موضوع : پژوهش | مقاله

زبان فارسی در گذرگاه تاریخ در گفت­وگو با دکتر زهره زرشناس(1)

مجله  پژوهشگران  فروردین - تیر 1387 - شماره 14 و 15 

نویسنده : گفت­وگو از : سعید اسلام­زاده
38
اشاره
دکتر زهره زرشناس، آذرماه 1335 در تهران به­دنیا آمد. پس از دریافت مدرک فوق لیسانس در رشتة فرهنگ و زبان­های باستانی از دانشگاه تهران، با رتبة اول در آزمون ورودی دانشگاه تهران، در دورة دکترای فرهنگ و زبان­های باستانی پذیرفته شد و در سال 1365 مدرک دکترای خود را از دانشگاه تهران گرفت.

کار اصلی او تحقیق دربارة زبان سغدی است. او بیش از 70 مقاله در مجلات علمی پژوهشی داخل کشور به چاپ رسانده و نیز چندین مقاله در کنفرانس­ها و مجلات خارج از کشور به زبان انگلیسی ارائه کرده که همه به­طور تخصصی دربارة زبان سغدی یا در زمینة زبان­های باستانی ایران بوده است. دکتر زرشناس کتاب شش متن سغدی را از زبان سغدی به زبان فارسی ترجمه کرده که با تبیین اصلاحات آیین بودا همراه است. او معتقد است که باید روی زبان­های مرده تحقیق کرد تا بتوان آنها را به زبان فارسی ترجمه کرد. از دیگر علاقه­مندی­های او ادبیات ایران پیش از اسلام است که در این مورد دو کتاب زبان و ادبیات مکتوب پیش از اسلام و زبان و ادبیات شفاهی پیش از اسلام را نوشته است. دو کتاب دیگر او مجموعه­مقالات جستارهایی در زبان­های ایرانی میانه شرقی و زن و واژه نام دارند که در بعضی از مقاله­ها دستور زبان خوارزمی و زبان بلخی را معرفی کرده است. زرشناس کتابی با عنوان دستنامة سغدی زیر چاپ دارد. در زیر، فهرست تألیفات و برخی از مقاله­های ایشان ذکر شده است:

مقاله ها
1365. «یک داستان سغدی»، چیستا. سال چهارم، شمارة 5 ، صص 322 تا 325 .

1366. «بن­مایه­های کهن ایرانی در دیوان حافظ»، چیستا، سال پنجم، شمارة 1، صص 12 تا 16.

1375. «دستور تاریخی زبان فارسی»، فصلنامة فرهنگ (ویژة زبان­شناسی)، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، سال نهم، شمارة اول، شمارة مسلسل 17، بهار 75، صص 441 تا 446 .

1376. «زبان بلخی»، نامة فرهنگستان، فصلنامة فرهنگستان زبان و ادب فارسی (علمی پژوهشی)، سال سوم، شمارة اول، صص 12 40.

1380. «قصة اصحاب کهف به روایت سغدی»، نامة فرهنگستان، فصلنامة فرهنگستان زبان و ادب فارسی (علمی پژوهشی)، سال پنجم، شمارة دوم، مهر80 ، صص 21 تا40.

1380. «ادبیات ایران پیش از اسلام»، دایرة­المعارف بزرگ اسلامی (البیری باباطاهر)، جلد دهم، صص 557 تا 564 .

1381. «تا ژرفای نخستین نوشته­های ایرانیان شرقی، نامة پارسی، شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی ، سال هفتم، شمارة دوم، تابستان 1381، صص 5 تا 20.

1383. «زبان سغدی در یک نگاه»، نامة پارسی، شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی، سال نهم، شمارة اول، صص 5 26.

1384. «جستاری در ادبیات دوران هخامنشی»، جشن­نامة دکتر محسن ابوالقاسمی، انتشارات هرمس. صص 273 286.

1384. «قصة حضرت ایوب به روایت سغدی»، نامة پارسی، شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی، سال دهم، شمارة سوم، صص 57 65.

1386. «زبان بلخی»، دانشنامة زبان و ادب فارسی. ج 2، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی، صص 33 36.

1386. «زبان تخاری»، دانشنامة زبان و ادب فارسی. ج 2، تهران: فرهنگستان زبان وادب فارسی. صص 275 279.

2001. ""Sogdian Language (a lingua franca for transferring the old stories)"", English Quarterly, Eco Cultural Institute, Tehran, Foreign Ministry of Islamic Republic of Iran, Iran, No.3, pp. 72-88.

2003. ""Sogdian, `wzyy "", The Spirit of Wisdom ( Essays in Memory of Ahmad Tafazzoli), U.S.A, Mazda Publisher, pp 244-248. (English)

2004. "" The Double Sense of Sogdian, yw"",Turfan Revisited (The First Century of Research into the Arts and Cultures of the Silk Road ), Berlin , pp. 416-417. (English)

2006. "" Soghdian, xwt w,"". Proceedings of the 5th conference of the Societas Iranologica Europaea (Ravenna 6 – 11oct . 2003), Vol 1,ed. Antonio Panaino and Andveapivas, Milano. pp. 757-762.

کتاب ها
1380. شش متن سغدی. انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

1380. جستارهایی در زبان­های ایرانی میانة شرقی. انتشارات فروهر.

1382. زبان و ادبیات ایران باستان. دفتر پژوهش­های فرهنگی.

1384. میراث ادبی روایی در ایران باستان. دفتر پژوهش­های فرهنگی.

1385. زن و واژه. تهران: انتشارات فروهر.

1387. دستنامة سغدی. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی.

تاریخ سغد. (ویراستارعلمی) پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی. (زیرچاپ).

نمادها و ارزشها در آیین زردشتی . (زیر چاپ)

ابتدا می­خواستم به جایگاه زبان و زبان شناس اشاره کنید؛ می­دانیم که زبان، نهاد و پدیده­ای اجتماعی است و بسیاری از بنیان­های روابط اجتماعی برمبنای آن ساخته می شود. با این نگاه که زبان یکی از دستاوردهای بشر است، تعریف شما از زبان و زبان شناسی و کارکرد هایی که در جامعة انسانی دارد، چیست؟
زبان شناسی، علم طبقه بندی زبان و بیان رابطة علت و معلولی میان امور مختلف زبان است. زبان، وسیلة تفهیم و تفاهم است و تا زمانی که این نقش را ایفا می کند، زنده است و زمانی هم که به­دلایلی نتواند این نقش را ایفا کند، مرده محسوب می شود. از این جهت به این مسئله اشاره کردم که حوزة کاری من در واقع زبان­های مرده است. بیشترین تحقیقات را دربارة زبان سغدی انجام داده­ام.این زبان جزءِ زبان­های مرده است؛ همین­طور، زبان­هایی که پیش از اسلام در دورة باستان و دورة میانه رایج بوده­اند.

