موضوع : پژوهش | مقاله

ملاحظاتی بر تئوری مدرنیزاسیون تفکیکی

مجله  رواق اندیشه  رواق اندیشه، شماره 37، دی 1383 

نویسنده : رهدار، احمد
احمد رهدار[1]

چکیده:
بر اساس تئوری مدرنیزاسیون تفکیکی، می توان و بلکه باید محصولات تمدن غرب را به خوب و بد واقعی تقسیم کرد و از محصولات خوب آن استفاده کرد. این تئوری، دیدگاه غالب اندیشمندان اسلامی است[2] که از جانب آنان به عنوان راهبرد عملیاتی مواجهه جوامع اسلامی با تمدن غرب ارایه شده است.

ظاهر معتدل و معقول نظریه که از تبلیغات خود غربیها نیز بهره مند بوده است، مانع از نگرشی انتقادی و عمیق به آن شده است. از آنجا که تبیین این تئوری به طور مستقل در مقاله دیگری توسط نگارنده صورت گرفته است، این نوشتار مستقیما به نقد این دیدگاه می پردازد.

1) جهت داری علوم
مخالفان مدرنیزاسیون تفکیکی معتقدند که علوم بشری، جهت دار و متضمن ارزشهای خاص و لاینفک خود می باشند. اما اعتقاد صاحبان تئوری مدرنیزاسیون تفکیکی مبنی بر غیرجهتدار بودن علوم، تا حدّ زیادی شبیه داستان حکمیت پس از جنگ صفین است. درست همان گونه که ابوموسی اشعری از عمروعاص گول خورد و علی (ع) را از خلافت خلع کرد و ناباورانه مشاهده کرد که پس از او عمروعاص، معاویه را - بر خلاف عهدی که با وی مبنی بر عزل وی بسته بود - به خلافت معرفی کرد، ما نیز در برابر عمروعاص غرب گول خوردیم. غرب، در ابتدا ادعا کرد باید حوزه دانش و ارزش از هم منفک و جدا شود؛ دانش به حوزه «علم» سپرده شود و ارزش به حوزه «دین». ما ساده باورانه این ادعا را پذیرفتیم و اعلام کردیم که دین به دانش ربطی ندارد و فقط ارزشها را می سازد. درست، پس از این اعلام، دوباره عمروعاص غرب به میدان آمد و ادعا کرد: «اما علمی که ما ساخته ایم با خود ارزش مناسبش را به همراه دارد و نمی تواند بدون ارزش باشد». از اینرو، صاحبان این نظریه، قائل به جهتداری علوم شده اند و برای اثبات ادعای خود، دلایلی اقامه کرده اند که به برخی از آنها اشاره می شود:

1 - 1) رابطه نظام فکری با نیازمندیهای فعال اجتماعی
محصولات پیرامونی ما تابعی از نیازهای ما هستند.[3] بدین معنی که انسانها نخست به چیزی احساس نیاز می کنند و سپس برای رفع آن نیاز، محصولِ متناسب با آن را ساخته اند. «شکل و نوع این نیازها متناسب با گرایشها و انگیزه های جوامع مختلف، متفاوت می باشد. گوناگونی گرایشها و انگیزه ها، دلیل اصلی اختلاف نیازها می باشد و دو جامعه با دو نوع گرایش مختلف، دارای دو نوع نیاز (نظام نیازمندیها) می باشد.

اگر متغیر اصلی در گرایشهای جامعه، خداپرستی باشد، نظام نیازمندیهای جامعه از آن متغیر اصلی تأثیر می پذیرد و بالعکس، اگر این متغیر اصلی ماده پرستی (ارزشهای مادی) باشد، نظام نیازمندیهای جامعه، بر حول محور این متغیر اصلی شکل می گیرد. تفاوت نیازمندیهای دو جامعه مادی و فرامادی، سبب پیدایش دو نوع بینش و دو نوع دانش خواهد بود؛ چرا که بینش و دانش جامعه در پاسخگویی به نیازمندیها شکل می گیرد. به عبارتی، گرایشها و نظام انگیزه های اجتماعی، جهت نظام نیازمندیها را معین می سازد و نطام نیازمندیها موجب پیدایش، تطور و تحول نظام فکری می شود».[4]

