آسیبشناسی توجه به صلح در رسانهها
تاریخ تاکنون نزدیک به هشتهزار جنگ را ثبت کرده و مشخص شده که در طی 3400 سال گذشته، جهان فقط 204 سال را در صلح گذرانده است (مسائلی، 1373، ص 171). آیا این یک سرنوشت اجباری برای حیات انسانی است؟ اکنون دیگر با اطمینان میتوان گفت که جنگ یک پدیدة فرهنگی است نه پدیدهای غریزی. این اطمینان، ناشی از نتایج کنفرانسی است که در سال 1986 از سوی “انجمن بینالمللی تحقیق در پرخاشگری” با حضور عدهای از برجستهترین بیولوژیستها و اندیشمندان اجتماعی تشکیل شد و سرانجام بیانیهای را صادر کرد که به عنوان یک سند علمی ثبت شده است. به موجب این بیانیه:
1.دانش این دیدگاه را رد میکند که انسان به طور غریزی و به تبعیت از نیاکان حیوانی خود، گرایش به جنگ دارد. جنگپردازی (Warfare) با خصلتهایی که انسانها به آن دادهاند، پدیدهای است خاص انسان که مشابه آن را نمیتوان در میان سایر جانواران دید. اگر چه به طور بیولوژیکی، جنگیدن از سوی انسانها کاملاً امکانپذیر است، اما این به مفهوم آن نیست که جنگ امری اجتنابناپذیر است.
2.علم، این دیدگاه را نفی میکند که جنگیدن و رفتارهای خشونتآمیز به طور ژنتیکی در طبیعت انسان برنامهریزی شده است یا اینکه در طول تکامل انسان، شرایطی فراهم آمده که رفتارهای خشونتآمیز، بیش از سایر رفتارها گزینش شود. در واقع خشونت نه در میراثهای تکاملی انسان و نه در ژنهای ما نهفته است.
3.این واقعیت که در طول تاریخ، جنگپردازی تغییرات اساسی کرده، دلالت بر این دارد که این پدیده یک تولید فرهنگی است. (Hunter, 1991, pp 167-170)
اگر نگاه رو به صلح ادیان و رفتارهای مصلحتی رو به صلح سیاستمداران را کنار بگذاریم، شاید بتوان گفت که تلاش فیلسوفان و دانشمندان اجتماعی در راستای صلح از سال 1795 و هنگامی آغاز شد که رسالهای از سوی کانت، فیلسوف مشهور آلمانی منتشر شد. رسالهای که در جستوجوی صلح پایدار بود.
فیلسوف، این رساله را برای نخستین بار نه خطاب به اندیشمندان که خطاب به تودههای مردم نگاشته و در 70 سالگی از آنها عملاً میخواست به این افق نگاه کنند تا به هرگونه تجاوز میان قدرتهای جهان پایان داده شود. او در رسالة خود جنگ را بزرگترین پدیدة آزاردهندة جوامع بشری دانسته و آن را سرچشمة همة شرها و تباهیهای اخلاقی نامیده است. (گال 1372، ص 39 – 16). در واقع کانت با رسالة خود، جنگ را نه یک پدیده در حوزة جبر بلکه آن را در حوزه اختیار دیده بود. لیکن این اختیار بیرمز نیست.
هولیت این نظریه را مطرح کرده که هرگاه ارزشهای یک جامعة خاص، نظامیگری را تشویق و ترغیب کند، جنگپردازی و دور شدن از رویکرد به صلح در آن جامعه پدیدهای قابل مشاهده خواهد بود. (Holt, 1987)
هنگامی که از صلح سخن میگوییم نیز با پدیدهای مواجه هستیم که روی یک طیف قرار میگیرد. الگر معتقد است که صلح را نباید صرفاً به عنوان عدم حضور جنگ توصیف نمود، بلکه صلح ممانعت از شکلگیری هرگونه نابرابری ساختگرایانه و اجتماعی است. جنگ تنها واژة ضدصلح نیست، جنگ فقط یکی از انواع عدم حضور صلح (Peace Lessness) محسوب میشود. (Alger, 1989, pp 118-119).
