دیدار دوّم
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 34، مهر1383
نویسنده : رودگر، محمدجواد
محمدجواد رودگر[1]
چکیده:
این مقاله بر آن است که اتصال انسانِ عالم ذرّ (قبل از دنیا) و «انسانِ در دنیا» را بررسی کند تا نسبت آن را با «انسان پس از دنیا» از حیث امکان «دیدار با خدا» (لقاء اللّه) مورد سنجش و مطالعه قرار دهد و پس از طرح و اثبات نقلی و عقلی «دیدارِ با خدا در عالم اَلَسْت و ذرّ یا دیدار اول» به فاصله ای که بین انسان با خدای سبحان در همین مقوله قرار گرفته بپردازد و عوامل و حجاب «دیدار در دنیا یا دیدارِ دوم» از هبوطِ انسان به عالم طبیعت و نسیان و غفلتِ از خویشتن و جهل به حقایق و استعدادهای وجودی اش بپردازد.
و از منظر هدف بعثتها و رسالتها و نظریه فطرت و آنگاه عوامل دیدار دوم یا لقای رب در دنیا و چگونگی حجاب ستیزی تا حجاب زدایی از این دیدار سخن به میان آورد و رابطه، سنخیت و پیوستگی تام و تمام دیدارهای پیشین، پسین و واپسین یا دیروز، امرزو و فردا را مورد ارزیابی قرار دهد و در فرجام نوشتار به این نتیجه برسد که انسان در اثر خویشتن شناسی، خودسازی و تهذیب و طهارت نفس، ریاضتهای شرعیه، ایمان و عمل صالح، ولایت مداری و حرکتِ جوهری اشتدادی و اشتیاقی سیر از خود تا خدا داشته و از مقام سلوک باطنی وحیانی به شهود یا «دیدار دوم» در همین عالم دنیا که دیدار با جمال و جلال الهی است نائل گردد.
پس: 1. لقاء رب یا دیدار دوم امکان پذیر است 2. بعثتها و رسالتها از رهگذر بیدار کردن فطرت و قرار دادن شریعتِ کمال بخش و سعادت آفرین تحقق یافته اند 3. بنیاد و اساس «دیدار دوم» خود انسان است که باید در اثر معرفت، محاسبت و مراقبت نفس و طریقت بر پایه شریعت با همه لایه های ظاهری و باطنی اش تا کوی ولایت قدم نهد و به خانه دیدار الهی و بهشت لقای بار یابد.
مقدمه:
براستی آیا می دانیم «درد» ما چیست؟ چرا ذهن خَمود و روح خَمول یافته و ایستا، ساکن و متوقف گشته ایم؟ چرا به «مأکولات» اندیشیده، برنامه ریزی کرده و در آن غوطه وریم و از «معقولات»[2] مهجور و فاصله گرفته ایم؟ چرا در جستجوی هر چیزی «بیرون» از خویشتن بر می آییم و جستاری در «درون» خویش نداریم؟[3] چرا با «بودن»، «ماندن»، «در جا زدن»، گِرد وجود خاکی و طبیعی خود گردیدن و... مأنوس و از «شدن»، رفتن، پویایی و پایایی، گرد وجود خدایی و طیبه خویش طواف نمودن گریزانیم؟
آیا گرفتار جهل به خویشتن، فلسفه خلقت و حقیقت فطرت نشده و در گرداب ندانستن حقیقت و نخواستن حقیقت غرق نشده ایم؟ چرا به خود وانهاده و برده نفسِ امّاره و سرگشته کوی طبیعت و متحیر وادی منیت و انیت شده و با خویشتن خویش نامحرم و با خودِ طیبه، بیگانه و با خود طبیعی یگانه گشته ایم؟
پس بیاییم در خود بیاندیشیم و به دوباره نگری کتاب نفس خویش بپردازیم؛ دفتر دل را باز شناسیم و حقایق مصوّر و دقایق منقوشِ در آن را بازخوانی کنیم؛ به تلاوت آیات تکوینی و وجودی خویش بپردازیم و ترتیل، تأنی و تدبّر کتاب وجودِ خود را با اُنس با کتاب تدوینی حق و قرائت، تلاوت، ترتیل و تفکر در آیه آیه قرآن مجید تأمین نماییم و از شناخت و شهود شریعت به بزم سرشت و ضیافت فطرت برویم تا آنچه را که «دیروز» دیده ایم «امروز»دیداری دوباره نماییم.
یعنی چنانچه در عالم اَلَسْت و عهد «ذَر» حقیقتِ خود و خودِ حقیقی و جمالِ دل آرای جمیل مطلق یعنی خدای رحمان و رحیم را شهود کرده ایم، شهود دوباره یا دیداری دیگر نماییم و در حیات طبیعی عالم دنیا به حیات طیبه عالم معنا دست یازیم و «دیدار دوم» را به «دیدار اول» گِره بزنیم و «آنجا» (غیب، ملکوت و اَلَست) را در «اینجا» (شهادت، مُلک و ناسوت) متجلّی سازیم تا به «تولّد ثانی و عقلانی» حیات و بالندگی تا اوج قُلّه کمال نائل آییم که:
بیاد آور مقام حال فطرت
کز آنجا باز دانی اصل فکرت
اَلَستُ رَبُّکم ایزد کرا گفت
که بود آخر که آنساعت «بلی» گفت
در آنروزی که گلها می سرشتند
بِدِل در قصه ایمان نوشتند
اگر آن نامه را یکرَه بخوانی
هر آنچیزی که می خواهی بدانی[4]
از این روست که اهل معرفت می گویند بین شناسایی و دیدار اول و شناسایی و دیدار دوّم حجابها و موانع فراوانی قرار گرفته است و جهالت، غفلت، نسیان و یا تجاهل، تغافل و تناسی مانعِ و رادعِ «دیدار دوم» شده است و تنها در پرتو «ایمان» و «عمل صالح» می توان ارتقای تکاملی یافت و حجاب سوزی و مانع زدایی کرد و به «معرفت ناب» و «شهود دوم» دست یافت که چه نیکو قرآن کریم فرموده است: «إِلَیهِ یصْعَدُ الْکلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرْفَعُهُ»[5]؛ یعنی در پرتو اندیشه، انگیزه، بینش و عقیده طیب و پاک و الهی و گرایش، کشش و کوشش طیب و نورانی و در مجموع با رنگ و بوی الهی و رحمانی می توان «مواجهه عالم ارواح» را تجدید کرد و «عهد اَلَست» را زنده نمود که:
آغاز الست آمد و گفتیم بَلی را
زان گفته بلاکش همه از عهد الستیم»[6]
پس در حقیقت، سه دیدار خواهد بود: الف) دیدار قبل از دنیا (پیشین)؛ ب) دیدارِ در دنیا (پسین)؛ ج) دیدار پس از دنیا (واپسین). آیات قرآن کریم ناظر بر هر سه دیدار است؛ آیاتی مثل:
«أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلی»[7] (دیدار دیروز و اول)
«فَمَنْ کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِک بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً»[8] «أَوَ لَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلی کلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ»[9] (دیدار امروز و دوم).
