موضوع : پژوهش | مقاله

نگاهی به چهره زن در ادب پارسی

مجله  پیام زن  دی 1375، شماره 58 

نویسنده : م . لنگرودی
70
قسمت یازدهم
زن در نگاه شاعران عصر مشروطه و پس از آن
پیشتر متذکر شدیم که مقصود ما از طرح این موضوع، بازنگری و تجدید نظر در آراء ادیبان و بویژه شاعران در باره «زن» است. با تحقیق و جستجو در این موضوع، ریشه های اجتماعی مظلومیت زن نیز روشن می گردد. در این بخش نگاهی می افکنیم به چهره زن در شعر شاعران عصر مشروطه و پس از آن.

تمسخر زن در شعر ادیب الممالک
بی نصیب از آبرو باشد به گیتی

هر که او دینار یا درهم ندارد

وان که از فرزند بی بهره است بی شک

دیده روشن، دل خرم ندارد

هر که را نبود در این گیتی برادر

جان شاد و بازوی محکم ندارد

مرد را چون در شبستان زن نباشد

بهره از شادی در این عالم ندارد

لیک اگر اندیشه سازی نیک دانی

هر که را این چار نبود غم ندارد.

یکی از شکلهای مذمّت و تحقیر زنان، تمسخر آنان است که به حد وفور در آثار ادبی ما یافت می شود. تمسخر زن نشانه این است که زن در حاشیه جامعه قرار گرفته شده و جدی به حساب نیامده است. در نمونه شعری که در ابتدای سخن آمد ادیب الممالک فراهانی، ابتدا زن را به سبب اینکه شادی بخش مردان در عالم است می ستاید ولی در پایان آب پاکی روی دستش می ریزد و او را به همراه فرزند و دینار و برادر اساس غمهای عالم می داند.

نظر جدی ادیب الممالک را در باره زن در قطعه «زن و افعی» می خوانیم که گرفتن زن را همچون گرفتن افعی آسان و نگاه داشتن او را مشکل می داند و زنان را همچون مار می داند که طوق تسلط خود را بر گردن مردان

می زنند و برای خردمند، شایسته می داند که از زنان بگریزد و از پیرامون آنان که تعبیر به «آشیانه ماران» می کند به آهستگی رخت خود را بیرون کشد و در ادامه می گوید: قهر یار از زهر مار بدتر است که عمر را کوتاه و بخت را سیاه می کند. آنگاه به بیتی از سنایی غزنوی استناد می کند که غم زن و اندوه قرض را موجب شکسته شدن مرد می داند و خوشا آن که از این هر دو فارغ است:

گرفتن زن و افعی بس بود آسان

خلاف داشتن آن که مشکل آید و سخت

زنان به گردن مردان به سخره طوق زنند

چو مار گرزه که پیچد همی به شاخ درخت

اگرت هیچ خود باشد از زنان بگریز

وز آشیانه ماران سبک برون کش رخت

ز زهر مار بتر قهر یار دان که از اوست

نتیجه کوتهی عمر با سیاهی بخت

خنک روان سنایی که تاج دولت را

نشد پذیره ز بهرام شه به تاج و به تخت

غم عروس و غم وام مرد را شکند

خوش آنکه زین دو غم آرامگاه دل پرداخت(2)

تمسخر و ستایش زن در شعر صادق سرمد
در شعر سید صادق سرمد معروف به «سرمد» نیز با تمسخر زن روبه رو هستیم البته با لحن انتقادی. سرمد، زن را موجب افزایش غم و محنت می داند و از واژهایی همچون مکر و خروس بی محل برای توصیف زن استفاده می کند. او زن واقعی را آن می داند که موجبات شادی شوهرش را فراهم کند و در آشپزخانه، آشپز و در سالن، بانو باشد. آنگاه وضعیت زنان زمانه خود را عکس این می داند و با نفرین و لعنت به جنس زنان، سخنش را به پایان می برد:

بشنو حدیث آن که دل از مهر زن گرفت

بیداد زن رقم زد و داد سخن گرفت

بیچاره آن کسی که در این ملک زن نداشت

بیچاره تر کسی که در این ملک زن گرفت

گفتم که زن بگیرم و دفع مِحن کنم

غم بر غمم فزود و محن در محن گرفت

پنداشتم که من به هنر زن گرفته ام

غافل که زن مرا به دو صد مکر و فن گرفت

همچون خروس بی محل این مرغ خانگی

خواب و خیال خوردن و خفتن ز من گرفت

آنجا که خنده باید ماتم زده نشست

آنجا که گریه باید بشکن زدن گرفت

بر سنت زواج مرا خود عقیده بود

وین زن ز من عقیده شرع و سنن گرفت

نه کافری است کش بتوان دوزخی شمرد

نه مؤمنی کش بتوان مؤتمن گرفت

زن آن بود که در همه حال آن کند که مرد

از کرده اش سرور به سرّ و علن گرفت

خانم بود به سالن و در مطبخ آشپز

در بستر آفتی که جهان در فتن گرفت

لیکن زنان ما به خلاف زمان ما

با آنکه کبرشان سبق از ذوالمنن گرفت

در مطبخند خانم و در بستر آشپز

در بزم، گندشان ادب از انجمن گرفت

این شرح حال نوع زن اندر زمان ماست

لعنت به جنسشان که دل از نوع من گرفت(3)

سرمد در شعر دیگری که آن نیز لحن انتقاد اجتماعی دارد بر تناسب بین زن و شوهر تأکید می کند. او در ا ین شعر حکایت دختری را به میان می آورد که شوهری کهنسال داشت و از هم صحبتی او سخت می نالید:

گفت این پیری که پهلوی من است

این نه بابای من این شوی من است

من جوان و همسرم این مرد پیر

آه افتادم ز پا دستم بگیر

وین بلا من خود نیاوردم به سر

انتخاب مادرم هست و پدر...

پیش خود گفتم چه آیین است این

وای از این آیین و این ناپخته دین

وصلتی کز بهر سیم و زر شود

عاقبت منجر به شور و شر شود

چون نباشد نسبتی بین دو چیز

خیزد الفت از میان افتد ستیز

سعی کن تا حال تو با حال جفت

جفت آید ورنه باید طاق خفت

چون تناسب نیست اصلاً در میان

مرد و زن را وصلتی ست اصل زیان(4)

دفاع از زن
سرمد با وجود آنکه در مذمّت زن چنان شعر محکمی می سراید و به زنان ناسزا می گوید و آنان را «خروس بی محل» می داند و ... اما در بسیاری از شعرهایش زن نیکو را ستوده است و او را بهترین نعمت می داند:

اگر چه جوانم من و بی زنم

وزین گفت و گوها نه دم می زنم

ولی آنچه را دیگران دیده اند

هم از اهل تحقیق بشنیده ام

زن پاکدل مرد را نعمتی است

چه نعمت که بیرون ز هر قیمتی است

گرت همسری نیک عادت بود

تو را زندگی با سعادت بود

وگر همسر کس فتد زشت خوی

سزد گر بگریند بر حال او

که با همسر بد، خوشی جهان

نیارزد مگر مردن ناگهان

جوانی زنی داشت با معرفت

پسندیده اخلاق و نیکو صفت...

زن خوب داری سعادت تو راست

دگر از تو این آرزو بر خطاست.(5)

البته این نظرهای متضاد و نگاههای دوگانه جای شگفتی به جای نمی گذارد، زیرا هر گاه شاعر، تحت تأثیر فرهنگ رایج و واقعی جامعه قرار دارد همانند جامعه می اندیشد و سخن، موافق مزاج آن می گوید.

فرهنگ رایج و واقعی جوامع گذشته به شدت ضد زن بوده است و البته این حالت هنوز از تن جامعه به کلی بیرون نرفته است. شاعر نیز هنگامی که تحت تأثیر فرهنگ جامعه بوده ضد زن سروده است و هر گاه از فرهنگ آرمانی تأثیر پذیرفته و سر عقل آمده، انسانی اندیشیده است و از در صلح با زن در آمده و او را ستوده است. سرمد در شعری با نام «با زن خوشم» توانایی و فصاحت خود را نشان داده است. بندبند این قصیده سرشار از صناعات و آرایه های ادبی است. به جرأت می توان گفت این قصیده بلند و عالی در ردیف بهترین شعرهایی است که در ستایش زنان سروده شده است. او زن را در این شعر، عامل خوشی زندگی، سر و سامان گرفتن مرد و ایمنی و آسودگی او، و سبب عفت می داند. شاعر با لحنی مطایبه آمیز جوانان را تشویق به ازدواج می کند و معتقداست زن موجب محدودیت و اسارت نمی شود و در نخجیرگاه زندگی اگر چه زن، مردافکن است اما شاعر به این صیدی که خود مردافکن است دلخوش است:

ای جوان که تا بی زنی فرسود وگویی من خوشم

همچو من خوش باش با زن چون که من بازن خوشم

زندگی بی صحبتِ زن عمر ضایع کردن است

عمر ضایع می کنی و باز گویی من خوشم

مرد بی زن چون سر بی تن بود در چشم من

گوش دار، ای آن که گویی با سر بی تن خوشم

در شکار زندگی زن گرچه مردافکن بود

شاد از این نخجیرم و با صید مردافکن خوشم

خاطر ایمن دل آسوده در عیش زن است

با دلی آسوده و با خاطری ایمن خوشم

مردِ بی زن در سرای خویش سرگردان بود

من که سرگردان نیم با آن سر و گردن خوشم

عافیت در دامن پاک است و عفت در زواج

سر به جیب عافیت با پاکی دامن خوشم

خانه بی زن تنگتر از خانه سوزن مراست

ور زنم همدم بود در خانه سوزن خوشم

من به کوی و برزن و زن در سرایم خانه دار

با خیالش همچنان در کوی و در برزن خوشم

در ادامه قصیده شاعر اگر چه عشق زن را رهزن دین و دزد عقل و دانش می داند اما به رغم این دو، همچنان با دزد و رهزن دلخوش است و حتی اگر در گور هم روزنی به سیمای زن در منظرش بگشایند با در گور زیستن هم شادمان است. آنگاه یادآوری می کند مرادش از زن، زن پاکیزه خو است و نه هر زنی. سپس به شعرهای دیگر خود که زن را تحقیر می کرده و او را خانه بر همزن می نامیده اشاره می کند و شگفتی خواننده را چنین پاسخ می دهد که سخن آنجا با قید اینجا بود و نه مطلق:

رهزن دین است و دزد عقل و دانش، عشقِ زن

من به رغم عقل و دین، با دزد و با رهزن خوشم

گر به دنیا روزنی از گور بر من وا کنند

تا ببینم روی زن، با گور و با روزن خوشم

زن که می گویم مراد من زن پاکیزه خوست

تا نپنداری که من بر هرزه با هر زن خوشم

پیش از این گفتم که مارا خانه برهمزن زن است

در شگفتی خود چه شد با خانه برهمزن خوشم

آن سخن با قید اینجا بود و با شرط هنوز

وین سخن در اصل تکلیف است و من اصلاً خوشم

خیر جمعیت به تزویج است و من در خیر جمع

خویشتن سوزم چو شمع و با دلی روشن خوشم

و در ادامه قصیده تلمیحی ملیح به برخی روایات و آیات دارد که در فضیلت ازدواج و تشکیل خانواده و مهرورزی به اهل و عیال و در عین حال هشدار نسبت به زن و فرزند که در عین زینت بودن(6)، فتنه هم هستند(7)، وارد شده است:

جوشن مرد است زن در کار زار دیو نفس

نفس گو خصمی کند چون من بدین جوشن خوشم

خدمت فرزند و زن تخم فضیلت کِشتن است

بذر کار فضلم و از فیض این خرمن خوشم

دوستان گویند فرزند آدمی را دشمن است

من به لطف دوستان با قهر این دشمن خوشم

صحبت فرزند و زن صافی ترین خط من است

کز نفاقم ایمن و بی ریب و بی ریمن خوشم...(8)

تأکید بر تساوی زن و مرد
در منظومه دیگری، شاعر در قالب حکایتی زیبا علل انحطاط و عقب ماندگی زن در جامعه ایرانی آن عصر را مورد بررسی قرار می دهد و از جهل و نادانی [تحمیل شده بر[ زنان و آثار آن سخن می گوید.

شاعر در این منظومه، تحلیلی جامعه شناختی از وضعیت زنان ارائه می دهد و تفاوت ویژگیهای قشر سنتی و قشر به اصطلاح متجدّد زنان را ذکر می کند.

شاعر به زبان یکی از شخصیتها از آن دسته زنان پابند به سنت، که از پی دانش و معرفت نمی روند انتقاد می کند که تنها به بعد عفاف ـ که ارزشی اخلاقی و متعالی است ـ اکتفا می کنند و چون این عفاف از روی معرفت و دانش نیست چندان زیربنای مستحکمی ندارد.

