موضوع : پژوهش | مقاله

فطرت خداجویی و نقش آن در تربیت انسان

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 12، آذر 1381 

نویسنده : موسوی فراز، سیدمحمدرضا
چکیده:
یکی از مهم ترین مسائل انسان شناسی این است که آیا گرایش ها و بینش های انسان محصول تعاملات او با خارج است یا ریشه آن گرایش ها و بینش ها در خمیر مایه آدمی نهاده شده است؟ به عبارتی دیگر آیا در انسان چیزی به نام فطرت وجود دارد یا خیر؟ اگر انسان فطرت دارد، چه چیزهائی فطری انسان هستند؟

نویسنده در این مقاله به بررسی بینش و گرایش فطری انسان به خدا می پردازد و در پایان نوشتار، به نقش تربیتی فطرت توجه می دهد.

چیستی فطرت
فطرت واژه ای عربی از ماده (ف، ط، ر) است. «فَطَرَ» در عربی به معنی شکافتن و آفریدن ابتدائی و بدون سابقه، آمده است.[1] و در قرآن به هر دو معنی به کار رفته است.[2]

فِطْرَت بر وزن فِعْلَة برای بیان حالت فعل و به معنی سرشت، طبیعت و خلقت خاصّ است.[3] فطرت و فطریات اصطلاح های متعددی دارد اما آنچه منظور این مقاله است، نحوه خاصّ آفرینش انسان است؛ «انسان فطرت دارد» به این معنی است که انسان مانند لوح سفید یا خمیرِ شکل یافته ای به دنیا نمی آید بلکه از آغاز بینش ها و گرایش های خدادادی خاصی را به همراه دارد که انتخاب ها و افعال او را در طول زندگی جهت می دهد. و منظور از «فطری بودنِ توحید» این است که انسان نسبت به تعالیم انبیا، لااقتضا و خنثی نیست.

در سرشتِ انسان، فطرت و تقاضایی است که بعثتِ انبیا پاسخگوی آن است. پیامبران الهی چیزی را عرضه داشته اند که بشر طبق سرشتِ خود در جست و جوی آن است.[4] بنابراین فطریات انسان خدادادی، فراحیوانی، قابل تجربه درونی، همگانی و از بدیهی ترین بدیهیات است.

البته فطریات انسان به فطرت خداجوئی و خداشناسی منحصر نمی شود ولی مقاله حاضر تنها به خداشناسی و خداجوئی فطری پرداخته است.

فطرت در قرآن و روایات
الف - آیه فطرت (روم/30) «فَأَقِمْ وَجْهَک لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللّهِ الَّتِی فَطَرَ النّاسَ عَلَیها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللّهِ ذلِک الدِّینُ الْقَیمُ وَ لکنَّ أَکثَرَ النّاسِ لا یعْلَمُونَ» (پس روی خویش را بسوی دین یکتاپرستی فرا دار، در حالی که از همه کیش ها روی برتافته و حق گرای باشی، به همان فطرتی که خدا مردم را بر آن آفریده است. آفرینش خدای - فطرت توحید - را دگرگونی نیست. این است دین راست و استوار، ولی بیشتر مردم نمی دانند.)

در این آیه فطرت خداجوی بشر و بعضی از ویژگی های آن بیان شده است. طبق این آیه، یکتاپرستی و خداجوئی جزء آفرینش انسان ها است. و طبیعت انسان اقتضا می کند تا در برابر مبداء غیبی که ایجاد، بقا و سعادت او را به دست دارد، خضوع کند و شؤون زندگیش را با قوانین واقعی جاری در عالم هستی، هماهنگ نماید. دین فطری که مورد تأکید قرآن و سایر کتب آسمانی است، همان خضوع و همین هماهنگی است.[5]

همچنین طبق این آیه، همراهی و ملازمت انسان با آفرینش و خلقت خود، - همان آفرینشی که خداوند همه انسان ها را بر آن نوع آفریده است - با توجه کامل به دین مساوی و برابر است.[6] دینی که خداوند توجه به آن را از ما می خواهد، تشریع مبتنی بر تکوین است.

