن مکتب است بر آمده اند.
و نیز در تمام این مکاتب نکاتی مشترک وجود دارد که تمامی آن ها آن را مثبت و مطلوب و یا منفی و منفور می دانند.
از جمله خلقیاتی که در میان تقریبا تمامی مکاتب مورد نفرت و نفی قرار دارد مساله ی حسد است، که می تواند در تمام زمینه های زندگی فردی و اجتماعی افراد، تاثیر گذار بوده و آنان را دچار مشکلات روحی، جسمی و اجتماعی کند. از جمله این زمینه ها میتوان به مقوله ی روابط خانوادگی میان خویشان، آشنایان و حتی والدین با فرزندان اشاره کرد، که آثار سوء آن می تواند برای کل اجتماع مضر و آزار دهنده باشد. و همچنین است در روابط شغلی، فعالیت های اقتصادی، سیاسی و تربیتی، که فرد دارای این دست مشکلات روحی می تواند در این زمینه ها نیز مشکلاتی را برای خود و دیگران به وجود آورد.
لغت شناسی حسد:
درباره معنی واژه حسد سه نظر عمده وجود دارد:
«تمنی زوال نعمت از غیر»[1] (ابن منظور، 1414: 3/ 149)
«طلب زوال نعمت از غیر» (مصطفوی، 1402: 2/ 214)
«کراهت از برخورداری دیگران از نعمت»(المدنی، 1428: 319)
ریشه های حسد
بخش اول:نظرات مشهور
برخی از علما زمینه های حسد را در هفت مورد آورده اند:
1- خباثت نفس و بخل نسبت به خیر بندگان خدا:
بعضی افراد از خوشی دیگران ناخوش و از ناخوشی آنان خوشحال می شوند، بدون آنکه حال آنها بر اوضاعشان تاثیری داشته باشد. آیا اگر کسی از برخورداری دیگران از نعمت، یعنی صرف این که نعمتی به کسی رسیده ناراحت شود و در دل محرومیت او را از این نعمت را خواستار باشد، بدون اینکه آن برخورداری یا محرومیت کوچکترین تاثیری بر وضع معیشت یا موقعیت او داشته باشد، به این حالت خباثت نفس و بخل است.
2- دشمنی و کینه توزی:
اکثر انسان ها جز افراد خود ساخته و اهل مجاهده و تفکر، از رسیدن صدمه به دشمنان خود خوشحال می شوند. اگر بلا یا گرفتاری متوجه دشمن آنان شود می پندارند که خداوند به سبب عداوت او از آن شخص انتقام جسته و اگر نعمتی به آن شخص رسد می پندارند که نزد حضرت حق ارج و منزلتی ندارند، که به دشمنشان خیری رسیده یا از نعمتی بهره برده است.
3- حب ریاست و حب مال و جاه:
افرادی میان ما هستند که خودبینی و تکبر مرض لاعلاجشان گشته، نفس چنین اشخاصی می طلبد مدام از طرف دیگران مورد مدح قرار گیرند و در علم، عبادت، جمال یا صناعت یا... یگانه زمان دانسته شوند و اگر بشنوند که در جایی دیگر کسی همتا یا برتر از آن ها است شدیداً ناخرسند شده و در دل زوال این نعمت از او را می طلبند، چرا که بر آن جاه و منزلت دل بسته شده و ارکان زندگی و شخصیت خویش را بر آن استوار کرده اند.
4- ترس از بازماندن از مقصود:
در مواردی نه چندان اندک، تجربه شده که دو نفر بر سر مقصودی با هم در رقابت هستند و هر دو بیم آن دارند که دیگری به هدف مشترک برسد و او باز ماند و همین باعث می شود در دل همواره عقب ماندن رقیب خود را بخواهد، درحالی که در رقابت سالم این پیش افتادن خود انسان است که باید خواست قلبی باشد نه عقب ماندن رقیب.
