معرفت دینی و ثبات و تحول در آن
مجله رواق اندیشه رواق اندیشه، شماره 48، آذر 1384
نویسنده : نیکزاد، عباس
عباس نیکزاد[1]
چکیده:
امروزه در مباحث کلامی و دین شناسی، بحث های زیادی در باب معرفت دینی مطرح می شود که دارای اهمیت زیادی است. برخی از این مباحث عبارت اند از:
1- فرق میان دین و معرفت دینی؛
2- منابع معرفت دینی؛
3- معیار ارزشیابی معرفت دینی؛
4- جایگاه عقل در معرفت دینی؛
5- رابطه میان معرفت دینی و معارف غیر دینی؛
6- تقسیم معرفت دینی به ضروری و نظری؛
7- ثبات و تحول در معرفت دینی.
این نوشتار به بررسی چیستی معرفت دینی و تفاوت آن با معرفت شناسی دینی و نیز ثبات و تحول در معرفت دینی می پردازد. ضمن این که در ابتدا به عنوان مقدمه، مطالبی به اختصار درباره خود دین، بیان می نماید.
تعریف دین
تعریف های زیادی از دین شده است که اختلاف هایی نیز بین آن ها مشاهده می شود. برخی از بهترین تعریف هایی که برای دین شده است به شرح زیر است:
«دین، قانون زندگی و راهی است که انسان باید برای رسیدن به سعادت که هدف نهایی زندگی انسان است بپیماید. دین، روش مخصوصی است در زندگی که صلاح دنیا را به گونه ای که موافق کمال امروزی و حیات دائمی حقیقی باشد تأمین می نماید».[2]
«دین، مجموعه ای از هست ها و بایدهای مستند به خداوند است که از طریق وحی و سنت معصومین علیهم السلام برای هدایت و کمان انسان ها ظهور یافته است».
و به عبارتی دیگر: «دین مجموعه ای از هدایت های علمی و عملی است که از طریق وحی و سنت برای فلاح آدمی در دنیا و آخرت آمده است».[3]
«دین به مجموعه ای از عقاید، اخلاقیات، احکام و قوانین فردی و اجتماعی اطلاق می شود و ادیان آسمانی، آیین هایی هستند که از طرف خدای متعال به پیغمبران وحی شده اند».[4]
تعریف های بالا ناظر به دین حق که همان دین الهی است بوده و ادیان باطل از دائره این تعریف ها خارج اند. با توجه به این که در نگاه ما مسلمانان، تنها دین حق و کامل و دست نخورده پس از عصر خاتمیت، دین اسلام است، مقصود ما از دین در این بحث همان دین اسلام است. در حقیقت دین اسلام مجموعه معارف و آموزه هایی است که در متون و منابع دینی - چه در بخش نظری و چه در بخش عملی - از جانب خداوند و یا پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و جانشینان معصوم او، برای هدایت بشریت ارایه شده است.
همه مباحثی که در دین مطرح شده است از جهت اهمیت و نیز دخالت آن ها در دین به یک اندازه نیست و به طور قطع دخالت اصول اعتقادی بنیادین مانند توحید و معاد و نبوت بیش از اجزای دیگر دین است؛ چنان که دخالت اخلاق و احکام، بیش از مباحثی است که در دین درباره فواید انواع غذاها و راه درمان بیماری ها به وسیله آن ها و نیز برخی از آداب است.
البته باید توجه داشت که همه مباحثی که در دین مطرح شده است از جهت اهمیت و نیز دخالت آن ها در دین به یک اندازه نیست و به طور قطع دخالت اصول اعتقادی بنیادین مانند توحید و معاد و نبوت بیش از اجزای دیگر دین است؛ چنان که دخالت اخلاق و احکام، بیش از مباحثی است که در دین درباره فواید انواع غذاها و راه درمان بیماری ها به وسیله آن ها و نیز برخی از آداب است. شاید بتوان گفت برخی از این دخالت ها، از نوع دخالت در حقیقت و ماهیت و برخی دیگر از نوع دخالت در کمال و فضیلت است.
معرفت دینی
واژه «معرفت» هرچند از جهت اصطلاحی دارای معانی و کاربردهای متفاوتی است، اما منظور از آن در بحث معرفت دینی، همان معنای لغوی آن، یعنی «مطلق علم و آگاهی» است.
