ابهام و پیچیدگی؛ ره آورد تمدن کنونی بشر
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 31، تیر1383
نویسنده : قربانی، رحیم
رحیم قربانی[1]
چکیده:
«ابهام» اگر در حد مقدمه باقی بماند، صفتی خوب و در برخی موارد، لازم است؛ زیرا تا این حالت نباشد، ضرورت تفکر برای رسیدن به حقیقت، رخ نمی نماید. اما اگر ثابت و پا برجا بماند نه تنها مفید نبوده بلکه مانند خوره ای به جسم و جان بشر افتاده و او را از پا در می آورد.
حال اگر ابهام، صفت یک تمدن قرار گیرد، طبعا همه شؤون جوامع درگیر با آن را دچار اختلال می کند. در این نوشتار، نویسنده ضمن تعریف و تبیین واژه ابهام، تمدن غرب را به آن گرفتار می بیند. البته به بیان درد بسنده نکرده، راه های درمان را نیز بیان می کند.
خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم
به ره دوست نشینیم و مرادی طلبیم
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فرو بسته ما بگشایند[2]
ما در برهه ای از بسترِ زمان زندگی می کنیم که دقیقا در حاشیه پایانی تاریخ و زمان واقع شده، فردا به تاریخ ملحق خواهد شد؛ و این زمانی است که فقط از همین لحاظ، می توان «آخرالزمان»ش نامید؛ اما نمی توان بصراحت، آخرالزمان موعود را بر این برهه تطبیق نمود. با این همه بایسته است که وضع موجود را به بحث و بررسی کشیده و با به چالش گذاردن همه داشته ها و یافته های تمدن امروز، آخرالزمان (به معنای اعم و اخص) را بکاویم و «تمدن توسعه یافته کنونی غرب» را تحلیل کرده و رگه های تفکر و عمل آن را بازیابی و بازخوانی کنیم، تا از این رهگذرِ پر حادثه به رهیافت هایی ناب در رابطه با «آخرالزمان موعود» نایل آییم.
به همین جهت، نوشتار حاضر ابتدا به کاوش در ماهیت اساسی تمدن غرب پرداخته و با ره آوردهای نقّادانه، به بررسی آخرالزمان موعود می پردازد. «ابهام» که به عنوان یک بستر اساسی و ساز و کار بنیادی برای تحقق تمدن کنونی معرفی می شود، نظریه نوینی را پیش روی متفکران و اندیشمندان قرار می دهد. ما تنها به بررسی اجمالی این نظریه و عوامل پیدایش ابهام در بستر تمدن پیشرفته غرب، می پردازیم.
جزء جدایی ناپذیر از ماهیت تمدن کنونی
مهمترین ره آوردِ پیشرفت و تکاملِ چند صد سال اخیر در مغرب زمین، با وجود شکوه و گستردگی و با صرف نظر از برخی نقاط متعالی و جهان شمولِ آن، ابهام است. این ابهام به قدری بی سر و صدا و آرام در بستر و تار و پود فرهنگ و تمدن کنونی خزیده و رسوخ کرده که هیچ کس جز نیک اندیشان و بلند پروازان آسمان عقل و اندیشه، به وجود آن توجه نکرده است:
آلفرد نورث وایتهد، فیلسوف و ریاضی دان انگلیسی (1947ـ1861) درباره این ویژگی تمدن امروز، چنین می گوید:
«در هر جامعه بشری، اندیشه ای اساسی که با جزء جزء فعالیتهای آن جامعه درآمیخته، وجود دارد که عبارت است از تصور عمومی [آن جامعه] نسبت به جایگاه هر یک از افراد آن گروه، بدون در نظر گرفتن هر گونه امتیاز و برجستگی خاص افراد مزبور.
