مرزهای مدارا و شدت عمل در حکومت امیرمؤمنان
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 22، مهر 1382
نویسنده : جواد سلیمانی
جواد سلیمانی[1]
چکیده:
اسلام دین سهل و آسانی است به طوری که عمل به احکام آن آدمی را به تکلفهای بی مورد و ریاضتهای بی جا نمی افکند، اما در عین آسانی برای رشد و تکامل بندگان و حفظ مصالح جامعه اسلامی در برخی موارد بسیار دقیق و سختگیر است.
از این رو در این نوشتار ابتدا دیدگاه اسلام در مورد مدارا و شدت عمل به طور خلاصه تبیین گردیده سپس با استناد به سیره حکومتی امیرمؤمنان علیه السلام برخی از مرزهای مدارا و شدت عمل در حکومت آن حضرت مورد بررسی قرار گرفته است.
درآمد: نگاهی به مسأله تساهل و تسامح در اسلام
در سالهای اخیر یکی از مباحث رایج محافل سیاسی و اجتماعی بحث تساهل و تسامح بوده به گونه ای که تیتر بسیاری از روزنامه ها و عناوین برخی از کتابها و سخنرانیها را به خود اختصاص داده است و متخصصان و صاحب نظران به نقد و بررسی آن پرداخته و می پردازند. برخی، مرزهای تساهل را بسیار وسیع و حتی نامحدود دانسته و برخی دیگر حد و مرز مشخص سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی را برای آن تعریف می کنند.
ولی از آنجا که جامعه ما یک جامعه شیعی و پیرو مکتب علی بن ابی طالب علیه السلام بوده و آن حضرت را مراد و پیشوای خود می داند شایسته است مسأله تساهل و تسامح در سیره آن حضرت به عنوان الگوی رفتاری و معیار سنجش صحت و سقم آرا و اندیشه ها مورد مطالعه و دقت بیشتری قرار گیرد. اما پیش از بررسی سیره امام علی علیه السلام در برخورد با مسأله تساهل و تسامح، شایسته است ابتدا به دیدگاه قرآن و سنّت در مورد این مقوله، نگاهی اجمالی بیفکنیم و ببینیم اساسا اسلام دین تساهل و نرمش است، یا صلابت و سرسختی و یا هر دو؟ تا از این رهگذر سیره امام علی علیه السلام را با سهولت بیشتری درک نماییم.
با مطالعه و تأمل در احکام و دستورات اسلام به این نتیجه می رسیم که نوعی تسهیل و آسان گیری در دل احکام لایتغیر و قوانین ثابت اسلام نهفته است. به طوری که رفق و مدارا یکی از ملاکهای مورد نظر شارع مقدس در مقام تشریع احکام و تکالیف بندگان بوده است. مثلاً در مورد وضو، اگر کسی به خاطر عذری چون زخم برداشتن یکی از اعضای وضو، استعمال آب حتی به صورت جبیره ای برایش ضرر و زیان و یا مشقت داشت می تواند به جای وضو تیمم کند. و یا قرآن مجید در مورد روزه ماه رمضان، می فرماید:
«فمن کان منکم مریضا أو علی سفر فعدّة من ایام اخر»[2]
اگر کسی از شما بیمار و یا مسافر بود روزهای دیگری را به جای آن روز، روزه بگیرد.
در حالی که ما بالوجدان احساس می کنیم بسیاری از مسافران و بیماران با اندکی تحمل می توانند روزه بگیرند؛ ولی از آنجا که خداوند متعال بنایش بر این است که در وضع تکالیف بر بندگان آسان بگیرد، و نه تنها تکالیف ما فوق طاقت، بلکه حتی در بسیاری از موارد تکالیف مادون طاقتشان را نیز بر آنان وضع ننماید، تکلیف روزه ماه رمضان را از مسافران و بیماران برداشته است. از این جهت در ادامه آیه شریفه مذکور در بیان فلسفه برداشتن تکلیف روزه ماه رمضان از مسافر و بیمار آمده است:
«یرید الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر»[3]
خدا راحتی شما را می خواهد نه سختیتان را.
یعنی بنای خدای متعال در وضع تکالیف آسان گیری بوده است. از این رو دین اسلام آیینی سختگیر، مشقت زا و خشک نیست. دستورات اسلام بر پایه فشارهای بی جا و لجوجانه شکل نگرفته است. عمل به احکام اسلام برای نفوس پاک، آسان و روان می باشد. و هرگز چون آیین های بودایی و هندویی مکلفین را به ریاضت کشی، گوشه گیری و عزلت گزینی مبتلا نمی کند. روزی همسر عثمان بن مظعون، نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمده و از شوهرش به دلیل بی مبالاتی در امور زندگی شکایت کرد، گفت، عثمان روزها روزه می گیرد و شبها به عبادت بر می خیزد؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله به شدت ناراحت شدند از خانه بیرون آمدند و در پی عثمان رفتند، تا این که او را در حال نماز پیدا کردند و فرمودند:
«یا عثمان لم یرسلنی الله تعالی بالرهبانیة و لکن بعثنی بالحنیفیة السهلة السمحة...»[4] ای عثمان، خداوند مرا برای گوشه نشینی و رهبانیت نفرستاده، مرا بر شریعت مستقیمی که سهل و آسان است، مبعوث نموده است.
یعنی دستورات دین من دستوراتی مطابق فطرت و ملایم با نفس سلیم انسان می باشد. آدمی را به تکلفهای بی جا و نامعقول نمی افکند.اما همین اسلام که شریعتی سهل بوده و احکامش بر مبنای آسان گیری بر بندگان وضع گردیده است، در برخی موارد به شدت سخت گرفته، نه تنها تساهل به خرج نداده بلکه با صلابت و شدت عمل، رفتار کرده است.
یکی از مسائلی که اسلام در آن سخت گیری نموده مسأله حفظ اموال مسلمین و بیت المال می باشد. اسلام در حفظ و حراست از اموال عمومی و بیت المال حساسیت ویژه ای به خرج داده و با متخلفین با خشم و تندی برخورد می کند. به عنوان نمونه به یکی از برخوردهای علی علیه السلام در مورد متخلفین در نگهداری بیت المال که مورد تأیید رسول خدا صلی الله علیه و آله قرار گرفته، اشاره می کنیم.
علی علیه السلام در سال دهم هجری، برای جمع آوری مالیات مسیحیان نجران از سوی پیامبراکرم صلی الله علیه و آله به منطقه نجران سفر کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله پس از سفر علی علیه السلام به نجران، برای انجام مراسم حج، مدینه را به سوی مکه ترک گفت، علی علیه السلام بعد از جمع آوری اموال نجران به جهت پیوستن به رسول خدا صلی الله علیه و آله مستقیما از نجران به سوی مکه حرکت کرد، در میان راه اموال را به نیروهایش سپرد.