5- تعزز:
در این مورد شخص، خود خواهان فخر فروشی بر دیگران نیست، بلکه ترس از آن دارد که شخص مورد نظرش به مقامی برسد و بر وی تفاخر و بزرگی کند و او را کوچک شمارد، لذا این فرد خواهان نرسیدن او به این مقام است، نه به این خاطر که از او برتر باشد - چه به تساوی با او راضی است- بلکه به خاطر این که از او تکبر و تفاخر نبیند.
6- تکبر:
بدین معنی است که فرد بترسد زیر دست او به نعمتی دست یابد و خود را بزرگ تر از او ببیند و از او فرمان نبرد و خدمتش نکند، و این سبب می شود تا بر زیردست تنگ گیرد و وی را تحقیر نموده و خوار شمارد وخواهان این باشد که نعمتی به وی نرسد.
7- تعجب:
این در جایی است که محسود در نزد حاسد حقیر بوده و نعمتی که به وی رسیده بسیار بزرگ باشد، و از رسیدن مثل وی به چنان نعمتی در شگفت شود و حالتی در وی پدید آید که زوال نعمت را از او طلب کند. (نراقی، بی تا: 2/205-208)، (فیض کاشانی، 1417: 6/335-338)
نکته قابل ذکر آن که ممکن است گاهی تمام این موارد یا برخی از آن ها با هم در مورد شخصی صادق باشد و این می تواند حس حسادت بسیار نیرومندی در شخص به وجود آورده و درمان او را بسیار مشکل سازد.
در مواردی هم ممکن است شخص در حسادت ورزیدن به جایی برسد که تحمل خوشی دیگران را به هیچ وجه نداشته باشد و هر نعمتی را به دست هر کس ببیند ناخود آگاه طالب زوال آن است و این جاهلانه ترین نوع حسادت ورزیدن است؛ چرا که هرگز ممکن نیست آمال قلبی او بدین شکل محقق شود و تمامی انسان ها از هر نعمتی که او نمی پسندد محروم گردند.
نکته دیگر این که برخی از این عوامل علاوه بر حسد عامل به وجود آمدن رذایل دیگری نیز هستند؛ مثلا عداوت و کینه توزی علاوه بر اینکه خود از خلقیات ناپسند به شمار می روند، می توانند باعث شوند شخصی که نعمت قابل توجهی هم ندارد موجب بد دلی و دشمنی شخص دیگری قرار گیرد که آن شخص در این صورت حسود نیست؛ ولی مبتلا به بیماری های روحی دیگری می باشد.
عدم انحصار عوامل حسد
در این جا به این پرسش پاسخ داده می شود که آیا علل حسد همین هفت عامل هستند؟
عامل بودن این هفت مورد نزد علما متفق علیه است، برای نمونه:
عالمان بزرگوار، جنابان
ملا محسن فیض کاشانی در المحجه البیضاء(1417: 6/335)؛
ملا احمد نراقی در جامع السعادات (بی تا: 2/ 207- 206)؛
ملا مهدی نراقی در معراج السعاده (بی تا: 2/ 462- 461)؛
سید عبدالله شبر در الاخلاق (1374: 152)؛
ابو حامد غزالی در احیاء علوم الدین(بی تا: 9/ 137)؛
و نیز علامه مجلسی در مراه العقول(1404 ق: 10/ 159)؛
این هفت عامل را ذکر کرده اند؛ البته افرادی مانند: ملامحسن فیض، غزالی و علامه مجلسی از تعبیر حصر برای این هفت مورد استفاده کرده اند. این تعبیر به معنی انحصار عقلی عوامل در این هفت مورد نیست، بلکه منظور آن است که تمام عوامل حسد در یکی از این موارد می گنجد و زیر مجموعه یکی از آن ها است؛
از طرفی منافات ندارد که یکی از این هفت مورد تحت قسیم دیگر خود در آید؛ زیرا در میان آن ها حصر عقلی و تقسیم ثنایی حاکم نیست؛ مثلا عامل تکبر خود می تواند به عنوان یکی از زیر مجموعه های حب جاه و مقام قرار گیرد. ضمن این که طبق گفته خود حضرات علمای اخلاق این هفت عامل به شکل استقراء بدست آمده اند