اساسیترین دستهبندی، تقسیم صلح به دو نوع مثبت و منفی است. گالتونگ صلح مثبت را الگویی از همکاری و وفاق میان گروههای بزرگ انسانی میداند. در حالی که صلح منفی عبارت است از عدم وجود یک خشونت سازمان یافته میان گروهها و نژادهای قومی در یک ملت در حد یک جنگ داخلی (Galtung, 1986, p 487)
از سوی دیگر، صلح به دو دستة “صلح پس از جنگ” و “نبود جنگ” تقسیم میشود. صلح پس از جنگ، اعمال برنامهریزی شدهای است که منعکس کننده خستگی و نفرت از جنگ و علاقه به اتمام جنگ است. در حالی که نبود جنگ، حالتی است که آن را نمیتوان دنبالة یک جنگ خاص نامید (بوتول، 1368، ص 96) به عبارت دیگر آنچه که انتظار میرود توالی داشته باشد، صلح است اگرچه در بعضی از مقاطع تاریخی، صلح فترتی در توالی جنگ بوده است.
صلح پس از جنگ وقتی آغاز میشود که احساس شکست از سوی یکی از طرفین جنگ به وجود آید و تقاضای ترک مخاصمه و حتی پذیرش شکست مطرح شود. (مسایلی، 1373، ص 171) البته این دیدگاه مطرح است که اصولاً ترک مخاصمه به خودی خود، موجب استقرار صلح در مناسبات کشورهای متخاصم نمیشود (ضیایی، 1373، ص 272).
متارکه آرامش در جنگ هست، ولی صلح نیست (ملک محمدی نوری، 1373، ص 63). متارکه حالتی است میان جنگ و صلح (مسایلی، 1373، ص 172) در حالی که معاهدة صلح، حالت جنگ را به طور کامل پایان میدهد و معمولاً در دو مرحله انجام میشود مرحله توقف نظامی و مرحله توافق سیاسی (ملک محمدی، 1372، ص 52 – 54).
گاهی رویکرد به صلح نه بر اساس اراده یکی از طرفین جنگ بلکه با مداخلة دیگران آغاز میشود. نمونهای از اینگونه رویکرد را میتوان در کارکرد نیروهای حافظ صلح سازمان ملل دید. نیروهایی که حضورشان در شکلگیری سازمان ملل و از آن سو ریشه در نگاه فیلسوفانة کانت به مقولة جنگ دارد. نیروهای نظامی نسبتاً بزرگی که از طریق حضور در صحنه مخاصمه، هدف مساعدت به صلح را دنبال میکنند. (Laszlo, 1989, p 271).
منابع سازمان ملل، در تعریف حفظ صلح (Peace Keeping) از به کارگیری عملیات نظامی – حتی بدون رضایت دولتی که عملیات در آن کشور انجام میشود – یاد میکنند. (Higgins, 1946, p 8)
اما این دیدگاه مطرح است که مطمئناً – اعمال زور – برای ترک جنگ و رویکرد به صلح – حتی اگر خصلت نیروهای حافظ صلح را داشته باشد نیز نمیتواند ریشه مخاصمهها را نابود کند. زیرا ریشه و علت اصلی جنگ باقی مانده و همچنان تغذیه میشود تا جنگ در فرصت و شرایط مناسب، مجدداً تکرار شود (شایگان، 1372، ص 16).
شاید بخشی از ماندگاری جنگ در حیات انسانی به دلیل بیتوجهی به ریشههاست. ریشههایی که خصلت فرهنگی آن بسیار قابل توجه است.
