ارتباط روان درمانی و دین
دین در غرب به نحو تدافعی در قبال برداشت منفی روانکاوی فرویدی، واکنش نشان داده و با نادیده گرفتن کل آن یا نفی فراگیری زودرس آن، با آن مخالفت کرده است.
معلوم است که دین در قبال این که صرفا توهمی انگاشته شود، ابا و امتناع داشته است، زیرا این برداشت، واقعیت تجربه دینی را انکار می کند. غالبا برداشت روان درمان گرانه از مواد و مطالب دینی روشی به کار برده است که به خاطر فرضیاتش، مطالعه عینی را ناممکن می کرده است. خوشبختانه، در رابطه بین روان درمانی و دین، تحولات مثبتی هم وجود داشته است، به این شرح که روان درمانی شروع کرده است به تقدیر از نقش روان شناختی و فرهنگی دین، و دین شروع کرده است به این که روان درمانی را هر چه مناسب تر و به شیوه ای غیرتدافعی تر به کار برد. این مقاله، ویژگی های عمده رابطه متحول دین و روان درمانی در غرب را بررسی می کند.
فقط معدودی از روانکاوان بعد از فروید بوده اند که به اندازه او به دین پرداخته اند. مدعیات فروید در باب دین، از حالت جنجال برانگیزی فروکش کرد و تا زمانی که تحولات نظری چون و چرا کردن در آنها را لازم دانست، به صورت وضع ثابت موجود در روانکاوی درآمد. نظریه روانکاوی به دو گروه وسیع و مرتبط با یکدیگر تبدیل شد که یکی از آنها گرایش های روان شناسی زیست شناختی فروید و توجه او به توصیفات مکانیستی پویایی روانی را ادامه می داد و دیگری دنباله گیر مطالعه کل نگرانه حیات روحی تجربی فرد بود.
در گروه اول آنا فروید (1982-1885م) و دیگران به تحولی در روانکاوی مددرساندند و این تحول در جهت مطالعه نفس و مکانیسم های دفاعی آن بود. به این ترتیب، برداشت قدیمی انطباق با «واقعیت» به هر قیمت، شروع به تعدیل کرد. در گروه دوم، ملانی کلاین (1960-1882م) و دیگران مطالعه تحولات آغازین شخص را بر وفق آنچه بعدها روابط موردی نامیده شد، آغاز کردند.
دو نظریه پرداز روانکاوی دیگر که باید در بحث از روان درمانی و دین یاد شوند، عبارتند از اریک فروم (1980-1900م) و ویکتور فرانکل و این نه از آن جهت است که آنان به شیوه ای اساسی، به تکمیل نظریه روانکاوی مدد رساندند و نه از آن جهت که درک و دریافت روانکاوانه را از توهم پیش بردند، بلکه از ان روست که آنان دین را چنان که هست، جدی تر گرفتند و از راه و روش تحولگرایانه یا فروکاهشی فروید در دین پژوهی، بریدند. فروم به عنوان نماینده ای از گروه اول نظریه پردازان روانکاوی که پیشتر یاد شد، ارزش دین را از دیدگاه فرهنگی وسیعی ملاحظه می کرد، حال آن که فرانکل به عنوان نماینده ای از گروه دوم، کارکرد روانشناختی دین را در یاری رساندن به تلاش فرد در جستجوی معنی، ارج می نهاد.
خود - روانشناسی
قهرمانان دینی، مانند گذشته، در تحولات نوین نظریه روانکاوی تامل می کنند تا دین را در برابر حمله تاریخی ای که تا حدود خود روانکاوی آغاز کرده بود، توجیه کنند. خود رواشناسی رشته ای که به مدد هاینتس کوهرت (1981-1913م) تدوین یافته بود و با روانکاوی ارتباط دارد به نظر می رسد که جدیدترین نمونه این گونه تحولات باشد. کوهرت هم مانند وینیکوت، مستقیما به دین تعلق خاطر نداشت. او با بیمارانی کار می کرد که از داشتن شخصیت خود شیفته وار یا نابسامانی های رفتاری رنج می بردند، یعنی شرایطی که نظریه روانکاوی کلاسیک آن را قابل تحلیل و کاوش نمی دانست، چراکه چنین بیمارانی از آنجا که نمی توانند با دیگران ارتباط برقرار کنند، نمی توانند در معرض معالجه درآیند. کوهرت می توانست کسانی را که اسیر خودشیفتگی هستند، تحلیل کند، چراکه در خود شیفتگی ارزشی می یافت و این ارزش را با بیمارانش مطرح می ساخت.