ب - آیه میثاق (اعراف /172 - 173): «وَ إِذْ أَخَذَ رَبُّک مِنْ بَنِی آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّیتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلی أَنْفُسِهِمْ أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلی شَهِدْنا أَنْ تَقُولُوا یوْمَ الْقِیامَةِ إِنّا کنّا عَنْ هذا غافِلِینَ أَوْ تَقُولُوا إِنَّما أَشْرَک آباؤنا مِنْ قَبْلُ وَ کنّا ذُرِّیةً مِنْ بَعْدِهِمْ أَفَتُهْلِکنا بِما فَعَلَ الْمُبْطِلُونَ»

(و [یاد کن] آنگاه که پروردگار تو از فرزندان آدم، از پشت های ایشان، فرزندانشان را گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد؛ [گفت:] آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: چرا، گواه شدیم؛ [و این گواهی را گرفتیم ]تا روز رستاخیز نگویید که ما از آن بی خبر بودیم. یا نگویید که پدران ما از پیش شرک آوردند و ما فرزندانی از پس آنان بودیم، آیا ما را به سزای آنچه کجروان و تبه کاران - کافران - کردند، هلاک می کنی؟!)

درباره این آیه، ابهامات و اظهار نظرهای بسیاری وجود دارد و بحث های مفصلّی مطرح شده است. ظاهر کلّی آیه این است که خداوند برای اتمام حجّت بر انسان ها، از آن ها بر ربوبیت خویش عهد و میثاقی گرفته است، تا کافران در قیامت، هیچ عذر و بهانه ای نداشته باشند.

آنچه در این آیه مبهم است، زمان، مکان و کیفیت این گواهی است و اینکه بنی آدمی که از آن ها میثاق گرفته شده در چه مرحله ای از خلقت بوده اند. برخی از مفسران آیه را از متشابهات دانسته اند و تفسیر آن را به اهلش واگذاشته اند. بعضی دیگر وجوه متعددی را مطرح کرده اند (چون تفصیل مطلب با هدف این مقاله متناسب نیست، از نقل آن می پرهیزیم.) با مراجعه به روایات رسیده از امامان معصوم ذیل این آیه می توانیم آن را همسو با آیه فطرت و دلیل بر سرشت خداجوئی انسان قرار دهیم. زراره، راوی معروف، روایتی از امام جعفر صادق علیه السلام نقل کرده است که این آیه را به قرار دادنِ معرفت در قلب های بنی آدم تفسیر کرده است: «...قال ثبت المعرفة فی قلوبهم...»[7]

از سوی دیگر، از امام محمد باقر علیه السلام نیز در تفسیر آیه فطرت چنین نقل شده است: «فطرهم علی معرفته انه ربّهم...»[8] از این دو روایت استفاده می شود که مفاد آیه میثاق همان مفاد آیه فطرت است و منظور آیه میثاق از این تعبیرات، معرفت فطری انسان به خالقِ خویش است. روایت های دیگری نیز این نظریه را تأیید می کند.[9]

به جز آیه فطرت و آیه میثاق از آیات متعدد دیگری نیز می توان بحث فطرت را استفاده کرد، مانند 10/ ابراهیم - 25/ لقمان - 138/ بقره آیات تذکر مانند 54/ مدثر - 21/ غاشیه - 55/ ذاریات و...آیات نسیان مانند 19/ حشر و همچنین 65/ عنکبوت - 33/ لقمان - 53/ نحل - 177/آل عمران و...

ج - در نهج البلاغه آمده است: «لمّا بدّل اکثر خلقه عهد الله الیهم فجهلوا حقه و اتخذوا الانداد معه و...فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیائه لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته...»[10]

(و این هنگامی بود که بیشتر آفریدگان از فطرت خویش بگردیدند و طومار عهد در نوردیدند، و حق او را نشناختند و برابر او خدایانی ساختند و...پس هر چند گاه پیامبرانی فرستاد و به وسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق ألست را بگذارند و نعمت فراموش کرده را بیاد آرند.)

از عبارت «لیستأدوهم میثاق فطرته» استفاده می شود که کار پیامبران ایجاد خداشناسی، و خداجوئی در انسان نیست. آن ها نمی خواهند انسان را خداشناس کنند بلکه میثاق فطری انسان را که از آن غافل شده است به او یادآوری می کنند و او را به آنچه در درون دارد، رهنمون می شوند.