لذا هیچ لزومی نیست که در بررسی عوامل به همین تعداد بسنده شود. به علاوه این که به نظر می رسد عوامل دیگری هم وجود داشته باشند که کسانی به جز این علما به آن اشاره نموده اند، برخی از آن ها واقعا قابل قبول هستند که به شرح زیر است:
1- حرص: حسی است که در اثر آن انسان، در یک یا چند موضوع، مثلا مقامات ورزشی، ثروت مادی، یا از این دست مواضع، هرچه به دست می آورد باز احساس کمبود می کند و می پندارد هنوز به آن مقدار که او را اشباع کند نرسیده، لذا باز بیشتر و بیشتر می خواهد و این خود مستقیما باعث حسد نمی شود، بلکه این حس باعث می شود هر نعمتی از قبیل آن موضوع که به دست کسی باشد چون در دست این شخص نیست برای وی آزار دهنده باشد و در نتیجه شخص در دل می خواهد که آن شخص این نعمت را از دست بدهد تا امکان بدست آوردنش برای وی باشد و اینجا است که حسد به وجود می آید. (تهرانی، 1362: 57)
2- حقد: به معنی همان دشمنی است با این تفاوت که در دل مخفی شده و انکار می شود، لذا اگر ابراز شود در جمله عداوت در می آید، لذا جدای از عداوت است. [2]
3- تنبلی و عدم تلاش مناسب: این عامل هم می تواند زمینه مناسبی برای پیدایش و پرورش حسادت باشد، به این شکل که شخص در زمانی که وقت تلاش برای جلب روزی و نعم مادی و معنوی خداوند است تلاش لازم را نکرده و بسیاری از آن نعم را از دست می دهد در حالی که عده دیگری ولو تلاش فوق العاده ای نکرده اند؛ اما نعمت های بیشتری نسبت به وی به دست آورده اند، در این حال او خود را فاقد نعمت و سایرین را دارای نعمت می بیند که این به شکلی کاملا روشن می تواند باعث بروز حسد شود (مهدوی کنی، بی تا: 303).
4- وراثت: فردی که مادر و پدرش در هنگام انعقاد نطفه وی مبتلا به این مرض روحی بوده اند، بیشتر از دیگران در معرض ابتلا به این بلا قرار دارد و این به خاطر شدت ارتباط نفس با جسم و تاثیر و تاثرات متقابل آن ها است.
منشا حسد
میان علمای اخلاق دو نظریه در باب منشا زمینه های حسد وجود دارد:
1- نظر حضرت امام خمینی (ره): ایشان یک منشا را برای تمام موارد ذکر شده بیان فرموده اند و آن رؤیت ذُل نفس در مقابل دیگران است؛ یعنی وقتی مرد در برابر دیگران احساس ذلت کرد و خود را مقابل آنان خوار دید زمینه آن مهیا می شود که حسد در وی رشد یابد.
البته ایشان قائلند رؤیت ذُل نفس، تعریف حسد است، لکن بنابر تعریف مشهور (تمنای زوال نعمت از غیر) منشأ برای حسد محسوب می شود. عبارت ایشان بدین شرح است:
«می توان گفت حسد همان حال انقباض و ذل نفس است که اثر آن میل زوال نعمت و کمال است از غیر.... به عقیده نویسنده چنانچه اشاره به آن شده، غالب این ها (عوامل حسد)، بلکه تمام این ها، برگشت می کند به رؤیت ذلّ نفس، و سبب بلا واسطه حسد - به آن معنی که مشهور حسد را معنی کنند - آن است. و امّا بنا بر آنچه که ما در معنی حسد گفتیم، که خود این حالت حسد باشد، مضایقه نیست در صحت آنچه ذکر شده است. (امام خمینی، 1378: 107)
مثال ملموس این مورد که برای تقریب به ذهن مناسب است، مثال فرزندانی است که پدر و مادر در محبت کردن و دوست داشتن میان آنان فرق بگذارند، در این صورت فرزند غالبا احساس حقارت و کمبود نسبت به فرزند دیگر می کند، و این به راحتی می تواند مولّد حسد باشد.