و به خاطر حاجتی زودتر خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله رساند، پس از گفتگو با آن حضرت به طرف نیروهایش رهسپار شد، اما وقتی به نیروهایش ملحق گردید دید، آنها پارچه های یمنی جمع آوری شده از نجرانیها را بین خود تقسیم نموده هر کدام یکی از آنها را به عنوان لباس احرام پوشیده اند، حضرت به شدت از این موضوع خشمگین شد، جانشین خویش را که هنگام رفتن به سرپرستی آنها گمارده بود توبیخ و سرزنش کرد و دستور داد تمام پارچه ها را از تن در آورند. این برخورد علی علیه السلام موجب خشم و غضب نیروهای تحت امرش گردید.
از این رو وقتی وارد مکه شدند زبان به شکوه و شکایت از آن حضرت گشودند، اندک اندک شکایت و عیبجویی از آن حضرت بالا گرفت و کار به جایی رسید که کاسه صبر نبی اکرم صلی الله علیه و آله که معمولاً به اقتضای مقام رهبری در درگیریهای میان اصحاب دخالت نمی کرد، لبریز شد و صریحا از علی علیه السلام و اقدامش حمایت کرد. به منادیش دستور داد در میان مردم بگوید:
«اِرفَعُوا أَلسِنَتَکمْ عن علی بنِ أبی طالب، فَاِنَّهُ خشِنٌّ فِی ذاتِ اللّهِ عزَّ و جلَّ، غیرُ مُداهنِ فی دینِهِ.»[5]
یعنی: زبانهایتان را از ملامت کردن علی بن أبی طالب نگاهدارید، او در اجرای حکم خدای عزّ و جل خشن است و در دین خویش اهل تساهل نیست.
دومین مورد از مواردی که اسلام نرمش را کنار گذارده و با حساسیت و صلابت برخورد نموده به مسأله اجرای حدود الهی باز می گردد، اسلام در اثبات جرایم شروط سختی قرار داده است، به طوری که به آسانی نمی توان شخصی را متهم به جنایتی کرد. ولی پس از اقامه بینه و مُبرهَن شدن تخلف، در اجرای حدود سختگیر و بی گذشت است. مثلاً برای زنای مُحصنه حدّ سنگسار را قرار داده و یا برای قتل نفس و برخی از جنایات جسمانی قصاص را وضع نموده و آن را مایه حیات جامعه شمرده، و در بحرانی ترین شرایط از اجرای حدود صرف نظر نمی کند.
رسول خدا صلی الله علیه و آله هنگام فتح مکه برای پیشگیری از فتنه گریهای قریش و از بین بردن بغض و کینه آنان نسبت به اسلام، سیاست رأفت و تألیف قلوب را برگزید. کسانی را که به منزل برخی از سران قریش پناه می بردند أمان داد. و جز چند تن از مشرکان بقیه را آزاد کرد. اما در همان شرایط حساس و بحرانی، از اجرای حد الهی بر یکی از زنان قریش صرف نظر نکرد؛ زنی از قبیله بنی مخزوم و از خانواده های بزرگ مکه را به جرم دزدی دستگیر کردند؛ طبق موازین اسلام می بایست انگشتانش قطع می شد، قریش از این موضوع سخت نگران شدند
چرا که او از اعضا خانواده اش محسوب می شد، از این رو، تلاش سختی را آغاز کردند تا پیامبر صلی الله علیه و آله را به چشم پوشی، عفو و اغماض وا دارند، پس از تحقیق و تفحص به این نتیجه رسیدند، اسامة بن زید را برای وساطت نزد آن حضرت بفرستند، چرا که پیامبر علاقه خاصی به اسامه داشت؛ اما بر خلاف انتظار آنها، وقتی اسامه تقاضای خود را به پیامبر صلی الله علیه و آله عرض کرد، رنگ چهره آن حضرت دگرگون شد، فرمود:
«اَتَشفَعُ فی حدٍّ من حدودِاللّه؟ »[6]آیا در مورد حدّی از حدود خدا شفاعت می کنی؟!
به قدری واکنش پیامبر صلی الله علیه و آله تند بود که اسامه فورا حرف خود را پس گرفت و از رسول خدا صلی الله علیه و آله تقاضا کرد نزد خدا برایش استغفار کند. آنگاه رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم را گرد آورد و فرمود: «اقوام پیش از شما هلاک شده اند چرا که وقتی شریفی در میانشان سرقت می کرد رهایش می کردند، ولی وقتی ضعیفی دست به دزدی می زد، بر او حدّ جاری می کردند. اما قسم به آن که جانم در ید قدرت اوست اگر فاطمه دختر محمد دزدی کند دستش را قطع می کنم.
سومین موقفی که خداوند متعال در آن با خشم و غضب بر خورد نموده و از پیامبرش خواسته است تا در آنجا تساهل و تعارف را کنار بگذارد، موقف برخورد با دشمنان و منکران دین بوده است. خداوند متعال در سوره قلم خطاب به نبی اکرم صلی الله علیه و آله می فرماید:
«فَلا تُطِعِ الْمُکذِّبِینَ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیدْهِنُونَ»[7]از منکران و کذابین اطاعت نکن آنها دوست دارند اگر تو تساهل به خرج داده و به آنان نزدیک شوی با شما مداهنه کنند.
کفّار دوست داشتند با پیامبر صلی الله علیه و آله پشت میز مذاکره و صلح بنشینند و بر سر دین خدا با آن بزرگوار مصالحه و معامله کنند. بی تردید اگر پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر می شد دست از نفی شرک و بت پرستی می کشید و تنها به خداپرستی دعوت می کرد مشرکان مکه با ایشان کنار می آمدند چنانچه سران قریش به پیامبر صلی الله علیه و آله گفتند:
«تَدَعنا و اَلهتَنا و نَدَعُک و اِلهَک»؛ یعنی: ما و خدایان ما را رها کن تا ما تو و خدایت را رها کنیم.
ولی آن حضرت هرگز تن به چنین سازشی نداد و فرمود:
«قولوا لا إله إلا اللّه »[8]؛ یعنی: بگویید خدایی جز خدای یکتا نیست.
و یا قرآن مجید در وصف اصحاب واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله می فرماید:
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللّه وَ الَّذِینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَی الْکفّارِ رُحَماءُ بَینَهُمْ...»[9]
محمد صلی الله علیه و آله فرستاده خداست و کسانی که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند...
یعنی مسلمان راستین و اصحاب صادق پیامبر صلی الله علیه و آله باید در برابر کفّار مقاوم و با صلابت باشند نه نرم خو و با تسامح.
بنابر این در یک جمع بندی باید گفت اسلام هم دین با گذشت است و هم دین با صلابت، هم تساهل و تسامح دارد و هم خشم و برائت. اساسا دین اسلام، دینی سهل و آسان است؛ یعنی احکام آن بر اساس تسهیل بر بندگان و رعایت طاقت آنان وضع گردیده است و هرگز آدمی را به مشقتهای بی جا، ریاضتهای بی مورد، گوشه گیری و عزلت گزینی مبتلا نمی کند؛ ولی در عین گذشت و مدارا در برخی موارد، چون حفظ بیت المال و اجرای حدود الهی و برخورد با دشمنان دین به شدت سرسختی و صلابت نشان می دهد. علی بن ابیطالب علیه السلام نیز در دوران حکومت خویش با حوادث و پیشامدهای متعددی روبرو شد که در برابر برخی از آنها به طور شگفت انگیزی سکوت و مدارا کرد و در مقابل برخی دیگر با خشم و غضب رفتار نمود. ما در این نوشتار برخی از مصادیق آن را مورد بررسی قرار می دهیم.
