روش شناسی فلسفه سیاسی
روششناسی فلسفه سیاسی را میتوان از روششناسی در فلسفه سیاسی متمایز دانست؛ بدین معنا که روششناسی فلسفه سیاسی مبتنی بر اصول و پیشفرضهایی است که ویژگی و خصلت مباحث فلسفه سیاسی آنها را میطلبد. اما روششناسی در فلسفه سیاسی به مباحث مطرح شده ـ و گاهی پنهان و مطرح نشده ـ در متون کلاسیک و معاصر فیلسوفان سیاسی مربوط میشود. این نوشتار، ابتدا به تعریف و تبیین «فلسفه سیاسی» میپردازد و پس از آن به بحث اصلی (روششناسی فلسفه سیاسی) خواهد پرداخت و در پایان، به روششناسی فلسفه سیاسی اسلامی نیز اشاره مینماید.
فلسفه سیاسی چیست؟
تعریف و تبیین دقیق مفاهیمی همچون سیاست، علم سیاست، فن مدیریت سیاسی، اندیشه سیاسی، ایدئولوژی سیاسی، مکتب سیاسی، تفکر سیاسی، نظریه یا نظریه سیاسی، فرهنگ سیاسی، تحلیل سیاسی، فقه سیاسی، کلام سیاسی، فلسفه سیاست، فلسفه سیاسی و بسی مفاهیمی دیگر از این دست، نیازمند تحقیقی جامع و مستقل و مجال بیشتری است و پرداختن به تفاوت یا تشابه ماهوی این واژگان، به موشکافی دقیق علمی و پژوهشی منسجم نیاز دارد. شناخت دقیق مفهوم و گستره «فلسفه سیاسی» نیازمند بررسی و تبیین ماهوی و وجودی مقسمها، قسیمها و قسمهای فلسفه سیاسی است. لاجرم پرداختن به چنین کاری، بسیار گستردهتر از هدف این نوشتار کوتاه است. اگر «فلسفه» تلاش برای کسب معرفت جهانشمول و بحث از احوال کلی وجود باشد، پس ثمره فلسفه خواندن و فیلسوفانه اندیشیدن جامعنگری در درک و فهم خواهد بود. «فلسفه چون با کلیات و ارزشها و احکام کلی سر و کار دارد، میتواند بصیرت کلی به انسان بدهد و وسعت مشرب و انشراح صدر بیاورد؛ زیرا با پرداختن به فلسفه، ذهن جزئینگر و روزمرّهگرا در آفاق گستردهتر سیر میکند.»1
اگر «سیاست» هم بحث از «دولت»، «قدرت» و نظام تدبیرکننده جامعه باشد، هرگونه بیانی که به ماهیت قدرت و ساختار سیاسی حکومت بپردازد، در واقع در زمره مباحث سیاست خواهد بود. پس سیاست و بحث سیاسی دامنهای بسیار وسیع را دربر میگیرد؛ چرا که قدرت و حکومت تا اقصا نقاط وجود جامعه بشری گسترش دارد. معرفت سیاسی، اقتصاد سیاسی، تاریخ سیاسی، حقوق سیاسی، مدیریت سیاسی، جامعهشناسی سیاسی و دهها حوزه دیگر تنها روایتگر بخشی از دامنه گسترده سیاست است.
اما فلسفه سیاسی چیست؟
الف. آسانترین و غیر بحث انگیزترین راهِ تعریفِ «فلسفه سیاسی» آن است که بگوییم: فلسفه سیاسی همان چیزی است که موضوع مشترک یک سلسله کتابهای مشهور مثل جمهوریت افلاطون، سیاست ارسطو، شهریار ماکیاول، لویاتان هابز، رسالههایی درباره حکومت مدنی لاک، قرارداد اجتماعی روسو، فلسفه حق هگل، مانیفست کمونیست و رساله در باب آزادی استوارت میل است. 2
ب. «فلسفه سیاسی» شاخهای از فلسفه است که کلمه «فلسفه» بیانگرِ روش بحث از مقوله سیاست است؛ روشی که هم فراگیر است و هم به ریشه مسئله توجه دارد. از اینرو، معرفت به اصول سیاسی را «فلسفه سیاسی» گویند. به عبارت دیگر، «فلسفه سیاسی» کوششی است برای فهم ماهیت امور سیاسی. موضوع فلسفه سیاسی با غایت عمل سیاسی یکسان است. فلسفه سیاسی کوششی است برای نشاندن معرفت به ماهیت امور سیاسی به جای گمان درباره آنها. 3
ج. «فلسفه سیاسی» یعنی: تفکر منظّم درباره ماهیت، هدفها، ساختار و قدرت دولت از یک سو، برای فهم و شناخت واقعی دولت، و از سوی دیگر، برای حفظ و یا تغییر آن پس فعالیتی فکری و ذهنی است که با هدف پرداختن به مسائل و دشواریهای اجتماعی و سیاسی و حل و رفع آنها صورت میگیرد. 4
د. «فلسفه سیاسی» یعنی: صورت خاصی از اندیشه سیاسی، متفکری که همّ خود را صرف فلسفه سیاسی میکند اولا، به قصد کشف حقایق حاکم بر سیاست، به تأمّل مینشیند. ثانیاً، حیات سیاسی را صورتی از حیات فلسفی میداند. و بالاخره اینکه فلسفه سیاسی در پی کشف حقیقت است. 5
هـ. «فلسفه سیاسی» بازتاب رخدادهای اجتماعی ـ سیاسی است که کوشیده آنها را تبیین، توجیه و تفسیر کند و تغییر دهد و به دشورایها و معضلات ویژه هر دوره پاسخ دهد یا برای آنها راه حل بیابد. رشد و گسترش فلسفه سیاسی به عنوان نتیجه رخدادهای سیاسی ـ اجتماعی و بازتاب آنها در ذهنِ پر پندار متفکران، دانایان و دارندگان قوّه تصور قوی است. تصویرهای گوناگون در زمانهای متفاوت از جهان خارج، فلسفههای سیاسی گوناگونی به بار میآورد. 6
و. اصول حاکم بر سیاست را در فلسفه سیاسی میآورند. به عبارت دیگر، تلاش برای کشف زندگی سیاسی را «فلسفه سیاسی» گویند؛ مسائلی همچون ضرورت حکومت، ویژگیهای حاکم، بهترین الگوی حکومت، ارتباط مردم و حاکم، عدالت، آزادی، برابری، حقجویی و فضلیتخواهی مسائل «فلسفه سیاسی» است. فلسفه سیاسی هر جامعه مبتنی بر نظام ارزشی آن است. فلسفه سیاسی توجیهکننده نظام سیاسی و مبنای حقّانیت هر نظام سیاسی است. فلسفه سیاسی متکفّل توجیه نظام سیاسی و اقناع افکار شهروندان است. 7
ز. فلسفه سیاسی را باید با هستیشناسی آغاز کرد تا هستی قدرت و حکومت در ارتباط با هستیهای دیگر مورد بررسی قرار گیرد. سؤالهای اساسی در فلسفه سیاسی عبارتند از اینکه:
ـ آیا حکومت وجود دارد؟
ـ اساساً حکومت چیست؟
ـ علت وجود حکومت چیست؟
ـ قلمرو حکومت تا کجاست؟
ـ استقرار و استمرار حکومت به چیست؟
ـ انواع حکومتها کدامند؟8
پس «فلسفه سیاسی» یعنی: سیاست از چشماندازی فلسفی. به طور کلی، میتوان فلسفه سیاسی را نگاهی فیلسوفانه به سیاست دانست که در صدد مکانیابی سیاست در نظام وجودی خلقت است. اساساً پرسشها در علم سیاست بر دو گونهاند: سؤالات روزمرّه و گذرا که با توجه به زمان و مکان و اوضاع و شرایط خاص، پاسخی متفاوت مییابد و سؤالات پایدار که همواره در میان ملل و در ادوار گوناگون تاریخ فکر و اندیشه، مطرح بوده است. فلسفه سیاسی در صدد پاسخ به سوالات همیشگی، بنیادین و پایدار علم سیاست است.
آیا فلسفه سیاسی رشتهای جدا و مجزّای از فلسفه است؟ یا اینکه در قالب فلسفه به بحثهای اجتماعی و مسائل بنیادین سیاست هم پرداخته میشود؟ چنین به نظر میرسد که اینک پس از گذشت 24 قرن از تألیف کتاب جمهور افلاطون، میتوان از مباحث و مسائل فلسفه سیاسی به طور مجزّا و جداگانه و تحت عنوان کلی «فلسفه سیاسی» یاد کرد، بخصوص با ورود اسلام به دنیای فلسفه سیاسی و آثار گرانسنگی که از فارابی، ابوالحسن عامری، خواجه نصیرالدین طوسی، ابنسینا و صدرالدین شیرازی و دیگر بزرگانِ اندیشمند به جای مانده که هر یک در غنای هر چه بیشتر این مباحث سهم بسزایی داشتهاند.
به هر حال، امروزه در محافل علمی و در میان اندیشمندان علوم اجتماعی و به طور کلی، در میان فلاسفه سیاسی، بحث از اندیشههای بنیادین سیاسی به طور متمرکز و مستقل مورد بررسی علمی و عقلی قرار میگیرد. باید متذکر شد که محصول تلاش فکری برخی از اندیشمندان سیاسی در قالبی جامعهشناسانه یا اخلاقمحور و به عبارت دیگر، هنجارگرا انجام و ارائه شده است. این سخن بدان معنا نیست که مباحث چنین دیدگاههایی ضد عقل یا غیرمفید است، بلکه نکته بحث ما در توجه دادن به طرز تلقّی آنها از سیاست و توجه کردن به نقطه عزیمت آنها در اینگونه مباحث است. فلسفه سیاسی پرداختن به «بنیاد»هاست تا «نمود»ها و «بود»ها. آنچه هست، نمودی است از آنچه باید باشد. در درون فلسفه سیاسی، نوعی نگاه آیندهنگر هم وجود دارد. پس باید «بودها» را پلی برای رسیدن به بایستهها قرار داد.
