موضوع : پژوهش | مقاله

عناصر مؤثر در تقریب مسلمانان

مجله  میقات حج  تابستان 1379، شماره 32 

نویسنده : جعفر سبحانی
176
همه ساله پیش از موسم حجّ جلساتی به منظور افزایش سطح علمی و آگاهی های روحانیان محترم کاروانها در تهران برگزار می شود که در آن علاوه بر مسؤولان محترم بعثه مقام معظّم رهبری و سازمان حجّ و زیارت، از برخی شخصیّت های علمی کشور نیز دعوت به عمل آمده پیرامون موضوعی خاص و مرتبط با حجّ سخنرانی می کنند.

از جمله مباحث مطرح شده، موضوع «عناصر مؤثّر در تقریب مسلمانان» بود که توسط استاد فرزانه و متفکّر بزرگوار حضرت آیة اللّه سبحانی ارائه گردید و مورد استقبال عموم آقایان و شرکت کنندگان قرار گرفت، از این رو متن این سخنرانی از نوار استخراج و پس از ویرایش و ذکر منابع و مآخذ برای درج در میقات آماده گردید. ضمن تشکّر از استاد ارزشمند حضرت آیة اللّه سبحانی نظر خوانندگان محترم را به متن این سخنرانی جلب می نماییم:

عناصر وحدت
عناصر ومایه هایی که می تواند امت اسلامی را در نقطه واحدی گردآورد، دو گونه است:

الف : «عقیدتی و آرمانی» ب : «کرداری و رفتاری».

درباره عنصر نخست، باید بگوییم که قرآن مجید بر یگانگی صراط تأکید می ورزد و می گوید برای پیمودن راهِ رستگاری بیش از یک راه وجود ندارد و دیگر راه ها همگی انحراف از آن صراط است. چنان که می فرماید:

وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیما فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَلِکُمْ وَصَّاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ(1)

«آگاه باشید که این است راه راست، از آن پیروی کنید و از راه های دیگر که شما را از آن راه پراکنده می سازد نروید، اینها است که خدا شما را به آن سفارش کرده تا به تقوا بگرایید.»

برای رسیدن به کمال از طریق عقیده و عمل، یک صراط بیش نیست و هر نوع راهی بر خلاف آن، گژ راهی است که انسان را از پیمودن راه سعادت باز می دارد. تصوّر نشود که این صراطِ واحد، مربوط به پیامبر عظیم الشأن اسلام است، بلکه تمام پیامبران مردم را به پیمودن یک راه دعوت کرده اند و آن تسلیم در برابر خداوند است.

آنچه که امروزه از آن به «صراط ها» یاد می شود، درست نقطه مقابل وحی الهی است که همواره بر «وحدت صراط» تأکید داشته و دارد.

مسأله کثرت گرایی که از آن به پلورالیسم (Pluralism) تعبیر می شود، یک تز سیاسی است نه فلسفی و هدف از آن پایان بخشیدن به نبرد عقاید و خون ریزی در راه آرمان ها است و این که هر قومی در کنار قوم دیگر، با داشتن ایده و اندیشه گونه گون زندگی کنند و عقیده یکدیگر را محترم بشمارند.

مثلاً مسیحیِ کاتولیک می تواند با مسیحیِ «پروتستانت»، زندگی کاملاً آرام داشته باشد و دیگر لازم نیست به نفی یکدیگر برخیزند.

این مطلب، غیر از آن است که جامعه بشری با داشتن عقاید مختلف و گوناگون، همگی در صراط حق بوده و مورد پذیرش خدای جهانیان هستند! اگر چنین است، پس تأکید بر صراط واحد و پرهیز از صراط های دیگر چیست؟!

به خاطر همین وحدت صراط است که قرآن و حدیث در تمام موارد از «دین واحد» سخن به میان می آورد نه از «ادیان» و تنها در یک روایت و آن از امام هشتم علیه السلام است که لفظ «دین» به صورت جمع آمده و احتمال می رود که حدیث نقل به معنا شده است. اصرار قرآن بر لفظ «دین» به صورت مفرد، برای این است که اصول عقیدتی و قوانین کلّی در مسائل عملی، در تمام ادوار یکسان بوده و خداوند یک دین بیش نداشته و نخواهد داشت، چنانکه می فرماید: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللّه ِ الاْءِسْلاَمُ(2)

و همه شرایع در جوهر دین و قوانین سعادت؛ مانند حرمت شراب و قمار، اختلاف ندارند.

اکنون می پردازیم به تشریح اصل مطلب که آن «تبیین عناصر وحدت ساز در قلمرو عقیده و آرمان» است:

1 ـ یکتاپرستی و یکتاگرایی
«توحید» در جلوه های مختلف، رابطه ای است که می تواند همه مسلمانان را در نقطه واحدی گرد آورد. مسلمانان جهان به خدای یکتا، خالق و آفریدگار یکتا و مدبّر و گرداننده یکتا اعتقاد و باور دارند و آیات قرآن و همچنین دلایل عقلی، بر توحید در ذات و توحید در خالقیت و توحید در تدبیر گواهی می دهند. در زیر آسمانِ خدا، مسلمانی پیدا نمی شود که ثنویت در ذات را بپذیرد و به خالقی جز خدا و یا مدبّری جز او بیندیشد مگر این که از صراط مستقیم منحرف گردد.

یکی از مراتب توحید، توحید در عبادت است که همگان به آن معتقدیم و در نماز پیوسته می گوییم:

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ(3)

اعتقاد به اصل توحید در عبادت، برای یک مسلمان کافی است، دیگر لازم نیست در فروع آن به بحث و گفتگو پردازد.

از توحید که بگذریم، نبوت عامه و نبوت خاتم رسولان، عنصر وحدت ساز است و همه مسلمانان در این اصل یک صدا هستند و یک نظریه دارند.

مسأله «خاتمیت» اصل مستحکمی است که همه مسلمانان در آن وحدت نظریه دارند و معتقدند که با آمدن پیامبر خاتم، باب نبوت لاک و مهر گردید و دیگر این باب به روی کسی باز نخواهد شد.