و «إِنَّک کادِحٌ إِلی رَبِّک کدْحاً فَمُلاقِیهِ»[10]و «وُجُوهٌ یوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ إِلی رَبِّها ناظِرَةٌ»[11] (دیدار فردا و سوّم)
به همین ترتیب، قرآن امکان دیدار پسین، امروز و دوم و ضرورت و قطعیت دیدار واپسین، فردا و سوم را مطرح می نماید و راههای دستیابی به چنین دیداری را در عالم دنیا نشان می دهد و شاه کلید این کمال حقیقی و حقیقت کمال را همانا معرفت به نفس و شناخت شهودی خویشتن مطرح می نماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا عَلَیکمْ أَنْفُسَکمْ»[12] و مقوله فَلاح، صَلاح، سعادت و فوز را در تزکیه نفس و تهذیب درون و «خودسِتانی» قلمداد می نماید که: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکاها»[13]؛ نه «خودستایی» که: «فَلا تُزَکوا أَنْفُسَکمْ» [14]و همه این کمالات معرفتی و سلوکی را در پرتو شریعت: «ما آتاکمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»[15]و ظلّ «ولایت»: «أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ»[16]، جستجو می نماید. جناب شیخ محمود شبستری نیز چنین سروده اند:
تو بستی عهد عقد بندگی دوش
ولی کردی بنادانی فراموش
کلام حق بدان گشتست مُنْزَل
که تا یادت دهد آن عهد اوّل
اگر تو دیده ای حقّ را ز آغاز
در اینجا هم توانی دیدنش باز
صفاتش را ببین امروز اینجا
که تا ذاتش توانی دید فردا
وگرنه رنج خود ضایع مگردان
بُرو بنیوش لا تهدی ز قرآن[17]
و در حدیثی از کتاب «توحید» شیخ صدوق به طور مُسند از ابو بصیر، او نیز از امام صادق علیه السلام نقل کرده که می گوید: به امام علیه السلام عرض کردم که آیا مؤمنان در روز قیامت خدا را خواهند دید؟ امام فرمود: آری، و به تحقیق قبل از روز قیامت هم دیده اند! پس عرض کردم: کی دیده اند؟ فرمود: وقتی که برای آنان فرمود: «أَ لَسْتُ بِرَبِّکمْ قالُوا بَلی»؛ یعنی: آیا من پروردگارتان نیستم؟ گفتند پروردگارمان هستی. سپس، حضرت ساعتی سکوت کرد، آنگاه فرمود: «و ان المؤمنین لَیرَوْنَهُ فی الدّنیا قبل یوم القیامه، اَلَسْتُ تراهُ فی وَقْتِک هذا؟!»؛ یعنی: و به درستی که اهل ایمان در همین دنیا قبل از برپایی روز قیامت او را می بینند، آیا تو همین لحظه او را نمی بینی؟...»[18]
به تعبیر یکی از بزرگان اهل معرفت و معنا: «آنگاه که ارواح به این عالم ظلمانی آمدند و با اجساد الفت پیدا کردند، به دلیل فرو رفتگی در جهات مادّی، پیمان خویش با پروردگار را فراموش کردند؛ اما پس از تحمل ریاضت شرعی و عمل به تکالیف الهی زنجیرهای اسارت دنیا را گشودند و عهد سابق را مشاهده کردند. این شهود دوم را عرفان و معرفت می نامند.»؛[19] چنان که از علی علیه السلام سؤال شد:
«هل رأیت ربک؟ قال: ما کنتُ اعبُد ربّا لَم اَرَه. قال: کیف رأیته؟ فقال: و لکن رأت القلوب بحقائق الایمان، لم یره العیون بمشاهدة الابصار.»[20]
امام در این حدیث، مقوله «شهود خدا» را در مقام پرستش او مطرح و فرمودند قلوب به حقیقت ایمان توان دیدار او را دارند؛ چنان که فرمود: «لا یسَعُنی أرضی و لا سمایی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن.»[21]
بنابراین به وزان «ظهور تکوینی»، «ظهور تکاملی» نیز رُخ دادنی و ممکن الوقوع است و «نظریه فطرت» اگر درست تصور و تصدیق و سپس تفسیر و تصویر گردد، حقیقت هستی انسان را در ارتباط با خدا در دو ساحت بینشی و گرایشی، خداشناسی و خدا شهودی نشان می دهد. پس:
قدر خود بشناس و مَشْمُر سرسری
خویش را، کز هر چه گویم برتری
آن که دستِ قدرتش خاکت سرشت
حرف حکمت بر دل پاکت نوشت[22]
آری درد انسان، درد با خود بیگانگی، درد فراق و گُسَست از خویشتن خویش، درد هجران از فطرت، درد خود فراموشی، درد خود زیانی، درد خود باختگی، درد جدایی از درون است که چه زیبا مولانا «درد انسان» را در «نوای نی» روایت کرده است و راه رهایی از «درد فراق» را در «شرح درد اشتیاق» با «سینه ای شرحه شرحه از فِراق» و آنگاه بازیابی و بازشناسی خویش را در «انسان کامل» نشان داده است که:
بشنو از نی چون حکایت می کند
و از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند
از نفیرم مرد و زن نالیده اند
سینه خواهم شرحه شرحه از فِراق
تا بگویم شرح دردِ اشتیاق[23]
«انسان کامل» آیینه دار طلعت دل آرای اوست و تجلّی حقیقتِ ما آدمیانِ مهجور از «خودِ رحمانی» و «دور مانده از اصل خویش» که او غریو وصل و ندای پایان «فصل» را هماره سر می دهد و «روزگار وصل» را در صحیفه زندگی ما نشان می دهد که تنها با معرفتِ به خدا، معرفت به خویشتن، طهارت باطن، تهذیب درون، پالایش فطرت و جان خویش و انجام فرائض الهی و ترک محرمات در پرتو شریعت مبین و نورانی «اسلام ناب» توان راه یابی به کوی دوست و قرار گرفتن در «بزم شهود» و «ضیافت رحمانی» وجود دارد و چه نغز و پر مغز فرموده اند استاد شهید مطهری که:
«دردِ انسان، آن درد خدایی است که اگر پرده های اشتباه از جلوی چشمش کنار رود و معشوق خود را پیدا کند، به صورت همان عبادتهای عاشقانه ای در می آید که در علی علیه السلام سراغ داریم.»[24]