زن متجدّد نیز از آن رو مورد ملامت او است که به همان اندازه که به ظاهر آراسته و پیراسته است از درون تهی و بی هویت است. این گونه زنان مغرور و از خودراضی نه ریشه ای در گذشته دارند و نه تدبیری برای آینده:

شبی در مجلسی ضمن حکایت

کسی می کرد اظهار شکایت ...

که زن در کشور ما بی تعارف

هنوز اسباب رنج است و تأسف

اگر از جمله زنهای قدیم است

ز بس وارفته محتاج لحیم است

غرور عفت افکنده به نازش

ز علم و فضل کرده بی نیازش

گمان کرده چو دور از بی عفافی است

برای وی همین یک حُسن کافی است

عفافش نیز چون از روی جهل است

چو مرغ خانه صیدش کار سهل است ...

... و گر دوشیزه امروزه باشد

سزاوار اتاق موزه باشد

به ظاهر هر قدر شیک وملوس است

به باطن عاری از کار است و لوس است

کتابی خوانده در تدبیر منزل

ولی تدبیر، غافل را چه حاصل ...

... همه بیکاره و از خویش راضی

نه بر احوال مستقبل نه ماضی

ز بس پر مدعا و بد دماغند

نه کبک اندر پریدن نه کلاغند

هنر بالقوه زن بسیار دارد

ولی تا فعل گردد کار دارد

به جهل ما بود صد بار رحمت

که علم دختران افزود زحمت

آنگاه شاعر خود مستقیماً وارد داستان می شود و در جواب آن شخص از اسرار عقب ماندگی زن پرده برمی دارد و به او می گوید: بهتر است عاقلانه بیاندیشیم و کلاه خود را قاضی کنیم وخوب و بد مرد و زن را یکجا در نظر بگیریم، زیرا با هر منطقی که بخواهیم بسنجیم زن از مرد کمتر و پست تر نیست و بزرگی و پستی انسانها تحت تأثیر محیط و عوارض است. نه مرد فرشته خوی است و نه زن شیطان صفت. از این رو هیچ کدام حق انتقاد از جنس یکدیگر را ندارند. با این بیان شاعر بر تساوی زن ومرد در آفرینش تأکید می ورزد و گناه عقب ماندگی زن را متوجه اوضاع و شرایط محیط و زمانه و انحصارطلبی مردان می داند:

بیا تا طبع را راضی نماییم

کلاه خویش را قاضی نماییم

بد و خوبی مرد و زن بسنجیم

اگر حق با زنان آمد نرنجیم

به هر منطق که پردازی سخن را

نشاید خواند کم از مرد زن را

نه مردانند از خوی فرشته

نه زن از طینت شیطان سرشته ...

بلی تغییر می یابد خلایق

ز تأثیر عوارض و ز علایق

ولی آنجا که نسبت مستقیم است

تبعّض خارج از ذوق سلیم است

همه چون زاده یک آب و خاکند

به خلق خوب و بد در اشتراکند ...

...اگر در زن صفاتی ناستوده است

مکن عیبش که مرد استاد بوده است

تو خود گویی که زن قائم به مرد است

همه خوب و بد از وی اخذ کرده است

چرا پس غافلی از کرده خویش؟

شکایت داری از پرورده خویش؟

آنگاه می پرسد اگر زن صاحب هنر نیست روشن کنید که اصلاً هنر چیست؟

تو می گویی که زن صاحب هنر نیست

معین کن که معنای هنر چیست؟...

... یکی درد است فکر دخل بر مرد

برای زن خیال خرج صد درد

هنر نبود که بهر حظّ آنی

زنی گیری و در خرجش بمانی

پس از آن کز طریق ناسپاسی

قصور خود گناه زن شناسی

سپس به تبعیض میان زن و مرد اشاره می کند و اینکه زنان بیشتر در مظان اتهام قرار دارند ولی مردان هرچند خلافکار باشند از تلقی بد و منفی جامعه معافند.

وگر یک زن به روی گرُبه خندد

ز بوی اتهامش شهر گندد

ولیکن مرد اگر غرق خلاف است

ز کوچکتر مجازاتی معاف است

ندانم از کجا در بی عفافی

گرفته مرد تصدیق معافی

توقع بین که نالایق ترین مرد

زنی خواهد به حسن از هر جهت فرد ...