ویژگی لازم فیلسوف سیاسی آن است که به توصیف جامعه آرمانی خود هم بپردازد. در این زمینه در فلسفه سیاسی، ابتدا باید به نقش انسان در سیاست پرداخته شود. به عبارت دیگر، باید جایگاه انسان در سیاست ـ به طور عام ـ مشخص شود. به تعبیر دیگر، از یک سو، «انسان سیاسی» تعریف و تبیین شود، و از سوی دیگر، معرفتشناسی انسان در ارتباط با امور و مباحث سیاسی روشن گردد. اینکه اندیشه در باب سیاست، امری کاملا انسانی است و انسان بدون در نظر گرفتن هرگونه عامل دیگر، مانند عامل ماورایی، میتواند تدبیر سیاسی بیندیشد و دست به ابداع سیاسی بزند، یا اینکه عامل ماورا در تلقّی عام، و «وحی» و پیوند با آن، در تلقّی اسلامی و ادیان توحیدی و ابراهیمی، میتواند روزنهای معرفتبخش به سوی حقیقت در امور سیاسی باشد، باید در روششناسی فلسفه سیاسی مورد تأمّل و مدّاقه نظری قرار گیرد.
این مقاله بیشتر به دنبال پیگیری سیاست از چشماندازی فلسفی است، به عنوان اصیلترین خاستگاه آن. «فلسفه» به یک معنای وسیع و مجازی، عبارت است از: عبور از نگاه جزئینگر و واقعگرا به یک دیدگاه کلینگر و حقیقتگرا. «فلسفه» یعنی: بحث از وجود و احکام کلی آن؛ یعنی: بحث کردن از کلیات و مباحثی که در هیچیک از علوم به طور مستقل از آن بحث نمیشود. اما از آن احکام و مباحث کلی به عنوان کلی و به عبارتی، کبرای قضایای منطقی و برهانی استفاده میشود؛ مثلا، بحث «علت و معلول» یا مبحث «احکام وجود» از آن حیث که وجود دارد ـ نه اینکه موجود است ـ از جمله مواردی است که میتوان از آن یاد کرد.
آیا حکومت لازم است یا باید جامعه را به حال خود وا گذاشت تا خود به خود به سامان برسد و امور آن با تکیه بر قداست و پاکی طینت انسانها تدبیر شود؟ این پرسش یک پرسش اساسی و بنیادین است که پاسخ آن از وجود یا عدمِ چیزی بحث میکند که در پیوند با کل اجتماع، هدف خلقت، نظام هستی و عالم ماورای طبیعت است. این مبحث و مباحثی همچون معرفتشناسی سیاسی انسان، مدنی بالطبع بودن یا غیرمدنی بودن انسان، ابتدا و آغاز اجتماع سیاسی، بهترین حکومت، ویژگیهای حاکم، انواع حکومت، جایگاه مردم در سیاست، دین و امور ماورای طبیعی در سیاست، غایت سیاسی و دهها مبحث ریشهای دیگر از جمله مباحث مطرح در وادی فلسفه سیاسی است.
به ویژه، فلسفه سیاسی یافتن پاسخ برای پرسشهایی است که به مرور زمان و تغییر حکومتها هرگز کهنه نمیشود و دچار روزمرّهگی نمیگردد؛ مثلا، ضرورت حکومت، رابطه مردم و حاکم، هدف و غایت سیاست، انواع حکومت، حق و تکلیف در سیاست، آزادی، عدالت و فضیلت از جمله مسائلی است که فلسفه سیاسی متکفّل پرداخن به آنهاست. برای پاسخ به چنین سؤالاتی، مکاتب گوناگونی پدید آمده است؛ مکاتبی همچون آنارشیسم، پارلمانتیسم، لیبرالیسم، کمونیسم، سوسیالیسم و صدها مکتب دیگر که بر اساس نگاه فلسفی خود به انسان، جهان و سیاست به وجود آمده است.
خلاصه اینکه کارکرد فلسفه سیاسی این است که «نه فقط درباره آنچه هست فکر کند، بلکه در باب آنچه باید باشد هم تفکر نماید. ادعای تفکیک فلسفه از فلسفه سیاسی میتواند از روی خود پسندی باشد، اما برخی میگویند: فلسفه سیاست را از آنجایی باید شروع کرد که ممیّز آن از یک علم دیگر یعنی فلسفه اخلاق باشد، اما مگر کشیدن مرزهای فلسفه اخلاق آسانتر از ترسیم سرحدّات فلسفه سیاست است. به هر تقدیر، کسانی که میخواهند خطر کنند و در آبهای متلاطم فلسفه سیاست کشتی برانند باید به این واقعیت تن در دهند که نه نقشه جغرافیا دارند و نه قطبنما.»9
روش و روششناسی
مسئله شناخت روش فلسفه سیاسی مهمترین کار، پیش از ورود به این عرصه از معرفت سیاسی است و در همین گام نخست، باید به بررسی و کاوش در باب «تفاوت روش»10 و «روششناسی»11 پرداخت:
الف. «روش» یعنی رویه12 یا فرایندی که با فنون و ابزارهایی سر و کار دارد که در روند تحقیق و برای بررسی، آزمایش و ارزشیابی نظریه به کار میرود. اما «روششناسی» از روشها، رویهها، مفاهیم، قواعد و عناصر دیگری تشکیل میشود که برای آزمایش نظریهها، هدایت روند تحقیق و یافتن راهحلهایی برای مسائل جهان واقعی به کار میرود. روششناسی نشانگر شیوه خاصِ نگریستن، سازمان دادن و شکل بخشیدن به تحقیق است. 13
ب. موضوع روششناسی «روشها»ست و بدین روی، از نظر معرفتشناختی، رتبه روششناسی یک مرتبه بالاتر از موضوع خود است. روششناسی به مطالعه روشهای علوم، مقایسه و یافتن محدودیتها و نقاط ضعف و قوّت آنها میپردازد. 14
ج. «روش» به معنای به کار بستن منظّم و مو به موی دستورالعملهای مشخص نیست، «روش» مجموع ساده فنونی نیست که باید آن را همانگونه که هست به کار برد، بلکه منظور از «روش» بینش کلی ذهنی است که در مورد هر کار تحقیقی باید آن را از نو ابداع کرد. اما اشتغال روششناسانه توجه را از مسائل جوهری به مسائل روششناختی معطوف میکند، به گونهای که ما همیشه در حال تکمیل روشهای چگونگی انجام کارها هستیم، بیآنکه حتی به طور ناقص آن را انجام دهیم.
د. روش پژوهش و جستار در اندیشههای سیاسی، ابزار تفکر منطقی درباره مسائل و متفکران سیاسی را فراهم میآورد. از تعاریف مزبور، به دست میآید که روش تحقیق به عنوان یک فن، با روششناسی، که موضوع دقیقتری است، تفاوت دارد. روششناسی بر پایه مکاتب، دیدگاهها و جهانبینیهای گوناگون دارای تنوّع است. یک نکته لازم برای یادآوری این است که اساساً تنوّع روشها در فلسفه سیاسی، وابستگی کاملی با بنیانهای فکری هر مکتب یا اندیشمند صاحب آن روش دارد. از اینرو، از هواداران نسبیتِ در مفاهیم و سوژهمحوران نمیتوان جز روشی «تفسیری» و «هرمنوتیکی» توقّع داشت. البته روشهای زیادی در باب مطالعه در علوم اجتماعی و علوم انسانی یا علوم رفتاری مطرح است که به نظر میرسد باید این تعدّد و تنوّع روشی را به چند روش عمده، که گاه دو یا سه روش بیشتر نیست. احاله کرد.
اصولا «روشهای مادر» در تمام تحقیقات علمی را میتوان به دو روش تقسیم کرد؛ چنانکه افلاطون، «مادر انواع حکومتها» را نظام «پادشاهی» و «دموکراسی» میدانست و سایر شعب حکومت را همگی از این دو، منشعب میدانست. بنابراین، انواع روشها را میتوان منشعب از دو روش «عقلی» و «تجربی» دانست. پیش از این، اساساً دو روش عمده وجود داشت: روش «نقلی»، روش «عقلی». «روش تجربی» را به عنوان یک رویکرد متأخّر، باید در کنار دو روش دیگر قرار دهیم. اما با پیدایش مکاتب فلسفی جدید و رواج تشکیک در مبانی روش عقلی و به دنبال آن، گسترش نوعی هرج و مرج در اصول موضوعه فکر و اندیشه، روشهای متعدّد دیگری در کنار و یا بر خرابههای روش عقلی سر برآوردند، هرچند روشهای هرمنوتیکی و مباحث مطرح شده در این مباحث کاملا جدید است؛ زیرا به عبارتی، میتوان آنها را برآمده از سرخوردگی از روشهای تجربی از یک سو، و واکنش نسبت به اعتبار عقل ابزاری مدرنیته از سوی دیگر، دانست.