مثال دوم در میان مردم به عنوان چشم و هم چشمی شناخته شده است. در این گونه موارد افرادی که در این به ظاهر رقابت -که می تواند بر هر موضوع مادی یا معنوی جریان یابد- بازنده می شوند، احساس حقارت و خواری می کنند، و این حس، ناخود آگاه او را وادار به طلب زوال نعمت از طرف مقابل می کند.
مثالی هم در چهل حدیث حضرت امام آمده که مرتبط با این موضوع است:
«شیطان از امام جماعت کم جمعیت نمی گذرد. پیش او رفته به او می گوید به مردم بفهمان که من از دنیا گذشته ام و در مسجد کوچک محلّه با فقرا و ضعفا می گذرانم این هم مثل آن (فرد ریا کار) یا بدتر [از آن] است، زیرا که رذیله حسد را هم در قلب او بارور می کند. از دنیا که بهره ای ندارد، مایه آخرت را از او می گیرد، ورشکست در دنیا و آخرت می شود.» (همان: 50)
البته این مثال را امام در باب ریا ذکر می کنند، ولی شرایط این امام جماعت، مناسب با بحث ما است، چراکه کوچک یا بزرگ بودن دایره ی نفوذ آن روحانی می تواند زمینه را برای حسادت به روحانی دیگر در وی مهیا کند.
2- نظر مشهور علما: از نظر ایشان منشا این اسباب به حب دنیا بر می گردانند؛ مبنای این سخن حدیث بلیغ «حب الدنیا رأس کل خطیئه»(کلینی، 1368: 2/130)، (عاملی،1409ق: 9/ 16) می باشد.
به عنوان نمونه نظر جناب ملا محسن فیض در کتاب المحجه البیضاء نقل می شود:
«منشأ جمیع ذلک حبّ الدّنیا فإنّ الدّنیا هی الّتی تضیق علیالمتزاحمین، أمّا الآخره فلا ضیق فیها، وإنّما مثال الآخره نعمه العلم، فلا جرم من یحبّ معرفه اللّه تعالی و معرفه صفات هو ملائکته و أنبیائ هو ملکوت أرض هو سمائ هلم یحسد غیره إذا عرف ذلک أیضا لأنّ المعرفه لاتضیق عن العارفین بل المعلوم الواحدیعرفه ألف ألف عالم ویفرح بمعرفته ویلتذّبه ولاتنقص لذّه واحد بسبب غیره» (1417 ق:64 )
بیان تفاوت این دو نظریه
در مقام بیان تفاوت این دو نظریه باید گفت دایره شمول نظریه دوم تنها محدود به باب حسد نیست، بلکه با توجه به روایت شریفه «حُبُّ الدنیا رَأسُ کلّ خطیئهٍ»، حب دنیا منشأ تمام رذایل اخلاقی است، اما رویت ذل نفس اخص از حب دنیا است، چرا که برخی خطاها همچون عجب، کبر، و.... برخاسته از حب دنیا هستند و در عین حال به رویت ذل نفس مربوط نمی شوند.
لذا به نظر می رسد مطرح کردن رویت ذل نفس به عنوان منشا اصلی حسد به حق نزدیک تر است. لکن همانطور که بیان شد حضرت امام این عبارت را به عنوان تعریف خود حسد ذکر کرده اند. اما اگر نظر مشهور را ملاک بدانیم این تعبیر، عنوان منشا را دریافت می کند.
نکته: عوامل مذکور برای حسد معدّند نه علّت.
