موضوع : پژوهش | مقاله

تفسیر موضوعى


قرآن کریم مدار و محور تعالیم اسلام است و همواره مورد عنایت ویژه دانشوران مسلمان بوده و تحقیقات گوناگونى در مسائل مربوط به آن انجام داده اند. در این میان، فهم و تفسیر قرآن کریم در نظر و عمل، با حسّاسیت خاصى روبه رو بوده است. پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و اهل بیت (علیهم السلام) نیز همواره در کنار هشدار نسبت به خطر «تفسیر به رأى»، 1 مسلمانان را به بهره گیرى از قرآن کریم با فهم صحیح فرامى خواندند. «تفسیر موضوعى» یکى از آن روش هاى فهم و تفسیر قرآنى است که از صدر اسلام مورد توجه دانشمندان مسلمان بوده و در دو قرن اخیر، مورد توجه ویژه اى قرار گرفته است. مراد از «تفسیر موضوعى»، تلاش براى نظریه پردازى با توجه به مجموعه اى از آیات، در یک موضوع است. مفسّر در تفسیر موضوعى، تلاش مى کند براى پرسش ها و مسائل فکرى مطرح در جامعه اسلامى، از قرآن کریم پاسخ مناسب بیابد. ائمّه اهل بیت (علیهم السلام) نیز در مواردى عملا این شیوه را تعلیم داده اند. براى نمونه، مى توان تعیین حداقل دوران شیردهى2 و تعیین حدّ قطع دست سارق3 با استفاده از آیات قرآن را ذکر کرد. بسیارى از اندیشمندان مسلمان نیز در مباحث نظرىِ تفسیر موضوعى سخن گفته و نوشته اند و به تفسیر موضوعى قرآن کریم از جمله به تدوین کتاب هاى «آیات الاحکام» پرداخته اند. در مقابل، برخى از اندیشمندان مسلمان این روش تفسیرى را نپذیرفته و دلایل نقلى و عقلى را مخالف این روش مى پندارند. این نوشتار ادلّه و شواهد این گروه را نقد و بررسى مى کند.

الف. دلایل نقلى
مخالفان تفسیر موضوعى قرآن کریم براى اثبات مدعاى خود، به دلایل قرآنى و روایى تمسّک جسته اند:

1. دلیل قرآنى
براى اثبات نادرستى تفسیر موضوعى قرآن کریم، به آیه ذیل استناد شده است: (وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلا) (فرقان: 32)؛ و کسانى که کافر شدند، گفتند: چرا قرآن یکجا بر او نازل نشده است؟ این گونه [ما آن را به تدریج، نازل کردیم] تا قلبت را به وسیله آن استوار گردانیم و آن را به آرامى [بر تو] خواندیم.
در نگاه مخالفان تفسیر موضوعى، این آیه شریفه، که به نزول تدریجى قرآن اشاره دارد، دلیلى بر انحصار تفسیر صحیح قرآن در تفسیر ترتیبى و عدم جواز تفسیر موضوعى است. این افراد با استناد به این آیه نزول تدریجى آیات را از ویژگى هاى ذاتى آیات قرآن دانسته و مخالف بر هم زدن این نظم و ترتیب به هر بهانه اى هستند؛ چرا که اگر تفسیر موضوعى جایز بود خداى سبحان آیات مربوط به هر موضوعى را در کتاب خویش یکجا بیان مى کرد. خداى سبحان آیات قرآن را به طور موضوعى و یکجا بیان نکرده است تا قرآن کریم در جامعه اسلامى نوپا، اثر لازم را بگذارد. پس نباید این تدریج و ترتیب را بر هم زد. تفسیر موضوعى این تدریج و ترتیب را به هم مى زند.
نقد: باید به این مسئله توجه داشت که نزول تدریجى آیه ها و موضوعات قرآنى از مهم ترین عناصر مؤثر در تثبیت و گسترش دعوت اسلامى بوده است، به گونه اى که فقدان آن اشکال عمده اى در بیان مطالب قرآنى پیش مى آورد؛ 4 مثلا، اگر آیات مربوط به جنگ بدر یا احد همگى پیش از وقوع آن پیشامدها نازل مى شدند، نمى توانستند آن گونه که لازم است، در بحبوحه جنگ و پس از آن شور آفرینند و در مرهم نهادن بر زخم ها و ریشه یابى علت ها، نقشى ارزنده ایفا نمایند. گذشته از این، با در نظر گرفتن نزول تدریجى و پاره پاره فرود آمدن بخش هاى گوناگون یک موضوع، مى توان گام هایى را که پیامبر (صلى الله علیه وآله) براى استقرار یافتن آیین اسلام برداشته است، شناخت و چگونگى شکل گرفتن احکام دینى را ملاحظه نمود. 5 این نوع برخورد قرآن، هیچ منافاتى با بازکاوى قرآن و به دست آوردن نظر تخصصى آن در موضوعات مختلف ندارد.

2. دلیل روایى
مخالفان تفسیر موضوعى براى اثبات سخن خود، به روایات مشهور به «ضرب القرآن» استناد کرده اند که در منابع روایى شیعه و سنّى با عبارات گوناگون نقل شده است.

الف. روایات «ضرب القرآن» در منابع شیعه:
1. محمّدبن یعقوب عن على بن ابراهیم عن ابیه عن نضر بن سوید عن قاسم بن سلیمان عن ابى عبدالله (علیه السلام) عن الباقر (علیه السلام) قال: «مَا ضَرَبَ رَجُلٌ الْقُرْآنَ بَعْضَهُ بِبَعْض إِلاَّ کَفَرَ»؛ 6 هیچ کس بعضى از قرآن را بر بعضى دیگر آن نزد، جز آنکه کافر شد.