انسان در سایه سار شجره پاک بندگی خدا، از فرش تا عرش و از ملک تا ملکوت راه می پیماید و همه حجابها را کنار می زند و «خدایش» را در «خودش» جستجو می نماید و به نظاره می نشیند که خدای سبحان فرمود لبیک گویان و استجابت کنندگان نغمه های الهی و دعوتهای غیبی و مشتاقان سروش هدایت نبوی و رسالت محمدی صلی الله علیه و آله در پیاله نفسِ خویش و جامِ جان خود «جمال جانان» می بینند و «دیدار دوم» را در ملکوت و باطن هستی خویش محقّق می سازند و «تجلّی تکوینی» را به «تجلّی تهذیبی» و «باده از جام تجلّی صفات رحمانی» به هم گره می زنند تا نوبت «دیدار سوّم» فرا رسد و «یک دیدار» در سه دیدارِ دیروز، امروز و فردا به ظهور رسد که وحدت دیدار در کثرت دیدار و کثرت دیدار در وحدت دیدار متبلور خواهد شد که فرمود:
«یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکمْ لِما یحْییکمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ...».[25]
حیات طیبه و زندگی معقول در شهود آن «مشهود» است و لسان الغیب شیراز نیز نغمه دیدارِ «او» در «خود» را چنین سر داده اند که:
ما در پیاله عکس رُخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذّت شُرب مُدام ما[26]
و حافظ این «درد» را نیز از «یار» و این «درمان» را نیز از «او» دانسته و عالم غیب و شهادت و ملک و ملکوت را نیز یک فروغ دلبر و دلدار تفسیر کرده اند:
دردم از یار است و درمان نیز هم
دل فدای او شد و جان نیز هم
این دو عالم یک فروغ روی او دان
گفتمت پیدا و پنهان نیز هم[27]
تا اینجا دانسته شده است که «یار در خانه» و ما «گرِد جهان می گردیم»، «آب در کوزه و ما تشنه لبان» می گردیم و بیدلی هستیم که «خدا» با ماست و ما «از دور خدایا» می کنیم و نامحرم با خویشتن خویش و «بیگانه با خود» و ناآشنای با آشنای دیرین و دیروز، امروز و فردای خود شده ایم؛ پس به تعبیر شیرین و دلنشین حافظ شیرازی:
هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست
ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست[28]
از این رو، بیاییم با خویشتن آشتی نماییم و به «نقدِ حالِ خود» و تأویل آیینه وجود خویش بپردازیم و به سؤال چگونه و از چه راهی به «دیدار دوم» نائل گردیم پاسخ دهیم و با «مخاطبهای آشنا»، «از کجا آغاز کنیم؟» و «بازگشت به خویشتن»[29]را از افقی دیگر و فرازی نوین و فرازمند جستجو نماییم تا از «انسان و ایمان» و «انسان در قرآن» به سوی «انسان کامل»[30] رهسپار گردیم و «مصباح هدایت» را در «صراط مستقیم» «خلافت و ولایت» در «پرواز بسوی ملکوت»[31] بازیابیم و با سفرنامه سلوکی «رسالة الولایه»[32]، از «سلوک» به مقام «شهود» باریابیم و انسانِ «حَی متأله»[33] را از کوی «رساله انَّه الحق»[34] به «لقاء رب» دعوت نماییم و اکنون «راه شناسی» «راه دیدار دوم»:
الف) خودآگاهی، خودیابی، خود نگهداری و خود نقدی که در آیه: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُوا اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ»، سه مؤلفه بنیادین تکامل وجودی انسان از خود تا خدا ترسیم شده است؛ یعنی معرفت نفس، محاسبت نفس و مراقبت نفس[35].
ب) شهود فقر وجودی و معرفت به نیاز ذاتی و نَفْسی خود و نیل به مقام «عَدَم گردم عَدَم چون ارغنون»[36]؛ یعنی بدانیم و بیابیم که «هستی و وجود ما» و «کمالات وجودی ما» از خداست و در سایه ظهور اسم رحمان و رحیم به ما عنایت شده است؛ پس هرگونه مالکیت، اصالت و استقلال وجودی را از خویش سلب نماییم و خود را عین ربط و تعلق به خدا بیابیم که چه خوش سروده است حافظ شیراز:
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد
او به ما مشتاق بود و ما به او محتاج بودیم[37]
و در همین بیت، ربط حادث به قدیم و نیاز محض را به بی نیاز صرف تفسیر کرده اند و در فرازی دیگر سروده اند:
المنة لله که دَرِ میکده باز است
ز آنرو که ما را بر دَرِ او روی نیاز است
خُم ها همه در جوش و خروشند ز مستی
و آن مَی که در آن جاست حقیقت نه مجاز است
از وی همه مستی و غرور است و تکبّر
و ز ما همه بیچارگی و فقر و نیاز است[38]
و حضرت امام خمینی رحمه الله نیز سروده اند:
نیستم و نیست که هستی همه در نیستی است
هیچم و هیچ که در هیچ نظر فرمایی[39]
یا سروده اند:
الا یا ایها الساقی ز مَی پر ساز جامم را
که از جانم فرو ریزد هوای ننگ و نامم را[40]
و علامه طباطبایی رحمه الله، آن عندلیب گلشن دیدار یار، چگونه «فقر وجودی» ما را «از آغاز تا انجام» ترسیم کرده اند که:
من خسی بی سر و پایم که به سیل افتادم
او که میرفت مرا هم به دل دریا برد
من به سرچشمه خورشید نه خودم بردم راه
ذرّه ای بودم و مهر تو مرا بالا برد
خم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود
که به یک جلوه ز من نام و نشان یکجا برد[41]
و قرآن کریم، این منبع الهام بخش همه معرفت های حِکمی و شهودی، فرموده است: «یا أَیهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَی اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ»[42] و آیات «وَ لا یمْلِکونَ لأَِنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعاً وَ لا یمْلِکونَ مَوْتاً وَ لا حَیاةً وَ لا نُشُوراً»[43] و «قُلِ اللّهُمَّ مالِک الْمُلْک تُؤتِی الْمُلْک مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْک مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِیدِک الْخَیرُ إِنَّک عَلی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌتُولِجُ اللَّیلَ فِی النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِی اللَّیلِ وَ تُخْرِجُ الْحَی مِنَ الْمَیتِ وَ تُخْرِجُ الْمَیتَ مِنَ الْحَی وَ تَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَیرِ حِسابٍ»[44]
