موضوع : پژوهش | مقاله

بررسی تحولات فرهنگی اسماعیلیان نزاری از دعوت تا سلطنت

مجله  تاریخ اسلام  دهم فروردین ماه سال 1387 شماره سی و سوم 

نویسنده : مریم غلامی
اسماعیلیان نزاری بیش از دو قرن (483-654 ه / 1090 - 1256م)، فرمانروایان قلاع الموت در ایران بودند. آنان در این مدت به تبلیغ و نشر عقاید خود پرداختند. هدف آنان مبارزه با خلافت عباسی و اخراج ترکان از ایران بود؛ با وجود همه این کوشش ها، اسماعیلیان نزاری با تأثیرپذیری از تحولات دنیای پیرامون، از آرمان گرایی به واقع گرایی رسیدند. در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) و در پی تبلیغات خلفای عباسی بغداد و فتوای فقها، اسماعیلیان در شهرها قتل عام و به کوهستان پناهنده شدند و به مدت نیم قرن نتوانستند به انتشار آثار و عقاید خویش بپردازند. آنان در قرن هفتم هجری، با حمله مغول به جهان اسلام مواجه شدند. این حمله رشد عرفان و سقوط بغداد را در پی داشت. تهاجم مغولان و گسیل علما به قلمرو اسماعیلیان رشد نهایی اندیشه های فلسفی در میان آنان را به دنبال داشت. تحولات سیاسی دنیای اسلام، اسماعیلیان را به واقعیت پذیری نزدیک کرد. و آنان را از آرمانِ حاکمیت امام اسماعیلی بر جهان اسلام به دیدگاهی واقع گرایانه سوق داد به طوری که حکومت و نظام سلطنتی تشکیل دادند و به مراوده با سایر حکومت ها پرداختند. در این مقاله به بررسی تحولات فرهنگی اسماعیلیان نزاری پرداخته ایم.

مقدمه
اسماعیلیان از فرقه های شیعه بودند که اعتقاد داشتند بعد از شهادت امام جعفر صادق(علیه السلام)، اسماعیل فرزند ارشد آن حضرت امام است.[1] آنان در قرن سوم هجری (نهم میلادی) با نظام سازمان یافته تبلیغاتی، حکومت فاطمیان را در شمال آفریقا تشکیل دادند و جهت برانداختن حکومت عباسی و تسلط بر سرزمین های شرقی تلاش زیادی کردند. از این رو به ایران نیز توجه کردند. شمار بسیاری از دانشمندان اسماعیلی ایرانی در ایران و مصر به تألیف، نشر، بازسازی و کارآمد سازی ساختار این آیین همت گماشتند که در استحکام خلافت فاطمی در مصر و پیش بردن سیاست های خارجی آنان مؤثر بود. داعیانی همچون کرمانی، ابوحاتم رازی، نسفی و سجستانی به نظریه پردازی های فلسفی و تبیین آرای خود در باب امامت، نبوت، مابعدالطبیعه، جهان شناسی و مانند آن پرداختند.

فاطمیان به افکار و عقاید علمی و مذهبی مختلف با بلند نظری و تساهل می نگریستند و بنای کار آنان بر اشاعه مذهب به وسیله تبلیغات بود.

همزمان با روی کار آمدن سلجوقیان در ایران، اختلافات داخلی فاطمیان مصر، بنیان حکومت آنان را سست کرد. فاطمیان در سال 487 ه / 1094 م. با مرگ المستنصربالله، هشتمین خلیفه فاطمی، به دو شاخه مستعلوی و نزاری تقسیم شدند. مستعلویان پیروان مستعلی فرزند کوچک مستنصر بودند که از دیدگاه گروه نزاری حق نزار جانشین قانونی مستنصر را غصب کرده بود. حسن صباح، داعی برجسته اسماعیلی، که از ایران جهت تعلیم به مصر اعزام شده بود، به پیروی از نزار، سلسله اسماعیلیه نزاری را در ایران تشکیل داد. وی خود را «حجت» امام اسماعیلی از نسل نزار معرفی کرد. به نظر می رسد هدف حسن صباح ایجاد جامعه ای مبتنی بر باورها و عقاید خویش بود که در تقابل با باورهای دنیای اسلام قرار داشت و در این راه از جانشینی نزار برای ایجاد چنین جامعه ای بهره برد. شیوه مبارزه حسن صباح، استفاده از برهان قاطع شمشیر همراه با برهان ناطق تألیف کتاب بود.

اسماعیلیان متقدم و تشکیل جامعه آرمانی (487 ـ 557 ه / 1094 ـ 1162 م)

نیمه دوم قرن پنجم تا آغاز قرن هفتم هجری (نیمه دوم قرن یازدهم تا قرن سیزدهم میلادی) دوره خلافت دینی، ترویج علوم دینی و قدرت گیری علمای مذهبی، تحریم فلسفه و علوم عقلی در جهان اسلام بود. در قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) مدارس بسیاری در شهرهای مختلف ایران ساخته شد. در این مدارس مطالعه کتب علمی به ویژه فلسفه ممنوع بود؛ این امر باعث تشدید قدرت گیری فقیهان و متشرعان شد. حسن صباح با بیش از سه دهه مطالعه درباره نواحی مختلف ایران، اصول دعوت جدید خود را در راستای شناخت از وضعیت دینی و اعتقادی مردم تدوین کرد. وی بر مسائلی تمرکز کرد که جامعه از آنها رنج می برد. این امر آگاهی و شناخت وی از واقعیت های جامعه را نشان می داد. او در آیین جدید با هوشیاری سعی کرد همه چیز را متوجه امام کند تا وحدتی را در ایجاد جامعه آرمانی خویش به وجود آورد. بر طبق اصول اسماعیلی؛ حج به حکم تأویل به طلب امام شدن و لبیک گفتن قبول دعوت داعی کردن، و احرام گرفتن یعنی از ظاهر و اهل ظاهر واگشتن، و جهاد یعنی در ادله مبطلان (باطلان) دقت نظر کردن و با اسناد عقلانی و ادله محکم، گفتة آنان را بی اثر کردن. طهارت در گذشتن از آداب و سنن و پاک کردن خویش است از کردار ظاهریان.[2]

حسن صباح هرگز خود را امام نشمرد؛ بلکه خویشتن را «نایب» و «حجت» امام موعود از نسل نزار معرفی کرد. وی را در دوره حیاتش «سیدنا» و بعد از مرگش «حجت» می نامیدند. فاطمیان لفظ «حجت» را برای شخص بعد از امام به کار می بردند؛ در حالی که نزاریان حجت را همچون امام تلقی می کردند.[3]

این کیش با تأکیدی که بر وفاداری و اطاعت می نهاد از بروز اختلافات فکری در میان نزاریان پیش گیری می کرد.

سیاست حسن صباح در برخورد با ترکان سلجوقی، استفاده از ترور و ایجاد وحشت بود؛ در عین حال وی با زیرکی و درایت خود سعی کرد روابط خود را با دربار سلطان سنجر حفظ کند. خواجه رشید الدین همدانی در این باره می نویسد:

از خادمان او با یکی مواضعه کرد تا در شبی که سلطان مست خفته بود کاردی پیش تختش بر زمین نشاند چون سلطان بیدار شد و کارد را دید اندیشناک شد... سیدنا (حسن صباح) پیغام داد اگر نه به سلطان ارادت خیر و امید نیکویی بودی آن کارد را که در شب در زمین درشت می نشاندند در سینه نرم او استوار کردندی.[4]

برخی از اسماعیلیة معاصر او را چنین ستوده­اند:

حسن صباح مردی حکیم و دانشمند، اخترشناس و مهندس و ریاضی دان بود. در علوم فقه و اصول دین به درجه اجتهاد رسیده بود و شبانه روز خود را مانند صوفیان در ریاضت به سر می برد. علاوه بر دو کتاب سرگذشت سیدنا و رساله چهار فصل، کتبی مانند نامه خسروان، دبستان المذاهب، الاشکال و المسائح، الکره و رساله مختصر اکرام به او نسبت داده شده است.[5]

امام محمد غزالی هنگامی که از دین نزاری سخن می گوید گویی به گروهی از مفسران و شارحان دین جدید می اندیشد. وی در رد تألیفات حسن صباح و کتاب او، این آثار را تألیف کرد: فضائح الباطنیه و فضایل المستظهریه، الدرج، فضائح الاباحیه، فیصل التفرقه بین الاسلام و الزندقه، و موالهم الباطنیه.

