موضوع : پژوهش | مقاله

درآمدی بر جامعه شناسی فرایندی


جامعه شناسی دانش مطالعه پدیدارهای اجتماعی است. پدیدارهای اجتماعی دارای شکل و حالت یکسانی نیستند، بلکه همواره دچار دگرگونی و تحول می گردند. در نگاهی ساده به نظر می رسد این ویژگی تنها در برخی پدیده هایی که ماهیت فرایندی شان بیشتر آشکار است، وجود دارد. از این رو، پارادایم های نظری کلاسیک در جامعه شناسی بر پایه پیش فرض ثبات پدیده های اجتماعی، با پذیرفتن تغییر و تحول نسبی تنها در برخی از آنها به وجود آمده اند. در این نوشتار، سعی شده است پارادایم جدیدی مطرح گردد که مطابق آن «زمانمندی» و «تغییر»، نه به عنوان یک امر تبعی و عارضی، بلکه به عنوان امری ماهوی در کل پدیدارهای اجتماعی، در نظر گرفته شود. این پارادایم نظری، هرچند در ابتدا در غرب مطرح شده و ریشه در ایده های کسانی همچون نوربرت الیاس دارد، اما دارای این ویژگی نیز هست که با نادیده گرفتن پاره ای از وجوه تمایز با سطوحی از آموزه های فلسفه اسلامی از قبیل «امکان استعدادی»، «قوّه و فعلیت»، «کمال»، «مراتب وجود» و مهم تر از همه «حرکت جوهری» تا حدی همخوانی دارد. البته، تردیدی نیست که در این زمینه نمی توان به این حکم عام و اجمالی اکتفا کرد، بلکه با توجه به «ماهوی بودن» مقولات فلسفی، برای تعمیم خصلت های آن به پدیده های اجتماعی باید تحقیق و مطالعه عمیق تری انجام داد. با این همه، این امیدواری وجود دارد که شاید با بسط سطوح نظری این بحث در آینده بتوان میان جامعه شناسی و مطالعات فلسفه اسلامی پیوند جدی ایجاد کرد و در نتیجه، انگاره تلفیقی تری ارائه کرد. در این مقاله، تنها سویه های جامعه شناختی آن به اجمال مورد بررسی قرار می گیرد.

 

قرن ها پیش از شکل گیری جامعه شناسی به مثابه یک دانش مطالعاتی، یک گزاره کلیشه ای در فلسفه جهان را واقعیتی متغیّر تصویر کرده است. 2 هرچند این گزاره فلسفی ناظر به جهان طبیعی است، اما از این حیث جهان اجتماعی ما نیز تفاوتی با جهان طبیعی ندارد. در گذشته ها تغییرات در جهان اجتماعی، به دلیل آهنگ کند آن خیلی محسوس و قابل ملاحظه به نظر نمی رسید. به همین دلیل، در یک تقسیم بندی دو وجهی پدیده های اجتماعی به پدیده های ایستا و پویا تقسیم می شدند. در دسته بندی ایستا و پویا عنصر زمان مستقیماً دخالت نداشت، بلکه پدیده ها اغلب به میزان آهنگ تغییراتشان، در درون یکی از این دسته ها قرار می گرفتند. اما امروزه فرایندهایی همانند نوسازی، علمی شدن، فن گستری، شهرنشینی و سایر تحوّلات و رخدادهای اجتماعی جهان اجتماعی را به یک جهان متغیر تمام عیار تبدیل نموده، به گونه ای که «زمان» در حد عنصر مقوم پدیده های اجتماعی ظاهر شده و هیچ پدیده ای اجتماعی را نمی شود بدون در نظر گرفتن عنصر زمان تبیین و تحلیل نمود.
اگر دسته بندی دانیل بل (Daniel Bell) مبنی بر دسته بندی فرایند تکامل جوامع به سه مرحله ماقبل صنعتی یعنی جامعه کشاورزی، جامعه صنعتی و جامعه پساصنعتی را بپذیریم3 در جامعه کشاورزی، به استثنای برخی تحولات در سطح جنبش های اجتماعی آهنگ تغییرات در سایر زمینه های اجتماعی بسیار کند و نامحسوس بوده است. این ویژگی باعث شده که بعد زمانی پدیده های اجتماعی در تحلیل پدیده های مرتبط به این جوامع کاملا مغفول عنه باقی بماند.
در جامعه صنعتی تغییرات از آهنگ شتابان تری برخوردار شد، اما با این همه این تغییرات به گونه ای نبود که نتوان پدیده ها را به صورت ثابت، ایستا و نامتغیر تعریف کرد. در جامعه صنعتی نوآوری و نوسازی دایم در جریان بود، اما در عین حال، وجوهی از ایستایی، پیوستگی و ثبات در سطح هویت عام پدیده ها وجود داشت. به همین دلیل، بعد زمانی پدیده های اجتماعی در جامعه صنعتی اهمیت بیشتری پیدا کرد، اما وجود پیوستگی ها و ثبات در آنها نمی گذارد که «زمان» در حد یک متغیر تعیین کننده و اساسی در شکل گیری پدیده ها جلوه گر شود. از همین روی، پارادایم های موجود جامعه شناسی نیز نقش زمان در تبیین و تحلیل پدیده ها را ناچیز تلقّی کرده و از اهمیت بنیادین آنها در ذات و ماهیت اشیا غافل ماند.
اما در جامعه پساصنعتی، زمان اهمیت حیاتی پیدا کرد. بعد زمانی بیش از هر زمان دیگری برجسته تر و آشکار تر گردید. زمان، همان گونه که بود، در حد یک عنصر تعیین کننده و حیاتی در شکل گیری پدیده ها ظاهر شد. جوهر فرایندی، به پدیده ها هویت ناپایدار، متغیر و فرایندی بخشید. بعد ایستایی کم رنگ شده و پدیده ها چهره سیال به خود گرفت. بدین سان، پارادایم های جاری جامعه شناسی از کارآیی افتاد. در چنین حالت، ایده جامعه شناسی فرایندی ظهور می کند و جامعه شناسانی که از نقش بنیادین اطلاعات و زمان در تبیین و تحلیل پدیدارهای اجتماعی در جامعه پساصنعتی آگاهی داشتند، همانند نوربرت الیاس (Norbert Elias) در مقاله «فن گستری و تمدّن»4 و کتاب فرایند متمدّن شدن، 5مانوئل کاستلز (Manuel Castells) در کتاب سه جلدی پیدایش جامعه شبکه ای، 6 دانیل بل در کتاب پدیدارشدن جامعه ای پساصنعتی7 و آلوین تافلر (Alvin Toffler)، در کتاب موج سوم (Third Wave) به طرح و بسط این ایده پرداخته اند.
با این همه، باید دید که انگاره جامعه شناسی فرایندی چیست و چه تفاوتی با سایر انگاره های موجود در جامعه شناسی دارد. اما پیش از آن دو، پارادایم عمده و مسلط بر جامعه شناسی به صورت گذرا مورد بررسی قرار می گیرد تا با شناخت از ویژگی ها و محدودیت های آنها زمینه مناسب برای طرح ایده خام جامعه شناسی فرایندی فراهم گردد. در نوشتار حاصر سعی بر آن است، تا با مروری کوتاه بر دو انگاره ایستایی اجتماعی و پویایی اجتماعی زمینه برای طرح ایده جامعه شناسی فرایندی فراهم شود.