از این اصل که بگذریم اصل سوّمی به نام «معاد» مطرح است و همه مسلمانان معتقدند که خداوند بزرگ روزی همه را زنده می کند و نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر می دهد.

قال سبحانه:

کَتَبَ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ(4)

«خداوند رحمت و بخشش را بر خویش واجب گردانید و به یقین شما را در روز قیامت که در آن شکی نیست، گرد خواهد آورد.»

این اصول سه گانه که از آن به عنوان «عقیده و آرمان» تعبیر می شود، عناصری است که یک میلیارد مسلمان در آن وحدت نظریه دارند و اختلاف در جزئیات، جزو مسائل کلامی است و نباید مایه اختلاف شود.

شکی نیست که در کتاب های کلامی، این اصول سه گانه به صورت گسترده مورد بحث و بررسی قرار گرفته، ولی در خود این اصول اختلافی نیست و اگر سخنی هست مربوط به فروع و شاخه های این اصول است و آنچه از ارکان اسلام به شمار می رود، خود این اصول است نه جزئیات آن.

بخاری در صحیح خود از عمر بن خطاب نقل می کند: هنگامی که علی علیه السلام به امر پیامبر صلی الله علیه و آله بر فتح قلاع و دژهای خیبر مأمور گشت، از رسول خدا صلی الله علیه و آله پرسید: این نبرد تا کجا باید ادامه پیدا کند؟

پیامبر فرمود:

«قاتِلُوهُم حتّی یَشْهَدُوا أنْ لا اِلهَ اِلاّ اللّه وَ أَنَّ مُحَمّدا رَسُولُ اللّه ، فإذا فَعَلوا ذلِکَ فَقَدْ مُنِعوا فیکَ دماؤَهم إلاّ بحقّها وَحِسابُهُم عَلَی اللّه ».(5)

«با آنان نبرد کن تا به یگانگی خدا و رسالت محمد گواهی دهند، آنگاه که به این مرحله رسیدی خون و مال آنان محترم و حساب آنان با خداست.»

امام هشتم علیه السلام نقل می کند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اُمِرْتُ أَنْ اُقاتِلَ الناسَ حَتّی یَقُولُوا لا اِلهَ إلاّ اللّه ُ فَإذا قالُوا حَرُمت علیَّ دِماؤهُم و أموالُهُم».(6)

اعتراف به این اصول سه گانه، مایه ایمان، و انحراف از آن مایه کفر است، بنابراین نباید گروهی گروه دیگر را، که هر دو در این اصول وحدت نظریه دارند، تکفیر کنند.

شایسته جهان اسلام است که بزرگان آن همایشی ترتیب دهند و در آن، حدّ ایمان و کفر را بررسی کنند و با قطعنامه ای که در آن ایمان و کفر به صورت منطقی تعریف شود، ناآگاهان را از تفرقه افکنی و تکفیر باز دارند و ندای آنان این باشد: وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیما فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ.

همچنان که بر آنان لازم است کنگره دیگری درباره «توحید و شرک» تشکیل دهند و در آن، «حدود توحید و شرک در عبادت» را روشن سازند تا حکم برخی از مسائل که مایه تفرقه گردیده، روشن شود.

همه مسلمانان همواره بر اصل «توحید در عبادت» تأکید دارند لیکن یک رشته مسائل جزئی است که در آن ها، دیدگاه های مختلفی وجود دارد؛ مانند درخواست شفاعت از پیامبر و اولیای الهی، که جز درخواست دعا چیز دیگری نیست و یا بوسیدن ضریح و امثال آن، که برخی این نوع اعمال را عبادت نبی اندیشیده و آن را شرک می شمارند، در حالی که این نوع اعمال از روح تکریم برخاسته است و بسان بوسیدن جلد قرآن نوعی تکریم و تعظیم است. و چنین همایشی می تواند به این نوع مسائل اختلافی پایان دهد.

2 ـ یگانگی شریعت و آیین
مقصود از شریعت و آیین، همان احکامی است که رفتار و کردار ما را از نظر فعل و ترک، محدود می سازد؛ برخی را واجب و برخی دیگر را مستحب و مواردی را مکروه و... معرفی می کند.

سرچشمه شریعت، کتاب خدا و سنت پیامبر است و همه مسلمانان در حجیت این دو اصل اختلافی ندارند و خوشبختانه امیر مؤمنان علی علیه السلام هم نگهبان قرائت قرآن(7) و هم حافظ سنت پیامبر است و در روزگاری که نگارش سنت بدعت بود، او سنت پیامبر را در کتابی که بعدها به نام «کتاب علی» معروف شد، گرد آورد و تا عصر حضرت صادق علیه السلام در اختیار عترت بوده است.

شیعه به سنت پیامبر احترام کامل گذارده و آن را صد در صد حجت می داند و روایاتی از طریق اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده است که همگی به گونه ای به پیامبر علیه السلام منتهی می شود؛ زیرا پیشوایان ما حافظان سنت پیامبرند و اگر ما حدیثی را از امام صادق و باقر علیهماالسلام نقل می کنیم و باقی مانده سند را، تا پیامبر حذف می کنیم به خاطر واضح بودن بقیه سند است؛ زیرا همه آنان تصریح کرده اند که آنچه می گویند از پدران خود فرا گرفته اند و آنان نیز از پیامبر صلی الله علیه و آله آموخته اند.

امام صادق علیه السلام می فرماید:

«ما مِنْ شَی ءٍ إلاّ وَ فیهِ کِتابٌ وَ سُنّةٌ»(8).

«پدیده ای نیست مگر این که حکم آن در کتاب و سنت است».

مردی از پیشوای هفتم حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام پرسید:

«أَ کُلُّ شیْ ءٍ فی کتابِ اللّه وَ سُنَّةِ نَبِیّهِ أَوْ تَقُولُون فِیه؟ قالَ: بَلی کُلُّ شَیْ ءٍ فِی کِتاب اللّه وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ.»(9)

«آیا همه چیز در کتاب خدا و سنت پیامبر وجود دارد یا شما چیزهایی از خود نیز می گویید؟ امام علیه السلام فرمود: همه چیز در کتاب و سنت پیامبر اوست.»