حسن صباح همیشه خود را «داعی دیلم» نامید.[6] وی به هنگام مرگ 518 ه / 1124م، شاگرد خود کیابزرگ امید را به جانشینی برگزید «تا به اتفاق دهدار ابوعلی و حسن آدم قصرانی و کیابوجعفر دعوت معتقد او کنند».[7]

انتخاب کیابزرگ به جانشینی، به واسطه شایستگی های وی بوده است. جوینی ضمن شرح مرگ حسن صباح، می نویسد به بزرگ امید و سه فرمانده دیگر گفته شده بود که هماهنگ و تا موقعی که امام تازه ظهور کند و صاحب تاج و تختش شود با هم همکاری کنند.[8] با مرگ کیا بزرگ امید، اسماعیلیه نیز مانند سلسله های مستقل سیاسی گردید و حکمرانی میان آنها موروثی شد. محل حکمرانی حسن صباح قلعه الموت بود. الموت قلعه ای دفاعی بود و حسن صباح هرگز خصوصیات آن را تغییر نداد. کیا بزرگ امید نیز در لمسر به سبکی ساده و مختصر زندگی می کرد. دوره او آکنده از حوادث بزرگ است.[9]

جامعه نزاری در دوره کیا بزرگ از نهضتی انقلابی به دولتی مستقل با سرزمین هایی وسیع اما متفرق تبدیل شد.

کیا بزرگ امید پیش از انتقال (مرگ) در سال 533 ه / 1158 م. به سه روز محمد را نص و ولیعهد خود کرد.[10] محمد بن کیا بزرگ امید از شخصیت های برجسته نزاری است. دوره او آکنده از قتل ها و ترورهای حساب شده است. در عهد او «رفیقان بسیار کارها بکردند و دژها برآوردند».[11]

در این زمان، نزاریان به سمت منازعات محلی و مشاجرات کوچک رفتند و دیگر خبری از حضور اسماعیلیان در بیرون از قلمروشان نبود.[12]

به نظر می رسد اسماعیلیان متقدم در پی ایجاد جامعه ای مبتنی بر آرمان های خویش و سپس تغییر دنیا در راستای این آرمان ها بودند. از آنجا که آنان به چنین آرمان هایی اعتقاد عمیقی داشتند برای آن بیشترین تلاش را انجام دادند. کیابزرگ امید با جانشینی فرزند خویش با زیرکی نسل حاکمان بعدی اسماعیلیه را به خاندان خود منتقل کرد و این سنتی برای تمام دوره حیات اسماعیلیه شد امری که به استحکام جامعه اسماعیلی کمک کرد.

اسماعیلیان میانی و تفسیری نو از آموزه های حسن صباح (607 ـ 559 ه/1210ـ1163م)

حسن که اسماعیلیه او را علی ذکره السلام می­نامند، سیاست جدیدی را در سال 559 ه / 1163 م. در پیش گرفت. وی آغاز قیامت، پایان جهان و نسخ شریعت را اعلام کرد. انتخاب لقب مهدی برای حسن علی ذکره السلام منطبق با رستاخیز قیامت و انتظار ظهور مهدی موعود(علیه السلام) بود.[13]

حسن را علی ذکره السلام قائم قیامت خواندند. اصل ایراد این لقب بر آن شخص، اول دعایی بوده است که به ایام او به هم می گفته اند. بعد از آن لقبی مشهور شد.[14]

اعلام قیامت، مصادف با آمادگی جهان اسلام برای رخداد قیامت بود؛ زیرا در این زمان جهان اسلام مورد تهاجم مکرر ترکان غز و قراختایی قرار گرفته بود و مردم از خستگی و ناامیدی ناشی از این تهاجم ها، ظهور قیامت و آمدن منجی را انتظار می کشیدند. منجمان نیز رخ دادن قیامت را پیش گویی کرده بودند.[15] با توجه به آمادگی جهان اسلام برای ظهور قیامت می توان احتمال داد که رهبران اسماعیلی بار دیگر از وقایع بیرون، به نفع خویش بهره برداری کردند، به گونه ای که خود را پیشگامان در جریان قیامت و آخرالزمان گرایی دنیای اسلام مطرح کردند.

با مرگ محمد بن بزرگ امید، فرزندش حسن در حدود 35 سالگی جانشین وی شد. به روایت خواجه رشیدالدین فضل الله، وی آثار کهن اسماعیلی را مطالعه کرد و دیری نگذشت که به تأویل و تعبیری روحانی از کیش اسماعیلی پرداخت. بنا به نوشته جوینی، از آن جهت که جوانی دوست داشتنی و فصیح و گشاده زبان بود، دل خلقی را به خود مایل ساخته بود. اسماعیلیان مبانی تعلیمات شان را که مشحون از اصول کهن کیش اسماعیلی و آمیخته به عقاید صوفیه بود دوست می داشتند. در همان زمان حکمرانی پدرش، اسماعیلیان فرمانبردار وی بودند و او را همان امامی می دانستند که حسن صباح وعده ظهورش را داده بود. به همین دلیل عده ای آغاز دعوت قیامت وی را دو سال قبل از رسیدن به قدرت در زمان حیات پدرش در سال 557 ه / 1161 م. می دانند. محمد فکر امامت وی را در حضور مردم تکذیب کرد. او گفت امام باید پسر امام باشد؛ اما این حسن، فرزند من است و من داعی ام. حسن نیز ناچار امامت خود را تکذیب کرد.[16] خواجه رشید الدین فضل الله اعلام قیامت حسن علی ذکره السلام را در الموت چنین شرح می دهد:

در هفدهم رمضان سنه تسع و خمسین و خمس مائه (559 ه ق / 1163 م) بفرمود تا اهالی ولایات خود را در آن روزها به الموت استحضار کردند... و خداوند علی ذکره السلام. .. گفت: امام زمان... بار تکلیف شریعت از شما برگرفته و شما را به قیامت رسانیده و آنگاه خطبه ای به لغت عربی ایراد کرد... به این اسم که سخن امام است... و مضمون خطبه بر این منوال بود که حسن بن محمد بزرگ امید خلیفه و داعی و حجت ماست. باید که شیعه ما در امور دینی و دنیاوی مطیع و متابع او باشند... بدانند که مولانا ایشان را شفیع شد و شما را به خدا رسانید... قوم را بنشاند تا افطار کردند. .. و از آنگاه باز ملاحده هفدهم رمضان را عید قیام خواندندی. .. و به لهو و تماشا تظاهر کردندی.[17]

در این مراسم، حسن دوم سه بدعت انقلابی وضع کرد: تنها به مقام داعی بسنده نکرد، بلکه خود را خلیفه(امام) و فرمانروای منصوب از جانب خداوند اعلام کرد؛ به دوران فرمانروایی شریعت خاتمه داد و فرا رسیدن پایان جهان را اعلام داشت.[18]

حسن دوم «حکم کرد که اگر در این دور قیام، ظاهر شریعت رعایت کنند، مردم به قتال و نکال مواخذه شوند».[19] آیین قیامت اعتبار بی نظیر باطن را بالا برد.[20] با فرا رسیدن قیامت اسماعیلیان مؤمن از نظر روحانی کامل شده بودند و حال آن که سنیان، از نظر روحانی و معنوی با ناکامی و شکست مواجه می شدند.[21] به نظر می رسد اعلام قیامت که به نحو ملموسی در ادبیات مذهبی یهود، مسیحیت، زرتشتی و اسلام ریشه داشت، نزد اسماعیلیان نزاری که انجام دادن عبادت از نظر آنان نشانه تقیه بود برداشته شدن تقیه قلمداد گردید؛ امری که هاجسن نیز به آن اشاره دارد.[22] از سوی دیگر می توان روز اعلام قیامت را اوج استقلال و سلطه امام اسماعیلی پنداشت؛ امری که بعد از آن رو به افول نهاد.