هر چند روان درمانگران دین گرا بتازگی شروع به کشف کارهای کوهرت کرده اند، به نظر می رسد که ارزش آنها در معالجه کسانی که سخت در بند خویش و خودگرا هستند و لذا نمی توانند با دیگران به عنوان دیگران ارتباط برقرار کنند، نهفته است. این ناتوانی در ارتباط یافتن با دیگران شامل «دیگری» نهفته در تجربه دینی هم هست، با این حساب، خودشیفتگان چه بسا ناتوان از آنند که کاملا دینی باشند، چرا که آنان ناتوان از آن هستند که «دیگر بزرگ» همه تجربه های دینی را تجربه کنند. بدین ترتیب، روانکاوی از ملاحظه «توهم» به صورت تخفیف آمیز، به ملاحظه آن در پرتو ارزیابی مثبت سیر کرده است. ولی بسیاری رشته ها که در بقیه این مقاله مطرح است کار خود را با قول به مبنای تجربی داشتن «توهم» آغاز می کنند.
روانشناسی تحلیلی (یونگ گرایی)
روانشناسی یونگ، کمابیش یک روانشناسی بدون توهم است. یونگ هم تحویل گرا بود، ولی تحویل گرایی او، به تحویل گرایی دینی فروید شباهت نداشت. یونگ می توانست دین را بر وفق واقعیت فی نفسه آن به عنوان یک فعالیت انسانی به روشنی ملاحظه کند. هر چند امکان دارد که زلالی دین با ریا و نفاق اجتماعی یا دردمندی و بیمارگونگی شخصی آلوده شود، مع الوصف بر واقعیت تجربه ای استوار است که نمی توان آن را با روش روان شناختی، به سایر انگیزه های ناخودآگاه تجزیه و تحلیل کرد. در اینجا یونگ یک نکته روش شناختی مهم را مطرح می سازد و آن این است که اثبات یا رد وجود خداوند، کار روانشناسی نیست، روانشناسی می تواند آثار و تبعات روانی تصویر و تصور خدا و پیشینه های اساطیری آن را مورد بحث و بررسی قرار دهد، ولی نه وجود خدا را جدا از روح انسانی. تاکید و اصرار در باب واقعیت و اهمیت تجربه دینی، موضعی بود که یونگ تا پایان عمرش حفظ کرد. در مصاحبه ای با بی بی سی از او که عمرش از هشتاد هم گذتشه بود، پرسیدند آیا به خدا اعتقاد دارد؟ و او پاسخ داد: «حتما لازم نیست که اعتقاد داشته باشم. من او را می شناسم».
روانکاو یا روان درمان گری که تحت تاثیر یونگ و تحولات روان شناسی یونگی است، لزوما به مسائل دینی مراجعه کننده یا بیمار خود احترام می گذارد.
مددکاری اجتماعی و رابطه روان شناسی و دین
تعلیم و تربیتی که مددکاران اجتماعی می بینند نیز به شکاف بین دین و انجام خدمات اجتماعی مخصوصا «روان درمانی» می افزاید. این نکته واقعیت دارد، با آن که تعداد فزاینده ای از مدارس عالی مربوط به مددکاری اجتماعی، با حوزه های علمیه همکاری دارند و گاه درجه های فارغ التحصیلی مشترکی به دانشجویان عرضه می کنند. به رغم همکاری و همفکری بین مدارس عالی مددکاری اجتماعی و حوزه های علمیه، این کار به عهده خود دانشجویان است که بین دو برنامه درسی به ابتکار خود وفق دهند و تلفیق این دو برنامه نشان می دهد که برنامه درسی حوزه ها سبک تر و کم محتواتر شده است. مدارس عالی مددکاری اجتماعی برای جبران این نقیصه، به ابعاد دینی روانکاوی در برنامه های درسی شان توجه نمی کنند، علاوه بر این که مددکاری اجتماعی در آغاز تکوینش به عنوان یک رشته دانشگاهی، شدیدا و عمیقا تحت تاثیر نظریه روانکاوی بوده است. روانکاوی که با توجه به مشکلات علمی و نظری مددکاری اجتماعی عرضه می شود، به احتمال بسیار، مسائل و مباحث دینی را از دیدگاه های روانکاوانه فرویدی محض می نگرد، که طبعا به ارزشهای مثبت «توهم» وقعی نمی گذارد
موسسات یونگی از همان آغاز، نسبت به کسانی که تعلیم و تربیت دینی دارند، نظرمساعدی داشته اند. بنابراین، واقعیت تجربه دینی به نحوی قدر و ارج یافته است که در میان موسسات روانکاوی بی سابقه است. یونگی ها همچنین این تعلیم و تربیت را یافته اند که میان دینی که از نظر روان شناسی سالم و دینی که از نظر روانشناسی ناسالم است، فرق بگذارند. در اینجا انتقاد مشهوری که از روانشناسی یونگی کرده اند، مورد پیدا می کند:
مراجعه کنندگان یا به اصطلاح بیماران، در این موسسه ها یا مکتب، لزوما به این تشویق نمی شوند که تجربه دینی شان را به نحوی با گروه های دینی مستقر پیوند بزنند و یکسان و همسان ببینند. یعنی در نظام یونگی، جنبه فردی تجربه دینی، به نحوی ستایش می شود که همواره سازنده نیست.