به زبان­های مرده اشاره کردید و اینکه یک زبان زنده می ماند یا می میرد. چه عواملی باعث می شود یک زبان دوره اش تمام شود یا به­اصطلاح شما بمیرد و دیگر کسی به آن تکلم نکند؟
عوامل مختلفی موجب این امر می­شود. فرض کنید قومی بر قوم دیگر مسلط می شود. بعد از مدتی، زبان آن قوم غالب در آن منطقه ­ رایج می­شود. یا به دلایل اجتماعی، زبان قوم غالب شأن و اعتبار پیدا می کند و در نتیجه باعث می شود زبانی که در آن منطقه رواج داشته است، از رواج بیفتد. دلایل خیلی زیادی هست. مسائل تاریخی، مسائل اجتماعی، جنگ­ها، همة اینها، می تواند تأثیرگذار باشد. درواقع، زبان، نهادی اجتماعی است و به همین دلیل، با همة پدیده های اجتماعی رابطة علت و معلولی دارد و می تواند اثر بگذارد یا تأثیر بگیرد. در این زمینه، مسئلة تحول خیلی مهم است. اصولاً اهل زبان سعی می کنند همواره به طرف ساده ترکردن زبان پیش بروند؛ و این مسئلة ساده­ شدن زبان، خود باعث تحول زبان می شود و زبان از یک مرحله به مرحلة دیگر تغییر پید می­کند، برای مثال زبان فارسی باستان در دورة باستان، زبانی زنده بوده است اما در دورة بعدی یعنی دورة میانه بسیار ساده­تر شده و از صورت تصریفی به­صورت تحلیلی تغییر پیدا کرده است و می توان گفت دیگر زبانی مرده محسوب می شود. آنگاه در دورة میانه، در آن سال­هایی که زبان فارسی میانه رواج داشته و زنده بوده، در گذر به دورة معاصر، تحولاتی در آن صورت گرفته است که آن زبانِ دورة میانه، امروز دیگر مرده محسوب می شود و زبان دورة جدید کاربرد پیدا می کند که باز هم از زبان دوره­های قبلی ساده تر است.

با توجه به مسائلی که مطرح کردید، چه لزومی دارد زبان­های مرده بررسی شود؟ آیا صرفاً برای به­دست­آوردن اطلاعاتی از زندگی اقوامی که در آن دورة تاریخی خاص زندگی می کردند؟
بررسی زبان معمولاً در دو حوزه انجام می­شود: یکی حوزة همزمانی که در آن زبان­های امروز بررسی می ­شود؛ دیگر، حوزة درزمانی که بررسی زبان در طول تاریخ است. در زبان شناسی تاریخی، همین حوزة اخیر (در زمانی) مطرح می شود. علاوه­بر مسئلة آشنایی با فرهنگ و تاریخ آن زمان که اشاره کردید با بررسی پیشینة یک زبان، طبعاً اطلاع و آگاهی بیشتری از خود زبان پیدا می کنید؛ ریشة واژه ها را می شناسید. مباحث دستور تاریخی، به بررسی­های دستوری امروزی کمک می کند. مسئلة دیگر، واژه­گزینی است که برای ساختن واژه های جدید و انتخاب واژه ها، اهمیت بسیاری دارد. در همة این موارد می توان از این مباحث زبان شناسی تاریخی و بررسی زبان­های مرده استفاده کرد.

شما در زمینة زبان و ادبیات سغدی، پژوهش­ زیادی انجام داده­اید. در نگاهی که به منابع این زبان انداختم، گویا آثار متنوعی به این زبان نگاشته شده است: آثار بودایی، مانوی، مسیحی، ... ابتدا دربارة پیشینة این زبان بفرمایید؟
سغدی، یکی از زبان­های ایرانی است. زبان­های ایرانی، سه دورة تحول را پشت­سر گذاشته­اند. زبان­های ایرانی، اساساً عضوی از خانوادة زبان­های هندواروپایی هستند. در زبان­های هندواروپایی، خانواده های متعدد زبانی وجود دارد که یکی از آنها، خانوادة زبان­های ایرانی است. خوشبختانه از زبان­های ایرانی، در هر سه دوره مدارک مکتوب در دست است؛ و به همین علت، بررسی و تحلیل این زبان­ها آسان تر و با دقت علمی بیشتر انجام شده و حتی به بررسی زبان­های دیگر خانواده هند و اروپایی کمک کرده است. این سه دوره عبارت­اند از: باستان، میانه، جدید. زبان­های ایرانی دورة باستان، اوستایی و فارسی باستان است که از آنها مدارک مکتوب موجود است. از زبان­های دیگر، مثل مادی یا سکایی، به­واسطة واژه هایی که در متن های دیگر باقی مانده است، معلوم می­شود که این زبان­ها وجود داشته­اند؛ ولی آثار مکتوبی از آنها باقی نمانده است. بعد به دورة میانه می رسیم. درواقع، دورة باستان را تا پایان دورة هخامنشی درنظر می گیریم. البته می­دانید که تحول زبان، تدریجی است و نمی­توان تاریخ دقیقی برای آن معلوم کرد. اما در یک محدودة تاریخی تعیین­شده، می­توان تحول زبان را براساس موازین زبان شناختی بررسی کرد. دورة زبان­های ایرانی میانه، از حملة اسکندر و انقراض هخامنشیان تا ظهور اسلام را دربر می­گیرد. طبعاً حتی در اواخر دورة هخامنشی، به­اعتبار مسائل دستوری که بررسی کتیبه ها نشان می دهد، می توان مطمئن بود که زبان فارسی میانه بین مردم رایج بوده، اما زبان مکتوب کماکان زبان فارسی باستان بوده است. در دورة میانه هم همین­طور؛ با اطمینان می توان گفت که به هنگام ظهور اسلام زبان دری کاملاً رایج بوده است و مردم به این زبان صحبت می کردند ولی هنوز به زبان فارسی میانه می نوشتند. این زبان­ها در هر دوره ای به دو گروه شرقی و غربی تقسیم می شوند. این تقسیم­بندی در وهلة اول، یعنی در دورة باستان، جغرافیایی بوده، اما بعداً فقط ناظر به تحولات زبان شناختی است.

