اسلامى سازى دانش (طرحى براى گذار از سکولاریسم)
بررسى رابطه میان علم و دین از مهمترین موضوعات چالشبرانگیز امروز جامعه ماست. پیشرفت علوم مختلف در جهان غرب از یک سو، و انحطاط علمى، سیاسى، فرهنگى، نظامى و اقتصادى جهان اسلام از سوى دیگر این سؤال را طرح مىکند که گویا اسلام با دانشاندوزى مخالف است. ازاینرو، گروهى اسلام را عامل عقبماندگى جهان اسلام مطرح کردند. به همین دلیل، زمینه ضدیت با اسلام و غربىسازى و غربگرایى جهان اسلام فراهم آمد. گروهى نیز این رویکرد به دین را نادرست تلقى کردند و شیوه اصلاح و بازسازى اندیشه اسلامى را در پیش گرفتند. بنیاد اساسى این گفتمان، وجود پایههایى از مبانى علم جدید در اسلام است که با بازنگرى در شیوههاى علمى اسلام، مىتوان آن را به جهان ارائه کرد. این گفتمان با برقرارى مجدد ارتباط میان «دانش» و «ارزش»، راه گذار از سکولاریسم را فراهم مىکند.
پیوند علم و دین
پیوند علم و دین در اسلام همواره فراز و فرودهایى داشته و به شکلهاى مختلفى که از تلاش براى ایجاد وفاق و پیوند میان آن دو تا افکار آنها از سوى یکدیگر در نوسان بوده است. آنچه امروزه در خصوص پیوند علم و دین مطرح است، مسئلهاى شاذ و بىسابقه نیست.
دین به مثابه یک نظام یا برنامه، بر اساس اصول و قواعد ثابتمحور، موجب پدید آمدن علوم و معارف فاعلى مىشود که همه آنها به نوعى یا در پى کشف و تبیین حقایق دینى هستند و یا دفع اباطیل و خرافه هایى که در مورد آن ابراز مىشود. این دسته از علومى که مستقیماً با دین در ارتباطاند به نامهاى مختلفى نظیر علوم نقلى، شرعى، نافع و... خوانده مىشود و سایر علوم عملاً از دایره شرعى بودن خارج مىشوند.
تلاش براى برقرارى پیوند میان علم و دین و تأسیس علوم دینى جدید و یا علوم مورد تأیید دین، به دوران «تابعین» برمىگردد. امروزه که قلمرو مسلمانان از لحاظ سرزمین گسترش یافته است و ادیان و مذاهب، افکار و عقاید مختلف ملل گوناگون را در خود جاى داده است، زمینه پیدایش علوم اسلامى و ساماندهى قوانین و قواعد ایمان فراهم شده است.
به هر حال، به موازات گسترش قلمرو مسلمانان، توجه چشمگیر آنان به علوم غیرمسلمانان و معارفى که آنان در اختیار دارند، اهمیت چشمگیرى یافته است. فارغ از علت و انگیزه اساس توجه مسلمانان به این علوم و معارف، دستهاى از مسلمانان به علوم غیرمسلمانان گرایش پیدا کردهاند و ضمن اقتباس و ترجمه آنها، به تفسیر، توضیح و حتى نقد این علوم مبادرت کردند و بدینسان علوم دیگر به حوزه افکار و کردارهاى علمى علماى مسلمان راه پیدا کرد. متکلمان، فقهاى اهل رأى و علماى علم اصول، از جمله گروههاى مهمى هستند که راه نفوذ و حضور مسائل و مباحث نظرى و عقلى، اسلامى و غیراسلامى را فراهم آوردند و سهم عظیمى در پیوند علم و دین از آن خود ساختند. در این زمینه مىتوان به امام محمدبنمحمد غزالى طوسى (505-450) در اثر نامدار خویش، «المنفذ من الضلال» و نیز ابن رشد (595-520) در اثر مشهور خود فصل المتعال، اشاره کرد. بنابراین، توهم پذیرش مطلق و افکار بىقید و شرط علم و معرفت، دستکم از دیدگاه اسلام مردود است. توجه به این اصل و عملى کردن آن از سوى علماى اسلام، زمینه رشد علمى را در حوزههاى علمى و معرفتى مسلمانان پدید آورد. تا جایى که امروزه بررسى سیره و سرگذشت علم، جهانى و حتى آنچه که امروزه در مهمترین دانشگاهها، پژوهشگاهها و حتى آزمایشگاههاى جهانى مطرح است، بدون بحث از مرحله اسلامى علم یا مرحلهاى از علم که در جهان اسلام در حال توسعه و بالندگى بوده، ناقص و ابتر است.