روششناسی فلسفه سیاسی
به دلیل آنکه فلسفه سیاسی دارای مباحث ویژه و خاصی است که در دیگر عرصههای علوم مورد بررسی قرار نمیگیرد، پس میتوان ادعا کرد که پرداختن به چنین مسائل و مباحثی با روش خاص خود همراه است. اگر میان روش و روششناسی تفاوت قایل باشیم ـ که حق هم همین است ـ باید بگوییم: روش فلسفه سیاسی مبتنی بر برهانهای عقلی و استدلالهای منطقی است؛ یعنی از یک سلسله گزارههای غیرقابل تردید شروع میشود و به دستورهای عملی برای تأمین زندگی سیاسی افراد در جامعه ختم میگردد. میان این دو سر طیف، یعنی اصول بدیهی اولیه تا احکام و قوانین کاربردی، و یا دستکم ترسیم اصول حاکم بر قوانین اجرایی، انبوهی از مسائل قرار دارد که فلسفه سیاسی با روش خاص خود ـ یعنی روش برهان و استدلال ـ متکفّل پرداختن به آنهاست.
فلسفه سیاسی دارای یک مبنای اساسی است: درصدد است تا از چشماندازی عقلی به مباحث بنیادین سیاست بپردازد. فلسفه سیاسی در صدد است تا با روش قیاس برهانی، به بررسی مسائل سیاسی بپردازد. به طور حتم، در این روش، از «نقل» استفاده نخواهد شد. باید یادآوری کرد که آنچه روش علم سیاست یا اندیشه سیاسی است بسیار متفاوت با چیزی است که روش فلسفه سیاسی به شمار میآید. در این بین، یکی از شایعترین روشها برای بررسی روششناسی فلسفه سیاسی این است که به دیدگاهها و به طور کلی، فلسفه سیاسی فیلسوفان و اندیشمندان سیاسی مراجعه کنیم. در این زمینه، دستکم میتوان آنها را در مقاطع زمانی مشخّص، که هر دوره و مقطع از دوره قبل و بعد از آن با ویژگیهای منحصر به فردی متمایز است، دستهبندی کرد و سپس به ارائه روش خاص هر فیلسوف سیاسی در درون دوره ویژه خود پرداخت و تفاوت دیدگاه او را با همقطارانش وی در درون یک دوره خاص دیگر و در سطحی بالاتر و تفاوت هر مقطع و دوره را با مقاطع و دورههای قبل و بعد از آن بیان نمود.
این کار فقط به توصیف روشهای مورد کاربرد فیلسوفان سیاسی گذشته و معاصر نظر دارد و صرفاً میتواند با تحلیل و یا نقد روشهای آنان همراه باشد. هرچند همین مقدار هم میتواند کار سترگی باشد، اما شیوه بهتر، که این نوشتار آن را دنبال میکند، آن است که به طور جداگانه و با لحاظ کردن ضوابط و اصول حاکم بر فلسفه سیاسی، که از جمله مهمترین آنها روش «عقلی» است، به تدوین روششناسی فلسفه سیاسی بپردازیم. اساساً برخی بر این باورند که هیچ روش ثابتی وجود ندارد و ما دایم در حال تکمیل روشهای گذشته و یا حتی در حال ابداع روشهای نوین برای اندیشهورزی هستیم. این بدان معناست که توجه به روششناسی نباید ما را از اصل هدف، که همان تعقّل و اندیشه پیشبرنده است، غافل نماید.
به هر روی، اشتغال روششناسانه توجه ما را از مسائل جوهری به مسائل روششناختی معطوف میکند، به گونهای که همواره در حال تکمیل روشهای چگونگی انجام کارها هستیم، بیآنکه حتی به طور ناقص، آن را انجام دهیم. بنابراین، دریافت یگانهای از روش علمی پذیرفتنی نیست و در واقع، چیزی به نام «روش علمی خاص» وجود ندارد. تنوّع روشها یکی از زمینههای پیشبرد خلّاقیت و نوآوری است که غالباً با مخالفت منطقدانان و روششناسان ارتدکس مواجه میشود. روششناسی همیشه با این خطر رو به روست که برای پیشبرد علم، تنها به بینش خاص خود بسنده کند و از تنوّع سازوکارهای تولید علم غفلت ورزد. «روش» به معنای به کار بستن منظّم و مو به موی دستورالعملهای مشخص نیست. «روش» مجموع ساده فنونی نیست که باید آن را همانطور که هست به کار برد، بلکه منظور از «روش» بینش کلی ذهنی است که در مورد هر کار تحقیقی باید آن را از نو ابداع کرد. در روش تحقیق، بر فرایندهایی همچون مفهومسازی به منزله فرایندی جوهری و مبتنی بر تخیّل خلّاق تأکید نمیشود. ارزش واقعی یک مفهوم در توانایی اکتشافی آن، یعنی در کمکی است که به ما در کشف و در فهمیدن میکند. این کارکرد اکتشافی به سادگی، از روشهای قیاسی و استقرایی مفهومسازی حاصل نمیشود و باید به دنبال شیوههای خلّاق مفهومسازی بود. 15
البته باید یادآور شد: همان قدر که تنوّع و ابداع میتواند ما را به خلّاقیت و شکوفایی وادارد، میتواند ما را گرفتار نسبیت در روش نماید و یا از هدف اساسی خود، گامی به قهقرا ببرد. اساساً تنوّع و ابتکار در روششناسی نمیتواند به معنای التقاط یا نسبیت تفسیر شود. تأکید پی در پی ما بر این نکته متمرکز است که هر روشی مبتنی بر مبانی نانوشته یا ناگفتهای است که بدون توجه به آنها، نمیتوان حتی خود روش را شناخت. به هر حال، شاید بتوان ابتکاری به خرج داد و به روششناسی بدیعی در فلسفه سیاسی دست یافت. نویسنده بر این باور است که با وجود آنکه تلاش متفکران و فیلسوفان سیاسی در هر عصر و دوره و در تمام مقاطع زمانی و از لحظهای که اندیشه و فلسفه سیاسی مکتوب به دست افلاطون در قالب 34 رساله به ثبت رسیده، درخور اعتنا و شایسته تقدیر است و اساساً هر اندیشمندی در خطی ممتد از اندیشه جای میگیرد که درصدد تکمیل و پویایی اندیشه و احتمالا برطرف کردن نواقص و اصلاح معایب آن است. اما باید دانست که ورای اندیشه اندیشمندان و جدا از فلسفه فیلسوفان سیاسی، میتوان به برخی تعریفها از موضوعات و تبیینهایی از مسائل و وجودِ مسائلی بدیهی و مشخص و پاسخهای احتمالی چشم دوخت که در عرصه فلسفه سیاسی، روش پرداختن به موضوعات و مسائل و رسیدن به نتیجه مطلوب و درخور، میتواند به عنوان روش فلسفه سیاسی شناسایی شود. هموار چنین نیست که به دنبال بحرانها، راه حلهای علمی و اندیشهای هم به وجود آید، زیرا در برخی مواقع، ابداع و ابتکار اندیشمند به طرح پرسشی میانجامد که واقعیت بیرونی ندارد و در پی آن، راه حلی مطمئنی هم برای آن طلب میشود. پس اندیشه هرچند در مواقع بحران، جلوه بیشتری دارد و با کنجکاوی بیقرارانه به حل معضل دست میزند، اما این تنها مبنای خلق اندیشه و فکر نیست، بلکه ذهن خلّاق و اندیشه وقّاد یک دانشمند، اندیشمند و متفکر بیباک به خلق نظریه و تفکر منجر میشود.
روش فلسفه سیاسی شاید انطباقهایی با روش فیلسوفان سیاسی داشته باشد، اما هرگز در چارچوب نظری و کیهانشناسی و به طور کلی، وجودشناسی خاصی نمیگنجد. اگر ما دست به تعریف بزنیم، اگر ما انسانشناسی، جهانشناسی و معرفتشناسی انسان را مورد مداقّه قرار دهیم و به مبنایی دست یابیم درباره فلسفه سیاسی هم به روش و بینشی معتقد خواهیم شد که گاه ممکن است انطباقهایی با فلسفه سیاسی اندیشمندان و فیلسوفان سیاسی مشخصی داشته باشد، اما به هر حال، به عنوان روششناسی در فلسفه سیاسی ـ به طور عام ـ قابل شناسایی خواهد بود.
پس ابتدا لازم است در قالب اصول موضوعهای که نیازمند تبیین و توضیح تفصیلی چندانی نیستند، مباحث ابتدایی و مبنایی خود را مطرح سازیم. البته باید متذکر شد که ورود به این مبحث از باب فلسفه سیاسی به طور عام است که در ضمن، میتوان به فلسفه سیاسی ـ اسلامی و روش ویژه آن هم اشاره کرد؛ شبیه کاری که فارابی انجام داد. پس اصول موضوعه یک فیلسوف سیاسی برای بحث از روش در فلسفه سیاسی، به انسانشناسی، معرفتشناسی، جهانبینی و کیهانشناسی وی و باور و معرفت و نگاه او به عالم ماورای طبیعت و به طور خاص، وحی و خداوند بستگی دارد. میتوان بحث از روش در فلسفه سیاسی را معطوف به شیوه بحث در فلسفه به طور عام دانست البته میتوان مدعی شد که فلسفه سیاسی به نوبه خود، حیات و پویایی جداگانهای دارد و دارای چارچوب نظری منسجمی در موضوع جهان، انسان و غایات او از چشماندازی فلسفی و سیاسی است.