با توجه به کدام مبدأ، این زبان­ها به شرق و غرب تقسیم می­شوند؟ آنگاه بفرمایید زبان سغدی با زبان فارسی چه نسبتی داشته است؟
اوستا زبانی شرقی بوده و فارسی باستان که در پارس، زبان دیوانی هخامنشیان بوده است، در دستة زبان­های غربی قرار می­گیرد. اما بعدها، این تقسیم­بندی دیگر ناظر به تقسیمات جغرافیایی نیست؛ بلکه براساس تحولات و دسته­بندی­هایی زبانی انجام می شود و براساس آن، زبان­های شرقی یا غربی، ویژگی­های خاصّی دارند. برای مثال شاید تصور شود که چون به زبان پهلوی اشکانی در شمال شرق ایران در منطقة ترکمنستان امروزی صحبت می­شده، این زبان شرقی است؛ اما این زبان، ازنظر زبان­شناختی، غربی به­حساب می آید. امّا سغدی که کمی آن­طرف تر در آسیای مرکزی در تاجیکستان صحبت می شده است، جزو گروه شرقی محسوب می شود. این فقط ناظر به آن مسائل زبان شناختی است که براساس آن این زبان­ها دسته بندی می ­شوند. در مورد خانوادة زبان­های ایرانی باید گفت که در دورة باستان، کتیبه­های فارسی باستان را داریم و متن مکتوب اوستا را. بعد سغدی باستان که از آن هیچ متنی در اختیار نیست ولی، به­اعتبار اصول زبان شناسی تاریخی، می­دانیم که وجود داشته است. آنگاه نوبت به زبان­های مادی و سکایی می­رسد. بعد می رسیم به دورة میانه: در دورة میانه، دو دسته شرقی و غربی کماکان وجود داشته است. در دستة زبان­های شرقی، سغدی است که در دورة میانه به آن صحبت می شده و ارتباط این زبان با فارسی امروز به این شکل است که ما یک زبان فارسی باستان داریم و در دورة میانه، زبان فارسی میانه و در دورة جدید زبان فارسی، که امروز بدان صحبت می کنیم. اینها جزو زبان­های غربی هستند که در جنوب هم بودند؛ یعنی می­شوند جنوب غربی. زبان­ها را به شمالی و جنوبی هم تقسیم می­کنند: ابتدا شرقی و غربی؛ بعد جنوبی و شمالی. سغدی از این نظر جزو دستة شرقی و شمالی است. زبان سغدی باستان در دورة میانه، سغدی و در دورة معاصر یغنابی نام می­گیرد. امروز در درة زرافشان در تاجیکستان، دهکدة کوچکی است به اسم یغناب که در آنجا به زبان یغنابی صحبت می­کنند. دربارة سغدی جدید تحقیقاتی صورت گرفته و کتاب­هایی هم موجود است، واژه­نامه ای از زبان یغنابی تدوین و ادبیات عامیانه آن جمع­آوری شده است. البته این پژوهش­ها را بیشتر، روس­ها انجام داده­اند و بیشتر این تحقیق­ها به خط سیریلیک نوشته شده است. ارتباط سغدی و فارسی چنین است که سغدی متعلق به دورة میانه، تقریباً همزمان با فارسی میانه است؛ اما فارسی میانه در دستة غربی و سغدی در دستة زبان­های شرقی قرار می­گیرد. از طرفی، فارسی میانه که فارسی امروز دنبالة آن است جنوبی است ولی سغدی، شمالی است. بنابراین، اگر بخواهم تقسیم کنم، تقسیم­بندی به این شکل است که در دستة شرقی در دورة میانه، ما از 4 زبان مدرک داریم: سغدی و خوارزمی در شمال، بلخی و ختنی در جنوب؛ و این، شمال و جنوب در شرق است؛ یعنی اول شرقی و غربی مشخص می شوند و سپس شمالی و جنوبی.

آیا حیطة جغرافیایی که این زبان صحبت می شده، شمال و شرق دریای خزر را دربرمی گرفته است؟
بهتر است به این صورت گفته شود: در آسیای مرکزی در تاجیکستان و دقیقا منطقة اصلی رواج زبان سغدی، سمرقند و بخارا است. درة زرافشان و دهکدة یغناب که در آنجا به زبان سغدی جدید صحبت می­شود، در واقع بخشی از تاجیکستان امروز است.

غیر از این منابع مذهبی که از این زبان به­جای مانده، متون ادبی هم در دست است؟
بله. می­توان آثار این زبان را به­طور کامل معرفی کرد. آثار زبان سغدی را باید به دو دستة دینی و غیردینی تقسیم کرد. از آثار غیردینی آن، تعدادی اثر دیوانی است مثل سکه­ها، و کتیبه­های شاهان سغد، که اغلب چندزبانه هستند و تعدادی سند مربوط به اسناد دیوانی دیواشتیج آخرین شاه سغد که در مقابل اعراب مقاومت کرد. او سال­ها در دژی در محاصره بود؛ و این اسناد در آنجا باقی ماندند. این آثار در منطقة اصلی سکونت سغدی­ها به­دست آمده است. تعدادی هم داستان است که در عین حال که مذهبی­اند، داستان­هایی هستند که درواقع جزو ادبیات سغدی محسوب می شوند. این آثار، بیشتر به مانوی­ها مربوط­اند. البته در میان متون سغدی مسیحی نیز تعدادی داستان وجود دارد که دربارة شهادت قدیس­های مسیحی، ازجمله سن جورج، است؛ یا داستان دیگری که دربارة یک زرتشتی است که مسیحی می­شود و در زمان یزدگرد او را می کشند. سغدی های مسیحی­کیش چنین داستان­هایی را به این علت که با مذهب آنها هماهنگی داشته است، ترجمه کرده اند. از سغدی مانوی هم داستان­های زیبایی که بین مردم رواج داشته، باقی مانده است. یکی از راه­های تبلیغی سغدی های مانوی­کیش، داستانگویی بوده است.

علت این امر چه بوده است؟
هنر و کار اصلی سغدی ها، تجارت بوده است. آنان ابریشم و کاغذ را از چین به ایران و برعکس یعنی از شرق و غرب جهان منتقل می کردند و همراه این کالاها، داستان­ها را هم می­آوردند. من چند تا از این داستان­ها را از زبان سغدی ترجمه کردم. یکی از آنها را بین داستان­های ازوپ در یونان پیدا کردم؛ و چندتا از آنها را در میان داستان­های کلیله و دمنه دیدم. حتی یکی از این داستان­ها در سندبادنامه پیدا شده است. یعنی می­خواهم بگویم این داستان­ها و قصه­ها اصولا وطن ندارند و در همة دنیا پراکنده­اند. اما به­کمک این بازرگانان سغدی که اکثرشان هم مانوی­مذهب بودند، این داستان­ها نقل شده است. این آثار، جزو آثار ادبی سغدی هستند. علاوه بر این، یک داستان بودایی هم هست؛ که در اصل به زبان سنسکریت بوده و مربوط به آیین بودا و داستان تولد بودا است. داستان زیبایی است. مترجمان سغدی این داستان را به­جای ترجمه بازنویسی کردند و به همین جهت ازنظر ادبی خیلی زیبا و پر از تشبیهات، استعاره، کنایه و صنایع و آرایه های ادبی است و از این نظر، متن ادبی برجسته ای است. اما بقیة متونی که باقی مانده، بیشتر ترجمه است. (ترجمه های متون مذهبی)؛ و از آنجا که سغدیان پیرو سه دین بودایی، مسیحی و مانوی بودند، هر گروه علایق دینی، متن های دینی و احکام و یا داستان­های شهدایشان را به زبان سغدی ترجمه می کردند. در ضمن، چون سغدیان تاجر بودند و در طول جاده ابریشم تجارت می کردند، این متون در طول این جاده پخش شده است؛ از ترکستان تا چین، در طول این جاده،) از سغدیان آثار داریم و البته بیشتر این آثار در ترکستان چین به­دست آمده و یک بخش هم در کوه مغ، در موطن اصلی سغدیان، کشف شده است.