الف) دو محور مدارا و تساهل در سیره حکومتی علی علیه السلام
1- نرمخویی و مدارا با خواص منحرف
نخستین موردی که حضرت در آن مدارا می کرد در برخورد با خواص منحرف بود، امیرالمؤمنین علیه السلام برای هدایت کسانی که روزی در صف مجاهدین اسلام رزمیده و دین خدا را یاری نموده ولی پس از مدتی فریب زر و زیور و شیاطین را خورده و از مسیر اسلام ناب خارج شده بودند با گذشت و بردباری رفتار می نمود و سعی می کرد از خطاهای گذشته شان چشم پوشی نموده آنان را از هلاکت و شقاوت نجات دهد.
حتی المقدور لغزشها و نیات آلوده شان را نادیده می گرفت و با رفق و سماحت با آنان رفتار می کرد. مادامی که آنان علنا روبروی مسلمانان صف نمی کشیدند و دست به شمشیر نمی بردند با آنها برخورد نمی کرد، این حقیقت در برخورد آن حضرت با ناکثین کاملاً هویداست. وقتی که طلحه و زبیر از آن حضرت اجازه خروج از مدینه را خواستند حضرت می دانست آنها مناسک عمره را بهانه قرار داده و قصد فتنه انگیزی دارند، اما مانع خروجشان نشده و آنها را حبس نکرد.
حتی پس از اشغال بصره توسط طلحه، زبیر و عایشه، و آمادگی برای جنگ، در میدان جمل نیز بارها به طور مستقیم و غیرمستقیم با آنها مذاکره نمود تا آنها را از مسیر باطلی که برگزیده اند بازگرداند، سرانجام قرآنی را به دست جوانی داده تا آنها را به تن دادن به حکم قرآن دعوت کند، ولی نتیجه ای نداشت؛ آنها آن جوان را به شهادت رساندند و حضرت را مجبور به جنگ کردند.[10] در راز مدارای حضرت با افرادی چون طلحه، زبیر و عایشه دو چیز به نظر می رسد که دومی مهمتر از اولی می باشد.
اول آن که: خواص، انسانهای برگزیده و با سابقه ای بودند که سالیان متمادی در کنار رسول خدا صلی الله علیه و آله و زیر بیرق اسلام شمشیر زده و رنجها و مرارتهای فراوانی را در عرصه جهاد فی سبیل الله متحمل شده بودند و اساسا اسلام محصول محنت هایی بود که آنها در دوران بعثت و هجرت کشیده بودند. از این رو علی علیه السلام که امام رحمت و پدر امت پس از پیامبر صلی الله علیه و آله به حساب می آمد نهایت تلاش خویش را به کار می بست تا با صبر، حوصله و مدارا آنان را از کام دنیا بیرون بیاورد و از بر باد رفتن رنجهایشان جلوگیری کند.
علی علیه السلام می دانست آنها فریب زر و زیور و مقام دنیا را خورده اند و آلت دست بنی امیه قرار گرفته اند و خمیر مایه آنان خمیر مایه افرادی چون معاویه و مروان بن حکم نیست، از همین رو وقتی شمشیر زبیر را پس از کشته شدن نزدش آوردند اشک از دیدگانش جاری شد و فرمود:
«سیف طالما انکشف الکرب عن وجه رسول الله.»
دوم آن که: علی علیه السلام می دانست درگیری با خواص، قشر عوام نو مسلمان را به حیرت وا می دارد، برخی گمراه شده به خواص منحرف می پیوندند و جاهلانه حیات طیب دنیوی و اخروی خویش را تباه می کنند و برخی دیگر در بهت فرو مانده از شرکت در جنگ کناره گیری می کنند، کما این که عده زیادی از مردم به بهانه این که جنگ علی علیه السلام با طلحه و زبیر جنگ با اهل قبله است از شرکت در سپاه حضرت کناره گرفتند.
در نتیجه در این میان سپاه اسلام در اثر تفرقه و اختلاف از درون متلاشی می شود و دشمنان اسلام؛ یعنی معاویه به قدرت می رسد. از این رو تا حد امکان سعی می کرد با مدارا خطر انحراف خواص را از سر امّت اسلامی برطرف کند.
البته این نرمخویی بی حد و مرز نبود، تا زمانی ادامه می یافت که مصالح جامعه اسلامی را تهدید نمی کرد، ولی اگر نفس مدارا موجب فروپاشی حکومت دینی می شد با تمام قوا وارد میدان مبارزه می شد و با شدت با آنها برخورد می کرد. گرچه طلحه و زبیر هیچ یک توسط یاران علی علیه السلام به قتل نرسیدند ولی کشته شدنشان در خلال جنگ، توسط یاران حضرت امری طبیعی بود چرا که هیچ دستور خاصّی از طرف حضرت مبنی بر ممنوعیت کشتن طلحه و زبیر صادر نشده بود.
2- مدارا با متحجران
دومین مصداق از مصادیق مدارای حضرت در مواجهه با متحجران و انسانهای کوته فکر تجلی یافت. آن بزرگوار در برخورد با خوارج که به خاطر کج فهمی و حماقتشان فریب نیرنگهای معاویه را خورده، بازیچه دست منافقان قرار گرفته بودند و تفسیرهای التقاطی از دین ارائه می دادند نیز مانند ناکثین بلکه حتی بیش از آنها رفق و مدارا به خرج داد.
جنگ صفین را در سرنوشت سازترین لحظات پیروزی با اصرار آنها متوقف نمود، به پیشنهاد آنها سند تحکیم و آتش بس موقت را با معاویه امضا کرد. به خاطر پافشاری خوارج ابوموسی اشعری را به جای ابن عباس و مالک اشتر، به نمایندگی از خویش برای مذاکره با عمرو بن عاص به دومه الجندل فرستاد، پس از ماجرای تحکیم و امضای سند تحکیم در همان میدان جنگ صفین برخی از خوارج فورا از نظر خود برگشتند و شعار لا حکم الا للّه سر دادند.[11] اما حضرت خویشتن داری به خرج داده آنها را قلع و قمع نکرد.
پس از این که مذاکرات عمرو بن عاص و ابوموسی اشعری به نفع عمرو بن عاص پایان یافت، و خوارج به نیرنگ معاویه و عمر و بن عاص پی بردند به جای توبه و عذرخواهی از امیرالمؤمنین علیه السلام، از آن حضرت خواستند توبه کند؛ چرا که غیر خدا را حَکم قرار داده است.
