موضوع : پژوهش | مقاله

زندگی ایرانیان در کانادا

مجله  پژوهشگران  آذر و دی 1383، شماره 1 

نویسنده : دکتر بیوک محمدی
9
اشاره:
کتاب زندگی ایرانیان در کانادا، حاصل بخشی از فعالیت نویسنده آن، دکتر بیوک محمدی، در طی دوران 6 ماهه فرصت مطالعاتی در ونکور کانادا (از 15 آذر 78 تا 15 خرداد 79) است. این اثر در ضمن اقامت در ونکور و تحقیق در دانشگاه سیمون فریزر درخصوص رضایت شغلی و در کنار آن پدید آمد. مؤلف پس از ساعت ها مصاحبه با ایرانیان مقیم آن شهر و مشاهده فعالیت های روزمره آنان کتابی تألیف کرده که گویای زندگی ایرانیان در کانادا است.

کتاب علاوه بر یک مقدمه کلی درباره کانادا، از 4 فصل تشکیل شده که در هر کدام از آنها از یکی از بزرگ ترین دغدغه های فکری و روحی ایرانیان آن دیار سخن رفته است و آنها عبارت اند از: 1. تغییر بزرگ، درباره پیدا کردن شغل و امور مالی و مادی؛ 2. مسائل و مشکلات ایرانیان مهاجر، راجع به مشکلات آنها در زمینه های فرهنگی و اجتماعی و خانوادگی؛ 3. تعارضات؛ درخصوص نوع برخورد با فرهنگ کانادا به ویژه تعارضات فرهنگی؛ 4. هویت، درباره نوسان بین هویت ایرانی و کانادایی.

کانادا با وسعت 186,976,9 کیلومترمربع (بیش از شش برابر وسعت ایران)، از وسیع ترین کشورهای جهان و با جمعیت 348,006,31 نفر نسبت به وسعتش، کم جمعیت ترین کشور صنعتی است. کانادا یک کشور خود مختار ملکه الیزابت دوم ــ پادشاه انگلیس ــ و نخست وزیر کانادا رئیس حکومت آن است. این کشور از ده استان آلبرتا، بریتیش کلمبیا، مونی توبا، نیوبرانزویک، نیوفاندلند، نواسکوشیا، اونتاریو، جزیره پرینس ادوارد، کبک، ساسکاچوان، و دو سرزمین به نام های سرزمین یوکان، و سرزمین شمال غرب تشکیل شده است.

پایتخت کانادا شهر اوتاوا است و سه شهر بزرگ دیگر آن عبارت اند از مونترال، تورنتو و ونکور.

منابع مهم کانادا عبارت اند از تولیدات معدنی، چوب، مواد غذایی، وسایل حمل و نقل، مواد شیمیایی، نفت و گاز. تولیدات مهم کشاورزی آن عبارت اند از غلّه، دانه های روغنی، تنباکو، میوه و سبزیجات، و معادن آن هم عبارت اند از نیکل، روی، مس، طلا، سرب، نقره، مولیبدوم و پتاسیم. سرزمین قابل کشت، پنج درصد کل مساحت کانادا را تشکیل می دهد و دامداری و ماهیگیری از فعالیت های مهم غذایی در این کشور است. تولید برق در سال 1997، 169/547 میلیون کیلووات بود؛ و ازنظر نیروی کار، 75 درصد در کارهای خدماتی، 16 درصد در کارهای یدی، و 3 درصد در کشاورزی مشغول اند. واحد پول کانادا دلار است و برابری آن با هر دلار امریکا تقریبا 5/1 است. امید به زندگی برای مردان 12/76 سال و برای زنان 79/83 سال است. کانادا در زمره کشورهای پیشرفته صنعتی قرار دارد.

کانادا با امریکا هم مرز است و این نزدیکی جغرافیایی، به نزدیکی فرهنگی و شیوه زندگی نیز انجامیده است. مشابهت ها تا آنجا است که به تصور یکسان بودن این دو کشور می انجامد.

در زمینه فرهنگی، مشترک بودن بسیاری از برنامه های تلویزیونی و قابلیت استفاده و دسترسی سریع کانادایی ها به برنامه ها و تولیدات فرهنگی و رسانه ای امریکا، از مشخص بودن فراورده های مشابه کانادایی کاسته است و از سلطه و گسترش فرهنگ امریکایی حکایت دارد.