دربارة حیطة جغرافیایی وسیعی که زبان سغدی دارد با توجه به زبان تجاری که بین عامه مردم رایج بوده صحبت کردید. حال درمورد حد فاصل زمانی این زبان صحبت بفرمایید و اینکه زبان سغدی از چه زمانی رایج شده و چه زمانی متکلمی نداشته و جزو زبان­های مرده محسوب شده است.
زبان سغدی، از حول و حوش سدة سوم میلادی متکلم داشته است. دربارة رواج آن باید گفت از سدة ششم تا دهم میلادی، زبان میانگان یا میانجی بوده، و مثل زبان انگلیسی امروز، زبان رایج در جهان اقتصاد یعنی زبان تجارت بوده است. ولی با آمدن ترک­ها به منطقة آسیای مرکزی و نیز رواج زبان فارسی در منطقه، از حدود سدة دهم و یازدهم میلادی، سغدی از رونق افتاد. اما تا قرن 1716 هنوز آثاری است که نشان می­دهد در برخی روستاهای سمرقند، هنوز به سغدی صحبت می­شده است. اخیراً در کنفرانسی که در ایتالیا بودم، سخنرانی­ای بود در­باره همین مطلب. دربارة کهن­ترین آثار سغدی، از نامه های باستانی سغدی باید نام برد که متعلق است به سدة دوم یا چهارم میلادی. ولی اگر هر کدام از این دو باشد، به هر حال نشان می­دهد که از چه زمانی سغدی رواج داشته است. در چین، یک بسته نامه پیدا شده است که گویا پستچی آن را ارسال نکرده بود. تاجران سغدی برای خانواده هایشان که در سمرقند بودند، نامه می­فرستادند. آنان برای تجارت به چین رفته بودند و برای خانواده هایشان نامه می­نوشتند. این نامه ها معروف به نامه های باستانی سغدی است که به­دست آمده و زبانش در مقایسه با متن­های دیگر سغدی کهنه­تر است.

آیا خط اینها میخی بود؟ درضمن بفرمایید چه رابطه ای میان خط و زبان وجود دارد؟ اگر خطی از بین برود، آیا امکان دارد زبان آن هم ازبین برود؟
خیر. خط آنها میخی نبوده است. می­دانید که زبان را باید به­عنوان شخصیتی مجزا از خط بررسی کرد. سغدیان یک زبان داشتند و سه خط؛ و این، خیلی جالب است. دیده­ایم که اگر زبان متفاوت باشد، خط هم متفاوت است؛ ولی در اینجا چنین نیست. در حقیقت، آن­قدر اختلاف بین متن­های به­دست­آمده ازنظر زبان شناسی ناچیز است که نشان می­دهد هر سه گروه متن سغدی متعلق به یک زبان هستند و اگر اندک اختلافاتی می­بینیم، درواقع اختلافات گویشی است که آن هم اصلاً قابل توجه نیست. ولی پیروان هر کدام از این سه دین، یک خط را برای خودشان انتخاب کردند. پیروان آیین بودا به خط ملی سغدیان می­نوشتند که به خط سوترَه یا خط گونة سمرقند معروف است.

سوتره یعنی چه؟
سوتره یعنی رشته­های راهنما. این اسم از اینجا آمده است که سغدیان بودایی­مذهب احکام آیین بودا را به زبان سغدی ترجمه کردند و به این گونة خط سغدی نوشتند. احکام آیین بودا روی برگ­های نخل نوشته می­شد و این رشته رشتة برگ­ها را در سبدهایی قرار می­دادند پس هر سبدی یک بخشی از احکام را دربر داشت. به این رشته ها سوتره می­گفتند و احکام آیین بودا را به­طور کلی سوتره می نامیدند؛ سوترة آیین بودا. یکی از سوتره هایی که من از سغدی به فارسی ترجمه کردم، سوترة چم و پادافراه کردار است. این سوتره ها را وقتی سغدیان بودایی­مذهب ترجمه کردند، آنها را با خطی نوشتندکه نام آن را سوتره گذاشتند. سغدیان از این خط استفاده کردند و این خط ملی سغدیان شد. ولی پیروان آیین­های مسیحی و مانوی، خط­های جداگانه­ای برای خودشان انتخاب کردند. به­طور کلی، همة خط­هایی که زبان سغدی به آنها نوشته شده است، ریشة آرامی دارد. خط­هایی که ریشة آرامی دارند، بیشتر صامت­نگارند؛ و مثل فارسی امروز در ثبت مصوت­ها اشکال دارند. سپس مانی تغییراتی در خط ایجاد کرد. البته معلوم نیست که این خط به مانی نسبت داده شده یا خودش آن را ابداع کرده است. به هرحال مانی اصلاحاتی در خط انجام داد؛ به این صورت که سعی کرد بخشی از مصوت­ها را بنویسد؛ هزوارش­ها و املاهای تاریخی را برداشت و درنتیجه خط را خیلی ساده کرد، به طوری که امروز خط مانوی کمکی است برای قرائت متن­های فارسی میانه. در بخش سغدی هم همین­طور است. متن­ها را اکثرا پیروان مانی به خط مانوی نوشتند؛ درنتیجه، خواندن آنها خیلی آسان­تر است. علاوه بر این، مانویان مترجمان بسیار زبردستی بودند و به همین جهت آثارشان ازنظر ادبی بسیار ارزش دارد. در این آثار انواع آرایه های ادبی را می­توان دید. مسیحیان خط سریانی را انتخاب کردند؛ ولی این خط هم در آرامی ریشه دارد و باز هم همان مشکل عدم ثبت مصوت­های کوتاه مطرح است. پیروان مسیح که سغدی بودند، این خط را انتخاب کردند و به آن خط نوشتند؛ امّا اینها هم به خط سوتره آثاری دارند.

به زبان­های ایرانی اشاره کردید. زبان یک ملّت همیشه با فرهنگ آن ارتباط تنگاتنگی دارد. سؤالم این است که فرهنگ و زبان­های باستانی ایرانی در ادامة حیات فرهنگ ایرانی چه نقشی داشتند. آیا امروز می­توانیم برای پیشینه یابی فرهنگمان به آنها رجوع کنیم؟ آیا اصلاً عناصر و وی‍ژگی­هایی از آن فرهنگ­ها برای ما باقی مانده است؟
وقتی پیشینة زبان فارسی را برای واژه­گزینی و بررسی دستوری و مسائل دیگری که به زبان شناسان کمک می­کند، مرور می­کنیم، زبان فارسی را حفظ کرده­ایم. زبان فارسی، هویت ما است. بسیاری از کشورهایی که مسلمان شدند، زبان خود را ازدست دادند و زبان عربی را زبان رسمی کردند؛ اما ما با حفظ زبان فارسی، هویت خودمان را حفظ کردیم و به همین جهت به نظرم می­آید که اگر به بررسی­های تاریخی دربارة زبان فارسی ادامه دهیم، واقعاً به حفظ هویت ایرانی خود خدمت کرده­ایم. ما مسلمانیم و ایرانی هم هستیم و زبان فارسی موجب حفظ این هویت ایرانی شده است.