اما امام علیه السلام با همه جفاکاریهای آنان، با آنها درگیر نشد. ولی زمانی که عبداللّه بن خبّاب، همسر و زنان همراهش را به جرم حمایت از امیرالمؤمنین علیه السلام به قتل رساندند آنها را قلع و قمع کرد. چرا که آنان از آن تاریخ به گروه خطرناکی تبدیل شده بودند که امنیت جانی و مالی جامعه را به خطر می افکندند. رمز مدارای حضرت با متحجران نیز روشن است؛ چرا که رفتار آنان برخاسته از فکر شیطانی و الحادی نیست. از این رو باید با صبر و سلوک آنها را هدایت نمود.
ب) مصادیق شدت عمل در سیره حکومتی علی علیه السلام
امیرالمؤمنین علیه السلام در مسائلی چون اجرای حدود، حفظ و توزیع عادلانه بیت المال و برخورد با عناصر منافق و معاند که در پی هدم اسلام و حکومت اسلامی بودند شدت عمل به خرج می داد. شاید راز این حساسیت و جدّیت این بود که با تعطیلی حدود، نظم جامعه فرو می پاشید و با بی مبالاتی نسبت به حفظ و توزیع بیت المال ظلم و تبعیض در جامعه نهادینه می شد و با کوتاه آمدن در مقابل توطئه های دشمنان دین و حکومت دینی، شرف و هویت امت اسلامی از بین می رفت. اکنون در حد گنجایش این مقاله برخی از نمونه ها و شواهد هر مورد را بیان می کنیم.
1- جدیت در اجرای حدود الهی
1-1) قصاص عبیداللّه بن عمر
هنگامی که عمر به وسیله یکی از موالی به نام ابولؤلؤ مجروح شد، پسرش عبیداللّه برای گرفتن انتقام خون پدر تصمیم گرفت هر غیر عربی را که در مدینه دید به قتل برساند، به همین دلیل مانند حیوان درنده ای بیرون آمد، و با شمشیر خود سه تن از موالی مدینه، (هرمزان، جفینه، و دختر کوچک ابولؤلؤ) را بدون محاکمه و اثبات شدن جرمشان به قتل رسانید. این فاجعه هولناک اکثر اصحاب را خشمگین ساخت به طوری که همگی خواهان مجازات عبیداللّه شدند، اما در میان آنان تنها علی علیه السلام بود که دست از پیگیری قضیه بر نداشت. تا زمانی که عبیداللّه را در صفین به سزای عملش نرسانید آرام ننشست.
عثمان تا زمانی که عمر زنده بود با عبیداللّه به تندی برخورد می کرد ولی پس از مرگ عمر، وقتی بر مسند خلافت تکیه زد تحت تأثیر القائات عمرو بن عاص از اجرای حد قصاص بر عبیداللّه طفره می رفت.[12]
امیرالمؤمنین علیه السلام وی را تحت فشار قرار داده از او خواستند در هر صورتی باید حد الهی را بر عبیدالله جاری کند، ولی عثمان تعلل می ورزید، گاه می گفت، پدرش تازه کشته شده و در چنین وضعی مصلحت نمی دانیم عبیدالله کشته شود؛ چرا که این امر موجب حزن و اندوه مسلمانان می شود، همّ و غم مردم را بیشتر می کند. ولی علی علیه السلام عذرش را نمی پذیرفت و سعی می کرد به او بفهماند حدود الهی چیزی نیست که بتوان در آن سستی و تساهل به خرج داد. گاه موضوع رأی خویش به عنوان خلیفه مسلمانان بر اسقاط حد عبیدالله را مطرح می کرد. ولی حضرت می فرمود:
امام حق ندارد از حدی که متعلق به مخلوقان است گذشت کند، مگر آن که اولیایش از آن درگذرند. عفو پسر عمر در حیطه اختیار تو نیست.[13]
سرانجام وقتی حضرت دید عثمان در صدد است از اقامه حد بر عبیدالله شانه خالی کند، او را تهدید کرد، فرمود:
«أمّا أنت فمطالب بدم الهرمزان یوم یعرَضُ اللهُ الخلق للحساب و أمّا أنا فأننی أُقسِمُ باللّهِ لئن وقعت عینی علی عبیدالله بن عمر لاخُذَنَّ حقَّ الله منهُ و اِن رَغِمَ أَنفَ مَن رَغم.»
یعنی: اما تو ای عثمان روزی که خداوند خلایق را به پای حساب می آورد، خون هرمزان از تو مطالبه خواهد شد. و من، قسم به خدا، اگر چشمم به عبیدالله بیفتد حق الهی را از او می گیرم. هر کس ناراحت شود برایم تفاوتی ندارد.
عثمان می دانست علی علیه السلام مرد شعار نیست، اگر تهدیدی کند حتما بدان عمل خواهد کرد. از این رو فورا عبیدالله بن عمر را شبانه طلبید، به جای قصاص، قطعه زمینی از نواحی کوفه را به او بخشید و زمینه فرارش به کوفه را فراهم آورد. عبیدالله به کوفه گریخت و تا پایان خلافت عثمان در همان نواحی روزگار گذرانید.[14] لیکن دوازده سال بعد، پس از کشته شدن عثمان، امیرالمؤمنین علیه السلام به محض رسیدن به خلافت، اجرای حد عبیدالله را در دستور کار خویش قرار داد. عبیدالله ناچار از کوفه به شام گریخت، و به معاویه ملحق شد.[15] ولی حضرت همچنان به تعقیب خویش ادامه داد تا این که در صفین با او روبرو شد، فرمود:
«أنتَ قاتلُ هرمزان و قد کان أبوک فَرَضَ له الدیوانَ و أدخَلَهُ فی الاسلام سیجمعنی و ایاک الحرب غدا.»[16]
یعنی: تو قاتل هرمزان هستی در حالی که پدرت برای او در دیوان (بیت المال) سهمیه مقرر کرده و او را در اسلام داخل کرده بود. فردا جنگ، من و شما را به هم خواهد رساند.
فردای آن روز یاران حضرت او را به قتل رساندند. این ماجرا به خوبی نشان می دهد امیرمؤمنان علیه السلام در اجرای حدود الهی جدی بوده تساهل و تسامح را مردود می دانست.