در زمینه اقتصادی، هرگونه تغییر و تحول در اقتصاد امریکا بر روند فعالیت های اقتصادی در کانادا اثر می گذارد. نوع صنایع و تغییر قیمت ها تحت تأثیر امریکا است؛ برای نمونه، اتومبیل ساخت کانادا وجود ندارد و اغلب اتومبیل ها یا امریکایی است و یا ساخت شرکت های امریکایی که در کانادا تولید شده اند. در سال های اخیر نیز پیوند و تلفیق صنایع و شرکت های کانادایی و امریکایی در همه زمینه ها به چشم می خورد. بعضی افراطیون ادعا می کنند که کانادا مانند مستعمره امریکا است. با اینکه چنین ادعایی صحت ندارد، تا حدی از مشابهت زیاد کانادا و امریکا و نفوذ زیاد امریکا در کانادا حکایت دارد.

تأثیر امریکا در همه جا و در همه ابعاد مشهود است. زبان انگلیسی کانادا تحت تأثیر لهجه امریکایی است. بسیاری از فعالیت هایی که در کانادا جریان دارد، متأثر از جریاناتی است که در زیر مرز کانادا می گذرد. هر ساله تعداد زیادی از کانادایی ها در جست وجوی کار به امریکا مهاجرت می کنند؛ و بسیاری خود را به همسایه شان امریکا نزدیک تر می دانند تا بعضی استان های خود کانادا که هزاران کیلومتر آن طرف تر قرار دارد. از بسیاری جهات، به ویژه خلق و خوی مردم، گفته می شود که کانادا اختلاطی است از خصوصیات انگلیسی و امریکایی.

نقش حضور امریکا را در همه جا و همه چیز می توان دید و شاید به این دلیل است که تازه واردان فرق چندانی بین این کشور با امریکا نمی بینند؛ به قول پیتر ترودو (نخست وزیر سابق کانادا):

زندگی در کنار امریکا مثل خوابیدن با یک فیل است در یک رختخواب؛ هر چقدر هم که آن فیل صلح جو و مهربان باشد، بالأخره حیوانی وحشی است و هر حرکت و صدای او روی فرد اثر می گذارد.

درمورد مهاجران، در امریکا ایدئولوژی «بوته ذوب» رواج دارد و این بدان معنی است که هر کس با هر فرهنگی وارد امریکا شود، بالأخره در آن ذوب می شود و خلق و خوی امریکایی به خود می گیرد و با جذب فرهنگ آن جامعه در نهایت امریکایی می شود. در کانادا سیاست چندفرهنگی (مالتی کالچرالیسم) مطرح است؛ به این معنی که فرهنگ های مختلف مثل نقش و نگارهای موزائیکی در کنار همدیگر قرار می گیرند و این تنوع به غنای فرهنگی کانادا می افزاید و هیچ کس و هیچ قومیتی مجبور نیست عناصر فرهنگی خود را طرد یا فراموش کند؛ بلکه به هر فرهنگی احترام گذاشته می شود، می تواند تقویت شود و در کنار سایر فرهنگ ها به حیات خود ادامه دهد. در پشت چنین سیاستی، فکر و روحیه تساهل به معنی پذیرش افکار و نگرش های مختلف نهفته است.

یکی از موضوع های جالب و قابل تعمق، سرگذشت ایرانیان قبل از مهاجرت به کانادا است. اینکه آنها چه سختی ها کشیده اند تا خود را به کانادا رسانده اند، خود داستان هایی طولانی، جذاب و حیرت آور دارد. در این کتاب درباره این موضوع بحث نشده است؛ زیرا که هم کتاب پرحجم می شد و هم بحث خارج از موضوع کتاب است. اما پیشنهاد می کنیم که جهت شناخت بهتر پدیده مهاجرت ایرانیان، این سرگذشت ها گردآوری و تجزیه و تحلیل شود.

یکی از ویژگی های مهاجران ایرانی در کانادا این است که چشم اکثر آنان به امریکا دوخته شده است. کمتر ایرانی مقیم کانادا را می توان یافت که آرزوی رفتن به امریکا را نداشته باشد و برنامه ای در این راستا را برای خودش تصور نکند. اصولاً اکثر ایرانیانی که به کانادا مهاجرت می کنند، قصدشان رفتن به امریکا است. عده ای به این قصد خود نائل می آیند؛ اما آنهایی که هنوز در کانادا اقامت دارند، بیشتر به این دلیل است که نتوانسته اند به امریکا بروند نه اینکه نخواسته اند. از دید ایرانیان، امریکا خیلی بهتر است و اگر از آنها پرسیده شود که چرا می خواهید به امریکا بروید، می گویند:

«آمریکا یک چیز دیگر است.»
احساس علاقه به مهاجرت به امریکا به ویژه موقعی قوی تر می شود که مهاجر ایرانی در کانادا به آرزوهای خود نمی رسد و لذا با فروپاشی کاخ ایده آل های خود در کانادا، ایده آل های جدیدی برای خود می سازد. در هر حال، چه آنهایی که از قبل، قصد رفتن به امریکا را داشتند و چه آنهایی که بعدا علاقه مند شده اند، در یک چیز مشترک اند و آن اینکه کعبه مقصود امریکا است و زندگی در کانادا پایگاهی موقتی است.