محمد پسر حسن دوم در نوزده سالگی به امامت رسید. او را «خداوند» و «نورالدین محمد» خطاب می کردند.[23]

محمد بن حسن علی ذکره السلام دعوی حکمت و فلسفه کردی و الفاظ و معانی کلام او در عربیت و حکمت و تفسیر و اخبار و انشا و اشعار بسیار است.[24]

محمد دوم، با استفاده از عقیده تناسخ روح، خود و پدرش را به لحاظ پدر فرزندی روحانی از نسل نزار معرفی کرد.[25] و خود را رسماً «امام» نامید.[26] و در دوره طولانی حکومتش سعی کرد تا اصول عقاید پدرش را به صورت مدون و منظم در آورد. به نوشته خواجه رشید الدین فضل الله، وی در دعوت قیامت از پدرش عالی تر بود.

به نظر می رسد محمد دوم، تعلیمات پدرش را در دو مورد دگرگون ساخت و یا بدان صراحت بخشید: نخست آن که محمد دوم خود را «امام» به معنای واقعی کلمه دانست نه فقط نایب امام و پدرش را از نسل نزار معرفی کرد؛ بدین طریق شجره نسب خانوادگی را به کلی تغییر داد؛ از سوی دیگر بیان داشت که مؤمنان در بهشت، خداوند را در صورت امام خواهند دید. در زمان اوست که دعوت قیامت در وجود و خطوط اصلی اش، آرمان و کمال مطلوب اسماعیلیان نزاری گشت.[27] در این مرحله امامان اسماعیلی از مقام «حجت» و «نایب امام» به مقام «امامت» رسیدند. لازم به ذکر است که نزاریان در مراحل اولیه قیام، حسن صباح را حجت امام غایب می­دانستند امّا شخصیت کاریزماتیک و قدرتمند حسن صباح در رهبری نهضت مقام حجتی وی را در نظر پیروان نزار بسیار بالا برده بود. تا بدانجا که نزاریان او را به مثابه خود امام می­دانستند. این در حالی بود که حسن صباح خود را نه امام که «داعی دیلم» و واسطه و نایب بین مردم و امام غایب معرفی کرد. رهبر مقتدر نزاریان امکان این ارتباط را با شبکه پیشرفته از سلسله مراتب داعیان به وجود آورد.

با اعلام قیامت، رهبران نهضت حسن علی ذکره السلام اعلام کننده آن و محمد دوم تثبیت کننده این رویکرد خود را همان موعود معرفی کردند که سال­ها پیش رهبران پیشین نهضت وعده داده بودند از سویی چون در این رستاخیز بهشت و جهنم را برخلاف عقیده مسلمانان روحی می­دانستند امکان دیدن امام در تجسم خدا برای پیروانشان امکان­پذیر گشته، پایان انجام عبادت دنیوی فرا رسیده بود و در نتیجه این تحول، کار داعیان در تلاش برای جذب پیروان بیشتر به پایان رسیده بود. اینک با وجود امام، تشکیلات و سلسله مراتب، از داعی تا حجت تغییر معنا داد. داعیان وظیفه تبیین قیامت و شرح حیات روحی را برای نزاریان برعهده داشتند و وجود مقام حجت، که به شخصی به نام مظفر، محتشم قهستان از جانب حسن علی ذکره السلام، تفویض شده و خواجه رشید الدین فضل الله در جامع التواریخ به آن اشاره دارد، اعتبار معنایی «حجت» در دوره حسن صباح را نداشت؛ با ظهور امام، کارکرد وجودی سلسله مراتب دعوت از داعی تا حجت دچار تنزل موقعیتی و معنایی گردید. گفته شد که نزاریان با اعلام قیامت خود را پیشگام در رخداد قیامت کردند، که قرار بود در سال 582 هجری به وقوع بپیوندد.

با توجه به این­که پیش­گویی رخداد قیامت در جهان به حقیقت نپیوست، دنیای اسلام، نزاریان را ملحه خواندند و شروع به قتل عام بیشتر آنان کردند. این قتل عام در اخبار و گزارش هایی که منابع از شانزده سال پایانی حکومت محمد دوم خبر می دهند قابل مشاهده است.

قتل عام اسماعیلیان از یک سو آنان را به برهان قاطع یعنی شمشیر و کنار گذاشتن حکمت و تبلیغ و از سوی دیگر به انزوا و دشمنی به تمام فرقه ها کشانید. در این مرحله پیروان آنان محدود به گروهی از روستاییان و اهالی کوهستان در نقاط دور افتاده گردید. دعوت جدید جاذبه و فریبندگی فکری و عقلانی دعوت قدیم را در جلب نظر شاعران و فیلسوفان و متکلمان از دست داد. اسماعیلیان نزاری در تلاش برای جذب بزرگان جهان اسلام ناکام ماندند؛ برای نمونه نزاریان در دوره محمد بن حسن علی ذکره السلام به دنبال جذب عالم بزرگ، امام فخرالدین رازی برآمدند.

امام فخر رازی، بر جمله مذاهب و ملل و نحل ماهر و عالم بود. وی دعوت امام نزاری را برای رفتن به الموت نپذیرفت.[28]

عالم بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی در زمان علاءالدین محمد به اجبار به الموت برده شد.[29]

بزرگان دنیای اسلام از تفکرات اسماعیلیه درباره قیامت استقبال نکردند.[30] و جامعه نزاری به شرح این واقعه برای دنیای بیرون نپرداختند. علیرغم اعلام قیامت، اثر بارزی در اقدامات اسماعیلیان دیده نمی شود. سکوت شعرا در مورد اقدامات اسماعیلیه برخلاف دوره های قبل مشاهده می شود؛ به طور نمونه در دیوان خاقانی (572 - 595 ه) اشاره ای به اقدامات اسماعیلیان نیست و بیشتر به درگیر ی های خوارزمشاهیان و ایلدگزیان و سلجوقیان می پردازد.

گزارش هایی از اعلام قیامت و اختلافات فرقه ای را تنها می توان در کتاب بیان الادیان تألیف امیرابوالعالی محمد بن عبیدالله، و تبصرة العوام متعلق به اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم، مشاهده کرد. به نظر می رسد نزاریان به شرح و توضیح نظریه قیامت برای جهان بیرون نپرداخته و اطلاعات به صورت جسته و گریخته به دست نویسندگان دنیای بیرون الموت رسیده است. ابن جوزی از وقوع اعلام قیامت خبر دارد؛ اما شرح واقعه قیامت نمی پردازد:

هیچ زمانی از وجود چنین اشخاصی به کلی خالی نبوده است. جز این که بحمدالله آتش شان فرو نشسته و اکنون اگر باشد یا باطنی پنهانکار است یا فلسفه مشربی سرّ نگهدار، و اینان خوارترین وپریشان حال ترین مردمانند.[31]

پناه بردن به کوهستان و دور شدن از محافل بزرگان، اسماعیلیان میانی را در انزوا قرار داد و اعلام قیامت به این انزوا کمک کرد تا آن جا که در اواخر قرن ششم هجری (دوازدهم میلادی) از مناظره، تبلیغ، نشر عقاید و اعتقادات نزاریان به دنیای بیرون اثری دیده نمی شود. اعلام قیامت و نسخ شریعت در الموت، به انزوا و قتل عام بیشتر اسماعیلیان انجامید. بعد از ناصر خسرو (د 480 ه / 1087 م) شخصیت فکری برجسته ای در الهیات اسماعیلی به وجود نیامد. آیین اسماعیلی در این زمان در حال سکون و اقدامات شان محدود و محلی بود. ابن اثیر، از تکفیر باطنیان به دست علمای سمرقند در سال 571 ه / 1175 م. و قتل عام آنان در بصره در آغاز قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) گزارش می دهد.[32]