1-2) شلاق زدن نجاشی
یکی از بارزترین نمونه های جدیت و سختگیری امام علیه السلام نسبت به اجرای حدود، پا فشاری آن حضرت در تازیانه زدن یار سابقه دارش نجاشی بود؛ نجاشی از شعرای سپاه علی علیه السلام به شمار می آمد، که در صفین خدمات فراوانی به امام علی علیه السلام و سپاه کوفه کرد، وی با سرودن اشعار مهیج و حساب شده موجب تقویت روحیه سپاه امام علی علیه السلام در میدان نبرد می شد، وقتی یکی از یاران حضرت در میدان جنگ افتخاری می آفرید وی با اشعار خویش از او مدح می کرد. وقتی یکی از دوستان حضرت به شهادت می رسید نجاشی با سرودن شعری در رسای آن شهید به علی علیه السلام و دوستانش تسلیت می گفت![17] به علاوه شکستهای شامیان را به باد مسخره می گرفت و با سرودن اشعار هجوآمیز آنان را تحقیر می کرد.[18] تحقیرهای او برای بزرگان سپاه شام بسیار تلخ بود، از این رو معاویه در اولین ملاقاتش با نجاشی، وی را به خاطر اشعار هجوش در صفین سرزنش کرد.[19] چنین شخصی با آن سوابق درخشان، پس از جنگ صفین، در کوفه، در روز اول ماه مبارک رمضان با یکی از دوستانش شرب خمر کرد؛ چیزی نگذشت که صدای فریاد مستانه آنها به گوش همسایگان رسید، یکی از همسایگان موضوع را به امام علی علیه السلام اطلاع داد؛ علی علیه السلام عده ای را فرستادند، خانه اش را محاصره کرده او را دستگیر نمودند. برخی از دوستان نجاشی و اهالی کوفه توقع داشتند حضرت از اجرای حد او صرف نظر کرده و در مجازاتش تسامح به خرج دهد، ولی حضرت، علی رغم این که در آن ایام به حمایت مردمی احتیاج مبرم داشت به توقع بی جای آنان اعتنایی نکرده نجاشی را تازیانه زد. وی را بدون عبا و قبا، در ملأ عام برده صد ضربه شلاق زد و با همان وضع در میان مردم رها کرد.
یاران یمنی علی علیه السلام از این اقدام حضرت غضبناک شدند. برخی به نشانه همدردی با نجاشی و اعتراض به علی علیه السلام جبّه های خود را از شانه هایشان برداشته روی بدن برهنه نجاشی انداختند. و برخی دیگر نزد علی علیه السلام آمده به آن بزرگوار اعتراض کردند، و از ایشان جدا شدند.
طارق بن عبدالله نهدی که از خواص معترضین به حساب می آمد، به حضرت گفت:
ما فکر نمی کردیم گناهکاران و فرمانبرداران، اهل تفرقه و جدایی و اتحاد و همراهی، نزد والیان عدالت پیشه و سرچشمه های فضل در کیفر مساوی باشند.
حضرت بدون هیچ گونه نرمش و پشیمانی، ابتدا آیه «إنَّها لَکبیرَةٌ الاّ عَلَی الْخاشِعینَ»[20] (آن سخت است مگر برای خاشعان) را تلاوت فرمود، تا به طارق بفهماند اگر در برابر خداوند خاشع و خاضع بود، هرگز این اعتراض را نمی کرد، سپس فرمود:
«أخابنی نهد، هل هو الا رجل من المسلمین انتَهَک حرمة من حرم الله فأقمنا علیه حدّا کان کفّارته، یا أخابنی نهد انّ الله تعالی یقول: «و لا یجرمنّکم شنئان قوم عَلی الاّ تعدلوا اعدلوا هو أقرب للتقوی»[21]
یعنی: ای برادر نهدی آیا غیر از این است که او فردی از مسلمانان بود که حرمتی از حرمتهای خداوند را هتک نمود و ما حدی را که کفاره هتک حرمتش بود بر او جاری کرده ایم؟! (پس چه اعتراضی؟) ای برادر نهدی خدای متعال می فرماید: کینه قومی، شما را وادار نکند تا عدالت به خرج ندهید، عدالت ورزید که آن به پرهیزکاری نزدیکتر است.
سخن حضرت در طارق کارگر نیفتاد شبانه به اتفاق نجاشی ازکوفه گریختند و به معاویه پیوستند.[22] اما امام علیه السلام همچنان بر عقیده خویش پا برجا ماند و هرگز از تازیانه زدن نجاشی پشیمان نشد.
2- سخت گیری در حفظ و حراست بیت المال
یکی از اموری که حضرت بر آن اصرار و پافشاری می ورزید جلوگیری از بخششهای ناروای بیت المال و تقسیم مساوی آن بین مسلمانان اعم از عرب، عجم، عبد و مولی بود. چیزی که بسیاری از اصحاب از آن رویگردان بوده، تاب و تحمل پذیرش آن را نداشتند. به همین جهت یکی بعد از دیگری به آن حضرت اعتراض نموده و پس از مدتی علم مخالفت و دشمنی و کناره گیری را برافراشتند.
از زمان عمر، بیت المال بر اساس سوابق و درجات اصحاب تقسیم می شد، در زمان عثمان نیز همین سیاست، با تساهل افزونتری ادامه یافت؛ یعنی نه تنها طبق دیوان عمر اموال بیت المال به طور نامساوی بین اصحاب تقسیم می شد، بلکه حاتم بخشی های بی حساب و کتابی از سوی خلیفه صورت می گرفت. از این رو ذائقه بسیاری از اصحاب به أخّاذی ناروا از بیت المال عادت کرده، مسأله تساهل در استفاده غیرعادلانه از بیت المال رواج یافت. وقتی امام علی علیه السلام به خلافت رسید، در همان روزهای نخست فرمود:
«ألا و انّ کل قطعة اقطعها عثمان من مال الله مردود علی بیت المال المسلمین...»[23] «و الله لو وجدتُهُ قد تزوّج به النساء و ملک به الاماءُ، لرددته فان فی العدل سعة و من ضاق علیه العدل فالجور علیه أضیق.»[24]
یعنی: آگاه باشید هر قطعه زمینی را که عثمان از مال خدا به کسی هدیه داده به بیت المال مسلمانان عودت داده خواهد شد... قسم به خدا، اگر با آن اموال زنانی کابین بسته و یا کنیزانی خریده باشند آن را باز پس خواهم گرفت؛ زیرا عدالت مایه گشایش و رفاه می باشد و آن کس که عدالت بر او گران آید، تحمل ظلم وستم برایش گرانتر خواهد بود.
سپس برای تمام کارگزارانش بخشنامه صادر فرمود:
«لا تسخروا المسلمین، من سألکم غیر الفریضة فقد اعتدی فلا تعطوه.»[25]
یعنی: هر کس بیش از سهم تعیین شده اش را طلبید، زیاده طلبی کرده است، از پرداخت زیاده خودداری کنید.
تقسیم مساوی بیت المال موجب ناراحتی و اعتراض بسیاری از بیعت کنندگان و دوستان دور و نزدیک آن حضرت شد؛ به طوری که افرادی چون طلحه و زبیر و حتی نزدیکان آن حضرت چون برادرش عقیل[26] و خواهرش اُم هانی[27] بدان اعتراض کردند. یحیی بن عروة بن الزبیر می گوید، وقتی نزد پدرم سخن از علی به میان می آمد از او بد می گفت ولی یک بار به من گفت:
پسرم، قسم به خدا، مردم از علی جدا نشدند مگر به خاطر دنیا.
اسامة بن زید پیکی نزد حضرت فرستاده و گفت:
عطای مرا بفرست شما می دانی که اگر در دهان شیر بروی با شما می آیم.