و بسیاری از آیات دیگر قرآن به تصریح و تلویح و با دلالت مطابقی و تضمّنی و التزام هماره ما را به شناخت فقر و نیاز ذاتی و افتقار به سوی خدا از طریق عالم و آدم رهنمون هستند و انسانِ سالک رسیده به این مقام؛ یعنی شهودِ فقر ذاتی و نیاز وجودی در جهت ارتباط با خدا و عبودیت الهی و یافتنِ خود از دست رفته و شناسایی مَنِ فراموش شده و یگانگی «با آشنای یگانه» تلاش جدی و مجاهده مضاعف می نماید تا در سایه سار «معرفت به خدا» به چشمه زلال شهود جمال دل آرای حقّ نایل آید و «انه الحق»[45] را در درون خویشتن جستجو نماید که «سَنُرِیهِمْ آیاتِنا فِی الآْفاقِ وَ فِی أَنْفُسِهِمْ حَتّی یتَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَ وَ لَمْ یکفِ بِرَبِّک أَنَّهُ عَلی کلِّ شَیءٍ شَهِیدٌ»[46] تا از معرفت ظاهری و افاقی به معرفت باطنی و انفسی بار یابد و از همین رهگذر، «سفر سلوکی» خویش را تا کوی دوست و «شهود دلدارش» بر مَدار «ولایت» و از «بستر شریعت» فرا چنگ آورد.[47]
ج) بیداری، بینایی، پایداری، پویایی و پایایی در طی منازل کمال و مراحل سلوک و مقامات معنوی، یعنی از «یقظه» که برخی آن را اول قدم سلوک الی الله دانسته[48] و برخی آن را مقام و مرحله ندانسته بلکه صفتی و حالتی ضروری در همه مقامات و منازل و متناسب با هر کدام از آنها دانسته اند[49]، شروع نماید تا از خود طبیعی و خاکی رهیده و به خودِ طیبه و خدایی برسد که به تعبیر علامه طباطبایی رحمه الله نفس مؤمن «صراط» سلوک و راه وصول به خداست.[50] همچنین، به قول الکسیس کارل:
«احساس عرفانی جنبشی است که از اعماق «فطرت» ما سرچشمه گرفته است و یک غریزه اصلی است.»[51]
به تعبیری دیگر از علامه طباطبایی رحمه الله: «غریزه «واقع بینی» و «عرفان گرایی» نسبت به حقیقه الحقائق موجب یک رشته «درکهای معنوی» در انسان می گردد؛ هرچند که سرگرم حوایج زندگی روزانه است...»[52] پس فطرت مداری کلید حرکت به سوی کمال مطلق و آغاز بیداری و پایداری انسانِ سالک در رسیدن به مقام ولایتِ الهی و عبودیت رحمانی است که:
غیر من در پس این پرده سخن سازی هست
راز در دل نتوان داشت که غمّازی هست
بلبلان! گل ز گلستان به شبستان آرید
که در این کنج قفس زمزمه پردازی هست
تو مپندار که این قصه به خود می گویم
گوش نزدیک لبم آر که آوازی هست
پس اراده، طلب، همّت بلند، ریاضت شرعیه، محبت و عشق الهی، عبودیت و بندگی، بازگشت به خویشتن خویش، خودشناسی و خودسازی و... لازم است تا انسان به تدریج و آهسته آهسته به مُراد خویش که همانا «دیدار یار» است، نائل گردد که استاد علامه حسن زاده املی خوش سروده اند:
رُباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته
مُراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته[53]
بنابراین، «بصیرت» و «صبر» در این مرحله سالک را همراهی می نمایند تا به مقصد اعلی و مرصد اَسْنی برسد.
د) طلب و تمنّای «شهود» در مقام نیایش و رازگویی و نیاز خواهی: چه، این که یکی از لطیف ترین عرصه های ارتباط «انسان با خدا» مقام دعا و نیایش است که «او» دعوت به دعا کرد و ضمانت «استجابت» نیز، که علی علیه السلام در دعای کمیل فرمودند: «و امرت بدعائک و ضمنت لهم الاجابة»[54]
و در قرآن کریم خدای سبحان فرمودند: «ادعونی استجب لکم...»[55]؛ اگر چه سطح و ساحت «دعا» نیز به سطح و ساحت معرفت و سلوک دعاکنندگان و اصحاب نیایش و راز و نیاز وابسته است که اهل نیایش نیز سه دسته اند: الف) گروهی که آزادانه و عاشقانه نیایش می نمایند؛ ب) گروهی که تاجرانه و بازرگانانه در مقام دعا قرار می گیرند؛ ج) و گروهی که بردگانه در برابر خدا به تذلّل و راز و نیاز می ایستند.
به هر تقدیر، دعا اوج بندگی و درخواست از خدای سبحان است و خود، «عبادت» است و به تعبیری محبوبترین کارها نزد خداوند متعال در روی زمین «دعا»ست که امام سجاد علیه السلام فرمود: «احبّ الاعمال عند اللّه تعالی علی وجه الارض الدّعاء»[56] و دعا اظهار «فقر محض» و اُنس با «غنی مطلق» است و فراز «اغفر لمن لا یملک الاّ الدّعاء»[57] در حقیقت بیانگر این نکته است که بنده در برابر خدا هیچ ندارد جز این هیچی؛ یعنی مالک «بی مالکی» و «فقر و نیاز» خود است؛ پس هیچ مالکیتی ندارد و فقر عین تمام وجودش و حاکم و غالب بر اوست و دعا از بین بردن فاصله از فراق تا وصال، از هجران تا لقا از سلوک تا شهود، از فصل تا وصل، از ظاهر تا باطن، از «اَنَا» تا «هو»، از «عندی» تا «عنده» و از خود تا خداست و سالک در هیچ مرتبه از مراتب سلوک بی نیاز از دعا و راز و نیاز با محبوب خویش نیست؛ بلکه هر چه کمال برتر و بیشتر می یابد، ناله ها و دردها و مناجاتش بیشتر می گردد و از شدّت فِراق در رنج و عذاب است و سینه ای مالامال از «درد» و چشمی آکنده از «اشک» و دلی «پرخون» دارد و طلب وصال و تمنّای شهودش همواره در ناله ها و اشک هایش متجلّی است و به تعبیر استاد جوادی آملی: «او گدای محض است، نه گدای زر و زور؛ یعنی گدای لقای حقّ است.»[58]