2. محمّدبن إبراهیم بن جعفر نعمانى در کتاب تفسیرش از احمدبن محمّد بن سعیدبن عقده از احمد بن یوسف بن یعقوب الجعفى از اسماعیل بن مهران از حسن بن على بن ابى حمزه از پدرش از اسماعیل بن جابر نقل کرده است که امام صادق (علیه السلام) فرمود: «انّ اللّه تبارک و تعالى بعث محمّداً فختم به الانبیاء فلا نبىّ بعده، و انزل علیه کتاباً، فختم به الکتب ـ الى أن قال ـ و جعله النبىّ (صلى الله علیه وآله) علماً باقیاً فى اوصیائه، فترکهم الناس، و هم الشهداء على أهل کلّ زمان و عدلوا عنهم... ذلک أنّهم ضربوا بعضَ القرآن ببعض و احتجّوا بالمنسوخِ و هم یَظنّونَ أنّه النّاسخَ و احتجّوا بالمتشابه و هم یَرونَ أنّه المحکمُ و احتجّوا بالخاصِ و هم یقدرون أنّه العام و احتجّوا بأوّلِ الایةِ و ترکوا السببَ فى تأویلها و لم ینظروا إلى ما یفتح الکلام و إلى ما یختمه و لم یعرفوا موارده و مصادره إذ لم یأخذوه عن اهله، فضلّوا و أضلّوا»؛ 7 خداوند ـ تبارک و تعالى ـ حضرت محمّد (صلى الله علیه وآله) را مبعوث نمود و با آن حضرت، آمدن پیامبران را خاتمه داد. بنابراین، پیامبرى پس از آن حضرت نخواهد آمد و کتابى بر آن حضرت نازل نمود و آمدن کتب را خاتمه بخشید. و آن حضرت کتاب (قرآن) را نشانه اى در میان اوصیاى خویش (امامان (علیهم السلام)) قرار داد، ولى مردم اوصیاى آن حضرت را در حالى که ایشان گواهان بر اهل هر زمان بودند رها نموده و از آنان روى گرداندند... این بدان دلیل بود که آنان برخى از قرآن را بر برخى دیگر آن زده، به آیه منسوخ احتجاج کردند، در حالى که گمان مى بردند ناسخ است؛ و به متشابه احتجاج نمودند، در حالى که به اعتقاد خود، آن را محکم مى دانستند؛ و خاص را دلیل قرار دادند، در حالى که آن را عام به حساب مى آوردند؛ ابتداى آیه را دلیل قرار دادند و سبب در تأویلش را رها کردند و به آغاز و فرجام سخن توجهى نداشتند و موارد و مآخذش را نشناختند؛ زیرا که آن را از اهلش فرا نگرفتند. بدین روى، گم راه شدند و دیگران را نیز گم راه کردند.
3. و فى قوله: (وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً)... و قیل: نزلت فى الیهود و النصارى حرّفوا التوراةَ و الانجیلَ و ضربوا کتابَ اللّهِ بعضَه ببعض و ألحقوا به ما لیس منه و أسقطوا منه الدینَ الحنیف. 8
در تفسیر آیه شریفه (وَ إِنَّ مِنْهُمْ لَفَرِیقاً) گفته شده است که این آیه درباره یهود و نصارا نازل شده است که تورات و انجیل را تحریف کردند و برخى از قسمت هاى کتاب خدا را به قسمت دیگر مى زدند و آنچه را که از آن نبود بدان ملحق مى نمودند و دین حنیف را از آن حذف کردند.
نقد و بررسى: این روایات از نظر سند ضعیف و مجهول است و از نظر محتوا نیز بر مدعاى مخالفان تفسیر موضوعى قرآن هیچ دلالتى ندارد.
الف. نقد و بررسى روایات از نظر سند: این سه روایت، که در کتب شیعه نقل شده است، از نظر سند اعتبار چندانى ندارد؛ زیرا در روایت نخست، که به دو طریق از نضر بن سوید از قاسم بن سلیمان روایت شده یکى از راویان، قاسم بن سلیمان است که در کتب رجالى، گرچه تضعیف نشده، ولى سخنى در توثیق وى نیز وارد نشده است. 9 در سند روایت دوم نیز حسن بن على بن ابى حمزه و پدرش على بن ابى حمزه قرار دارند و این دو به خاطر آنکه از سران واقفیه هستند، تضعیف شده و از دروغ گویان به شمار آمده اند. 10 سومین روایت نیز، که بیان سبب نزول است، بدون هیچ سندى از ابن عبّاس نقل شده است. بنابراین، هیچ یک از سه روایت شیعى سند صحیحى ندارد.
ب. بررسى محتوایى روایات: این روایات از ایجاد تعارض و ناسازگارى در بین آیات نهى مى کنند که سخنى در آن نیست، ولى این مطلب هیچ منافاتى با تفسیر موضوعى ندارد؛ چرا که پایه و ریشه تفسیر موضوعى سازگارى معنایى پاره هاى قرآن است و این مفهوم دقیقى است که خود قرآن نیز بر آن تأکید دارد: (أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً) (نساء: 82)؛ پس آیا در قرآن تدبّر نمى کنند که اگر از جانب کسى غیر از خدا بود حتماً در آن اختلاف زیادى پیدا مى کردند.
روایت دوم از استفاده نابجا از آیات قرآنى نهى مى کند که بدون شناخت و توجه به مکان و شأن نزول آیه، انجام مى گیرد و دلالتى بر عدم صحّت تفسیر موضوعى قرآن ندارد. علاوه بر این، روایت از کسانى سخن مى گوید که بعضى از آیات را مفسّر و شارح برخى دیگر مى دانند و به منسوخ استدلال مى نمایند، و حال آنکه گمان دارند ناسخ است؛ به خاص احتجاج مى کنند، درحالى که آن را عام مى پندارند؛ به آیه قرآنى تمسّک جسته اند و سنّت و حدیثى را که در تأویل آن وارد شده است رها مى کنند؛ به معناى آیه اى مى پردازند، بدون اینکه به ابتدا و انتهایش بنگرند. ایشان از موارد و مصادر معناى آیات مطلّع نیستند؛ زیرا آنهارا از اهل قرآن (ائمّه اطهار (علیهم السلام)) نگرفته اند. پس هم گم راه شدند و هم گمراه کردند. و گرنه استفاده درست از آیات قرآن براى روشن شدن آیات دیگر یا استفاده از مجموعه اى از آیات کارى درست و مورد تأیید اهل بیت (علیهم السلام) بوده است.