د- روایات متعددی نیز از امامان معصوم( علیهم السلام) درباره مصادیق فطرت الهی بشر نقل شده است. بعضی روایات فطرت را به معرفت تفسیر کرده اند.[11] در بعضی دیگر، توحید مصداق فطرت شمرده شده است.[12]

و در برخی از فطرت به اسلام تفسیر شده است.[13] همچنین در روایاتی، نبوت و امامت و در بعضی ولایت و در برخی توحید در خالقیت و در بخشی توحید در ربوبیت، در تفسیر فطرت ذکر شده است.[14] محتوای کلّی این احادیث شریف این است که خلقت خاصّی که خداوند انسان را بر آن آفرید، توحید یا اسلام و یا...است یعنی انسان به گونه ای آفریده شده است که با این مسائل بیگانه نیست و اگر در شرایط مساعد قرار گیرد و آن فطرت الهی بالفعل شود، این معارف را می یابد. البته می توان گفت این روایات هر یک مصداقی از مصادیق فطرت را بیان کرده اند؛ پس این موارد با یکدیگر منافاتی نداشته، قابل جمعند؛ به این معنی که همه این موارد در خلقت انسان نهاده شده است.[15]

اثبات فطرت
افزون بر دلیل نقلی از قرآن و روایات، ادله دیگری مانند دلیل فلسفی و شهودی نیز بر وجود فطرت خداآشنای انسان وجود دارد که به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1- دلیل فلسفی: انسان موجودی مجرّد است و هر موجود مجرّد، علّت و خالق خود را به صورت حضوری درک می کند. در نتیجه انسان فطرتا خداشناس است.

مجرد بودن انسان به این معناست که آنچه انسانیت انسان و هویت واقعی او را تشکیل می دهد و آنچه درک کننده داده های حسی است، مجرّد است؛ یعنی همان که از آن به «روح» تعبیر می کنیم و با «خود» یا «من» به آن اشاره می کنیم، موجودی مجرد (غیر مادّی) است و از خصوصیات ماده خالی است؛ هر چند از ابزار مادی مانند چشم و گوش و...استفاده می کند و بر جسم مادی تأثیر می گذارد و از آن اثر می پذیرد. منظور از این روح، همان است که شاد یا غمگین می شود. همچنین تفکر، استنتاج و اراده نیز پدیده های روحی هستند.

دلایل عقلی و نقلی و شواهد تجربی متعددی بر تجرد روح وجود دارد که در برخی کتب به تفصیل آمده است.[16]

در توضیح مقدمه دوم دلیل فلسفی باید گفت: از نظر فلسفی معلول، عین ربط به علت خود است و وجود و استقلال معلول به وجود و استقلالِ علّت است و معلول از خود استقلالی ندارد. نسبت معلول به علّت شبیه نسبت شعاع نور به منبع نور است که با قطع اتصال، شعاع معدوم می شود. چنین معلولِ مجردی نمی تواند غایب از علّت باشد و همیشه در محضرِ علّت خود است و در حدّ خودش عالم به علّتش است. علامه طباطبائی در نهایة الحکمة می نویسند:

«و کذلک العلة حاضرة بوجودها لمعلولها الرابط لها القائم بها المستقل باستقلالها، فهی معلومة لمعلولها علما حضوریا اذا کانا مجردین و هو المطلوب»[17] از این دو مقدمه نتیجه می گیریم که انسان فطرتا خداشناس است.

2- دلیل شهودی: گفتیم که یکی از خصوصیات فطریات، قابل تجربه درونی بودن آن ها است. مثلاً وقتی ما احساس «خود» یا گرایش به زیبائی یا حقیقت جوئی یا میل به کمال را بدون اینکه هیچ منشاء بیرونی داشته باشد در درون خود تجربه می کنیم، در می یابیم که این گرایش ها «فطری» است.

فطرت خداشناسی و خداجوئی انسان نیز قابل تجربه است. انسان با تأمل می تواند در کنار شناخت خود، ربط وجودی خود به واجب الوجود و خداوند را در یابد، و همراه با این علم، به علم حضوری به خداوند برسد. ما به راحتی می توانیم با علم حضوری، به خودمان متوجه و آگاه شویم. اگر همین علم را ادامه دهیم و عمیق تر کنیم، متوجه علم حضوری به خداوند خواهیم شد که «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[18]

البته فطرت خداشناسی انسان مانند بعضی فطریات دیگر بالقوه و ضعیف است و در شرایط خاصی بالفعل و قوی می شود؛ همانطور که حتی غرایزی مانند غریزه جنسی نیز بالقوه است و در شرایط خاصی بالفعل و قوی می شود و در شرایطی نیز خاموش یا سرکوب می شود. در مورد فطرت خداشناسی، تعلّقاتِ انسان به دنیا و امور مادی و جسمِ خودش، حجاب هائی است که مانع بالفعل شدن، شکوفائی و رشدِ این فطرت می شود.[19]

