رد پای سیاست در رئالیسم جادویی امریکای جنوبی
این بحث که هنر برای هنر است یا برای اجتماع و سیاست یا به عبارت دیگر، هنر و ادبیات حوزه مستقل دارند یا تحت استعمار حوزه های دیگر مسائل اجتماعی اند، ما را بر آن داشت تا با کاوه میرعباسی، مترجم، گفت و گو کنیم و با توجه به دیدگاهش درباره رابطه ادبیات و سیاست، از او بخواهیم که رمانهای سیاسی ماندگار گابریل گارسیا مارکز را تحلیل کند.
• آقای میرعباسی، پیوند سیاست و ادبیات در امریکای لاتین موضوع بحث ماست که می خواهیم ارزیابی شما از آن را بدانیم. سوال مشخص من از شما این است که سیاست چقدر در آثار ادبی نویسندگان این منطقه وارد شده و نویسندگان موفق این حوزه به ویژه مارکز، چه عناصری از آن را وارد داستان هایشان کرده اند؟
میرعباسی: زمانی که از ادبیات امریکای لاتین سخن می گوییم صحبت از یک قاره است و نمی توان همه نویسندگان این قاره را در یک حوزه دسته بندی کرد، اما در همین قاره یک سری از نویسندگان شاخص بودند که به مسائل سیاسی پرداختند که جدی ترینشان ماریو بارگاس یوساست. گابریل گارسیا مارکز هم نویسنده دیگری در این حوزه است که به نوعی دیگر به سیاست پرداخته، بدین معنا که «سیاست روز» موضوع اصلی داستان های او نیست. در آثار مارکز، سیاست در بستر تاریخ خود را نشان میدهد؛ مثلا در رمان «صد سال تنهایی» او، بسیاری از رویدادهای تاریخی و سیاسی مهم، در حال و هوایی اسطوره ای خود را نشان داده اند.
• این سیاست که به گفته شما در بستر تاریخ در آثار مارکز دیده می شود بیشتر حول چه موضوعاتی می چرخد؟
میرعباسی: رویدادهایی مانند جنگ 1000روزه و استعمار امریکای لاتین توسط کمپانی یونایتد فروت که صادرکننده میوه از امریکای لاتین بود، بخشی از این موضوعات اند؛ برای مثال در صد سال تنهایی، مارکز به موضوع تجارت موز می پردازد؛ تجارتی که باعث شد شهر «ماکوندو»، پس از یک دوره شکوفایی، به تدریج رو به زوال برود.
• خب اگر به دنبال ریشه های پیوند این نگاه میان نویسندگان ایرانی و امریکای لاتین باشیم، آیا می توانیم ادعا کنیم که نمونه های کافی از این رمان های سیاسی موفق نویسندگان امریکای لاتین به مخاطبان و نویسندگان ایرانی شناسانده شده است که آنها هم بتوانند دنباله روی آن باشند؟
میرعباسی: سیاست بخش مهمی از آثار نویسندگان امریکای لاتین به شمار می آید؛ مثلا یوسا در آثار مهمش مانند «گفت و گو در کاتدرال»، «سور بُز» یا «رویای سلت» از سیاست نوشته است. آگوستا رواباستوس، نویسنده دیگری است که در یکی از مطرح ترین رمان هایش، «من، عالیجاه» سرگذشت دکتر فرانسیا، یکی از دیکتاتورهای اروگوئه را روایت می کند. این رمان کتابی دیریاب برای درک و ترجمه است و هنوز به فارسی ترجمه نشده.
پیش از انقلاب هم کتاب دیگری با عنوان «آقای رئیس جمهور» از میگل آنخل آستوریاس ترجمه شد که به دیکتاتور گواتمالا (مانوئل استرادا کابررا) پرداخته است. این کتاب اولین آشنایی من با رئالیسم جادویی بود. پس شما هم خیلی به دنبال تاثیر مستقیم در این رابطه نباشید. کارهای ناخوانده و ترجمه نشده کماکان زیاد است.
• خب اما نمی شود منکر تاثیرگذاری جهانی آنها هم شد. پس بگذارید بپرسم به نظر شما چنین رمان هایی چه ویژگی های مشخصی دارند و آیا می توان آنها را موفق نامید؟
میرعباسی: موفق بودن یا نبودن یک اثر به ویژه در صحبت از عنصر سیاست در ادبیات، بستگی زیادی به هدف خالق آن دارد. باید فرق اساسی بین سیاست آن طور که در ادبیات رئالیسم جادویی می آید با آنچه در رئالیسم سوسیالیستی هست قائل شویم. در رئالیسم سوسیالیستی مضمون سیاست شعارگونه و در جهت تبلیغ ایدئولوژی مشخصی است که از نظر من این نوع آثار به ادبیات لطمه می زنند. موارد نادری در ادبیات سیاسی بودند که به تبلیغ ایدئولوژی خاصی اختصاص داشتند و آثار ادبی موفقی نیز نام گرفتند، اما به نظر من، 99 درصد این موارد به آثار مبتذلی تبدیل شدند که گاه می توان آنها را مضحک نامید و البته تاریخ مصرفشان هم خیلی زود تمام می شود.
