موضوع : پژوهش | مقاله

نثر پارسی و ستم به جایگاه انسانی، اجتماعی زنان

مجله  پیام زن  شهریور 1375، شماره 54 

نویسنده : م . لنگرودی
42
قسمت نهم
در برخی از بخشهای گذشته، چهره زن را در برخی داستانهای رمزی ادب پارسی مورد نقد و بررسی قرار دادیم و دیدیم که چگونه برای بیان یک حالت و صفت و عنصر پلید و نامطلوب، از نام «زن» با تعابیر مختلفش استفاده می شود و زن نماد نفس، شهوت و مکر قرار می گیرد، در این بخش چهره زن را در برخی از متون ادبی نثر پارسی جستجو می کنیم، ولی لازم است در آغاز از مقام ارزشمند زنان مسلمان به خاطر بازگویی برخی مطالب و داوریها در باره زنان که متأسفانه اندک نیز نیست پوزش بخواهیم. انعکاس این گفته ها و نوشته هر چند در کام همه ما تلخ است ولی می تواند حداقل گوشه ای از ستم اجتماعی و فرهنگی که بر زنان رفته است را نشان دهد. ستمی نه از ناحیه دشمنان بلکه از سوی داعیه داران هدایت خلق و متأسفانه، به نام

دین و ارزشهای دینی!

* * *

«زن» در سیاست نامه
خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاست نامه یا سیرالملوک می نویسد:

نباید که زیردستان پادشاه، زبردست گردند که از آن خللهای بزرگ تولد کند و پادشاه بی فرّ و شکوه شود، خاصه زنان که اهل سترند و کامل عقل نباشند و غرض از ایشان گوهر نسل است که بر جای بماند ...

اول مردی که فرمان زن کرد و او را زیان داشت و در رنج و محنت افتاد آدم بود، علیه السلام که فرمان حوا کرد و گندم بخورد تا از بهشت بیافتاد و دویست سال می گریست تا خدای تعالی بر وی ببخشود و توبه او پذیرفت ... و همیشه پادشاهان و مردان قوی رأی طریقی سپرده اند و چنان زندگانی کرده که زنان و جفتان ایشان را از دل ایشان خبر نبوده است و از بند هوا و فرمان ایشان آزاد زیسته اند و مسخر ایشان نشدند چنان که اسکندر کرد...(1)

اسکندر را گفتند: «شاید که سوی شبستان دارا گذر کنی و آن ماه رویان پری پیکران را ببینی، خاصه دختر دارا را که در حسن و نیکویی نظیر ندارد.» و مقصود از این سخن، گویندگان را آن بود تا اسکندر دختر دارا را ببیند و چون به دیدار نیکوست، بی شک، او را به زنی کند. اسکندر جواب داد که: «ما مردانِ ایشان را بشکستیم، نباید که زنانِ ایشان ما را بشکنند». اجابت نکرد و در شبستان دارا نرفت.

و دیگر حدیث خسرو و شیرین و فرهاد سمری معروف است که چون خسرو، شیرین را چنان دوست گرفت و عنان هوا به دست شیرین داد، همه آن کردی که او گفتی، لاجرم شیرین دلیر گشت و با چون او پادشاهی میل به فرهاد کرد.(2)

بوذر جمهر را پرسیدند: «سبب چه بود که پادشاهی آل ساسان ویران گشت و تو تدبیرگر آن پادشاه بودی و امروز ترا به رأی و تدبیر و خرد و دانش در همه جهان همتا نیست؟» گفت: «سبب دو چیز بود یکی آنکه آل ساسان بر کارهای بزرگ، کارداران خُرد و نادان گماشتند و دیگر آنکه دانش را و اهل دانش را دشمن داشتندی. باید که مردان بزرگ و خردمند خریداری کنند و به کار دارند و سر کار من با زنان و کودکان افتاد و این هر دو را خرد و دانش نباشد. و هر گاه که کار پادشاهی با زنان و کودکان افتد، بدان که پادشاهی از آن خانه بخواهد رفت».(3)

چنان که دیدیم خواجه نظام الملک زنان را اهل پوشش و ناقص عقل می داند که هدف از آفرینش او تنها بقای گوهر نسل آدمی است نه چیزی دیگر. بنابر این جز این کاری ندارند که به آنان واگذار شود، و در ادامه زیانهای اطاعت از زن! و فرجام آن را متذکر می شود و همان حکایت تحریف شده و دروغ را تکرار می کند که آدم به سبب فرمان بردن از همسرش از بهشت دور افتاد و به پادشاهان نصیحت می کند راز دل خود! بر زنان نگویند و ...

طبیعی است که وقتی حکومت و پادشاهی از منظر تنازع بقا و درگیری و قتل و غارت نگریسته شود و منطق زور و قدرت در آن محور باشد کمتر جایی برای زنان متصور است.