گاهی غفلت به حدّی است که شخص منکرِ این فطرت می شود. اما اگر شخص اختیارا یا اضطرارا از این وابستگی ها جدا شود، خداوند را به روشنی می یابد. کسی که با ریاضت های شرعی و دستورات عرفانی، به تصفیه درون می پردازد، اختیارا خود را از این وابستگی ها جدا کرده است و کسی که در شرایطی قرار گرفته که امیدش از اسباب مادی قطع شده، و خود را بی پناه و ناامید یافته است، بی اختیار حجاب ها از روی فطرت اصیل و خداشناس او کنار می رود و ارتباط وجودی خود را با ذات مبدء متعال می یابد.[20] پس یافت و شهود خداوند نیز دلیلی بر وجود این گرایش و شناخت است. و چون این یافت غیر اکتسابی است، پس فطری است.

شخصی به حضرت امام جعفر صادق( علیه السلام) عرض کرد: بحث ها و مجادله ها درباره وجود خداوند مرا متحیر کرده است. مرا به خداوند راهنمائی کنید، حضرت فرمود: آیا هرگز سوار کشتی شده ای؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا پیش آمده که کشتی تو بشکند و هیچ راه نجاتی برای تو نباشد؟ پاسخ داد: بله، فرمود: آیا در آن هنگام قلب تو به چیزی که قادر بر نجات تو باشد تعلق نگرفت؟ پاسخ داد: آری، قلبم به موجودی که قادر بر نجاتم باشد، تعلق گرفت. فرمود: همان موجود خداوندی است که وقتی هیچ نجات دهنده ای نباشد هم قادر بر نجات تو است.[21] این حدیث، صحنه قطع همه تعلقات دنیائی را تصویر می کند که هر کسی حتی منکرِ خدا هم در آن لحظه، متوجه فطرت الهی اش می شود و خدا را می یابد.[22]

دلیل شهودی دیگر؛ میل انسان به کمال مطلق است. ما می توانیم به راحتی این گرایش را در خود تجربه کنیم که همواره در همه زندگی، متوجه و مایل به کمال هستیم که همه فعالیت های انسان در این راستا قرار دارد، امّا غالبا در اثر اُنس با اشیاء مادی و محدود، کمال را در اشیاء محدود تصور می کنیم و آن را هدف و غایت خود می پنداریم و پس از رسیدن به آن متوجه می شویم که کمال خواهی ما اشباع نشده و به آرامش نرسیده ایم؛ از اینرو کمال را در مرتبه بالاتری می بینیم و آن را هدف غایی قرار می دهیم و پس از رسیدن به آن باز هم متوجه می شویم که کمال خواهی ما ارضا نشده است و خواهان کمال بالاتری هستیم و این سلسله ادامه دارد. پس نتیجه می گیریم که انسان همواره به دنبال کمال مطلق و منبع و مبدأ همه کمالات یعنی ذات باری تعالی است. و فطرتا متمایل به آن سرچشمه است و تا به آن نرسد، تشنه و طالب است؛ اما در مصداق آن اشتباه می کند.

سال ها دل طلب جام جم از ما می کرد

آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود

طلب از گمشدگان لب دریا می کرد

و چون این میل هیچ عاملی جز آفرینش نداردو غیر اکتسابی است نتیجه می گیریم که انسان دارای فطرت خداجوئی است.[23] وقتی دلِ انسان به دنبالِ خدا باشد، می داند که چه می خواهد یعنی خداجوئی مسبوق به خداشناسی است و این گرایش، متعلّق خود را نیز نشان می دهد، پس خداشناسی فطری را نتیجه می گیریم.[24]

این نکته حایز اهمیت است که این فطرت عامل گرایش و شناخت خداست، اما انسان را از عقل و تفکر و پیامبر و تذکر دهنده بی نیاز نمی کند؛[25]از اینرو قرآن نیز بر تفکر و تدبر و تعقل تأکید کرده است و همچنین بدون وجود پیامبر، حجّت را بر انسان تمام شده نمی داند، ( نساء / 165) و استضعاف فکری را از جمله عوامل به ثمر نرسیدنِ فطرت می داند (نساء / 98).