توضیح این که: در لغت به هر آگاهی و دانشی «معرفت» گفته می شود، اعم از این که متعلق آن امور حسی باشد یا فراحسی، و اعم از این که معرفت با واسطه باشد و یا بی واسطه و اعم از این که معرفت به گزاره ای تعلق گیرد (معرفت تصدیقی و قضیه ای) و یا تنها به مفاهیم و اجزای تشکیل دهنده آن گزاره تعلق گیرد (معرفت تصوری) و اعم از این که معرفت درجه اول باشد یا معرفت درجه دوم.
به شناخت ها و دانسته هایی که از متون و منابع دینی به دست می آید معرفت دینی گفته می شود. بنابراین همه آن چه که از کتاب و سنت در ابواب و موضوعات مختلف اعتقادی، اخلاقی، فقهی، عرفانی، فلسفی، تاریخی و علمی آموخته می شود معرفت دینی نامیده می شود. بر اساس این، معرفت دینی، شاخه های تنومندی مانند فقه، تفسیر، کلام، فلسفه، عرفان، تاریخ و.. . دارد.
به تعبیر دیگر، هر یک از علوم اسلامی، شاخه ای از درخت معرفت دینی است که در عصرهای متوالی به فهم علمای دین درآمده است. کار عالم دینی در هریک از این رشته ها، تحقیق و پژوهش در شاخه ای از شاخه های دین است.
نکته ای که در این جا باید به آن توجه داشت این است که تنها به دانسته های یقینی از متون و منابع دینی، معرفت دینی اطلاق می شود. اما دینی بودن دانسته های ظنی از دین، غیر یقینی است و نمی توان به طور قطع آنها را به دین نسبت داد و بلکه نسبت دادن آن ها به دین از نظر عقل و شرع ممنوع است؛ زیرا چنین نسبت هایی داخل در کذب و افترا و بدعت است.
از این گذشته، آیاتی مانند «ان الظن لا یغنی من الحق شیئا»[5] و «لاتقف ما لیس لک به علم ان السمع و البصر و الفؤاد کل اولئک کان عنه مسئولاً»[6] به روشنی ما را از اعتماد به ظن باز می دارد.
به همین خاطر اصولیون می گویند اصل اولی در ظنون، عدم اعتبار و عدم حجیت است.
البته اگر دلیل خاصی از جانب شارع بر اعتبار و حجیت یک راه ظنی (مانند خبر واحد و ظهور لفظی) دلالت کند، می توان ار آن راه ظنی به پژوهش در دین و کشف دیدگاه دینی پرداخت، و بر دستاوردهای آن به ظاهر می توان نام «معرفت دینی» نهاد، زیرا هرچند این دستاوردها خود ظنی است اما دارای پشتوانه علمی و یقینی است.
به تعبیر دیگر، صدق نام «معرفت دینی» بر این دانسته ها صرفا به خاطر اتکای آن ها به پشتوانه یقینی است. و باز به تعبیر سوم، نهادن نام معرفت دین بر این دانسته های ظنی و جواز پیروی از آن ها صرفا به خاطر اذن صریح و قطعی خود شارع است.
معرفت شناسان نیز «معرفت» را به «باور موجه صادق» تعریف می کنند. یعنی در حصول معرفت وجود سه شرط ضروری است: 1- شخص به آن امر باور و اعتقاد داشته باشد؛ 2- شخص برای باور خود دلیل و توجیه کافی و روشن داشته باشد به گونه ای که بتواند برای اقناع دیگران به آن اعتماد کند؛ 3- باور صادق و مطابق واقع باشد، به گونه ای که اگر در واقع کاذب باشد به طور حقیقی به آن معرفت گفته نمی شود.
در معرفت شناسی معاصر، عنصر «توجیه» از اهمیت بیش تری برخوردار است، به گونه ای که می توان گفت محور و رکن معرفت شناسی را تشکیل می دهد.
در معرفت شناسی معاصر، عنصر «توجیه» از اهمیت بیش تری برخوردار است، به گونه ای که می توان گفت محور و رکن معرفت شناسی را تشکیل می دهد. [7] شاید به این دلیل که اولاً: صادق بودن یک دانسته از دلیل و توجیه آن شناخته می شود، چنان که باورمندی فرد هم معمولاً دایرمدار آن است. ثانیا: آن چه که نقش اصلی را در انتقال آن به دیگران بازی می کند همان توجیه و دلیل آن است.