ولی امیرالمؤمنان در پاسخ نوشت:
«انّ هذا المال لمن جاهد علیه، و لکن لی مالاً بالمدینة فأصب منه ما شئت.»[28]
یعنی: این مال برای کسی است که در جهاد شرکت کرده باشد. من در مدینه مالی دارم هر چه می خواهی از آن بگیر.
از امام صادق علیه السلام نقل گردیده یکی از دوستان امیرالمؤمنان علیه السلام از ایشان مالی درخواست نمود، حضرت فرمود:
«یخرُجُ عطائی فأُقاسمُک هو.»؛ یعنی: (آنگاه که) حقوق من رسید از آن به تو می دهم.
ولی او به آن مقدار قانع نشد و گفت، برایم کافی نیست و به معاویه پیوست.[29]
حضرت در اموال کارگزاران به شدت دقت می کرد؛ اگر کسی به طور غیرمنتظره صاحب ثروت یا خانه و زمینی می شد فورا منبع درآمد او را جستجو می کرد، اگر بناحق از بیت المال سهم افزونتری برای خود می گرفتند با شدت عمل و برخورد تند علی علیه السلام مواجه می شدند، از این رو زیاده خواهان از آن حضرت جدا شده به معاویه می پیوستند. کما این که یزید بن حجیه فرماندار ری و دشتپی[30] و مصقلة بن هبیرة[31] و نعمان بن عجلان[32] پس از خیانت در بیت المال نزد معاویه گریختند.
شریح، قاضی حضرت در کوفه خانه ای به هشتاد دینار خرید (هر دینار معادل ده درهم بوده و این مبلغ در آن روزگار برای خرید خانه های گلی کوفه مبلغ گزافی به شمار می آمد) حضرت فورا قنبر را دنبال او فرستاد. و به شدت وی را مورد بازخواست قرار داد. شریح خود ماجرا را چنین نقل می کند:
وقتی نزد علی علیه السلام رفتم گفت: «یا شریح بلغنی انّک اشتریت دارا بثمانین دینارا»؟
به من خبر رسیده خانه ای به هشتاد دینار خریده ای...؟
گفتم: بلی یا امیرالمؤمنین. فرمود: ای شریح از خدا بترس، همانا بزودی کسی به سراغت می آید که به سند منزلت نمی نگرد و به دلایل و توجیهات تو بر مالکیت این خانه نگاه نمی کند، تو را از خانه ات بیرون آورده به قبر تسلیم می کند. در حالی که نه مالی همراه داری و نه خانه ای. قدری درنگ کن ببین این خانه را از غیر مالت نخریده باشی و یا از مال غیر حلال نپرداخته باشی، که اگر چنین باشد در دنیا و آخرت خسارت کرده و زیان نموده ای.[33]
سرانجام سختگیریها و پافشاریهای حضرت در مصرف عادلانه بیت المال، به دلیل عادت خواص در دوران خلفای گذشته به استفاده بی رویه و أخاذی غیر عادلانه از آن، به مشکلی بزرگ در حکومت حضرت مبدل گردید؛ به طوری که بسیاری از یاران حضرت از او جدا شدند؛ و آن بزرگوار را تنها گذاشتند. ولی حضرت هرگز از سیاست خویش دست نکشید و به بخشش های ناروا و تقسیم نابرابر بیت المال رضایت نداد.
حتی عده ای از اصحاب امیر مؤمنان پس از جدایی مردم از آن حضرت و فرار عده کثیری از آنها به سوی معاویه، به آن حضرت پیشنهاد کردند به طور موقت به اشراف عرب و اعضای قریش سهمی بیش از موالی و غیر عرب بپردازد، تا قدری اوضاع حکومتش سامان یابد و پس از سامان یافتن اوضاع طبق روال سابق عمل نموده و بیت المال را به طور مساوی تقسیم کند، ولی حضرت نپذیرفت و فرمود:
«أتأمُرونی أن اطلُب النصر بالجور فی من ولِّیتُ علیه و الله لا أطورُ به ما سَمَرَ سمیرٌ و ما امّ نجم فی السماء نجما! لو کان المال لی لسویتُ بینهم فکیف و انّما المال مالُ اللّه.»[34]
یعنی: آیا به من دستور می دهید پیروزی را با ظلم بر کسانی که به ولایت و حکومت بر آنها برگزیده شده ام به دست آورم؟ و الله، تا عمرم باقی است و شب و روز برقرار و ستارگان آسمان در پی هم طلوع و غروب می کنند چنین کاری نخواهم کرد. اگر آن مال از آن من هم بود در میان آنها به طور مساوی تقسیم می کردم؛ تا چه رسد به این که مال، مال خداست.
3- صلابت در برابر دشمنان در کمین نشسته اسلام
در عصر امامت امیر مؤمنان علیه السلام افراد جامعه از حیث تعهد به دین به سه دسته دوست دار، بی تفاوت و دشمن تقسیم می شدند. دوست داران و ارادتمندان به دین کسانی بودند که قبل از فتح مکه اسلام آورده، طعم مجاهدتها، مرارتها، سختی ها و کمبودهای صدر اسلام را چشیده و یا به دلیل پیوند با قرآن و سنت پیامبر صلی الله علیه و آله روح مکتب را درک کرده و با مذاق دین انس و الفتی خاص داشتند. این افراد غالبا در میان مهاجرین و انصار و پس از رحلت نبی اکرم صلی الله علیه و آله در میان نزدیکان اهل بیت علیهم السلام یافت می شدند.
بی تفاوتها کسانی بودند که دین، مسأله اساسی و معیار حرکت فردی و اجتماعی آنان نبود، تا آنجا به دستورات دینی پایبند بودند که زندگی روزمره شان به راه بود، نه کاری به سیاست داشتند و نه دیانت، هم و غمّشان معیشت بود. این دسته که اکثریت جامعه آن روز را تشکیل می دادند غالبا مسلمانانی بوده اند که در مناطق خارج از مکه و مدینه می زیستند.
و پس از فتح مکه به سال نهم هجری، وقتی که اقتدار نظام اسلامی مسلم گردید فوج فوج به اسلام گرویدند، تا تحت حمایت نظام اسلامی، منافع، امنیت و آسایش بیشتری برای خویش فراهم سازند. البته بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله اکثر مسلمانان سرزمینهای مفتوحه شام، عراق، ایران و مصر جزء همین دسته به حساب می آمده اند.
اما دشمنان اسلام در زمان امامت امیر مؤمنان علیه السلام علاوه بر کفار منافقانی بوده اند که تحت عنوان حزب طلقا در کنار اصحاب به سر می بردند. حزب طلقا، همان کفار قریش بوده اند که تا آخرین نفس برای نابودی اسلام و حکومت اسلامی تلاش کرده و در این راه خسارتهای جانی و مالی فراوانی را متحمل گردیدند.