فطرت از دیدگاه دانشمندان غیر مسلمان
برخی از دانشمدان و روانشناسان غیر مسلمان نیز کم و بیش متوجه فطرت انسان شده اند، از جمله کارل گوستاویانگ[26]، عوامل موثر در رشد روانی انسان را فطری می داند و در کتاب «رواشناسی و دین»می نویسد:

«این یک واقعیت است که بعضی افکار [یعنی افکار دینی] تقریبا در همه جا و در همه زمان ها یافت می شوند و حتی می تواند به نحوی خود به خود به وجود آیند یعنی مطلقا بدون اینکه از محلّی به محلّی دیگر سرایت کرده یا از سینه به سینه منتقل شده باشند. این افکار ساخته و پرداخته افراد نیستند...»[27]

گوردون آلپورت[28] به نوعی فطرت کمال مطلق خواهی انسان را قبول دارد.[29] ابراهام مزلو[30] و کارلراجرز[31] که دارای نظریه های انسان گرایانه[32] هستند، به نیازهای فطری انسان[33] قائل شده اندهمچنین ردولف اُتو[34]، دینداری و گرایش به امر قدسی را امری ساختاری و ذاتی می داند که ریشه درسرشت و فطرت آدمی دارد و امری عارضی و صوری و تحمیلی و بیرونی نیست.[35]

پل ادواردز می نویسد: فیلسوفان و روان شناسان با نفوذی هستند که یا اصلاً اعتقادی به خدا ندارند یا اینکه در هر صورت به مستحکم کردن اعتقاد به خدا با براهین توجهی نداشته اند اما با این وجود می خواهند ادعا کنند که انسان ها بالطبع دینی هستند یعنی به گفته «ماکس شِلِر» انسان ها «خداجو» هستند.[36]

نقش تربیتی فطرت
اگر فطرت و فطریات انسان را بپذیریم، آن فطریات باید در تربیت او در نظر گرفته شود. اساسا واژه «تربیت» به معنی رشد و پرورش دادن است و پرورش دادن وقتی معنی پیدا می کند که وجود یک سلسله استعدادها و ویژگی ها را در انسان پذیرفته باشیم. معلّم و مربّی مانند باغبان است نه مانند صنعتگر یا نجّار، باغبان گل و درخت را «پرورش» می دهد اما صنعتگر، مصنوعات خود را می سازد. مربّی استعداد عقلانی و فکری انسان را رشد می دهد. استعداد خداجوی انسان را پرورش می دهد و احیانا هدایت می کند.[37] پس فطرت با تربیت ارتباط دارد.

همانطور که گفته شد امور فطری بالقوه و ضعیف هستند و به کمک عواملی بالفعل و قوی می شوند و عواملی نیز می توانند آن ها را خاموش یا منحرف سازند. معلمان، مربیان و مسؤولان تربیت و تبلیغ، از جمله مدیران و برنامه ریزان صدا و سیما با مطالعه و آگاهی از عوامل تقویت و تضعیف امور فطری می توانند برای رسیدن به آرمان های تربیتی، از ابزار مهم و قوی فطرت استفاده کرده و در طراحی و برنامه ریزی برای تربیت افراد با بصیرت بیشتری اقدام نمایند. البته با توجه به تنّوع فطریات، این مسأله، ساحت های گوناگونی خواهد داشت، اما بحث ما درباره فطرت خداشناسی است. ذیلا به برخی از موانع شکوفائی فطرت اشاره می کنیم.

1- یکی از موانع شکوفائی فطرتِ خداجوی انسان، آلودگی روح به گناهان است. اصولاً آلودگی گناهان دل را از خدا دور می کند و پاکی و لطافت نخستین آن را از بین می برد. فطرت چنین انسانی نمی تواند شکوفا شود. همچنین آلوده بودن محیط و غرق شدن جامعه در شهوت پرستی و هوای نفس، تحریک شهوات و تن پروری و حیوان صفتی از عوامل انحراف و یا بی اثر شدن فطرت الهی انسان است. استاد مطهری می نویسد:

«اینها با هر گونه احساس تعالی اعم از مذهبی یا اخلاقی یا علمی یا هنری، منافات دارد، آدم شهوت پرست حتی احساس عزت و شرافت و سیادت و شهامت و شجاعت را از دست می دهد و اسیر شهوت می شود و جاذبه های معنوی او را نمی کشد همانطور که خداوند می فرماید: «ان الله لایهدی القوم الفاسقین»[38]

2- عامل دیگری که ممکن است مانع هدایت فطری انسان شود، محیط نامناسب است. در جامعه ای که عقیده رسمی، ماتریالیسم است، شنیدن ندای فطرت و پاسخ درست به آن، مانند حرکت برخلاف جهت رودخانه است و ممکن است باعث از دست دادن موقعیت های اجتماعی شود.