لودیگ ویتگنشتاین (Ludwig Wittgenstin) می گوید: «کسی می تواند بگوید «من می دانم» که بتواند دلیلی محکم بر آن ارایه دهد. «من می دانم» به امکان ارایه دلیل مرتبط است. این که کسی چیزی را می داند با این فرض سازگار است که بتواند متقاعد کند».[8]
در مورد این توجیه، دو نظریه کلی و اساسی مطرح است: «نظریه مبنا گروی» و «نظریه انسجام گروی».
مبنا گروان معرفت های بشر را به دو دسته تقسیم می کنند:
1- معرفت های بدیهی بالذات که به استدلال و توجیه و اثبات نیازی ندارد و به همین خاطر پایه و اساس بقیه معرفت ها را تشکیل می دهد؛
2- معرفت های نظری که به استدلال و اثبات نیاز دارد. این دسته از معرفت ها باید به معرفت های بدیهی ارجاع شود، وگرنه کشتی معارف بشری از تلاطم باز نخواهد ایستاد و در جایی لنگر نخواهد انداخت.
مبناگروان معمولاً درباره سر بداهت بدیهیات می گویند: رابطه موضوع و محمول در این قضایا به گونه ای است که تصور آن ها مستلزم تصدیق است. به تعبیر دیگر، رابطه موضوع و محمول در این قضایا به گونه ای است که عقل در تصدیق میان آن ها به چیزی غیر از تصور آن ها نیازی ندارد. اما برخی از مبناگرایان در مورد سر بداهت آن ها توضیح بیش تری ارایه داده اند. آن ها گفته اند: عنایات بدیهی بالذات از نوع قضایای تحلیلی است. یعنی مفهوم محمول آن ها از تحلیل مفهوم موضوعشان به دست می آید.
به تعبیر دیگر، محمول به گونه ای در ناحیه موضوع اخذ شده است. مثلاً در قضیه «هر معلولی به علت نیاز دارد»، مفهومِ نیازمندی به علت در مفهوم معلول وجود دارد، زیرا معلول یعنی موجود نیازمند به علت. [9]
انسجام گروان چنین دسته بندی را در مورد معلومات بشر نمی پذیرند. آن ها می گویند باوری موجه و مقبول است که با مجموعه باورها هماهنگ و سازگار باشد. این گروه حتی در تعریف «حقیقت» نیز با مبناگرایان اختلاف نظر دارند و می گویند «حقیقت» معرفتی است که با گزاره ها و دانسته های دیگر سازگاری و هماهنگی داشته باشد. در حالی که مبناگرایان «حقیقت» را به معرفت مطابق با واقع تعریف می کنند.
اشکال های زیادی بر این دیدگاه وارد شده است که مجال طرح همه آن ها در این جا نیست.
یکی از اشکالات این است که صحت و اعتبار نظریه آن ها (انسجام گرایی) از کجا ثابت شده است؟
این نظریه یا بدیهی و بی نیاز از اثبات است و یا نظری است و احتیاج به اثبات دارد؛ در هر دو صورت، نظریه مبناگروان ثابت می شود. از این گذشته، این که همه معرفت های بشری نیاز به توجیه دارد، یا خود یک امر بدیهی است و یا نظری است و احتیاج به اثبات دارد. باز در هر دو صورت نظریه مبناگروان ثابت می شود.
اشکال دیگری که بر این دیدگاه مطرح می شود این است که انسجام و هماهنگی نمی تواند معیاری برای صدق معرفت به شمار آید، چون خود یک امر مبهمی است. منظور از انسجام چیست؟ انسجام و هماهنگی را با چه معیاری می توان شناسایی و اندازه گیری کرد؟ ملاک صدق و عدم صدق خود انسجام چیست؟
از این گذشته، آیا انسجام با همه معرفت های بشری ملاک است یا تنها دسته ای از آن ها؟ از این دست ابهام ها در این نظریه زیاد است.
اشکال دیگری که مطرح می شود این است که بسیار اتفاق می افتد قضیه و یا قضایایی با دو دستگاه کاملاً مخالف و حتی متناقض فکری، سازگاری و هماهنگی دارد. مثلاً پیدایش شب و روز و طلوع و غروب خورشید و ماه و ستارگان و خسوف و کسوف و پیش بینی آن ها را هم می توان با نظریه زمین محوری هماهنگ دانست و هم با نظریه خورشید محوری. و یا در نقل و انتقال از جایی به جای دیگر، هم می توان به حرکت انسان بر روی زمین تن داد و هم به حرکت زمین از زیر پای انسان.