علل انحطاط علمى مسلمانان
پس مىتوان گفت: انحطاط علمى و معرفتى مسلمانان ناشى از اصول و مبانى دینى نیست و بنابر مبانى دینى، هر گونه تلاش علمى و معرفتى در هر جا و هر زمانى، مورد رد یا انکار دین اسلام نیست. علمجویى و معرفتطلبى یک اصل اسلامى است و طلب علم و معرفت به عنوان یک اصل ضرورى و کارآمد در اسلام پذیرفته شده است.
هرگاه این اصل ضرورى در اسلام به دست فراموشى سپرده شود و یا مقتضاى حقیقى آن به درستى فهمیده نشود، نباید انتظار کسب آثار و پیآمدهاى تمسک به این اصل را داشت؛ زیرا صرف مسلمانى و عدم التزام به اصول علمى، ضرورتاً به معناى برخوردارى از آثار و پیآمدهاى علمى نیست. ازاینرو، عدم تمسک مسلمانان به مبانى قطعى علمى، فاصله انداختن میان معارف نظرى و عملى، شکاف میان عقل و نقل، دورى از امور عینى و پرداختن به مسائل انتزاعى علاوه بر محدود شدن به آراء و نظریات و تألیفات و آثار قدما و تقدیس دستاوردهاى آنان، از دیگر عوامل انحطاط علمى مسلمانان بوده است.
این امر موجب شد که بیشتر تلاشهاى علمى و فکرى علماى دین، به شرح و حاشیه نویسى بر آثار قدما و مکانى براى احیاى میراث و تدوین آثار گذشتگان تبدیل گردد، و خلاقیت و ابتکار از آنان گرفته شود. علاوه بر این، تعصبات فرقهاى، محور شدن امور فقهى، زهد و دنیاگریزى افراطى، خودکامگى حکام و... ، سلسله عوامل لازم و کافى را براى انحطاط مسلمانان فراهم و تکمیل نمود.
پیشرفت تمدن غربى و انفعال مسلمانان در برابر آن
در هنگامه خواب گران و انحطاط مسلمانان، اروپا بر اثر تحول عظیمى که آن را تجدید حیات علمى و فرهنگى خود نامید، سر از خواب غفلت برآورد و در حوزه علم و دانش دستاوردهاى عظیمى کسب کرد و به عنوان یک قدرت بلامنازع علمى و معرفتى بر مراکز علمى دنیا و حتى بر ذهن و زبان اندیشمندان غیرغربى حاکمیت یافت. در کنار آن، قدرت نظامى آنان نیز به شدت افزایش یافت.
انحطاط همه جانبه مسلمانان از لحاظ علمى، نظامى، سیاسى، فرهنگى و حتى رفتارى و اعتقادى، بهترین زمینه پذیرش هجمه فرهنگ خارجى را پدید آورد. به گونهاى که قدرت و توان غیرقابل انکار و بىرقیب خارجى به تنهایى توانست مسیر استعمار کشورهاى اسلامى را فراهم سازد و البته زمینه داخلى نیز به کمک این مهم شتافت.
مسلمانان و طرح دو پرسش!
سیطره خارجى و انفعال مسلمانان، آنان را با دو پرسش مواجه ساخت. علت پیشرفت غربیان چیست و راه خروج از این وضعیت کدام است.