نکته قابل توجه در روایات بیان شده، تصریح به کفر کسانى است که اقدام به «ضرب القرآن بعضه ببعض» مى نمایند. بى تردید، عمل «ضرب القرآن» به معناى «تفسیر غلط قرآن» هیچ گاه موجب کفر مفسّر نمى شود، بلکه آنچه مى تواند مفسّر را تا سر حدّ کفر بکشاند، عملى است که لازمه آن انکار آیات قرآن و تکذیب آنها باشد. روشن است که «ضرب القرآن بعضه ببعض» به معنایى که گفته شد، مستلزم انکار وحى و آیات الهى نیست. 11 از سوى دیگر، کاربرد «ضرب الشىء بالشىء» به معناى «خلطه و امتزجه» است. 12 در این صورت، «ضرب بعض القرآن ببعض» به معناى تفسیر موضوعى نخواهد بود، بلکه به معناى خلط و امتزاج آیات قرآن با هم است.
شیخ صدوق مى گوید: من از ابن الولید از معناى این حدیث پرسیدم، او گفت: زدن بعضى از قرآن به بعضى دیگر این است که وقتى از تو تفسیر آیه اى را مى پرسند به تفسیرى که مربوط به آیه اى دیگر است، پاسخش گویى. 13
در سخن ابن الولید دو احتمال هست: یکى اینکه مقصودش روش معمول بین اهل علم است که در مناظره، یک آیه را مقابل آیه اى دیگر قرار مى دهند، و با تمسّک به یکى، آن دیگرى را تأویل مى کنند. دیگر اینکه مقصودش این بوده باشد که کسى بخواهد معناى یک آیه را از آیات دیگر استفاده کند، و آیات دیگر را شاهد بر آیه مورد نظرش قرار دهد. اگر احتمال اول مراد باشد برداشت ابن الولید درست بوده و این عمل نادرست است، و ضرب بعض قرآن به بعض دیگر است که این همان معناى لغوى و مصداق آن است. ولى اگر معناى دوم مراد باشد، برداشت ابن الولید نادرست است و این عمل درستى است و روایات متعددى آن را تأیید مى کنند. 14
علّامه مجلسى «ضرب القرآن بعضه ببعض» را با استناد به روایات گوناگون در این مورد، به این معنا دانسته است که شخص با استفاده از بعضى از آیات متشابه ـ که چه بسا ظاهر آنها با قطع نظر از آیات دیگر، مکتب فاسدى را تأیید مى کند ـ مکتب خاصى را تأیید نماید و سایر آیات قرآن را طبق همان آیات، تأویل و بر آن سخن حمل کند، بدون اینکه در مورد آن تدبّر کرده، آن را با استفاده از سایر آیات تفسیر کند، در صورتى که خداوند مى فرماید: (أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ کَانَ مِنْ عِندِ غَیْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِیهِ اخْتِلاَفاً کَثِیراً.) 15
مرحوم علّامه طباطبائى عمل «ضرب القرآن بعضه ببعض» را همان «تفسیر به رأى» مى داند؛ چرا که نسبت بیانات قرآنى به معارف الهیه همانند نسبت امثال با ممثّلات است که به واسطه بیانات قرآنى در آیات متعدد، با قالب هاى گوناگونى بیان شده است تا نکات دقیق نهفته در برخى آیات به وسیله آیات دیگر تبیین شود. به همین دلیل، بعضى از آیات قرآنى شاهد بعضى دیگر و بعضى از آنها مفسّر بعضى دیگر است. «تفسیر به رأى» به علت از هم پاشیدن ترتیب معنوى و جایگاه اصلى آیات، موجب ظهور تنافى در بین آیات قرآن مى شود، و حال آنکه به حکم خود قرآن، در قرآن هیچ اختلافى نیست، و اختلاف ظاهرى بعضى آیات تنها به خاطر اختلال نظم آنها و در نتیجه، اختلاف مقاصد آنهاست و این همان چیزى است که در بعضى از روایات از آن با عبارت «ضرب القرآن بعضه ببعض» تعبیر شده است. 16 مرحوم علّامه طباطبائى نیز مانند علّامه مجلسى عمل «ضرب القران بعضه ببعض» را به همان معناى لغوى گرفته است که «تفسیر به رأى» مصداق روشن آن است.
این روایات به گونه اى که ملاحظه شد، عبارت «ضرب القرآن بعضه ببعض» را در مقابل «تصدیق بعض القرآن بعضاً» قرار داده است و معلوم مى شود منظور از «ضرب القرآن» این است که اصناف مختلف آیات را تشخیص دهد و یا به جاى یکدیگر بگیرد؛ مثلا، محکم را متشابه و متشابه را محکم بداند.