هنگامی که از این عوامل سخن به میان می آید و از آن ها تعبیر به علت می شود، باید دقت شود که این تعبیر حقیقی نیست، یعنی این ها علت فلسفی به حساب نمی آیند. بلکه مُعدّ هستند و تسامحاً به آنها علت گفته می شود.
دلایل ما بر این مدعی:
اولاً: این موارد علت تامه نیستند، زیرا:
1- اگر مجموع آن ها علت تامه را تشکیل دهند، باید تمام آن ها موجود باشند تا حسد محقّق شود. در صورتی که بسیاری از مواقع بدون این که برخی از این موارد موجود باشند حسد به وجود می آید.
2- اگر هر یک به تنهایی علت تامه باشد، باید با به وجود آمدن هریک از آن ها حسد محقق می شد، در حالی که می بینیم گاهی یکی از این عوامل موجود هستند ولی حسد وجود ندارد.
3- با اضافه شدن هر یک از این موارد به مورد دیگر، حسد شدت می یابد و با از بین رفتن هر کدام ضعیف می شود، در صورتی که بین علت و معلول چنین رابطه ای نیست و وجود علت، تنها وجود معلول را، و عدم آن، تنها عدم معلول را سبب می شود و هیچ علتی باعث شدت و ضعف تاثیر علتی بر معلولش نمی شود.
ثانیا: علت ناقصه هم نیستند، زیرا:
«الناقصه ما لها مدخلٌ فی وجود الشیء یمتنع بعدمها و لا یجب بوجودها وحدها» (شهرزوری، 1377 ش: 174)؛ علّت ناقصه چیزی است که در موجود شدن شیء دخیل است با نبودش معلول ممتنع می شود و با وجودش به تنهایی، معلول واجب نمی شود.
با وجود تنها یک علت ناقصه معلول موجود نمی شود، ولی تنها با عدم یک علت ناقصه معلول معدوم می شود و واضح است که این رابطه میان حسد و این موارد نیست.
بنابراین تمام موارد مذکور، تنها زمینه ساز به وجود آمدن حسد هستند و ممکن است با وجود آن ها یا بدون آنها حسد بوجود بیاید.
نقش وراثت در عوامل حسد
از زمان های گذشته دیده شده است که خصوصیات هر فرد از نظر جسمی و روحی بسیار شبیه به پدر و مادر است. دانشمندان پیوسته به مطالعه در چرایی آن پرداخته اند امروزه دریافته اند که این تاثیر به واسطه ژن موجود در DNA هر پدر و مادری به فرزندش منتقل می شود که البته همیشه این طور نیست، اما معمولاً افراد ویژگی های بسیاری را از پدر و مادر خود به ارث می برند. این صفات تنها محدود به صفات ظاهری نمی شوند، بلکه بسیاری از اخلاق و روحیات پدر و مادر نیز به همین واسطه منتقل می شوند.
در روایات بسیاری از فرزند به سرّ ابیه (اربلی، 1381 ه ق: 2/65) یا ثمره فواده (بحار، مجلسی دوم، 1404: 79/119) تعبیر شده[3]، و این تعابیر اشاره به این مهم دارند که فرزند آنچه در نهاد پدر و مادر است و آنچه در وجود آنها بوده را با تغییرات و کم و زیاد در خود دارد، چونان میوه ای که صفات ظاهری مانند رنگ و فرم، و صفات درونی از بو و مزه را ازدرخت خود می گیرد.
باید توجه داشت، این سخن به این معنی نیست که کودک به هنگام تولد دارای رذایل و فضایلی است که به صورت مادرزاد از والدین خود به ارث برده است. بلکه بنا بر آنچه در مصحف شریف آمده، انسان با فطرت و ضمیری پاک، متولد می شود و آن فطرت توحید و انتظار رجوع به اصل است. {فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ }(روم/30) لکن وجود این رذیله در پدر و مادر باعث ایجاد زمینه ی مناسب برای مبتلا شدن او به این بیماری می شود.
برای اثبات این مطلب لازم است بحث را در سه بخش پیگیری شود:
1- رابطه نفس با بدن که چگونه نفس و روح بر بدن تأثیر می گذارد.