راه خروج؟
الف) رویکرد غربزدگى، غربگرایى و غربىسازى و ب) رویکرد بازگشت به خویشتن و تکیه بر مواریث خود.
در نتیجه سلطه غربى بر مسلمانان، گروهى به این نتیجه رسیدند که علت پیشروى غربیان و سیطره آنان بر جهان اسلام، دین و راه نجات و رهایى از آن، کنار گذاشتن دین و توجه به علم و دانش است! رویکرد اول، عملاً دین را در برابر دانش قرار داد و علل انحطاط اصل جهان اسلام را دین تصور کرد. رویکرد دیگر، اسلامگرایانه و بازگشت به خویشتن بود که مىکوشید عدم تصادم اسلام با علم را بیان کند؛ زیرا کم کم این تصور غیردقیق و غیرعلمى که اسلام با دانش مخالف است و مسئول عقبماندگى مسلمانان دین است، به صورت یک قاعده درآمده بود!
در رویکرد اول، تن دادن به نگرش غربگرایانه، پذیرش سکولاریسم تنها راه خروج از انحطاط مسلمانان قلمداد شده بود. اما از آنجایى که در بررسى تاریخ اسلام، توانمندى آن و نیز حقایق مسلم از یک سو، و تفاوت بنیادین اسلام با مسیحیت از سوى دیگر، پذیرش سکولاریسم یک علاج موقت و مقطعى بود و در بلندمدت موجب گسست و شکاف عمیق معرفتى و تاریخى محسوب مىشد، مصلحان کوشیدند تا همنوایى دین و دانش را نشان دهند.
اندیشمندان مسلمان و تأکید بر اقتباس از سایر فرهنگها
سید جمالالدین اسد آبادى، محمد عبده و طنطاوى بر چند اصل تأکید مىکردند:
1. توجیه اخذ تمدن
2. تسکین احساس حقارت مسلمانان در برابر برترى فرهنگ غربى
3. درک اهمیت علم و کارآیى آن در بازآفرینى توانمندى اسلام و راه علاج و خروج
4. زدودن گرد اتهام ضدیت اسلام با علم و دانش
5. امکان طلوع مجدد علم در دنیاى اسلام
اسلامىسازى دانش
به رغم این تلاشها، سیطره دیدگاههاى سکولاریستى بر نظام آموزشى دانشگاهها و نحوه تعامل دانشگاهیان با مبانى دینى الزام مىکرد که براى جلوگیرى از آفات و آسیبهاى این رویکرد، تزریق دیدگاههاى دینى به علوم و معارف دانشگاهى و بهرهمند کردن این مجامع علمى از آفاق متعالى دینى صورت گیرد. اسلامىسازى دانش، علاج واقعى این معضل بود و زمینهاى براى زوال جمود و انحطاط علمى مسلمانان و چالشى براى سلطه دیدگاههاى سکولاریستى بر دانش و معارف بشرى به شمار مىرفت.
دینىسازى دانش صرفاً در حوزه دینى اسلام پیشنهاد نشده است، بلکه در سایر ادیان نیز وجود دارد و تلاشى جهانى است ارزشى کردن دانشگاهها نیز خود به خود در ذیل ارزشى ساختن دانش مطرح است. این امر به گونهاى بود که پارهاى از غربیان نیز به دلیل زیانهاى وارده بر بشریت به دلیل جدایى علم و دین، خواهان آشتى دادن آن دو شدند.