اصول موضوعه فلسفه سیاسی
بیان تفصیلی در باب اصول موضوعه فلسفه سیاسی نیازمند تدوین کتاب یا دست کم، مقالهای جداگانه است و پرداختن بدان ما را از بررسی روششناسی فلسفه سیاسی دور میسازد. پس به اجمال به این امر پرداخته میشود. در ادامه، چند اصل مسلّم و خدشهناپذیر ارائه میگردد که قوام فلسفه سیاسی بر این اصول است:
یک اصل مربوط به هستیشناسی است. در یک نگاه ساده و اجمالی به جهان خلقت، میتوان به این نتیجه دست یافت که نظام عالم مبتنی بر تدبیر مدبّر دانایی است که تمام منظومههای هستی را در ارتباط با هم حفظ میکند و از فروپاشی عوالم گوناگون در درون این نظام بزرگ خلقت، جلوگیری مینماید. انکار ملحدان نسبت به وجود چنین مدّبری حکیم، جز از روی عناد و جحود نیست. این اصل در ارتباط با جایگاه دین در حوزه فلسفه سیاسی است.
به دنبال هستیشناسی، بحث «معرفتشناسی انسان» مطرح میشود. انسان موجودی است دارای قوّه بصیرت و آگاهی و اراده واختیار و این قوّه به عنوان ابتداییترین، اصلیترین و محوریترین نقطه تمایز وی از سایر موجودات عالم است. تأمّل در نهاد و سرشت انسان، از انسان نخستین گرفته تا واپسین انسان، تردیدی باقی نمیگذارد که در میان موجودات و بخصوص در میان حیوانات، تنها انسان است که برخوردار از قوّه فکر و عقل، آن هم در بالاترین سطح آن است. انسانها برای بهتر زیستن، از اندیشه خود بهره میگیرند و روز به روز به ابداعات و اختراعاتی دست مییابد که زندگی را برای آنها تسهیل مینماید. یکی از اختراعات بشر «زندگی دستهجمعی» آنهاست که در پرتو زندگی اجتماعی، دست یافتن به ضروریات زندگی و حتی فراتر از آن، دست یافتن به زندگی برتر و بهتر، سهلالوصولتر و امکانپذیرتر است. پس دومین اصل فلسفه سیاسی، «جایگاه عقل در زندگی جمعی انسانها» است.
کمترین توقّع خالق هستی از انسان این است که خدایش را عبادت کند. پس انسانها در رفتار و کردار و اندیشه، باید توجه به خالق خود را مدّنظر قرار دهند. از یک سو، انسانها برای خردوزری از عقل بهرهمند هستند، و از سوی دیگر، خردورزی آنها باید در راستای توجه به خداوند باشد؛ چرا که انسان در فکر و تأمّل و اندیشه هم باید خدامحور باشد. به طور کلی، باید به رابطه ارزش و پژوهش توجه داشت. آیا باید مطلقاً از پیشداوری در تحقیق برحذر باشیم؟ آیا اگر عقل خود و روش پژوهش خود را در چارچوبهای درست هنجاری محدود کردیم باز هم دچار پیشداوری شدهایم. به نظر میرسد ضرورت پرهیز از پیشداوری و هنجاری عمل کردن تا آنجاست که ما از دستیابی به حقیقت باز بمانیم. البته چنین محدودیتهای درستی بیش از آنکه محدودکننده باشد هدایتکننده است. اگر روش فلسفه سیاسی کاملا و صرفاً عقلی است باید بیان کنیم که جولان عقل در عرصه فلسفه سیاسی مبتنی بر تعهدی است که عقل به اصول و مبانی ارزشی و بخصوص خدامحوری دارد. عقل و جایگاه آن در فلسفه سیاسی، عنوان رکن اساسی تفکر و اندیشه فلسفی است؛ البته عقلی که مبتنی بر اصول و قواعد درست منطق باشد و با هنجارهای ارزشی، که فراتر از اندیشه و فکر آدمیان است و از طریق وحی ترسیم شده، هدایت شده باشد. پس روش عقلی هم یک اصل اساسی دیگر در فلسفه سیاسی است.
از اینرو، ارزیابی ما از روششناسیهای فیلسوفان سیاسی کاملا مبتنی بر ارزیابی و نقد و بررسی اصول موضوعه و مبانی هستیشناسی و معرفتشناسی انسانی است. مطالعه و بررسی کتابهایی که درباره فلسفه سیاسی و بیان و توضیح و تشریح دیدگاهها و آراء فیلسوفان سیاسی نوشته شده است و حتی مطالعه و بررسی دقیق و جامع متون اصلی فیلسوفان سیاسی مثل جمهور افلاطون، ما را به این نکته رهنمون میسازد که اساسیترین نقطه عزیمت در تدوین کتاب و شیوه تفکر هر فیلسوف سیاسی در تدوین فلسفه سیاسی خود، بر جهانبینی، انسانشناسی و معرفتشناسی انسان و غایتشناسی او مبتنی است. پس به راحتی با توجه به این نکته اساسی، میتوان شیوه هر فیلسوف و اصول و چارچوب فلسفه سیاسی هر یک را مشخص کرد.
وادی سخن، فکر، تأمّل، اندیشه، تفکر، تحقیق و تدقیق علمی و پژوهشی در سیاست، باید به سوی منطق اعتدال، اجتهاد و نوآوری ضابطهمند، تعقّل و عقلگرایی درست و معتبر روی آورد. بسیاری از سیاستها و مباحث عمدهای که در دنیای عملی و بیرونی سیاست نمود پیدا میکند برگرفته از دنیای اندیشه و به عبارتی، بسیار دقیقتر از دنیای فلسفه سیاسی است. پس باید به خطیر بودن وادی تأمّل فلسفی و تدقیق عقلی در مسئله سیاست توجه داشت. اینجاست که تقوای الهی و حفظ کرامت انسان و ارج نهادن به سرشت توحیدی او به ذهن اندیشناک پژوهشگر کمک میکند و عقلورزی او در محدوده درستی هدایت میشود و به نتیجه شایسته رهنمون میشود.
اصول موضوعه فلسفه سیاسی بسان اصول موضوعه هر علم و معرفت دیگری، باید مقدّم بر آن و در جایی دیگر، به تفصیل مورد بررسی قرار گیرد. اما اشاره به چند اصل مهم میتواند به تبیین دقیقتر مسئله کمک نماید: زندگی اجتماعی انسان، لزوم وجود ساختار و نظام سیاسی در جامعه، لزوم تبیین هدف و غایت سیاسی، و تبیین چگونگی ارتباط رعیّت با حاکمان برخی از این اصول است.
در پژوهش مختصری که انجام شد، معلوم گردید: بسیاری از منابع، اعم از مقالات و کتابهایی که در مورد روش و روششناسی در علوم اجتماعی و انسانی، بخصوص علوم سیاسی بحث کردهاند، بین فنون پژوهش و روششناسی خلط عمیقی صورت دادهاند، به گونهای که این فنون را با روش تحقیق یکسان انگاشتهاند. جالبتر اینکه ما کمتر به موردی برخوردیم که در آن به طور مستقل و از چشمانداز اندیشهای به موضوع «روش» پرداخته شده باشد. همواره نویسندگان پس از بحث کوتاه نظری در باب روش، بیصبرانه به سراغ انواع روشها و بخصوص فنون جمعآوری اطلاعات و پردازش آن و ارزیابی فنون تحقیق رفتهاند، در حالی که چالشبرانگیزترین نقطه بحث همان مباحث نظری در باب روش و روششناسی است که تأثیری مبنایی در جهت گیری روش در طول مباحث مطرح در یک مقاله، یک کتاب، یک تفکر، یک پارادایم و یک مکتب فلسفی و سیاسی دارد.
با پیدایش روشهای جدید در عرصه علوم، بخصوص در فلسفه، تلاطمی در روشهای معمول سابق ایجاد شد که گاهی شاهدیم که اساس موجودیت یک روش معتبر در زمان پیش از این با استدلالهای فلسفی و معرفتشناختی مورد تردید قرار میگیرد. این امر لزوم بهروزرسانی روشهای علوم، بخصوص، علم فلسفه سیاسی را گوشزد میسازد.
کارآمدی و محدودیت روش
هر روشی دارای کارآمدی و محدودیتهایی است. البته کارآمدی هر روش در درون علم و معرفتی که از آن روش بهره برده میشود از محدودیتهای آن بیشتر است. اگر بتوان روش تجربی را بهترین روش در علوم طبیعی و تجربی دانست، بهترین روش برای تبیین و تعریف گزارههای معرفتهایی همچون فلسفه سیاسی، «روش عقلی» است. روش عقلی حاوی ابزارهایی فراگیر و عام است که در حیطه کل فهم آحاد بشر کاربرد دارد، پیشفرضهای کمتری دارد و بتمامه در اختیار و در درون وسعت توان انسانها تعریف میشود. در مقایسه با «روش نقلی»، که مستلزم پذیرش پیشفرضهایی است و کاربرد آن درون دینی یا درون مذهبی است، روش عقلی دارای کاربردی عام و جهانشمول است. استناد به نقل یا تاریخ مستلزم پذیرش اصل تاریخ و قابلیت و اعتبار استناد به آن است. برای مثال، ابتدا باید تاریخ یونان و یا ایران باستان را معتبر دانست و ادلّه موجود در کتب تاریخی برای وقوع یک واقعه را پذیرفت تا بتوان به آن استناد کرد. در مورد ادیان و مذاهب هم همین مطلب هست؛ ابتدا باید وجود پیامبر و امام را اثبات کرد و پس از آن، حجیّت رأی و نظر و کردار آنها را به عنوان دلیل پذیرفت تا بتوان پس از آن، به راحتی به اقوال منقول از آنان استناد کرد. روش عقلی تمام این محدویتها را پشت سر گذاشته و برای همه بشریت، از هر دین و مذهب و مرامی، تبیین ارائه میدهد. شاید گاهی در تبیینهای عقلی، به تقابل عقل و نقل برسیم که در این صورت، پیروان هر دین و مسلکی طبیعتاً به دین خود عمل میکنند، اما باید یادآور شد که آنچه عقل سلیم و متعهد به آن رسیده است به یقین، تقابلی با نقل معتبر و خدشهناپذیر ندارد.