الف. انگاره ایستایی اجتماعی8
در یک تقسیم بندی رایج و متعارف نظریه ها، آراء و رویکردهای جامعه شناسی پهن دامنه، به دو پارادایم ایستایی اجتماعی و پویایی اجتماعی تقسیم می شود؛ همان گونه که ریمون آرون در توصیف دیدگاه اگوست کنت می گوید: «ایستایی عبارت است از: مطالعه موضوعی که اگوست کنت آن را اجماع اجتماعی می نامد. جامعه شبیه یک ارگانیسم زنده است.»9 در چارچوب این پارادایم، جامعه کلیتی است که از عناصر و اجزای مختلف تشکیل شده و با چینش هماهنگ این اجزا هویتی فراگیر کلی شکل می گیرد که آن را جامعه می نامیم. در مطالعه ایستایی اجتماعی جامعه به مثابه پدیده نازمانمند و امری فراتاریخی تلقّی می شود که در ورای تمامی تحولات اجتماعی قرار دارد. جامعه پدیده تغییرناپذیر و ایستاست؛ کلیتی است که از طریق کارکرد متقابل اجزای خود به وحدت و همبستگی می رسد. از آن رو که سازوکار ضرورت کارکردی همواره نیازهای کارکردی اجزای کل را تأمین می کند، کل در عین تحوّل و تغییرپذیری اجزا، ایستا و امری نامتحول باقی می ماند. 10
از سوی دیگر، رویکرد ایستایی اجتماعی نه تنها تبیین و توصیفی از واقعیت های کلان اجتماعی ارائه داده و جامعه را به صورت پدیدار ایستا به تصویر کشیده است، بلکه این انگاره موجب شده که محققان و متفکران اجتماعی در برابر تحولات و تغییرات اجتماعی نیز مقاومت و سرسختی نشان دهند. 11 انگاره ثبات و نظم با بررسی ساختارها و واقعیت های کلان و پهن دامنه اجتماعی مهم ترین انگاره ای بود که در برابر انگاره تطور و تغییر اجتماعی ایستادگی نمود. به همین دلیل، منتقدان این انگاره عقیده دارند که رویکرد ایستانگر در واقع دانش نیست، بلکه ایدئولوژی است که نقاب دانش بررخ افکنده؛ چه اینکه رویکرد ایستانگر با مخالفت و پایداری در برابر تحوّل نه تنها قادر به مطالعه تحولات اجتماعی نبوده، که همواره از کارویژه حفظ وضعیت موجود و نقش محافظه کارانه برخوردار بوده و در حمایت از منافع گروه مسلط عمل نموده است. 12
در تاریخ دانش جامعه شناسی، انگاره ایستایی اجتماعی رایج ترین و غالب ترین انگاره جامعه شناختی به شمار می آید. این انگاره به ویژه در سال های اولیه، مدت ها بر دانش اجتماعی و به ویژه جامعه شناسی غالب بوده و بسیاری از محققان و متفکران اجتماعی با تأثر از این رویکرد پدیده ها و رخدادهای اجتماعی را مطالعه نموده اند. هرچند انتقادهای زیادی همچون ویژگی ناتاریخمندی، بررسی نکردن تغییرات و تحولات اجتماعی، نقش محافظه کارانه، غایت شناسی و همانگویی روش شناسی13 بر این انگاره شده، اما با آن همه این انگاره، نه در حد یک انگاره غالب، بلکه به مثابه یکی از انگاره های کلان اجتماعی دایم در حال بازتولید و تجدید حیات بوده است.
ضعف آشکار انگاره ایستایی اجتماعی، نادیده گرفتن تطور، تحوّل و تغییرات اجتماعی است. این انگاره، یا تحوّل را نادیده می انگارد یا اینکه تنها در سطح تغییرات کارکردی اجزا و عناصر موجود در درون کل بدان اذعان می کند. این در حالی است که تحولات و دگرگونی یکی از بارزترین پدیدارهای اجتماعی است. انقلاب ها و دگرگونی های مداوم اجتماعی، تغییرات صنعتی و فناورانه، پیشرفت های چشمگیر علمی، تغییر مناسبات اقتصادی و دگردیسی و گوناگونی نگرش ها، باورها، ارزش ها و هنجارهای فرهنگی پدیدارهای عامی اند که سراسر تاریخ بشر را فرا گرفته اند. نادیده گرفتن این همه پدیدارهای مهم، از خلأ بزرگ نظری و روش شناختی در رویکرد و انگاره ایستایی اجتماعی پرده برمی دارد. به همین دلیل، انگاره دیگری که در جامعه شناسی بسیار با اهمیت و پرنفوذ بوده انگاره پویایی اجتماعی است.

ب. انگاره پویایی اجتماعی14
انگاره پویایی اجتماعی در برابر انگاره ایستایی اجتماعی قرار دارد. هر چند شقوق و وجوه گوناگون در درون این انگاره کلان جامعه شناختی وجود دارد، اما به صورت عام تطورات، دگردیسی ها، تضاد و کشمکش نهفته در درون پدیدارهایی اجتماعی محورهای مشترکی اند که همگی آنها را به عنوان کانون توجه خود برگزیده است. به بیان دیگر، پویایی شناسی اجتماعی «عبارت است از توصیف ساده مراحل متوالی که جوامع بشری طی کرده اند. اما بر اساس مجموعه، می دانیم که تحوّل جوامع بشری و ذهن بشر تحت تأثیر قوانینی انجام گرفته است.... پویایی اجتماعی مراحل متوالی و ضروری تحوّل ذهن بشر و جوامع بشری را از نظر می گذراند.»15
طبق انگاره پویایی اجتماعی تحوّل و تغییرات وجه غالب حیات اجتماعی است. در جامعه بیش از آنکه ثبات، آرامش و نظم حاکم باشد، کشمکش، پویایی و تضاد جریان دارد. تضاد و کشمکش جوهره اصلی حیات اجتماعی است. در هر جامعه ای، هرچند کلیتی می توان یافت که از آن به عنوان هویت عام اجزای آن جامعه یاد کرد، اما این هویت عام و انسجام اجتماعی موجود نه از طریق کارکرد هماهنگ و متقابل اجزا، بلکه از طریق فشار و اجبار16 ناشی از کشمکش و تعارض میان گروه های مختلف اجتماعی به دست می آید. 17 نظم حاکم بر جامعه حاصل ثبات و تعادل درونی پدیدارهای اجتماعی نیست، بلکه روکش رقیقی است که توسط گروه مسلط، در جهت تأمین و حفظ منافع آنها، بر ماهیت فوق العاده نابرابر و پرکشمکش حیات اجتماعی کشیده شده است. در جامعه نظم گرگواری مسلط شده؛ نظم و آرامشی که بر اساس برادری، آزادی و برابری به دست نیامده، بلکه استیلای لویاتانی صاحبان قدرتوثروت آن رابه ارمغان آورده است.
انگاره پویایی اجتماعی جامعه و پدیدارهای اجتماعی را در توالی تاریخی و به صورت زمانمند بررسی می کند. در هر مقطعی از زمان صورت بندی خاصی بر حیات اجتماعی انسان ها حاکم است. در این انگاره، حیات اجتماعی تمثیلی از حیات طبیعی است. جامعه همانند زمین، به مثابه ملموس ترین واقعیت طبیعی، به صورت لایه بندی شده پدیدار می شود و حیات اجتماعی حاصلی از روابط متخاصم و متنازع میان این لایه های گوناگون اجتماعی است. هیچ جا صورتی خالص از جامعه وجود ندارد. جامعه را باید در قالب طبقات، لایه ها و گروه هایی مطالعه کرد که به دلیل تفاوت در پایگاه و موقعیت اجتماعی از بینش ها، ارزش ها، آداب ها و هنجارهای فرهنگی متفاوتی برخوردارند.
ریشه پارادایم پویایی اجتماعی را از آغاز می توان در داروینیسم اجتماعی پیدا کرد، اما بعدتر گرایش ها و شقوق مختلفی از درون آن ظهور کرد. تطورگرایی اگوست کنت، مراحل ماتریالیسم تاریخی مارکس، 18 نظریه کشمکش مبتنی بر اقتدار رالف داراندورف (Ralf Dahrendorf)، نظریه موج های سه گانه تکنولوژیکی19 آلوین تافلر و سایر نظریه های معاصر کشمکش و نظریه های علوم اجتماعی که جامعه و فرایند توسعه آن را در قالب توالی های تاریخی و تطور مستمر در نظر می گیرند، همه سویه های بسط یافته انگاره کلان پویایی اجتماعی به شمار می روند.