بسیار از مردمشناسان و روانشناسان علاقمند به تحقیقات مربوط به صلح، این جمعبندی را مطرح کردهاند که جنگ و صلح در بالاترین سطوح پدیدههای فرهنگی قرار دارد (Roach, 1993, pp – 8) و در این مورداز میان اجزای پیچیده و متعدد فرهنگ دو جزء بیش از سایر اجزا دارای اهمیت است. دو جزئی که اتفاقاً ربطة تنگاتنگ با جنگ دارد. این دو جزء ایدئولوژی و اسطوره است. اس کین دربارة نقش این دو جزء در جنگ، تمثیل بسیار زیبایی دارد و میگوید: ما قبل از آنکه انسانها را با اسلحه به قتل برسانیم، آنها را در ذهنمان میکشیم. ما در این نبردها، در ذهن خود، تصویری از خود و تصویری نیز از دشمن میسازیم. در این تصاویر، ما خوب هستیم و آنها بد. ما خدایی هستیم و آنها شیطانی، آنها مخرب هستند و ما سازنده. (Keen, 1991, p 18)
در واقع نقطة تلاقی رسانهها با جنگ و صلح را باید در همین تصویرسازیهای ذهنی دید. به عبارت دیگر رابطهای تنگاتنگ میان جنگ و صلح از یکسو و فرهنگ از سوی دیگر وجود دارد و میدانیم که در جهان معاصر، تنگاتنگترین رابطه میان فرهنگ و رسانه شکل گرفته است و این همان است که گفته میشود رسانه در تقاطع (Intersect) با فرهنگ میباشد (Dennis, 1991 p9). اما این دیدگاه از سوی برخی اندیشمندان، از جمله کالین روچ مطرح است که رابطه میان رسانهها و جنگ و صلح کمتر مورد توجه اندیشمندان قرار گرفته است. او در اثبات این دیدگاه، مثالی را مطرح کرده و مینویسد:
آکادمی علوم سیاسی و اجتماعی آمریکا در سال 1989، سالنامهای را با عنوان اختصاصی “مطالعات صلح: گذشته و آینده” منتشر کرد که در آن 12 مقاله از سوی متخصصان مختلف منتشر شده و چشماندازهای مربوط به جنگ و صلح ارائه شده بود در حالی که حتی یک مقاله از 12 مربوط به رابطه میان جنگ و صلح و رسانهها نبود. (Roach, 1993, p 16)
علاوه بر بیتوجهی آکادمیکی فوق، بیتوجهی رسانهها در مقولة صلح نیز یکی از نکات قابل توجه است. در این مورد پیتر براک که از برجستهترین اندیشمندان اتریش در حوزة مسائل مربوط به صلح است مینویسد: فعالان صلح میدانند که رسانهها نقش بسیار مهم و حساسی در کار آنان دارند، اما متأسف هستند از اینکه میبینند موضوعات مربوط به صلح، موضوعات مسلط در رسانهها نیست. گرایش رسانهها گزینش رویدادهای جنجالی، مهیج، فجیع و خطرناک است. این امر سبب شده که منادیان صلح به عملکرد رسانهها با تردید نگاه کرده و رسانهها را اگر نه به عنوان اصلیترین، بلکه حداقل یکی از اصلیترین موانع فرهنگ صلح در جوامع معاصر تلقی کرد. (Bruch 1993, p 88)
کین رسانهها را ابزار تصویرسازی ما از دشمن میداند و میگوید: رسانهها به ویژه تلویزیون، با شلیکهای سریع رسانهای خود، این امکان را فراهم میکنند که حباب عظیمی برای پوشاندن ذهن انسانها فراهم شود. او نمونة این وضعیت را جنگ خلیج فارس میداند که در آن، جهانیان در صحنة تلویزیونهای خود به جای تماشای یک نبرد خونآلود، دشمن را به صورت تصاویری روی پردة رادار و یا مجموعهای از اعداد میدیدند. کین جنگ خلیج فارس را قبل از آنکه پیروزی ارتش آمریکا بداند، پیروزی فناوری رسانهها میداند. (Keen, 1991, p 20)
به نظر میرسد روابط حاکم بر رسانهها و جنگ و صلح در کشورهای شمالی و جنوب با یکدیگر تفاوتهایی داشته باشد که به آنها کمتر توجه شده است. در غرب، تصمیمگیری برای ورود به حوزة خشونت علیه کشورهای دیگر در حوزة ترکیبی از دولتمردان، بنگاههای اقتصادی بزرگ و نخبگان سیاستگزار است. (Roach, 1993, p 20) در حالی که حوزة تصمیمگیری در کشورهای جنوب که اکثراً نظامهای غیردموکراتیک یا شبه دموکراتیک دارند، در حوزه تصمیمگیری رهبران خودکامه و یا شبه کاریزماست. در شمال، رسانهها از ساختاری برخوردارند متفاوت با جنوب. در واقع جنبههای ساختاری – عملیاتی رسانهها (Structural – Operational aspects of the mass media) یکی از علل شناخته شده گرایش بیشتر رسانهها به جنگ در مقایسه با صلح است.