مشاوره دینی
در ارتباط بین روان درمانی و دین، مشاوره دینی در تقابل با نظریه روانکاوی، مشروعیت تجربه دینی را اساس کار خود می گیرد. مشاوره دینی، دو مصداق عمده دارد: مشاوره کشیشی (و رابطه اش با تعلیم و تربیت حوزوی) و تعلیم و تربیت کشیشی کلینیکی (که از این پس به اختصار ت ک ک نامیده می شود).
تعلیم و تربیت حوزوی و مشاوره کشیشی
2 عامل به هم پیوسته، بر مسیر تحول و تکامل مشاوره دینی اثر گذارده است: یکی، نیاز به حوزویانی که مشاوره را بیاموزند، دوم، تحول خود رشته مشاوره کشیشی. عامل نخست از این جهت مهم است که طبق بررسی افکار عمومی، در ایالات متحده اغلب مردم پیش از آن که برای مسائل و مشکلات شخصی شان به سایر متخصصان مراجعه کنند، به روحانیان روی می آورند. مع الوصف، درس و بحثهای مفصل و سنگین حوزوی، نوعا اجازه پرورش یافتن عمیق در زمینه مشاوره را نمی دهد (تا چه رسد به روان درمانی) ؛ و وقتی هم که اجازه می دهد، مشاوره نه بر بینش و برداشت روان شناختی، بلکه مفاهیم کتاب مقدس استوار است که از نظر فرهنگی محدود و مقید و آشکارا تادیبی است. پا به پای رشد محافظه کاری دینی و نهادی شدن آن، روان شناسی و روانکاوی، رفته رفته نفوذ خود را در مشاوره دینی از دست می دهد. با وجود این، بعضی محققان جهت پیوند بین مشاوره کشیشی و روان درمانی را دریافته اند، راهنماهای مفیدی برای روحانیان نوشته و نشان داده اند که چه وقت و چگونه کار مشاوره را به عهده بگیرند و چه وقت و چگونه به متخصصان حرفه ای روان شناسی مراجعه کنند. دو نمونه از این گونه آثار عبارتند از: روحانی در مقام دردشناسی (1976 م) اثر پاول و پرویزر و آنجا که دین بیمار می شود. (1970) اثر دین ا اوتس.
به هر حال، به رغم کوشش هایی در این زمینه، مشاوره کشیشی به عنوان یک رشته، هنوز باید هویت و راه و روش روشنی برای خود دست و پا کند، چراکه از یک سو بین چشم اندازهای نومیدکننده روان درمانی و نظریه روان کاوی و از سوی دیگر بین نهادها و تجربه دینی، گیر کرده است.
تعلیم و تربیت کشیشی کلینیکی (ت ک ک)
تعلیم و تربیت کشیشی کلینیکی (ت ک ک) هرچند در سال 1925 م تشکل یافت و نظامی رسمی برای حوزویان با آموزش کلینیکی و روحانیان برای کار با انسان های دردمند در بیمارستان ها، آسایشگاه های روانی و زندان ها شد. خود چند پیشینه داشت. این نهضت ها، انگیزه ای مشترک برای مطالعه علمی معنویت داشتند و نوعی نارضایتی از تعلیم و تربیت الهیاتی زمانی که یکسره در بند آموزه های کلامی، و غافل از واقعیت حیات عاطفی انسان بود.
تحول و تکامل ت ک ک، عمدتا مرهون کوشش های آنتون بوآزن (1965-1876 م) روحانی قائل به نهضت استقلال کلیساها بود. بوآزن در اوایل دهه 1920 م، به بیماری عصبی با علائم جنون وار مبتلا شده و از آن پس تحت درمان بیمارستانی قرار گرفته بود. او تلاش های خود را در جستجوی معنی در تجربه خویش، در کتابی به نام اعماق (1960 م) به خوبی تصویر کرده بود، اثری که هنوز هم خواندنش دلپذیر است. بوآزن نخستین کسی بود که بسیاری از عناصری را که امروزه مرکز و محور ت ک ک دانسته می شود، تدارک دید.
منبع: / سایت خبری / جام جم آن لاین ۱۳۸۵/۱۲/۲۳
نویسنده : محمد حسین کمیجانی
نظر شما