در این منطق همه کامیابیها و پیروزیها به پرهیز و اجتناب از رأی زنان مستند می شود و هر شکست و ویرانی ای به آنان منسوب می گردد.

استناد نویسنده به ماجرای خسرو و شیرین برای اثبات بی وفایی زن به هیچ روی صحیح نیست. تاریخ فراوان سراغ دارد زنانی را که در عین قدرت و حکومت گامی از مسیر حیا و وفا و پاکی بیرون ننهاده اند و معقول نیست که یک مورد جزیی به همه افراد تعمیم داده شود. بسیار شگفت است که ادیبان ما هنگامی که مثلاً به ماجرای یوسف و زلیخا می پردازند چنان وانمود می کنند که همه مردان همانند یوسف اند و تمام زنان چونان زلیخا!! و حال آنکه نه چنین است.

چهره زن در «لطایف الطوایف»
در کتاب لطایف الطوایف حکایات طنز و هزل نسبت به زن فراوان است.

«مردی پیش ابوالعیناء رفت و گفت: زنی دارم به غایت سلیطه و بدخوی و زشت روی و کهنسال و بیمار و ده سال است که بر جای مانده. گفت: مشتاق مرگ او باشی و خواهی که خبر مرگ او را به تو رسانند؟ گفت: لا واللّه نمی خواهم. ابوالعیناء گفت: ویحک! چرا نمی خواهی؟ گفت: می ترسم از فرح مفرط بمیرم».(4)

زنی بدروی و بدخوی بیمار شد. شوهر را گفت: اگر من بمیرم تو بی من چون خواهی زیست؟ گفت: اگر نمیری چون خواهم زیست؟!

در بخشی دیگر از این کتاب نقل شده است که یکی از افاضل عرب زن فصیحه بلیغه ای داشت؛ روزی بر سبیل طیبت در خدمت زنان این بیت گفت:

انَّ النساءَ شیاطینٌ خُلِقْنَ لَنَا

نَعوذُ باللّه ِ مِنَ شَرِّ الشَّیاطینِ

یعنی به درستی که زنان دیوانند که آفریده شده اند برای ما، پناه می برم به خدا از شرّ دیوان، چون زنش این بشنید در برابر آن گفت:

اِنَّ النّساءَ رَیاحینٌ خُلِقْنَ لَکُمْ

و کُلَّکُمْ تَشْتَهی شَمَّ الرِیاحینِ

یعنی به درستی که زنان گیاهان خوشبویند که آفریده شده اند از برای شما و همه شما آرزومند آنید که ببویید آن گیاهان خوشبوی را.(5)

تفاخر مردان بر زنان
در کتاب لطایف الطوایف حکایت ظریفی در این باره آمده است:

جمعی از ظرفای بصره بر درِ رابعه عدویه رفتند و گفتند: ای رابعه! مردان را سه فضیلت است که زنان را نیست. اول آنکه مردان کامل العقلند و زنان ناقص العقلند و دلیل بر نقصان عقل ایشان آنکه گواهی دو زن برابر گواهی یک مرد است. دوم آنکه زنان ناقص الدینند و دلیل بر نقصان دین ایشان آنکه در هر ماه به جهت حیض، چند روز از نماز و روزه باز می مانند. سوم آنکه هرگز زنی به درجه پیغمبری نرسیده.

رابعه گفت: راست می گویید اما زنان را نیز فضیلت است که مردان را نیز نیست. اول آنکه در میان زنان، مخنّث نیست و این صفت خاصه مردان است. دوم آنکه همه انبیاء و صدیقان و شهیدان و صالحان، در شکم زنان پرورش یافته اند و در کنار ایشان بزرگ شده اند. سوم آنکه هیچ زنی دعوی خدایی نکرده و این جرأت و بی ادبی از مردان سرزده [است].(6)

زن در نصیحة الملوک غزالی
امام محمد غزالی کتاب «نصیحة الملوک» را چنان که از نامش برمی آید برای پند و اندرز به پادشاهان نوشته است. غزالی پادشاه و سلطان را سایه هیبت خدا بر روی زمین می داند و می گوید: سلطان، بزرگ و برگماشته خدای است بر خلق خویش، پس بباید دانستن که کسی را که او پادشاهی و فرّایزدی داد، دوست باید داشتن و با ملوک منازعت نباید کردن و دشمن نباید داشتن که خدای تعالی گفته است: «اطیعواللّه و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم» تفسیر این چنان است که مطیع باشید خدای را و پیغامبران را و امیران [![ خویش را.

جای بسی تأسف است که غزالی با آن تعمق و گستردگی علمی که داشت چنین می اندیشید و حبّ سلاطین را ـ از هر سنخ که باشند ـ چنین واجب می شمرد(7). و حال پس از دانستن نظر غزالی در باره ملوک (سلاطین) و تفسیر عجیبی که از آیه مذکور ارائه داده، به سراغ نصایحی که او پادشاهان را بدان اندرز می دهد می رویم.