2- اینکه چگونه نطفه از روح پدر و مادر تاثیر می پذیرد.
3- و در آخر اینکه روح کودک چگونه از نطفه تأثیر می گیرد.
مراحل انتقال خلق و خو به فرزند
مرحله اول: رابطه نفس با بدن
جناب علامه حسن زاده آملی (حفظه الله تعالی) در کتاب سرح العیون فی شرح العیون در رابطه با تأثیر نفس از بدن و بالعکس، در بخش جداگانه ای بحث کرده اند «عین فی تأثّر کلّ واحد من النفس و البدن عن الآخر»[4] (1379 ه ش: 263)، و در رابطه با رابطه نفس با بدن نیز چنین می فرمایند:
«أنّ البدن مرتبهٌ نازله للنفس والنفس تمام البدن و البدن تجسّد الروح و تجسّمه وصورته و مظهره و مظهر کمالاته قواه فی عالم الشهاده بلا تجافٍ من الطرفین... .. فالبدن إن کانت نفسه حیوانیهً فجمیع أفعاله و آثاره حیوانیه... .. فإن کانت إنسانیه فرئیسها النطق فجمیع أفعال قواه عقلانیه» (همان: 257)
بدن مرتبه نازله نفس می باشد و نفس تمام بدن است و بدن، تجسّد و تجسّم روح و صورتش و مظهرش و مظهر کمالات و قوای آن است در عالم، بدون اینکه طرفین نسبت به هم تجافی داشته باشند. پس اگر نفسِ بدن حیوانی باشد، جمیع افعال و آثارش نیز حیوانی خواهد بود. و اگر انسانی باشد پس رئیس آن نطق، و جمیع افعال قوای او عقلانی خواهد بود). (احمدیان، بابایی، 1386 ه ق: 301- 310)
در بیان ایشان آمده که بدن مظهر نفس است و به نوعی نفس هرچه دارد در بدن ظهور می کند و شاید بتوان به حدیث شریف هم اشاره ای داشت که «مَن عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه »؛ زیرا وقتی انسان به رابطه نفس و بدن در وجود خود پی ببرد به رابطه خداوند با مخلوقاتش نیز پی خواهد برد.
برای تقریب به ذهن می توان از مثال ظرف و مظروف استفاده کرد، چرا که بدن به منزله ظرفی است که روح در آن جای گرفته، و اگر آن مظروف ناپاک شود ظرف نیز بالتبع به آن آلودگی آغشته می گردد.
از سوی دیگر جسم نیز قدرت تأثیر گذاری بر روح را دارد و این مطلب دور از ذهنی نیست. دلیل این سخن را می توان مصرف داروهای آرامبخش یا داروهایی که برای افراد روان پریش تجویز می شود جست و جو کرد، برخی افراد که دارای مشکلاتی در تمرکز یا مرور حافظه خود هستند به واسطه این دارو ها به صورت موقت و بعضاً دائمی قابل درمان هستند. و این ثابت می کند که با دخالت عوامل انسانی یا طبیعی در بدن، حالاتی مناسب با آن در روان یا به تعبیری در روح انسان پدید می آید.
به تعبیر جناب علامه حسن زاده، بدن مظهر نفس است و هر حالتی که در روح به وجود آید در بدن ظهور می کند و بالعکس، لذا می توان گفت خلق و خوی انسان به سادگی بر بدن وی تأثیراتی عمیق می گذارد و این تأثیرات مسلماً به شکل تبعی نطفه را نیز دچار تغییراتی خواهند کرد.
مرحله دوم: همراهی خلق و خو با نطفه
ثابت شد که روحیات والدین بر بدن خود آن ها تاثیرگذار است و واضح است که اجزای تشکیل دهنده نطفه (تخمک که مؤنّث است و اسپرم که مذکر) نیز از این قاعده مستثنی نیستند.