هنگامی که چنین جوامعی به مرحله تمدن وارد می شوند، هر یک از اعضای آنها یکدیگر را به عنوان افرادی که با لذّات عاطفی، راحتی و رنج، ادراکات، امیدها و ترسها، و مقاصد گوناگون سرگرم هستند، می شناسند. همچنین قوای ادراک عقلانی ای وجود دارند که درگیر تفکیک و گروه بندی جزئیات شخصیتها، قضاوت درباره «درست یا غلط»، «زشت یا زیبا»، و «خوب و بد» هستند. ما زندگی خود را به ابهام گذرانیده و شتابزده و کورکورانه سرگرم گروههایی از این تجربیات هستیم و همین راه زیستن را به دیگران نیز نسبت می دهیم.»[3]
ویل دورانت از این ابهام، چنین شکوه می کند:
«حتی عصر ما نیز، پس از آن که ما خود اکثرا فراموش شدیم، ممکن است عظیم و درخشان جلوه گر شود. در آن وقت، قله های شامخ دوران ما از تیرگی و ابهام زمان سر به در آورده اند.»[4]
ابهام و پیچیدگی چنان اندام تنومند تمدن پیشرفته را بیمار کرده که با همه تار و پودش در سستی روزافزونی، به سراشیبی انحطاط افتاده است ولی باز هم در این سقوط مرگبار، تلاش برای ادامه حیات را امری ضروری می بیند.
آلبرت انیشتین، آن مرد ژولیده و بلند پرواز آسمان اسرار خلقت، عصر کنونی را چنین توصیف می کند:
«به عقیده من، تکامل وسائل و ابهام و پیچیدگی هدفها یکی از خصوصیات عصر ماست.»[5]
معنا و حقیقت ابهام
ابهام گرچه با واژه های دیگری چون پیچیدگی، آشفتگی، بی سامانی و گسیختگی و عدم انسجام در امور و... تعبیر می شود، ولی برگشت همه این تعابیر به یک حقیقت بوده و همه آنها در مقام شرح و چه بسا تعیین مصداق ابهام هستند. حقیقت ابهام نیز حقیقتی مشهود در بستر جامعه و عبارت از آمیختگی و پیچیدگی حقانیتهای نسبی با پلیدیها می باشد؛ در نتیجه، نفاق یکی از نمودهای واضح و روشن آن است.
به همین جهت، شناخت و تشخیص مسائل و همچنین یافتن راهِ راست در لابلای پیچیدگیها و آشفتگی های بی شمار، بسیار سخت و دشوار است. درک و دریافت معنا و حقیقت ابهام بسیار ساده است و در عین حال خالی از دشواری نیست (سهل ممتنع). این دوگانگی به خاطر بدیهی بودن وجود آن در زوایای گوناگون زندگی بشر امروز است که با اندک تأملی آشکار می شود و به سبب همین بداهت، در این کنج و زاویه های پیچ در پیچ، پنهان گشته، از این رو، فهم معنا و وجود آن دشوار می نماید.
در واقع، ابهام با زندگی اهالی دهکده واحد جهانی به گونه ای در هم آمیخته و به بستری اجتماعی ـ فرهنگی تبدیل شده که بازخوانی و درک حضورش در ابعاد گوناگون زندگی بر عموم مردم دشوار است. بررسی و تعمق در این خاصیت، ما را به جایگاه های فکری بسیار اساسی در مورد «آخرالزمان موعود» و «سرنوشت آیین ظهور مهدی» رهنمون می گردد؛ زیرا این آشفتگی و بی سامانی است که بشریت را به خواست درونی و فطری ظهور منجی، می کشاند. از این روست که رنه گنون، بازیافتهای فکری مقایسه میان تمدن یونان و عصر جدید را یکی از عناصر تعیین کننده سرنوشت آیین ظهور مهدی معرفی می کند:
«مقایسه ای که از بعضی لحاظ، می توان میان این زمان [تمدن زمان یونان] و زمان ما نمود، شاید یکی از عناصر تعیین کننده سرنوشت آیین ظهور مهدی، آشفتگی و بی انتظامی باشد که امروزه به وجود آمده است.»[6]
با صرف نظر از این توصیف و شکوه از ابهام، به شرحِ چگونگی و مقدار آن می پردازیم.