با گسترش یافتن نظام نیازمندیهای انسان، ضرورت بکارگیری یک تکنولوژی متناسب با گستره نیازها که بتواند کمّا و کیفا این نیازها را برطرف کند، ضرورت یافت. این تکنولوژی هم بدون یک پشتوانه مناسب علمی هرگز امکان تحقق نداشت. پس محصولات پیرامونی ما، تبلور رفع نیاز ما هستند که ارتباط تنگاتنگ آنها با تکنولوژی و ارتباط تکنولوژی با علوم، غیرقابل انکار است. از طرف دیگر، نیازهای انسان، بی ارتباط با یکدیگر نیستند و هرگز نباید آنها را مستقل از یکدیگر لحاظ کرد. بلکه نیازهای انسان، سلسله ای و نظام گونه هستند که مجموعه آنها به صورت یک نظام نیاز تجلی می یابند.[5] حال اگر یک قدرت واحد و محدود بخواهد در این نظام توزیع شود، به ناچار باید چنین امری با تعیین اولویت بندی نیازها صورت پذیرد و معیار در این نظام طبقه بندی شده برای تعیین جایگاه و رتبه هر نیاز، میزان حساسیتی است که هر فرد، برای هر کدام از این نیازها قایل است.

از این رو، هرچند ممکن است دو فرد یا دو جامعه، به ظاهر، دارای یک سری نیازهای مشترکی باشند، اما باید توجه داشت که نیازهای این دو فرد یا این دو جامعه، در دو نظام اولویت بندی قرار دارند و از دو ضریب حساسیت برخوردار هستند. به عبارت دیگر، اگر بپذیریم که انگیزه مقدم بر علم است،[6] باید بپذیریم که مجموعه انگیزه ها، زمینه ذهنی خاصی را برای هر شخصی به وجود می آورند که بدون آن قادر به ملاحظه واقعیات نیست و بر این اساس، انگیزه ها، حساسیتهایی را در فرد ایجاد می کند که این نظام حساسیتها حایل بین انسان و واقعیات قرار می گیرد و هرآنچه که بخواهد در ذهن انسان نقش ببندد، باید از این صافی عبور کند. مسلما هر صافی به اقتضای شکل و کیفیتی که دارد، تنها اجازه عبور اشیای خاصی را می دهد؛ لذا چون ارتباط ذهن انسان با خارج، یک ارتباط مستقیم و بلاواسطه نیست، انسان تا عینک نظام حساسیتها را به چشم خود نزند، قادر به شناخت هیچ موضوعی نیست.

بنابر این، صحت و سقم ادراکات انسان به درست و معیوب و ناقص بودن عینکی است که بر چشم خود دارد. طبیعی است، کسی که عینک سبز به چشم خود دارد، تمام عالم را سبز می بیند و کسی که سرما خورده است، شامه اش هر بویی را درک نمی کند. حال چگونه ممکن است با عینک دنیاپرستی و شامه ای سرماخورده در هوای عفن طغیان و عصیان، بتوان عالم را صحیح دید و بوی توحید را استشمام کرد؟ پس با توجه به اینکه انگیزه یک مسلمان با انگیزه یک غیرمسلمان فرق می کند، طبیعتا نظام حساسیت این دو هم با همدیگر فرق می کند.

و نهایت این که، محور تنظیم «نظام حساسیت» یا پرستش اللّه است و یا پرستش شیطان و اولویت بندی نیازها در هر یک از این دو نظام، تفاوت جدّی با دیگری دارد. به همین جهت است که دو مهره مشابه در دو نظام حساسیت الهی و مادی از دو ضریب حساسیت، یعنی از دو کمّیت و کیفیت متفاوت برخوردار است و از اینرو، به میزانی که نظام حساسیتها یا تمایلات جامعه اسلامی و غیراسلامی با هم فاصله دارند، تبعات آن - محصولات، تکنولوژی و علوم - نیز باید مجزا از هم باشند و منظور از جهتداری علوم، چیزی جز این نیست.[7]