بنابراین، روایاتی که از پیشوایان شیعه نقل می شود، اخبار «مسند» است نه «موقوف»؛ زیرا باقی مانده سند به خاطر روشنی و وضوح حذف شده است.

نکته ای که لازم به تذکر است، این است که پیشوایان اسلام بر اثر مواهب الهی، احکامی را از قرآن و سنت استخراج می کردند که افهام عادی را توان چنین استنباط نبود و لذا می گفتند همه چیز در کتاب و سنت است، در حالی که در مراجعه سطحی، حکم مورد نظر آنان در کتاب و سنت نیست.

مادراینجا نمونه ای را می آوریم تا کیفیت فهم برتر آنان را کتاب و سنت روشن شود.

در عصر متوکّل مردی مسیحی با زن مسلمانی عمل منکری را انجام داد، آنگاه که خواستند بر او حدّ الهی اجرا کنند، او اسلام آورد تا از این طریق حد را از خود دفع کند، یحیی بن اکثم گفت: حد ساقط است؛ زیرا ایمان، حکم سابق را محو می کند. برخی دیگر از قضات گفتند: باید سه حد بر او جاری کرد!

سرانجام متوکّل تصمیم گرفت نامه ای به حضرت هادی علیه السلام بنویسد و حکم موضوع رااز وی بپرسد. وقتی نامه متوکل رسید، امام نوشت: «یُضْرَبُ حَتّی یَمُوتَ»؛ «می زنند تا بمیرد.»

فقیهانِ در باری از علت حکم امام جویا شدند، بار دیگر متوکّل نامه ای به حضرت نوشت و علت حکم را پرسید امام در پاسخ نامه این دو آیه را نوشت:

فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُوا آمَنَّا بِاللّه ِ وَحْدَهُ وَکَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ مُشْرِکِینَ * فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ إِیمَانُهُمْ لَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا سُنَّةَ اللّه ِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ وَخَسِرَ هُنَالِکَ الْکَافِرُونَ(10)

«پس چون سختی عذاب ما را دیدند، گفتند: فقط به خدا ایمان آوردیم و به آنچه او را شریک وی قرار می دادیم کافریم. ولی هنگامی که عذاب ما را مشاهده کردند، دیگر ایمانشان برای آنها سودی نبخشید سنت خداست که از دیرباز درباره بندگانش، و آنجاست که ناباوران زیان کرده اند.»

امام هادی علیه السلام از این آیه، حکم حادثه را استنباط کرد و روشن ساخت ایمانی که محصول خوف از اجرای حد باشد، بسان ایمان به هنگام نزول عذاب است و چنین ایمانی نمی تواند نجات بخش باشد. مسلّم است که استنباط این حکم کار انسان عادی نیست بلکه کار انسانی است که باید از مواهب برتری برخوردار باشد و بسان مصاحب موسی، دانش الهی و «لدنّی» داشته باشد؛ چنان که درباره مصاحب موسی می فرماید:

فَوَجَدَا عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا آتَیْنَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما(11)

3 ـ وحدت رهبری
از عناصر سازنده «تقریب»، اتفاق مسلمانان بر وحدت رهبری است و این که رهبری را از آنِ خدا و رسول وی، و اولی الأمر می دانند و همگان این اصل را از وحی الهی برگرفته اند، آنجا که می فرماید:

أَطِیعُوا اللّه َ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِی الاْءَمْرِ مِنْکُمْ(12)

«از خدا اطاعت کنید و از رسول و صاحبان فرمان از خودتان نیز اطاعت کنید.»

رهبری این گروه، در مسائل خاص سیاسی خلاصه نمی شود، بلکه همه جوانب زندگی جامعه اسلامی را فرا می گیرد، از این جهت باید در گروه سوم، شرایطی مانند تقوا و علم و دانش برتر وجود داشته باشد که صلاحیت آنان را بر امر رهبری بیمه کند.

* * *

4 ـ وحدت هدف
وحدت در هدف نیز از عوامل سازنده وحدت است. امّت اسلامی معتقد است که باید جامعه را به سوی خوبی ها و نیکی ها و فضیلت و مکرمت سوق داد؛ چنان که می فرماید:

کُنْتُمْ خَیْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنْ الْمُنکَرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللّه ِ وَلَوْ آمَنَ أَهْلُ الْکِتَابِ لَکَانَ خَیْرا لَهُمْ مِنْهُمْ الْمُؤْمِنُونَ وَأَکْثَرُهُمْ الْفَاسِقُونَ(13)

«شما بهترین امتی هستید که برای مردم پدیدار شدید، به کار پسندیده فرمان می دهید و از کار ناپسند باز می دارید و به خدا ایمان دارید. اگر اهل کتاب ایمان آورده بودند، قطعا برایشان بهتر بود، برخی از آنان مؤمنند ولی بیشترشان نافرمانند.»

یکی از اهداف رسالت پیامبر که همه مسلمانان باید در تحقّق آن کوشا باشند، محو شرک و بت پرستی در جهان و جایگزین ساختن توحید به جای آن است و این هدف بزرگ به وسیله مسلمانان در جهان تحقق خواهد پذیرفت و از شرک و بت پرستی اثری باقی نخواهد ماند چنان که می فرماید:

هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَی وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ(14)

«او کسی است که پیامبرش را با هدایت و دین درست، فرستاد تا آن را بر هر چه دین است پیروز گرداند، هر چند مشرکان خوش نداشته باشند.»

بنابراین، امت اسلامی در عقیده و شریعت، در امر قیادت و رهبری و در غرض و هدف، وحدت نظریه دارند و باید در مجامع جهانی با هم همکاری کنند، نه این که به تکفیر و تفسیق یکدیگر بپردازند. خوشبختانه بزرگان اهل سنت در اعصار پیش، پیروان خود را از تکفیر گروه دیگر برحذر داشته اند.