«حکمت ـ معلمی دختری را دبیری می آموخت. حکیمی پیش او در آمد گفت: ای معلم بدی را بدی می آموزی.

حکمت ـ وقتی دو زن با یکدگر مشورت می کردند حکیمی آنجا بگذشت [گفت [بنگرید که مار، زهر، باوام [به وام] از مار می ستاند.

حکمت ـ زنی بخرد را پرسیدند که هنر زنان چیست؟ گفت: آهوی [عیب] مردان چیست؟ گفتند: بخیلی و بد دلی. گفت: این هر دو هنر زنان است.»

در ادامه این مطالب، امام غزالی حکایت شگفتی را می آورد که از مثل او بعید است. چنان که از ظاهر آن بر می آید او نیز مرتکب همان اشتباهی شده است که برخی دیگر تحت تأثیر معتقدات یهودیان گرفتار آن شده اند و آن متهم کردن حوّا به وسوسه آدم(ع) است.

«[اما آن خصلتها که حق تعالی زنان را بدان عقوبت کرده است:] چون حوّا در بهشت نافرمانی کرد و از آن درخت گندم خورد، حق تعالی زنان را هشت ده چیز عقوبت فرمود کردن. [منظور هیجده است]

تفسیر: اول: حیض.

دوم: زادن.

سوم: جدا شدن از مادر و پدر و مرد بیگانه را به شوهر کردن.

چهارم: به نفاس آلوده شدن.

پنجم: آنکه مالک تن خویشتن نباشند.

ششم: کمی میراث.

هفتم: طلاق که به دست ایشان نگردد.

هشتم: آنکه مرد را چهار زن حلال کرد و زن را یک شوی.

نهم: آنکه در خانه معتکف باید بودن.

دهم: آنکه در خانه سر پوشیده دارد.

یازدهم: آنکه گواهی دو تن برابر یک مرد نهاده اند.

دوازدهم: آنکه از خانه بیرون نیارد آمدن مگر با کسی محرم.

سیزدهم: آنکه مردان [را] نماز عید و نماز آدینه و نماز جنازه [بود و از پس جنازه روند] و غَزا کنند و زنان را اینها نباشد.

چهاردهم: امیری را نشایند و نه نیز قضا را و نه حکم را.

پانزدهم: آنکه فضل هزار بهره است یک بهره از آن زنان راست و دیگر، مردان راست.

شانزدهم: آنکه در قیامت چندان که جمله امت را عذاب بود یک نیمه از آن زنان [فاجر[ را بود.

هفت دهم: چون شویش بمیرد چهار ماه و ده روزش عدّت بباید داشتن.

هشت دهم: آنکه چون شویش طلاق دهد سه ماه یا سه حیض عِدّت بباید داشتن.

این عقوبتهای زنان است که یاد کردیم.»(8)

سخن غزالی در این مقام آن قدر دور از منطق و حکمت است که نیازی به نقد آن نیست. فقط این نکته را باید متذکر شد که اگر مجازات زنان به سبب خطای حوّا اینهاست، در مقابل باید مردان نیز به علت خطای آدم(ع) مجازات می شدند و گرنه عدالت رعایت نشده است. بیچاره جامعه ای که اندیش ورزانش این بافته های اسراییلی را به عنوان رهنمودهای دینی در دستور کار خویش می بینند. غزالی در بیان سیرت و خوی زنان آنان را با انواع حیوانات مقایسه و تشبیه می کند و این کار از شأن کسی مثل غزالی سخت به دور است. و ما نیز مجددا پوزش می خواهیم ولی غزالی بویژه با کتاب معروف خویش به نام احیاء العلوم در درجه ای از شهرت و آوازه علمی قرار گرفته است که بتوان سخنان او را نمودی از اندیشه حاکم بر برخی محافل علمی و پژوهشی اهل سنّت در دوره های گذشته شمرد و آن را به نقد کشید. در ادامه می خوانیم:

«بدان که جملگی [خوی] زنان بر ده گونه است و خوی هر یک به صفت چیزی از حیوانات ماننده است. یکی چون خوک، دوم چون کپّی (بوزینه)، سه دیگر چون سگ، چهارم چون مار، پنجم چون استر، ششم چون کژدم، هفتم چون موش، هشتم چون کبوتر، نهم چون روباه، دهم چون گوسفند.