نقد اجمالی این دو انگاره
همان گونه که انگاره ایستایی اجتماعی به مثابه یک رویکرد علمی دستخوش منافع ایدئولوژیک و سیاسی گردید، انگاره پویایی اجتماعی نیز در خدمت اغراض و مقاصد سیاسی و ایدئولوژیکی قرار گرفت. از سوی دیگر، این انگاره همه تغییر و تحولات و به ویژه رخدادهای جاری در اجتماع را به یک یا دو متغیر از پیش تعیین شده تقلیل می داد و در نتیجه، قادر نبود که سایر متغیرهای مؤثر در شکل گیری یک پدیده را بررسی نماید. این امر نشانگر آن بود که پویایی اجتماعی نیز همانند ایستایی اجتماعی در عمل نتوانست محققان را به درک تمام عیار پدیده های اجتماعی یاری رساند. با این همه، نقد اساسی که بر جامعه شناسی پویانگر وارد می شود این است که جامعه شناسی پویانگر را نمی توان رویکرد متفاوتی از جامعه شناسی ایستانگر تلقّی کرد. جامعه شناسی پویانگر به سادگی به جامعه شناسی ایستانگر قابل تحویل است؛ چه اینکه، همان گونه که ریمون آرون به زیبایی در تحلیل منطق نهفته در ورایی تبیین پویاشناختی اگوست کنت می گوید، جامعه شناسی پویانگر نیز شباهت زیادی به نظریه پردازی در عرصه الهیات دارد و در نهایت به نادیده گرفتن متغیر زمانی در تحلیل پدیدارهای اجتماعی می انجامد: «اگوست کنت همانا جامعه شناس وحدت بشری است. هدف او این است که گوناگونی بی انتهای جامعه بشری در مکان و زمان را به یک سلسله بنیادی، یعنی تحوّل نوع بشر، و به یک طرح یگانه، یعنی رسیدن به مرحله نهایی ذهن بشری، برگرداند.
پس به خوبی می بینیم که بنیادگذار معروف علم اثباتی را می توان آخرین مرید فلسفه مسیحی الهی هم دانست و می بینیم که چگونه تفسیر تاریخ بر اساس مشیت الهی ممکن است تبدیل به تفسیر تاریخ بر اساس قوانین کلی شود. خواه بحث بر سر مشیت الهی باشد و خواه بر سر قوانین اجتناب ناپذیر تحوّل بشری، در هر صورت، تاریخ به عنوان تاریخی یگانه و ضروری تلقّی می شود. سرنوشت یکی بیش نیست؛ یا خدا آن را تعیین کرده یا طبیعت بشر.»20
در حقیقت، انگاره پویایی اجتماعی نیز به انگاره ایستایی اجتماعی قابل بازگشت است. تنها با عطف توجه به دگرگونی ها و تحولات و نادیده گرفتن سایر پدیده های اجتماعی که از ظاهر با ثبات تر و ایستاتری برخوردارند، نمی توان به درک پویایی های اجتماعی رسید؛ چه اینکه این رویکرد، بر این تحلیل ساده انگارانه بنا شده که هر چه با تحوّل ارتباط پیدا می کند، متغیر و پویاست و هر آنچه که با تحوّل ارتباط ندارد پدیدار ایستا به شمار می آید. منطق نهفته در این تحلیل درک از پویایی و ایستایی را تا نازل ترین سطح برداشت از ایستایی و پویایی، یعنی معرفت عامیانه، 21 تنزّل داده است. آنچه که وجه مشترک این دو انگاره کلیشه ای در سطح پدیدارهای کلان اجتماعی را تشکیل می دهد نادیده گرفتن عنصر «زمان» و «متغیر زمانی» در پدیدارهای اجتماعی است.
جامعه شناسی ایستانگر با شعار مطالعه پدیدارهای ایستا تنها به مطالعه و بررسی اموری پرداخته که به ظاهر ایستا به نظر می رسند، غافل از آنکه هر پدیدار اجتماعی واجد عنصر زمانی بوده و این متغیر خصلت «پویایی» را در ذات پدیدارها نهادینه کرده است. بدین ترتیب، هر پدیده و واقعیت اجتماعی دارای عنصر زمانی بوده و در نتیحه، دارای بعد پویایی شناختی است؛ واقعیتی که در تحلیل های پویاانگارانه نیز مغفول مانده است.
در انگاره پویایی های اجتماعی تنها به مطالعه پدیدارهایی بسنده شده که نوعی تحوّل و دگردیسی در آنها آشکار بوده، وانگهی در سطوح دیگر، این دگرگونی و تحوّل با مفهوم کشمکش و تضاد نیز یکی گرفته شده است. حاصل آنکه در این پارادایم نیز معیار پویایی یا ایستایی عنصر غیر از عنصر زمان بوده و همین امر تشخیص پدیدارهای پویا از پدیدارهای ایستا را با دشواری مضاعفی مواجه ساخته است. بدین سان، در مطالعات جامعه شناختی یکی از متغیرهای مهم اجتماعی، یعنی متغیر زمان، غایب بوده است؛ امری که در نهایت، به تبیین های تک سویه، تحلیل های تک متغیری و درک ایستا و نامتغیر از پدیده های اجتماعی منجر شده و ما را از شناخت «خصلت فرایندی نهفته در جوهر اشیا» محروم ساخته است.
گستره و شتاب تغییرات در جامعه امروزی فراگیرتر از گذشته شده و این امر موجب برجستگی بیش از پیش عنصر زمان در پدیده های اجتماعی شده است. اکنون هیچ پدیده ای را نمی توان بدون زمان مطالعه کرد. زمان متغیر بنیادین رخدادها و واقعیت های اجتماعی است. همان گونه که بیان شد، انگاره های رایج جامعه شناسی، به دلیل نادیده گرفتن عنصر زمان، نمی تواند پدیدارهای جدید را تبیین نماید. جامعه شناسی امروزه به تحوّل نیاز دارد و یکی از تحولاتی که در زمینه های تئوریک و انگاره های کلان جامعه شناسی باید صورت بگیرد، تغییر پارادایم ایستایی جامعه شناسی به یک پارادایم فرایندی است.
برخی آشکارا عقیده دارند که عمر جامعه شناسی رو به پایان است؛ چه اینکه جامعه شناسی هم از تحلیل پدیدارهای اجتماعی موجود در جوامع ماقبل صنعتی بازمانده و هم فرایندهای جاری در جامعه صنعتی را نمی تواند تبیین و تحلیل نماید. انگاره های رایج جامعه شناختی از تبیین سطوح باطنی و ذاتی واقعیت های اجتماعی عاجزند و تنها سطوح ظاهری پدیدارها را می توانند تحلیل کنند؛ امری که برای شناخت امور و فرایندهای اجتماعی کافی نیست و تنها با ارجاع و استفاده از سایر دانش های اجتماعی می توان آن را جبران کرد. در یک کلام، امروزه جامعه شناسی پاسخگوی نیاز به تبیین پدیده های جاری نیست و به همین خاطر باید دانش های روزآمدتری جایگزین آن گردد. رویکردهای میان رشته ای در مطالعه پدیدارهای اجتماعی تا حدودی تحت تأثیر همین نقطه ضعف های مهم در انگاره های موجود جامعه شناسیوسایر دانش های اجتماعی شکل گرفته است.
آنچه که بیان شد، هرچند خلأهای تئوریک کلانی را در انگاره های موجود جامعه شناسی آشکار می کند، اما با این همه، نمی شود عجالتاً در باب پایان عمر جامعه شناسی و ناکارآمد شدن مطالعات جامعه شناختی سخن گفت؛ زیرا این امر زمانی صادق است که ما ظرفیت نظریه پردازی و تبیین در دانش جامعه شناسی را پایان یافته تلقّی کنیم و اینکه جامعه شناسی دیگر قادر نیست، با تغییر پارادایم و ابداع روش های جدید مطالعاتی پتانسیل تحلیل، شناخت و تبیین پدیده های پیچیده حیات اجتماعی را بهبود بخشد. اما اگر دانش جامعه شناسی را همانند بسیاری از دانش ها به ویژه علوم طبیعی در نظر بگیریم که در یک کشاکش دو سویه با واقعیت ها قرار دارد و امکان نظریه پردازی، ارتقای پتانسیل تبیین و زمینه برای ابداع نظریه ها، انگاره ها و روش شناسی های جدید همواره در آن وجود دارد و این ویژگی خصلت پایداری و ماندگاری به این رشته از دانش بشری می بخشد، آن گاه جامعه شناسی می تواند به حیات علمی خویش به عنوان یکی از مهم ترین رشته های مطالعاتی در زمینه پدیدارهای اجتماعی و انسانی ادامه دهد. اینکه پارادایم های کلاسیک جامعه شناسی قادر به تبیین برخی از پدیدارهای اجتماعی نیست، دلیلی نمی توان گرفت بر اینکه جامعه شناسی ایام کهولت خود را سپری می کند و از این به بعد نمی تواند به حضور مؤثر خویش در عرصه های مطالعاتی و پژوهشی ادامه دهد؛ زیرا از یک سو، جامعه شناسی به عنوان دانشی که مستقیماً پدیدارهای اجتماعی را مورد مطالعه قرار می دهد، درصدد است که روش های مطالعاتی خویش را چه در سطوح نظری و تبیینی و چه در سطح روش شناختی دایم مورد بازنگری و بازبینی قرار دهد و از سوی دیگر، هر نوع تغییر و تحوّل در ابژه های مورد مطالعه اش، نظریه پردازان و محققان این رشته را وادار می کند تا پارادایم ها و چارچوب های نظری بدیع تر و نزدیک تر به واقعیت های نوین حیات اجتماعی ابداع نمایند. این امر، در واقع این نکته را به ما گوشزد می کند که جامعه شناسی هم به دلیل ظرفیت های نهفته در بطن آن و هم به دلیل پویایی و سیالیتی که در قلمرو مطالعاتی آن وجود دارد، همواره در حال گسترش و پیشرفت است. بر این اساس، نه فقط ظرفیت های پژوهشی و تحقیقاتی در این رشته علمی به آخر نرسیده بلکه با تغییر پارادایم، جامعه شناسی می تواند جایگاه برتر خویش را به لحاظ نزدیک بودن به واقعیت پدیدارهای اجتماعی، در مقایسه با سایر رشته های علوم اجتماعی حفظ نماید. در واقع، ظرفیت های نهفته زیادی در حوزه مطالعات نظری این رشته وجود دارد که هنوز فرصت ظهور، بسط و شکوفایی پیدا نکرده و این ظرفیت ها این رشته علمی را قادر می سازد که در فهم تحولات و رخدادهای جاری و آینده نقش بسیار حیاتی داشته باشد؛ چه اینکه واقعیت های کنونی با واقعیت های موجود در گذشته تفاوت چندانی نکرده، جز اینکه نقش عنصر زمان و متغیر زمانی در بسیاری از واقعیت های اجتماعی از برجستگی و وضوح بیشتری برخوردار شده است. خصلت فرایندی پدیده ها آشکار شده و زمان به یک عنصر تعیین کننده در تحلیل های اجتماعی تبدیل شده است. ضرورت اساسی جامعه شناسی تغییر پارادایم است؛ پارادایم جدیدی که آشکارا بتواند خلأ موجود در رویکردهای رایج و کلیشه ای جامعه شناسی را پر نموده و در سطح کلان آن را از بن بست در وضعیت کنونی اش رهایی بخشد؛ پارادایمی که در آن «زمان» عنصر محوری در تحلیل های اجتماعی را تشکیل می دهد. در ادامه این نوشتار تلاش می شود که «پارادایم فرایندی» به عنوان پارادایم نوین در عرصه مطالعات جامعه شناختی که متغیر «زمان» را در شکل گیری پدیده ها و واقعیت های اجتماعی بنیادی در نظر می گیرد، به مثابه پارادایم مکمل پارادایم های موجود مطرح و بررسی گردد. بدون شک، این پارادایم نظری، هنوز خام است و مراحل آغازین تکوین خویش را سپری می کند، اما با تمرکز بر روی آن و تداوم مطالعات نظری در این زمینه، توسط محققان و اندیشمندان، به ویژه با توجه به مقارنت هایی که با بخشی از آموزه های فلسفه اسلامی همانند «امکان استعدادی»، «قوّه و فعلیت»، «کمال»، «مراتب وجود» و مهم تر از همه «حرکت جوهری» دارد، می تواند به یک پارادایم بسیار مهم و جدی بدل شود.