ساختار رسانهها در شمال، ساختاری ویژه چه از نظر مالکیت و چه از نظر روابط بازرگانی است. در آمریکا و بخشی از اروپا، تفوق و برتری در مالکیت بخش خصوصی بر رسانههاست. تحقیقات نشان داده که با وجود 25 هزار رسانه در آمریکا اکثر آنها در کنترل فقط 29 بنگاه اقتصادی بزرگ هستند. ضمن آنکه محتوای آنها نیز تا حدودی وابسته به صنعت تبلیغات است؛ بهگونهای که حدود 100 درصد درآمد رادیو و تلویزیون، 75درصد درآمد روزنامهها و 50 درصد درآمد مجلات وابسته به تبلیغات بازرگانی است. (Bagdikian, 1987)
در جنوب به عکس شمال، مالکیت رسانهها اکثراً در اختیار دولت و یا سازمانهای وابسته به دولت است. در ایران رادیو و تلویزیون در انحصار دولت میباشد. سه روزنامه پرتیراژ کشور که نیمی از تیراژ مجموع روزنامههای ایران را دارند به ترتیب متعلق به رادیو تلویزیون دولتی، شهرداری و خبرگزاری دولتی است.
در برخی از کشورهای جنوب، تصویر وابستگی رسانه به دولت به شفافی ایران نبوده، بلکه با برخی روابط پنهان این اتصال برقرار است. به عنوان مثال در دورة سوهارتو در اندونزی، تلویزیونهای بخش خصوصی متعلق به نابرادری رئیسجمهور، دو فرزند او و یکی از بازرگانان طرف تجاری سوهارتو بود. (Reporter sans 1996, p 239)
در عربستان سعودی، دو روزنامه پرتیراژ “الشرق الاوسط” و “الحیات” به وسیلة شرکتهایی منتشر میشوند که به اعضای خانواده سلطنتی تعلق دارند (Rampal pal, 1994, p 247) در آن کشور تعیین سردبیران مطبوعات بخش خصوصی نیز از سوی دولت انجام میشود. (Attachs, 1996, p221)
در واقع در کشورهای جنوب به دلیل وابستگی شدید رسانهها به دولت با مؤسسههای وابسته به دولت، هنگام جنگ، رسانهها تبدیل به یکی از چرخهای ماشین جنگ شده و عملاً هرگونه قدرت نرمافزاری را برای مقابله با جنگ و گرایش به صلح را از دست میدهند. عدم اجرای نقش صلحخواهی در رسانههای شمال، در زمان جنگ به گونهای دیگر است. در این مورد یکی از اندیشمندان ارتباطات دربارة جنگ خلیجفارس میگوید: در ژانویة 1991، در یک نظرسنجی در آمریکا از مردم سؤال شد که آیا در آن سال کشور وارد جنگ خواهد شد یا تحریم اقتصادی را ادامه خواهد داد؟ سهم پاسخها برای هر یک از این دو گزینه 50 درصد بود. حال سؤال این است که اگر هنگامی که شکلگیری افکار عمومی برای آغاز جنگ خلیج فارس شروع شده بود، صدای اندیشمندان ضد جنگ (antiwar) نیز به گوش مردم میرسید، خروجی ماجرا متفاوت بود. (roach, 1993, p 20)
اندیشمندان علوم ارتباطات، سوای جنبههای ساختاری – عملیاتی – رسانهها، رابطه تنگاتنگ و همبافتة میان نظامیگری، تولید صنعتی و ارتباطات در کشورهای گروه شمال را یکی از دلایل توجه بیشتر رسانهها به جنگ رسانهها به جنگ میدانند.