تفسیر: زنی [که] به خوی خوک بود خوردن و شکستن داند و شکم آکندن و باک ندارد هر جا که رود و غم دین و نماز و روزه نخورد و تفکر مرگ و قیامت و ثواب و عقاب و وعد و وعید و امر و نهی نکند و غافل بود از خشنودی و خشم خدای و نگاه داشتن فرزندان و ادب کردن ایشان [و] علم قرآن و ادب آموختن و همیشه پلید جامه بود و بوی ناخوش آید از او. و زنی که خوی و خصلت کپّی دارد همت او جامه های گوناگون پوشیدن بود سبز و سرخ و زرد [و پیرایه ها] و گوهر و مروارید و زر و سیم، و فخر کردن بر همشیرگان خویش، و خویشتن را جای ساختن پیش شوهر، و باشد که سرّ وی نه چنان بود که می نماید.

آنکه به خوی سگ ماند آن است که هر وقتی شوی با وی سخن گوید بر وی اندر جهد و بانگ برو زند و جنگ کند مانند سگ، و چون کیسه شوی پر سیم و زر بیند و خانه پر نعمت [چون] میوه و گندم و گوشت و آنچه بدین ماند، شوی را کرامت کند و گوید: جانم فدای تو باید و حق تعالی مکروه تو مرا منمایاد و مرگ من پیش تو باد و چون حال بر خلاف این بود همچون سگ به رویِ شوهر اندر جهد و دشنام دهد و حسب و نسب او را بنکوهد و بیرونش کند و گوید که تو درویشی، و آن روز البته خاموش نشود.

و آن زنی که خوی استر دارد [تند و[ حرون بود همچون استر که بر پول [منظور پل است [بایستد [و نرود] و هر چندش می زنی نرود و [این زن همچنان] ستیزه کار بود و خودرأی و معجب بود.

و آن زن که خوی کژدم دارد به خانه همسایگان گردد و غمّازی کند و سخن ایشان نشنود تا یک دگران را به جنگ افکند و بیاغالد تا عداوت و بغض اندر میان ایشان افتد و فتنه انگیزد همچون کژدم که هر کجا که می رسد نیش می زند و نترسد که از آن جمله باشد که پیغامبر گفت: «لا یدخل الجنة فتانٌ» یعنی سخن چین در بهشت نرود.

و زنی که خوی موش دارد، دزد بود و از کیسه شوی بدزدد و به خانه همسایگان برد و گندم و جو و آرد [و مانند آن] بدزدد و زنان ریسمان ریش را دهد.

و زنی که خوی کبوتر دارد همه روز می گردد و هیچ نیارامد و شوهر را همی گوید که کجا می روی و از کجا می آیی و با زنی دیگر سر داری و با من یکدل و مهربان نیستی و آن نه از مهربانی گوید.

و زنی که خوی روباه دارد شوی را از خانه بیرون کند و هر چه باید بخورد و بخسبد و خویشتن را بیمار سازد و چون شوهر از در درآید به جنگ آغازد که چرا مرا در خانه تنها و بیمار بگذاشتی.

و زنی که خوی گوسفند دارد مبارک بود همچون گوسفند که اندر همه چیزهای وی منفعت یابی. زن نیک همچنین با منفعت بود و بر شوهر خویش و بر اهل و همسایگان خویشتن رحیم بود و بر خان و مان و فرزندان خویش مشفق و مهربان بود و طاعت دارد خدای را جَلّ جلاله.

و بدان که پارسایی و مستوری نعمتی است مرد را از نعمتهای خداوند تعالی.

و هیهات، هیهات که بر زن پارسا کم کس قادر شود.»(9)

چنین سخنانی چنان که در برخی از بخشهای پیشین گذشت، بازتاب فرهنگ عامه یا فرهنگ واقعی جامعه است که چنین بینشها و برداشتها را برمی تابید.

به دیگر بیان، هنگامی که غزالی زنان را به لحاظ خلق و خوی به ده گروه تقسیم می کند و بر هر گروه نام حیوانی را می نهد کاری مخالف توقع و تفکر جامعه اش نکرده است بلکه موافق ذهن و زبان جامعه سخن گفته است. دلیل این مدعا آن است که غزالی هنگامی که در صدد تغییر یک واقعیت نهفته یا آشکار اجتماعی است با چندین و چند مقدمه و زمینه چینی به صورتی ماهرانه مطلب خود را بیان می کند. به عنوان نمونه وقتی پادشاهان را مورد خطاب اندرز خود قرار می دهد به صراحت و بی مقدمه وارد نمی شود و حتی جرأت نمی کند پادشاهان را ـ که عمدتا ستمگر و شهوت پرست و تفاخرپیشه بودند ـ نیز همانند زنان! و حتی نه به این تندی ـ مورد تقسیمات جغرافیایی قرار دهد، بلکه ابتدا سلطان را ظل اللّه (سایه خدا) می خواند و بر عرش می نشاند و آنگاه به سایه خدا پند و اندرز می دهد. نصیحت به آنان آدابی

دارد و مقدماتی. چرا که این امر قدری مخالف توقع و دور از انتظار بوده است.