ج. انگاره جامعه شناسی فرایندی
جامعه شناسی فرایندی در واقع جامعه شناسی فرایندهاست. در گذشته ها فرایندها تنها به عنوان بخشی از پدیدارهای جامعه شناختی مورد بررسی قرار می گرفتند. همان گونه که ریچارد اسکات (Richard Scott) گفته است، کارکردگرایی، به مثابه غالب ترین رویکرد نظری در پارادایم ایستانگر، تنها به بررسی فرایندهایی پرداخته است که نقش سازنده در حفظ و بقای ساختار کلان اجتماعی ایفا می نمایند؛ فرایندهایی همانند اجتماعی شدن22 (فرایندی که طی آن اعضای جدید می آموزند تا نقش های خویش را در جامعه بازی نمایند)، تخصیص نقش23 (فرایندی که از طریق آن موقعیت های گوناگون به اعضا در درون ساختار گسترده تر واگذار می گردد) و فرایند کنترل اجتماعی24 (فرایندی که از طریق آن، برای بقا و حفظ ساختار کل، افراد متمایل به کجروی تحت پیگیری قرار گرفته و در صورت اصرار بر کجروی از سیستم اخراج می شوند.) 25
اما از سوی دیگر، انگاره پویانگر نیز فرایندهای اجتماعی را تنها به فرایندهای عام و کلان از قبیل فرایند تطورات تاریخی، فرایند تولید، فرایند قشربندی اجتماعی و فرایند کشمکش در درون گروه ها و ساختارهای اجتماعی فرو کاسته اند. در یک کلام، همان گونه که پیش از این بیان شد، هیچ یکی از این انگاره ها ماهیت فرایندی پدیده های اجتماعی را به رسمیت نشناخته اند؛ واقعیتی که در جامعه شناسی فرایندی بسیار با اهمیت است. اما در جامعه شناسی فرایندی پدیده ها اغلب با رویکرد فرایندی مورد بررسی و مطالعه قرار می گیرند. رویکرد فرایندی به این معناست که واقعیت ها همواره در بستر زمان پدیدار می شوند، دایم در حال تحوّل و دگرگونی اند، عامل و متغیر واحدی در شکل گیری آنها دخیل نیست، سطوح و لایه های متفاوتی دارند و همواره در کش و قوس با سایر واقعیت های اجتماعی قرار دارند. این امر تنها در مورد پدیدارهایی که تاکنون سطوح فرایندی آنها آشکار بوده همانند فرایند شهرنشینی، فرایند جامعه پذیری و مانند آن صادق نیست، بلکه در مورد اغلب و حتی هر یک از پدیده های اجتماعی صدق می کند؛ زیرا هیچ رویداد اجتماعی نیست که در خارج از بستر زمان شکل بگیرد و از این رو، هر پدیداری ـ پدیدار پهن دامنه، میان دامنه و تنگ دامنه ـ تا حدی ماهیت فرایندی دارد.
مطالعه فرایندی پدیده ها، پیش از این نیز در بسیاری از مطالعات اجتماعی از جمله طرف داران مکتب شیکاگو، نظریه پردازان کنش متقابل نمادین و نظریه پردازان متأخرتر همچون آنتونی گیدنز و پیر بوردیو مطرح بوده و تا حدودی مورد بررسی قرار گرفته است. برای مثال، می توان از «خود»، «جامعه» و «ذهن» در مطالعات نظریه پردازان کنش متقابل نمادین همچون چارلز هورتون کولی (Charles Horton Cooley) و جورج هربرت مید (George Herbert Mead) یاد کرد. از نگاه آنها، هر یک از این واقعیت های سه گانه، که به لحاظ جامعه شناسی از اهمیت بنیادی برخوردارند، ماهیت فرایندی دارد و تنها در قالب تحلیل فرایندی است که می توان به درک و شناخت عمیق تری در باب آنها دست یافت. کولی در مورد شکل گیری «خود» استدلال می کند «که خودِ یک شخص از رهگذر تبادل او با دیگران رشد می یابد. خاستگاه اجتماعی زندگی یک شخص از رهگذر نشست و برخاست او با اشخاص دیگر پدید می آید.» به نظر کولی، خود نخست فردی و سپس اجتماعی نمی شود، بلکه از رهگذر یک نوع ارتباط دیالکتیکی شکل می گیرد. 26
کولی در مورد «جامعه» نیز نظر مشابهی دارد. طبق دیدگاه او «جامعه چیزی جز شبکه ارتباطات میان کنشگران و گروه های اجتماعی نیست. از این رو، فراگرد ارتباطات و به ویژه تجسم آن در عقیده همگانی، شیرازه پیوندهای اجتماعی را می بندد و توافق همگانی را تضمین می کند.»27
از نظر کولی، جامعه شباهت به یک ارگانیسم دارد، اما ارگانیسم موردنظر او با ارگانیسم موردنظر اسپنسر متفاوت است؛ زیرا در نظر او شباهت جامعه به ارگانیسم از آن جهت است که جامعه مجموعه ای از فرایندهای در هم تنیده پویایی است که بر اثر روابط و داد و ستد دو جانبه بافت گسترده تر و کلان تری «جامعه» را به عنوان یک کل تشکیل می دهند. 28
جورج هربرت مید نیز در مورد «خود»، «جامعه» و «ذهن» دیدگاه شبیه دیدگاه کولی دارد. از نظر او، ذهن، خود و جامعه در یک فرایند تعامل متقابل پدید می آید. نمی شود برای خود، جامعه و ذهن ماهیت ثابت و پایدار فرض کرد و یا آنها را به صورت مجزا از هم مورد مطالعه قرار داد؛ زیرا همان گونه که کوزر می گوید، از نظر مید: «جدا از جامعه، هیچ گونه خود، خودآگاهی و ارتباطی نمی تواند وجود داشته باشد. "جامعه" را نیز به نوبه خود باید به عنوان ساختاری در نظر گرفت که از طریق فراگرد رایج کنش های اجتماعی ارتباطی و مبادلات اشخاصی که متقابلا به یکدیگر گرایش دارند پدید می آید.»29
از دیدگاه مید، «خود» یک مقوله جسمانی نیست، بلکه امری است که از طریق سایر فرایندهای اجتماعی از جمله «اجتماعی شدن» و یادگیری حضور در نقش و پایگاه دیگران به وجود می آید. «پس، از دیدگاه مید، پیدایش استعدادهای ایفای نقش در فرد، یا همان خودی را که به موازات گسترش فزاینده پهنه درگیری های انسانی به تدریج پدید می آید، هرگز نباید به عنوان یک تحوّل صِرف جسمانی در نظر گرفت. این "خود" در واقع، یک هستی اجتماعی است که از طریق یک فراگرد تحوّل اجتماعی از مرحله تبادل اداهای ساده تا مرحله یکی شدن با "دیگری کلی" پدیدار می شود. 30
«خود مانند ذهن، یک شناخته عینی نیست، بلکه فراگرد آگاهانه ای است که ابعاد گوناگونی دارد.»31 در درون هر فرد دست کم دو فرایند بنیادی وجود دارد که با تعامل یکدیگر «خود» را به وجود می آورند. «دو عنصر بنیادی خودِ موردنظر مید، "من"، و "درمن" است. در اینجا باز هم باید یادآوری کنیم که اینها چیز نیستند، بلکه فراگردهایی در داخل خود هستند. "در من" بخشی از خود است که کنشگر از آن آگاهی دارد... من، بخشی از خود است که کنشگر از آن آگاهی ندارد؛ ما تنها بعد از وقوع عمل از آن باخبر می شویم.»32
از سوی دیگر، «ذهن» نیز یک امر منفرد و جداگانه نیست که همچون پدیدارهای فیزیکی از ثبات و تعین استقلالی برخوردار باشد، بلکه ذهن هم پدیداری است که دایم متحول است و بر اثر تعامل فرد با اجتماع به وجود می آید. هر فردی در یک رشته اعمال مشترک و مدام با دیگران درگیر است که همان ها به ذهن او شکل می بخشند. آگاهی از قبل وجود ندارد، بلکه طی عمل پدید می آید. 33
«مید ذهن انسان را به عنوان یک چیز یا یک پدیده در نظر نمی گرفت، بلکه آن را همچون یک فراگرد اجتماعی می پنداشت.»34 «به نظر مید، ذهن در واقع همان فحوای فردی فراگرد اجتماعی است.»35
«به سخن دیگر، فراگرد تفکر بخشی از جهان اجتماعی است و نه چیزی که تنها درون سر رخ می دهد. به همین دلیل، مید بر این باور است که فراگردهای ذهنی را باید در جهان اجتماعی بررسی کرد؛ زیرا این فراگردها تنها درون سر کنشگران جریان ندارند. بدین سان، "ذهن" را باید در رابطه میان کنشگر و موقعیت و به میانجی یک رشته نمادها، در نظر گرفت.»36
گذشته از کولی و مید، سایر جامعه شناسان از جمله گیدنز و بوردیو، به عنوان نسل متأخّری از متفکران نظری جامعه شناسی به اهمیت بنیادین «فرایند» و «بعد زمانی» پدیدارها اذعان می کنند. برای مثال، بوردیو، در بحث از «زمینه» و «ساختمان» به عنوان دو مؤلفه بنیادین دیدگاه نظری خود، بر وجه فرایندی آن دو و رابطه دیالکتیکی که مدام ممکن است که باعث دگرگونی و تحوّل گردد، تأکید می کند. ریتزر در تحلیل دیدگاه بوردیو می گوید: «اکنون می پردازیم به مفهوم "زمینه" که بوردیو بیشتر به گونه رابطه ای به آن می اندیشد تا به شیوه ای ساختاری. زمینه شبکه ای از روابط است که میان جایگاه های عینی درون زمینه وجود دارد.»37 «هرچند هم ساختمان ذهنی و هم زمینه برای بوردیو اهمیت دارند، اما رابطه دیالکتیک میان این دو است که از نظر او بیشترین اهمیت را داراست؛ زمینه و ساختمان ذهنی متقابلا همدیگر را مشخص می سازند: تمایلات سازنده ساختمان ذهنی تنها در یک زمینه و در رابطه با آن شکل می گیرند، کارکرد دارند و معتبرند... خود ساختمان ذهنی "زمینه ای از نیروهای ممکن" و موقعیت "پویایی" است که در آن، نیروها در رابطه شان با تمایلات معین خود را نشان می دهند. 38
گیدنز، نیز یکی دیگر از کسانی است که به نقش زمان و مکان در شکل گیری و تحلیل پدیدارهای جهان اجتماعی اهمیت زیاد می دهد. در نظریه «ساختاربندی» به نوعی به فرایند دیالکتیکوار میان عاملیت و ساختار عقیده دارد.
«بر اساس نظریه ساختاربندی، قلمرو پژوهش اساسی علوم اجتماعی نه تجربه کنشگر فردی و نه وجود نوعی کلیت اجتماعی، بلکه کردارهای اجتماعی سامان یافته در زمان و مکان است.»39 از این رو، همان گونه که یان کرایب، تصریح می کند: «گیدنز در همه آثارش به کرات از مفاهیم زمان و مکان استفاده می کند، و تصریح می کند که جامعه شناسی هیچ گاه نتوانسته است اهمیت آنها را درک کند.»40
نکته های گفته آمده، آشکارا نشان می دهد که بسیاری از جامعه شناسان از ضعف تئوریک در زمینه «فرایند» و «زمان» آگاهی داشته اند، اما با این همه، هیچ کدام از آنها، به طرز جدی در این زمینه نظریه پردازی نکرده و بحث در باب «جامعه شناسی» فرایندی را تا حد یک چشم انداز کلان نظری ارتقا نبخشیده اند. در زیر شماری از اصول نظری چشم انداز و انگاره جامعه شناسی فرایندی را به اجمال بیان می کنیم:

1. نقش جوهری زمان در پدیدارها
در جامعه شناسی فرایندی آنچه که اهمیت می یابد بعد زمانی پدیده هاست؛ انگاره ای که مطابق آن تحوّل و دگرگونی نه یک امر عارضی و به مثابة خاصیت اختصاصی تنها برخی پدیده ها، بلکه یک امر ذاتی و خصلتی نهفته در جوهر تمامی پدیده های اجتماعی مدّنظر گرفته می شود. قالب، ساختار و هویت های ثابت بی اهمیت اند، بلکه هر پدیده به مثابه حقیقت جاری در بستر زمان بررسی می شود؛ حقیقتی که در امتداد زمان منتشر شده و ساختارها، قالب ها و هویت های آن همواره مقطعی، ناپایدار و پویاست. پدیده ها ساختمند نیستند و ساخت، تنها بخش کوچکی از پدیده ها را تشکیل می دهد؛ این فرایند است که اهمیت دارد.
تفاوت فرایند با ساختار در این است که در فرایند زمان اهمیت بنیادین دارد. زمان بعد پدیده ها نیست، که جوهر آنهاست. پدیده ها باید در بستر زمانی بررسی شوند و هیچ پدیده منعزل از زمان در جامعه یافت نمی شود. پدیده ها در بستر زمان دایم در حال تحوّل، تطور و دگرگونی هستند. پدیده ها هویت سیال دارند و جامعه واقعیتی سیالی است که پیوسته در حال دگرگون شدن است. اما ساختار، همواره هویت ثابت دارد و برایند وضعیت فرایندی پدیده ها به شمار می آید. 41 ساخت فرم، قالب و حالت یک پدیده به صورت بریده از زمان است. در ساخت، زمان اهمیت ندارد و به همین دلیل است که پارادایم های غالب جامعه شناسی در گذشته از درک نقش بنیادین زمان در شکل گیری هویت پدیدارهای اجتماعی عاجز ماندند. ساخت و فرایند دو پدیده مجزا و متمایز از هم نیستند، بلکه یک پدیده است که از دو منظر مورد بررسی قرار می گیرد. 42 فرایند، هویت امتداد یافته یک پدیده در بستر زمان است. به همین دلیل، همان گونه که نوربرت الیاس گفته، در جامعه شناسی فرایندی نقطه آغاز و پایان یک پدیده مهم نیست؛ چه اینکه در حقیقت، هیچ نقطه آغاز و پایان مشخصی نمی توان یافت. آنچه اهمیت دارد جوهر پویا و پیوسته در حال تحوّل پدیده هاست: «من فقط می توانم این پرسش را مطرح سازم، و با استفاده از یک مثال نشان دهم که عطف توجه به فرایندهای اجتماعی دراز مدت، بر اساس رهیافتِ جامعه شناختی فرایندی به مسئله موجب می شود تا نکات غیربدیهی در قیاس با نکات بدیهی برجسته تر و بارزتر شود. برای مثال، می توان با مقایسه چهار مرحله فوق مشخص ساخت که هیچ یک از این چهار ابداع تکنولوژیک صرفاً محصول یک اختراع واحد و مقطعی در دوره ای خاص نبوده است، بلکه اساساً ماهیتی متحول و فرایندگونه داشته است.»43
«این پرسش که چه کسی عملا اتومبیل را اختراع کرد معمولا مطرح نمی شود. البته این شکل غلطی از طرح مسئله است؛ زیرا به عوض یک مخترع، سر و کار ما با یک فرایند آزمونگری است که حدود یکصد سال به طول می انجامد؛ فرایندی که در آغاز پخش و پراکنده است، اما بعداً به طرزی فزاینده تمرکز می یابد.»44