2 - 1) نقش تئوریها و اصول موضوعه ها در تحول نظام فکری
تئوریها، تخمینهایی ابتدائا ذهنی در مورد نسبت بین پدیده ها هستند[8] تا مشخص گردد چه آثار و خصوصیاتی منسوب به وجود چه نسبتهایی بین چه عواملی است، تا از این طریق، شناسایی و کنترل موضوع، ممکن شده و بتوان با پیش بینی، آینده آن را به سمت مطلوب هدایت کرد. قهرا با تغییر تئوری، نگرش به مسایل عوض شده و قضاوتهای جدیدی به دنبال می آورد. مثلاً در قرن 19، فرضیه «محال بودن تأثیر اجسام دور» و یا «امکان تأثیر فقط از راه تماس»، به دانشمندان می گفت باور نکنید که جسمی بتواند در جسم دیگری که در فاصله ای دور از او قرار دارد، تأثیر بگذارد.

انتقال اثر، فقط از راه تماس ممکن است. تئوری میدانها که به میان آمد، جستجو از چنان واسطه های مادی را عبث و بی نتیجه خواند و امکان اثر از فاصله دور را از طریق تماس میدانی ممکن دانست و چنان بود که دیگر تجربه ای برای واسطه یابی انجام نگرفت، در علوم انسانی به علت همین غیرتجربی بودنشان، میدان وسیعتری برای نظریه پردازهای مختلف در موضوعات گوناگون پدید آمده است. در انسان شناسی، جامعه شناسی، تاریخ، مدیریت، اقتصاد و... این گونه موارد بسیار به چشم می خورد که نظری که در برهه ای از زمان، نظر غالب بوده و تنظیمات اجتماعی هم بر اساس آنها صورت گرفته است، در برهه ای دیگر مغلوب گشته و فرضیه ای جدید با دستورالعملهای نوین، جایگزین آن شده است.[9]

از سوی دیگر، هر علمی مجموعه ای از فرضیه ها و تئوریهاست. این تئوریها دارای اصول موضوعهای است که چارچوب محاسبات و تجزیه و ترکیبهای تئوریسین را تشکیل می دهد. اصول موضوعه هر علمی در درون آن علم اثبات و یا ردّ نمی شود، بلکه در یک علم شاملتر اثبات می شود و این سیر همچنان پیش می رود تا به شاملترین علم که فلسفه است، ختم می شود و نهایتا مجموعه علوم بر یک بینش فلسفی و جهان بینی خاصی شکل می گیرد.[10]

پس علوم، بستری هستند که جهان بینی حاکم بر اصول موضوعه آن علوم در آن عینیت می یابد. و طبیعی قضیه آن است که جهان بینی مادی، علوم مادی تولید کند و جهان بینی الهی، علومی الهی و از اینرو، کسی که جهان بینی الهی دارد، نمی تواند از علوم مبتنی بر جهان بینی مادی استفاده کند.[11]

علت این امر این است که هر نظریه، لزوما تابع نظریه های حاکم بر خود است. مثلاً نظریه پردازی که می خواهد در مورد تأثیر چاپ اسکناس بر تورم نظریه پردازی کند، فرضیه او تابع تعریفی است که از تورم و نقش پول در اقتصاد، در ذهن خود دارد. با در نظر داشتن تأثیر اصول حاکم بر تجزیه و تحلیل نسبتهای تحت شمول، این نکته نیز ملموس می گردد که بدون تعیین اصول موضوعه، قدرت تجزیه و تحلیل، آسیب شناسی و پیش گویی از نظریه پرداز سلب می شود.[12]

حال اگر بپذیریم که اولاً با تغییر تئوری، رویکرد و نتایج عوض می شود و ثانیا خود تئوریها مشمول اصول موضوعه حاکمی هستند، در نتیجه باید پذیرفت که از آنجا که جهان بینی و اصول موضوعه حاکم بر جریان مادی گرای مدرنیته متفاوت از اصول موضوعه حاکم بر جریانهای دینی (به ویژه اسلام) می باشد، در این صورت، ضرورتا نتایج حاصله از تئوریهای آنها نیز متفاوت از نتایج حاصله از تئوریهای دینی خواهد بود.