شکست رویکرد غربگرایى
از جمله آفات غربمدارى، تحقیر فرهنگ و تمدن غیرغربیان و ترویج و اشاعه فرهنگ و تمدن غربى است. حداقل دستاورد این کار، پیدایش طیف غربگرایان و تلاش براى غربىسازى جوامع است. به دلیل عدم توفیق این جناح، طیف مقابل و گفتمان مخالفى به نام «بنیادگرایى» پدید آمد و در خصوص رابطه علم و تمدن وضعى برخلاف غربگرایى اتخاذ کرد. بنابراین، عملاً غربگرایى، که تلاش مىکرد که جوامع را از حالت انحطاط نجات دهد، خود عاملى براى پسروى و قهقهرایى شد و مردم و جامعه را بسیارى از حقایق مدرن و دستاوردهاى آن بدبین کرد. بدینسان اسلامىسازى دانش در حقیقت تلاشى دلسوزانه براى پرهیز از آفات و آسیبهاى علم و معرفت بود.
مفهوم اسلامسازى
اسلامىسازى تلاشى است که باپرهیز از افراط و تفریط، حضور انسان مسلمان را در دنیاى جدید موجه مىسازد و با بهرهگیرى از اصول و قواعد اصیل اسلامى، معنویت سازنده و فراموش شده را به محافل علمى بازمىگرداند. «اسلامىسازى معرفت» به معناى کشف، تدوین، ابلاغ و نشر معرفت از زاویه جهانبینى اسلامى درباره جهان، زندگى و انسان است. اسلامىسازى دانش یک فعالیت منطقى است.
خداوند متعال انسان، جهان، زندگى، پدیدهها، موجودات، حیوانات را آفرید و اشیاء مختلف را در آن پراکند و سنتها و قوانینى را به آنها بخشید تا امورشان را سامان بخشد، قدرت و توانهاى متعدد را در آنها به ودیعت نهاد، همه امور را در اختیار انسان نهاد، او را جانشین خویش نمود، از او خواست تا به جستوجوى پدیدهها بپردازد و قوانین حاکم بر آنان را کشف نماید تا براى آبادانى زندگى خویش بهره گیرد.
بنابراین، تعامل انسان با وجود پیرامون از لحاظ کشف، جستوجو، یادگیرى، ابلاغ و نشر و به طور کلى فعالیت معرفتى او ناگزیر باید در حوزه ایمانى صورت گیرد یا با قانون حاکم بر هستى، هماهنگى و انسجام داشته باشد. از این رو، اسلامى سازى دانش به معناى اسلامىسازى علوم کاربردى و نیز قواعد علمى از طریق فهم و درک شباهت میان قوانین علوم طبیعى و قوانین هستى است که خود ارزشهاى دینى بر اساس آن ترکیب یافته است.
اسلامىسازى فقط در خصوص علوم محض و کاربردى مطرح نیست، بلکه با محدوده علوم انسانى نیز ارتباط دارد. لذا، روانشناسى، جامعهشناسى، تاریخ، علوم ادارى و علوم اقتصادى ناگزیر باید در حوزه اسلامىسازى ترتیببندى شوند و شیوه عمل و جزییات خویش را از دادههاى دینى و کتاب خدا و سنت پیامبر اخذ نمایند. منظور از اسلامىسازى افزودن عبارتهاى دین به مباحث علوم اجتماعى و انسانى از راه آیات قرآن نیست، بلکه بازسازى روشمند و معرفتى علوم و قوانین آن است.
این جنبش (اسلامىسازى علوم) به عنوان نماینده اصلاحگرى اسلامى و رویکرد بازگشت به خویشتن است.
موانع و مشکلات اسلامىسازى علوم
اسلامىسازى علوم با دو مشکل مواجه است: مشکلات مربوط به درون جوامع اسلامى و گفتمان حاکم بر خارج از جهان اسلام. مشکلات مربوط به بعد اول عبارتاند از: خلط میان عقیده و فکر؛ اعتقاد به علوم دینى بدون معرفت؛ محدود کردن اصلاح به بالا بردن مطالب و متون اسلامى؛ اعتقاد به جهانشمولى فرهنگ معاصر غربى؛ تأکید افراطى و تندروانه در دفاع از عقیده و قدسى کردن فقه و عدم ترویج اندیشه اجتهاد در اجتهاد.