بسیاری از متونی که از گذشتگان دردست داریم، متون مذهبی هستند. پرسش من این است که مذهب تا چه اندازه می­تواند باعث ماندگاری زبان شود و آیین­های زردشتی و ایرانی در حفظ زبان فارسی تا چه حد نقش داشتند.
زبان اوستایی، تنها زبانی است که به همان شکل باقی ماند و دوره های تحول زبان را طی نکرد. زبان اوستایی که امروز کتاب اوستا از آن دردست است، زبانی است که ازنظر زبان­شناسی، باستانی محسوب می­شود. اوستایی، زبان کتاب مقدس بود و مردم همواره به­عنوان زبان کتاب مقدس با آن برخورد کردند.

در ایران، سنت شفاهی بسیار اهمیت داشته است. در دینکرد نقل شده است که شخصی از موبدی می­پرسد چرا سخن شفاهی بیشتر از سخن مکتوب اهمیت دارد؛ موبد جواب می­دهد چون سخن شفاهی، سخنی زنده است.

اهمیتی که این سنت شفاهی در ایران داشته، باعث شده بود که کتاب اوستا تا مدته به­نگارش درنیاید. اوستا را موبدان سینه به سینه نقل کرده بودند. هر موبدی، همة کتاب اوستا را حفظ بود؛ و همان­طور که کارهای روزانه اش را انجام می­داده، آن را می­خوانده و این کتاب بدین­ترتیب سینه به سینه به نسل بعدی منتقل شده است. ولی هنگامی­که دیدند زبان باستانی دیگر قابل فهم نیست و معنی اوستا را دیگر مردم نمی فهمند، ترجمه و تفسیر آن را شروع کردند. بعد تصمیم گرفتند که آن را بنویسند. هیئتی از موبدان جمع شدند و اتفاقاً مسئلة خط آنجا مطرح شد. در دورة ساسانی، در مجمع موبدان، به­کمک خط پهلوی و چند خط دیگر، خطی برای اوستا ابداع شد که ریشة آرامی دارد. تعداد حروف آن خیلی زیاد است و همة آواهای یک زبان را می­توان با آن ثبت کرد. حتی گفته می­شود که با این خط می­توان آوای پرندگان را ثبت کرد. علت ابداع این خط، کمک­کردن به قرائت صحیح کتاب مقدس بوده است. درنتیجه همه می­توانند به کمک این خط، متن کتاب اوستا را به درستی قرائت کنند.

در این زمینه، آیا به­نظر شما متون ادبی و حماسه ها را هم می­توان عامل دیگری در ماندگاری زبان دانست؟ می­خواهم بگویم ما الآن بعد از این همه سال، شاهنامة فردوسی را می­خوانیم و می­فهمیم و با آن ارتباط برقرار می­کنیم. نقش این حماسه ها در حفظ زبان با توجه به تغییرات ساختاری زیادی که در زبان رخ داده چیست؟
فردوسی کوشید هویت ایرانی را با کتابش ماندگار کند. در اواخر دورة ساسانی، خدای­نامه هایی تألیف شد که تاریخ ایران را از آغاز تا آن زمان دربرمی­گرفت. البته بخشی از این تاریخ، با اسطوره و حماسه آمیخته شده بود و همة آن تاریخ واقعی نبود. ولی بخش­هایی از تاریخ به آن افزوده شد. علاوه بر این، برخی از سلسله ها نادیده گرفته شدند؛ برای مثال، نامی از اشکانیان در این خدای­نامه­ها نیست. هفت خاندان بزرگ در دورة اشکانی بودند که در دورة ساسانی هم مقاماتی داشتند؛ اما از شاهان اشکانی با تنزل مقام در این تاریخ به­عنوان سرداران شاهان ساسانی یا سرداران کیانی یاد شده است. به­علاوه، از هخامنشیان، جز از دارا، هیچ سخنی به میان نیامده است. در عوض، یک سلسله کیانی است که بیشتر افسانه ای است و به داستان­هایی مربوط می­شود که در اوستا از آنها صحبت شده است. آمیختن اینها با هم، همراه با تاریخ، آن خدای­نامه ها را به­وجود آورد. به نظرم، هیئت­هایی از موبدان همراه با نویسندگان دیگر در دورة ساسانی سعی کردند چنین تاریخی برای ایران بنویسند و حلقه های داستانی و اسطوره ای را با هم ادغام کنند؛ مخصوصاً رستم که بحثی جدا دارد، زیرا رستم جزو قهرمانانی که در اوستا از آنها یاد شده است، نیست. دربارة رستم، دو نظر بسیار متفاوت وجود دارد. یکی اینکه رستم به یک اسطورة سکایی، که با حلقه های داستانی ایران ادغام شده است، مربوط می­شود. نظر دیگر این است که یک اسطورة پیش­سکایی مربوط به سیستان است که در زرنگ رایج بوده و بعدها با اسطوره های دیگر ایرانی ادغام شده است. در هر صورت، همة این مباحث نشان می­دهد که تاریخ یکدست و خالصی به­عنوان خدای­نامه وجود نداشته، بلکه آمیخته ای از حقیقت تاریخی و افسانه ها خدای­نامه را به­وجود آورده است. فردوسی از شاهنامه ابومنصوری که آن هم از روی خدای­نامه نوشته شده بود و یا از برخی منابع شفاهی که ذکر می­کند و تعداد زیادی منابع مکتوب که احتمالا چند تا از این خدای­نامه ها بوده است، شاهنامه را برای حفظ هویت ایرانی به­نظم درمی­آورد. چنان که اشاره کردم، در دو منبع از رستم نام برده شده است: یکی شاهنامه؛ دیگری متنی سغدی. در زبان سغدی قطعه­ای هست که داستانش کاملاً متفاوت از داستان رستم در شاهنامه است. البته این قطعه خیلی کوتاه است و سروته آن افتاده است، ولی در بخشی که مانده است، رستم جنگجویی نشان داده می­شودکه حتی با ایزدان می جنگد، یعنی آن دیوهایی که به جنگ رستم می­آیند، اغلب قدرت دارند که رعد و برق به­وجود آوردند و احتمالاً ایزدانی هستند. امّا رستم با آنها نبرد می­کند و خیلی جالب است که رستم در جنگ از شیوه ای استفاده می­کند که فقط سکاها در جنگ­ها از آن استفاده می­کردند. در قطعة سغدی، رستم اول حمله می­کند؛ بعد می­بیند که یک نفر است و آنها تعدادشان زیاد است و قدرت­های ماوراءالطبیعه هم دارند. پس در گوش رخش می­گوید عقب­نشینی می­کنیم تا دیوان فکر کنند رستم دیگر خسته شده است و برمی­گردد. وقتی دیوها پراکنده می­شوند، رستم حمله می­کند و همه را از بین می­برد. در در داستان­هایی که از جنگ­های سکاه باقی مانده، این ترفندی است که جنگاوران سکایی به­کار می­بردند. به همین جهت، بسیاری عقیده دارند که اصلاً رستم یک پهلوان سکایی است که داستانش وارد داستان­های دیگر ایرانی شده است. البته سکایی هم یکی از زبان­های ایرانی است و قوم سکا هم جزو اقوام ایرانی محسوب می­شود و این متن سغدی شخصیت دیگری از رستم را ارائه می­کند که کاملاً متفاوت است با رستمی که سیستانی بوده و در شاهنامه آمده است.