تاریخ سیستان از لشکرکشی اسماعیلیان به سیستانیان در سال 574 ه / 1178 م. خبر می دهد.[33] در سال 595 ه / 1198 م. سپاهیان خوارزم به تحریک قزوینیان که با اسماعیلیان دشمنی دیرینه داشتند از قزوین به الموتیان تاختند.[34] سیستانیان در لشکرکشی علیه قهستان با سلطان محمد خوارزمشاه همکاری کردند.[35] ساکنان اسماعیلی قهستان در سال 597 ه / 1200 م. به دست غوریان نابود شدند و یا به اجبار تغییر عقیده دادند.[36]

اسماعیلیان متأخر: تغییر مسیر و بازگشت (608 - 654 ه / 1211-1256 م)

اسماعیلیان متأخر (حسن بن محمد، علاءالدین، رکن الدین خورشاه (608 - 654 ه / 1211-1256م) با هجوم مغول به جهان اسلام مواجه شدند. آنان در آموزه های خویش بار دیگر تغییر مسیر دادند. در آستانه قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) نفرت مسلمانان از اسماعیلیان با نسخ شریعت به اوج خود رسید.[37] محمد دوم، فرزندش حسن را به جانشینی خویش انتخاب کرد. جانشین محمد دوم، ادامه سیاست های قیامت را که باعث انزوای اسماعیلیه شده بود نمی پذیرفت. مورخان از توطئه جلال الدین حسن سوم علیه پدر ش گزارش می دهند. مؤلف جامع التواریخ می نویسد:

در روزهای بار و مجامع عام که جلال الدین حسن در بارگاه حاضر می شده، پدر از او حذر می کرده و اندیشه می داشته، و در زیر لباس زره می پوشیده و مقربان و ملحدانی که اهل اعتقاد او بودند را نگاه می داشته.[38]

حسن بن محمد هنگامی که به قدرت رسید با از سرگیری مجدد شریعت با دنیای بیرون آشتی کرد و اظهار داشت که سنّی شده است. وی دستور اجرای احکام شریعت، پس از حدود نیم قرن تعطیلی را صادر کرد.

جلال الدین حسن فرمود تا مساجد را عمارت کردند. از اطراف خراسان و عراق، فقها را طلب داشت تا به قضا و خطابت و دیگر کارهای دینی در ملک او قیام نمودند. کتب اسماعیلی را که به زعم فقهای سنّی مبلّغ ضلالت بود در حضور نمایندگانی از قزوین سوزاند و مادر خود را به انگیزه مسافرت حج به بغداد فرستاد.[39]

اقدام جلال الدین حسن نومسلمان در خارج ساختن اسماعیلیان از انزوا را باید نخست از نظر تأمین امنیت و آرامش مناطق اسماعیلی نشین دید.[40] سنی گرایی جلال الدین حسن، اسماعیلیان شام را که در خطر حملات ایوبیان و فرنگان (صلیبیون) واقع بودند در وضع بهتری قرار داد.[41]

نامی که امامان اسماعیلی نزاری به آن نامیده می شدند، می توانست براساس نگرش دنیای سنت به ائمه اسماعیلی و یا برخاسته از شرایط محیط الموت باشد. جلال الدین حسن سوم، از جانب خلیفه بغداد، به موجب توطئه و تمهیدی که به ایام پدر کرده بود به «نومسلمان» ملقب گردید و «او را طایفه اسماعیلیه، القائم بامرالله گفتندی».[42] وی شروع به بهبود روابط خود با امیران گیلان کرد و از دختران پادشاهان گیلان چهار زن در نکاح آورد.[43]

جلال الدین حسن، به تشکیل حکومتی در میان حکومت های دنیای اسلام پرداخت. اسماعیلیان نزاری برای از بین بردن رقبایشان وارد دسته بندی های سیاسی شدند و بنا به اقتضای منافع شان عمل می کردند، نه براساس عقیده و باورهای شان. در قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی)، آنان به اعزام سفرا و انجام مذاکرات و استفاده از روش های دیپلماسی و گفت وگو روی آوردند. در این دوره مناسبات سیاسی میان اسماعیلیان الموت با خوارزمشاهیان، ملوک گیلان، اتابکان آذربایجان و عباسیان برجسته شد. از آن جا که عراق عجم در آغاز قرن هفتم هجری صحنه جدال میان نیروهای رقیب از خوارزم و بغداد و فارس و آذربایجان و اصفهان و الموت شده بود، جلال الدین حسن نیز قدم در این عرصه گذاشت.

گسترش قلمرو غوریان به سمت هرات و به طور کلی نواحی غربی خراسان، آنان را با اسماعیلیان قهستان مجاور ساخته بود. از آن جا که رقیب سرسخت غوریان در خراسان سلطان محمد خوارزمشاه بود، اسماعیلیان متأخر از کمک او در مقابله با غوریان بهره مند شدند. علاوه بر مسئله غوریان، جدال دایمی ملوک سیستان با اسماعیلیان قهستان که معمولاً مداخله خوارزمشاهیان را نیز موجب می شده، همکاری میان اسماعیلیان و خوارزمشاهیان را ضرروی می ساخت. اسماعیلیان، سلطان غوریان را به نفع خوارزمشاهیان به زخم کارد از پای در آوردند.[44] و چنان که خوارزمشاهیان مدعی هستند در الموت خطبه به نام سلطان محمد خواندند.[45]

تغییرات در نظام ساده دعوت نزاریان در دوره جلال الدین حسن بیش از دو مرحله قبل قابل مشاهده است. سران اولیه نزاری زمانی که به پایان زندگی خود نزدیک می شدند برای خود جانشین انتخاب می کردند در حالی که سران بعدی از سال ها پیش، پسر خود را به جانشین و ولایت عهدی خویش انتخاب می کردند.

حسن بن محمد (نومسلمان) (608 -618 ه / 1211-1221 م) با عدول از نظریه قیامت از آموزه های تشیع نیز بازگشت و به قرائت سنی از اسلام روی آورد. به نظر می رسد این اقدام دلایل سیاسی ـ اجتماعی داشته باشد. حسن نو مسلمان با شاهان گیلان وصلت کرد. و در نبردهای خوارزمشاهیان ـ غوریان به نفع خوارزمشاهیان وارد میدان شد. تشکیل «حرمسرا» از دوره جلال الدین حسن نومسلمان در نظام الموت مشاهده می شود. به نظر می رسد حسن صباح یک زن داشته است. در زمان محاصره الموت گزارش می شود:

چون وقت محاصره کار بر او تنگ شد، زن خود را با دو دختر به قلعه گرد کوه فرستاد و بر مظفر (محتشم قهستان) نوشت که چون این عورتان جهت دعوت (دوک) ریسند از اجرت آن مایحتاج ایشان بده.[46]

جلال الدین حسن از دختران پادشاهان گیلان چهار زن را به عقد خویش در آورد سرانجام حسن نومسلمان به دلیل اختلافات داخلی به قتل رسید. قتل وی نشانه ای است از انحطاط آموزه های حسن صباح که بر حجت و بعدها امام مبتنی بود. پس از کشته شدن جلال الدین حسن، «وزیر که به حکم وصایت او مدبر ملک بود... خلقی بسیار. .. بدان تهمت (اتهام شرکت در قتل) بکشت.[47] وجود وزیر و حرمسرا که ظاهراً از دوره حسن نومسلمان باب شد و وجود خزانه که به تصرف آن به دست مغول اشاره رفته است، نشان از ایجاد تغییرات اساسی در نظام حکومتی الموت دارد و آن تبدیل شدن نظام ساده دعوت و تبلیغ امام بر حق به یک نظام سلطنتی و بازگشت از زندگی زاهدانه به زندگی شاهانه بود. در دوره اسماعیلیان متأخر، امامان الموت تحت تأثیر تربیت مادران و زنان خود بودند. نمونه آن مادر جلال الدین حسن بود. خواجه رشید الدین فضل الله از وی با عنوان «زن مسلمان زاهده عابده صالحه» یاد می کند.[48] با این شرایط بود که این زن در جریان مسلمان شدن پسرش جلال الدین حسن به حج رفت. مادر علاءالدین از همسران جلال الدین حسن سوم، همشیره کیکاوس متملک ولایت کوتم بود.[49] با توجه به حضور مادرانی توانمند و زنانی از اصل و تبار شاهی، رسم و رسوم شاهنشاهی در نظام الموت بیش از گذشته خود را نشان داد.