بنابراین، نسل کنونى اصلاحات اسلامى، ضمن حفظ اصول و ضوابط دینى، مىکوشد تا با تولید نظریات علمى و معرفتى، هم به شبهات مربوط به نقش دین اسلام در انحطاط تمدن بشرى پاسخ دهد و هم امکان زوال انحطاط را اعلام کند. از این رو، اسلامىسازى حرکت نوینى است که بر اساس مقتضیات جدید شکل مىگیرد.
بهرهگیرى از اصول اساسى در دیدگاه اسلامى
مىتوان با بهرهگیرى از روشهاى علمى و قوانین و سنتى که حقایق را پردهبردارى مىکند، کاربردهاى علمى را حتمى و الزامى کرد.
1. اصل جانشینى: انسان مسلمان جانشین خداوند در زمین است و براى ایجاد تحول، آبادسازى و رفع موانع و مشکلات برانگیخته شده است.
2. اصل توازن: توازن میان نیازهاى روحى و مادى، بدون برقرارى توازن به حیات اسلامى بىمعنا خواهد بود.
3. اصل تسخیر: به کارگیرى علم براى تبدیل آن به یک امر واقعى و عینى و بهرهگیرى از دستاوردهاى مفید، بهرهمندى از آن را الزامى مىکند.
4. ارتباط میان آفریدگار و آفریدگان: ارتباط ضمى میان نظام شگفتآور آفریدگان و وجود آفریدگار.
محورهاى اسلامىسازى دانش
اسلامىسازى دانش یک مسئله روشمند است که بر کشف ارتباط روشمند میان وحى و جهان مبتنى است؛ همچنان که فهم و شناخت سنتهاى حاکم بر جهان و قوانین طبیعت، به فهم و کشف قواعد روشمند معرفتى قرآن یارى مىرساند.
الف) تأسیس نظام معرفتى اسلامى: 1. فعالسازى قواعد اعتقادى از لحاظ معرفتى و تبدیل آنها به پرسش معرفتى بدیع و 2. کشف نظامها یا الگوهاى معرفتى حاکم بر تاریخ اسلام و مکاتب فکرى - فقهى آن در دورههاى مختلف.
ب) تأسیس روش شعاعى معرفتى قرآنى
ج) تأسیس روش تعامل با قرآن
د) تأسیس روش تعامل با سنت یا حکم نبوى
ه') بازخوانى کامل سنت اسلامى
و) تعامل با سنت غربى
اکنون دیدگاه «اسلامىسازى دانش» در مورد علوم طبیعى، اساساً دیدگاهى کلامى لاهوتى نیست؛ زیرا تجربه دیگران در مواجهه با علم و دستاوردهاى آن، با تجربه ما تفاوت دارد. مواجهه با عقل، علوم تجربى، علوم طبیعى و علوم انسانى را به ساماندهى دوباره ساختار خود واداشته است. موضع ما اسلامىسازى دانش و معرفت و جهتدهى علوم طبیعى بر اساس دیدگاه قرآنى است.
منتقدان اسلامىسازى دانش
منتقدان اصلى این نظریه یا مسلمانان منتسب به بعضى از جناحها و جماعتهاى اسلامى هستند یا سکولاریتها.
گروهى معتقدند که این نظریه، تلاش یک گروه از جناح بنیادگراى اسلامى براى چاپیدن معرفت، فکر و فرهنگ و تبدیل آن به یکى از ابزارهاى سلطه سیاسى است.
گروهى دیگر آن را بخشى از تمایل تسلط فراگیر اسلامى بر همه امور موجود در دولت و جامعه از جمله دانش دنیوى، اجتماعى و انسانى مىدانند. برخى دیگر، آن را نوعى توهم مىشمارند. دستهاى دیگر، این تلاشها را در جهت تحقق اسلامىسازى دانش بر اساس اصول اعتقادى اسلام و تلاش آگاهانه حرکت اسلامى - سیاسى براى تسلط بر جامعه مدنى بر اساس تعریف گرامشى مىدانند.