چگونگی و مقدار ابهام
ابهام، جزئی جدایی ناپذیر از ماهیت «تمدن توسعه یافته کنونی بشر» است و هر قدر به «ظهور» آن «ولی آخرین دوران رنج» نزدیکتر می شویم، ابهام نیز بیشتر از هر زمانی به ظهور می رسد و با ظهورش، همه امور و زوایای زندگی انسانها را تحت سیطره خود قرار می دهد. سیطره این ابهام از این رو که، همه ابعادِ جامعه جهانی بشر بوده و از محلی ترین ساختارها، تا عالی ترین سیستمهای علمی و عقلانی انسان متمدن را شامل می شود، سخن پی یر روسو بهترین گواه بر چیرگی ابهام بر اندام تمدن است:
«جدیدترین اکتشافات در دیرین شناسی نوع بشر، به جای آن که تاریخ این موضوع را برای ما روشن سازد، معلوم می دارد که مبادی آدمی بسیار پیچیده و مبهم است و این ابهام تاکنون در حال افزایش است.»[7]
آلفرد وایتهد در ناله از چنین جریان خزیده در بستر تمدن، دانشمندان متهوّر را عامل اصلی چنین روند تأسف باری دانسته و چنین اظهار می دارد:
«آهسته بودن جریان تبدیل اندیشه های کلی [یعنی آرمانهای انسانی و متعالی] به نتایج عملی، تنها به خاطر عدم کارایی نهاد انسانی نیست؛ مشکلی وجود دارد که باید حل شود؛ مشکلی که غموض آن بر حسب عادت از طرف محققین متهور به فراموشی سپرده می شود. مشکل مزبور دقیقا این است که شاید تجدید سازمان جامعه [در عالی ترین رشد انسانی]، به منظور رفع پاره ای از شرور مسلّم، به نحوی که سازمان اجتماعی و تمدن آن جامعه ویران نگردد، امکان نداشته باشد. به عبارت مشابه، هیچ راه شناخته شده ای برای از میان برداشتن شرور اجتماعی، بدون عرضه داشتن شرور بدتر از آن، وجود ندارد.»[8]
این تأسف و اظهار درد از سوی وایتهد، همان ناله درد آگاهانه وی، از روند انحرافی مکاتب بشری جریان یافته در بافتها و ساختارهای گوناگون مربوط به «تمدن کنونی بشر» است که چنین ابهامی را به ارمغان آورده اند؛ به طوری که در ادامه مطلب، به این مسأله تصریح کرده و سیاست، تفکر فلسفی جدا از دین، اخلاق بدون عنصر فطرت و... را بی ارزش معرفی می کند.[9]
عصر ظلمت و سیطره کمیت
شمول و وسعت این پیچیدگی که رنه گنون علائم آخرالزمان را از «سیطره کمیت» آن می جوید[10] و عصر ابهام را از رهگذر پی جویی آن، «عصر ظلمت» تعبیر می کند،[11] وحشت انگیز است.
آری! تحت سیطره کمیت است که گفتار، رفتار، نوشتار و پندار بشر امروز در هاله ای از ابهام فرو رفته، نفاق که خود، پدیده ای باطنی و مخفی است، به قدری «پنهان» می شود که آثار و علائم ذکر شده در ادیان و مکتبهای روانشناسی نیز، توان بازشناسی آنرا به هیچ انسانی نمی دهد.
از این راه، علوم و اصطلاحهای مربوط به آن نیز در ورطه لفافه گویی گرفتار آمده، سرگردانی اهالی دهکده واحد جهانی را افزونتر می گرداند. به همین جهت، هر مسأله ای که در زندگی و سعادت بشر نقش داشته باشد، رنگ ابهام به خود می گیرد. صفا و خلوص نیز در گرد باد ابهامها فرو رفته، دغل بازیها در همه زوایای بشر میداندار می شود. پاکدلان نیز در حسرت جامعه ای پاک، چنین ترنم می کنند:
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
کامم از تلخی غم چون زهر گشت
بانگ نوش شاد خواران یاد باد[12]
ابهام، تکلفهای بشری
ابهام، همه تکلفهایی است که به دست تمدنِ امروز بشر ساخته و پرداخته شده است. تکلفات را به سخت گیریهای بیجا و دوری از منطق و فطرت تعریف می کنیم که به وفور در جای جای تمدن کنونی، به چشم می خورد. امور زندگی امروز بسادگی و با آرامش، قابل حل و بررسی هستند ولی چنان در روندهای پیچیده غیرمعقول و حیوانی گرفتار آمده اند که مشکلات و تناقضهای رفتاری و اجتماعی دنیای امروز را به بار می آورند (مسائلی مثل حقوق بشر، اقتصاد، ازدواج و... از جمله قربانیان این تکلفهایند).
دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش
و ز شما پنهان نشاید کرد سرّ می فروش
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع
سخت می گردد جهان بر مردمان سخت کوش[13]
بسیاری از مشکلات که در حقیقت ساده ترین مسائلند، در ساز و کارهای بسیار پیش پا افتاده و معمولی و به دور از بوروکراسیهای بیهوده قابل حلند ولی برای بررسی آنها تعداد زیادی همایش و میزگرد و جلسات بی ثمر ترتیب داده و با طرح امور نامربوط با آن مشکلات، مسأله را چنان پیچیده و غیرقابل حل می گردانند که سالهای سال در سطح جامعه به عنوان معضل و ناهنجاری اجتماعی مطرح بوده و همگان از رویارویی با آن، وحشت دارند. بخشی از این تکلفات در حقیقت، حاصل از کشته شدن «تمدن دینی و الهی» توسط رنسانس می باشد.[14]
این پدیده، عاملی بسیار اساسی در عدم نیل بشر امروز (از قرن هفدهم به بعد) به محتوای واقعی و حقیقی امور رایج در متن هستی است.
عوامل اساسی در سرعت گرفتن تکلفات (ابهام):
الف) تکنولوژی
گسترش بیش از حد تکنولوژی و فناوری نیز در تسریع تولید تکلّفات خود ساخته بشر، پس از رنسانس، نقش غیرقابل اغماضی دارد. عملکرد رنسانس و تکنولوژی با وجود دوری زمانی آن دو از یکدیگر، چنان در هم پیچیده است که عده قابل ملاحظه ای از اندیشمندان، تکنولوژی را محصول مستقیم رنسانس می دانند؛[15] حتی شهید عزیز سید مرتضی آوینی می گوید:
«امروز که زندگی ما تا اعماق، وابسته به فرآورده های مدرن تکنولوژی است، دریافت عمق فاجعه، بسیار مشکل و غالبا محال است.»[16]
از این رو، سیطره این تکلفات نیز، به اندازه ای ابعاد گوناگون مردم دنیا را فرا گرفته است که در شرایط فعلی، تسلط بر فرایند پیچیده و حتی گریز از حیطه شمول آن، برای کسی مقدور نیست. این امر بظاهر محال فقط در دو حالت امکان دارد: رهایی از تکلفها و ابهام، حادثه ای بزرگ.
رهایی از تکلفات و ابهام
این امر، تنها از افلاکیان و سوختگانِ مقام ولایت (انسان کامل) انتظار می رود و بس؛ چرا که ایشان یگانه میداندار عرصه شهود حقایق در عالم بوده و اذن تصرف در عالم را از مولای خود، امیر عارفان، علی علیه السلام به ارث برده اند؛ همو که فرمود:
تدبیر کننده جهان با چشم تن مشاهده نمی شود لکن قلبها هستند که آن ساحت مقدس را به سبب حقایق ایمان رؤیت می کنند.[17]
چون حقایق ایمان، فقط بر قلبهایی تجلی می کند که خالی از اغیار و اضداد باشد:
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار
دیو چو بیرون رود فرشته در آید[18]
از این رو، با نزول و ظهور حقایق بر صفحه دل پاک آن ولایت پیشگان، پرده های توهمها و تکلفها و از این راه، ابهام، از وجود و نظرگاه ایشان کنار رفته، «ابهام زدایی» از امور را، هم برای خود و هم برای پاک باختگان حریم حق طلبی، به ارمغان می آورند. این پدیده در این جایگاه بسیار بلند، جلوه ای است از اسم پر برکت «الهادی» از اسمای الهی که در سایه بازگشت به خویشتن و خودسازی، در وجود انسانهای وارسته به ظهور می رسد، تا تجلی حیات ابدی خداوندی شده و با گفتار، کردار، نوشتار و دل خویش، به هدایت گمراهان راه طلب بپردازند (بماند روند این هدایت و جلوه گری از ساحت مقدس «الهادی» که خود فرصتی مجزا از این قلم می طلبد.)