3- بیان نادرستِ مفاهیم دین، به صورت ایجاد تصوّر نامعقول و غیر علمی از خدا و صفات او یا ایجاد تعارض میان دین و سایر فطریات و تمایلات طبیعی بشر نیز از عوامل سرکوبی فطرت مذهبی است.[39]

متقابلاً بعضی عوامل، فطرت و امور فطری را تقویت می کنند؛ عواملی چون: پاک بودن از گناه و معنوی بودن جامعه و محیط و بیان عالمانه و صحیح مفاهیم دین. با وجود این عوامل، فطرت خداجوی انسان به راحتی انسان را هدایت می کند و او نیز به ندای فطرت پاسخ می دهد. ترویج فساد و لهو و لعب بین جوانان و...از سوی دشمنان به منظور خاموشی و یا انحراف همین فطرت پاک صورت می گیرد.

پی نوشت ها:

[1] ابن منظور، لسان العرب، دار احیاء التراث العربی، مؤسسة التاریخ العربی، بیروت، چاپ نخست، 1416، ج 1، ص 258 و ر.ک: الجوهری، الصحاح فی اللغة و العلوم، تجدید صحاح العلامة الجوهری، دار الحضارة العربیة، بیروت، ج 2، ص 248 - 249؛ شیخ فخرالدین الطریحی، مجمع البحرین، تحقیق سید احمد الحسینی، انتشارات کتابفروشی مرتضوی، تهران، چاپ دوم، 1362، ج 3، ص 437.

[2] ابراهیم / 10؛ افی الله شک فاطر السموات و الارض و انفطار / 1؛ اذا السماء انفطرت.

[3] احمد بن محمد بن علی الفیومی، المصباح المنیر، دار الهجرة، قم، چاپ نخست، 1405، ص 476.

[4] مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، تهران، ج 3، ص 602.

[5] سید محمد حسین طباطبائی، المیزان فی تفسیر القرآن، اسماعیلیان، قم، چاپ دوم، 1390، ج 8، ص 299.

[6] عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، مرکز نشر اسراء، قم، چاپ نخست، 1378، ج 12، فطرت درقرآن ص 28.

[7] محمد باقر المجلسی، بحار الانوار، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403، ج 3، ص 280، حدیث 16.

[8] همان، حدیث 13.

[9] همان، ص 278، حدیث 7، و همچنین ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، المکتبة الاسلامیة، تهران، 1388، ج 2، ص 10، حدیث 2.

[10] نهج البلاغه، دکتر صبحی صالح، بیروت، چاپ اول، 1387 ق، ص 43، خطبه اول.

[11] محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، دار الاضواء، بیروت، ج 2، ص 12 و 13 حدیث 14. به نظر امام خمینی در کتاب شرح چهل حدیث، روایت «حسنه» است یعنی در مرتبه بندی علمی روایات از نظر سند، در مرتبه خوبی قرار دارد. و همچنین ر.ک: محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ دوم، 1403 ق، ج 3، ص 279، حدیث 11 و 12 و 13.

[12] محمد باقر مجلسی، همان، ص 277، حدیث 4، 5 و 6 و همچنین ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، همان، حدیث 3، ص 12.

[13] محمدباقر المجلسی، همان، ص 278، حدیث 7، و همچنین ر.ک: محمد بن یعقوب کلینی، همان، ص 12، حدیث 2، که به نظر امام خمینی در کتاب شرح چهل حدیث، این روایت «صحیحه» است یعنی در رتبه بندی علمی روایات از نظر سند، در مرتبه عالی قرار دارد.

[14] محمدباقر المجلسی، همان، ص 280، حدیث 18 و ص 277، حدیث 2 و ص 279، حدیث 11 و ص 278، حدیث 10 و 13.

[15] امام خمینی، شرح چهل حدیث، مؤسسه تنظیم و نشرآثار امام خمینی، چاپ سوم، تهران، 1372، ص 179-187.