• با این تعبیر خود شما ادبیات سیاسی امریکای لاتین را در کدام یک از این دو گروه دسته بندی می کنید؟
میرعباسی: یکی از ویژگی های بارز آثار ادبیات امریکای لاتین این است که در آنها سیاست با زندگی در می آمیزد و به رئالیسم انتقادی از نوع آثار بالزاک یا نویسندگان ناتورالیست گرایش پیدا می کند، گرچه با این آثار تفاوت های بنیادین زیادی دارد. آثار نویسندگان امریکای لاتین در عین حال که رئالیسم هستند، عناصر جادویی را هم در خود گنجانده اند.
درباره هیچ یک از این آثار نمی توان با قطعیت از صفت «موفق» استفاده کرد؛ زیرا آنچه می تواند سبب موفقیت یک اثر شود، هدفی است که کتاب برای آن نوشته شده است. رمان های مرتبط با رئالیسم سوسیالیستی شاید از نظر آفرینندگانشان آثار موفقی باشند؛ زیرا به هر حال نقش خود را ایفا کرده اند. از سوی دیگر اگر موفقیت را مترادف با ماندگاری اثر بدانیم، چنین آثاری را نمی توان در زمره آثار ادبی موفق دانست.
• برخی معتقدند ادبیات سیاسی معنایی ندارد و این دو مقوله باید کاملا از هم جدا شوند. شما با این اظهار نظر موافقید؟
میرعباسی: کسی نمی تواند چنین ادعایی داشته باشد؛ زیرا آثار زیادی را در ادبیات جهان می توان یافت که نمونه بارز ادبیات سیاسی هستند. من به شخصه ادبیات سیاسی را وقتی برای تبلیغ سیاست باشد نمی پذیرم، اما نمی توانم بگویم چنین پدیده ای کلا وجود ندارد. در چین و به ویژه در دوران مائو، عناوین متعددی رمان سیاسی چاپ شد که ممکن است مورد پسند ما نباشد، اما برخی از همین آثار در زمان خود توانستند تاثیرگذار باشند.
زمانی که در رومانی دانشجو بودم، نمونه های بامزه ای از ادبیات سیاسی چین را مطالعه کردم که حوادث برخی از آنها خیلی هم مضحک بودند؛ مثلا نویسندگان، داستان های عاطفی را با سیاست پیوند می دادند و از این نظر می شد آنها را مضحک نامید. این آثار حتی باورپذیر هم نبودند. از دیدگاه من این آثار فاقد ارزش ادبی اند و گذشت زمان درباره آنها قضاوت خواهد کرد.
• آقای میرعباسی ادبیات سیاسی در دوره های مختلف در کشورهای مختلفی گسترش یافت و در برخی از کشورها می توان نمونه های ماندگاری از آنها را یافت. به نظر شما نویسندگان ایرانی چقدر از چنین آثاری الگوبرداری و در خلق ادبیات سیاسی تلاش کردند؟
میرعباسی: در بین آثار نویسندگان ایرانی، رمان «رازهای سرزمین من» اثر رضا براهنی، «همسایه ها» و ادامه اش «داستان یک شهر» اثر احمد محمود را می توان داستانی سیاسی دانست. البته نوشته های این نویسندگان ویژگی هایی دارند که آنها را از هم متمایز می سازد؛ مثلا در دو رمانی که از احمد محمود نام بردم، جانبداری از یک جریان سیاسی خاص به وضوح آشکار است. اما نویسندگان زیادی سراغ ندارم که در رمان هایشان سراغ سیاست رفته باشند؛ برای مثال آثاری مانند «غربزدگی» جلال آل احمد را نمی توان رمان دانست و از بین آثار آل احمد که نویسنده ای سیاسی محسوب می شود، شاید بتوان به «مدیر مدرسه» اشاره کرد که جنبه سیاسی (یا بهتر بگویم انتقاد اجتماعی)اش پررنگ تر است.
در دهه 40 یک سری نمایشنامه به قلم غلامحسین ساعدی هم با مضامینی سیاسی منتشر و اجرا شدند که «دیکته» و «آی باکلاه، ای بی کلاه» از آن جمله اند. برخی از آثار بهرام صادقی را هم می توان در این زمره دانست، اما مسئله اساسی این است که در آثار نویسندگان ایرانی، سیاست بیشتر بهصورت تمثیلی بیان شده و هنوز با جریانی که در بخش هایی از امریکای لاتین شکل گرفت و در آن آشکار و علنی به سیاست پرداخته شد، فاصله زیادی وجود دارد.