از واژه هایی که در متون سغدی بوده، الآن چیزی مانده است که در زبان فارسی استفاده کنیم؟
بله. اتفاقا من مقاله­ای دارم که واژه های سغدی دخیل در شاهنامه را آوردم که البته تعدادشان کم است. من نتیجه گرفتم که فردوسی سعی کرده است از واژه های مهجور کمتر استفاده کند. این هم هنر دیگر فردوسی است. از واژه­هایی که دخیل از زبان سغدی است و امروز کاربرد دارد، یکی واژة «آغاز» است. اینکه می­گوییم سخن آغاز می­کنم، این فعل را از سغدی داریم و از هیچ زبان دیگر ایرانی نداریم. واژة «زیور» که هم نامی برای دختران و هم به­معنای «زیورآلات» است، واژه­ای سغدی است. واژة «سنگسار» دقیقا سغدی است. در این واژه پسایند «سار» جهت را نشان می­دهد یعنی «سنگ را به سویی پرتاب­کردن». این پسایند یا پس­واژه مختص زبان سغدی است که در واژة «سنگسار» باقی مانده است.

وقتی به شاهنامه اشاره می­کنیم، بحث اسطوره هم پیش می­آید. بخش عظیمی از فرهنگ و ادبیات ما را اسطوره ها ساخته­اند. می­خواهم بپرسم اسطوره های ایرانی چه ارتباطی با اسطوره­های مناطق دیگر مثل هند دارند. میان اسطوره های ­ایران ­و اسطوره های­ امریکای لاتین هم ارتباط­های خیلی نزدیکی وجود دارد. در این مورد بفرمایید آن اسطوره ها چه نقاط مشترکی دارند و اسطوره­ها چه نقشی در زبان و ادبیات داشته­اند.

درمورد شباهت میان اسطوره های ایران و امریکای لاتین فکر می­کنم شباهت­ها کلی است و به­نظرم نمی­رسد که بین این دو اسطوره ارتباط تاریخی وجود داشته باشد. اما درمورد ایران و هند، وضع فرق می­کند. اقوام هندی و ایرانی اشتراک فرهنگی داشتند و با هم یک­جا زندگی می­کردند. بعد براثر مهاجرت به دو گروه تقسیم و حتی در بخشی از عناصر فرهنگی متضاد شده­اند، مثل دئوه­ها و اهوره­ها. دئوه­ها در ایران تنزل مقام پیدا کردند و دیو شدند اما در هند این­طور نیست. اما اهوره­ها در ایران ترفیع مقام پیدا کردند و اهوره­مزدا در رأس همة اینها است. در هند نیز اسوره ها تنزل مقام پیدا کردند. به هرحال، این اشتراکات فرهنگی به­وفور دیده می­شود. یعنی اثرات آن باقی مانده است، یعنی هم در زبان هم در اسطوره ها.

در ارتباطی که بین اسطوره های هند و ایران است، در برخی از متون مجموعه­ای از اسم­ها و واژه های مشترک داریم؛ مثلاً شیوا،خدای ویرانی در هند در ایران اسم بامعنایی می­شود. این ارتباط الآن دیگر نیست یعنی در یک دورة تاریخی این ارتباط وجود داشته و حالا قطع شده است. نظرتان دربارة این اشتراکات و قطع ارتباط چیست؟
موقعی که مهاجرت آغاز می­شود، ظاهراً اقوام ایرانی و هندی از هم جدا می­شوند و به­نظر می­رسد که ارتباط قطع شده است. ولی اینطور نیست. در دورة میانه، واژه های دخیل هندی بسیاری داریم، هم در زبان سغدی و هم در همة زبان­های ایرانی میانة دیگر. البته درمورد سغدی به­طور خاص باید بگویم که بیشتر واژه­های دخیل سنسکریت به مسئلة ترجمه برمی­گردد؛ زیرا ترجمه از آثار سنسکریت است و لذا واژه­های دخیل هم به­کار می رود، مخصوصاً برای اصطلاحات مربوط به آیین بودا. وقتی آن شش متن سغدی ر به فارسی ترجمه می کردم، واقعاً ترجمة اصطلاحات بودایی آن به فارسی و تبیین آنها کار دشواری بود؛ زیرا اصطلاحات خاص و فنی آیین بودا بودند و عینا از سنسکریت وارد سغدی شده بودند و نمی­شد عیناً همان واژه­ها را به­کار برد. مجبور بودم بگویم به زبان فارسی چه می­شود یا چه کاربردی دارد. به هر حال، این واژه­های دخیل، حکایت از این ارتباط دارد.

به دستورتاریخی یا سیر تاریخی زبان، چند جایی اشاره کردید. پرسش من این است که هدف از آشنایی با این مقوله چیست؟ آیا صرفاً برای فهم متون گذشته است یا به شناخت امروز زبان ما هم کمک می­کند؟
برای فهم مطالب گذشته که هست؛ امّا به مطالب زبانی یعنی به علم زبان شناسی امروز هم کمک می­کند. بیشتر دستورهای تاریخی دربارة خانوادة زبان­های هندواروپایی نوشته شده است. از گذشته هم دستور پانی­نی را داریم، یعنی دستوری روشمند و علمی متعلق به سدة چهارم پیش از میلاد که درمورد زبان سنسکریت نوشته شده است. از آنجا که سنسکریت جزءِ خانوادة زبان­های هندواروپایی است، طبعاً به بررسی دستوری تمامی اعضای این خانواده کمک می­کند و خیلی جالب است که در سدة چهارم پیش از میلاد دستور زبانی چنین مبسوط و چنین دقیق نوشته شده است. درمورد دستور تاریخی زبان فارسی، ما به بررسی زبان فارسی و پیشینة آن می­پردازیم؛ همان بحثی که دربارة تحولات داشتم. در دستور تاریخی، این سه دوره تحول بررسی می­شود. یعنی فرض کنید می­خواهیم ببنیم صرف فعل مضارع یا صرف فعل ماضی در دورة باستان چگونه بوده، در دورة میانه چه تغییری کرده و امروز به چه صورتی درآمده است. برای مثال، در دورة باستان در زبان­های ایرانی در فارسی باستان­ و اوستا 8 حالت صرفی وجود داشته­که امروز در فارسی نیست؛ اما در آلمانی­ و روسی بخشی از حالت­های صرفی باقی مانده است. فرض­کنیدکه اگر اسم، فاعل جمله­ای بوده است­، نیازی نبودکه مثل­امروز مثلاً بگوییم «حسن­به مدرسه رفت­.»؛ یعنی حسن را در آغاز بیاوریم تا نشان داده شود فاعل است. فاعل در هرجای ­جمله می آمده و چون