ایرانیان از دید کانادایی ها
ایرانیان در کل تصویری مطلوب از خود نشان داده اند؛ و از آنجا که تعداد زیادی از آنها در محله های نسبتا مرفه زندگی می کنند و معمولاً از اقشار متخصص و مرفه جامعه ایران هستند، از پرستیژ نسبتا بالایی برخوردارند. ایرانیان مثل بعضی ملیت های دیگر در ونکور، محله خاص (فقیرنشین) ندارند. عده زیادی از ایرانیان مقیم ونکور، در مشاغل حرفه ای مشغول به کارند و تعداد دانشجویان ایرانی زیاد است. در خانواده های ایرانی، تأکید روی تحصیلات دانشگاهی زیاد است؛ لذا ایرانیان با اینکه برای کانادایی ها زیاد شناخته شده نیستند، در کل خوشنام اند.

زندگی در آکواریوم
وقتی وارد یکی از شهرهای کانادا، مثلاً ونکور می شوید، مثل این است که وارد آکواریوم شده اید. آدم، روزهای اول حتی می ترسد در خیابان قدم بزند؛ چون نمی داند چه مقرراتی را باید مراعات کند و راه و روش مناسب انجام کارها را نمی داند. تا اینکه به تدریج یاد می گیرد. و البته مدتی طول می کشد تا زندگی روزمره جا بیفتد.

برای مثال، باید طرز استفاده از اتوبوس شهری، اتوبوس هوایی (مترو) و اتوبوس دریایی، مبلغ بلیت ها، طرز تهیه بلیت، مسیرها، منطقه بندی شهر، نام ایستگاه ها و بعضی ایستگاه های مهم را در رابطه با رفت و آمد یاد گرفت. در مورد خرید، وضع پیچیده تر است. از کجا باید خرید؟ قیمت ها چگونه است؟ چگونه باید پرداخت؟ و... استفاده از تلویزیون و یادگیری کانال ها خود معضلی است. استفاده از تلفن و کامپیوتر برای انجام دادن کارهای روزمره و تخصصی نیز به همین منوال است. محیط دانشگاه و کتابخانه پر از پدیده های نوینی است که ما با آنها آشنا نیستیم. خرید میوه مشکل است. در فروشگاه پنج نوع سیب، پنج نوع سیب زمینی، چندین نوع کاهو، پرتقال و... وجود دارد. و اینکه کدام بهتر و باصرفه تر است امری است، که باید با مشاهده، پرس وجو و آزمون و خطا آموخت.

رسیدگی به امور مدرسه بچه ها، رفتن به دنبال کارت پزشکی، تقاضای استخدام، ثبت نام در کلاس های آموزشی، مقررات مربوط به رفتارهای غیرقابل قبول در پارک ها و مراکز تفریحی، در کلاس درس، در ادارات و همه و همه، پیچیدگی هایی است که احتیاج به تجربه و آموزش دارد. انگار که آدم وارد آکواریوم شده است. محیط ناآشنا است و شخص کنترل امور را دردست ندارد.

وقتی ایرانیان وارد کانادا می شوند، بسیار از ارزش تجربیات آنها کاسته می شود؛ و این کاهش اهمیت تجربیات گذشته، فقط منحصر به تجارب کاری نیست، بلکه کلیه امور زندگی را دربر می گیرد. خیلی چیزها را باید از نو آموخت زیرا که تجارب قبلی یا به کار نمی آید یا کارآیی کمی دارند. برای نمونه:

ــ در اخبار آمده بود که مردی (کانادایی) که 13 سال در حبس بوده، از زندان فرار کرده است. او ابتدا سعی می کند اتومبیلی بدزدد. اما چون اتومبیل های مدل جدید پیچیده هستند و نمی تواند آنها را به شیوه سابق روشن کند و راه بیندازد، به سراغ یک اتومبیل مدل قدیمی می رود و آن را می دزدد. چون بنزین کم می آورد، می رود بنزین بزند. اما چون دستگاه های پمپ بنزین مدرن و پیچیده شده بود و او نمی توانست سر در بیاورد، اتومبیل را رها می کند و بالأخره پس از مدتی سردرگمی به زندان برمی گردد و خود را تسلیم می کند.