معرفت شناسی دینی و فرق آن با معرفت دینی
معرفت شناسی دینی، علمی است که درباره احوال و اوصاف معرفت دینی بحث می کند. متعلق معرفت شناسی دینی معرفت دینی است نه خود دین، در حالی که متعلق معرفت دینی، خود دین می باشد.
معرفت شناسی دوگونه است: عام و خاص. موضوع و محور در معرفت شناسی عام، معرفت بشری به صورت عام است و به معرفت خاص مانند معرفت دینی، فلسفی، علمی و یا عرفانی نظر ندارد. می توان آن را به فلسفه اولی تشبیه کرد که اصل هستی را محور و موضوع خود قرار می دهد نه هستی خاص را.
توضیح این که: معرفت شناسی دوگونه است: عام و خاص. موضوع و محور در معرفت شناسی عام، معرفت بشری به صورت عام است و به معرفت خاص مانند معرفت دینی، فلسفی، علمی و یا عرفانی نظر ندارد. می توان آن را به فلسفه اولی تشبیه کرد که اصل هستی را محور و موضوع خود قرار می دهد نه هستی خاص را.
برخی از مباحثی که در معرفت شناسی عام مطرح می شود به قرار زیر است:
1- دسته بندی معرفت بشر به بدیهی و نظری و یا حصولی و حضوری، و یا تصوری و تصدیقی و یا حسی خیالی و عقلی.. .؛
2- تعریف معرفت صادق و کاذب؛
3- معیار ارزشیابی معرفت ها؛
4- معیار صحت معرفت (عقل یا تجربه)؛
5- فرق میان ادراکات حقیقی و اعتباری؛
6- بحث نسبیت در معرفت.. .
اما موضوع و محور در معرفت شناسی خاص، معرفت در حوزه ای خاص مانند معرفت دینی، فلسفی، عرفانی و یا علمی است. در معرفت شناسی خاص (یا معرفت شناسی مضاعف) معرفت خاص مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد و بر اساس همان محور هم نام گذاری می شود، مانند معرفت شناسی دینی، معرفت شناسی فلسفی و.. ..
بر اساس این، معرفت شناسی دینی به تجزیه و تحلیل و توصیف معارف دینی می پردازد.
معرفت شناسی دینی از نوع معرفت درجه دوم است، در حالی که معرفت دینی از نوع معرفت درجه اول است؛ زیرا در معرفت دینی، خود دین مورد تجزیه و تحلیل واقع می شود اما در معرفت شناسی دینی، معرفت دینی مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرد.
بنابراین، معرفت شناسی دینی، پس از تولد معرفت دینی، متولد می شود و می کوشد هر آن چه را که در دنیای معارف دینی اتفاق افتاده است بررسی نماید. به تعبیر دیگر، معرفت شناسی دینی نگاهی است از بالا و بیرون به معارف دینی.
در تعریف معرفت درجه اول و دوم باید گفت: اگر موضوع و محور معرفت، چیزی غیر از خود معرفت باشد، معرفت درجه اول نامیده می شود، اما اگر موضوع و محور معرفت، خود معرفت (چه معرفت عام و چه معرفت خاص) باشد، معرفت درجه دوم نامیده می شود.
ثبات و تحول در معرفت دینی
یکی از مباحث مهم در معرفت شناسی دینی این است که آیا معرفت های دینی ثابت و تحول ناپذیرند یا این که دست خوش تغییر و تحول می گردند.
شکی نیست که معرفت دینی ما، فی الجمله دست خوش تغییر و دگرگونی است، زیرا ممکن است در پاره ای از موارد معرفت ما از دین خطا بوده و با دقت و تأمل بیش تر و یا با کسب اطلاعات بیش تر، به فهم درست از دین دست رسی پیدا کنیم. و یا ممکن است فهم ما از دین در برخی موارد سطحی و یا ناقص بوده و با تحقیق و تتبع بیش تر، به فهم و معرفت کامل تر برسیم.
این گونه تغییر و تحول نه تنها در معرفت دینی بلکه در همه معرفت های بشری ممکن و بلکه واقع است. اختلاف نظرها گاهی ناشی از تفاوت در استعداد و توانایی فکری و هوشی و گاهی ناشی از تفاوت در مقدار اطلاعات و معلومات و گاهی ناشی از تفاوت در دقت نظر و تأمل ذهنی و گاهی ناشی از تفاوت در سابقه علمی و ورزیدگی در استنباط و اجتهاد و گاهی ناشی از تفاوت در روحیات و سلایق فردی و.. . می باشد.