3 - 1) هدف سازی ابزار
جهان جدید، وسیله های بسیار متنوّعی را پدید آورده است. اصلاً کار تکنولوژی، وسیله اندیشی است. اما این وسایل، غایاتی را هم با خود به همراه می آورند. در این وضعیت نمی توانیم بگوییم هدف ما از زندگی معلوم است، لذا این وسیله ها را برای اینکه به اهدافمان برسیم، به کار می گیریم؛ چرا که این وسیله ها هدف ساز نیز هستند. یعنی از این وسایل، تنها کارهای خاصی برمی آید؛ آنها تواناییهای معینی دارند و انسان را با انتخابهای بسیار عجیب و عظیمی روبرو می کنند، و از اینرو، خود به خود بر هدف گیری حیاتی انسان هم تأثیر می گذارند و معنی و هدف زندگی را برای وی عوض می کنند. وسیله، آن طور که ما فکر می کنیم، خنثی و هیچکاره نیست، این گونه نیست که وسایل ما صد درصد خادم و مطیع اوامر ما باشند. یکی از ساده ترینِ این وسایل پول است.

از قدیم می گفتند پول وسیله است، اما آیا واقعا پول وسیله است؟ ممکن است گفته شود آری، پول وسیله است؛ چون نه زبان دارد و نه دست و پا، پول در جیب یا کیف ماست، جایی که خواستیم مصرفش می کنیم و جایی که نخواستیم، مصرفش نمی کنیم. اما حقیقت اینگونه نیست؛ اگر اینگونه بود، نباید وقتی میزان ثروت انسان از حدّ خاصی فراتر رود، انسان هم عوض شود. کم یافت می شوند که بتوانند در مقابل این وسیله بی زبان، خویشتنداری کنند و وضعیت روحی و روانی سابق خود را ثابت حفظ کنند.

بسیار ساده است که گفته شود پول وسیله ای است بی زبان و خنثی که انسان باید از آن حسنِ استفاده را ببرد. اما این سخن - که به افسانه بیشرت شبیه است تا به واقعیت، - هرچند در بادی امر، حرف موجّهی به نظر می رسد، ولی در واقع ناموجّه است. اینکه پول سخن نمی گوید، کاری نمی کند و اراده ای ندارد، درست است؛ اما نتیجه ای که معولاً از آن گرفته می شود، نادرست است.

ما به تجربه دیده ایم که پس از آنکه پول به دست کسی رسید، بدون آنکه سوء استفاده ای در میان باشد، او را وسوسه می کند و اراده و امیال شخص را تحت تأثیر قرار می دهد. پول با ورود خود به جهان، بسیاری امور دیگر را پیرامون خود پدید آورد که «افزایش قدرت خرید» فقط یکی از آنهاست.

در کنار افزایش قدرت خرید، مسایل جنبی زیادی به وجود می آید. بعضی امور در آغاز بسیار بی زبان و ساکت اند، اما با ورود خود به جهان انسانی، هزار پیامد خواسته و ناخواسته را با خود می آورند. دلیل این مسأله هم این است که این امور بر انسانی افزوده می شوند که صدها زمینه دارد که پیشتر، خفته بوده، ولی اینک، همچون اژدهایی که مولوی می گفت، بیدار می شوند و به کار می افتند. پول و ثروت، هوس های خفته آدمی را بیدار می کند و از اینجاست که سرنوشت ساز می شود.

آری، پول وسیله است، اما نباید نسبت وسیله را با صاحبِ وسیله فراموش کرد. اسب هم وسیله است، ماشین و اتوبوس و قطار هم همین طورند، هنگامی که که یک انسان ماشینی را به کار می گیرد، باید در زندگی خود هم تحولاتی پدید آورد تا ماشین بتواند وارد زندگی اش شود. اگر چند نفر به جمعی اضافه شوند، آن جمع بالاخره باید جابجا شوند تا برای تازه واردها نیز جای نشستن باز شود.

اگر این چند نفر بسیار فربه باشند، یا بسیار شیطان، یا بسیار مدعی، یا... مسلّما با همان تعداد افرادی که چنین خصوصیتی را ندارند، بسیار فرق می کنند و برای این دو گروه، به دو میزان و در دو جایگاه باید جا باز کرد. آیا مهمانی فربه تر و شیطانتر از مظاهر مدرنیته سراغ داریم؟

چنین موجودات فربهی، با همه پیچیدگی هایشان، وارد عالم انسانی شده اند و لذا ذهنیت،[13] نحوه زندگی، روابط، وضعروحی، و از همه مهمتر، غایت زندگی ما را تغییر داده است. به تعبیر دیگر، این ماشین، فرهنگی را با خود حمل می کند و این فرهنگ را به میان همه اقوام، اعم از بافرهنگ و بی فرهنگ، می برد و آنها را به رنگ خود در می آورد.