ج. مخالفت نداشتن روش تفسیر موضوعى با شیوه اهل بیت (علیهم السلام): در مواردى، اهل بیت (علیهم السلام) با استفاده از دو آیه، نتیجه اى را گرفته اند که از هیچ یک از آن آیات به تنهایى استفاده نمى شود. ائمّه اهل بیت (علیهم السلام) این روش استفاده از قرآن را به شاگردان خود نیز آموزش مى دادند؛ مانند تعیین حداقل دوران شیردهى. 17
مقتبس ابن عبدالرحمن از پدرش و او از جدّش نقل مى کند که مردى از اصحاب رسول خدا (صلى الله علیه وآله) همراه عمربن خطاب بود که او را به اتفاق لشکرى [براى جنگ] فرستاد. شش ماه این شخص از مدینه خارج شد، سپس برگشت. شش ماه همراه خانواده خود بود که زنش از او باردار شد و فرزندى شش ماهه به دنیا آورد، [ولى] مرد او را انکار کرد. زنش را نزد عمر آورد و گفت: اى امیرمؤمنان! من در مأموریتى بودم که مرا اعزام کرده بودى و خودت مى دانى که شش ماه است آمده ام و در این شش ماه، با زنم بودم که این فرزند را به دنیا آورده است و مى گوید: این فرزند من است. عمر به زن گفت: اى زن! پاسخ تو چیست؟ گفت: به خدا قسم! هیچ مردى به غیر از او با من ارتباط نداشته است و من مرتکب فسق و فجورى نشده ام و این بچه حتماً فرزند اوست. عمر گفت: آیا سخنى که شوهرت مى گوید: درست است؟ گفت: اى امیرمؤمنان! او راست مى گوید. سپس عمر امر کرد او را رجم کنند. براى آن زن حفره اى کندند و او را داخل آن حفره قرار دادند. حضرت على (علیه السلام) از این خبر مطّلع شدند، به سرعت به آن محل آمدند و آن زن را به آرامى بیرون کشیدند و به عمر فرمودند: عجله نکن. قطعاً این زن راست مى گوید. خداوند فرموده: (وَ الْوَالِدَاتُ یُرْضِعْنَ أَوْلاَدَهُنَّ حَوْلَیْنِ کَامِلَیْنِ) (بقره: 233) و در جایى دیگر فرموده است: (وَ حَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلَاثُونَ شَهْراً.) (احقاف: 15) این حسین هم شش ماهه متولّد شد. در همین موقع، عمر گفت: اگر على نبود، عمر حتماً هلاک مى شد. 18
د. جایگاه ورود روایات: روایات دوم و سوم ربطى به بحث تفسیر موضوعى ندارد؛ زیرا همان گونه که بیان شد، در روایت دوم «ضرب القرآن بعضه ببعض» به تشخیص ندادن جایگاه آیه و اشتباه گرفتن آیات منسوخ با ناسخ و متشابه با محکم و خاص با عام تفسیر شده است و روایت سوم هم در مورد تحریف تورات و انجیل به واسطه مقایسه آیات با همدیگر و ایجاد تضاد بین آیات است و چون پس از ایجاد تضاد نمى توانستند همه آیات را با هم جمع کنند، گاهى آیاتى را از جانب خود به آن اضافه مى کردند و گاهى هم آیاتى را از آن کم مى کردند. روایت اول حتى اگر از حیث سند هم صحیح باشد ـ که صحیح نیست ـ و از نظر محتوایى هم در مورد تفسیر موضوعى باشد، باز نمى تواند با روایات مستفیضى که مثبت تفسیر موضوعى هستند، معارضه کند. 19 در اینجا، علاوه بر روایت مزبور، به نمونه اى دیگر اشاره مى شود:
در روایتى که از حضرت على (علیه السلام) نقل شده است، حضرت کفر را با استفاده از آیات قرآن به پنچ دسته تقسیم کرده است:
اول. کفر تنها؛ دوم. کفر جحود؛ سوم. کفرى که از روى ترک چیزهایى است که خدا به آنها دستور داده است؛ چهارم. کفر دورى و برائت از خدا؛ پنجم. کفر نعمت ها.
کفر جحود و انکار به دو صورت است: یا از روى انکار وحدانیت خداست و این سخن کسانى است که مى گویند: (وَ مَا یُهْلِکُنَا إِلَّا الدَّهْرُ) (جاثیه: 24) و در آیه اى دیگر فرموده است: (إِنَّ الَّذِینَ کَفَرُواْ سَوَاءٌ عَلَیْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ یُؤْمِنُونَ) (بقره: 6)
(یعنى به توحید خدا ایمان نمى آورند) و نوع دیگر آن است که شخص با اینکه به خدا معرفت دارد، او را انکار مى کند: (وَ جَحَدُوا بِهَا وَ اسْتَیْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْماً وَ عُلُوّاً) (نمل: 14) و خداوند در آیه اى دیگر فرموده است: (وَ کَانُواْ مِن قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَى الْکَافِرِینَ) (بقره: 89)؛ یعنى پس از اینکه خدا را شناختند، انکار کردند.
نوع سوم کفر، ترک اوامر خداست که خدا مى فرماید: (وَإِذْ أَخَذْنَا مِیثَاقَکُمْ لاَ تَسْفِکُونَ دِمَاءکُمْ وَلاَ تُخْرِجُونَ أَنفُسَکُم مِّن دِیَارِکُمْ ثُمَّ أَقْرَرْتُمْ وَأَنتُمْ تَشْهَدُونَ ثُمَّ أَنتُمْ هَؤُلاء تَقْتُلُونَ أَنفُسَکُمْ وَتُخْرِجُونَ فَرِیقاً مِنکُم مِن دِیَارِهِمْ تَظَاهَرُونَ عَلَیْهِم بِالاثْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَإِن یَأتُوکُمْ أُسَارَى تُفَادُوهُمْ وَ هُوَ مُحَرَّمٌ عَلَیْکُمْ إِخْرَاجُهُمْ أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْکِتَابِ وَ تَکْفُرُونَ بِبَعْض) (بقره: 84ـ85) که اینان به علت ترک اوامر خدا کافر بودند.
نوع چهارم، همان چیزى است که خداوند به نقل از حضرت ابراهیم (علیه السلام) مى فرماید: (کَفَرْنَا بِکُمْ وَ بَدَا بَیْنَنَا وَبَیْنَکُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَداً حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ) (ممتحنه: 4) در اینجا «کفر» به معناى برائت و دورى جستن است.
نوع پنجم، کفر نعمت هاست که خداوند به نقل از حضرت سلیمان (علیه السلام) مى فرماید: (هَذَا مِن فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَأَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ) (نمل: 40) همچنین مى فرماید: (لَئِن شَکَرْتُمْ لأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِن کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ) (ابراهیم: 7) و در جایى دیگر مى فرماید: (فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُواْ لِی وَلاَ تَکْفُرُونِ.) 20
همچنین روایاتى که با کنار هم آوردن آیات مربوط به موضوع، مسائلى مانند مقدار قطع دست دزد یا گیرنده ارواح به هنگام مرگ21 را بیان مى کند مؤید تفسیر موضوعى است.