اسماعیلیان متأخر به واقع گرایی و دوری از آرمان گرایی روی آوردند و در این راستا به تجارت با جهان اسلام پرداختند. در آغاز قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) در زمان جلال الدین حسن گزارش هایی از رسیدن اسماعیلیان به چین در دست است که با فرستادن رسولانی به مغولستان صورت گرفته است. با حمله مغولان به ایران، جلال الدین حسن اولین حکمران مسلمان بود که برای مغولان پیام «ایلی شدن»( بمعنای تابع شدن بدون درگیری و جنگ) فرستاد.[50] سیاست جلال الدین حسن در برخورد با دولت های همجوار امنیت را برای نزاریان به همراه داشت.

صاحب جامع التواریخ به خوبی تغییرات فکری نزاریان، از داعی تا شاهی و از آرمان گرایی تا واقع گرایی را نشان می دهد:

جلال الدین در سنه عشره و ستمائه بر عزم مدد اتابک و حرب منگلی از الموت به آذربایجان آمد، و مدت یک سال و نیم در ملک او بماند، و اتابک او را. .. مال ها به افراط می داد، به غایت که بعد از انزال و اقامت علوفات جلال الدین و لشکرش از همه انواع و تشریفات و خلع گرانمایه که او را و لشکر او را بارها داد، هر روز هزار دینار زر پره پره به اسم حوائج بها به خزانه او فرستاد.[51]

از نیمه دوم قرن ششم هجری دو گروه در میان اسماعیلیان ایران پدپد آمد: یکی از آنها ظاهراً نماینده اشراف و گروه دیگر نماینده قشرهای پایین جامعه بود. حسن دوم فرزند محمد کوشید تا بر گروه دوم یعنی قشرهای پایین تکیه کند؛ ولی در زمان فرمانروایی جلال الدین حسن نومسلمان، برای حفظ ثروت و اراضی و امتیازات خویش، ادامه تعالیم مربوط به نزدیکی آخرالزمان را مصلحت ندانستند. به همین دلیل با دنیای پیرامون آشتی کردند و کوشیدند به زمین داران سنی ایران نزدیک شوند و توده مردم را مهار کنند. این اختلاف به جایی رسید که سرانجام جلال الدین حسن را در سال 618 ه / 1221، زهر خوراندند.

وزیر به حکم وصایت جلال الدین مدیر ملک بود و علاءالدین کودک بود و تأدیبی تمام نیافته،... با جماعتی کودکان به بازی و تماشای گوسفند پروردن و شیردادن مشغول شد تا بنیادهای پسندیده که پدرش نهاده بود... باطل گشت... اول همه طایفه ای که از ترس پدرش متقلد شریعت اسلام شده بودند... به سر الحاد رفتند. .. و اخبار اندرون و بیرون دوست و دشمن از او مخفی داشتند.[52]

مؤلف تاریخ گزیده از علاءالدین جانشین حسن سوم با صفت «ملحد» یاد می کند؛ در حالی که حسن صباح، بزرگ امید و محمد بن بزرگ امید را کسانی معرفی می کند که دعوت به «بواطنه» می کردند.[53] «در رودبار به عهد و ایام علاءالدین، باغی و کوشکی ساخته اند از بهر تماشاگاه او».[54] میمون دز در ابتدا به صورت اقامت گاه حکومتی مورد توجه بود که به خوبی به استحکام آن پرداخته شد و مقر حکومتی علاءالدین اسماعیلی بود.[55]

در این زمان، اسماعیلیان متأخر علاقمند بودند تا بیشتر به تجارت بپردازند.[56] آنان اراضی نزدیک به قلعه های مستحکم را تصرف کردند و روستاییان را به رسم و روش فئودالی به بیگاری کشیدند و با به راه انداختن کاروان ها به تجارت پرداختند. در آغاز قرن هفتم هجری (سیزدهم میلادی) دولت اسماعیلی الموت به صورت دولت فئودالی عادی در آمده بود.[57]

اسماعیلیان متأخر و مغولان

با هجوم مغول به ایران، موجی از مهاجرت علما و دانشمندان به قلمرو اسماعیلیه و در پی آن رشد اندیشه های کلامی ـ عقلی در گستره حکومتی آنان را شاهد هستیم. نمونه بارز آنان خواجه نصیرالدین طوسی است.[58] خواجه به تشویق حاکم قهستان کتاب تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق ابوعلی مسکویه را از عربی به فارسی برگرداند و آن را تهذیب کرده و براساس آن، کتاب مشهور اخلاق ناصری ـ از پر مایه ترین کتب فارسی در علم اخلاق و حکمت عملی ـ را نوشت.[59] وی همچنین الادب الوجیز للولد الصغیر اثر عبدالله بن المقفع (مقتول 142 ه) را به دستور ناصرالدین محتشم قهستان به فارسی برگردانید.[60] حملات مغول (616 -656 ه / 1219 -1258م) به دنیای اسلام به طریقت های صوفیه که مدت ها به دست «شریعت» و با همکاری حاکمان منزوی شده بودند امکان بازیابی و قدرت گیری داد.

حملات مغولان دو مرکز مهم قدرت در حوزه اسلام، خلافت و اسماعیلیه را برانداخت. با سقوط اسماعیلیه و خلافت عباسی فضای جدیدی در جهان اسلام به ویژه در حوزه مذهب فراهم شد. عرفا و صوفیان به همکاری با حاکمان مغول پرداختند. از سوی دیگر قرائتی از اسلام شکل گرفت که بیشتر به اسلام مردمی شناخته می شود؛ اسلامی که در چارچوب موجود نمی گنجید و صبغة عرفانی آن بیش از هر چیزی نمود داشت.

با حمله مغول چراغ نهاد شریعت برای مدتی به افول گرایید و در مقابل آن چراغ نهاد طریقت به روشنایی گرایید. مساجد، مدارس و نهادهای شهری که پایگاه شریعت محسوب می گردیدند؛ تخریب شدند. از سوی دیگر سرخوردگی و ناامیدی ناشی از کشتارها و تخریب شهرها باعث روی آوردن مردم به عرفان و طریقت های صوفیانه و رونق کار آنان گردید. اسماعیلیان با سقوط قلعه های الموت، خویش را در مواجه با دنیای پیرامون دیدند؛ دنیایی که برای مدت ها خود را از آن محروم کرده بودند. آنان از نهاد طریقت و عرفان که وجه اشتراک بسیاری با آئین شان داشت حداکثر استفاده را بردند. به کار بردن عنوان شاه برای عرفا از سوی امامان متأخر اسماعیلی، نفوذ این سنت ها را در الموت نشان می دهد. آخرین امامان نزاری، فرزندان علاءالدین چنین خوانده می شدند. رکن الدین خورشاه، شهنشاه، شیرانشاه، ایرانشاه و پسرش مبارکشاه، که همگی القاب شاهی داشتند.[61] این القاب علاوه بر نفوذ سنت های عارفانه به داخل الموت می تواند معلول وجود مادران و همسرانی از تبار شاهی و نمایانگر عدول اسماعیلیان متأخر از امامت به پادشاهی باشد. با توجه به حضور مادرانی توانمند و زنانی از اصل و تبار شاهی، رسم و رسوم پادشاهی در نظام الموت بیشتر از گذشته ظهور پیدا کرد؛ امری که نمایانگر ایرانی شدن اسماعیلیان متأخر است.