مارکس، جمله بسیار هوشمندانه ای دارد؛ او درباره بورژوازی می گوید، بورژوازی، همه جهان را بر صورت خویش ساخت. او این سخن را در قرن نوزدهم بیان کرده بود. اگر این سخن در باب بورژوازی صادق باشد، قطعا در باب تکنولوژی و برخی از مصادیق بارزتر مدرنیته صادقتر است.

ابزار مدرنیته، همه جهان را بر صورت خویش ساخته اند. به این معنا که هر جا رفته اند، چیزهایی را با خود برده اند که دارندگان آن ابزار نتوانستند پس از آن از داشتن آن چیزها خویشتنداری کنند؛ یعنی فرهنگ و غایت این ابزار بر آنها تحمیل شده است و آنها نیز به ناچار آن را پذیرفته اند.[14]

علم هم همین طور است؛ ما به غلط گمان می کنیم هرگاه علم بیاید، ضرورتا خیر و برکت نیز به دنبال آن می آید. اما واقعیت غیر از این است. عرفا و اخلاقیون ما نیز از گذشته ما را بدین امر هشدار داده اند:

«علم های اهل دل حمّال شان

علم های اهل تن اَحمال شان

علم چون بر دل زند یاری شود

علم چون بر تن زند باری شود[15]»

این هشدارها به این علت بوده که علم، امر خنثی و بی اثری نیست و هنگامی که آمد، برغم قداست و نزاهتی که دارد، آدمی را به کلّی تغییر می دهد و بسا در بیشتر افراد، آثار سوء به وجود آورَد. حداقل اثر سوء آن، این است که ممکن است صاحب خود را خودپسند و متکبر سازد. تکنولوژی هم می تواند این طور باشد. به تکنولوژی نمی باید به عنوان یک موجود خنثی نگاه کرد.

مقصود این نیست که تکنولوژی اساسا مستلزم شرّ و خباثت است و از درون آن ذاتا بدی بیرون می آید، بلکه منظور این است که باید در نسبت میان تکنولوژی و زندگی انسان مدرن تأمل بیشتری کرد. این میهمان که به جهان ما پا نهاده، جا را بر صاحب خانه تنگ کرده و سامان زندگی او را به نحو دیگری درآورده، به طوری که حتی غایت و هدف زندگی او را نیز تغییر داده است.

میهمانی را در نظر بگیرید که تقاضاهای زیادی دارد و صاحبخانه نمی تواند او را بیرون کند، در این صورت، زندگی صاحبخانه اندک اندک تبدیل به جوابگویی به تقاضاهای میهمان می شود. تکنولوژی و علم در جهان جدید چنین میهمانانی هستند. اینها امور بی زبان و ساده و ساکنی نیستند که بر جای خود نشسته باشند و هیچ تقاضایی از ما نداشته باشند.

در حال حاضر، زندگی ما تماما تبدیل شده به جواب دادن به نیازهای تکنولوژی؛ همان تکنولوژیی که ابتدا گمان می کردیم برده ماست. علم و تکنولوژی جدید چنان فراگیر و ریشه دار شده اند که در واقع عین زندگی ما محسوب می شوند، به طوری که کمتر می توانیم بیرون از آنها بایستیم و درباره آنها فکر کنیم و در آنها نظر بیفکنیم و ببینیم که با آمدن آنها چه به سر ما آمده است و دیگران که در گذشته از آنها برخوردار نبودند، چگونه می اندیشیده اند.[16]

2) عدم امکان تحقق اصلاحات اجتماعی با مدرنیزاسیون تفکیکی
مخالفان دیدگاه مدرنیزاسیون تفکیکی به شدت معتقد به اصلاحات اجتماعی هستند و اصلاحات اجتماعی را به ویژه برای جوامع آفت زده ای که مبتلا به تجدد شده اند و در فضای تجدد تنفس می کشند، به عنوان یک ضرورت قبول دارند. برغم این، آنان معتقدند که فرآیند اصلاحات باید فرآیند مدرنیته زدایی و تجددزدایی باشد و حتی نام تجدد را هم بر این پدیده عینی نباید گذاشت.