اما با مقاومتهای مجاهدان اسلام نتوانستند اسلام را نابود سازند. به این دلیل به ناچار در سال هشتم هجری در جریان فتح مکه از ترس شمشیر مسلمانان ظاهرا اسلام آوردند، ولی همواره در کمین ضربه زدن و ریشه کن کردن دین و بازگرداندن جامعه به دوران جاهلیت بودند؛ چرا که با پیروزی اسلام زندگی اشرافی، امتیازات ظالمانه و هوسرانی های حرامشان از دست رفته بود.
هسته مرکزی حزب طلقا را خاندان بنی امیه تشکیل می دادند و در کانون فتنه گری، خاندان بنی امیه، ابو سفیان و فرزندانش قرار داشتند. پیامبر صلی الله علیه و آله پس از فتح مکه همواره مواظب این گروه بوده تا بر علیه مسلمانان فتنه گری نکنند. هرگز پستهای کلیدی و یا امتیازات حساس را به آنان نمی سپرد و در محافل خصوصی خویش با خواص اصحاب و عناصر خودی، آنان را شرکت نمی داد.
بنابراین تا روزی که نبی اکرم صلی الله علیه و آله در قید حیات بود آنان نتوانستند ضربه ای به اسلام وارد سازند. لکن پس از رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله به دلیل ضعف برخی از سران اصحاب، امویان اندک اندک خود را به دستگاه خلافت نزدیک نمودند؛ آنها ابتدا امتیاز حکمرانی شام را از خلیفه دوم گرفته و پس از مدتی فرمانروایی کوفه، بصره و مصر را در دست گرفتند و بر دار الخلافه مسلمانان مسلط گشتند.
به طوری که در زمان عثمان معاویه والی شام، ولید بن عقبه و سعید بن عاص والیان کوفه و عبدالله بن عامر والی بصره و یعلی بن منیه والی یمن و عبدالله بن سعد بن أبی سرح والی مصر و مروان بن حکم رئیس دفتر عثمان، همگی از حزب طلقا و غیر از یعلی بن منیه بقیه از خاندان بنی امیه بوده اند، علی بن ابی طالب در تمام دوران امامت خویش هرگز به این گروه منافق دست دوستی و همکاری نداد. چه در دوران تنهایی و غربت و چه در دوران حکومت هیچ گاه به آنان نزدیک نشد. و تساهل و تسامح با آنها را روا ندانست.
پس از سقیفه و تصاحب خلافت توسط ابوبکر، ابو سفیان برای اختلاف افکنی بین سران اصحاب و درگیر کردن آنان با یکدیگر، به علی علیه السلام و بنی هاشم پیشنهاد همکاری و کنار زدن ابوبکر را داد. ولی حضرت در پاسخش فرمود:
«ارجع یا أبا سفیان، فو الله ما ترید الله بما تقول، و ما زلت تکید الاسلام و أهله.»[35]
یعنی: برگرد ابو سفیان، قسم به خدا، تو برای خدا این حرف را نمی زنی، تو همواره در پی مکر و خدعه علیه اسلام و مسلمین بوده ای.
حضرت وقتی به حکومت رسید کلیه کارگزاران أموی را از کار برکنار کرد،[36]تنها کسی که مقاومت می ورزید معاویه بود.
از نظر علی علیه السلام بنی امیه عناصر منافق و فتنه گری بودند که به دروغ ادعای مسلمانی داشته و در سایه تساهل خلفای گذشته زیرکانه در دستگاه خلافت نفوذ کردند. و پستهای کلیدی جامعه اسلامی را در دست گرفتند. از این رو به مردم تذکر می داد که اساسا آنها مسلمان نیستند، هنوز کفر دوران جاهلیت در پشت پرده های دلهایشان پنهان است اگر فرصتی پیدا کنند بر علیه اسلام فتنه می کنند باید از آنها هراسید و به آنان دست دوستی، صلح و صفا نداد. قسم یاد می کرد:
«وَ الّذی فلق الحبّة و برء النسمة ما اسلموا و لکن استسلموا و اسرّوا الکفر.»[37]
یعنی: قسم به آن که دانه را شکافت و انسان را آفرید آنها اسلام نیاورده اند لکن به ظاهر تسلیم شده اند و کفر خویش را پنهان کرده اند.
و می فرمود:
«ألا انّ أخوف الفتن عندی علیکم فتنة بنی أمیة.»[38]
یعنی: هوشیار باشید مخوفترین فتنه ای که از آن بر شما خوف دارم فتنه بنی امیه است.
همین بینش امیر مؤمنان بود که موجب سرسختی و صلابتش در برخورد با بنی أمیه گردید. حضرت احساس می کرد مصالحه و کنار آمدن با معاویه، به معنای پذیرش حاکمیت کفر و نفاق بر مسلمانان شام و تکیه زدن منکران دین بر منصب پیامبر خدا می باشد. به همین جهت می فرمود:
«یئس القوم و الله من خفضنی و منیتی و حاولوا الادهان فی ذات الله و هیهات ذلک منی.»[39]
یعنی: (بنی امیه) از پایین کشیدن و مرگ من، ناامید شده اند! تلاش می کنند مرا وادار به سستی و کاهلی در برابر دستورات خدا کنند، ولی سستی در اجرای دستورات الهی از من دور است.
ابن عباس می گوید: من پنج شب بعد از قتل عثمان وارد مدینه شده بودم، خواستم نزد علی بروم که به من گفته شد مغیرة بن شعبه نزد علی است؛ ساعتی پشت درب نشستم، تا این که مغیره بیرون آمد، به من سلام کرد و گفت، کی آمده ای؟ گفتم همین الان، بعد نزد علی علیه السلام رفتم و سلام کردم... گفتم درباره کار مغیره برایم بگو، چرا با شما خلوت کرد؟
علی علیه السلام فرمود: دو روز پس از قتل عثمان نزد من آمد و گفت وقت خصوصی می خواهم من هم شرایط را فراهم کردم، گفت: شما باقی مانده مردان بزرگی و من هم خیر خواه شما هستم، از شما می خواهم کارگزاران عثمان را امسال عزل نکنی، بنویس تا سر پستهایشان بمانند؛ اگر با شما بیعت کردند و حکومتت استوار شد هر کس را که خواستی عزل و هر که را خواستی سرجایش مثل گذشته مستقر می کنی. من گفتم:
«و لا اعطی الرّیا فی أمری.»؛ یعنی: به خدا قسم، من در دینم مداهنه [مصالحه و معامله] نمی کنم.
او گفت: حال که از انجام این کار پرهیز داری هر کس را که خواستی بر کنار کن، ولی معاویه را رها نکن او آدم با جرأتی هست آرام نمی نشیند، مردم شام هم از او حرف شنوی دارند، به علاوه شما برای ابقای او حجت داری؛ زیرا عمر او را والی تمام قلمرو شام قرار داده بود.
من به او گفتم:
«لا و الله لا أستعمل معاویة یومین أبدا.»؛ یعنی:نه قسم به خدا من حتی دو روز هم معاویه را سر کارش باقی نمی گذارم.