ه) حجاب ستیزی تا حجاب زدایی: همانگونه که مهمترین فضیلت انسان سالک چه در «سلوک اخلاقی» و چه «سلوک عرفانی» شهود ذات اقدس اله است و تحصیل سایر فضایل مقدمه این هدف سامی و عالی است، مهمترین حجابهای این راه معین «حُجُب ظلمانی» (رذایل اخلاقی) و حُجُب نورانی (ما سوای الهی) را باید شناخت و در اثر «مراقبت»، با آنها مبارزه کرد و این هدف مقدمه ای و وسیله (رفع حُجُب) آرام آرام و به تدریج قابل رفع است که استاد علامه جوادی آملی در تفسیر موضوعی قرآن مجید پس از طرح و تعریف «حجاب شهود» و تقسیم آن به ظلمانی و نورانی، مسأله «حجاب مستور» را که همانا «مستور بودن حجاب گناه» است مطرح کرده اند؛ یعنی گاهی خود حجاب مانند گناه، مستور است؛ یعنی خود گناه حجاب است و حجاب بودن این گناه مستور است و راه حل فرا روی انسان را استاد علامه جوادی آملی همانا «انجام واجب و ترک حرام» به عنوان اولین قدم در تهذیب روح مطرح کرده اند[59] و فرموده اند: «کسانی که این حجاب را برطرف نکرده و مبتلا به آن شده اند، نه تنها در دنیا به لقای حق، موفق نیستند، بلکه در آخرت نیز که ذات اقدس اله، ظهور بیشتری دارد محجوبند؛ چنان که می فرماید: «إِنَّهُمْ عَنْ رَبِّهِمْ یوْمَئِذٍ لَمَحْجُوبُونَ»[60]؛ بدترین کیفر و تلخ ترین عقاب برای تبهکاران، این است که روزی که خدای «نور السموات و الارض» با آن نور ظهور می کند و همگان خدا را با چشم دل می بینند، این گروه تبهکار از شهود جلال و جمال حق محروم و محجوبند.»[61]
پس، در اثر گناه و حجابهای ظلمانی، انسان ممکن است به «کوری باطنی» برسد[62] که برای همیشه توفیق شهود ذات الهی از او سلب گردد و از سوی دیگر تلاشها، ریاضتها و مجاهده های سلوکی اش به گونه ای باشد که پس از رهیدن از دام حجابهای ظلمانی، گرفتار حجابهای نورانی نشود و بکوشد تا از آنها نیز منزّه گردد؛ یعنی علم، عبادت، عدالت و... را از آن خود نبیند و در جبهه جهاد اکبر هماره از سلاح بکا و گریه استمداد و استعانت بجوید؛ به تعبیر زیبای استاد علامه جوادی آملی «حجاب دو طرفه است؛ اگر بدی، حجاب خوبی است، خوبی هم حجاب بدی است؛ اگر بَدان به انجام فضایل موفق نیستند، نیکان از انجام رذایل منزّه هستند»[63]. در هر حال، حافظ در دو گزاره سلوکی و عرفانی که در دو مصراع از دو بیت انتخاب شده است آورده اند:
الف) «یک قدم بر خویشتن نه و آن دگر در کوی دوست».
ب) «تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز». پس، از حجاب خودی و انیت طلبی و منیت خواهی باید برون آمد و از خانه خود به سوی خانه خدا هجرت کرد که امام باقر و امام کاظم علیهماالسلام فرمودند: بین خدا و مخلوقاتش، هیچ حجابی، غیر از خود خلق نیست: «لیس بینه سبحانه و تعالی و بین خلقه حجابٌ غیر خلقه»[64] که:
ز مُلک تا ملکوتش حجاب بر دارند
هر آن کس که خدمت جام جهان نما بکند»[65]
و به تعبیر زیبای استاد جوادی آملی حجاب دو ضلعی است؛ نه سه ضلعی: «تا کنون حجاب را چنین تلقی می کردیم که در آن، سه طرف یا سه ضلع بود: «حاجب»، «محجوب» و «محجوب عنه»؛ مانند دیواری که میان دو کس وجود داشته باشد و نیز در مسائل معنوی، اگر سالک صفت رذلی داشته و لقاء الله در کار باشد، آن صفت نمی گذارد که این شخص به آن لقاء الله برسد. حال، معلوم شده است که این صفت، در درون جان خود انسان هست؛ یعنی خودبینی حجاب است؛ پس بین ما و خدای ما یک چیز، حجاب است و آن خودِ ماییم، و گرنه چیز دیگری در بین خلق و خالق نیست.»[66] از این رو، استاد در بحث مُخلِص و مُخلَص می فرمایند:
«گاهی انسان برای رضای خدا نماز می خواند و روزه و اعمال عبادی دیگر را انجام می دهد و چیزی منظور او نیست؛ ولی گاهی حتی خود را هم نمی بیند و همه شئون حیاتی خود را برای خدا می خواهد که صورت اولی «اخلاص العبادة لله» و دومی «اخلاص النّفس للّه» است.»[67]
و به تعبیر دیگر از آیت الله جوادی آملی که بر اساس شعری از حافظ:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
سالک را در «بین راه» تفسیر کرده و بالاتر و فراتر آن است که ز هر چه رنگ تعین پذیرد آزاد است؛ یعنی گدای لقای حق است و حتی طالب لقاء الله نیست؛ بلکه خواجه بنده پروری داند و لقاء الله را به او می دهد[68] و در فرازی دیگر می نویسند:
«سالک واصل اگر به صَحْو بعد از مَحْو نرسد، فقط خدا را مشاهده می کند؛ نه خود را و نه عرفان خویش و نه غیر را:
تو او نشوی ولی اگر جهد کنی
جایی برسی کز تو تویی برخیزد
سالک شاهد اگر توفیق تداوم سفر بهره او شد و صَحْو بعد از مَحو نصیب او گشت، آدم و عالم و همه شؤون راجع به ما سوی الله را آیت صرف حق می بیند؛ نه زاید بر آن.»[69]
و) ایمان و عمل صالح: علم و عمل دو جوهر انسان ساز و شاکله پردازند و انسانِ سالک برای پرواز به سِوی قلّه قاف کمال و رسیدن به خورشید مطلق و شهود شمس راهی ندارد مگر این که دو بال قرین به هم را حاصل نماید و قرآن کریم نیز در پنجاه و دو مورد، ایمان و عمل صالح را در کنار هم آورده است تا سالک در سلوک اخلاقی و سلوک عرفانی خویش آنها را دارا شود و «دیدار دوم»، مقدمه واجبش رهیدن از «نقص» و رسیدن به «کمال» است و این معنا با اندیشه و اشراق، بینش و گرایش «طیب» امکان پذیر است تا سیر صعودی انسان تحقق پذیرد؛ چه، این که خدای سبحان فرمود:
«إِلَیهِ یصْعَدُ الْکلِمُ الطَّیبُ وَ الْعَمَلُ الصّالِحُ یرفعه»[70]؛ یعنی تصعید عقیده پاک به عمل پاک یا رفعت عمل صالح به کلمه طیبه قرین و همدوش گشته است؛ زیرا مفسران، ضمیر «یرفعه» را هم به «کلمه طیب» و هم به «عمل صالح» با دو حیثیت برگشت داده اند و به هر حال، تکامل انسان در مسیر استکمال وجودی خویش آنهم در پرتو انسانِ کامل مُکمِّل رهین اندیشه، انگیزه، اخلاق و اعمال پاک خواهد بود و اعمال پاک در رَهن عقاید پاک و اخلاق پاک است و اگر انسان طالب تبدیل حیات طبیعی اش به حیات طیبه باشد، به ناچار باید «ایمان و عمل صالح» را با هم دارا باشد؛ خواه زن باشد یا مرد که در سیر و سلوک الی الله مذکر و مؤنث بودن نه شرط کمال است و نه نقص که در موطن کمال و تکامل «روح» و «نفس سالک» در حال سلوک و شدن است و نفس و روح نه مذکر است و نه مؤنث که فرمود: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثی وَ هُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحْیینَّهُ حَیاةً طَیبَةً وَ لَنَجْزِینَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یعْمَلُونَ»[71]
پس مؤمن با دو بال ایمان و عمل صالح سیر و سلوک داشته و به سوی ملکوت پرواز می نماید و اگر سرزمین وجود انسانِ سالک الهی طیب و طاهر شد، محلّ ثمرات و محصولات پاک و برکات نورانی و الهی خواهد داشت که فرمود: «وَ الْبَلَدُ الطَّیبُ یخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ...»[72] و وجود انسان کامل و سالک به سوی کمال در هر زمان و زمینی «مبارک» خواهد بود؛ زیرا وجودی روحانی و ملکوتی می یابد و فرا زمانی و فرا زمینی می گردد که قرآن کریم فرمود: «وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَینَ ما کنْتُ...»[73]
یا فرمود: «أَ لَمْ تَرَ کیفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کلِمَةً طَیبَةً کشَجَرَةٍ طَیبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ تُؤتِی أُکلَها کلَّ حِینٍ بِإِذْنِ رَبِّها...»[74]؛ یعنی در یک قاعده (فرمول)، شخص سالک الی الله در پرتو ایمان و عمل صالح به «دیدار دوم» و «شمس شهود» راه می یابد و در جنّت لقا یا بهشت دیدار الهی قرار می گیرد و درب میخانه عشق و لقا به روی او باز و گشاده است «فَمَنْ کانَ یرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صالِحاً وَ لا یشْرِک بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً.»[75]
لقاء الله عمل صالح ــــــــ ایمان
صعود عمل صالح ـــــــــــ کلمه طیبه
ثمر دهی در هر زمان و زمین شاخه ها در آسمان اصل ثابت شجره طیبه کلمه طیبه
مبارک عبدالله روح الله کلمه الهی
نبات طیبه بلد طیب
لقاء رب عمل صالح توحید
پس فرمول کلی:
ایمان و کلمه طیبه + عمل صالح و توحید ناب و موحد کامل = دیدار دوّم.
در بین اشیای کثیر فقط یکی را می نگرد و چنین می بیند که دیگران فانی اند و آنگاه حکم به هلاک «ما سوی الله» و بقای «وجه الله» می کند؛ یعنی مطابق آیه «کل شی ء هالک الا وجهه»[76] و آیه «کلُّ مَنْ عَلَیها فانٍوَ یبْقی وَجْهُ رَبِّک ذُو الْجَلالِ وَ الإِْکرامِ»[77]،
او درک شهودی دارد. این نفی ما سِوا، «موهم» کثرت است؛ چون نفی ما سوا و اثبات «الله» نشانه دو چیز است. از این رو، اگر سالک به مقام وحدت هم برسد، باز زمینه ظهور کثرت در او هست و حتی خود جمله «لا اله الا هو» نشانه کثرت است؛ زیرا محتوای آن نفی ما سوا، و اعتقاد و اقرار به وحدانیت حق است و بر این اساس، مرحله وحدت نیز برای سالک عارف پایان راه نیست و پس از آن، مقام فنا قرار دارد.
پس از پیمودن مراحل پیشین، سالک به مقام «فنای فی الله» می رسد. در مقام فنا که «دار القرار» و مقصد سیر و سلوک سائران و عارفان است، سالک نه تنها غیر و «ما سوی الله» را نفی می کند، بلکه اصلاً آنها و حتی خود را نمی بیند تا آن را نفی کند؛ زیرا اثبات «ثابت» و نفی «منفی» دو چیز است و این تعدد و کثرت با وحدت شهود راستین، سازگار نیست. وقتی سالک به مقام فنا بار یابد، فانی در شهودِ ذات اقدس خداوند است و بس و نه تنها خود را نمی بیند، بلکه توحید و فنای خود را هم نمی بیند و فقط «الله» و هویت مطلقه الهی را بدون اکتناه، می بیند و می گوید «لا هو الا هو» که هر کدام از اذکار معهود و معروف، نشانه مرتبه ای از مراتب سالکان کوی توحید است...[78]
البته، استاد بر اساس اشعار ملا هادی سبزواری در شرح غرر الفرائد یا شرح منظومه به تفسیر مقام تخلیه، تحلیه و تجلیه و مقام محو و طَمس و مَحْق پرداخته و نیل سالک به صحو بعد از محو و شهود عالم و آدم به آیت صرف حق نه زاید بر آن نیز پرداخته است[79].
ناگفته نماند سیر انسان از مُلک تا فوق ملکوت از رهگذر «نفس انسان» می گذرد و «علیکم انفسکم»[80] بهترین شاهد و دلیل بر آن است؛ از همین رو، انسان تا خویشتن را نشناسد و نسازد و با «طهارت درونی» به ادراک مقامات معنوی نپردازد و تا از ماسوای الهی انصراف و تبتّل پیدا نکند و حقیقت وجودش را مالامال از عشق و حبّ الهی و جذبات ربّانی ننماید، توان عبور از طبیعت به سوی ماورای طبیعت را ندارد و درون شناسی و درون کاوی یا دیدار حقیقی با خویشتن خویش همانا دیدار خدای سبحان را ممکن می سازد؛ زیرا معرفت انسان به خود، دو نوع است:
الف) معرفت حصولی و مفهومی که در مرتبه خویش کارآمد و نتیجه بخش و مؤدّی انسان به معرفت ربّ است.