این نام، نام هماهنگ نیست؛ تجدد، در متن خودش مشتمل بر یک مفهوم ارزشی است و نوعی پیشرفت و تکامل را نشان می دهد، در حالی که در دید صاحبان این اندیشه، مجموعه تحولاتی که در سده های گذشته در مغرب زمین اتفاق افتاده و از آنجا به سایر عرصه های دنیا کشیده شده، تحول مثبت و رو به رشد و تکامل گرایی نبوده است.

بنابراین، معتقدند این تمدنِ انسان محور، یک تمدن ضداصلاحی است و هر کجا بیشتر به تجدد آمیخته شده، نیازمند به اصلاحات بیشتری است؛ منتهی اصلاحاتی در نقطه مقابل تجدد؛ یعنی گرایش به سمت خدامحوری. بر اساس بینش صاحبان این اندیشه، روح تجدد، روح انسان محوری است نه به مفهوم مثبت، به معنای روح انانیت و سرکشی انسان در مقابل خدای متعال. در چنین فضایی، جوهره اصلاحات می بایست به سمت توسعه پرستش خدا و خدامحوری حرکت کند.

مخالفان مدرنیزاسیون تفکیکی معتقدند که مجموعه آن چیزی که به نام مدرنیته تحقق پیدا کرده، یک مجموعه انسان محوری است که اگرچه با شعار آزادی انسان، حقوق بشر، برابری و تساوی انسانها و با تکیه به کرامت انسان آغاز شده، ولی در پایان، به قوانین توسعه سرمایه داری ختم شده است.

بر این اساس، کلیت این حرکت را یک حرکت ضداصلاحی می دانند و معتقدند که تجدد، مجموعا یک حرکت واپس گرایانه، ارتجاعی و ضداصلاحی در جامعه جهانی بوده است. و اگر بخواهیم به سمت اصلاحات اجتماعی حرکت کنیم، می بایست همه این عقب گردها را جبران کنیم. هربرت مارکوزه نیز در کتاب انسان تک ساحتی[17] معتقد است که انسان مدرن، قربانی اقتصاد شده است:

در جامعه های پیش از تکنولوژی، بنیان شخصیت آدمی بر دو ساحت تن و جان، استقرار بود. روح تفکر و چون و چرا بر اعتبار شخصیت انسان می افزود. اینک روزگاری فرارسیده که واقعیت ذاتی و ماهوی انسان در قبال شخصیت و سودمندی اقتصادی او از یاد رفته و تکنولوژی از دو سو او را به بردگی سوق داده است: نخست مبدل ساختن او به چیزی جاندار و سپس، مجبور ساختنش به مصرف چیزهای بیهوده دیگر.[18]

و نیز معتقد است که این توسعه تکنولوژیک امروزی از اساس، بی وجه و غیرمنطقی رشد کرده است:

در جامعه صنعتی امروز، عمل تولید، نقش ویرانگری را بازی می کند و پیوسته این بازی، گسترش بیشتری می یابد، انسانیت در معرض یک نابودی کامل قرار گرفته، اندیشه و بیم و امید انسانها، بازیچه قدرتهای بزرگ گردیده، فقر و بدبختی در کنار توانگریهای نوظهور، خودنمایی می کند. خلاصه همه این واقعیتها، ضرورت دگرگونی عمیقی را در جامعه معاصر، ثابت می کند؛ زیرا توسعه، تکامل و نظام فکری این جامعه ها در اساس، غیرمنطقی به نظر می رسد.[19]

3) اعتقاد به سکولار بودن تمامی و کلیت مدرنیته
مخالفان دیدگاه مدرنیزاسیون تفکیکی، معتقدند که تجدد، یک مجموعه به هم پیوسته و در هم تنیده است که ابعاد و اضلاع مختلف آن هماهنگ و متوافقند. علم، صنعت، هنر مدرن، فلسفه مدرن، اخلاق مدرن، و... همه و همه، یک مجموعه و منظومه هماهنگ و دارای جهت واحد هستند. یعنی معتقدند که علم جدید، علم سکولار است، همان طور که صنعت جدید، صنعت سکولار و هنر جدید، هنر سکولار است. و همه این اضلاع، همدیگر را تأیید می کنند.