نباید عیبها را گفت و رد شد

به رفع عیب باید درصدد شد

صلاح مرد و زن در کسب علم است

که علم اسباب کار صلح و سلم است(9)

زن در شعر حکمت شیرازی
علی اصغر حکمت شیرازی در مثنوی خلقت زن، به فراهم آمدن وجود زن از صفات متضاد اشاره می کند و در نهایت سخن، زن را شاهکار آفرینش می داند و به آیه شریفه «فتبارک اللّه احسن الخالقین» استناد می کند:

... لیک به گیتی سخن از زن نبود

وز رخ او خانه ای روشن نبود

خواست مگر کلک جهان آفرین

نقش کند صورت زن بر زمین

پیکر زن را ز جهان قدم

خواست که آرد به وجود از عدم

لیک از آن گل که جهان شد به پای

هیچ نبد در کف صانع به جای

خشت طبیعت به تقاضای جود

گشت همه صرف سرای وجود

بار دگر حکمت محض ازل

بوالعجبی کرد ز نو در عمل

از سر هر شاخ بری برگرفت

از همه چیزی قدری برگرفت

سردی برف و تَف آذر ستاند

جلوه زمه غمزه ز اختر ستاند

هوش ز تیر و هنر از مشتری

ساز ز ناهید به رامشگری

کرد طلب قامت رعنا ز سرو

قهقهه از کبک و نشاط از تذرو

خواست ز مور او به هنرپروری

صنعت گنجوری و جمع آوری

این همه را کرد به هم کردگار

ساخت از آن طلعت زن آشکار

پس به جز امید به روی زمین

تبارک اللّه احسن الخالقین(10)

زن در شعر سپنتا
عبدالحسین سپنتا نیز زن را «گل خلقت» می داند که باید از آن مراقبت گردد:

گل خلقت که طبیعت به غلط زن خواندش

زود پژمرده شود رنجه ز آزار شود

خیره در دیده دلبر منگر می ترسم

نرگسش تاب نیاورده و بیمار شود(11)

گل خلقت اگر تو را خوانم

تو از آن نیز بهتری ای زن

گل گلزار خلقتی زین روی

باغ دل را کدیوری ای زن(12)

زن در شعر حبیب اللّه اسلامی
حبیب اللّه اسلامی(مرندی) در شعر «مقام زن»، زن را سرو دل آرای چمن زندگی و سایه سار سرو حیات بر سر فرزندان و مایه برکت، خوش یمن و کانون محبت می داند و اشاراتی دارد به حدیث پیامبر اکرم(ص) که فرمود: «الجنة تحت اقدام الامّهات». «بهشت زیر پای مادران است» و آیه شریفه «و لا تبرجن تبرج الجاهلیة الاولی». «و همانند عهد جاهلیت نخست، خودآرایی نکنید».

در چمن سرو دل آراست، چمن را چمنی

ورنه بی سرو بود سبزه همه سوختنی

سایه سرو حیات است به اطفال نبات

همچنان بر گل و بر غنچه و شاخ سمنی

دودمانی که در آن جلوه زن نیست به چشم

خشک وبی حاصل صحراست پر از اهرمنی

یمن و خیر و برکت در قدم زن بینی

کوست کانون محبت به دل انجمنی

هر بزرگی برد از پخت غذایش سهمی

ناتوان بچه کودک، خورد از وی لبنی

تلخ و ناکام بود زندگی هر مردی

کان ندارد مزه از نکهت شیرین دهنی

خواب ناکرده صبور است به هر بیداری

ز اضطراب است که گه گاه زند یک وسنی

تا بدین نحو به گهواره بخوابد طفلش

راحتی باید از درد دل و رنج تنی

ما قضاوت به زن از جانب انصاف کنیم

راست این است که از لطف بود پیرهنی

وای آن کو عوض لطف بود عفریتی

گور ناکنده ببایست که شرّش بکنی

تا بفهمد چه مقامی است که دارند زنان

یا چه در حق زنان گفت رسول مدنی

هست زیر قدم زن همه ملک وجود

مادری را که بود جنت حق مرتهنی

عفت و عصمت زن بهر جهانی محرز

بود ار یک نظری گفته ما را فکنی

همچو زن بهر تبرج نکند جلوه به خلق

نشود بهر کسان یا صنمی یا وثنی(13)

شاعر در قطعه دیگری زنان را به رعایت عفت و حجاب فرامی خواند و اسارت و بردگی زن را مردود می داند:

ما نمی گوییم کاندر پرده باید زیستن

با کنیز و کلفت و با برده باید زیستن

یا چو محکومی به کنج خانه زندانی شدن

یا به گورستان وحشت مرده باید زیستن

رو گرفتن نیست آیین حیات اجتماع

هرچه باید کرد آن را کرده باید زیستن

...