ب) معرفت حضوری و شهودی یا معرفت کشفی که گرچه مراتب پذیر است، اما بهترین نوع معرفت به خدای سبحان است؛ زیرا در حاقّ چنین عرفانِ باطنی و ذوقی بر اساس «برهان لِمّ» همانا عرفانِ به خداوند متعال است؛ علّت آن این است که انسان تا خدا را نشناسد، خویشتن را نمی شناسد؛ یعنی خودشناسی فرع بر خداشناسی و در ظلّ و پرتو آن ممکن و میسور است که از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آلهسؤال شد: طریق معرفت به خدا چیست؟ فرمود: شناختِ نفس: «سئل رسول الله صلی الله علیه و آله: کیف الطریق الی معرفة الرّب؟
قال: «معرفة النفس»[81] و حدیث معروف «من عرف نفسه فقد عرف ربّه»[82] نیز گواه بر همین معناست که معرفت شهودی به نفس و درون گرایی ذوقی و درون شناسی کشفی همانا از معرفت به رب آغاز و به معرفت نفس منتهی می گردد و مولوی چه زیبا و حکیمانه غزلی سروده اند که:
این خانه که پیوسته در آن چنگ و چغانه است
از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است؟
این صورت بت چیست، اگر خانه کعبه است
وین نور خدا چیست، اگر دیر مُغان است؟
گنجی در این خانه که در کوْن نگنجد
این خانه و این خواجه همه فعل و بهانه است
یعنی باید از خالق نفس پرسش کنیم؛ نه از نفس؛ زیرا نفس، ناتوان است از این که خود را ارائه نماید. از خواجه بپرسید که این خانه چه خانه است؟ انسان باید از طریق خدا نفس خود را بشناسد؛ نه از راه خودش؟! علاوه این که «من، مَن» نگویید و امور را به خود نسبت ندهید که «صورت بت» است و اگر بگویید خانه دل، میخانه است، پس این نور خدا چیست که در آن می تابد؟
از این رو، هر قدرتی دارید حتی ضعیف، هر علمی و کمالی دارید از جانب مبدأ وجود افاضه شده است که به طور دائم نور وجود بر همه موجودات می تابد که چون «مطلق» همیشه در «مقید» موجود است چنین سروده است که «گنجی است در این خانه که در کوْن نگنجد»؛ مراد از گنج، وجود مطلق و مراد از خانه، نفس است؛ در حدیث نیز وارد شده است که نفس مؤمن عرش رحمان است؛ یا خدای سبحان فرمود: «لا یسَعُنی أرضی و لا سمایی و لکن یسعنی قلب عبدی المؤمن»[83]
بر خانه منه دست که این خانه طلسم است
با خواجه بگویید که او مست شبانه است
بالاخره، خدای سبحان تعلق قیومّی به نفس دارد که تعلّق خواجه به نفس است و مولانا خاک و خَس این خانه را عنبر و مشک قلمداد کرده و بانگ در این خانه را همه بیت و ترانه دانسته و سروده اند:
فی الجمله هر آن کس که به این خانه رهی یافت
سلطان زمین است و سلیمان زمانه است
این بیت، ناظر است بر اسفار چهارگانه سلوکی: 1. سفر من الخلق الی الحق؛ 2. سفر من الحق الی الحق؛ 3. سفر من الحق الی الخلق مع الحق و 4. سفر من الخلق الی الخلق مع الحق. سالک و سائر در این سفرهای سلوکی در حقیقت حاکم زمین است و زمانه و در نهایت «عقل مستفادش را به «عقل فعّال» متصل می سازد که:
ای خواجه یکی سر تو از این بام بدر کن
کاندر رخ خوب تو از اقبال نشانه است
از آنجا که عقل مستفاد بام خرد و بام نفس است، در آن بام خواجه به نوعی با عقل مستفاد و عقل فعال اتحاد پیدا می کند که انسانِ حقیقی متولد می گردد و انسان بالقوه به انسان بالفعل می رسد. پس انسان در عالم طبیعت انسان بالقوه است و هرگاه از دار مجازی طبیعت و دالان تنگ و تاریک مادیت و ناسوت جهیدن آغازید، به سوی فعلیتش می رود تا به سرمنزل مقصود برسد[84] و این مبدأ و آغازش «دیدار با خویشتن» و منتهی و انجامش دیدار با خدای سبحان همانا «دیدار دوم» است.
نتیجه گیری
بنا بر مباحث پیش گفته و دلالت آموزه های دینی:
الف) «دیدار دوم» حد وسط دیدار اول و دیدار سوم و ممکن الوصول و تدریجی الحصول است.
ب) انسان سالک کوی حق، از طریق شناخت شهودی خویشتن و رهایی و انصراف از عالم بیرون وجود خود به سوی «دیدار دوم» در حال شدن و صیرورت است و جاذبه ها و «لذّت شهود»بارقه هایی در ذات او ایجاد می نماید و او نیز در اثر معرفت و مجاهده و ریاضتهای شرعیه و انجام واجبات و ترک محرمات و طی مقامات و منازل به چنین دار الشّهودی و بهشت دیداری خواهید رسید.
ج) سرمایه های اصلی و واجب و لازم این سلوک تا شهود همانا معرفت به «نقص نفسی» و «فقر وجودی» و قرار گرفتن در بستر عبودیت بر مدار «شریعت» و مرکز «ولایت» است و راز و نیاز و نیایش او را در این مسیر بسیار کمک و مساعدت می نماید.
د) سالک باید از «برون» به «درون» برگردد و در اثر تکامل و کمال یابی، آنگاه از درون به برون نظر افکند و با حجابهای ظلمانی و نورانی با ظرافت و دقت و بصیرت و صبر و شرح صدر مبارزه نماید تا «خود» را از میان بردارد و «خانه دل» را از ما سوای الهی جاروب زده، جدول بحر وجود و دفتر غیب و شهود هستی اش را لایروبی و تطهیر نماید تا از «درگاه» به «بارگاه» قدس ربوبی و میخانه لقا و وصال بار یابد.
ه) انسان عارف به خویشتن و عارف به خدا و چشیده «لذّت دیدار و شهود دوم» هرگز با دنیای فانی و خانه مجازی اُنس و الفتی ندارد که نوشیدگان شراب طهور الهی راهیان کوی دوست و واصلان لقای محبوب اند و «و سقاهم ربهم شرابا طهورا»[85]
در نتیجه، از غیر خدا تطهیر شده و جام جانشان لبریز از «شراب شهودی» و «می معرفت و فنا» است و همواره در سایه سار شجره طیبه جهاد در «راه خدا» و «در خدا» نشسته و «هدایت خاصه» و «معیت خاصه» و «جنّت خاصّه» را شامل حالِ خویش نموده اند که: «وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَّ اللّهَ لَمَعَ الْمُحْسِنِینَ»[86] و «فَادْخُلِی فِی عِبادِیوَ ادْخُلِی جَنَّتِی»[87]
«اللّهم نوّر ظاهری بطاعتک و باطنی بمحبتک و قلبی بمعرفتک و روحی بمشاهدتک و سرّی باستقلال اتّصال حضرتک یا ذالجلال و الاکرام»[88]
پی نوشت ها:
[1] دکتری عرفان، استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد کرج، عضو هیأت علمی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، محقق و نویسنده.
[2] اشاره به حدیثی از امام حسن مجتبی علیه السلام که فرمود: «عجبتُ لمن یتفکر فی مأکوله و لا یتفکر فی معقوله» ر.ک.: بحارالانوار، مؤسسة الوفاء بیروت، 1404 ق، ج 1، ص 218.
[3] اشاره به حدیثی از امام علی علیه السلام که فرمود: «عجبتُ لمن ینشد ضالته و قد اضل نفسه فلا ینشدها» غررالحکم، شرح الغرر و الدرر، ج 4، ص 340.