سرخسی که از تلامیذ ابوالحسن اشعری است می گوید:

«استاد ما در خانه من بستری بود. او وقتی احساس کرد که آخرین روزهای زندگی خود را می گذراند به من دستور داد در حدّ امکان شاگردان او را گرد آورم، از این جهت از آنان دعوت به عمل آمد و او به عنوان آخرین سخن، رو به آنان کرد و گفت: شاهد باشید من کسی را که بر قبله مسلمانان نماز بگزارد، به خاطر صدور گناهی تکفیر نمی کنم؛ زیرا همه را دیده ام که به خدای واحد اشاره کرده و همگی در پوشش اسلام قرار دارند.»(15)

شایسته است از امام ابوالحسن اشعری تقدیر شود؛ زیرا او نام کتاب خود را «مقالات الإسلامیین و اختلاف المصلّین» نهاد و مفاد آن این است که همه گروه هایی که در کتاب، از آنها سخن به میان آمده، مسلمان و نماز گزارند، هر چند در یک رشته مسائل کلامی با هم اختلاف دارند.

ابن حزم می گوید: از ابوحنیفه و شافعی و سفیان ثوری نقل شده است که نمی توان مسلمانی را تکفیر و تفسیق کرد.(16)

عضدی در مواقف می گوید: بزرگان متکلّمین و فقها بر این رأیند که نمی توان کسی از اهل قبله را تکفیر کرد. سپس می گوید: مسائلی که مورد اختلاف آنها است چیزی نیست که پیامبر و یاران او درباره آنها بحث کرده باشند. از این جهت اختلاف در این مسائل ضرری به اسلام نمی زند.(17)

گفتنی است که بخش مهمی از بحث اختلافات مسلمانان مربوط به مسائل کلامی و فقهی است و هیچ یک از آنها مانع از تقریب نیست و هر فردی در پیشگاه خدا، با حجتی که بر اندیشه خود دارد، معذور است.

از باب نمونه در زمان مأمون در میان متکلمان، مسأله حدوث و قدم قرآن مطرح گردید و پی آمدهای تندی از قبیل تفرقه و تبعید داشت، و شیوه شایسته را احمد بن حنبل، که سردمدار قدم قرآن و یا عدم حدوث آن بود، برگزید. او در این مسأله اصلاً اظهار نظر نکرد، چون معتقد بود که قرآن و سنت در این مورد چیزی نگفته است، اما دست های مرموزی از مسیحیان، به طرح این مسأله دامن می زدند، تا از اعتقاد به قدیم بودن قرآن، قدم «مسیح» و «کلمة اللّه » را توجیه کنند و از این آب گل آلود ماهی بگیرند، از این جهت پیشوایان شیعه نسبت به این مسأله راه دیگری را برگزیدند. وقتی از آنان درباره حدوث و قدم قرآن پرسیده شد، فرمودند: ما می گوییم قرآن کلام خدا است.(18)

البته این نوع سخن گفتن در موردی بود که سؤال کننده را توان اندیشه در این مسائل نبود ولی نسبت به گروهی که می توانستند با موازین عقلی در این مسائل غور کنند، بیان دیگری داشتند؛ چنان که امام هادی علیه السلام در پاسخ نامه محمد یقطینی نوشت:

«وَلیسَ الخالِقُ إلاّ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ وَما سِواهُ مَخْلُوقٌ».(19)

«آفریدگاری جز خدا نیست و جز او همه مخلوقند؟» (طبیعی است که خود قرآن هم مخلوق می باشد).

تا اینجا با عناصر وحدت ساز یا تقریب آفرین آشنا شدیم، لیکن یک رشته موانع در طریق تقریب وجود دارد که باید مورد بررسی قرار گیرد.

موانع تقریب
1 ـ اختلافات کلامی و فقهی
پس از گذشت سه قرن از آغاز اختلافات کلامی، اهل سنت سرانجام در اصول عقاید مقلّدِ یکی از دو امام گردیده اند و آن دو عبارتند از: «اشعری» و «ماتریدی».

اما معتزله که از نظر ما شاخه ای از اهل سنت هستند ـ هر چند از نظر اهل سنت جزو آنان نمی باشند ـ برای خود مکتب خاصی دارند و به مرور زمان نابود شده و از آنان اثری جز چند کتاب باقی نیست.

شیعه در مسائل کلامی به سه گروه تقسیم می شوند: «اثنی عشری»، «زیدی» و «اسماعیلی» ولی اگر حقیقت این مذاهب کلامی، چه در سنّی و چه در شیعه، شکافته شود خواهیم دید اختلاف در مسائلی است که ارتباطی به ایمان و اسلام ندارد و اگر مسلمان درباره آنها سخن نگوید مشکلی نخواهد داشت. مسائلی مانند:

الف : صفات خدا عین ذات اوست یا زاید بر آن؟

ب : قرآن کریم قدیم است یا حادث؟

ج : افعال بندگان، مخلوق خداست یا مخلوق انسان ها؟

د : خدا در سرای دیگر قابل رؤیت هست یا نه؟

و ... که هرگز اسلام و ایمان وابسته به آنها نیست.

درست است که حق در این مسائل یکی بیش نیست و راه آن برای پویندگانش باز است و طبعا یکی از گروه ها بر خطا بوده و دیگری بر صواب، ولی این جریان چنان نیست که هر فرقه ای فرقه مخالف را تکفیر کند!

از این بیان روشن می شود که اختلاف در مسائل فقهی نباید مایه تنش در میان فرق اسلامی شود و لازم است بدانیم که اختلاف میان فقها و علمای اهل سنت، کمتر از اختلاف فقهای شیعه با فقهای اهل سنت نیست؛ مثلاً شافعی می گوید: تماس بدنی با همسر ولو بدون احساس شهوت، مایه بطلان وضو است، در حالی که دیگران با این نظر مخالف اند ولی در همین حال، نمازگزاران شافعی بر امام حنفی اقتدا می کنند، هر چند امام جماعت با همسر خود تماس برقرار کرده باشد، چون امام حنفی بر صحت وضوی خود حجت دارد، روی این اصل برادر سنی باید به امام شیعی اقتدا کند؛ زیرا هر کدام برای خود در پیشگاه خدا حجت دارند.