تمدن جدید، محصول انحراف تمام عیار بشر از مسیر ترسیمی از سوی انبیای الهی و معلول خودسری و خودرأیی اوست. از قرن پانزدهم و شانزدهم به این سو، تدریجا هوای جدیدی در غرب وزیدن می گیرد و بستر تکوین، تولد و نموّ انسانی نو و متفاوت که مهمترین ممیزه اش، خودبنیادی است، فراهم می شود و خویش را محور و غایت همه چیز و مرجع همه مشروعیتها می داند. انسان جدید، هم در عرصه علم و معرفت خود را بی نیاز و مستقل از خداوند می دید و هم در عرصه عمل و انتخاب راهبردهای عملی. و این به نحو تمام عیار، نقطه مقابل انسانِ دینی بود که خویش را در وجود و بقا و در همه لحظات و عرصه های حیات، عین ربط و تعلّق به خداوند و هدایت تکوینی و تشریعی او می دانست.

انسان نو با چنین ویژگی ای، دست به تأسیس فلسفه، علم، ایدئولوژی و تمدن می زند و در کار ساخت و پرداخت دنیایی برمی آید که خود، طراح و معمار آن است، و البته امداد غیبی نیز به اقتضای صفت قهر و مکر خداوند، همراه او می شود که تا به امروز در چراغ کبر و نخوت و غفلت او روغن ریخته است و درهای قدرت و ثروت را به روی او گشوده است؛ امدادی که بر اساس سنن غیرقابل تبدیل الهی، تا فرجام عذاب و هلاکت و نابودی ادامه پیدا خواهد کرد.[20]

این اصل، در فرض اعتقاد به امکان تفکیک مدرنیته - آن گونه که قائلین به مدرنیزاسیون تفکیکی بدان معتقدند - مورد خدشه می باشد؛ زیرا آنها می توانند ادعا کنند که حتی اگر بپذیریم که کلیت مدرنیته سکولار می باشد، این امر نمی تواند مستلزم این باشد که اجزای مدرنیته - با فرض امکان جدا کردن آنها از مجموعه مدرنیته - هم سکولار هستند، مگر اینکه مخالفان مدرنیزاسیون تفکیکی یکی از دو ادعای ذیل را داشته باشند: یا ادعا کنند که وقتی کلیت مدرنیته سکولار است، ضرورتا اجزای آن نیز چنین اند، و یا ادعا کنند که اساسا امکان تجزیه مدرنیته به اجزای خود، مگر در مقام ذهن نیست.

4) اعتقاد به سیستمی بودن مدرنیته و عدم امکان تجزیه آن
مخالفان مدرنیزاسیون تفکیکی همچنین معتقدند که مدرنیته یک کل تجزیه ناپذیر است و امکان تجزیه آن نمی باشد. آنان در مقام تمثیل، می گویند، قول به تجزیه مدرنیته و سپس استفاده بهینه از آن، مثل این می ماند که خواستگاری برای لیلی خود پیام دهد که تنها چشمان تو را پسندیده ام. در این فرض، اولاً لیلی، خود اجازه نخواهد داد تا چشمانش را از بدنش جدا کنند و برای خواستگارش بفرستند، ثانیا اگر هم چنین اجازه ای دهد، آن چشمان در بیرون از پیکر لیلی زیبا نخواهد بود؛ چه، چشم، اگر زیبا هم باشد، در نسبت با بینی و ابرو و گونه و صورت است که زیبا جلوه می نماید و جدای از آنها زیبا نخواهد بود.

ثالثا اگر هم زیبا باشد، کارایی نخواهد داشت؛ کارایی چشم به دیدن آن است. چشمی که از شبکه عصبی انسان جدا شده باشد و هیچ ارتباطی نه با مغز و نه با قلب انسان نداشته باشد، آن چشم، هیچ کارایی نخواهد داشت. یا اینکه به یک پارچ شیشه ای زیبا مثال می زنند و می گویند: یک پارچ زیبا از مجموعه اجزایی درست شده است که کل آنها هم زیبا هستند و هم دارای کارایی. حال، اگر از این پارچ، تکه ای جدا شود، اولاً آن تکه زیبا نخواهد بود و ثانیا کارایی نخواهد داشت.

 

نظر شما