حال هنگامی که اجزای تشکیل دهنده نطفه از بدن پدر و مادر جدا می شوند چه اتفاقی برایشان رخ می دهد؟ آیا در دسته جمادات قرار می گیرند؟ مسلما اینطور نیست، و همه می دانیم که اسپرم بعد از جدا شدن از بدن حتی در شرایط نا مساعد نیز بین سی دقیقه تا چهار ساعت زنده می مانند.[5] و قابلیت بارورشدن و بارور ساختن خود را از دست نمی دهند.
اما زمانی که در شرایط مناسب مانند رحم جنس مؤنث و یا دستگاه هایی که امروزه برای تلقیح مصنوعی از آن ها استفاده می شوند، قرار گیرند و لقاح موفقیت آمیزی داشته باشند، زنده خواهند ماند تا زمانی که یا امکان تغذیه کردن از آن ها سلب شود و یا امکان تنفس، و این وضع تا تکامل و دمیده شدن روح در کالبد نوزاد و به دنیا آمدن وی ادامه می یابد.
بنابراین نطفه در یک لقاح موفق، هرگز در حالت جماد و مرگ حتی به شکل موقت فرو نمی رود. بلکه تا مدتی حیات وابسته به غیر دارد و از زمان معینی به بعد دارای روح و حیات مستقل می شود و تنها نیازمند شرایطی مناسب برای رشد و رسیدن به مرحله ی تولد خواهد بود.
بر این اساس می توان ادعا کرد، آن دسته از تأثیرات که بدن پدر و مادر از روانشان پذیرفته، همچنان در اجزای نطفه که جزء وجود آنان است و علیرغم جدا شدن از منشا خود همچنان زنده است، وجود دارند. و همین نطفه است که کالبد نوزاد را تشکیل داده و خصوصیات بدن مولدان نطفه را به بدن جدید منتقل می کند.
مرحله سوم: تاثیر پذیری روح دمیده شده از نطفه
بیان این مرحله در مرحله اول گذشت؛ آنجا که ثابت شد روح بر بدن و بدن بر روح تاثیرگذار است. با توجه به همین مساله می توان توضیح داد، نطفه ای که از بدن والدین به وجود آمده دارای خصوصیاتی است که بدن آنان از خلق و روحیاتشان دریافت کرده و همین خصوصیات در بدن جدید وجود دارد،
حال این بدن به همان صورت (که در مرحله اول آمد) بر روح تازه دمیده شده نوزاد تاثیرگذار است، و در نتیجه می تواند خصوصیات روحی پدر و مادر را به واسطه بدن به روح و خلق نوزاد انتقال دهد.
برای تاکید بیشتر و به عنوان حسن ختام روایتی از حضرت محمد بن علی بن الحسین، امام باقر علیهم السلام نقل می کنیم که به دلالت التزام و طریق اولویت دلیلی است بر مدعای ما:
«تخیّروا للرّضا(ع) کما تَتَخَیَّرون للنّکاح فإنّ الرّضاع یُغیّر الطّباع» (مجلسی دوم،1404: 100/323) (برای شیر دادن [دایه] انتخاب کنید همان طور که برای ازدواج [زن مناسب] انتخاب می کنید زیرا شیر دادن طبع را تغییر می دهد.)
نتیجه
هرچند برای حسد، زمینه های مختلفی در کتب اخلاق ذکر شده است، ولی قطعاًیکی از مهمترین زمینه ها و معدات آن، وراثت می باشد. خلق و خوی پدر و مادر، در روحیات آینده فرزند بسیار مؤثر است؛ لذا لازم است که والدین در این زمینه مراقبت ویژه داشته باشند.[6]
منابع
* قرآن کریم.
1- ابن منظور، محمدبن مکرم، (1414ق)، لسان العرب، بیروت: لبنان، دارصادر، چ 3.
2- احمدیان، ابراهیم و بابایی، سیّد مصطفی (مترجمان)، (1386)، (ترجمه) سرح العیون فی شرح العیون، قم: انتشارات بُکا، چ 1.