تذکر چند مطلب:
1- ضروریات و مسلمات دینی - هم در زمینه عقاید، هم در زمینه اخلاق و هم در زمینه احکام - از آفت تجدید نظر و نیز اختلاف نظر مصون می باشند؛ یعنی ممکن نیست میان کارشناسان دینی در این موارد اختلاف نظری رخ دهد؛ چنان که ممکن نیست کارشناس دینی، نظری برخلاف ضروریات و مسلمات دینی پیدا کند و سپس با تأمّل بیش تر، در رأی خود تجدید نظر نماید. ضروریات دینی، آموزه هایی است که جزء دین بودن آن ها مورد اتفاق همه علمای اسلام و بلکه همه مسلمانان است و در حدی از بداهت است که برای اثبات آن نیازی به ارایه دلیل نیست.
2- اختلاف نظر میان کارشناسان دینی و یا تجدید نظر یک کارشناس دینی در فهم از متون دینی (کتاب و سنت) باید با رعایت قواعد دستوری و مدلول ها و قراین لفظی و معنوی و در چارچوب ظهورات کلامی باشد.
کارشناسان دینی حق ندارند در تفسیر متون دینی این چارچوب را نادیده بگیرند و یا با دخالت دادن سلیقه ها، علاقه ها، پیش داوری ها و پیش فرض های خویش به تفسیر متون دینی اقدام کنند. چنان که حق ندارند بدون رجوع به محکمات و ملاحظه قراین لازم، به تفسیر و تأویل متشابهات روی آورند. روایات فراوانی که تفسیر به رأی را خیلی شدید نکوهش کرده است، بر لزوم پای بندی کارشناسان دینی به قواعد و ضوابط مزبور در تفسیر از متون دینی دلالت دارد.
برخی برای نادیده گرفتن حریم مزبور در فهم و تفسیر از متون دینی، گفته اند: شریعت همانند طبیعت صامت است و الفاظ و عبارات از پیش خود بر چیزی دلالت ندارند. الفاظ و عبارات، گرسنه معانی اند نه آبستن آن ها و همانند دهان های باز و شکم های خالی اند نه دهان ها و شکم های پر. بنابراین ما هستیم که با ذهنیات و پیش فرض ها و پیش داوری های خود به آن ها دلالت می بخشیم، از این رو جایی برای توصیه به پای بندی به قواعد دستوری و مدلول های لفظی نخواهد بود.[10]
اما باید گفت: لازمه این دیدگاه، لغوی بودن هر نوع سخن و نوشته است، زیرا اگر بنا باشد ما با سلیقه ها و علاقه های خود به الفاظ و عبارات معنا ببخشیم، هر کس می تواند از هر کلام و نوشته ای هر برداشت و قرائتی داشته باشد؛ در این صورت به کارگیری الفاظ و عبارات در مقام گفتن و نوشتن فایده ای نخواهد داشت.
از این گذشته، آیا مدعیان این دیدگاه به دیگران اجازه می دهند بر اساس سلیقه ها و علاقه های خویش هر برداشتی از سخن و نوشته آن ها داشته باشند؟ آیا سخن گفتن و کتاب نوشتن خود را لغو و بی ثمر می دانند؟
الفاظ و عبارات بر اساس وضع و قرارداد بر معانی و اشیای خاص دلالت دارند، چنان که علایم راهنمایی و رانندگی بر اساس وضع و قرارداد بر معانی خاصی دلالت دارند. گوینده و یا نویسنده باید با رعایت این وضع و قرارداد، الفاظ و عبارات را به کار گیرد و مطلب خود را در چارچوب دلالت آن ها برای دیگران بیان نماید. در غیر این صورت، تفهیم و تفهم در محاورات و مکالمات و مکاتبات ممکن نخواهد بود.
نکته اصلی در نقد این دیدگاه این است که الفاظ و عبارات بر اساس وضع و قرارداد بر معانی و اشیای خاص دلالت دارند، چنان که علایم راهنمایی و رانندگی بر اساس وضع و قرارداد بر معانی خاصی دلالت دارند.
گوینده و یا نویسنده باید با رعایت این وضع و قرارداد، الفاظ و عبارات را به کار گیرد و مطلب خود را در چارچوب دلالت آن ها برای دیگران بیان نماید. در غیر این صورت، تفهیم و تفهم در محاورات و مکالمات و مکاتبات ممکن نخواهد بود.