استفاده از همه روشها به معنای محروم نکردن خویش از منابع و روزنههایی به سوی معرفت، بخصوص در موضوع مورد بحث، یعنی معرفت سیاسی است. ولی به هر حال، باید تذکر داد که فلسفه سیاسی دارای رویکردی فلسفی و وجودشناسانه است و به همین دلیل، روش بحث و تحقیق و مباحثه در آن، مبتنی بر برهان و قیاس و تعقّل و اندیشهورزی است. اینکه ما در علوم سیاسی در صدد باشیم تا مشخصهها و ویژگیها و روش «علم» به معنای «ساینس»16 را جاری کنیم، تلاش مذبوحانهای است که شاید بیثمر باشد و دستکم، دستاورد اندکی به همراه دارد.
اگر از دانشمندان علوم سیاسی بخواهیم تا روش علمی دقیقی را در تحقیقات خود لحاظ کنند و از آنها بخواهیم تا پژوهش خود را در قالب فرضیههای قابل آزمون صورتبندی کنند، کار بیهوده و عبثی انجام دادهایم. سرشت علوم سیاسی و به طور کلی، علوم انسانی و اجتماعی آکنده از آزمونناپذیری و تجربهناپذیری است. ماهیت این علوم به گونهای است که باید از مفاهیم کیفی ـ نه کمّی ـ بهره بگیرند. اساساً ابتدا باید تکلیف خود را با علم بودن یا معرفت بودن علوم سیاسی روشن کنیم ـ که این امر نیازمند بحث مفصّلی در باب خاستگاه علوم و بخصوص فلسفه علم است در این صورت است که میتوان پی برد آیا تلاش کسانی که در صدد ریاضی کردن علوم سیاسی هستند درست است یا نه.
چرا علم سیاسی سرآمد دیگر علوم است؟ چون از تناسب و گستردگی برخوردار است، به گونهای که هیچیک از علوم دیگر نمیتواند با آن برابری کند؛ هم از تمامی پژوهشهای دیگر گستردهتر است و هم تأثیر اساسیتر و مستقیمتری بر رفتار انسان دارد. یک نظریهپرداز سیاسی میکوشد تا با قرار دادن سیاست در چشماندازی گسترده، تصویر جامعی به مخاطب خود ارائه دهد. او به ویژه در سایه مطالعاتش، در موضوعاتی همچون سرشت آدمی و دیگر خصوصیات جهان پیرامونش، که به منزله مواد خام مطالعه اوست، سیاست را توصیف میکند. 17
باید دست به «جنبش نرمافزاری» زد. این سخن بدان معناست که هرچند افلاطون در دنیای فلسفه سیاسی دارای جایگاه والایی است، اما باید گفت: ما به عنوان فرزندان زمان خویش، نمیتوانیم در فلسفه سیاسی افلاطون متوقف شویم. تمایز اساسی فلسفه سیاسی با دیگر شاخههای سیاست و علوم سیاسی در این است که فیلسوف سیاسی به جهان و هستی به صورت کل و یکپارچه مینگرد و با لحاظ کردن همه چیز، لب به سخن میگشاید. اینکه میبینیم سقراط، افلاطون و فارابی و سخنان و نوشتههای آنان ابدی شده و 2500 سال دوام آورده و هنوز هم همه از آن ارتزاق میکنند، بدین دلیل است که سخنان آنان بعد فناناپذیری و ریشه در ابدیت و همهشمولی و جهاننگری دارد. اصرار افلاطون برای پادشاهی فیلسوفان به خاطر این است که فیلسوفان اموری را لحاظ میکنند که شاید افرادی از قبیل تکنوکراتها اساساً به دلیل عملگرایی و واقعنگری افراطی، اصلا به آنها توجهی ندارند. فیلسوف حق همه چیز را در نظر میگیرد و از آن آگاهی دارد؛ چرا که از منظری هستیشناسانه، به وجود نظر میافکند. حق طبیعت و محیط زیست، حق مردم در قبال حکومت و آزادیهای مجاز و مشروع آنان، حق هدف و غایت سیاسی و تعیین خط مشیها در سمت و سوی هدف نهایی و در یک کلمه، حق وجود از اعلا مرتبه آن ـ یعنی وجود اعلا ـ تا پایینترین سطح آن ـ یعنی وجود هیولانی ـ را در نظر میگیرد.
روششناسی فلسفه سیاسی اسلامی
آیا اساساً میتوان فارغ از ایدئولوژی و توجه به دین، به تبیین پدیدههای طبیعی و اجتماعی و انسانی دست زد؟ آیا با تکیه بر «عقل تنها» میتوان اندیشه تولید کرد؟ در این میان، اشکالاتی را که بر عقل و عقلگرایی وارد شده است، چه باید کرد؟
ورود به بحث انسانشناسی و کاوش درباره ماهیت و سرشت انسان، از جمله تبیین جایگاه و دامنه نفوذ عقل در امور مادی و فرامادی، ورود به بحث پردامنهای است که موجب طولانی شدن بیش از حد این مقال خواهد شد. اساساً جدال صاحبنظران علوم انسانی بیشتر بر سر روشهاست. از اینرو، پیشرفت و سیطره علوم مادی، به ویژه علوم طبیعی، نیز انسانشناسان را به دستههای متعدد و غالباً متعارض تقسیم کرده است، به نحوی که میتوان آنها را در دو گروه بزرگ، «طبیعی مذهب» و مخالفان آن جای داد. بحث گستردهتر در باب روششناسی در فلسفه سیاسی، منجر به بحث درباره روششناسی در علوم انسانی و اجتماعی در برابر علوم طبیعی میگردد و مسلّماً در آنجا لازم میآید از بحث پردامنه «اپیستمولوژی» یا شناختشناسی و میزان معرفت انسانی و محدوده گسترش شناخت انسان سخن به میان آید.
برخی بر این باورند که در قرون زرّین تمدن اسلامی، که حکمای ما دانش یونانی را فراگرفتند و از آن هم فراتر رفتند، جای تعجب است که آن قسمت از فلسفه یونان، که از علم حکومت بحث میکرد، نزد ما رونق چندانی نیافت. شاید در مقابل ستمگرانی گوناگون، از خودی و بیگانه، که بر ما حکومت کردهاند، بحث در اساس و حدود قدرت و روشن کردن اذهان مردم، خالی از خطر نبود. آزادگانی که نمیخواستند به حکومت ستمگر تن در دهند و در پناه قدرت او کسب جاه و مال کنند، سلامت را در کنارهگیری میدیدند و دستکم خاموش میماندند. پس یکی از کارهای مهمی که باید صورت پذیرد آشنا کردن مردم با افکار سیاسی و اجتماعی و عادت دادن آنها به تفکر اجتماعی است.
از یک سو، روششناسی جدید بر یک هسته مرکزی اصول منطقی مثل اصل «امتناع تناقض»، «طرد شق ثالث» و «اینهمانی» مبتنی است که نظام معرفتشناسی هم بر آن بنا شده است. این اصول غیرقابل تردید است و بنیاد تمام گزارههای دیگر قرار میگیرد. و از سوی دیگر، فلسفه اسلامی نمونهای از بنیادگرایی ـ در مقابل انسجامگرایی ـ است. «سیاست اسلامی» تعقّل سیاسی در قالب فلسفه سیاسی است که بر همّت بلند فیلسوفانی همچون ابونصر فارابی، ابوالحسن عامری نیشابوری و ابوعلی سینا بنا گذاشته شده است. اساساً اختلاف نظر اساسی فلاسفه سیاسی بر سر مسائل عمده فلسفه سیاسی به اختلاف نظر درباره چگونگی نگرش به نهاد آدمی باز میگردد. از اینرو، چهار محور اساسی در طبع بشر این است که آیا انسان موجودی فردگراست یا جمعگرا؟ سیاسی است یا غیرسیاسی؟ عقلانی است و آزاد یا غیرعقلانی و مجبور؟ و در نهایت اینکه کمالپذیر است یا کمالناپذیر؟
از یک سو، برخی بر این باورند که ما هرگز نباید از دین توقّع داشته باشیم که به ما فلسفه سیاسی بیاموزد. دین، دین است؛ برای هدایت انسان آمده تا او را در زندگی دنیایی راهنمایی کند و سعادت مادی و ابدی را برای او به ارمغان آورد. اما اینکه از دین توقّع اقتصاد، سیاست، روانشناسی و دیگر علوم رایج در دنیا را داشته باشیم توقّع گزافی است. دین شاید به ما نکاتی را برای هدایت به سوی سعادت ابدی ارائه دهد، اما نباید از این توقّع فلسفه اسلامی یا روانشناسی اسلامی داشته باشیم. پس «علم دینی» معنا ندارد.
در مقابل این سخن، میتوان گفت: اگر دین در این زمینهها سخنی نداشته باشد کامل نیست، در حالی که بارها بیان شده است: دین کامل است و تا پایان عالم ادامه دارد و برای هدایت بشر و همگام با تمام پیشرفتهای مادی و فنی و علمی بشر خواهد ماند و به ایفای نقش خود خواهد پرداخت.