مسئله هویت یا بحران هویت
زندگی در غربت به رغم محاسنی که دارد، با مشکلاتی نیز همراه است. این مشکلات را درمجموع می توان به دو نوع مادی و غیرمادی تقسیم کرد. مشکلات مادی به اموری در زمینه کار و اقتصاد و اشتغال مربوط می شود؛ و مشکلات غیرمادی، استرس فرهنگی و تنش های روانی را دربر می گیرد. این مشکل که عناوین مختلفی چون درد غربت و بیگانگی به آن داده اند، در هر حال به نحوی به هویت فردی و اجتماعی افراد ربط پیدا می کند. اینکه فرد خود را شهروند جامعه ای بداند که در آن زندگی می کند و اینکه چقدر به آن احساس وابستگی کند، در نگرش او به زندگی، محیط و اطرافیان و آینده اش تأثیر می گذارد. از این رو، شناخت مسئله هویت، اهمیت خاصی دارد.

با اینکه مهاجرت فی النفسه امری منفی نیست، می تواند هم برای جامعه ایران که تعداد زیادی از متخصصان و منابعی را که برای تعلیم و تربیت آنها سرمایه گذاری کرده است از دست می دهد و هم برای جامعه کانادا که سعی در تطبیق دادن آنها و فایق آمدن به مشکلات ناشی از حضور مهاجران دارد و هم چنین برای خود افراد مهاجر که سعی می کنند در محیطی جدید برای خود آینده ای و هویتی بسازند، مشکل آفرین باشد. از این رو، وارسی و مطالعه آن ضروری به نظر می رسد.

ایرانیان وقتی به کانادا می رسند، صرف نظر از اینکه در کدام شهر اقامت کنند، در روزهای اول بنا به ضرورت با هموطنان خود، که قبل از آنها مهاجرت کرده اند، نشست و برخاست می کنند؛ تا موقعی که به اصطلاح جا بیفتند. با گذشت زمان، به اختیار یا به اجبار، علاقه اولیه آنها به ایجاد رابطه با کانادایی ها نیز فروکش می کند و الگوی معاشرتی که در روزها و هفته های اول پی ریزی شده است، در سال های بعد تداوم می یابد.

ایرانی در کانادا اغلب به فکر فامیل، دوست و آشنایانی است که هنوز در ایران زندگی می کنند و پیوسته با آنان در تماس هستند. بعضی ها در ایران خانه و ملکی هم دارند که پیوسته فکر و ذهنشان را به خود مشغول می دارد. داشتن عکس عزیزان در خانه و تماس های مکرر به طرق گوناگون، به ویژه تلفن، مؤیّد تداوم ارتباط با ایران است.

ایرانیان، همچنین فضایی مشابه فضای خانوادگی ایران برای خود می سازند و خود را کم و بیش در آن محصور می کنند. شب های تعطیلی دور هم جمع می شوند، فیلم ایرانی تماشا می کنند، موسیقی ایرانی گوش می دهند، و راجع به خاطراتشان در ایران صحبت می کنند.

به ندرت ممکن است ایرانی مهاجری پیدا شود که در خانه خود به غیر از قرآن بعضی کتاب های فارسی به ویژه دیوان شاعران معروف را نداشته باشد. علاوه بر دیوان حافظ که تقریبا در همه خانه ها است، آثار سعدی، فردوسی، خیام، مولانا و بعضی شاعران معاصر از محبوب ترین ها هستند. همین طور اشیا و آثار هنری ایرانی در محل سکونت مهاجران ایرانی بسیار معمول است؛ مثل نقاشی های قدیمی ایرانی، مینیاتور، تصاویر عصر ناصری، قالی و قالیچه، پشتی و بسیاری صنایع دستی دیگر.

صرف غذاهای ایرانی مثل انواع پلوخورش امری متداول است و نیازی به توضیح ندارد. ایرانیان در مهاجرت، حساسیت خاصی به وقایعی که در ایران می گذرد، دارند. گرفتن اخبار ایران به طرق گوناگون به ویژه از طریق اینترنت در این اواخر، بسیار متداول است. مهم تر اینکه وقتی به همدیگر می رسند، تقریبا همیشه راجع به اخبار ایران می پرسند و حوادث را تعبیر و تفسیر می کنند.