3- هرچند اطلاعات و معلومات کارشناس دینی در زمینه های دیگر به صورت فی الجمله و موجبه جزئیه در فهم و استنباط و معرفت او از دین مؤثر است، تا آن جا که می توان گفت یکی از عوامل اختلاف نظر میان کارشناسان دینی و یا تجدید نظر یک کارشناس دینی در فهم دین، تفاوت اطلاعات و معلومات بیرونی است، اما به این نظریه که می گوید: هر معرفت بیرون دینی در هر زمینه ای با معرفت های دینی مرتبط و در آن ها مؤثر است، نمی توان روی خوش نشان داد.
طبق این دیدگاه تک تک معرفت های بشری، از جمله معرفت دینی، با هم دیگر در ارتباط اند و هر معرفت تازه باعث تحولی در همه معارف بشری و دینی خواهد شد.
«تلاطمی اندک در گوشه ای از اقیانوس معرفت بشری تا همه آن را متلاطم نکند از تموّج نخواهد ایستاد».[11]
«حقیقت بدیع و بسیطی که در گوشه ای متولد می شود، دلیرانه و متواضعانه به آهستگی چنان پیش می رود که کل جغرافیای معرفت را دگرگون کند و چنان جا باز می کند که همه معارف دیگر را از جای خود بجنباند».[12]
«آدمی که فهمش از همه چیز در سیلان و جریان است، فهم دینی خود را نیز نو خواهد کرد».[13]
«اگر قبض و بسطی در معارف غیر دینی افتد معرفت دینی را هم لاجرم در قبض و بسط خواهد افکند».[14]
«هر تحولی در معارف غیر دینی رخ دهد، معرفت دینی را هم متحول خواهد کرد».[15]
خلاصه این دیدگاه این است:
الف: همه معارف بشری بدون استثنا در معرض تحول و دگرگونی اند و معرفت ثابت دایمی در میان معارف بشری وجود ندارد؛
ب: همه معرفت های دینی بدون استثنا در معرض تحول و دگرگونی اند و معرفت ثابت دایمی در میان معارف دینی وجود ندارد؛
ج: هر تحول در معرفت بشری رخ داد و هر معرفت جدیدی در معارف بشری پیدا شود، تمام معارف بشری، از جمله معارف دینی، را هم متحول خواهد کرد.
با هیچ یک از گزاره های بالا نمی توان موافقت نمود، زیرا:
اولاً: نه همه معارف بشری در معرض تغییر و تحول اند و نه همه معارف دینی، بدیهیات عقلی و نیز بسیاری از مسایل مسلّم عقلی، ریاضی و اخلاقی ثابت و دایمی اند، چنان که ضروریات و مسلمات دینی چه در عرصه اعتقادی و چه در عرصه اخلاقی و چه در عرصه فقهی، ثابت و دایمی اند. تحول پذیر دانستن همه آن ها به معنای بدیهیات عقلی و ضروریات دینی است.
ثانیا: لازمه تحول پذیر دانستن همه معارف بشری، تن دادن به نسبیت مطلق و یا شکاکیت مطلق است. یعنی لازمه آن این است که یا هیچ حقیقت مطلقی را نپذیریم و بگوییم حقیقت همیشه در معرض تحول و دگرگونی است و یا این که در صورت پذیرش حقیقت مطلق، هیچ علم یقینی نسبت به آن را نپذیریم و بگوییم همه معرفت های ما شکی و ظنی اند، که لازمه آن، شکاکیت تمام عیار است.
ثالثا: گزاره های مزبور خودبرانداز و خودویرانگرند؛ یعنی لازمه اعتقاد به تحول پذیری و نسبیت همه معارف بشری، این است که گزاره ها و مدعاهای مزبور نیز تحول پذیر و نسبی باشند. به تعبیر دیگر، تمام مدعیات قبض و بسط تئوریک شریعت نیز نسبی اند و نمی توان این تئوری را امر مطلقی دانست و ممکن است با ورود معرفت جدید، دست خوش تغییر و تبدیل گردیده و خلاف آن ثابت شود.
در میان معارف بشری، معرفت های فراوانی یافت می شوند که با هم ارتباط و پیوندی ندارند، یعنی بود و نبود برخی از آن ها در برخی دیگر تأثیری ندارد. مثلاً دانستن تعداد فرزندان فلان شخص تأثیری در این دانسته ما که سقراط و ارسطو و افلاطون فیلسوف بودند و یا این که سقراط استاد افلاطون بود و افلاطون استاد ارسطو بود ندارد.