باز شاید چنین به نظر برسد که کامل بودن دین صرفا در جنبه هدایتگری است، نه اینکه هر قدر بشر پیشرفت کند و به علوم جدید دست پیدا کند ما در قالب عالم دینی بتوانیم نوع اسلامی آن علم را هم ارائه دهیم. مسلّماً ریاضیات اسلامی معنا ندارد هرچند برخیها ادعا کردهاند که اگر مبنای فکری و اندیشهای ما اسلامی شد آنگاه ریاضی هم از چشمانداز اسلامی پا به عرصه وجود خواهد گذاشت. این عده با قاطعیت، بر این باورند که اگر مبانی و اصول دینی حاکم باشد آنگاه حتی علم ریاضیات هم بر اساس آن شکل خواهد گرفت و دیگر شاید متفاوت از علمی باشد که بر اساس مبانی غیر دینی انسجام یافته است. هرچند این سخنان را در زمینه علوم اجتماعی و علوم انسانی و متافیزیک با قاطعیت بیشتری میتوان مطرح کرد، اما قدری افراطی به نظر میرسد.
حال چه باید گفت؟ در داوری میان این دو دیدگاه، سخن نهایی چیست؟ مقدّمه مطلب اینکه مگر علوم اجتماعی چیست؟ هر شاخه آن منظومهای است از مفاهیمی که در نظریههای آن به کار گرفته میشود و معیارهایی برای آزمون و تطبیق نظریه ارائه میدهد. آیا دین نمیتواند دست به مفهومسازی زده، بر اساس قواعد و اصول خود، در زمینه انسانشناسی، جهانشناسی و معرفتشناسی به طرّاحی نظریه اقدام کند؟ بعید به نظر نمیرسد که چنین باشد. اینکه به طور منسجم چنین کاری صورت نگرفته، این نشان از فقدان ظرفیت و قابلیت دین نیست. آیا امکان دارد که در درون فلسفه سیاسی، از فلسفه سیاسی اسلامی دم بزینم؟ اساساً «فلسفه سیاسی اسلامی» یا «فلسفه سیاسی در اسلام» چه ممیّزات و شاخصههایی دارد که دیگر رهیافتهای نظری و اندیشهای نمیتواند پوششدهنده آن باشد؟
اگر بتوان از «فلسفه اسلامی» دم زد، پس به یقین میتوان از «فلسفه سیاسی» اسلامی هم سخن گفت. یکی از بزرگان عرصه فلسفه بر این باور است که «فلسفه اسلامی» یعنی فلسفهای که به نوعی، با اسلام مناسبت دارد. این مناسبت ممکن است به یکی از شیوههای ذیل باشد: اسلام به رشد این فلسفه کمک کرده است؛ این فلسفه برای تبیین عقاید اسلامی مفید بوده است؛ این فلسفه در دوره اسلامی رشد کرده است؛ یا علل دیگری که ما در اینجا در صدد تبیین و پیگیری آن نیستیم.
به طور خلاصه، به نظر میرسد مراد از «فلسفه اسلامی»، سلسله مباحثی است که بر اساس روش عقلی و با توجه به مبانی اسلامی مطرح میشود. به عبارت دیگر، «فلسفه اسلامی» یعنی فلسفهای که نحوه پردازش مباحث در آن با توجه به بنیادهای اصیل اعتقادی دین مبین اسلام صورت گرفته است. اندیشیدن در درون فلسفه اسلامی بدین معناست که برای مثال، فیلسوف مسلمان هرگز به گزارهای حکم نخواهد کرد که با توحید یا معاد در تضاد باشد. به نظر میرسد مهمترین وجه اسلامی بودن فلسفه در این نکته نهفته است، وگرنه اینکه اسلام برخی موضوعات همچون «ملائکه» را برای فلسفه مطرح کرده است، یا دین اسلام یک سلسله مفاهیمی را مطرح کرد و فلاسفه برای تبیین عقلانی آن برهان اقامه کردند، 18 دلیل عمدهای بر اسلامی بودن فلسفه نخواهد بود.
بنابراین، فلسفه سیاسی اسلامی هم بدین معناست که در این علم، مبنا و اساس مباحث برگرفته از اصول اسلامی و خط مشیهای دین مبین اسلام است که البته مهمترین وجه آن نیز اسلامی بودن روش در فلسفه سیاسی اسلامی است؛ روشی که عقلی است، اما عقل متعهدی که در چارچوب اصول کلی اسلام به کار گرفته میشود و به تولید فکر و اندیشه اقدام میکند. پس اینکه یک سلسله مباحث عقلانی داریم که ناشی از اسلام است و به عبارت دیگر، اگر اسلام اینها را (مثل بحث «ولایت فقیه») مطرح نمیکرد، ما عقلمان را در این راه به کار نمیگرفتیم، نمیتواند دلیل کافی باشد که فلسفه سیاسی را اسلامی بدانیم.
به طور خلاصه، به نظر میرسد فلسفه سیاسی اسلامی چیزی بیش از این باشد؛ یعنی هنر فلسفه سیاسی اسلامی به این نیست که موضوعاتی را که اسلام برایش طرح کرده است مورد بحث و بررسی قرار میدهد، بلکه اسلامیت فلسفه سیاسی اسلام به این است که مبانی و پیشفرضهایی که بر اساس آنها میتوان وارد بحث از فلسفه سیاسی شد، توسط اسلام تعیین شده است؛ یعنی اگر گفته شده روش فلسفه سیاسی عقلی است، به این معنا نیست که عقل بدون هیچ معیار و مبنایی به اندیشهورزی میپردازد، بلکه عقل در فلسفه سیاسی اسلام عقلی متعهد است که از درون فلسفه سیاسی به نهیلیسم و پوچگرایی منتهی نمیشود. «عقل متعهد» یعنی: آنچه انسانشناسی و معرفتشناسی و جهانشناسیاش برگرفته از دین مبین اسلام است.
مراجعه به متون اصیل فلسفه سیاسی
لازم است در پایان این نوشتار، به یک نکته مهم اشاره شود: یکی از اقدامات اساسی در زمینه فلسفه سیاسی، که مورد غفلت واقع شده، این است که پیش از اندیشهورزی و تأمّل و نظریهپردازی در باب فلسفه سیاسی، که مبتنی بر روش عقلانی است، باید ابتدا تمام یا دستکم بخش زیادی از آثار کهن فلسفه سیاسی را مطالعه کرد؛ چرا که پژوهش و جستار در اندیشههای سیاسی، ابزار تفکر منطقی درباره مسائل کلان تفکر سیاسی را فراهم میآورد. پس لازم است بر سیره طرفداران مکتب «سنّتگرایان علم سیاست»، ابتدا میراث فلاسفه بزرگ دنیای سیاست را مورد مطالعه دهیم و آنگاه برای فلسفیدن سیاسی اقدام کنیم. اسپریگنز معتقد است: آثار خداوندان اندیشه سیاسی، به دلیل آنکه به مسائل همیشگی انسان پرداخته، برای انسان امروز معتبر و مفید است. او بر این باور است که پژوهشگر کوشنده باید با مراجعه مستقیم به منابع اصلی نظریات سیاسی، به یاری جستن از مفاهیم و معیارهای موجود در اندیشه سیاسی گذشتگان دست بزند تا بتواند از سردرگمی اوضاع سیاسی زمان حاضر سر درآورد. اگر قرار باشد که جامعه مورد مطالعه از وضع «جنگ همه علیه همه» فراتر برود، قطعاً سیاست چیزی بالاتر از مبارزه برای قدرت است. اساساً «جامعه سیاسی» یا اجتماعی مدنی، یک تکاپوی انسانی پر معناست که مخلوق تعمدّی بشر است و برای به انجام رساندن اهداف مهم و عملی تشکیل شده و اداره میشود. از اینرو، اهداف نهایی سیاست از نیازهای زندگی بشر سرچشمه میگیرد. 19
محتوای اصلی فلسفه سیاسی آثار فلاسفه بزرگ سیاسی است. البته میان فلسفه سیاسی و تاریخ فلسفه سیاسی تمایز وجود دارد. پس مطالعه تاریخ فلسفه سیاسی به معنای مطالعه فلسفه سیاسی نیست. ویژگی اصلی فلسفه سیاسی دل نگرانی برای کیفیت زندگی کل جامعه سیاسی است. از اینرو، مفاهیم عمده در فلسفه سیاسی عبارت است از: ماهیت حکم و آمریت، اطاعت و بیعت، ماهیت و ضرورت غایت جامعه و دولت، علت و چگونگی تشکّل انسان، عدالت، آزادی و برابری، طبیعت و نهاد انسان. با دنبالهروی از روش متفکران برجسته، میتوان علم اندوخت. باید از طریق پیروی از الگوی کاردانان شناخته شده و نه از طریق مطالعه چند کتاب انتزاعی درباره اصول و روش، پی برد که چگونه باید گیاهشناس، فیزیکدان، یا نظریهپرداز سیاسی شد. 20
محاسن آثار سنّتی فلسفه سیاسی
1. دستاوردهای کاملی هستند، گرچه تماماً راهحلهای نظام یافتهای نیستند.
2. مقایسهپذیرند، اما باید با تلاش و صرف وقت فراوان، رمزهای آنها را شکافت و دریافت که مباحث و موضوعات آثار نظریات سیاسی کاملا پرمعناست و مشمول مرور زمان نمیشود.