بزرگترین مانع تقریب
بزرگترین مانع تقریب میان شیعه و سنی، مسأله رهبری بعد از درگذشت پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله است.

اهل سنت معتقدند که خلیفه پس از رسول خدا، در سقیفه گزینش شد و ابوبکر به عنوان خلیفه مسلمین رأی آورد، در حالی که شیعه منصب امامت را یک منصب الهی می داند که باید متصدّی آن به وسیله پیامبر تعیین شود و پیامبر آن را در عصر خود معین کرد و در غدیر خم بر ولایت و امامت علی علیه السلام تصریح نمود.

درست است که این اختلاف به صورت یک اختلاف حادّ بر تقریب مسلمانان سایه افکنده، لیکن اگر مسأله را از دیدگاه اهل سنت مطالعه کنیم، خواهیم دید که با توجه به اصول آنان، این اختلاف مانع تقریب نیست؛ زیرا مسأله امامت در نزد آنان، از شاخه های امر به معروف و نهی از منکر است.

توضیح این که: یکی از واجبات، امر به معروف و نهی از منکر است و انجام این فریضه، بدون وجود امام مطاع میسر نیست، بنابراین از باب مقدمه واجب (امر به معروف و نهی از منکر) لازم است امامی برگزیده شود تا در پرتو قدرت او، این فریضه جامه عمل بپوشد.

همگی می دانیم که مسأله امر به معروف و نهی از منکر، یک مسأله فقهی است و مقدمه آن، (نصب امام) از آن فراتر نیست. در این صورت، چنین اختلافی در مسأله فقهی نباید مانع تقریب شود.

عضد الدین ایجی در مواقف می گوید:

«وَالإِمامَة عِنْدَنا مِنَ الْفُرُوع وَ إنَّما ذَکَرْناها فِی عِلْمِ الْکَلام تَأَسّیا بِمَنْ قَبْلنا.»(20)

«امامت نزد ما از فروع است و اگر آن را در دانش کلام وارد کردیم، به خاطر پیروی از پیشینیان است».

تفتازانی می گوید:

«لا نِزاعَ فی اَنَّ مَباحِث الإمامَة بِعِلْم الْفُرُوع أَلْیَق لِرُجُوعِها إلی اَنَّ الْقِیام بِالإمامَة وَ نَصْبِ الإمام الْمُوصُوف بِالصّفات الْمَخْصُوصَة مِنْ فُرُوض الْکِفایات وَهِی أُمُور کُلّیّة، تَتَعَلَّق بِها مَصالِح دِینیّة أَو دُنْیَویّة وَلا ینْتَظمُ الأَمْرُ إِلاّ بِحُصُولُها»(21)

«جای سخن و گفتگو نیست که امامت به فقه ارتباط بیشتری دارد؛ زیرا جز این نیست که ایجاد امامت با نصب پیشوایی که دارای صفات مخصوص باشد، از واجبات کفایی است و واجب کفایی آن رشته اموری است که مصالح دینی و دنیوی مسلمانان به آن وابستگی کامل دارد و امور مسلمین در پرتو آن تنظیم می شود.»

با توجه به این نصوص، نباید مسأله امامت در نزد برادران اهل سنت مانع از تقریب شود بلکه باید اختلاف در این مورد را، با توجه به این اصل، بسان دیگر اختلافات فقهی تلقّی کرد.

در گذشته، فقیهان اهل سنت در برابر یکدیگر از اهل «گذشت و اغماض» بهره می گرفتند، همگی می دانیم که ابوحنیفه قنوت را مشروع نمی داند، در حالی که شافعی آن را مستحب می شمارد ولی آنگاه که شافعی در بغداد به زیارت قبر ابوحنیفه رفت، در کنار مرقد او دو رکعت نماز گزارد و قنوت به جا نیاورد وقتی از فلسفه آن پرسیدند، گفت: «توقیرا للإمام»؛ «به پاس احترام ابوحنیفه این مستحب را ترک کردم.»

تاریخ می گوید: عمر بن عبدالعزیز از جهت دادگری و تعصّب دینی، بسان خلفا بود؛ یعنی او را هم مسلمانان برگزیده بودند ولی اعتقاد و عدم اعتقاد به خلافتِ او، هیچ گاه مایه اختلاف و دو دستگی نیست در حالی که اختلاف در خلافت خلفا، در طول قرن ها، بزرگترین سد میان مسلمانان بوده است، اکنون پرسش این است که چه فرقی است میان خلافت او و دیگر خلفا.

استاد بزرگوار ما آیت اللّه العظمی بروجردی قدس سره می فرمود: مسأله خلافت را می توان به دو شیوه مطرح کرد:

الف : زمامدار مسلمانان پس از درگذشت پیامبر چه کسی بود؟

ب : پس از درگذشت پیامبر صلی الله علیه و آله مرجع علمی مسلمانان کیست؟

بحث به شیوه نخست، یک بحث تاریخی است و نزاع در آن چندان مفید نیست. بالأخره هرچه بود عصر آن گذشته و نمی توان در آن به وحدت کلمه رسید.

اما بحث به شیوه دوم کاملاً زنده و حائز اهمیت است. مسلمانان، به یقین، پس از درگذشت او، به مرجع علمی قوی و نیرومند، که قرآن را تفسیر کند و موضوعات نو ظهور را بیان نماید و شبهات را پاسخ بدهد، نیاز مبرم داشتند و طبیعی است رسول خدا صلی الله علیه و آله برای رفع این نیاز مرجعی را معرفی کرده است و این مرجع به حکم حدیث ثقلین جز اهل بیت علیهم السلام کسی نیست، اگر مسلمانان جهان، مرجعیت علمی اهل بیت علیهم السلام را به حکم این حدیث متواتر بپذیرند، مشکلات زیادی از سر راه تقریب برداشته می شود.

2 ـ اختلافات قومی
دوّمین چیزی که مانع از تقریب مسلمانان می شود اختلاف قومی و عنصری و نژادی است. قرآن مجید و سنت رسول گرامی و عمل مسلمین در صدر اسلام، بر این مانع پیروز شد و وحی الهی جامعه بشری را با این خطاب مخاطب ساخت:

یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنثَی وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللّه ِ أَتْقَاکُمْ(22)

«ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شما را ملت ملت و قبیله قبیله کردیم تا یکدیگر را بشناسید، در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست، بی تردید خداوند دانا و آگاه است.»