اسماعیلیان نزاری با حمله هولاکو به ایران در سال 651 ه / 1253 م. خود را در مواجه عینی با مغولان دیدند؛ در حالی که از درون مدت ها قبل دچار انحطاط سیاسی ـ عقیدتی شده بودند. هولاکو در اواخر سال 651 ه / 1165 م. از جانب منگوقاآن با لشکریان خویش به سمت ایران حرکت کرد. وی بعد از ورود به ایران یکی از سرداران خود به نام کیتوبرقا را مأمور فتح قلاع اسماعیلیه کرد.[62]

اسماعیلیان متأخر در مصاف با سیاست های دنیای پیرامون دچار تزلزل و ضعف ساختاری شده بودند. در این دوره هر چند خوارزمشاهیان و اسماعیلیان درگیر مبارزه با مغولان بودند؛ اما با هم تعارضاتی نیز داشتند. خیراندیش در مورد تعارض منافع جلال الدین خوارزمشاه با اسماعیلیان متأخر می نویسد:

نخستین عرصه تعارض جلال الدین و اسماعیلیان، خراسان و قهستان بود. به گزارش نسوی، جلال الدین هنگام بازگشت از هند، امارت خراسان و قهستان را به اورخان از سرداران و همراهان خویش داد. اقدامات اورخان به رونق اقتصادی قهستان سخت لطمه می زد... آنان دامغان را به تصرف در آوردند. اما اسماعیلیه نیز دامغان را احتمالاً بیشتر به خاطر موقعت ارتباطی آن می خواسته اند؛ زیرا قلاع آن در کوه های خراسان مشرف بر راه کاروانی از نیشابور به ری بود که از دامغان می گذشت. بدین ترتیب این مسیر مهم در دست اسماعیلیه قرار گرفت و موقعیت ارتباطی و تجاری خوبی به دست آوردند.[63]

به گزارش نسوی، دسته ای از اسماعیلیان که در لشکر و دولت جلال الدین نفوذ کرده بودند شناسایی شدند و به قتل رسیدند.[64] اسماعیلیه با تهدید شرف الملک، وزیر خوارزمشاه، ضمن گرفتن باج، موفق شدند از خراج دامغان ده هزار دینار بکاهند.[65] شرف الملک با دست یابی به کاروانی از اسماعیلیه که هفتاد نفر بودند همه آنها را کشت و اموالشان را تصاحب کرد. شرف الملک بار دیگر با دادن باج و هدیه، اسماعیلیان را از خود راضی ساخت.[66]

از زمان علاء الدین، اقدامات سیاسی نزاریان در اعزام سفرا و جواب های طفره آمیز سلاطین به آنان و راضی شدن نزاریان به دریافت غرامت، نشان دهنده ضعف آشکار آنان است. آنان در این دوره ابتدا به وسیله اعزام سفیر، ناراحتی و اعتراض خود را نشان می دادند و اگر جواب درستی نمی یافتند دست به ترور می زدند. نمونه آن ترور اورخان، از سرداران و همراهان سلطان جلاالدین خوارزمشاه بود که چون اسماعیلیه از تعدیات او به جلال­الدین خوارزمشاه شکایت بردند و نتیجه ای حاصل نشد وی را ترور کردند. نمونة دیگر این مذاکرات، در پی حملات نیروهای جلال الدین خوارزمشاه به اسماعیلیه صورت گرفت که برای کاهش این حملات به نزد وی سفیر فرستادند. این سفیر ملقب به فلک الدین بود که در پاسخ، نسوی مأمور عزیمت به الموت و مذاکره با اسماعیلیان گردید.[67]

در این زمان در ساختار عقیدتی نزاریان الموت اختلافات شدیدی به وجود آمد در حالی که مغولان متحد و یکپارچه به دنبال فتح الموت بودند، نزاریان در برخورد با مغولان قدرت به کارگیری خط مشی یکسان و تصمیم گیری هماهنگ را نداشتند. علاءالدین علاوه بر مبارزه پایدارش با مغولان، برای ایجاد اتحاد میان مسیحیان و مسلمانان جهت دست زدن به اقدام مشترک بر ضد مغولان در سال 635 ه / 1238 م. نمایندگی را به فرانسه، انگلستان و اروپای غربی اعزام کرد.[68]

در حالی که رکن الدین خورشاه «در زمان حیات پدر با اعمال او سخت مخالف بود و یا به هر نحوی که امکان یابد از قلمرو اطاعت پدر بیرون رود.[69]

خواص و عوام از علاءالدین ملول شده بودند، و از تدبیر او مخایل ادبار براحوال مملکت معاینه می دیدند. و رکن الدین (خورشاه) این سخن را ملواح ( وسیله اجرای مقصودی قرار دادن کسی یا چیزی) ساخته که از افعال و احوال و اقوام پدرم لشکر مغول قصد این مملکت دارند، و پدرم غم کاری نمی خورد. من از او کرانه (کناره) کنم و به حضرت پادشاه روی زمین ایلچیان فرستم. .. تا ملک و رعایا بماند و نزاریان متفق شدند بر آن شرط که به هر طرف که رود مصاحب او باشند.[70]

علاءالدین، رکن الدین خورشاه را در وثاقی که هم پهلوی وثاق خود بود در میان زنان نگه می داشت.[71]

به علت اختلافات آشکار این پدر و پسر، رکن الدین خورشاه متهم به همدستی با «حسن مازندرانی» در قتل پدر خویش گردید و از این رو میان او و برادران همواره اختلاف وجود داشت. جوینی گزارش می دهد که هولاکوخان در آغاز امر، «ایلی» خورشاه را پذیرفت و حاضر شد که اگر او قلاع را خراب کند و به خدمت آید با او کاری نداشته باشد. رکن الدین در پاسخ پیشنهاد هولاکوخان «وزیر خود شمس الدین گیلکی را به خدمت هولاکو فرستاد».[72] بنا به گزارش جوینی، رکن الدین خورشاه اظهار می کند که قصد تسلیم داشته ولی اکثر افراد غضبناک شده و او را در صورت عملی کردن تصمیم خود به مرگ تهدید کرده اند.[73]

اختلاف میان امامان، کشته شدن علاءالدین، زندانی های سیاسی که نمونه آن زندانی شدن خورشاه در بین زنان حرمسرا بود و اقدام فداییان در تهدید به مرگ رکن الدین خورشاه،[74] نشان دهنده تشدید اختلافات عقیدتی ـ سیاسی بین اسماعیلیان متأخر است. رکن الدین خورشاه از نبوغ حسن صباح و از ثبات شخصیت وی برخوردار نبود. به قول جوینی وی «در سیر به قول زنان و قاصر نظران تلبیس و تمویه می ساخت.[75]

به نظر می رسد شرایط جمعیتی و اقتصادی اسماعیلیه، انزوای در قلاع را ممکن نمی ساخت و اسماعیلیان به شدت نیازمند توسعه تجارت بودند.[76] پیتر ویلی در سفرنامه خود می نویسد: که قلاع اسماعیلیه طوری ساخته شده بودند که می توانستند به هم کمک کنند.