اما در مورد زن چنین نیست. جامعه به راحتی می پذیرد که بهترین زنان با حیوانی لایعقل مقایسه شود! اما بدترین مردان آن قدر تنزل داده نمی شوند که با حیوانی قیاس گردند. تاریخ انسان مالامال از جنایات و وحشیگریهایی است که غالبا به دست مردان صورت گرفته است. قابیل، نمرود، فرعون، ابوجهل، معاویه، یزید، حجاج، چنگیز و ... همه از مردان بوده اند. ولی در تفکر امثال غزالی یزید هم امیرالمؤمنین است و شایسته نیست که مورد لعن و دشنام قرار گیرد! (به مقدمه محجة البیضاء مراجعه شود.) ملاحظه می شود که مرد حتی اگر یزید باشد چندان مورد سرزنش قرار نمی گیرد اما109 زنان به حیوانات بدخو تشبیه می شوند. آن یکدهم نیز خوبی اشان در این است که چون گوسفند سر بزیرند و همگان از آن نفع می برند و البته اطاعت خداوند تعالی نیز می کند. سخن غزالی که می گوید: هیهات، هیهات که بر زن پارسا کم کس قادر شود، موجب شگفتی است. آیا معنی این سخن آن است که لابد مرد پارسا فراوان و در مقابل زن پارسا اندک بوده است؟ وگرنه مرد ناپارسا را چه حاجت و لیاقت به زن پارسا که در پی چنان زنی باشد؟ اگر منظور این باشد باید گفت این ادعا به طنز نزدیکتر است تا به یک فرضیه حتمی. اکنون می توانیم این نتیجه روشن را بگیریم که تفکر زورمدارانه برخی پیشینیان ما استعدادهای زنان را زنده زنده در گورهای تاریک تعصب و تحجر فرو برده و فرصت شکوفایی را از آنان گرفته است.

غزالی در قسمتی دیگر از کتاب، مرد را به غیرت ورزی شدید فرا می خواند و حد اعلای غیرت را آن می داند که مرد نگذارد هاون کوفتن زن را هم مرد بیگانه بشنود! و با این گونه اندیشه ها جایگاه اجتماعی زن در جوامع پیشین روشن می شود:

«مرد باید که با حمیّت و رشکین بود بر اهل و مردم خویشتن، زیرا که حمیّت از دین خیزد و بی حمیّت بد دین بود. و فی المثل غایت رشک و حمیّت تا بدان حدّست که چنان واجب کند که هاون کوفتن زنان [را] مردانِ بیگانه نشنوند.»

این سخن غزالی را مقایسه کنید با جمله زیبای امام علی(ع) که در سفارش به فرزند خود امام حسن مجتبی(ع) می فرماید: «ایّاک و التغایر فی غیر موضع غیرة فان ذلک یدعو الصحیحة منهن الی السقم». از غیرت ورزی نابجا بپرهیز که آن، زنان درستکار را به بدی می کشاند.

علی(ع) از حمیّت بیجا نهی می کند و آن را موجب بیماری می داند اما غزالی آن را برخاسته از دین می داند.

غزالی در بخشهای دیگر این کتاب از تعریض و تحقیر زنان فروگذار نمی کند:

«... اگر جامه نغز پوشد زنی بود در صورت مردی، که رعنایی کار زنان است ...

و آورده اند که وقتی ابلیس علیه اللعنة نزد موسی آمد و گفت: تو را سه چیز بیاموزم تا مرا از خدای تعالی حاجت خواهی. موسی علیه السلام گفت آن سه چیز کدام است؟ گفت: ... و از زنان حذر کن که بر هیچ دام چندان اعتماد ندارم که بر زنان».(10)

چهره زن در سندبادنامه
سندبادنامه، اثر ادیب معروف قرن ششم، ظهیری سمرقندی است. این اثر ویژه حکایاتی مشتمل بر مکر زنان است.

سدیدالدین محمد عوفی در کتاب مشهور جوامع الحکایات پس از ذکر چند حکایت در

مذمت زنان می گوید: «و حکایت مکرهای زنان بسیار است و لطایف عذرهای ایشان بی شمار. و کتاب سندبادنامه ـ که از مشاهیر کتب است ـ تمامت آن مشتمل بر مکرهای زنان. و در چند کتب دیگر چون کلیله و دمنه و غیر آن، در این باب مسطور است و ایراد آن جمله به سبب شهرت در توقف افتاد و بدین قدر اختصار نمودی.»(11)

سند بادنامه همان طور که عوفی معرفی کرد سر تا سر ذکر حیله های افسانه ای زنان است. حکایات افسانه ای و غیر واقعی این کتاب زنان را به بی وفایی، خیانت و حیله گری متهم می کند و پس از ذکر حکایات حکمت نقل آن را بیان می کند:

«این افسانه از بهر آن گفتم تا بر رأی انور و خاطر اشرف اعلی معین و مقرر گردد که در امور معضل و مهمّات مشکل به اوایل کار احتیاط بسیار می باید کرد و از خواتم و عواقب اندیشه داشت تا آفتاب یقین از حجاب اشتباه بیرون آید و چهره مقصود چون روز عالم افروز روی نماید، چه اقوال و افعال زنان به نزدیک هیچ عاقل معتمد و معتبر نیست و مکرهای ایشان زیادت از آن است که در حساب آید و خدای تعالی با عظمت و بزرگیِ خویش کید زنان را عظیم خوانده است کما قال: «و ان کیدکُنَّ عظیمٌ(12)» و از آن تجنب و تحذیر فرموده و امیرالمؤمنین عمربن الخطاب رضی اللّه عنه که بانی دین و ثانی خلفای راشدین بوده است [!] می فرماید: استعیذوا باللّه من شرار النساء و کونوا من خیارهن علی حذرِ(13) می گوید: پناه جویید به خدای تعالی از بدان زنان و به حذر باشید از نیکان ایشان از بهر آنکه نظر شهوت ایشان چون به چیزی میل کند دین و دنیا فرو گذارند و مقصود و مطلوب خویش بردارند و به مصالح دین و دولت التفات ننمایند. کژی در طبیعت ایشان سرشته است و کذب و نفاق و زور و شقاق با طینت ایشان آمیخته ...(14)

و در پایان حکایت دیگری می گوید: این داستان از داستان زنان از بهر آن گفتم تا بر فکرت منیر و خاطر خطیر شاه روشن شود که زنان، بی دیانت و امانت باشند ...(15)

و زنان را خدیعت و حیلت بسیار است که احصا به استقصای آن نرسد و ذرات ریگ بیابان شمردن آسانتر از آنکه مکر ایشان ...(16)

این افسانه از بهر آن گفتم تا رأی شاه را مقرر گردد که فنون مکر و صنوف غدر زنان بی اندازه است و در حدّ حرز و حصر نگنجد و عاقل روشن رأی به تُرّهات ایشان التفات ننماید و غث و سمین و معین و مهین آن را وزنی ننهد و به مشاورت و مفاوضت نامفید ایشان در هیچ مهم خوض و شروع نپیوندد که عواقب آن وخیم و خواتیم آن ذمیم باشد. پس بر مقتضای این مقدمات از عقل و شرع و مروّت و فتوّت، لایق نباشد به تزویر و تمویه کسی که اوصاف ذاتِ او نقصان عقل و خسران خرد باشد فرزندی را که آثار رشد از ناصیه او لایح و مخایل نجابت و تباشیر شهامت بر جبین او لامح است و استعداد او مناسب ملک را معین و استقلال او مثابت شاهی را مبین، سیاست فرماید و مکان دولت را از زینت و زیب او خالی و عاطل گرداند چه فردا که شب شبهت از حجاب ریبت چون روز جهان افروز روی بنماید و آفتاب یقین از پرده سحاب غفلت بیرون آید و صورت این حادثه شنیع از جلباب تعجیل چهره بگشاید ندامت نافع نیاید و حسرت ناجع نباشد ...(17)

گر چه ناهید ور چه پروین اند

از در ذمّ و اهل نفرین اند

سبب جنگ و ننگ و آزارند

علت رنج و خرج کابین اند

و به وسیله صحبت و الفت ایشان (زنان) بوده است که چندین عقلای کامل و انبیای فاضل در بلا و عنا و زلّت و محنت افتاده اند و صبر و وقار و ضیاع و عقار در معرض تضییع و تلف نهاده. حدیث هابیل و قابیل و هاروت و ماروت و یوسف و داود در قصص و تواریخ مذکور و مشهور است.

هر که با یوسف صدیق چنان داند ساخت

هیچ دانی چه کند صحبت او با دگران(18)

... و بزرگان گفته اند: التدبیر فی المعاش، اگر عقل داری بر گفت زنان اعتماد مکن و احتیاط بکن که عذر و مکر زنان بی نهایت است و عقل و خرد از احصا و استقصای آن عاجز و اگر کسی همه عمر خویش در آن صرف کند، هنوز جزوی از اجزای آن حصر نکرده باشد.(19)

موارد مذکور فرازهایی از کتاب یاد شده است که قابل استناد می باشد اما حکایات این کتاب به حکم انصاف، نه ارزش خواندن را داراست، نه قابلیت نقل را.

زن در مرزبان نامه
مرزبان نامه کتابی است مشتمل بر حکایات و تمثیلات و افسانه های آموزنده ـ و گاه بدآموز ـ که به شیوه کلیله و دمنه عمدتا از زبان وحوش و پرندگان و دیو و پری فراهم آمده است. در باب سوم این کتاب حکایت ملک اردشیر و دانای مهران به آمده است.