3. یکی از اساسیترین تجلّیات کوشش بشر برای منطقی بودن در قالب آثار کلاسیک فلسفه سیاسی نمود یافته است؛ چون انسان در آنها تلاش دارد به موجودی تبدیل شود که زندگی روزمرّهاش توسط عقل اداره میشود. 21
بنابراین، برای درک اهمیت و محتوای نظریات سیاسی، هیچ روشی نمیتواند جای مطالعه مستقیم آثار را بگیرد. مطالعه مستقیم متون نظریات سیاسی به جنبههایی روشنکنندهای که شارحان صرفاً به آنها اشاره میکنند، حیات میبخشد.
گرچه افلاطون و ارسطو به صراحت بیان میکردند که روش علومِ کاملا مجرّد همچون ریاضیات را نمیتوان در مطالعه سیاست به کار گرفت و ارسطو نیز سیاست را در حوزه عقل عملی میدانست، اما تلاش گستردهای صورت میگیرد تا از عصر نوزایی به بعد، علوم سیاسی را یک علم انسانی بریده از فلسفه جلوه دهند، ولی حرکت مجدّد به سوی سنّت فلسفی و داغتر شدن بحثهای فلسفه سیاسی، حکایت از بازگشت به سیره گذشتهای دارد که توسط سقراط و افلاطون و ارسطو پایهریزی شد.
نتیجهگیری
امروزه در محافل آکادمیک و در میان متفکران و نظریهپردازان دنیای سیاست، از «فلسفه سیاسی» به عنوان شاخهای مستقل در کنار دیگر عرصههای تفکر و اندیشه یاد میشود. به یقین، چنین علمی روششناسی خاص خود را میطلبد. با بررسی متون کلاسیک و آثار فخیم و برجسته فلسفه سیاسی غرب و اسلام، میتوان به استحصال روششناسی آنها اقدام کرد. در این صورت، حاصل تلاش به عنوان «روششناسی در فلسفه سیاسی» تلقّی خواهد شد؛ زیرا در آثار باستان، کلاسیک و معاصر به دنبال فلسفه سیاسی و روش آن بودهایم. اما این نوشتار، بر آن بود تا فارغ از دیدگاه خاص هر یک از فلاسفه سیاسی، به تعریف و تبیین «روششناسی فلسفه سیاسی» دست یابد.
اساساً از «روش» به عنوان اصلیترین شاخصه و معیار معتبر در هر علم یاد میشود. «روش» یعنی: شیوه راهبردی نظریهپرداز که با آن قلم زده و اقدام به تولید فکر و اندیشه نموده است. به یقین، فلسفه سیاسی مبتنی بر روش عقلی است. به عبارت دیگر، فیلسوف سیاسی با تکیه بر جهانبینی و معرفتشناسی خاص خود و بر اساس نوع تلقّیاش از دنیای نظری سیاست و با استفاده از روش عقلی، دست به کار شده و فلسفه سیاسی تدوین مینماید. البته در دنیای اسلام و با تکیه بر جهانبینی خاص آن و معرفتشناسی ویژه از انسان و جهان، تفاوت شگرفی را در مبنا و جلوه عینی آن، شاهد خواهیم بود. باید اذعان کرد که روش در اینجا همچنان عقلی است؛ یعنی تمامی مطالب و نظریهپردازیها با استفاده از ابزار «عقل ـ البته نه عقل ابزاری ـ صورت میگیرد. پر واضح است که تلقّی یک فیلسوف مسلمان از عقل کاملا متفاوت از کسانی خواهد بود که از دین و آیین دیگری هستند یا اصولا بریده از عالم ماورا بوده و یا چندان نقشی برای متافیزیک در شئون زندگی خود ـ و البته در عقلگرایی و خردورزی خویش ـ قایل نیستند.
فیلسوف مسلمان با سیراب شدن از سرچشمه دین و وحی و با استفاده از عقل متعهد و پایبند به اصول انسانی و دینی و فارغ از خطاهای فاحش خردورزی دیگران، دست به فلسفیدن سیاسی میزند. پس باید توجه نمود که روش همچنان عقلی است، اما برایند این عقلورزی کاملا متفاوت است. بی آنکه انحرافی از محتوای فلسفه سیاسی به سوی عرصههای دیگر علوم، که دارای روش و شیوه متفاوت است، صورت پذیرد فیلسوف سیاسی مسلمان به تدوین فلسفه سیاسی اقدام میکند. خروج از محتوای فلسفه سیاسی ممکن است در قالب اندیشه سیاسی، کلام سیاسی و حتی فقه سیاسی صورت گیرد. در زلالی اندیشه و ناب بودن آن و در عین حال، برخوردار بودن از شیوه عقلی محض، میتوان از فارابی به عنوان یک مثال تام و تمام دم زد.
فهرست منابع
الف) کتابها
اتسلندر، پیتر؛ روشهای تجربی تحقیق اجتماعی؛ بیژن کاظمزاده، مشهد: آستان قدس رضوی، معاونت فرهنگی،. 1371
اسپریگنز، تامس؛ فهم نظریههای سیاسی؛ فرهنگ رجایی، تهران: آگاه،. 1370
استنفورد، مایکل؛ درآمدی بر فلسفه تاریخ: هستی شناسی، شناخت شناسی، روششناسی؛ احمد گلمحمدی، تهران: نی،. 1382
اشتراوس، لئو؛ فلسفه سیاسی چیست؟؛ فرهنگ رجایی، تهران: انتشارات علمی فرهنگی،. 1373
باقر زاده، احد؛ روش تحقیق در علوم اجتماعی؛ قم: وثوق،. 1383
بشیریه، حسین؛ عقل در سیاست: سی و پنج گفتار در فلسفه، جامعه شناسی و توسعه سیاسی؛ تهران: نگاه معاصر،. 1382
بلوم، ویلیام تی؛ نظریههای نظام سیاسی: کلاسیکهای اندیشه سیاسی و تحلیل سیاسی نوین؛ احمد تدین، تهران: آران،. 1373
پالمر، مونتی و اشترن، لاری و گایل، چارلز؛ نگرشی جدید به علم سیاست؛ منوچهر شجاعی، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه،. 1367
پوپر، کارل ریموند؛ اسطوره چارچوب) در دفاع از علم و عقلانیت (؛ علی پایا، تهران: طرح نو،. 1379
پوپر، کارل ریموند؛ جهان باز و دشمنانش؛ عزتالله فولادوند، تهران: خوارزمی،. 1364
پوپر، کارل ریموند؛ حدسها و ابطالها: رشد شناخت علمی؛ احمد آرام، تهران: شرکت سهامی انتشار،. 1363
پوپر، کارل ریموند؛ منطق اکتشاف علمی؛ احمد آرام، تهران: سروش، 1372
پولادی، کمال؛ از دولت اقتدار تا دولت عقل در فلسفه سیاسی مدرن؛ تهران: مرکز،. 1380
پی، ارل؛ روشهای تحقیق در علوم اجتماعی؛ رضا فاضل، تهران: سمت،. 1381
تیندر، گلن؛ تفکر سیاسی؛ محمود صدری، تهران: علمی و فرهنگی،. 1374
چالمرز، آلن؛ چیستی علم) درآمدی بر مکاتب علم شناسی فلسفی (؛ سعید زیباکلام، تهران: علمی و فرهنگی،. 1374
چیلکوت، رونالد؛ نظریههای سیاست مقایسهای؛ وحید بزرگی، علیرضا طیب، تهران: موسسه خدمات فرهنگی رسا،. 1377
حافظ نیا، محمدرضا؛ مقدمهای بر روش تحقیق در علوم انسانی؛ تهران: سمت،. 1381
حافظنیا، محمدرضا؛ مقدمهای بر روش تحقیق در علوم انسانی؛ تهران: سمت،. 1380
حشمتزاده، محمدباقر؛ مسایل اساسی علم سیاست؛ تهران: موسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر،. 1380
خلیلی شورینی، سیاوش؛ روشهای علمی تحقیق در علوم انسانی؛ تهران: یادواره کتاب،. 1375
داوری اردکانی، رضا؛ درباره علم؛ تهران: هرمس،. 1379
دکارت، رنه؛ گفتار در روش؛ محمدعلی فروغی، تهران:. 1342
دورتیه، ژان فرانسوا؛ علوم انسانی گستره شناختها؛ مرتضی کتبی و دیگران، تهران: نی،. 1382
دوورژه، موریس؛ روشهای علوم اجتماعی؛ خسرو اسدی، تهران؛ امیرکبیر،. 1375
راین، آلن؛ فلسفه علوم اجتماعی؛ عبد الکریم سروش، تهران: علمی و فرهنگی،. 1367
رودی، کارلتون و دیگران؛ آشنایی با علم سیاست؛ ج _1تهران: امیر کبیر، دوم،. 1351
روزنتال، فرانس؛ نفوذ علوم یونان باستان در اسلام؛
ژری ارس، هانری؛ بررسی راههای شناخت علم، شبه علم و علم دروغین؛ عباس باقری، تهران: نی،. 1379
سریعالقلم، محمود؛ روش تحقیق در علوم سیاسی و روابط بینالملل؛ تهران: نشر و پژوهش فرزان روز،. 1380
سزگین، فؤاد؛ گفتارهایی پیرامون تاریخ علوم عربی و اسلامی؛ محمدرضا عطایی، مشهد: آستان قدس رضوی،. 1371
سی. ای. موزر و جی، کالتون؛ روش تحقیق در علوم اجتماعی؛ کاظم ایزدی، تهران: کیهان،. 1374