از طرفى این روایات در صورتى بر منع تفسیر موضوعى دلالت خواهد داشت که به ممنوعیت هرگونه ارجاع آیه اى به آیه دیگر دلالت کنند، و حال آنکه این مطلب با بیان صریح قرآن در تضاد است؛ چرا که قرآن در آیه هفتم سوره آل عمران، راه روشن شدن متشابهات را ارجاع آنها به محکمات مى داند.

ب. روایات «ضرب القرآن» در منابع اهل سنّت:
1. از احمد بن حنبل و ابن ماجة از عمرو بن شعیب، از پدرش، از جدش، نقل کرده است که نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) شنیدند که جماعتى [درباره قرآن] به ستیز و دشمنى مى پردازند، فرمودند: «إنّما هلک مَن کان قبلکم بهذا، ضربوا کتابَ اللّه بعضَه ببعض، و إنّما نزل کتاب اللّه یصدّق بعضَه بعضاً، فلا تکذّبوا بعضه ببعض، فما علمتم منه فقولوا، و ما جهلتم فکلوه إلى عالمه»؛ 22 مردمان پیش از شما به خاطر چنین کارى هلاک شدند؛ بعضى آیات کتاب خدا را به بعضى آیات دیگر زدند. قرآن نازل شد تا بعضى از آن بعضى دیگر را تصدیق کند. پس برخى از آیات آن را با برخى دیگر تکذیب نکنید. آنچه از آن مى دانید، بیان کنید و آنچه را که نسبت به آن آگاهى ندارید، به داننده آن وا گذارید.
2. در روایتى، ابن سعد و ابن ضریس در فضائل و ابن مردویه از عمرو بن شعیب از پدرش از جدّش نقل مى کند: پیامبر (صلى الله علیه وآله) از کنار گروهى مى گذشتند که آیه اى را به آیه دیگر ارجاع مى دادند. ایشان در حالى که از این عمل آنان خشمناک بودند، فرمودند: «بهذا ضلّت الامم قبلکم، باختلافهم على انبیائهم و ضَربِ الکتابِ بعضِهِ ببعض. قال: و انّ القرآنَ لم ینزل لیکذب بعضه بعضاً و لکن نزل اَن یصدّق بعضه بعضاً. فما عرفتم منه فاعملوا به و ما تشابه علیکم فآمنوا به»؛ 23 به همین طریق، امّت هاى پیش از شما گم راه شدند؛ چرا که درباره پیامبرانشان با یکدیگر اختلاف کردند و بعضى آیات کتاب خدا را به بعضى آیات دیگر زدند. فرمودند: و به راستى که قرآن نازل نشده است تا بعضى از آن، بعضى دیگر را تکذیب نماید، بلکه نازل شده است تا بعضى از آن بعضى دیگر را تصدیق کند. پس هر چه را از قرآن به درستى شناختید، بدان عمل کنید و هر چه را بر شما متشابه بود، بدان ایمان آورید.
نقد و بررسى: این روایات از نظر سند مشکل دارند و محتواى آنها دلالتى بر نادرستى تفسیر موضوعى ندارد؛ زیرا اولا، در سند این روایات، عمروبن شعیب بن محمّدبن عبداللّه بن عمرو القریشى است که در علم رجال شیعیان، به شدت تضعیف شده و از کسانى است که پس از لغو حکم سبّ امیر مؤمنان على (علیه السلام)، به شدت به عمربن عبدالعزیز اعتراض کرد24 و در رجال اهل سنّت هم توثیقى نسبت به این شخص وجود ندارد؛ مثلا، احمدبن حنبل گفته است: روایات او نوشته مى شود، ولى حجت نیست. همچنین بخارى به روایات او اعتنایى ندارد و ابوداود گفته است: او نه حجت، بلکه نصف حجت هم نیست. 25
ثانیاً، همان گونه که در بحث مذکور بیان شد، «ضرب القرآن بالقرآن» به معناى «خلطه و امتزجه» است. از سوى دیگر، همین روایات ضرب القرآن را به ایجاد تعارض و تضاد در بین آیات، که مقابل آن تصدیق بعضى آیات به بعضى دیگر است، تفسیر مى کند، در صورتى که منظور از «تفسیر موضوعى» نظریه پردازى با استفاده از مجموع آیات قرآن است.

ب. دلیل عقلى
دلیل عقلى مخالفان از دو مقدّمه ذیل تشکیل شده است:
مقدّمه اول. توقیفى بودن ترتیب و ساختار آیات قرآن و نقش آنها در فهم و تفسیر: اکثر قریب به اتفاق دانشمندان بر این باورند که نظم و ترتیب آیات در سوره هاى قرآن موجود، از سوى خداوند متعال است؛ او بهتر از ما مى داند که سخن خود را چگونه سامان دهد تا در هدایت مردم به حق و حقیقت، مؤثر و پرجاذبه باشد. 26 آیات و کلمات قرآن در تناسب با یکدیگر و با قرار گرفتن در کنار هم در یک سیاق، معنا پیدا مى کند. به همین دلیل «سیاق» یکى از قراین فهم قرآن است.
مقدّمه دوم. از بین رفتن تناسب آیات در تفسیر موضوعى: در تفسیر موضوعى، با جدا کردن کلمات و آیات از همدیگر، «سیاق» از بین مى رود و معناى مورد نظر خدا به دست نمى آید. تفسیر باید تبیین ترتیبى آیات باشد. تفسیرى که بخشى از قرآن را مورد بررسى قرار مى دهد تفسیر نیست؛ زیرا ترابط آیات را به هم مى ریزد و تناسب را از بین مى برد. تفسیر موضوعى مثل این است که قطعات گوناگون یک اتومبیل را از هم جدا کنیم، فلزات یک طرف، و مواد پلاستیکى یک طرف. اینها وسیله نقلیه نمى شود. 27 پس چون در تفسیر موضوعى سیاق آیات به هم مى خورد روش مطلوبى براى فهم معانى آیات قرآن نیست.