رابعا: در میان معارف بشری، معرفت های فراوانی یافت می شوند که با هم ارتباط و پیوندی ندارند، یعنی بود و نبود برخی از آن ها در برخی دیگر تأثیری ندارد. مثلاً دانستن تعداد فرزندان فلان شخص تأثیری در این دانسته ما که سقراط و ارسطو و افلاطون فیلسوف بودند و یا این که سقراط استاد افلاطون بود و افلاطون استاد ارسطو بود ندارد. یا دانستن رنگ فلان کتاب، تأثیری در این مطلب که در تابستان هوا گرم و در زمستان هوا سرد است ندارد و.. ..
خامسا: در میان معارف بشری، معرفت های فراوانی یافت می شوند که بود و نبود آن ها تأثیری در بسیاری از معارف دینی ندارد. به عنوان نمونه، دانستن مثال های بالا، تأثیری در معرفت دینی ما که حیات برزخی و معاد جسمانی وجود دارد، نماز واجب است، دروغ حرام است و سگ و خوک نجس العین اند ندارد.
سادسا: کسی که مدعی تأثیر هر معرفتی نو در همه معارف بشری و دینی است باید به طور مشخص نشان دهد که فلان معرفت جزئی (مانند هوا امروز بارانی است) چه تأثیری بر تک تک معرفت های دینی و غیر دینی داشته است؛ چنین چیزی از نظر عملی و بلکه از نظر عقلی ناممکن است.
جالب این که مهم ترین دلیل و حجت مدعی تئوری مزبور، استقراء است. یعنی به طور مشخص به مواردی اشاره نموده است که معرفت های برون دینی در معرفت دینی افراد تأثیر داشته است، ولی معلوم است که برای اثبات ادعاهای بزرگ پیشین، نشان دادن چند مورد، مفید نیست؛ زیرا این استقراء، استقراء ناقص است و مفید یقین و علم نیست، به خصوص با توجه به این که موارد استقراء نشده از معرفت های برون دینی و دینی بسیار فراوان است و موارد استقراء شده در قیاس با آن بسیار ناچیز است.
از این گذشته، به نظر می رسد حتی یک مثال هم برای اثبات مدعای مزبور ارایه نشده است؛ زیرا مثال هایی که ارایه شد صرفا نشان می دهد که برخی از معرفت های غیر دینی در برخی از معرفت های دینی تأثیر گذارند؛ اما مثالی ارایه نشده است که نشان دهد یک معرفت غیر دینی در تک تک معرفت های دینی تأثیر گذار بوده است.
علاوه بر این، موارد نقض مدعای مزبور بسیار است. یعنی می توان نمونه های زیادی از معرفت های بشری را نشان داد که تأثیری در معارف دینی ندارند، که برخی از مثال های آن در مطالب پیشین آورده شد. استقرای ناقص در صورتی که موارد نقض فراوان برای آن یافت شود، مفید ظن هم نخواهد بود.
4- برخی گمان کرده اند تجدید نظر کارشناس دینی و یا اختلاف نظر میان کارشناسان دینی در معرفت های دینی، همیشه برآمده و برگرفته از معرفت های غیر دینی است و حتی گفته اند معرفت های دینی همیشه خریدار و مصرف کننده علوم غیر دینی اند و حد و حدود و چند و چون معرفت های دین همواره از جانب معرفت های غیر دینی تعیین می گردد.
«همه فهم های دینی مستند به فهم های بیرون دینی اند».[16]
«علم فقه مانند دیگر معارف دینی، علمی است مصرف کننده و سراپا محاط و محفوف به اندیشه های دیگر».
«اندیشه دینی محاط و مسقف به اندیشه های غیر دینی است.. . معارف دینی، تصدیقا و تصورا خود را با معارف غیر دینی موزون می سازند».[17]
«فهم شریعت سراپا مستفید و مستمر از معارف بشری و متلائم با آن است».[18]
«علوم تولید کننده، مولد قوانین و تئوری های هستند.. . و علوم مصرف کننده، آن قوانین و تئوری ها را به کار می برند و.. . علوم خریداری کاملاً و مطلقا تابع علوم زاینده اند و اگر در بازار تولید کنندگان تحولی پیدا شود، مصرف کنندگان خریداران آن تحول خواهند بود.. . علم تفسیر و فقه از اهم خریداران اند.. . فنون تفسیر و فقه سراپا خریدارند و کم ترین تحولی در علوم زاینده و تولید کننده، آن ها را به دگرگونی خواهد کشاند.. . هیچ علم خریدار نمی تواند از فروشندگان و زایندگان خود پیشی گیرد».[19]
اما حقیقت این است که این گمان به هیچ وجه صحیح نیست؛ زیرا اولاً: بسیاری از موارد تجدید نظر و یا اختلاف نظر در معارف دینی، مربوط به اختلاف دیدگاه در مسایل دین و یا اختلاف برداشت از متون دینی است و نه اختلاف نظر در مسایل غیر دینی.