نقش­نما داشته مشخص­ بوده­که فاعل­ است. مثلاً در جملة «āti DārayavahušӨ»، Dārayavahuš فاعل جمله است ولی بعد از فعل ātiӨ آمده است؛ زیرا Dārayavahuš نقش نمایی با خود دارد که نشان می­دهد حالتش فاعلی است. در زبان­های باستانی ایران 8 حالت صرفی وجود داشته است. مفعول هم نقش­نما داشته است. با تحولاتی که رخ داد، حالت­های دستوری 8گانه از بین رفت. در دورة باستان، مثلاً جنس مونث و مذکر و خنثی داریم، که در دورة میانه ازبین می­روند. دیگر جنس مطرح نیست. در فارسی امروز وقتی می­گوییم «او»، هم می­تواند مذکر باشد هم مؤنث؛ اما در دورة باستان دقیقاً مشخص می­شد که «او» به کی برمی­گردد. این قضیه در زبان­های شرقی ایران مثل سغدی که بنده روی آن کار می­کنم، متفاوت است؛ یعنی چون زبان­های شرقی محافظه کارترند، بخشی از این ویژگی­های باستانی را حفظ کرده­اند؛ در مبحث دستور تاریخی، همة این مسائل بررسی می­شود. تحول زبان را در این سه دوره از نظر صرف و نحو و ریشه­شناسی می­توانید ببینید. و اگر ما امروز بخواهیم یک دستور جامع برای زبان فارسی بنویسیم به نظر من باید از دستور تاریخی هم کمک بگیریم.

الآن کتاب مناسبی دربارة دستور تاریخی داریم.کتابی ر سال­ها پیش خوانده بودم که دکتر ابوالقاسمی نوشته و در انتشارات سمت چاپ شده بود...
این کتاب، بهترین دستور تاریخی است که به زبان فارسی نوشته شده است. این کتاب را در دانشگاه تدریس می­کنیم. دکتر ابوالقاسمی علاوه بر اینکه تاریخ زبان فارسی را نوشتند، دستور تاریخی زبان فارسی را هم نوشتند. من اتفاقاً هردو کتاب را معرفی کرده­ام و به نظر من کتاب­های ارزشمندی­اندکه جای آن­ها در پژوهش­های مربوط به تاریخ زبان فارسی و دستور تاریخی حقیقتاً خالی بوده است. کتابی که شما نام بردید حقیقتاً یک دستور جامع تاریخی است که ما در دوره­های فوق­لیسانس و دکترا در تدریس از آنها استفاده می­کنیم. هر کس که می­خواهد دربارة زبان فارسی تحقیق کند، از این کتاب بی نیاز نیست.

در بخش ادبیات عامیانه، ادبیات شفاهی جایگاه بسیار مهمی دارد. از ادبیات عامیانة زبان­های ایران باستان تا چه حد اطلاع دردست است؟ و اصلاً در این زمینه، آثاری از آن زمان هست؟
بله! در هر سه دوره زبان­های ایرانی و درمورد تمامی زبان­های ایرانی، ادبیات شفاهی وجود داشته است که می­توانیم از آنها استفاده کنیم. برای مثال، درمورد زبان مادی که در نوشته های یونانیان آمده است، می­فهمیم که ادبیات شفاهی در دورة باستان وجود داشته است. از نوشته های تاریخی هرودوت یا مورخان دیگر چنین برمی­آید که اینها هم داستان­های عاشقانه داشتند هم داستان­های حماسی. همة اینها باقی مانده و در آثار بعد نمود یافته است. مثلاً داستان عاشقانة زریادرس و اوداتیس بعدها در شاهنامه به­شکل داستان گشتاسب و کتایون تحول یافته است. این از داستان­های عاشقانة مادی است که شفاهی بوده است و مکتوب نیست؛ و در نوشته های مورخان یونانی به آن اشاره شده است. یا مثلاً به داستان­های حماسی پادشاهی کوروش یا نحوة به­سلطنت­رسیدن او در آثار مورخان یونانی اشاره شده که جزو داستان­های حماسی است. حتی داستان جالب دیگری است که من در کتاب خودم میراث ادبی روایی در ایران باستان هم به آن اشاره کردم: داستان پارسونداس پارسی. در این داستان، پارسونداس به­دست حاکم بابل اسیر می­شود که حدود 7 سال او را با لباس زنانه در قصر زندانی می­کند. اینکه چطور آزاد می­شود و انتقام می­گیرد، داستانی دارد. همینطور از دوره های بعدی در دورة میانه هم داستان­های شفاهی متعددی از زبان سغدی، ختنی و بلخی داریم که در کتاب میراث ادبی روایی به آن­ها اشاره کرده­ام و نمونة این داستان­ها را هم آورده­ام.