نقد و بررسى: اولا، به نظر مى رسد علت اصلى چنین اشکالى دقت نکردن به جایگاه اصلى تفسیر موضوعى است؛ چون نتیجه تفسیر موضوعى بى توجهى به تفسیر ترتیبى و کاستن از جایگاه آن نیست، بلکه تفسیر موضوعى گام پس از تفسیر ترتیبى و مکمّل آن است؛ بدین معنا که مفسر موضوعى باید در قدم اول، با رعایت تمام مبانى و قواعد، آیات مورد بحث را به صورت ترتیبى تفسیر کند و سپس اقدام به تفسیر موضوعى کند.
گرچه در تفسیر موضوعى آیه ها از هم جدا مى شوند، ولى در فهم آن ارتباط، باید حتماً به سامان مندى بین آیات یعنى سیاق و نیز سبب نزول، مکان نزول و زمان نزول و قراین دیگر توجه شود.
مطلب قابل توجه دیگر این است که ترتیب خاص آیات قرآن و انسجام آن، نه تنها مانع تفسیر موضوعى نیست، بلکه این انسجام خود موجب مى شود که هر آیه اى در پرتو آیه دیگر، روشن شود. آیه اى که در نظر نخست مبهم به نظر مى رسد، آیه دیگر آن را روشن مى کند. تفسیر موضوعى قرآن کریم بر این اساس است که آیات مربوط به یک موضوع از جاهاى گوناگون قرآن جمع آورى شود و با کنار هم قرار دادن آنها، نظر قرآن نسبت به آن استخراج شود. در این صورت، به تمام ابعاد مسئله توجه خواهد شد. 28
بنابراین، تشبیه تفسیر موضوعى به جداسازى قطعات ماشین، قیاس مع الفارق است؛ زیرا «تفسیر موضوعى»، به معناى جدا کردن آیات قرآن از همدیگر و تبدیل آن به موجود بى جان نیست، بلکه به معناى بررسى آیه در ضمن آیات دیگر است. در حقیقت، مفسّر مسئله خود را به محضر قرآن مى برد و با جمع آورى آیات مربوط به آن مسئله و فهم آنها، با توجه به جایگاه و سیاقشان، پاسخ خود را مى گیرد.
ثانیاً، وحدت سیاق و نظارت بر همدیگر در همه آیات وجود ندارد؛ چون وحدت سیاق تنها در صورتى حاصل مى شود که آیات اولا، با هم نازل شده باشند و ثانیاً، موضوع واحدى داشته باشند که این دو صفت در همه آیات کنار هم موجود نیست؛ چرا که برخى آیات کنار هم در مناسبات و شرایط زمانى متفاوت نازل شده اند و یا از موضوعات گوناگونى سخن مى گویند، به گونه اى که حتى گاه موضوع اول و آخر یک آیه متفاوت است. در روایات نیز به این مسئله اشاره شده است:
جابربن یزید نقل مى کند که از امام صادق (علیه السلام) در مورد چیزهایى از تفسیر پرسیدم، به من جواب داد. باز هم پرسیدم، به صورت دیگرى جواب داد. آنگاه گفتم: در این مورد، به صورت دیگرى جواب داده بودید. فرمود: «یا جابر؛ إنّ للقرآن بطنا [وللبطن بطنا] وله ظهر، و للظهر ظهر. یا جابر! ولیس شىء أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن، و إنّ الایة یکون أوّلها فى شىء و آخرها فى شىء»؛ 29 اى جابر! همانا قرآن بطنى دارد و بطن آن هم بطنى دارد و ظاهرى دارد و ظاهرش هم ظاهرى دارد. اى جابر! هیچ چیز به عقل مردم از تفسیر قرآن دورتر نیست. همانا اول آیه در مورد چیزى و آخرش در مورد چیزى دیگر است.
ممکن است در اینجا این سؤال مطرح شود که چرا قرآن به صورت موضوعى نازل نشده است واگر پراکنده نازل شده، چرا به صورت موضوعى جمع آورى نشده و شبیه مکتوبى رایج نیست تا بتوان دیدگاه قرآن را درباره یک موضوع، یکجا جستوجو کرد؟
پاسخ این است که اولا، قرآن کتابى است که در طول 23 سال با توجه به نیازها و شرایط و حوادث گوناگون نازل شده و به تناسب شرایط اجتماعى، دستورات ارائه شده است. از این رو، بسیارى از آیات قرآن تنها به همان بعد موردنظر توجه داشته است. 30
قرآن کریم در بیان احکام، به اوضاع و شرایط زمان توجه داشته است. حکم شراب را در چند مرحله بیان نموده است؛ ابتدا از خواندن نماز در حال مستى نهى کرد و سپس به ضرر شراب اشاره نمود و در نهایت، فرمود: از آن دورى کنید. نیز گسترش دعوت حضرت محمّد (صلى الله علیه وآله) که به دستور قرآن تدریجى بوده و حتى طبق بیان قرآن، از مذاکره حضرت و مسلمانان با مشرکان شروع شده و به جنگ ختم شده است. 31 علاوه بر این، چون قرآن کتاب هدایت است، نکات تربیتى و اعتقادى آن پراکنده آمده است تا تلاوت کننده آن همواره به نکات گوناگون و متنوّع برخورد کند و در نتیجه آن، هدف و مقصود نهایى از این کتاب، که بشارت و هدایت و رحمت است، به دست آید.

ج. بى سابقه بودن تفسیر موضوعى
بعضى دلیل مخالفت خود با تفسیر موضوعى را در این مى دانند که تفسیر موضوعى به هیچ وجه، سابقه اى در بیان الهى و ائمّه اهل بیت (علیهم السلام) و بین مفسّران قرآن ندارد و نباید آن را در ردیف مناهج تفسیرى قرآن کریم قرار داد و دسته بندى و جمع آورى آیات قرآن در موضوعى خاص «تفسیر قرآن» نامیده نمى شود.