همه اینها حاکی از آن است که برای ایرانی، مهاجرت به کانادا به معنی قطع رابطه با ایران نیست. علاقه ایرانی به ایران و هر چیزی که نمایانگر آن است، در همه زمینه ها نمایان است. لذا اکثر ایرانیان هرگز کاملاً جذب فرهنگ کانادا نمی شوند و پیوسته به عنوان گروهی حاشیه ای روزگار می گذرانند.

با اینکه بحران هویت در میان نوجوانان مهم ترین بحران هویتی فرد در زندگی محسوب می شود، الزاما تنها بحران زندگی نیست. افرادی که نقش اجتماعی خود را تغییر می دهند مثل آنهایی که از ارتش مرخص می شوند یا افرادی که بازنشسته می شوند، به چنین بحرانی برمی خورند؛ زیرا باید نقش اجتماعی جدید خود را دوباره تعریف کنند و آن را هویت خود قرار دهند. مهاجران نیز درمعرض چنین بحران هویتی قرار دارند؛ زیرا گروهی که بدان تعلق خاطر داشته اند و خاطره هایشان با آنها شکل گرفته است، با آنهایی که آینده شان در کنار آنها شکل خواهد گرفت، متفاوت اند.

نقش اجتماعی مهاجر درحال تغییر است. گسست گذشته از آینده، این بحران را تشدید می کند. اریسکون که خود مهاجر بود، اذعان می دارد که به رغم حل بحران هویتی در نوجوانی، موقع مهاجرت دچار بحران هویت شد.

وانگهی؛ چگونگی حلّ این بحران، بر حالات و روحیات فرد و شادی و موفقیت او در زندگی اثر می گذارد. برخورد نامناسب با بحران هویت، از طرفی به مسائل روانی متعددی می انجامد و حتی ممکن است حالت مرضی به خود بگیرد؛ و از طرف دیگر، این امر با عواملی چون قابلیت تصمیم گیری، سردرگمی در جمع، ناکامی در ایجاد روابط سالم با اطرافیان، گرایش به انزواگرایی، داشتن مشکلات شغلی و تمرکز نداشتن ذهن مرتبط است. محققان به تجربه دریافته اند که بحران هویت ممکن است به بیماری های روانی حاد ازجمله شیزوفرنی نیز بینجامد. برعکس، شواهدی نیز وجود دارد که نشان می دهد حل موفقیت آمیز بحران هویت، با سازگاری روانی مرتبط است.

اگر نظریه بحران هویت را کنار بگذاریم، هنوز مسئله لاینحل و بسیاری از سؤال های مهم، بی جواب می ماند. اگر مهاجران ایرانی «بحران هویتی» را تجربه نمی کنند، پس آن همه درد غربت، احساس تبعیض در کانادا، تعارضات فرهنگی، و آزردگی از کانادا و امثال آنها را چگونه می توان تعبیر کرد و توضیح داد؟

هر ایرانی هر روز ممکن است به دلیلی دچار تبعیض شود، یا با دیدن دوستی ایرانی، مجبور شود فارسی حرف بزند، یا در خانه به موسیقی ایرانی گوش کند یا به هر عنوان دیگر یادش بیاید که او ایرانی است و در سرزمینی غیر از زادگاهش زندگی می کند. او هر روز به نحوی از غریبه بودنش آگاهی پیدا می کند و تقریبا روزی نیست که احساس کند با اکثریت افراد جامعه ای که در آن زندگی می کند، متفاوت است.

وانگهی؛ ایرانیان بااینکه در کل، جامعه کانادا را می پسندند و بسیاری از عناصر آن را تحسین می کنند، به نوعی مدعی هستند که «فرهنگ ایران از نظر عوالم معنوی بر فرهنگ کانادا برتری دارد»؛ با اینکه آنها نمی توانند مفهوم «عوالم معنوی» را که به زعم آنان، ایرانی اش بهتر از کانادایی اش است یا ایرانی دارد و کانادایی ندارد، شرح دهند. به هر حال، چنین اعتقادی در سطح وسیعی در میان ایرانیان نسل اول یا حتی نسل دوم رایج است.

صرف نظر از اینکه چنین امری واقعیت دارد و یا فقط واکنش به شرایط خاص مهاجرت است (زیرا که چنین باورهایی در میان سایر ملیت ها نیز رایج است)، آن باور نشانه این است که ایرانی به آسانی از ایرانی بودنش دست بردار نیست؛ و هویت ایرانی داشتن، وزنه ای از شخصیت وی به شمار می رود.

تعارض هویت مثل بسیاری از تعارضات موقعی ظهور می کند که موردی پیش آید یا حادثه ای رخ دهد؛ با اینکه در شرایط عادی ممکن است حضور آن از نظرها مخفی بماند.

نظر شما