2. تک سببی نبودن پدیده های اجتماعی
بررسی فرایندی از ظرفیت بسیار وسیع روش شناختی برخوردار است. در این انگاره، هیچ پدیده ای پیشاپیش معلول و متغیر وابسته یک علت و یا متغیر مستقل در نظر گرفته نمی شود. این انگاره تنها انگاره ای است که پدیده ها را به متغیرهایی از پیش تعیین شده فرو نمی کاهد، بلکه در عوض تلاش می کند تا تمامی متغیرهای مهم در شکل گیری یک پدیده را در امتداد عمر فرایندی آن بررسی نماید. همان گونه که نوربرت الیاس مثال می زند: «طرح مسئله به صورت جامعه شناختی بدان معناست که در مواردی نظیر اختراع هواپیما یا وسیله نقلیه بی اسب، تمامیت آن تحوّل اجتماعی که در پس این اختراع نهفته است باید مدّنظر قرار گیرد؛ زیرا در این گونه موارد آزمونگری سازمان نیافته ـ و به یک معنا ـ پراکنده شماری از افراد به آهستگی معرفت انسانی را به پیش می راند تا سرانجام دست یابی به یک راه حل عملی برای مشکل جامعه ممکن شود.»45
فرایندها علت و یا متغیر مستقل همدیگر نیستند، بلکه میان فرایندهای اجتماعی همواره داد و ستد و تعامل بر قرار است: «عادات فکری رایج در روزگار ما با سهولتی تام آدمی را به سوی این نتیجه گیری سوق می دهد که سرانجام معلوم خواهد شد یکی از این دو فرایند ]تکنیک و تمدّن[ پیشگام و دیگری دنباله رو، یکی علت و دیگری معلول است. در عین حال، ممکن است چنین تصور شود که فرایندی دیگر، نظیر توسعه اقتصادی ـ که در این مقاله تاکنون بدان اشاره نشده است ـ نقش اصلی را ایفا می کند و هر دو فرایند مورد نظر ما در واقع نتایج و آثار وابسته به این فرایند پیشگام هستند. اما همان گونه که گفته شد، مدارک موجود با این الگوی ساده علت و معلول تطبیق نمی کند. تعامل میان پاره فرایندهای متفاوت بسی پیچیده و فاقد هرگونه آغازی است. من، حتی به اتکای بهترین نیات خیر موجود در جهان، قادر نیستم فرایند بنیادین جدیدی را به شما عرضه کنم که بتواند نیاز ایدئولوژیک آدمی به علل و مبانی ]آغازین[ را ارضا کند، مگر خود فرایند تحوّل نوع بشر.»46
کولی نیز جامعه را بافت گسترده ای از فعالیت هایی در نظر می گیرد که تأثیر دو جانبه بر یکدیگر دارند: «هرگاه که ما... جامعه را به عنوان یک ارگانیسم مطرح می کنیم، مراد ما این است که جامعه مجموعه ای از انواع فراگردها را شامل می شود که هر یک از آنها بر اثر عمل متقابل با فراگردهای دیگر زنده و بالنده است؛ این فراگردها کل یکپارچه ای را می سازند که هر آنچه در یکی از اجزای آن پیش آید، بر بقیه تأثیر می گذارد. جامعه بافت گسترده ای از فعالیت های متقابل است.»47