«ملک زاده گفت: شنیدم که شاه اردشیر که بر قدماء ملوک و عظماء سلاطین به خصایص عدل و احسان متقدم بود و مادر روزگار به فرزانگی او فرزندی نزاد دختری داشت چنان پاکیزه پیکر که هر که در بشره او نگاه کردی «ما هذا بشرا» [این بشر نیست] بر زبان راندی و هر که لحظه ای کرشمه الحاظ او بدیدی «ا فسحرٌ هذا» [پس آیا این سحر است] بر خواندی صورتی که مثل آن بر تخته مخیّله نقش نتوان کرد، جمالی که نظر در آینه تصور نظیر آن نبیند:

روانش خرد بود و تن جان پاک
تو گویی که بهره ندارد ز خاک

رخش همچو باغی در اردیبهشت
به بالای او سرو دهقان نکشت

... چون به مرتبه بلوغ رسید اشرف ملوک را از اطراف جهان به خطبت (خواستگاری) او جواذب رغبت در کارآمد و گوشه مقنعه او سایه بر هیچ کله داری نمی انداخت تا روزگاری دراز برآمد ... روزی شاه گفت: ای دختر دانی که شوی آرایش زنان است و صوّان حال و پیرایه روزگار ایشان و اگر چه تو فخر امّهات و آبایی از شوهر ابا کردن و تأنق و تأبّی زیادت نمودن در این باب از صواب دور می نماید و طول المکث دختران در خانه پدران بدان آب زلال مشبّه است که در آبگیر زیاده از عادت بماند ناچار رایحه آن از نتنی [گندیدگی] خالی نباشد و صاحب شریعت که در مغبّه [پایان] حال، آفت آن بشناخت مرگ را به حال ایشان لایق تر از زندگانی شمرد و گفت صلوات اللّه و سلامه علیه: نعم الختن القبر [قبر، داماد خوبی است[ و نغز گفت آنکه گفت:

کرا در پس پرده دختر بود
اگر تاج دارد بد اختر بود

اولاتر آن است که رضا دهی تا تو را به فلان پادشاه زاده دهم که کفائت حسب و نسب دارد و خاطر از اندیشه تو فارغ گردانم.»

در عباراتی که ذکر شد رسوب اندیشه های جاهلی در پوششی به ظاهر مقبول نمایان است. البته این سخن که دختر نباید سالیان دراز در خانه پدر بماند و پیر شود سخن درستی است. اما سخنی که به پیامبر گرامی اسلام(ص) نسبت داده شده است نارواست. پیامبر اسلام(ص) به شدت با اندیشه های جاهلیت عرب که ـ خوار داشت دختر و دفن او ـ در اوج آن قرار داشت به شدت مبارزه کرد و گرامیداشت دختر را به عنوان سنتی از خود به جای گذاشت. حال چگونه ممکن است چنین پیامبری، بهترین داماد و بهترین شوهر را برای دختر، گور بداند که او را در آغوش می گیرد؟!

تفکر پدرسالاری در ذهنیت پیشینیان ما آنچنان مقبول و مسلم افتاده بود که آنان در تحقیر و بدگویی به جنس زن از انتساب سخنان گزاف به ساحت قدس پیامبر اسلام(ص) فروگذار نمی کرده اند که این، یکی از آن موارد است. در ادامه می خوانیم:

«دختر گفت: البنات محنٌ و البنون نعمٌ فالمحن مثابٌ علیها و النّعمُ مسؤولٌ عنها» پسران نعمت اند و نعمت این جهانی سبب حساب و بازخواست باشد و دختران محنت اند و

محنت این جهانی مظنّه مغفرت و ثواب و پدران را بر آن صبر کردن و با سختی آن ساختن من حیث العقل و الشرع لازم است.»

اما سخن این دختر از وضع و موقع اجتماعی زن در جوامع گذشته حکایت می کند که زن موجودی اضافی و نکبت بار تلقی می شد.

اگر به روایاتی که در برتری دختر نسبت به پسر و سفارش به مقدم داشتن دختر بر پسر وارد شده است توجه کنیم درخواهیم یافت که فرهنگ واقعی جامعه با فرهنگ آرمانی آن چه اندازه فاصله داشته است، و شدت بدبینی نسبت به زن در تفکر اجتماعی نشان می دهد که فاصله این دو فرهنگ در خصوص جنس زن از حد قابل تحمل خارج شده است چرا که فرهنگ واقعی در این مورد انعکاس و بازتابی از فرهنگ جاهلیت است نه فرهنگ آرمانی اسلام که جنس زن را شایسته تر برای احترام و اکرام می داند.

مرزبان در چند جای دیگر از کتاب، افسانه های عجیب و غریبی از بدنامی و بدکاری زنان، طرح می کند و نتیجه هایی نه چندان معقول از آن افسانه ها ارائه می کند.