لیک آن را هم نمی خواهیم زنهای عفیف

آنچه تکلیف است آن ناکرده باید زیستن

نیست عادت یاغریزه لخت وعریان دربرون

زینت و آلات هر جا برده باید زیستن

...

از برای زندگی یک طرح عفت لازم است

نی که بی بند و حجاب و گرده باید زیستن

در طبیعت کجروی کردن شباهت دارد آنک

پشت بام زندگی بی نرده باید زیستن(14)

چهره زن در شعر ادیب طوسی
چهره زن در شعر ادیب، غالبا منفی و زشت است. تصویر او از زن به عنوان موجودی پرخاش گر، ستیزه گر، بی مهر و آزارنده، بسیار تیره است. در شعر «ستیزه فن» مردان را از دل سپردن به مهر زنان نهی می کند و همنشینی با زن را موجب حزن و اندوه می داند:

زنهار تا که دل نسپاری به مهر زن

کز مهر زن تو را نرسد جز غم و حزن

زن لُعبتی است شوخ و پسندیده در عیان

واندر نهان پلید وجودی ستیزه فن

زن دلربا چو حور بهشتی بود و لیک

بر جان بود چو مالک دوزخ شررفکن

دیدار زن نشاط فزاید تو را و لیک

نزدیک او مشو که نبینی به جز محن(15)

در شعر دیگری باز هم از بی وفایی زن سخن می راند و به مرد سفارش می کند که به زن اعتماد نکند:

گرچه زن یار زندگانی توست

نکنی هیچ اعتماد به زن

کز همه حسن و دلبری که وراست

فیض فطرت وفا نداد به زن(16)

در شعر دیگری، ظاهراً به طنز، زن را همچون زهر کشنده ای می داند که اندکی از آن هم سبب کشتن انسان می شود، بنابراین نتیجه می گیرد که برای مرد یک زن کافی است چون همان یک زن هم برای کشتن او کافی است:

زن گرفتن اگر ضرور بود

در جهان بهر تو یکی کافی است

نشنیدی که بهر کشتن شخص

زهر قتّاله اندکی کافی است(17)

حال باید داوری کرد جامعه ای که نگاهش به جایگاه انسانی زن اینگونه است و شاعرانش اینگونه می سرایند با دیدگاه انسانی و آرمانی که اسلام نسبت به زن بر آن پای می فشارد چقدر فاصله دارد.

ادامه دارد.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1ـ دیوان کامل ادیب الممالک فراهانی قائم مقامی به تدوین و تصحیح و حواشی وحید دستگردی، مطبعه ارمغان تهران، 1312، ص205.

2ـ همان، ص118.

3ـ دیوان صادق سرمد، شاعر ملی ایران، تهران، اداره کل نگارش وزارت فرهنگ و هنر چاپخانه بهمن، 1347، ص28، 29.

4ـ همان، ص485.

5ـ همان، ص469، 481، 482.

6ـ المال و البنون زینة الحیوة الدنیا.

7ـ المال و البنون فتنة الحیوة الدنیا.

8ـ دیوان صادق سرمد، ص86، 87.

9ـ همان، 473، 477.

10ـ حکمت، علی اصغر ـ اسحق حکمت ـ به کوشش سید حسن سادات ناصری،تهران،انتشارات ابن سینا،1351،ص203،205.

11ـ دیوان اشعار عبدالحسین سپنتا، با مقدمه سید محمدعلی جمالزاده، به کوشش گوهرتاج سپنتا، تهران، 1341، ص3.

12ـ همان، ص142، 143.

13ـ بال هما، حبیب اللّه اسلامی مرندی، تهران، 1345، ناشر: نامعلوم، ص112، 114.

14ـ همان، ص114، 116.

15ـ دیوان ادیب طوسی، به اهتمام مهریار طاووسی، م(محمود) چاپ اول تبریز، کتابفروشی ابن سینا، 1341، ص214، 215.

16ـ همان، ص250.

17ـ همان،

نظر شما