حادثه ای بزرگ
مسأله یاد شده فقط تحت شرایط اعجاز تحقق یافته، تمدن کنونی بشر از حصر ابهام درآمده و حدود تکلفات آن با ظلمت عالمگیری که دارد، در هم خواهد شکست. این معجزه، همان حادثه بزرگی است که رنه گنون آن را تنها راه چاره برای خروج غرب از بن بست بیان کرده است:
«آیا دنیای متجدد تا قعر این سراشیب مرگبار، پیش خواهد رفت و یا همان طور که در دوران انحطاط جهان یونان و آتن اتفاق افتاد، این بار نیز پیش از آن که جهان به قعر ورطه ای که بدان کشیده شده است برسد، تجدید حیات و تهذیب نوینی پیش خواهد آمد؟
چنین به نظر می آید که توقف در نیمه راه دیگر ممکن نباشد و بر طبق جمیع اشارات موجود در مشربهای معنوی، ما به راستی، به مرحله نهایی «Kali,yuya»، در مظلمترین دورانهای این «عصر ظلمت»، در این وضع اضمحلال و تلاش گام نهاده ایم، که برون شدن از آن فقط بر اثر یک حادثه عظیم امکان پذیر است؛ زیرا اینجا دیگر موضوع یک تجدید حیات و تهذیب ساده ای مطرح نیست، که در آن صورت ضرورت دارد، بلکه تجدید و احیای تام و تمامی لازم است.»[19]
به هر حال، ابهام در عصر تکنولوژی و پیشرفت، مسأله ای کاملاً اجتناب ناپذیر است که اثرات شوم آن بر هر نیک اندیش و خوش ذوقی، نیک آشکار است.
ب) تضاد دردها و لذّتها
یکی دیگر از عوامل بروز و شدت ابهام و تکلفها که در بستر تمدن امروز جاری است، گسیختگی لذتهای زندگی به واسطه دردهاست؛ به این بیان که، تضاد بین لذّتها و دردهای عارض شده بر آنها، روند اساسی زندگی مردم و بسترهای فرهنگی اجتماع انسانی، تمدن مترقی را دچار از هم گسیختگی فکر، علم، عمل و جریان اصلی زندگی، کرده است.
دردِ فرزندان عشق آزاد (زنا) در پس لذت چند ثانیه ای، دردی در پی یک لذت است که نظام زندگی یک زن متمدن را از هم می گسلد. این نوع درد که در پی لذت است، دردی است که از خود لذت زاییده می شود و دردهایی که در پی لذات (نه از ذات لذت بلکه از محیط و اجتماع، یا طبیعت و...) نمایان می شوند مانند زلزله، بمباران هوایی شهرها توسط دشمن و...، نیز همسان با درد ناشی از ذات لذات، گسیختگی در روند اصلی و مسیر مداوم زندگی ایجاد می کنند. این از هم گسیختگی بافتهای زندگی، باعث ایجاد تکلفها و ابهامهای اساسی و گریزناپذیر در ساختار تمدن امروز، می شود. استاد جعفری در کتاب ایده ال زندگی و زندگی ایده آل، در زمینه ابهام حاصل از گسیختگی بافتهای اساسی زندگی، چنین می نویسد:
«آنچه که مشاهده می شود، لذایذ گسیخته ای در جویبار زندگانی است. مانند حبابهایی که در حال بروز و از بین رفتن هستند، غروب این لذایذ ممکن است به علت بروز آلامی بوده باشد که درست مخالف لذت را برای زندگانی پیش می آورد. ممکن است انگیزگی خود لذت، تمام شود و سطوح جویبار زندگی، بدون هیچ یک از نقاط مثبت و منفی (لذت و ألم) جریان داشته باشد. ممکن است دامنه حداقل لذت، فقط به چشیدن طعم زندگی پایان بیابد.