[4] شیخ محمد شبستری، گلشن راز، نشر اشراقیه، ص 38.
[5] فاطر / 10.
[6] یغما جندقی.
[7] اعراف / 172.
[8] کهف / 110.
[9] فصّلت / 53.
[10] انشقاق / 6.
[11] قیامت / 23ـ22.
[12] مائده / 105.
[13] الشمس / 9.
[14] نجم / 32.
[15] حشر / 7.
[16] نساء / 59.
[17] گلشن راز، ص 38.
[18] المیزان فی تفسیر القرآن، ج 8، ص 323ـ331؛ صادق حسن زاده، طریق عرفان، ترجمه رسالة الولایه علامه طباطبایی رحمه الله، نشر بخشایش، 1381، ص 55ـ52؛ بحارالانوار، ج 4، با مقدمه و تفریظ استاد علامه حسن زاده آملی، صص 45ـ44.
[19] علی اکبر رشاد، درآمدی بر سیر و سلوک دروس استاد آیت الله مجتبی تهرانی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم، 1376، ص 22.
[20] اصول کافی، ج 2، ص 166.
[21] عوالی اللئالی، ج 4، ص 7 و با اندک تفاوت، بحارالانوار، ج 58، ص 39.
[22] علامه حسن زاده آملی، انسان و قرآن، انتشارات الزهراء، 1364، صص 50ـ49.
[23] مثنوی معنوی، دفتر اول، بیتهای 3ـ1.
[24] انسان کامل، انتشارات صدرا، چاپ بیست و هفتم، 1381، ص 96.
[25] انفال / 24.
[26] دیوان حافظ، نشر طلوع، چاپ اول، ص 8؛ علی سعادت پرور، جمال آفتاب، شرکت انتشارات احیاء کتاب، چاپ اول، 1380، ج 1، ص 49.
[27] دیوان حافظ، پیشین، فارسی ـ انگلیسی به کوشش صالحه صالحپور، نشر بوته، چاپ اول، بهار 1377، ص 349.
[28] دیوان حافظ، ص 72.
[29] با استفاده از نام آثاری از مرحوم دکتر شریعتی.
[30] با استفاده از نام آثاری از استاد شهید مطهری.
[31] با استفاده از نام آثاری از حضرت امام خمینی رحمه الله.
[32] با استفاده از نام آثاری از مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله.
[33] برگرفته از: آیت الله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن مجید، مرکز نشر اسراء، چاپ اول، 1372، ج 15، صص 15،39،42.
[34] رساله ای از علامه حسن زاده آملی.
[35] المیزان، ج 19، صص 219ـ217.
[36] برگرفته از: شعری از مولانا در مثنوی معنوی.
[37] دیوان حافظ، نشر طلوع، چاپ اول، ص 25.
[38] همان، ص 29 و 30.
[39] سبوی عشق، انتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، چاپ هفتم، تابستان 1376، ص 13.
[40] همان، ص 21.
[41] علامه سید محمدحسین حسینی تهرانی، مهر تابان، انتشارات علامه طباطبایی، مشهد مقدس، چاپ دوم، 1417 ق.، ص 90.
[42] فاطر / 15.
[43] فرقان / 3.
[44] آل عمران / 26ـ25.
[45] فصلت / 53.
[46] همان.
[47] که علامه طباطبایی در «رسالة الولایه» از ظاهر شریعت به باطن شریعت و از معرفت نفس به «ولایت الهیه» تا «لقاءالله» در پنج فصل بحث مبسوط و حکمی ـ عرفانی را مطرح کرده اند.
[48] خواجه عبدالله انصاری، منازل السائرین.
[49] حضرت امام خمینی رحمه الله
[50] المیزان عربی، منشورات مؤسسه الاعلمی للمطبوعات، چاپ بیروت، 1390 ق. / 1971 م، ج 6، ص 165.
[51] ایدئولوژی الهی، ص 154.
[52] ر.ک.: شیعه در اسلام، انتشارات جامعه مدرسین، ص 104.
[53] دیوان اشعار، مرکز نشر فرهنگی رجاء، چاپ اول، تهران، 1364، ص 138.
[54] دعای کمیل، ص 35.
[55] غافر مؤمن / 60.
[56] الکافی، ج 2، ص 467.
[57] دعای کمیل، ص 254.
[58] عبدالله جوادی آملی، پیشین، ج 10، ص 287.
[59] عبدالله جوادی آملی، ج 10، مرکز نشر اسراء، چاپ سوم، 1379، صص 209ـ201.
[60] مطفّفین / 15.
[61] عبدالله جوادی آملی، پیشین، ص 202.
[62] ناظر به آیه 46 حج.
[63] عبدالله جوادی آملی، پیشین، ص 207.
[64] بحارالانوار، ج 3، ص 327، ح 27.
[65] دیوان حافظ، نشر بوته، چاپ اول، 1377، ص 182.
[66] عبدالله جوادی آملی، پیشین، ج 10، ص 209.
[67] همان، ص 260 و ج 11، صص 56ـ55.
[68] همان، ص 287.
[69] همان، ج 11، ص 411.
[70] فاطر / 10 و استاد جوادی آملی با استفاده از دو تعبیر «رفع» و «صعود»، عمودی بودن سیر و سلوک را در «هندسه الهی» استفاده کرده اند؛ نه «افقی» بودن آن را و عمودی بودن را به «مکانت برتر» راه یافتن، نه «مکان برتر» معنا کرده اند ر.ک.: عبدالله جوادی آملی، پیشین، ج 11، ص 223.
[71] نحل / 97.
[72] اعراف / 60.
[73] مریم / 31.
[74] ابراهیم / 23ـ22.
[75] کهف / 110.
[76] قصص / 88.
[77] الرحمن / 27ـ26.
[78] عبدالله جوادی آملی، پیشین، ج 11، صص 403ـ401.
[79] همان، صص 411ـ409.
[80] مائده / 105.
[81] مستدرک الوسائل، ج 11، ص 138.
[82] غررالحکم، ج 5، ص 194.
[83] عوالی اللئالی، ج 4، ص 7.
[84] ر.ک.: سفر نفس: تقریرات استاد دکتر مهدی حائری یزدی، به کوشش عبدالله نصری، انتشارات نقش جهان، چاپ اول، تهران، 1380، صص 25ـ13 غزل مولانا در باب سفرهای نفس، در این اثر به اجمال تفسیر شده است.
[85] انسان / 21.
[86] عنکبوت / 69.
[87] فجر / 32.
[88] کلمات مکنونه، ص 63؛ مولی عبدالصمد همدانی و ریاض السیاحة حاج زین العابدین شیروانی؛ بحر المعارف، ص 309.
نظر شما