ولی در قرن 19 برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان و تقسیم کشور بزرگ اسلامی به کشورهای کوچک، مسأله قومیت بار دیگر بر سر زبان ها افتاد و عوامل اجانب، به قومیت اصالت بخشیدند و به تحقیر دیگر نژادها پرداختند. در کشورهای عربی اندیشه «پان عربیسم» و در کشور عثمانی و ترکیه فعلی «پان ترکیسم» و در ایران «پان ایرانیسم» را زنده کردند و هر قومی، قوم دیگر را تحقیر کرد و خود را محور فضیلت و برتری دانست و هنوز هم این نعره جاهلی در بیشتر کشورهای اسلامی جنبه محوری دارد در حالی که اسلام با آن مبارزه کرده است.

گفتنی است مسأله نژاد و احترام به خاک و زبان، می تواند دو معنای مختلف داشته باشد؛ یکی بسیار مستحسن و دیگری کاملاً زشت و منفور.

انسان از این نظر که در سرزمینی دیده به جهان گشوده و از مواهب آنجا بهره گرفته، به آن منطقه مهر بورزد و در عمران و آبادی آن بکوشد و ... چنین گرایشی به نژاد و یا آب و خاک و یا زبان، بسیار مستحسن است؛ زیرا حقی را که آب و خاک و مردم منطقه به گردن او دارند ادا کرده است.

ولی اگر انسان به خاطر وابستگی به قومی و یا زبانی و خاکی خود محور گردد و در صدد تقویت قومی و تضعیف دیگران برآید و ... چنین قوم گرایی، همان ناسیونالیسم مبغوض و شوم است که اسلام آن را محکوم کرده است و برتری را در تقوا و ایثار دانسته است و به وابستگی هایی مانند زبان و خون، ارزشی قائل نشده و فخر فروشی از این طریق را انگیزه جاهلی معرفی کرده است.

3 ـ ناآگاهی از عقاید همدیگر
یکی از موانع تقریب، ناآگاهی فرق اسلامی از عقاید همدیگر است؛ ناآگاهی که همراه با یک رشته تهمت ها و ناروایی ها است، مسلما چنین ناآگاهی مایه خصومت و دوئیت خواهد بود.

اکنون در اینجا نمونه هایی را یادآور می شویم تا پایه تأثیر این جهل بر تفرقه و دو دستگی روشن شود:

* در سال 1336 به زیارت خانه خدا مشرف شده بودم و در بازار مکه وارد مغازه ای شدم تا چیزی به عنوان سوغات تهیه کنم، اتفاقا صاحب آن نیز از قبل با من آشنا بود. او در صدد بود از عقاید من آگاه شود، از این رو پرسید: شما شیعیان بعد از نماز با حرکت دادن دست های خود، چه می گویید؟

گفتم: می گوییم: اللّه اکبر، اللّه اکبر، اللّه اکبر .

او با شگفتی گفت: من شنیده ام که شما سه بار می گویید: خان الأمین!

جایی که پایه اطلاع یک تاجر مکی، که هر سال با هزاران شیعی سر و کار دارد، این باشد، باید دید پایه اطلاعات دور افتادگان از این مکتب چگونه است؟!

باید دانست که جمله «خان الأمین» شعار یهودیان است که می گویند جبرئیل امین خیانت کرد و نبوّت را که از آن آل اسحاق بود به آل اسماعیل تفویض کرد و از این جهت جبرئیل را دشمن می شمارند و شعار خان الأمین سر می دهند.

متأسفانه این شعار ناروا که ساخته اندیشه ناپاک یهود است، به شیعه نسبت داده می شود.(23)

* باز در همان سال یکی از مدرسان حرم شریف که به منزل او وارده شده بودم، به دیدنم آمد و پس از مذاکراتی پرسید:

«هَلْ لِلشیعَة تَأْلیف؟»؛ «آیا شیعه کتابی دارد؟»

گفتم: یالَلأسف، شخصی در امّ القرای اسلام به سر می برد ولی تا این حد از فرهنگ شیعه ناآگاه است. در حالی که روزگاری مکه و مدینه مرکز شیعه بود(24) و سالیان درازی حاکمان مکه را شرفا تشکیل می داده اند که بر مذهب شیعه زیدی و یا امامی بودند، ولی تبلیغات سوء آن چنان اثر نهاده که مدرس حرم از اصالت شیعه تا این حد ناآگاه است که حتی نام کتب شیعه را نشنیده است! مقداری با او سخن گفتم و چند کتابی که در اختیارم بود تقدیمش کردم.

تقیه سلاح انسان ضعیف است
یکی از آثار سوء ناآگاهی از عقاید شیعه، این است که تقیه را به معنای نفاق می گیرند و خیال می کنند که شیعه همه جا با گروه اهل سنت از در تقیه وارد می شود و واقعیات را کتمان کرده، تظاهر به وفاق می کند.

در حالی که تقیه سلاح انسان ضعیفی است که در کشوری زندگی می کند و در آنجا آزادی ها مصادره شده و کسی که بر خلاف نظر حاکم سخن بگوید، قلع و قمع می شود در اینجا فرد ضعیف چاره ای جز کتمان عقیده ندارد. ولی این، به این معنا نیست که شیعه پیوسته بر اصل تقیه تکیه کرده و کتاب های خود را بر این اساس می نویسد یا پیوسته بر این اساس سخن می گوید.

و به دیگر سخن: تقیه مربوط به انسان خاص و در جریان خاصی است، آنجا که فرد ضعیف ناچار می شود عقیده خود را کتمان کند و بر طبق خواسته حاکم عمل نماید ولی تا کنون دیده و شنیده نشده است که یک دانشمند شعیی کتابی را بر وفق تقیه بنویسد.