شاله، فلیسین؛ شناخت روش علوم یا فلسفه علمی؛ یحیی مهدوی، تهران: دانشگاه تهران،. 1347
طاهری، ابوالقاسم؛ روش تحقیق در علوم سیاسی؛ تهران: قومس،. 1380
طباطبایی، سید جواد؛ درآمدی فلسفی بر تاریخ اندیشه سیاسی در ایران؛ تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی وزارت امور خارجه،. 1367
عاملی، حشمتالله؛ مبانی علم سیاست؛ تهران: کتابخانه ابن سینا،. 1346
فروند، ژولین؛ آراء و نظریهها در علوم انسانی؛ علی محمد کاردان، تهران: مرکز نشر دانشگاهی،. 1362
کاظمی، سید علی اصغر؛ روش و بینش در سیاست: نگرش فلسفی، علمی و روش شناختی؛ تهران: موسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه،. 1374
کپالا، سرانا؛ روششناسی تطبیقی در علوم اجتماعی؛ رحیم فرخنیا، گناباد: مرندیز،. 1373
کریپندورف، کلوس؛ تحلیل محتوا مبانی روششناسی؛ هوشنگ نایبی، تهران: نی،. 1383
کیوی، ریموند و کامپنهود، لوک وان؛ روش تحقیق در علوم اجتماعی) نظری و عملی (؛ عبدالحسین نیکگهر، تهران: فرهنگ معاصر،. 1370
گولد، جولیس و کولب، ویلیام ال.؛ فرهنگ علوم اجتماعی؛ جمعی از مترجمان، محمدجواد زاهدی مازندرانی) ویراستار (، تهران: مازیار،. 1376
لیتل، دانیل؛ تبیین در علوم اجتماعی درآمدی به فلسفه علم الاجتماع؛ عبدالکریم سروش، تهران: صراط،. 1373
لیدمان، سون اریک؛ تاریخ عقاید سیاسی از افلاطون تا هابرماس؛ سعید مقدم، تهران: دانش ایران،. 1379
مارش، دیوید و استوکر، جری؛ روش و نظریه در علوم سیاسی؛ امیر محمد حاجی یوسفی، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی،. 1378
مارکوزه، هربرت؛ انسان تک ساحتی؛ محن مؤیدی، تهران: امیر کبیر،. 1363
مانهایم، کارل و ریچ، ریچارد؛ روشهای تحقیق در علوم سیاسی: تحلیل تجربی؛ لیلا سازگار، تهران: مرکز نشر دانشگاهی،. 1377
محمد امزیان، محمد؛ روش تحقیق علوم اجتماعی از اثباتگرایی تا هنجارگرایی؛ عبدالقادر سواری، قم: پژوهشکده حوزه و دانشگاه، المعهد العالمی للفکر الاسلامی،. 1380
مدنی، سید جلالالدین؛ مبانی و کلیات علوم سیاسی؛ جبیجاج،. 1372
مک نیل، پاتریک؛ روشهای تحقیق در علوم اجتماعی؛ محسن ثلاثی، تهران: آگاه،. 1376
نبوی، بهروز؛ مقدمهای بر روش تحقیق در علوم اجتماعی؛ تهران: کتابخانه فروردین،. 1367
نراقی، یوسف؛ روششناسی علوم اجتماعی؛ تهران: انتشار،. 1365
نصیری، منصور؛ روششناسی علم و الهیات؛ قم: مرکز انتشارات موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی) ره (،. 1383
نوذری، حسینعلی؛ فلسفه تاریخ، روششناسی و تاریخنگاری؛ حسینعلی نوذری، تهران: طرح نو،. 1379
نوری کوتنایی، نظام الدین؛ روششناسی "متدولوژی"؛ جبی جاج: زهره،. 1357
هال، لویس ویلیام هلزی؛ تاریخ و فلسفه علم؛ عبدالحسین آذرنگ، تهران: سروش، دوم،. 1369
هومن، حیدرعلی؛ پایههای پژوهش در علوم رفتاری، شناخت روش علمی؛ تهران: سلسله،. 1366
وینچ، پیتر؛ ایده علم اجتماعی؛ تهران: سمت،. 1372
ب)مقالات
احمد وند، شجاع؛ فرایند تدوین معرفت شناسی و روششناسی فقه سیاسی شیعه؛ تهران: فصلنامه پژوهشنامه متین، ش _10بهار. 1380
افضلی، رسول؛ روششناسی در اندیشه سیاسی غرب؛ روزنامه انتخاب، 21و. 22/3/1379
الهاشمی، کامل؛ ارتباط فلسفه سیاسی و فلسفه الهی؛ محمدحسن معصومی، قم: فصلنامه حکومت اسلامی، ش _2زمستان. 1375
پزشکی، محمد؛ چیستی فلسفه سیاسی اسلامی؛ قم: فصلنامه علوم سیاسی، ش _17بهار. 1381
پزشکی، محمد؛ روش تفکر سیاسی بر اساس فیلسوفان مشّاء؛ قم: فصلنامه علوم سیاسی، ش _22تابستان. 1382
جهانبگلو، رامین؛ فلسفه سیاسی چیست؟؛ متن سخنرانی در 14اسفند ماه 1381در دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران، اینترنت: bashgah.net
حاجیحیدری، حامد؛ قواعد نوین نظریهپردازی در علوم اجتماعی مراحل اساسی اندیشه در فلسفه اجتماعی؛ رسالت،. 23/12/1382
حقیقت، سید صادق؛ آشفتگی مفاهیم سیاسی در ایران معاصر؛ قم: فصلنامه علوم سیاسی، ش _24زمستان. 1382
حقیقت، سید صادق؛ بحران روششناسی در علوم سیاسی؛ قم: فصلنامه علوم سیاسی، ش _22تابستان. 1382
حقیقت، سید صادق؛ نقدی بر روششناسی فلسفه سیاسی و علم سیاست؛ قم: فصلنامه علوم سیاسی، ش _23پاییز. 1382
حقیقت، سید صادق؛ نگاهی به فلسفه سیاسی در اسلام؛ فصلنامه حکومت اسلامی، ش _2زمستان. 1375
فیرحی، داود؛ روششناسی اندیشه سیاسی ابنرشد؛ تهران: مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی، ش _63بهار. 1383
فیرحی، داود؛ روششناسی اندیشه سیاسی در فلسفه غربِ تمدّن اسلامی؛ قم: فصلنامه علوم سیاسی، ش1382. _22
محمودی، سید علی؛ روششناسی در علم سیاست و فلسفه سیاسی) روش ارسطویی، دیالکتیک سقراطی، گفتمان فرانوگرایی (؛ تهران: ماهنامه اطلاعات سیاسی اقتصادی، شماره. 153154
مصباحیزدی، محمدتقی؛ فلسفه سیاسی اسلامی) گفتوگوی مجله پویا با آیتالله مصباح یزدی، (_9/4/1382قم: ماهنامه پویا.) متن این گفتوگو، هنوز منتشر نشده است (.
ملکیان، مصطفی؛ روششناسی در علوم سیاسی؛ گفتوگو با مصطفی ملکیان؛ قم: فصلنامه علوم سیاسی، ش _14تابستان. 1380
موتن، عبدالرشید؛ روششناسی اسلامی در علم سیاست؛ محمد شجاعیان، قم: فصلنامه علوم سیاسی، شماره _8بهار. 1373
نوروزی، محمدجواد؛ نظریهسازی در علوم اجتماعی: با تأکید بر نقش پیشفرض و پارادایم؛ قم: ماهنامه معرفت، شماره. 72
پى نوشت ها
1ـ بهاءالدین خرمشاهى، فرار از فلسفه، زندگینامه خودنوشت فرهنگى، تهران، جامى، 1377، ص 9.
2ـ آنتونى کوئنتین، فلسفه سیاسى، ترجمه مرتضى اسعدى، تهران، الهدى، 1371، ص 11.
3ـ لئو اشتراوس، فلسفه سیاسى چیست؟، ترجمه فرهنگ رجایى، تهران، علمى فرهنگى، 1373، ص 3.
4ـ عبدالرحمن عالم، تاریخ فلسفه سیاسى غرب: از آغاز تا پایان سدههاى میانه، تهران، وزارت امورخارجه، 1376، ص 15.
5ـ همان، ص 15.
6ـ عبدالرحمن عالم، تاریخ فلسفه سیاسى غرب: عصر جدید سده نوزدهم، تهران، تهران، وزارت امورخارجه، 1376، ص 15.
7ـ محمّدجواد نوروزى، فلسفه سیاست، قم، مؤسسه آموزشى پژوهشى امام خمینى (ره)، 1377، ص ؟؟؟
8ـ محمّدباقر حشمتزاده، مسائل اساسى علم سیاست، تهران، کانون اندیشه جوان، 1377، ص 47.
9ـ کریستیان دلاکمپانى، فلسفه سیاست در جهان معاصر، ص 290ـ293.
10. Method.
11. methodology.
12. procedure.
13ـ رونالد چیلکوت، نظریههاى سیاست مقایسهاى، ص 28.
14ـ سید صادق حقیقت، «بحران روششناسى در علوم سیاسى»، علوم سیاسى، ش 22، ص ؟؟؟
15ـ همان.
16. science.
17ـ تامس اسپریگنز، فهم نظریههاى سیاسى، ص 232ـ233.
18ـ محمّدتقى مصباح، «فلسفه سیاسى اسلامى؛ گفتوگو با آیةاللّه مصباح، پویا، 9/4/1382 نسخه منتشر نشده.
19ـ تامس اسپریگنز، پیشین، ص 15ـ20.
20ـ همان، ص 37.
21ـ همان، ص 37ـ40.
منبع: / ماهنامه / معرفت / شماره 105، ویژه نامه علوم سیاسی
نویسنده : سیدمهدی سیدیان
نظر شما