3. بهره مندی واقعیت های اجتماعی از سطوح و لایه های متفاوت
اگر بپذیریم که علت ها و متغیرهای مختلفی در شکل گیری یک پدیدار اجتماعی دخالت دارد، آن گاه باید پذیرفت که پدیدار اجتماعی، به تبع متغیرهای مختلف می تواند صورت های مختلفی به خود بگیرد. اینکه ما تلاش می کنیم تا به تعریف واحد، ثابت و یکسان در باب یک پدیدار اجتماعی برسیم، در واقع، چیزی جز بیش از حد ساده سازی کردن مسئله نیست. یک پدیدار اجتماعی به مراتب پیچیده تر از آن است که بتوان تمامی اوصاف و مختصات آن را در قالب یک گزاره انتزاعی بیان کرد. به همین دلیل، می بینیم که واقعیت های اجتماعی در برابر ساده سازی های ما سرسختانه مقاومت می کند و اغلب ما ناگزیر می شویم که برای یک واقعیت اجتماعی تعاریف گوناگون و با رویکردهای مختلف ارائه نماییم. این مشکل از آنجا ناشی می شود که ما پدیده های اجتماعی را با پدیده های طبیعی یکسان تلقّی کرده و برای آن ماهیت متعین و ثابت در نظر می گیریم. در حالی که از نگاه فرایندی، پدیده ها در مقام تحقق با سایر پدیده ها و متغیرهای اجتماعی داد و ستد دو سویه دارد و این امر به آنها ماهیت «تحولی» و «فرایندگونه ای» می بخشد که در هر وضعیت و در هر سطح می تواند به گونه ای متفاوتی تحقق یابد. بنابراین، از این حیث امور اجتماعی را نمی توان با امور طبیعی متقارن تلقّی کرد، بلکه امور اجتماعی بر اثر تعامل دیالکتیکی پدیده های اجتماعی با یکدیگر ماهیت سیالی می یابد که در برابر هر نوع تعین، پایداری و دگرگونی ناپذیری مقاومت می کند. اینکه «جامعه» و «فرد» و سایر پدیده های موجود میان این دو سر طیف این همه تنوع، گوناگونی و دگرگونی را تجربه می کنند، دلیلی ندارد جز اینکه سیالیت و پویایی خصلتی است که در ذات پدیدارهای اجتماعی نهفته است. دگرگونی عارض واقعیت های اجتماعی نمی شود، بلکه آنها در گوهر و بنیاد خویش متحول و دگرگون شونده اند.
د. جمع بندی
ما اکنون در قرن بیست و یکم قرار داریم؛ قرنی که واقعیت فرایندی پدیده ها بیش از هر زمانی آشکار شده و واقعی ترین پدیدارهای اجتماعی به شمار می آید. فرایندها سرنوشت ما را در اختیار گرفته اند. جهانی شدن به مثابه یک فرایند رو به گسترش است که بسیاری از افراد و جوامع و ملت ها را مقهور خود ساخته است. جامعه اطلاعاتی، دولت الکترونیک، جامعه الکترونیک، شکاف دیجیتالی، و جامعه شبکه ای واقعیت های دیگری هستند که خود را بر ما تحمیل می کنند. ما اکنون در دنیای گسترده ای از الگوها، رفتارها، هنجارها و ارزش های متغیر زندگی می کنیم. هیچ الگویی غالب و ثابت مطرح نیست. جامعه دایم در حال تغییر است. همان گونه که مانوئل کاستلز می گوید، ما اکنون وارد جامعه شبکه ای شده ایم؛ جامعه ای که مرزها و حصاربندی های مکانی را درنوردیده و جهان را با اتصالات پیوسته و مداوم در هم ادغام نموده است. همه چیز تغییر کرده، و ما با مفهوم متفاوتی از پدیده ها مواجهیم. هیچ گاه هویت فرایندی پدیده ها این همه آشکار و با اهمیت نبود. مکان مفهوم جغرافیایی خویش را از دست داده و اکنون ما با نوع متفاوتی از مکان روبه رو هستیم. مکان پیوستگی جغرافیایی نیست، بلکه مکان مرکز شبکه های اطلاعاتی است که افراد را از دورترین مساحت های زمینی کنار هم جمع می کند. 48 به تعبیر کاستلز «شهر اطلاعاتی، یک فرم نیست، بلکه یک فرایند است»(Information city is not a form, but a process) 49
به هر صورت، جامعه شناسی فرایندی در گذشته یک ایده بود. این ایده نخست به صورت ضمنی در آثار بسیاری از جامعه شناسان وجود داشت و نوربرت الیاس در کتاب فرایند متمدّن شدن50 آشکارا آن را به عنوان یک چشم انداز نظری در نظر گرفت. اما اینک با توجه به خلأهای موجود در چشم اندازهای کلاسیک جامعه شناسی، و توان تبیینی گسترده آن، رویکرد فرایندی به یک ضرورت اساسی در جامعه شناسی تبدیل شده است. رهایی جامعه شناسی از بن بست تئوریک در تحلیل وضعیت جاری و فرایندهای نوظهور تنها با تغییر پارادایم امکان پذیر است. در غیر آن صورت، ادعای کسانی که به پایان عمر جامعه شناسی باور دارند به کرسی خواهد نشست؛ چه اینکه بدیهی است جامعه شناسی که عنصر زمان را در تحلیل خویش نادیده می انگارد نمی تواند پدیده هایی را که هویت و ماهیت زمانی دارند تبیین نماید.