خلاصه، نقاط لذت، محدود و با نظر به سطح دائمی جریان زندگانی، گسیخته است. با ملاحظه این گسیختگی در لذایذ، مخصوصا بروز نقاط منفی (آلام) و عدم ثبات چشیدن طعم زندگی مطلوب، رو بنای زندگی گسیخته و بی سامان خواهد بود. از آن جهت که همین پدیده های گسیخته یا نقاط مثبت و منفی، با جریان اصلی زندگی ارتباط دارد، در نتیجه گسیختگی رو بنای زندگی، اصل جریان زندگی، وحدتِ مرتبط خود را از دست خواهد داد، یا حداقل دائما یک نوع تضاد میان آنها بروز خواهد کرد که نتیجه ای جز ابهام زندگی نخواهد داشت.»[20]
این که امام صادق علیه السلام فرمود: «دنیا پیچیده به دردهاست.»[21] توضیحش این است که پیچیدگی دنیا به دردها و رنجها حقیقتی اجتناب ناپذیر است و هیچ انسانی نمی تواند فقط لذت و خوشی از دنیا بجوید؛ زیرا لذتجویی صرف از دنیا و غفلت از دردها و بلایای مقرون به آن لذتها، چنان تضادها و گسیختگی ها را در زندگی بشر به وجود می آورد که رهایی از آنها امری بسیار دشوار است.
پیچیدگی و اوج این گسیختگی در زندگی و تضاد میان لذات و دردها، زمانی بیشتر حس می شود که در گیر و دار لذتهای تعریف شده در چارچوب تمدن پیشرفته، دردهای جانسوز و مصیبت باری پیش آید که هر انسانی به تناسب ترقی تکنولوژیکی در بستر اجتماعی ـ جغرافیایی تمدن امروز، با قدرت خود، به قلع و قمع کردن آن دردها می پردازد. اما در این ماجرای کاملاً فرو رفته در ورطه ابهام و تکلف، با برچیده شدن دردی از دردها، درد و دردهای بدتر و وحشت انگیزتری جایگزین آنها می شود. به همین جهت، انسان متمدن در کورانی از حوادث مبهم به سر می برد که زیستن در این زندگی از دو جهت، مورد نفرت اوست:
1ـ ابهام زندگی متمدن، او را چنان سرگردان می کند که حتی یک راه چاره هم برای گریز از این سرگردانی نمی یابد. پس زندگی بدترین شر است و بدترین چیزی است که انسان با گشودن چشم، آن را می بیند. پس سرگردانی و بلا تکلیفی، انسان را از زندگی نومید می گرداند.
ویل دورانت به نقل از شاعر پرآوازه ماگارا که شهری یونانی است، نومیدی از چنین دنیای پر درد و مشقت را اینگونه توصیف می کند:
«در جهان نعمتی وجود ندارد، بزرگتر از آن که انسان زاده نشود و خورشید را نبیند. اگر انسان زاده شد، سعادت آن است که هر چه زودتر بمیرد و در خاک بیارامد.»[22]
2ـ انسان پیچیده به انواع دردها، به حکم و اقتضای طبیعت زندگی، محکوم به تحمل گسیختگی ها و تکلفات است و این عامل اساسی دیگری برای نفرت از زندگی و دنیاست.
راه های رویارویی با دنیای پیچیده به دردها
با همه نفرتهای یاد شده فقط سه راه برای رویارویی با این دنیا وجود دارد که هر یک به سهم خود، طرحی قابل توجه است: یا باید خودکشی کرد و یا به هر حال بایستی زندگی را به سر برد. اگر بنا بر زندگی باشد؛ انسانهایی بر این باورند که آینده در دست قلمزنی نقاش چون خود انسان است و زندگی و روند اساسی آینده را به دست خود رقم زده و آن را از ابهام در می آورد و انسانهایی نیز بر خلاف قسم اول حاضرند بدون کوچکترین تحولی در سیستم فکری ـ عملی، روزگار بگذرانند؛ زیرا بر اثر ابهام حاصل از آشفتگی سیستم زندگی و نیز اثرات این ابهام، کمترین تغییر و تحولی را ممکن نمی شمارند و ای بسا با اعتقاد به تقدیر و قضای جبرگرایانه، تسلیم رضای خداوند شوند که در حقیقت تسلیم ترس و از خودباختگی خویش هستند.