زن در «فیه مافیه»
در کتاب «فیه مافیه»، مولانا جلال الدین محمد رومی، مردان را از غیرت ورزی بی جا بر حذر می دارد و معتقد است راهی که خداوند به پیامبر اسلام(ص) نموده است راهی باریکتر از راه عیسی(ع) است و این راه باریک همانا زن خواستن و جور زن کشیدن است که سبب تزکیه روح مرد می شود و مرد با صبر و تحمل در مقابل بدیهای زن، گویی که نجاستهای روحی و اخلاقی خود را به او می مالد و خلق خود را نیک می کند در حالی که خلق زن به سبب تجاوز از حد و سرکشی بدتر می شود.

«... و غیرت را ترک کن اگر چه وصف رجال است ولیکن بدین وصف نیکو وصفهای بد در تو می آید؛ از بهر این (معنی) پیغامبر صلی اللّه علیه وسلم فرمود: لارهبانیة فی الاسلام که راهبان را راه، خلوت بود و کوه نشستن و زن ناستدن و دنیا ترک کردن؛ خداوند عزوجل راهی باریک پنهان بنمود پیغامبر را (صلی اللّه علیه وآله وسلم) و آن چیست؟ زن خواستن تا جور زنان می کشد و محالهای ایشان را می شنود و برو می دوانند و خود را مهذّب می گردانند وانّک لعلی خلق عظیم. جور کسان بر تافتن و تحمل کردن چنان است که نجاست خود را در ایشان می مالی؛ خلق تو نیک می شود از بردباری و خلق ایشان بد می شود از دوانیدن و تعدّی کردن. پس چون این را دانستی خود را پاک می گردان ایشان را همچو جامه دان که پلیدهای خود را در ایشان پاک می کنی ... الانسان حریصٌ علی ما منع. هر چند که زن را امر کنی که نهان شو ورا (وی را) دغدغه خود را نمودن بیشتر شود و خلق را از پنهان شدن او رغبت به آن زن بیش گردد، پس تو نشسته ای و رغبت را از دو طرف زیادت می کنی و می پنداری که اصلاح می کنی. آن خود عین فساد است. اگر او را گوهر می باشد که نخواهد که فعل بد کند اگر منع کنی و نکنی او بر آن طبع نیک خود و سرشت پاک خود خواهد

رفتن، منع جز رغبت را افزون نمی کند علی الحقیقه».(21)

ادامه دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ سیرالملوک «سیاست نامه» ـ تهران بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1340، ص226.

2ـ همان، ص229.

3ـ همان، ص230.

4ـ علی صفی، فخرالدین لطائف الطوایف، به سعی احمد گلچین معانی، تهران انتشارات گلچین، 1367، ص332.

5 و 6ـ همان، ص336.

7ـ البته در اینکه غزالی اهل دنیا و همدم دربار سلاطین نبود شکی نیست. او در سال 489 مسافرتی به فلسطین کرد و بر سر تربت ابراهیم خلیل علیه السلام، سه عهد با خدای خود بسته و نذر کرده بود. یکی اینکه از هیچ سلطان و سلطانی هیچ مال قبول نکند، دو دیگر اینکه به سلام هیچ سلطان و سلطانی نرود و سوم اینکه مناظره [جدال] نکند.

8ـ امام محمدبن محمدبن محمد غزالی طوسی، نصیحة الملوک، تهران، انتشارات انجمن آثار ملی، 1351، به تصحیح استاد جلال الدین همایی، ص272ـ269.

9ـ همان، ص275ـ273.

10ـ همان، ص362.

11ـ گزیده جوامع الحکایات و لوامع الروایات به کوشش دکتر جعفر شکار، تهران، 1372، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ص349.

12ـ جالب توجه است که این جمله قول خداوند تعالی نیست. بلکه سخن عزیز مصر است که خطاب به همسرش (زلیخا) گفت: اِنَّ کیدکُنَّ عظیم. مکر شما زنان بس بزرگ است. سوره یوسف آیه28.

13ـ در برخی از منابع این جمله به رسول گرامی اسلام(ص) و در برخی دیگر به امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) نسبت داده شده است ولی آنچه که نگارنده از چندین منبع به دست آورده آن است که این عبارت، به خلیفه دوم عمربن خطاب نسبت داده شده است و بعید نیست که این جمله از عمر باشد.

14ـ محمدبن علی ظهیری سمرقندی، سندبادنامه، انتشارات کتاب فرزان، تهران، 1362، ص210.

15ـ همان، ص235.

16ـ همان، ص235

17ـ همان، ص245.

18ـ همان، ص8ـ257.

19ـ همان، ص264.

20ـ مرزبان بن رستم بن شروین، مرزبان نامه، به تصحیح محمد بن عبدالوهاب قزوینی، انتشارات کتابفروشی فروغی، تهران، 1367، ص8ـ67.

21ـ مولانا جلال الدین محمد مولوی، فیه مافیه، با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات امیرکبیر، تهران، 1362، ص86.

نظر شما