آنچه مسلم است اینکه این نظریه هنوز در حال شکلگیرى است و به کمال و بلوغ خود نرسیده است. از این رو، امکان اصلاح و تغییر در آن وجود دارد.
اشاره
نکاتى چند در این مقاله قابل ذکر است: بیش از هر چیز باید گفت مقاله داراى نقاط قوت فراوانى است؛ از جمله انسجام درونى و ترتیب منطقى مباحث، تا حدودى تنوع در منابع مورد استفاده، طرح پرسشها و پاسخگویى به شبهات و پرسشها، تمرکز بر موضوع و پرهیز از پراکندهنویسى، تا حدودى اثبات مدعا، رعایت امانت و روانى قلم.
در عین حال، اشاره به نکاتى چند براى غناى این نوشته خالى از فایده نیست:
1. مقاله در پاراگراف دوم صفحه 9 بیان مىدارد که اقتباس علم توسط علما و فرهیختگان اسلامى، زمینه رشد علمى را در حوزههاى علمى و معرفتى مسلمانان پدید آورد و این امر (اقتباس علم) موجب پایهگذارى بناى عظیم علم در اسلام گردید. به گونهاى که امروزه بررسى سرگذشت علم جهانى، بدون بحث از مرحله اسلامى علم و... ابتر، بىثمر و ناقص است.
روشن است که اسلامىسازى علم (همانگونه که نویسنده محترم در صفحات بعدى توضیح مىدهند) تفاوت ماهوى با اقتباس علم دارد. صرف اقتباس علم از دیگران توسط مسلمانان، به معناى اسلامىسازى علم نیست. بله لازمه و مقدمه اسلامىسازى علوم غربى، اقتباس از آنان است. اما این همه کار نیست؛ چرا که اقتباس شرط لازم اسلامىسازى است نه شرط کافى آن.
2. نویسنده محترم در صفحه 16 مقاله پیآمد شکست رویکرد «غربمدارى» را ظهور «بنیادگرایى» دانسته است. در حالى که ظاهراً در هیچ جاى مقاله این اصطلاح «بنیادگرایى» را توضیح نداده است. درحالىکه، این اصطلاح بار معنایى خاصى دارد و به جنبشى اطلاق مىشود که داعیه رویکرد بازگشت به اصل خویش و تکیه بر اصول و مبانى فراموش شده دینى دارد. در صورتى که در این نوشته، «بنیادگرایى» همچون «غربمدارى»، دو روى یک سکه دانسته شده و در نتیجه افراط و تفریط و سیر قهقهرایى در جامعه بشر تلقى شده است!
3. آنچه در خصوص اسلامىسازى علوم مطرح است، منظور بازسازى روشمند معرفتى علوم و قوانین آن بر اساس معیارها و متدها و مبانى و دادههاى دینى برگرفته از کتاب و سنت است.
بنابراین، همانگونه که بسیارى از محققان در این باب گفته و یا نوشتهاند، عملاً اسلامىسازى علوم در علوم انسانى، آن هم نه در همه علوم انسانى، مطرح مىشود؛ چرا که اساساً جایى امکان اسلامىسازى علوم معنا و مفهوم پیدا مىکند که دادههاى دینى و نظریاتى در باب این علوم به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم در دین وجود داشته باشد. درحالىکه این ادعاى بزرگى است که در علوم پایه، علوم محض و علوم کاربردى هم دیدگاههایى در این باب در دین داشته باشیم. و بتوانیم این علوم را با متدهاى اسلامى، دینى و اسلامى سازى کنیم. ازاینرو، این سخن مؤلف که اصل را در اسلامىسازى علوم، علوم پایه، محض و کاربردى دانسته و آنگاه علوم انسانى را به آنها ملحق نمودهاند، کاملاً ناموجه است.
منبع: فصلنامه / کتاب نقد / شماره34
نویسنده : زاهد ویسی
نظر شما