موقعی که توپوگرافی زمین را بررسی می کردیم احساس شد که پادگان الموت برای کمک به پادگان میمون دژ اقدامی نکرده است. در صورتی که این دو قلعه از نظر جغرافیایی طوری واقع شده اند که می توانستند به قوای محاصره کننده هجوم برند.... اگر در بدترین حادثه، دشمنی مشرف بر قلعه قرار گیرد. بیرون راندن مجددش با هجوم پادگان های الموت و شیرکوه کاملاً امکان پذیر خواهد بود... اگر حشاشین (اسماعیلیان متأخر) را مردی مانند حسن صباح رهبری می کرد، این قلعه می توانست پایداری کند.[77]

دانشمندان و علمای غیر اسلامی که علاءالدین محمد از اطراف و اکناف در الموت گرد آورده بود، تصور می کردند مقام و منزلت بهتری در خدمت هولاکوخان خواهند داشت به گوش رکن الدین خورشاه می خواندند که دست از مقاومت بردارد. وی تا چندین روز همچنان تعلل ورزید و چون دید که از عهدة سپاه مغول بر نمی آید سرانجام روز یک شنبه 29 شوال (یا اول ماه ذیقعده) سال 654 / دسامبر 1256 م. از میمون دژ فرود آمد و تمام خزاین را که داشت تقدیم نمود.[78] خورشاه را اندکی بعد در بازگشت از مغولستان به همراه همه کسان و بستگان و جمله اسیران اسماعیلی که در دست مغولان بودند کشتند.[79]

نتیجه گیری

حسن صباح، داعی برجسته فاطمیان، در اواخر قرن پنجم هجری (یازدهم میلادی) با مرگ هشتمین خلیفه فاطمی، المستنصر و جانشنی مستعلی توانست به حمایت از نزار، فرقه ای از تشیع را در ایران (الموت) پایه گذاری کند که بعد ها در تاریخ ایران به اسماعیلیان نزاری الموت مشهور گردید. وی در تشکیل جامعه جدید (اسماعیلیه نزاری) نقش خویش را به عنوان «نایب» و «حجت» امام غایب از نسل نزار تبیین کرد. اسماعیلیان نزاری در طول حیات خویش بارها آموزه های حسن صباح را تفسیر مجدد کردند. که در سه مرحله قابل بررسی است: در مرحله نخست، اسماعیلیان متقدم (حسن صباح، کیابزرگ امید و محمد بن کیا بزرگ امید) جامعه نزاری و حاکمان آن زندگی ساده همراه با آرمان های عالی را سپری کردند؛ آنان در این دوره به دنبال تشکیل جامعه آرمانی و سپس تغییر دنیا در راستای آن آرمان ها بودند.

در مرحله دوم، اسماعیلیان میانی (حسن علی ذکره السلام ـ حسن دوم)، محمد بن حسن علی ذکره السلام تفسیر جدیدی از آموزه های حسن صباح ارائه کردند و بحث «قیامت» اندیشه محوری آنان گردید. حسن علی ذکره السلام در سال 559 ه. شریعت را نسخ و آغاز قیامت را اعلام کرد. جانشین او نیز این آموزه را استمرار بخشید. محمد بن حسن علی ذکره السلام خود را همان امام موعودی معرفی کرد که در آموزه های حسن صباح وعده ظهورش داده می شد اسماعیلیان نزاری با اعلام قیامت و نسخ شریعت، تعارض و تقابل خود با دنیای اسلام را تکمیل کردند؛ از این رو مسلمانان آنان را در شهرها قتل عام کردند و آنها به کوهستان ها پناهنده شدند. این واقعه منجر به افول بحث های کلامی ـ عقلی در میان آنان و روی آوردن به برهان قاطع شمشیر گردید. به نظر می رسد در دوره اسماعیلیان میانی آنان به هدف خویش در تشکیل جامعه مبتنی بر آرمان های خویش موفق گردیدند؛ اما به تغییر دنیای پیرامون تمایلی نشان ندادند.

در مرحله سوم، اسماعیلیان متأخر (حسن بن محمد، علاءالدین رکن الدین خورشاه) با هجوم مغول به جهان اسلام و نیز قلعه های الموت مواجه شدند. آنان در آموزه های خویش بار دیگر تغییر مسیر دادند. حسن بن محمد (نومسلمان) با عدول از نظریه قیامت، از آموزه های تشیع نیز بازگشت و به قرائت سنی (شافعی) از اسلام روی آوردند. به نظر می رسد این اقدام دلایل سیاسی ـ اجتماعی داشت. حسن نومسلمان با شاهان گیلان وصلت کرد و در نبردهای خوارزمشاهیان ـ غوریان به نفع خوارزمشاهیان وارد نبرد شد. وجود وزیر و حرمسرا که ظاهراً از دوره حسن نومسلمان باب شد و وجود خزانه که به تصرف آن به دست مغول اشاره شده است، نشان دهنده ایجاد تغییرات اساسی در نظام حکومتی الموت دارد و آن تبدیل شدن نظام ساده دعوت و تبلیغ امام بر حق به نظامی سلطنتی، و بازگشت از زندگی زهدانه به زندگی شاهانه، و از آرمان گرایی به واقع گرایی است. حسن نومسلمان به دلیل اختلافات داخلی به قتل رسید. قتل وی نشانه انحطاط آموزه های حسن صباح است که بر محور حجت و بعدها امام مبتنی بود. اسماعیلیان متأخر به واقع گرایی و دوری از آرمان گرایی روی آوردند و در این راستا به تجارت با جهان اسلام پرداختند و در جریان حمله مغول به اعزام سفرا به بعضی از کشورهای اروپایی برای اتحاد در مقابل مغولان پرداختند. اسماعیلیان نزاری با حمله هولاکوخان به ایران در سال 651 ه. خود را در مواجهة عینی با مغولان دیدند؛ در حالی که از مدت ها قبل دچار انحطاط سیاسی ـ عقیدتی شده بودند. به هر روی با هجوم مغول موجی از مهاجرت علما و دانشمندان به قلمرو اسماعیلیه و در پی آن رشد اندیشه های کلامی ـ عقلی را شاهد هستیم که نمونه بارز آن حضور خواجه نصیرالدین طوسی در میان اسماعیلیان است.

به نظر می رسد امامان متأخر اسماعیلی و فرزندان آنان تحت تأثیر فرهنگ ایرانی قرار گرفته باشند، که پسوند اسامی آنان مؤید آن است؛ نظیر رکن الدین خورشاه، ایرانشاه و شیروانشاه. پسوند شاه می تواند حاکی از رشد عرفان و نفوذ آن در اندیشه اسماعیلیان متأخر باشد؛ با این حال عرفان یکی از مؤلفه های اصلی تمدن ایرانی ـ اسلامی است. این القاب علاوه بر نفوذ سنت های عارفانه به داخل الموت می تواند معلول وجود مادران و همسرانی از تبار شاهی و نمایانگر عدول اسماعیلیان متأخر از امامت به پادشاهی باشد. با توجه به حضور مادرانی توانمند و زنانی از اصل و تبار شاهی، رسم و رسوم پادشاهی در نظام الموت بیشتر از گذشته ظهور یافت. امری که نمایانگر ایرانی شدن اسماعیلیان متأخر است.

پی نوشت ها:

* کارشناسی ارشد تاریخ اسلام دانشگاه شیراز

** کارشناسی ارشد تاریخ اسلام دانشگاه شیراز

جهانیان معمولاً هر آنچه شنیده اند، از دشمنان آنها شنیده اند؛ زیرا پس از زوال و شکست نهضت اسماعیلی، آنچه در دسترس مردم قرار داشت، فقط از آثار دشمنان اسماعیلیان بود... تاریخ این فرقه را باید به استناد مطالب پراکنده ای که بر حسب تصادف به چشم می خورد و یا به استناد مدارک یک جانبه، پرداخت و این هر دو مرد مورخ را بر آن می دارد که جاهایی را که در نوشتن تاریخ این گروه، خالی می ماند، یا با خیال پردازی بی حد و حصر و یا با سکوت و بی تفاوتی پر سازد. حتی در مواردی که مدارک در دست داریم، عدم احاطه و اطلاع ما بر اوضاع کلی و عمومی آن عهد و شرایطی که اسماعیلیان تحت آن می زیستند، استفاده از آن مدارک را کاری با بیم و خطر کرده است. از این رو داستان مطالعات اسماعیلی، خود داستان مهم و پر حادثه ای است و هرگونه تحقیق جدیدی را در این زمینه باید با آغوش باز پذیرفت. (هاجسن، 1369، 30 ـ 29) سخن جالب هاجسن، محقق اسماعیلیان، را به این دلیل آوردیم تا سرپوشی باشد بر نارسایی ها و عدم یک نواختی در نوشتن این مقاله.
جان هالیستر، تشیع در هند، ترجمه آذر میدخت مشایخ فریدونی (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1373) ص 367.
همان، ص 360 ـ 362.
رشید الدین فضل­الله همدانی، جامع التواریخ، تصحیح، محمد دبیر سیاقی (تهران: نشر دانش، 1366) ص 123.
فرهاد دفتری، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای (تهران: فروزان، 1375) ص 191.
همان، ص 422.
عبدالله مستوفی، تاریخ گزیده (تهران: امیرکبیر، 1332) ص 521.
عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشا (تهران: مجلس، 1355) ج 3، ص 215.
همدانی، پیشین، ص 170.
همدانی، پیشین، ص 146 و 159 و 173.
همان، ص 154 ـ 157.
رن فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه (تهران: امیرکبیر، 1379) ج 5، ص 322 ـ 323.
مستوفی، پیشین، ص 523.
همدانی، پیشین، ص 162 و 168 و 170 ـ 171.
مجتبی مینوی، تاریخ و فرهنگ (تهران: خوارزمی، 1356) ص 182.
همدانی، پیشین، ص 302.
همان، ص 304.
برنارد لوئیس، فداییان اسماعیلی، ترجمه فریدون بدره ای (تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363) ص 306 ـ 310.
مستوفی، پیشین، ص 523.
مارشال هاجسن، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای (تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1369) ص 310 ـ 311.
لوئیس، پیشین.
هاجسن، پیشین، ص 301.
مستوفی، پیشین.
همدانی، پیشین، ص 170.
مستوفی، پیشین، ص 382.
هاجسن، پیشین، ص 308.
همدانی، پیشین، ص 173.
همان، ص 181.
برای اطلاع بیشتر، ر. ک: «آخر الزمان» دایرة المعارف بزرگ اسلام، زیر نظر: محمد کاظم موسوی بجنوردی.
عبدالرحمن بن جوزی، تلبیس ابلیس، ترجمه علیرضا ذکاوتی (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1386) ص 90.
عزالدین علی ابن اثیر، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام)، ترجمه ابوالقاسم حالت (تهران: موسسه مطبوعاتی علمی، 1348) ذیل وقایع سال های 571 و 596 ه.
تاریخ سیستان، تصحیح: محمد تقی بهار (تهران: نشر مرکز، 1373) ذیل وقایع سال 574 ه.
عبدالجلیل بن ابی الحسین قزوینی، النقض (بی جا، بی نا، 1362) ص 194.
تاریخ سیستان، پیشین، ذیل وقایع سال های 590 تا 596 ه.
ابن جوزی، پیشین، ص 49.
هاجسن، پیشین، ص 182.
همدانی، پیشین، ص 173.
عطاملک جوینی، تاریخ جهانگشا (تهران: مجلس، 1334) ج 2، ص 243.
عبدالرسول خیراندیش، تاسیس سلسله ایلخانی، پایان نامه دکتری (تهران: دانشگاه تربیت مدرس، 1374) ص 523.
هاجسن، پیشین، ص 182.
همدانی، پیشین، ص 174؛ ظهیر الدین مرعشی، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران (تهران: نشر گستره، 1363) ص 85.
همدانی، پیشین، ص 176 و 182.
شهاب الدین نسوی، سیرت جلال الدین منکبرنی (تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344) ص 186.
همان، ص 185.
مستوفی، پیشین، ص 521.
همدانی، پیشین، ص 178.
همدانی، پیشین، ص 175.
همان، ص 176.
هالیستر، پیشین.
همدانی، پیشین.
همان، ص 179 ـ 181.
مستوفی، پیشین، 1332، ص 520.
همدانی، پیشین، ص 190.
.
هاجسن، پیشین، ص 336.
ن. پیگولوسکایا، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هیجدهم میلادی، ترجمه کریم کشاورز (تهران: پیام، 1354) ص 278.
جوینی، پیشین، 1355، ص 270.
علی اصفر حلبی، تاریخ تمدن اسلام (تهران: اساطیر؛ 1372) ص 186.
همان، ص 587.
همان، ص 176 و 188.
ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران (تهران: فروزان، 1367) ص 14.
خیراندیش، پیشین، ص 527.
نسوی، پیشین، ص 163ـ 166.
همان.
همان.
نسوی، پیشین، ص 117 ـ 119.
هاجسن، پیشین، ص 186.
جوینی، پیشین، ج 2، ص 253.
همان، ص 183.
همدانی، پیشین، ص 176 و 182.
جوینی، پیشین، ج 3، ص 263.
همان، ج 2، ص129.
همان، ص 125 ـ 130.
جوینی، ج 3، ص 264.
خیراندیش، پیشین، ص 542.
شیرین بیانی، دین ودولت در عهد مغول (تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1367) ص 201.
همان.
منابع

ـ ابن اثیر، عزالدین علی، الکامل (تاریخ بزرگ اسلام)، ترجمه ابوالقاسم حالت، ج 8، تهران، موسسه مطبوعاتی علی اکبر علمی، 1348.

ـ ابن جوزی، عبدالرحمن، تلبیس ابلیس، ترجمه علیرضا ذکاوتی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1368).

ـ الغزالی، محمد، المنقذ من الضلال، بیروت، المکتبه العصریه، 2004 م.

ـ بیانی، شیرین، دین و دولت در عهد مغول، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1367.

ـ پیگولوسکایا، تاریخ ایران از دوران باستان تا پایان سده هیجدهم میلادی، ترجمه کریم کشاورز، تهران، پیام، 1354.

ـ تاریخ سیستان، تصحیح محمد تقی بهار (ملک الشعرا)، تهران، نشر مرکز، 1373.

ـ جوینی، عطاملک، تاریخ جهانگشا، ج 2، تهران، مجلس، 1334.

ـ رن فرای، تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه، ترجمه حسن انوشه، ج 5، تهران، امیرکبیر، 1379.

ـ حلبی، علی اصغر، تاریخ تمدن اسلام، تهران، اساطیر، 1372.

ـ خیراندیش، عبدالرسول، تأسیس سلسله ایلخانی، پایان نامه دکتری، تهران، دانشگاه تربیت مدرس، 1374.

ـ صفا، ذبیح الله، تاریخ ادبیات ایران، تهران، فروزان، 1367.

ـ دفتری، فرهاد، تاریخ و عقاید اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363.

- قزوینی، عبدالله الجلیل بن ابی الحسین، النقص، بی­جا، بی­نا، 1362.

- لوئیس، برنارد، فداییان اسماعیلی، ترجمه فریدون بدره­ای، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363.

ـ مرعشی، ظهیرالدین، تاریخ طبرستان و رویان و مازندران، تهران، نشر گستره، 1363.

ـ مستوفی، حمدالله، نزهة القلوب، بمبئی، ناشر، میرزا محمد شیرازی، 1311.

ـ مستوفی، عبدالله، تاریخ گزیده، تهران: امیرکبیر، 1332.

ـ نسوی، شهاب الدین، سیرت جلال الدین منکبرنی، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344.

ـ هاجسن، مارشال، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدره ای، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، 1369.

ـ هالیستر، تشیع در هند، ترجمه آذرمیدخت مشایخ فریدونی، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1373.

ـ همدانی، رشیدالدین فضل الله، جامع التواریخ، تصحیح، محمد دبیر سیاقی، تهران، نشر، 1356 و 1366.

ـ مینوی، مجتبی، تاریخ و فرهنگ، تهران، خوارزمی، 1356.

ـ رجائی، عبدالله، اندیشه های حسن صباح درباب امامت و حجت، فصلنامه تاریخ اسلام، سال چهارم (1382).

ـ روحی میرآبادی، علی رضا، «دور قیامت در نظر اسماعیلیان نزاری»، فصلنامه تاریخ اسلام، سال سوم (پاییز 1381).

ـ مجتبایی، فتح الله و دیگران «آخرالزمان»، دایره المعارف بزرگ اسلام، زیر نظر: محمد کاظم موسوی بجنوردی، ج 1، تهران، ناشر دایره المعارف بزرگ اسلامی، 1369.

_ Franzius, Enno. History of the ORDER of Assassins. New York, 1969.

_ www. Ghazali. Org / biblio / Authenticityy of Ghazali works – AR. Htm.

PETER WILLEY. The castles of the Assassins London: Harap 1963.

نظر شما