ثانیا: دسته بندی علوم به مولد و مصرف کننده درست نیست. معمولاً مولد و یا خریدار و مصرف کننده بودن علوم، حیثی است؛ یعنی یک علم خاص می تواند از یک حیث خریدار باشد و از حیثی دیگر مولد. مثلاً فلسفه در عین این که خود علم مولد است، مصرف کننده و خریدار علم منطق و معرفت شناسی عام است، و یا علم فیزیک در عین این که خود علم مولد است، مصرف کننده و خریدار علم منطق و ریاضی است.
به همین صورت، علم فقه و تفسیر هرچند وام دار و خریدار علومی چون لغت، ادبیات، معانی و بیان و اصول اند اما خود مولد بسیاری از دیدگاه ها و آموزه ها در مسایل جهان شناسی، انسان شناسی، خداشناسی، معادشناسی، اخلاق و احکام اند.
ثالثا: این که گفته اند: «اندیشه دینی محاط و مسقف به اندیشه های غیر دینی است» و یا «علوم خریداری کاملاً و مطلقا تابع علوم زاینده اند» و یا «هیچ علم خریداری نمی تواند از فروشندگان و زایندگان خود پیشی گیرد» سخنی نادرست است، زیرا فلسفه در عین این که خریدار علم منطق است، با به کارگیری فنون منطق به آگاهی هایی دست رسی پیدا می کند که در ریاضی در مورد آن ها هیچ بحثی مطرح نمی شود. به همین صورت، فقیه و مفسر دینی می تواند با به کارگیری لغت و ادبیات و منطق و اصول، به معارف و حقایقی دست رسی پیدا کند که در علوم مولد مزبور هیچ گونه بحثی درباره آن ها انجام نشده و معرفتی داده نمی شود.
فقیه و مفسر دینی می تواند با به کارگیری لغت و ادبیات و منطق و اصول، به معارف و حقایقی دست رسی پیدا کند که در علوم مولد مزبور هیچ گونه بحثی درباره آن ها انجام نشده و معرفتی داده نمی شود.
رابعا: تقسیم بندی علوم به تولید کننده و مصرف کننده و اعتقاد به تأثیرگذاری و تأثیرپذیری یک طرفه در میان آن ها (تأثیرگذاری علوم مولد و تأثیر پذیری علوم مصرف کننده) با مدعای پیشین ایشان که همه معارف بشری در هم دیگر تأثیرگذارند و کوچک ترین معرفت جدید، از هر جایی می تواند تمام معرفت های بشری را متحول کند، ناسازگاری دارد. بر طبق آن ادعا همان گونه که معرفت منطقی و فلسفی و ریاضی و پزشکی می تواند معرفت دینی را متحول سازد، معرفت دینی نیز می تواند آن معرفت ها را دچار تحول نماید.
پی نوشت ها:
[1] مدرس حوزه و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی بابل، محقق و نویسنده.
[2] محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج2.
[3] محمد تقی جعفری، فلسفه دین، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران، چاپ اول، 1375، ص 16- 28.
[4] محمدتقی مصباح، ایدئولوژی تطبیقی، ج 1، ص 13.
[5] نجم / 28.
[6] اسراء / 36.
[7] محمدتقی فعالی، معرفت شناسی دینی، انجمن معارف اسلامی ایران، تهران، چاپ اول، 1380، ص 20-17.
[8] Wittgenstein, on certainty, oxford:Blackwell, 1969, p.32 (به نقل از محمد تقی فعالی، پیشین، ص 21)
[9] محمدتقی مصباح، آموزش فلسفه، ج 1.
[10] عبدالکریم سروش، قبض وسط تئوریک شریعت، مؤسسه فرهنگی صراط، تهران، چاپ سوم، 1373، ص 264و294 و صراطهای مستقیم، ص 2- 3.
[11] عبدالکریم سروش، پیشین، ص 165.
[12] همان، ص 173.
[13] همان، ص 370.
[14] همان، ص 347.
[15] همان، ص 370.
[16] همان، ص 389.
[17] همان، ص 369.
[18] همان، ص 347.
[19] همان، ص 387.
نظر شما