ج) در هم ریختن مرز دانشها
عامل سوم که در ایجاد و افزایش ابهام نقشی اساسی دارد، در هم کوبیدن مرز دانشها توسط غیر متخصصین است (دردی بسیار جانکاه). هر کسی علاوه بر تخصص علمی خود، به علوم دیگر نیز با دید تخصص مأبانه نگاه می کند و گزاره های علمی و تخصصی را به صورت خام و بدون مبنا پذیرفته و مروّج آن علوم می شود. به هر کسی که خوب شعر می سراید، می گویند عرفان هم تدریس کن، و هر کس خوش بیان است، به او پیشنهاد می کنند به تدریس تفسیر نیز بپرداز و هزاران نوع از این دخالتهای نابجا که بر رنج متخصصان و دردآشنایان هر دانشی افزوده و ابهام توده مردم در ابعاد مختلف را بیشتر می کند.
این روند در سرتاسر دنیا جریان دارد و ابعاد ابهام روز به روز در این روند شدیدتر و گسترده تر می شود. فرایند تولید ابهام در این روند بدین شکل است که هرگاه غیر متخصصین در زمینه علوم مختلف نظریه پردازی کنند، متخصصین آن علوم به برخورد با این کج فهمی ها پرداخته و بحثهای مفصلی را ارائه می دهند که باعث ابهام اصل مطلب و حقیقت امر می شود. نظریات متناقض پزشکان در مورد مسائل مختلف پزشکی، نظریه پردازی دانشمندان متخصص و غیر متخصص در دین شناسی یا اسلام شناسی درباره دین و اسلام و... و فرو رفتن این مسائل در ورطه ابهام از جمله نمودهای این عامل به شمار می روند. البته این عامل در پیدایش ابهام، فراتر از نظر وایتهد است که دانشمندان متهوّر را عامل اصلی معرفی کرد.
پی نوشت ها:
[1] محقق.
[2] حافظ.
[3] آلفرد نورث وایتهد، سرگذشت اندیشه ها، ترجمه عبدالرحیم گواهی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران، چاپ اول، 1370، ج 1، ص 55.
[4] ویل دورانت، تاریخ تمدن، انتشارات علمی، فرهنگی، تهران، ج 2، ص 329.
[5] مقالات علمی انیشتین، ص 232. به نقل از: محمدتقی جعفری، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی، انتشارات اسلامی، چاپ سیزدهم، ج 9، ص 69.
[6] رنه گنون، بحران دنیای متجدد، ترجمه ضیاءالدین دهشیری، امیرکبیر، تهران، چاپ دوم، 1372، ص 15.
[7] آلفرد نورث وایتهد، پیشین، ص 49 توضیحات استاد جعفری؛ و نیز: پی یر روسو، تاریخ صنایع و اختراعات، صفاری، صص 20ـ19.
[8] آلفرد نورث وایتهد، پیشین، ص 79.
[9] همان.
[10] رنه گنون، سیطره کمیت و علائم آخرالزمان، ترجمه علی محمد کاردان، انتشارات مرکز نشر دانشگاهی، تهران، چاپ اول، 1361 در این کتاب، سیطره کمیت به عنوان بستری در مقابل سیطره کیفیت و حقیقت، مورد بررسی قرار گرفته است.
[11] رنه گنون، بحران دنیای متجدد، پیشین، ص 1.
[12] حافظ.
[13] حافظ.
[14] رنه گنون، بحران دنیای متجدد، پیشین، ص 16: تعبیر کشتن شدن تمدن دینی توسط رنسانس، اقتباسی از رنه گنون می باشد.
[15] سید مرتضی آوینی، توسعه و مبانی تمدن غرب، نشر ساقی، تهران، 1376، چاپ دوم، ص 171؛ و نیز بحران دنیای متجدد، ص 15، رنه گنون مبدأ بحران عصر جدید را دوران قرون وسطی معرفی می کند.
[16] سید مرتضی آوینی، پیشین، ص 69.
[17] نهج البلاغه صبحی صالح، اسوه، تهران، 1373، چاپ اول، ص 344.
[18] حافظ.
[19] رنه گنون، بحران دنیای متجدد، پیشین، ص 19.
[20] محمدتقی جعفری، ایده آل زندگی و زندگی ایده آل، مؤسسه تدوین و نشر آثار علامه جعفری، تهران، چاپ اول، 1379، ص 110.
[21] محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 8، ص 304، حدیث 469.
[22] ویل دورانت، پیشین، ج 2، ص 114.
نظر شما