گلادیاتورها در میدان لمپنیسم!
اتفاقات بازی دو تیم پرسپولیس و استیلآذین در هفتهی گذشته، از سوی متخصصان و کارشناسان ورزشی تجزیه و تحلیل خواهد شد؛ اما این مقال بهانهای است تا به برخی رفتارهای افراد خاص در حوزههای مختلف کشور پرداخته شود.
دهانهای دریده و مشتهای گرهکرده و رگهای برآمدهی هیکلهای موزون و بیمهشدهی بازیکنان، در مستطیل سبز، تنها تصاویری هیجانانگیز و جالب توجه نیست که بر صفحهی تلویزیونها و روزنامهها بنشیند و مخاطبان را افزایش دهد؛ آنچه در زیر پوست این رفتارها میگذرد، خود حکایتی جداست.
چه پولهایی که هزینه میشود تا جوانی در حد تیمهای بزرگ، پرورش پیدا کند و چه فرصتهای تبلیغاتی فراهم میشود تا به درجهای از مقبولیت عام برسد.
چه جوانانی مسحور و مقهور این اتفاق میشوند که فردی از جنس خودشان، در اندک زمانی، پلههای محبوبیت و معروفیت و ثروت را طی میکند و از این رهگذر، چه اسطورههایی ساخته و پرداخته میشوند و بر پیشانی رسانهها مینشینند تا جوانان رؤیازده به فرصتهایی اینچنینی بیندیشند و از دریچهی دوربینهای تلویزیونی، خود را در مستطیل سبز ببینند که دروازهی حریف را میگشایند و هورای انبوه تماشاگران نشسته بر صندلیهای ورزشگاه را به آسمان میبرند. بازیکن محبوبِ خود را زیباترین، ثروتمندترین، معروفترین، جوانمردترین و در یک کلام، انسان کاملی میبینند که با لباس ورزشی در مستطیل سبز دل میرباید و جهان میگشاید.
این اسطوره اما آنچنانکه به آسمان میپرد، به زمین سقوط میکند: وقتیکه در برابر حریف، دهان به زشتی میگشاید و زبان به ناروا میآلاید؛ پایی که برای ربودن و ضربهزدن به توپ پرورش یافته، لگدی میشود بر تن حریف و دستی که قدرتمند شده تا ضربههای حریف را مهار کند، مشتی میشود بر صورت رقیب.
و اینچنین است که عصر یک گلادیاتور کاغذی به پایان میرسد تا دوران کوتاه اسطورهی رنگی دیگری آغاز شود. اما آنچه در میدان مبارزه، زیر پای این جنگاوران به جا میماند، دلهای پرافسوس و حرمانزدهی تماشاگرانی است که به یکباره شاهد سقوط اسطورهی رؤیاهای خویشاند.
اما این اتفاق فقط در مستطیل سبز فوتبال رخ نمیدهد، که روزگار ما پر است از اسطورههایی که با هزینه و سرمایهی ملت پرورش یافتهاند و همانی را بر سر هواداران خود آوردهاند که این فوتبالیستهای بیظرفیت! چهبسا سیاستمداران و نمایندگانی که با رأی مهر و لطف مردم، پا به دنیای اسطورههای عصر رسانه گذاشتند تا پیغامرسان مهربانی موکلان و رأیدهندگان خود باشند؛ اما هربار که زبان میگشایند، آتش میپراکنند.
چه هنرمندانی که با نفس گرم مخاطبان خود (و البته پول جیبشان در این وانفسای آب و نان) به ستارهای بدل شدهاند و به سرچشمهی زایندهی ثروت و شهرت رسیدهاند؛ اما نگاه در نگاه آنان، با واژههایی سخن میگویند که در چالهمیدانها رد و بدل میشود.
بسا شاعرانی که شعر مهر و زیبایی سروده و در میان آفرین و احسنت مخاطبان خود، پلهها را بالا رفتهاند و شمارگان کتابهایشان را بر سر و روی رقیب کوفتهاند؛ اما در برهههایی، دهان به زشتی گشودهاند و روبهروی مخاطبان خود ایستادهاند و چه....
به هر روی، اینکه ملتی افرادی را «چهره» میکند تا سخنش را بگویند و دل به آنان میدهد تا بهجایش تصمیم بگیرند، به آنان اختیار میدهد تا در میادین ملی و بینالمللی نمایندهاش باشند، درحقیقت قرادادی است یکطرفه که از سوی ملت؛ اما به همان راحتی نیز فسخ میشود. ملت هیچکس را بزرگ نمیکند تا در محضرش زشتی و درشتی کند. رسانهها و میادین ملی و بینالمللی محضر ملت است. چهرهها اگر حرمت این محضر نگه ندارند، حرمت خود را حراج کردهاند.
منبع: / روزنامه / ابتکار ۱۳۹۰/۱/۲۹
نویسنده : فضل الله یاری
نظر شما