واژه­گزینی هم از موارد پژوهش شما بوده است. لزوم این کار در زبان امروز ما چیست؟ چرا واژه هایی که فرهنگستان انتخاب می­کند، بین مردم رایج نمی­شود؟
به نظر من، هیچ زبانی از واژه­های بیگانه خالی نیست. به دلیل ارتباط­هایی که بین جوامع مختلف وجود دارد، طبعاً ارتباط زبانی هم ایجاد می­شود. واژه های بیگانه در یک زبان سه دسته­اند: واژه های طبیعی، واژه هایی که محصول صنعتی هستند و واژه هایی که مربوط به فرهنگ و تمدن هستند. نظام واژه­گزینی یک زبان، برای اینکه گنجینة واژگان یک زبان را گسترش دهد و از هجوم واژه های بیگانه جلوگیری کند، واژه هایی را درمقابل واژه های بیگانه انتخاب می­کند. فرهنگستان سیاست بسیار درستی دارد که مثلاً درمقابل واژه های جهانی مثل «تلفن»، «تلگراف» و مانند اینها عکس­العملی نشان نمی­دهد. البته در مواردی که می­خواهیم از این موارد در جمله استفاده کنیم، آنها را فارسیزه می­کنیم؛ و درواقع به­نوعی شناسنامة زبان فارسی به آنها می­دهیم. خوشبختانه الآن فرهنگستان زبان و ادب فارسی حساسیتی به واژه های عربی هم ندارد که من با این مسئله موافقم؛ یعنی اصرار ندارد که همة واژه ها را فارسی کند. علتش هم به نظر من این است که اگر خیلی حساسیت نشان دهیم، آن وقت دیگر شعر حافظ و سعدی را نخواهیم فهمید. این واژه­ها دیگر عربی نیستند، بلکه جزو زبان فارسی هستند. به عبارت دیگر، ما باید درمقابل زبان­های اروپایی که به­سرعت دارد وارد زبان فارسی می­شوند، حساسیت نشان دهیم. گروه اندکی از مردم ما دربرابر اقوامی که امروز به زبان انگلیسی صحبت می کنند، احساس حقارت می­کنند؛ و اینان حتی به­جای واژه هایی که معادل فارسی زیبایی هم دارد، از واژه های انگلیسی استفاده می­کنند. شاید این را نوعی اعتبار می­دانند. این جریان، خیلی به زبان فارسی لطمه می­زند و به عقیدة من باید هر چه سریع­تر فکری برای آن کرد. درمورد واژه های بیگانه که همراه با وسایل جدید وارد شده­اند، باید هرچه زودتر چاره­ای اندیشید. اینکه فرمودید چرا رایج نمی­شود؟ به نظر من اگر صدا و سیما در این زمینه کمک کند و واژه­های جدید از پشتیبانی یک نهاد دولتی برخوردار باشند، این واژه ها زودتر رایج می­شوند. البته در درازمدت اینها جا خواهند افتاد؛ برای مثال، الآن واژة «یارانه» در صدا و سیما به کار می­رود و همه می­دانند «یارانه» یعنی چی؛ پس­ اگر واژه­ای در صداوسیما به­کار رود زودتر جا می­افتد. باید از ساختن واژه­های دشوار از نظر آوایی و واژه­هایی که به دستور زبان فارسی لطمه می زند، پرهیز کرد. در مجموع من با واژه­گزینی بسیار موافق و به آیندة آن امیدوارم.

معمولاً این واژه هایی که جایگزین می­شوند، واژه های ترکیبی هستند؟
مختلف است. گاهی ترکیب گزیده می­شود؛ و گاهی حتی از گویش­ها واژه­ انتخاب می­شود. یعنی خوشبختانه فرهنگستان هیچ­گونه تعصبی در این مورد ندارد و از واژه های گویشی و حتّی از واژه های دورة میانه هم استفاده می­کند. منتها با این شرط که تلفظ آن برای فارسی­زبان امروزی مشکل نباشد، از نظر آوایی خوش­آهنگ باشد، یا ازنظر معنایی معنای بهتر را برساند.

الآن انبوهی­از واژه هایی را داریم که به­همراه مجموعه­ای از تکنولوژی­ها وارد می­شود. برای مثال، کامپیوتر که وارد می­شود و به­تبع آن اینترنت، انبوهی از واژه ها را با خود می­آورند که کاری با آنه نمی­توان کرد؛ مثلاً آن کاربری­که پشت رایانه می­نشیند و در فضای اینترنت قرار می­گیرد، ناگزیر از آن واژه­ها استفاده می­کند. چون زبانی که برای آن طراحی شده است، زبان ما نیست. فکر می­کنم خیلی سریع از میان واژگان زبان فارسی، معادل­هایی برای این واژه­ها انتخاب کنیم، این کار خیلی آگاهانه انجام نمی­شود.

البته واقعاً آن قدر هم که می­فرمایید عجولانه صورت نمی­گیرد. من شاهدم که در فرهنگستان یک واژه از چند فیلتر می­گذرد تا به آن مرحلة نهایی واژه­گزینی برسد. متخصصان مختلف آن را می­بینند و دربارة آن نظر می­دهند تا به کمیسیون آخر می­رسد؛ و تازه در آنجا هم نظر می­دهند و بررسی می­کنند. اما این مسئله که ورود تکنولوژی، با ورود واژه­هایی مرتبط با آن همراه است، نظر درستی است. وقتی «اتومبیل» به ایران آمد واژه­های زیادی وارد زبان فارسی شد. اما الآن برای بسیاری از قسمت­های مختلف یک اتومبیل واژه های فارسی داریم که حتی بعضی ازآنها عامیانه است، یعنی خود مردم موقعی که از آنها استفاده می­کرده­اند، اصطلاحات خاص آنها را ساخته­اند.

من نمی­خواهم زحمت فرهنگستان را زیر سؤال ببرم. انتقاد من به فرهنگستان این است که نظارت در همه جا صورت نمی­گیرد. اگر همه جا نظارت وجود داشت، شاید بسیاری از موارد اتفاق نمی افتاد. رسانه­ها یکی از محل­های آسیب زبان است. بسیاری از مواقع همکاران دقت درستی ندارند. یکی از نمونه ها، دوبلة فیلم­ها است؛ که مردم می­شنوند و با آن ارتباط دارند. پرسش اینجاست که فرهنگستان چرا در این بخش مهم وارد عمل نمی­شود؟
کاملاً درست است. ببینید فرهنگستان، سازمانی علمی است نه اجرایی. سازمانی مثل فرهنگستان می­تواند پیشنهاد بدهد و توصیه کند. ولی فرهنگستان واقعاً تا چه اندازه قدرت اجرایی دارد که وارد عمل شود؟ مثل سازمان محیط زیست؟ محیط زیست اعلام می­کند که این کار باعث آلودگی هوا است ولی در عمل تا چه اندازه می­­تواند مانع از آن شود؟

مگر فرهنگستان مجموعه ای از بخش­های اجرایی دولت نیست؟ فرهنگستان می­تواند واژه را به صدا و سیما پیشنهاد کند؟
اگر دولت پشتیبانی کند، آن واژه­ها جا می افتند، برای مثال، به صدا و سیما دستور داده شود که فقط از واژه­های مصوّب فرهنگستان استفاده کند؛ از این به بعد، به جای این واژه، این واژه را به­کار ببرند. بعد هم جا می افتد. ولی فرهنگستان تا جایی که من اطلاع دارم، فاقد این توان اجرایی است که به سازمان صدا و سیما دستور دهد. اما فرهنگستان می­تواند پیشنهاد کند. در بخش نظامی، اغلب، پیشنهادهای فرهنگستان را به­کار می­برند. آن­ها سعی می­کنند درمقابل تمامی واژه های نظامی، واژه­های فارسی بگذارند در مکاتباتشان هم از این واژه­ها استفاده می­کنند. درنتیجه، اکثر کسانی که مکاتبه می­کنند، با این واژه­ها آشنا هستند. منظورم این است که اگر سازمانی بخواهد تصمیم بگیرد از واژه های فرهنگستان استفاده کند، آن وقت است که تلاش فرهنگستان نتیجه خواهد داد.

1. این گفت­وگو، تابستان 1386، در دفتر ایشان در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی انجام شده است.

نظر شما