• رئالیسم جادویی با آثار نویسندگانی مانند مارکز، در میان مخاطبان آثار ادبی در جهان به عنوان پدیده ای شگفت، همواره بستری برای بیان واقعیت در پرده ای از جادو و خیال بوده است. به نظر شما رئالیسم جادویی امروزه در ادبیات داستانی سیاسی جهان چه جایگاهی دارد؟
میرعباسی: نویسنده های جوان امریکای لاتین مانند روبرتو بولانیو و هم نسل های وی معتقدند دوران رئالیسم جادویی به پایان رسیده است، اما در این گونه ادبی، آثار درخشانی در ادبیات جهان پدید آمده. «داستان مایتا» که در ایران با عنوان «زندگی واقعی آلخاندرو مایتا» ترجمه شده، یا «سور بز» و «جنگ آخرالزمان»، آثار درخشانی در این حوزه هستند هرچند یوسا به رئالیسم جادویی ابدا گرایش نداشته است. مارکز هم نویسنده ای با گرایش چپ بود و این امر در برخی داستان هایش مانند «ساعت نحس» پررنگ تر است. او در این اثر به انتقاد از فساد دستگاه اداری و حکومتی می پردازد که در شهری کوچک رخ می دهد، اما روایت او به سراسر کشور کلمبیا و بسیاری از کشورهای امریکای لاتین قابل تعمیم است. کارلوس فوئنتس هم نویسنده دیگری است که در آثار اولیه اش از مضامین سیاسی بهره برد هرچند گرایش او به تدریج به این موضوعات کمتر شد.
• آیا این تفکر صحیح است که رئالیسم جادویی را ابزاری بدانیم که مارکز به کمک آن می خواست برخی خواست های سیاسی اش را به شیوه ای مخفیانه و در لفافه عنوان کند؟
میرعباسی: گمان نمی کنم چنین نظری قابل استناد باشد. هیچ یک از نویسندگان رئالیسم جادویی به این منظور از آن بهره نگرفته اند؛ زیرا شگردهای ساده تری برای مطرح کردن مسائل سیاسی در لفافه وجود دارد؛ برای مثال مویان، نویسنده چینی برنده جایزه ادبی نوبل، از تمثیل و استعاره برای بیان مسائل سیاسی کمک می گیرد و نمونه آن را می توان در رمان «ذرت سرخ» او مشاهده کرد. اما الزاما رئالیسم جادویی محمل مناسبی برای مطرح کردن مشکلات و انتقادهای سیاسی نیست، مضافا اینکه چنین برداشتی سبب پایین آمدن ارزش رئالیسم جادویی و نویسنده ای مانند مارکز خواهد شد.
• چقدر می توان منش و رفتار رک و بی پرده سیاسی مارکز در مواجهه با جریان های حاکم بر سرزمینش را در آثار ادبی او هم ردیابی کنیم. به عبارت دیگر پیوند میان نظر و عمل او در طول حیاتش چگونه بود؟
میرعباسی: مارکز یکی از ثابت قدم ترین نویسندگان امریکای لاتین و جهان است که حرف و عملش یکی بود و در تمام عمرش هم مواضع سیاسی خود را تغییر نداد. اگر موافقان حکومت کوبا را در نظر بگیریم، می بینیم که بسیاری از نویسندگان امریکای لاتین، تغییر موضع داده و در ضدیت با رژیم کوبا حرکت کردند، اما گارسیا مارکز همواره حامی کاسترو و رژیم کوبا بود. از این روست که معتقدم به هیچ وجه دگرگونی خاصی در بینش سیاسی وی به وجود نیامد گرچه نویسنده ای دیگر مانند کارلوس فوئنتس که زمانی چپ مارکسیست بود، بعد از دوره ای کاملا تغییر موضع داد. مارکز نویسنده ای بود که سیاست را به صورت حاشیه ای مطرح می کرد و به صراحت هم در مصاحبه ها و نوشته هایش گفته بود که با استفاده تبلیغاتی از سیاست در ادبیات مخالف است.
• مارکز یکی از نویسندگانی بود که در مقالاتش موضع گیری سیاسی مشخصی داشت و در واقع یکی از سیاسی نویس های مطرح در رسانه ها هم بود. شما می گویید این نوع نگاه در رمان هایش کم رنگ تر است و نمی توان تحلیلی سیاسی از آثارش ارائه داد؟
میرعباسی: من مقاله های کمی به قلم وی خوانده ام و بیشتر روی رمان ها و کتاب هایش تمرکز داشته ام. پیش از این هم گفتم که در رمان های مارکز حضور سیاست احساس می شود، اما او قصد تبلیغ نداشته و در بستر تاریخ به سیاست پرداخته است. البته نباید فراموش کرد که اگر کسی بخواهد تعبیر سیاسی از آثارش داشته باشد، می تواند نقد سیاسی بر آنها بنویسد؛ برای مثال «ساعت نحس» رمانی است که به راحتی می توان نقد مارکسیستی نسبت به آن داشت و گروهی را در آن رمان نماینده طبقه کارگر و عده ای دیگر را نماینده سرمایه داران دانست، اما این نگاه ارزش ادبی آثار مارکز را تا سطح پایینی تقلیل می دهد.
منبع: / هفته نامه / پنجره شماره ۱۹۲
گفت و گو شونده : کاوه میرعباسی
نظر شما