اخیرا کتابی به نام «العقیدة الإسلامیه» در 150 اصل، از این جانب منتشر شده که در آن، به مجموع عقاید شیعه امامیه پرداخته و از اصیل ترین کتاب های شیعی، همراه با آیات قرآنی و احادیث نبوی بهره گرفته است. و هر فردی اگر بخواهد از عقاید شیعه آگاه شود، می تواند به این کتاب مراجعه کند و خوشبختانه این کتاب به زبان های مختلف نیز ترجمه شده است.

تقیه اصلِ قرآنیِ خدشه ناپذیر است که وحی الهی آن را برافرادناتوان وگرفتاردر چنگال ظالمان تجویز کرده است. مفسّران می گویند: وقتی قریش، عمار و پدر او یاسر و مادر وی سمیه را دستگیر کردند و از آنان خواستند که بر آیین اسلام کفر ورزند، یاسر و سمیه از اظهار خودداری کردند و در نتیجه کشته شدند ولی عمار با آنان موافقت کرد و آزاد شد و گریه کنان به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، پیامبر اشک از چشمان او پاک کرد و فرمود: «إن عادُوالَکَ فَعُد لَهُمْ بما قلت»؛ «اگر بار دیگر گرفتار شدی، باز خواسته آنان را عملی کن.»(25)

تقیه یک اصل عقلایی است و اساس آن را تقدیم اهم بر مهم تشکیل می دهد و مؤمن آل فرعون، با این که عقیده محکمی داشت، ولی آن را مکتوم و پنهان می ساخت تا از این طریق بتواند جان و عرض خود را از تعریض فراعنه حفظ کند و به موسی و بنی اسرائیل خدمت نماید. چنان که وحی الهی درباره او می فرماید:

وَقَالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمَانَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلاً أَنْ یَقُولَ رَبِّی اللّه ُ...(26)

«آیا مردی را می کشید به خاطر این که می گوید پروردگارم خداست؟»

ممکن است گفته شود: این دو آیه و همچنین آیه لاَ یَتَّخِذْ الْمُؤْمِنُونَ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنِینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذَلِکَ فَلَیْسَ مِنْ اللّه ِ فِی شَیْءٍ إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً(27) مربوط به تقیه از کافر است، نه تقیه از مسلمان. ولی پاسخ آن وحدت ملاک است، هرگاه حاکم اسلامی بسان حاکم کافر آزادی های مشروع را مصادره کند و نفس ها را در سینه خفه سازد، مسلمانان چاره ای جز تقیه و مماشات ندارند و این حقیقتی است که بسیاری از دانشمندان اهل سنت بر آن تصریح کرده اند. عبارت امام شافعی، که رازی آن را نقل کرده، چنین است:

او در تفسیر آیه إِلاَّ أَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاةً می گوید:

«ظاهِرُ الآیة عَلی اَنَّ التَّقیَّةَ اِنَّما تَحلّ مَعَ الکُفّار الْغالِبِین إلاّ اَنَّ مَذهَبَ الشّافعی ـ رضی اللّه عنه ـ هُو اَنَّ الحالَةَ بَینَ المُسْلِمِین إِذا شاکَلت الحالَة بَین المُسلمین وَ الْکافِرِین، حَلَّت التَّقیَّة محاماة عَنِ النّفس»(28)

«ظاهر آیه این است که تقیه در مقابل کافر غالب مشروع است، ولی امام شافعی می گوید: اگر شرایط حاکم بر مسلمانان بسان شرایط مسلمانان با کافران باشد، تقیه برای حفظ نفس جایز است.»

بدا چیست
بدا، یکی از معارف قرآن است و آیاتی درباره آن فرود آمده و احادیثی به تشریح آن پرداخته، همچنین دانشمندان اسلامی بر صحت آن اتفاق نظر دارند و به دیگر سخن: محتوای بدا چیزی نیست که مسلمانان آگاه از قرآن و سنت پیامبر بتواند آن را انکار کند، فقط از لفظ آن وحشت دارند، در حالی که در معارف و عقاید، مضمون و محتوا مطرح است نه لفظ و تعبیر.

حقیقت بدا، جز این نیست که انسان با اعمال نیک و بدِ خود، سرنوشت خود را دگرگون سازد، همچنان که قوم یونس به وسیله توبه و انابه سرنوشت بد خود را، که نزول عذاب الهی بود، دگرگون ساختند و عذاب را از خود دفع کردند؛ چنان که قرآن کریم می فرماید:

فَلَوْلاَ کَانَتْ قَرْیَةٌ آمَنَتْ فَنَفَعَهَا إِیمَانُهَا إِلاَّ قَوْمَ یُونُسَ لَمَّا آمَنُوا کَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْیِ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَی حِینٍ(29)

«چرا هیچ یک از شهرها و آبادی ها ایمان نیاوردند که مفید به حالشان باشد مگر قوم یونس، آنگاه که ایمان آوردند عذاب رسوا کننده را از زندگی آنان برطرف کردیم و تا مدّت معینی آنها را بهره مند ساختیم.»

مضمون آیه، همان محتوای «بدا» است؛ یعنی چیزی که همه مسلمانان در آن اتفاق دارند و می گویند فرد و جامعه می توانند با اعمال پاک و نیک و یا آلوده و زشت خود، سرنوشت موجود و حاکم بر خود را دگرگون سازند.

پاسخ یک سؤال
گاهی می پرسند: محتوای «بدا» مورد پذیرش همگان است و آیات قرآنی بر صحت آن گواهی می دهند، چه آیه ای صریح تر از این که می گوید:

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَی آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنْ السَّمَاءِ وَالاْءَرْضِ وَلَکِنْ کَذَّبُوا فَأَخَذْنَاهُمْ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ(30)

«هرگاه مردم شهرها ایمان آورده، تقوا پیشه می کردند، قطعا برکاتی از آسمان و زمین برای ایشان می گشودم، ولی تکذیب کردند پس به کیفر دستاوردشان گرفتیم.»

ولی سؤال این است که: چرا از این اصل به جمله «بد اللّه فی قَومِ یُونِس» تعبیر می شود؛ چون مفاد ظاهری آن این است که برای خدا مخفی بود سپس چیز جدیدی آشکار گشت و اراده قطعی بر این تعلّق گرفته بود که آنان را کیفر دهد، سپس تبدل رأی به او دست داد.