ابن عباس پس از نقل این ماجرا می گوید [به علی علیه السلام] گفتم: من پیشنهاد می کنم معاویه را ابقا کنی، اگر با شما بیعت کرد، مسؤولیت عزلش با من، من او را از منزلگاهش بیرون می کشم.
ولی علی فرمود:
«لا و الله لا أعطیه الا السیف.»[40]
یعنی: نه قسم به خدا جز شمشیر چیز دیگری به او هدیه نخواهم کرد.
آری حضرت تا آخرین لحظه حاضر نشد و لو به طور موقت با بنی امیه مصالحه کند در حالی که اگر با معاویه صلح می کرد یقینا حکومتش دوام بیشتری می یافت. ولی حضرت حاضر نبود حتی یک روز به واسطه معامله با کفار و منافقان بر عمر حکومت خویش بیفزاید. از این رو در حالی که تازه بیش از هفت ماه و سیزده روز از جنگ جمل نگذشته و هنوز خستگی و گرد غبار جنگ بصره از تن سپاهیان فرو نریخته بود، بار دیگر برای جنگ با معاویه از کوفه به سوی صفین حرکت کرد. یکصد و ده روز در حال جنگ با معاویه بود.
در طول این مدت نود بار بین دو سپاه درگیری رخ داد و بیست و پنج هزار تن از سپاهیان به شهادت رسیدند.[41] اما هرگز حاضر به نرمش در مقابل سپاه شام نشد. سرانجام سند تحکیم و آتش بس موقت را با اصرار خوارج، و برای حفظ مصالح اسلام و مسلمین پذیرفت، اما پس از پایان ماجرای حکمیت و آشکار شدن نیرنگ معاویه، بار دیگر برای جنگ به سوی صفین حرکت نمود. که فتنه جنگ نهروان به وقوع پیوست. سپاهیانش پس از نهروان از اطراف آن حضرت پراکنده شدند، و آن بزرگوار را در اجرای سیاستهایش تنها گذاردند.
این وقایع کاملاً نشان می دهد یکی از مرزهای ممنوع تساهل در مکتب علوی تساهل با دشمنان اسلام، شیاطین، منافقان و به طور خلاصه عناصر غیر خودی است، مرزی که حضرت هرگز آن را در هم نشکست و از آن پا فراتر ننهاد.
نتیجه گیری
بنابراین در جمع بندی باید گفت مدارا و شدت عمل در حکومت اسلامی دارای حد و مرز مشخصی است. حاکم اسلامی تا آنجا که به مصالح اسلام و جامعه اسلامی ضربه ای وارد نشود، می تواند برای هدایت خواص منحرف یا متحجران سیاسی و مذهبی از خود بردباری نشان دهد. ولی بر سر مسائلی که تضمین کننده نظم جامعه و اسلامیت یک نظام سیاسی می باشد؛ یعنی مقوله هایی چون اجرای حدود و حفظ بیت المال و برخورد با معاندان و منافقانی که به دنبال هدم اسلام و نظام اسلامی هستند باید سختگیر و با صلابت باشد و ضعف و سستی به خود راه نداده، مشی مدارا و تسامح را کنار بگذارد.
پی نوشت ها:
[1] کارشناس ارشد تاریخ، محقق و نویسنده.
[2] بقره / 158.
[3] بقره / 158.
[4] محمد بن یعقوب کلینى، الاصول من الکافى، دار الکتب الاسلامیة، تهران، ج 5، ص 494، ح 1.
[5] محمد بن محمد شیخ مفید، الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد، تحقیق مؤسسة آل البیت، قم، 1413 ق، ح 1، ص 173.
[6] مسلم بن حجاج نیشابورى، صحیح مسلم، تحقیق محمد فؤاد عبدالباقى، دار احیاء التراث العربى، بیروت، 1375 ق، ج 3، ص 1315. کتاب الحدود، ج 1688
[7] قلم / 9-8.
[8] محمد ابن سعد، الطبقات الکبرى، دار بیروت، 1405 ق، ج 1، ص 202.
[9] فتح / 29.
[10] ابن اعثم، الفتوح، تحقیق على شیرى، دار الاضواء، بیروت، 1411 ق، ج 2، ص 473.
[11] ر.ک: نصر بن مزاحم منقرى، وقعة صفین، مکتبة المرعشى النجفى، قم، ص 513.
[12] محمد ابن سعد، پیشین، ج 5، صص 15و16.
[13] ر.ک: محمد بن محمد شیخ مفید، الجمل، تحقیق علی میر شریفی، مکتب الاعلام اسلامی، قم، 1413 ق، ص 176.
[14] همان.
[15] محمد ابن سعد، پیشین، ص 17.
[16] منقری، نصربن مزاحم، پیشین، ص 186.
[17] ر.ک: عبدالحمید ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 8، صص 37و 38و 48و 55.
[18] همان، ص 40 و 19.
[19] ابراهیم ثقفى، الغارات، تحقیق عبدالزهراء الحسینى، دار الاضواء، بیروت، 1407 ق، ص 368.
[20] بقره / 45.
[21] مائده / 8.
[22] ابراهیم ثقفى، پیشین، صص 370ـ366
[23] محمدباقر محمودى، نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه، دار التعاریف، بیروت، 1396 ق، ج 1، ص 198.
[24] نهج البلاغه، خطبه 15.
[25] محمد باقر محمودى، پیشین، ج 4، ص 31.
[26] همان، ج 1، ص 224.
[27] همان، صص 225-224.
[28] ابن ابى الحدید، پیشین، ج 4، ص 102.
[29] محمدباقر محمودى، پیشین، ج 4، صص 146 و 147.
[30] ر.ک: ابن ابى الحدید، پیشین، ج 4، صص 83 و 85؛ محمد تقى تسترى، قاموس الرجال، جامعه مدرسین، قم، ج 9، ص 438.
[31] محمدتقى تسترى، قاموس الرجال، مرکز نشر الکتاب، تهران، ج 9، ص 7.
[32] همان، ص 220.
[33] محمدباقر محمودى، پیشین، ج 1، ص 602.
[34] نهج البلاغه، خطبه 126؛ محمدباقر محمودى، پیشین، ج 2، صص 452ـ450.
[35] محمد بن محمد شیخ مفید، الارشاد، پیشین، ج 1، ص 190.
[36] احمد یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، شریف الرضى، قم، 1414 ق، ج 2، ص 179.
[37] نهج البلاغه، نامه 16؛ ابن ابى الحدید، پیشین، ج 4، ص 31.
[38] نهج البلاغه، خطبه 93.
[39] محمدباقر محمودى، پیشین، ج 2، ص 210 به نقل از علل الشرایع، باب 122، ح 2؛ المناقب، ج 3، ص 15.
[40] على بن الحسین مسعودى، مروج الذهب، دار الفکر، بیروت، 1409 ق، ج 2، صص 364 و 365.
[41] على بن الحسین مسعودى، التنبیه و الاشراف، تصحیح عبدالله اسماعیل الصاوى، دارالصاوى، قاهرة، ص 256.
نظر شما