به اعتقاد اینان، ممکن نیست خداى تعالى و پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و ائمّه اثنا عشر (علیهم السلام) روش صحیح تفسیر قرآن را بیان نکرده باشند. اگر چنین تفسیرى صحیح بود بیان مى شد. 32
نقد: بى سابقه بودن تفسیر موضوعى ادعایى بیش نیست؛ چون ـ همان گونه که گذشت ـ روایات متعددى درباره تفسیر موضوعى وجود دارد. پس ائمّه اطهار (علیهم السلام) به نحوى این روش را تعلیم داده اند و علماى اسلام نیز، دست کم، در زمینه فقه، از زمان هاى بسیار دور، کتاب هاى «آیات الاحکام» تألیف کرده اند که نوعى تفسیر موضوعى و کشف نظر قرآن در مورد موضوعات فقهى بوده است؛ از جمله احکام القرآن ابن ادریس شافعى (م 204 هـ.)، احکام القرآن احمدبن على الرازى الجصّاص (م 307 هـ.)، فقه القرآن قطب الدین راوندى (م 573 هـ.)، کنزالعرفان فى فقه القرآن شیخ جمال الدین مقداد بن عبدالله السیورى (م 824 هـ.).
متذکر مى شود که برخى از محققان جواز تفسیر موضوعى را قبول دارند، ولى معتقدند: بهتر است مفسّر قرآن تمام همّت و نیروى خود را در تفسیر ترتیبى مصروف دارد و از پرداختن به تفسیر موضوعى دورى بجوید. مرحوم حکیم معتقد بودند: روش تفسیر ترتیبى بهتر است؛ چون اهمیت بیشترى دارد و در دوران معاصر، به شدت مورد نیاز است و انسجام آن با طبیعت زندگى مردم بیشتر است؛ زیرا در مسائل اجتماعى، به بیان نظریات واقعى اکتفا نمى شود، بلکه بیان راه درمان، با مطالعات میدانى براى حالات روحى و اجتماعى و سیاسى مورد اعتماد است، و تفسیر ترتیبى در تغییرات اجتماعى، به طور عمومى و بخصوص جامعه اسلامى، از طریق تربیت قرآنى انسان مسلمان، نقش ایفا مى کند و از این طریق، حرکت و تعامل با مردم در برنامه هاى روزانه و احساساتشان و خواست هاى ذاتى آنها ممکن مى شود؛ ولى تفسیر موضوعى تفسیر نخبگان و علما و محققان است؛ کسانى که مى خواهند نظریات قرآن را کشف کنند و از این نظر اهمیت خاصى پیدا مى کند. 33
سید محمّدباقر حجتى در جایى مى پذیرد که تفسیر موضوعى جایز بوده و مفید است، ولى فایده تفسیر ترتیبى را بیشتر مى داند؛ آنجا که آورده است: رواج تفسیر موضوعى را مى توان از پدیده هاى جدید در علوم قرآنى برشمرد که در تشریح و تبیین حقایق قرآنى سهم بسزایى دارد و اسرارى از درون این کتاب آسمانى براى ما فاش مى کند؛ اما چون خداوند متعال قرآن کریم را با ترتیب موجود سامان داده و رده بندى آیات هر سوره طبق فرمان او صورت پذیرفته است، تفسیر ترتیبى به دلایلى که گزارش مى شود، از نظر ارشادى و هدایت مردم از جذابیت و کارآیى فزون ترى نسبت به تفسیر موضوعى برخوردار است، گرچه تفسیر موضوعى در محدوده آیات الاحکام داراى سابقه اى طولانى است. 34
در پاسخ، مى توان گفت:
اولا، تفسیر موضوعى در عرض تفسیر ترتیبى نیست که لازم باشد آنها را با هم جمع کرد، بلکه تفسیر موضوعى در طول تفسیر ترتیبى و مکمّل آن است.
ثانیاً، تفسیر موضوعى به معناى غفلت از محسّنات تفسیر ترتیبى نیست، بلکه تلاش براى نظریه پردازى پس از استفاده از محضر قرآن با تفسیر ترتیبى است.
ثالثاً، تفسیر موضوعى مزایایى دارد که موجب اهمیت این نوع تفسیر مى شود؛ از جمله این مزایا مى توان به موارد ذیل اشاره کرد:
1. وصول به دیدگاه همه جانبه قرآن کریم درباره یک موضوع خاص؛
2. نزدیک شدن اعتقادات مسلمانان؛
3. نگرش تخصصى و عمیق به موضوعات قرآنى؛
4. پویایى روش تفسیر موضوعى؛
5. پى بردن به اعجاز قرآن؛
6. گنجاندن مجموع معارف قرآن کریم در یک نظام کلى. 35

جمع بندى
مخالفان تفسیر موضوعى با استناد به دلایل عقلى و نقلى، تفسیر موضوعى را در کرده اند. دلایل نقلى آنها با استناد به آیات بیان کننده نزول تدریجى قرآن کریم یا روایات «ضرب القرآن بعضه ببعض» است. بدین روى، اولا، نزول تدریجى قرآن با تفسیر موضوعى آن منافاتى ندارد. ثانیاً، «ضرب القرآن بعضه ببعض» در لسان روایات، به معناى تفسیر موضوعى نیست، بلکه به معناى خلط و امتزاج آیات است. دلیل عقلى براى ردّ تفسیر موضوعى غفلت از سیاق آیات است، در حالى که تفسیر موضوعى به هیچ وجه، به معناى غفلت از سیاق و تفسیر ترتیبى آیات نیست.
بنابراین، تفسیر موضوعى یکى از روش هاى مطلوب و مورد تأیید اهل بیت (علیهم السلام) براى فهم معانى آیات قرآن است.

پى نوشت ها
1ـ مثلا، حضرت محمّد (صلى الله علیه وآله) فرموده اند: خداوند در حدیث قدسى فرمود: «ما آمن بى من فسّر برأیه کلامى»؛ هر کس سخن مرا (قرآن را) به رأى خود تفسیر کند به من ایمان نیاورده است. (شیخ صدوق، الامالى، تهران، کتابخانه اسلامیه، 1362، مجلس دوم، ح سوم / شیخ حرّ عاملى، وسائل الشیعه، قم، مؤسسه آل البیت، 1409، ج 18، ص 137.)
2ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیه، ج 50، ص 252.
3ـ همان، ج 50، ص 5.
4ـ ر. ک. عبدالهادى فقهى زاده، پژوهشى در نظم قرآن، تهران، جهاد دانشگاهى دانشگاه تهران، 1374، ص 167ـ168.
5ـ ر. ک. همان.
6ـ محمّدبن یعقوب کلینى، الکافى، تصحیح على اکبر غفّارى، بیروت، دارالاضواء، 1405، ج 2، ص 627، باب النوادر. همین روایت با حذف ابتداى سند در عدة الداعى و نجاح الساعى، احمدبن فهدالحلى، دارالکتاب الاسلامى، ص 299 و شیخ صدوق، ثواب الاعمال، مشهد، آستان قدس رضوى، 1408، ص 280 آمده است. نیز استاد شیخ صدوق، محمّدبن حسن از حسین بن حسن بن ابان از حسین بن سعید از نضر بن سوید از قاسم بن سلیمان از امام صادق (علیه السلام) و ایشان از امام باقر (علیه السلام) روایت کرده است. (ر. ک. شیخ صدوق، معانى الاخبار، تصحیح على اکبر غفّارى، قم، انتشارات اسلامى، 1361، ص 190)
7ـ محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 93، ص 3. شیخ حرّ عاملى، روایت یاد شده را با همین سند، ولى با اندک تفاوتى در متن نقل نموده است. ر. ک. شیخ حرّ عاملى، پیشین، ج 27، ص 200) و نیز علّامه مجلسى همین روایت را بدون ذکر سند و نام امام، بلکه با تعبیر «عن الائمه» در بحارالانوار، ج 92، ص 72 نقل نموده است.
8ـ فضل بن حسن طبرسى، مجمع البیان فى تفسیرالقرآن، بیروت، دارالمعرفه، 1408، ج 1، ص 780 / محمّدباقر مجلسى، پیشین، ج 9، ص 70.
9ـ سید ابوالقاسم موسوى خوئى، معجم رجال الحدیث، قم، مدینة العلم، ج 14، ص 20 / محمّدتقى تسترى، قاموس الرجال، مؤسسة النشرالاسلامى، 1410، ج 8، ص 472. محمّدباقر مجلسى روایت را مجهول دانسته است. ر. ک. محمّدباقر مجلسى، مرآة العقول فى شرح اخبار آل الرسول، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1363، ج 12، ص 521.
10ـ سید ابوالقاسم موسوى خوئى، پیشین، ج 5، ص 14 و ج 11، ص 214 / همو، المعین على معجم رجال الحدیث، ص 306.
11ـ عباسعلى عمید زنجانى، مبانى و روش هاى تفسیر قرآن، تهران، وزارت فرهنگ وارشاد اسلامى، 1366، ص 190ـ191.
12ـ ابن منظور، لسان العرب، بیروت، دار صادر / ابراهیم مصطفى و دیگران، المعجم الوسیط، استانبول، دارالدعوة، 1410ق.
13ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 89، ص 38.
14ـ سید محمّدحسین طباطبائى، المیزان، قم، اسماعیلیان، 1371، ج 3، ص 81ـ82.
15ـ شیخ حرّ عاملى، پیشین، ج 18، ص 135.
16ـ سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ص 80.
17ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 40، ص 252.
18ـ همان، ج 30، ص 110.
19ـ ر. ک. همان، ج 74، ص 92ـ100.
20ـ همان، ج 69، ص 100ـ101.
21ـ شیخ صدوق، التوحید، قم، جامعه مدرسین، ص 268ـ269.
22ـ محمّدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج 30، ص 512 / جلال الدین سیوطى، الدر المنثور، دارالفکر، 1403، ج 12، ص 149/ ابن کثیر اسماعیل، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالمعرفه، 1406، ج 2، ص 1.
23ـ جلال الدین سیوطى، پیشین، ج 2، ص 149.
24ـ على النمازى، مستدرکات علم رجال الحدیث، اصفهان، عمادزاده، 1412 ق، ج 6، ص 44.
25ـ ر. ک. احمدبن حجر العسقلانى، تهدیب التهذیب، بیروت، داراحیاء التراث العربى، 1412، ج 4، ص 347ـ351.
26ـ ر. ک. «گفتوگو با سید محمّدباقر حجتى»، مجله بیّنات، ش 10 (1375)، ص 109ـ113.
27ـ ر. ک. «گفتوگو با سید محمّدباقر حجتى»، فصلنامه پیام جاویدان، ش 4 (1383)، ص 4.
28ـ عبداللّه جوادى آملى، تفسیر موضوعى قرآن، تهران، مرکز فرهنگى رجاء، 1362، ج 1، ص 9.
29ـ شیخ حرّ عاملى، پیشین، ج 27، ص 192.
30ـ بهاءالدین خرّمشاهى، دانشنامه قرآن، تهران، دوستان، 1377، ص 64.
31ـ ر. ک. سید محمّدحسین طباطبائى، پیشین، ج 4، ص 156ـ162.
32ـ سیدحسن ابطحى، منهج تفسیرى قرآن کریم، مقاله ارائه شده به کنفرانس تحقیقاتى علوم و مفاهیم قرآن، سال 1409ـ1410 (نرم افزار)، ص 1، «مقالات قرآنى»
33ـ ر. ک. سید محمّدباقر حکیم، تفسیر سوره حمد، قم، مجمع الفکر الاسلامى، 1420، ص 94ـ110.
34ـ ر. ک. سید محمّدباقر حجتى، مجله بینات، ص 10، ص 109ـ113.
35ـ ر. ک. حسن صادقى، «تفسیر موضوعى و دلایل امکان و ضرورت آن»، مجله معرفت، ش 107 (آبان 85)، ص 92.

 

منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 107، ویژه نامه علوم قرآنی
نویسنده : عمران عباسپور

نظر شما