پاسخ آن روشن است و آن این که به کار بردن این لفظ درباره خدا، از باب «مجاز» است نه حقیقت، همچنان که به کار بردن لفظ «مکر» و «استهزاء» در مورد خدا از باب مجاز است؛ چنان که می فرماید:

أَفَأَمِنُوا مَکْرَ اللّه ِ فَلاَ یَأْمَنُ مَکْرَ اللّه ِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخَاسِرُونَ(31)

«آیا از مکر و حیله خدا مطمئن گشته اند، از مکر خدا جز قوم زیانکار کسی مطمئن نمی باشد.»

و علت به کار بردن این جمله که: «با مقام ربوبی سازگار نیست» این است که یک چنین جریانی از نظر بشرهای عادی نوعی «بدا» است؛ یعنی ظهور پس از خفا است، گویا بشر از دیدگاه خود سخن می گوید:

اتفاقا در حدیث پیامبر، خود این جمله وارد شده است.

بخاری نقل می کند: «ثَلاثَة مِنْ بَنی إسْرائیل: أَبْرص وَاَقْرَع وَأعمی بَدا للّه أنْ یَبْتَلیهم فَبَعَث ملکا...»(32)

برای آگاهی بیشتر از احادیث مربوط به بدا، مراجعه شود به کتاب «الدّرُّ الْمَنْثور» سیوطی(33).

آقای شیخ عبدالعزیز که مفتی اهل سنت در استان سیستان و بلوچستان در خبرگان نخست بود و در کمسیون مربوط به احوال شخصیه همکاری داشتیم، روزی مسأله بدا را مطرح کرد، به او گفتم بدا به معنای امکان تغییر سرنوشت با اعمال صالح و طالح است. او گفت: کتابی از قدمای شیعه معرفی کن که این اصل را به این نحو تفسیر کرده باشد، کتاب «أوائل المقالات» شیخ مفید را در اختیارش نهادم. او پس از چند روز، کتاب را باز گرداند و گفت: اگر معنای «بدا» همین باشد که مؤلف این کتاب می گوید، همه مسلمانان به آن معتقدند.

این حادثه حاکی از آن است که جهل و ناآگاهی از عقاید و مشترکات شیعه، یکی از موانع تقریب است و با نشر کتاب های اصیل شیعه می توان بسیاری از بدبینی ها را زدود.

یکی از گام های بلندی که برای «تقریب» برداشته ایم، نگارش کتابی است به نام «طبقات الفقها» در 16 جلد، که 10 جلد آن منتشر شده و 6 جلد دیگر آن در دست تألیف و انتشار است. دو جلد اول آن مقدمه است که در نخستین جلد آن، مصادر فقه در نزد شیعه و سنی آمده و در جلد دوم آن ادوار فقه آن دو مطرح شده است ولی در تمام موارد از میراث فقهی همگان تجلیل شده، هر چند در مواردی به احقاق حق پرداخته ایم.

در پایان باید به برادران اهل سنت بگویم که: «ما یَجْمَعُنا، أَکْثر مِمّا یُفَرِّقُنا»؛ «مشترکات ما فزونتر از متمیزات ما است.»

انّا لتجمعنا العقیدة امة    وَیَضُمُّنا دین الهُدی أتباعا
ویؤلّف الإسلام بین قلوبنا    مهما ذهبنا فی الهوی أشیاعا
پی نوشتها:

1 ـ اعراف : 153

2 ـ آل عمران : 19

3 ـ حمد : 5

4 ـ انعام : 12

5 ـ صحیح بخاری، ج 1، ص 10، کتاب الإیمان.

6 ـ بحار الأنوار، ج 68، ص 242

7 ـ قرائت فعلی قرآن از آنِ عاصم است که از علی علیه السلام اخذ کرده است.

8 ـ کافی، ج 1، صص 62 ـ 59 باب الرّد إلی الکتاب و السنّة.

9 ـ همان.

10 ـ غافر : 85 ـ 84

11 ـ کهف : 65

12 ـ نساء : 59

13 ـ آل عمران : 110

14 ـ توبه : 33

15 ـ شعرانی، یواقیت و جواهر، ص 58

16 ـ ابن حزم، الفصل، ج 3، ص 247

17 ـ مواقف، ص 392

18 ـ توحید صدوق، ص 224، حدیث 5

19 ـ همان، حدیث 4

20 ـ مواقف، ص 395

21 ـ شرح مقاصد، ج 2، ص 271

22 ـ حجرات : 13

23 ـ تفسیر رازی، ج 1، تفسیر آیه قُلْ مَنْ کَانَ عَدُوّا لِجِبْرِیلَ فَإِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلَی قَلْبِکَ بِإِذْنِ اللّه ِ بقره : 97

24 ـ ابن حجر در مقدمه کتاب «الصواعق المحرقه» علل نگارش کتاب خود را چنین می نویسد: «ثمّ سئلت قدیما فی اقراءه فی رمضان سنة 950 ه . بالمسجد الحرام لکثرة الشیعة و الرافضة و نحوهما بمکة المشرفة أشرف بلاد الإسلام.» (صواعق المحرقه، ج 3).

25 ـ طبرسی، مجمع البیان، ج3، ص 388 ؛ کشاف، ج2، ص430 ؛ قرطبی، الجامع أحکام القرآن، ج4، ص 57

26 ـ غافر : 28

27 ـ آل عمران : 28

28 ـ رازی، مفاتیح الغیب، ج 8، ص 13، در تفسیر آیه یاد شده در متن.

29 ـ یونس : 98

30 ـ اعراف : 96

31 ـ اعراف : 99

32 ـ صحیح بخاری، ص 4، ص 172، باب حدیث الأبرص و الأعمی و الأعرج.

33 ـ الدر المنثور، ج4، ص660 تفسیر آیه یَمْحُوا اللّه ُ مَا یَشَاءُ وَیُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْکِتَابِ رعد : 39

نظر شما