[16] برای نمونه - به دو دلیل اشاره می کنیم: الف) اثبات شخصیت؛ یعنی حقیقتی که با واژه «من» یا «خود» از آن یاد می شود، در طول عمر، واحد است و با وجود اینکه هر چند سال یکبار همه سلولهای بدن به تدریج جای خود را به سلول های جدید می دهند و در طول چند سال، ممکن است بدن شخص تغییرات زیادی کند، حتی ممکن است بخشی از بدن قطع یا فلج شود، باز هم مشارٌالیه «من» همان حقیقت نخستین است و هیچ تغییری نمی کند، پس «من» به این جسمِ مادی یا بخشی از آن اشاره نمی کند، به موجودی مجرد و فرامادی نظر دارد. ب) نداشتن ویژگی های ماده: ماده و مادّیات خواصی مانند احتیاج به مکان، قابل قسمت بودن و...دارد ولی روح انسان از این خواص خالی است. وقتی ما در خود تأمل می کنیم، به علم حضوری در می یابیم که آن «خود» بُعد ندارد و از مکان بی نیاز است و فضا را اشغال نمی کند. نمی توان برای روح، مکانی در بدن یا خارج از بدن تعیین کرد. همچنین نمی توان آن را به دو نیمه قسمت کرد. اما اگر جسم و مادی تصور شود، قابل قسمت است. پدیده های روحی مانند غم و شادی، تفکر و اراده و...نیز چنین هستند. و چیزی که خواص ماده را ندارد، مجرد و غیر مادی است.

[17] سید محمدحسین طباطبائی، نهایة الحکمة، مؤسسة النشر الاسلامی التابعة لجماعة المدرسین، قم، چاپ یازدهم، 1416، ص 259.

[18] غررالحکم و دررالکلم، ج 2، ص 625.

[19] ملاّ صدرالدین شیرازی، الحکمة المتعالیة، ج 9، ص 124.

[20] محمدتقی مصباح یزدی، معارف قرآن، مؤسسه در راه حق، قم، چاپ نخست، 1367، ج 1- 3، ص 29.

[21] محمد بن علی بن الحسین بابویه قمی شیخ صدوق، التوحید، مکتبة الصدوق، تهران، 1387، ص 231.

[22] عبدالله جوادی آملی، ده مقاله پیرامون مبدأ و معاد، انتشارات الزهراء علیهاالسلام، قم، چاپ سوّم، 1372، ص 75 - 76.

[23] امام خمینی، شرح چهل حدیث، حدیث فطرت، و همچنین ر.ک: محمدعلی شاه آبادی، رشحات البحار،کتاب الانسان و الفطرة، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1360، ص 35 - 37.

[24] معارف قرآن، پیشین، ص 34.

[25] مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ ششم، ج 6، ص 908، و همچنین ر.ک: محمدتقی مصباح یزدی، آموزش عقاید، سازمان تبلیغات اسلامی، تهران، چاپ شانزدهم، 1376، ج 1، ص 63.

[26] Carl Gustav Jung (1875 - 1961).

[27] کارل گوستاویونگ، روان شناسی و دین، ترجمه فؤاد روحانی، شرکت سهامی کتابهای جیبی، تهران، چاپ سوّم، 1370، ص 1 به بعد.

[28] Gordon Alport (1897 - 1967).

[29] دوآن شولتس، روانشناسی کمال الگوهای شخصیت سالم، ترجمه گیتی خوشدل، نشر نو، تهران، 1369، ص 40.

[30] Abraham Maslow (1908 - 1970).

[31] Carl Rogers (1902 - ).

[32] humannistic.

[33] دوآن شولتس، همان، ص 111.

[34] Rudolf Otto.

[35] رودلف اتو، مفهوم امر قدسی، ترجمه دکتر همایون همتی، نقش جهان، تهران، چاپ اول، 1380، ص 218.

[36] پل ادواردز، دائرة المعارف فلسفه، براهین اثبات وجود خدا در فلسفه غرب ترجمه علیرضا جمالی نسب و...، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، قم، چاپ اول، 1371، ص 130.

[37] مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ چهارم، 1374، ج 3، ص 454.

[38] مرتضی مطهری، مجموعه آثار، صدرا، تهران، چاپ چهارم، 1374، ج 3، ص 405.

[39] همان جا، و همچنین ر.ک: فطرت در قرآن، پیشین، ص 391 - 402.

نظر شما