پى نوشت ها
1. An Introduction to Process Sociology.
2ـ العالم متغیر، کل متغیر حادث. فالعالم حادث.
3. Frank Webster, Theories of Information Society,2nd edition, London, Rutledge,2002, pp. 35-39.
4. Technization and Civilization (1995).
5. The Civilizing Process (1994).
6. The Rise of Network Society, (1996).
7. The Coming of Post-Industrial Society (1973).
8. Social Static Paradigm.
9ـ ریمون آرون، مراحل اساسى سیر اندیشه در جامعه شناسى، ترجمه باقر پرهام، چ ششم، تهران، علمى و فرهنگى، 1382، ص 115.
10. Ritzer, George and Douglas J. Goodman, Sociological Theory, McGraw Hill, International edition, sixth edition,2003, p. 236.
11. Ritzer, p. 248.
12. Ibid.
13. Methodological Teleology and Tautology.
14. Social Dynamic Paradigm.
15ـ ریمون آرون، پیشین، ص 116.
16. Coercion.
17. Ritzer, sociological theory, p. 254.
18. Materialistic historical stages of Marx (1818-1883).
19. Three waves of technological innovation.
20ـ ریمون آرون، پیشین، ص 107ـ109.
21. Common Sense.
22. Socialization.
23. Role allocation.
24. Social Control.
25. W. Richard Scott, Social Processes and Social Structures؛ An Introduction to Sociology, USA, Holt, Rinehart and Winston, Inc,1970, p. 143.
26ـ لیوئیس کوزر، زندگى و اندیشه بزرگان جامعه شناسى، ترجمه محسن ثلاثى، چ دهم، تهران، علمى، 1382، ص 410.
27ـ همان، ص 417.
28ـ همان، ص 411ـ412.
29ـ همان، 444ـ445.
30ـ همان، ص 448.
31ـ جورج ریتزر، نظریه جامعه شناسى در دوران معاصر، ترجمه محسن ثلاثى، چ هفتم، تهران، علمى، 1382، ص 279.
32ـ همان، ص 280.
33ـ لیوئیس کوزر، پیشین، ص 446.
34ـ جورج ریتزر، پیشین، ص 273.
35ـ لیوئیس کوزر، پیشین، ص 450.
36ـ جورج ریتزر، پیشین، ص 278.
37ـ جورج ریتزر، پیشین، ص 724.
38. PiereBourdiea, Distinctions, Combridge, mass: Harvard university, Press,1984, p. 94,
به نقل از: جورج ریتزر، پیشین، ص 728.
39. Anthony Giddens, the constitution of society, polity press, oxford,984, p. 2,
به نقل از: یان کرایب، نظریه اجتماعى مدرن: از پارسونز تا هابرماس، ترجمه عبّاس مخبر، چ سوم، تهران، آگه، 1385، ص 145.
40ـ یان کرایب، پیشین، ص 147.
41. Richard Scott, Social Processes and Social Structures..., pp. 141-142.
42. Ibid.
43ـ نوربرت الیاس، «تکنیک و تمدّن»، ترجمه مراد فرهادپور، ارغنون، ش 13 (پاییز 1377)، ص 216.
44ـ همان، ص 217.
45ـ همان، ص 219.
46ـ همان، ص 220ـ221.
47ـ به نقل از: لیوئیس کوزر، پیشین، ص 411ـ412.
48. Frank Webster, Theories of Information Society, p. 107.
49. Manuel Castells, The Rise of Network Society, BlackwellPublishers,1998, p. 403.
50. Civilizing Process.

 


منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 116، ویژه نامه جامعه شناسی
نویسنده : محمد اسلم جوادی

نظر شما