3- إربلی، علی بن عیسی، (1381 ق)، کشف الغمّه، تبریز: چاپ مکتبه بنی هاشمی، ج2.
4-امام خمینی، روح الله، (1378)، شرح چهل حدیث،(بیجا): مؤسّسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چ20.
5- تهرانی، مجتبی، (1362)، بی جا: بینا.
6- حسن زاده آملی، حسن، (1379)، سرح العیون فی شرح العیون، قم: مرکز انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، چ2.
7- راغب اصفهانی، حسین بن محمّد، (1412ق)، المفردات فی غریب القرآن (محقّق و مصحّح: صفوان عدنان داودی)، بیروت: دارالعلم، الدارالشامیه، چ1.
8- شاذان بن جبرئیل قمی، ابوالفضل، (1363)، الفضائل، قم: ج1، انتشارات رضی، چ2.
9- شُبّر، سیّد عبدالله، (1374)، الأخلاق، قم: چاپ مکتبه العزیزی.
10- الشهرزوری، شمس الدّین، (1372)، شرح حکمه الاشراق (الشهرزوری)، تهران: مؤسّسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، چ1.
11- طریحی، فخرالدّین، (1416ق)، مجمع البحرین، محقّق و مصحّح سیّداحمد حسینی، تهران: نشرمرتضوی، چ3.
12- غزالی، ابو حامد، (بیتا)، احیاء علوم الدّین، بیروت: دارالکتب العربی.
13- فیروزآبادی، مجدالدّین محمّدبن یعقوب، (1424ق)، القاموس المحیط، بیروت: دار احیاء التراث العربی، چ 2.
14- فیض کاشانی، ملامحسن، (1417ق)، المحجّه البیضاء،(بیجا): دفتر انتشارات اسلامی، چ 4.
15- کلینی، محمّدبن یعقوب، (1386)، اصول الکافی (ترجمه و شرح محمّد باقر کمره ای)، تهران: انتشارات اسوه، چ9.
16- مصطفوی، سیدحسن، (1402ق)، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، تهران: مرکز الکتاب للترجمه والنشر، چ 1.
17- مجلسی دوّم، مولی محمّد باقر بن مولی محمّد تقی، (1404ق)، مرآه العقول فی شرح أخبار آل الرّسول، تهران: دار الکتب الإسلامیه، چ2.
18- نراقی، ملااحمد، (1377)، معراج السعاده،(بیجا): انتشارات هجرت، چ 5.
19- نراقی، ملامهدی،(بیتا)، جامع السعادات، بیروت: مؤسّسه الأعلمی للمطبوعات، چ 4.
احسان خلیلی، محمد رضا توده فلاح
پی نوشت ها:
[1] برای مطالعه بیشتر ر.ک: فیروز آبادی، مجد الدین محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، دار احیاء التراث العربی، چاپ دوم، بیروت- لبنان، 1424ه ق: 265، راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن (مفردات الفاظ القرآن)، طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، : 3 / 37.
[2] «لکن یحصر جملتها سبعه ابواب» همچنین المحجّه البیضاء: 6/335، احیاء علوم الدّین: 9 /137، مرآه العقول: 10 / 159.
[3] چند تن از علماء در کتبشان در باب حقد تصریحاً به این مطلب اشاره کردند برای مطالعه ر.ک: «و الحقد یثمر ثمانیه امور (الاول) الحسد و. ..، احیاء علوم الدین: 9/117، ملا محسن در المحجه البیضاء: 5/318 و عبدالله شُبّر در الاخلاق: 147.
[4] همچنین ر.ک: ارشاد القلوب: 2/280؛ الفضائل 1363: 1/80.
[5] عینی در تأثیرپذیری هر یک از نفس و بدن از یکدیگر.
[6] ر.ک: بخش بهداشت جنسی، تارنمای تخصصی (آخرین بازنگری 18 مردادماه: 1390) (www.bata.ir http://)
نظر شما