نخستین بار اصطلاح همبافتگی نظامیگری – تولید صنعتی در سال 1961 از سوی یکی از ژنرالهای برجستة آمریکایی مطرح شد. اما در سال 1970، برخی از اندیشمندان انتقادگرای آمریکا، طرفدار اصطلاح جدیدی شدند که همبافتگی نظامیگری – صنعبی و ارتباطی (The Military-Industrial- Communication Complex) نام داشت. نماد واضح این همبستگی در 1986 دیده شد و آن مربوط به هنگامی بود که شرکت عظیم جنرال الکتریک که یکی از بزرگترین پیمانکاران تسلیحات نظامی در جهان است، اقدام به خرید شرکت آرسی آ و فرستندة تلویزیونی ان بی سی کرد. بعدها معلوم شد که شرکت جنرال الکتریک یکی از اصلیترین تأمین کنندگان هزینه مبارزههای انتخاباتی کاندیدایی خاص از کاندیداهای ریاست جمهوری آمریکا بوده است. کاندیدایی که به هنگام ریاست جمهوری او، بزرگترین انباشت اسلحه در دوران صلح در آمریکا به وقوع پیوست(Lee, 1990, P80 )
جای پای نظامیگری، تولید ادوات در جنگ خلیج فارس نیز گزارش شده است. (Fore, 1991, p 52)
در کشورهای جنوب، به علت پایین بودن سطح فناوری ، جایگاه ناچیز تولیدات صنعتی در مجموع تولید ملی و وابستگی شدید به واردات اسلحه، چنین هماهنگی را به وضوح نمیتوان دید. اما بخشی از آن همانگی از شمال به جنوب نیز نفوذ میکند. به عنوان مثال، در دوران حکومت شاه در ایران، رابطه شاه با آمریکا به طور جدی او را به همبافتگی مذکور متصل میکرد و چه بسا محصول همین اتصال، خریدهای میلیارد دلاری تسلیحات نظامی از آمریکا بود. همانگونه که پس از جنگ خلیج فارس، رابطة کشورهای خلیج فارس با آمریکا، خریدهای سنگین تسلیحات نظامی را ایجاد کرد. در واقع در بحرانهای جنوب، همبافتگی میان حکومتهای غیر دموکراتیک یا شبهدموکراتیک با نظامیگری داخلی و رسانههای دولتی ترکیب سهگانهای را تشکیل میدهد. مشابه ترکیب سهگانة کشورهای شمال که ضمناً در بسیاری از موارد، اتصالات آشکار و یا پنهانی نیز میان این دو گروه همبافتگی شکل میگیرد. همبافتگیهایی که فاقد پتانسیل لازم برای حمایت از صلح هستند.
جدا از روابط پیچیدة فوق، محتوای رسانههای جهان چه در شمال و چه در جنوب دارای ماهیتی است که رویکرد به تخاصم و برخورد در آنها بیشتر از رویکرد به صلح است. مهمترین دلیل این امر وجود برخورد (Conflict) میان هفت ارزش خبری است. یکی از جامعهشناسان معاصر میگوید: از میان ارزشهای خبری، برخورد یکی از بارزترین شواهد برای نقش مهم رسانهها در جنگپردازی است. (Bennet, 1988)
همانطور که گروههای طرفدار صلح معتقدند که وجود برخورد به عنوان یک ارزش خبری، سبب شده که کوششهای آنها برای دستیابی به صلح به دلیل آنکه فاقد ارزش خبری است در رسانهها منعکس نشود. (Hackkett, 1989, p 14)
خشونت و جنگ در رسانههای جهان معاصر در سه حوزه دید میشود: حوزة اول مربوط به صحنههای نمایش واقعی و ساختگی جنایت است که اندیشمندان ارتباطات، ریشه آن را در قرن نوردهم و حضور بارز آن را مربوط به دوران مطبوعات زرد و جنگ تیراژ میدانند (Roach, 1988, p19) ضمن آنکه جمعبندی تحقیات حاکی از آن است که در قرن حاضر نیز خشونت همچنان در رسانهها جایگاه بالایی دارد. گربنر در این باره میگوید: خشونت و جنایت غذای اصلی گزارشهای رسانهای تجارتی آمریکا است. (Gerbner, 1988, p11) این وضعیت به محتوای رسانههای جنوب نیز سرایت کرده است زیرا رسانههای کشورهای مذکور – بهویژه تلویزیون و سینما – به شدت وابسته به تولیدات رسانهای شمال هستند، به طوری که در برخی از کشورها، بیش از 50% برنامههای سرگرمکنندة تلویزیونهای آنها برنامههای وارداتی است. این نسبت برای برخی از کشورها تا 90% نیز گزارش شده است. (Varis, 1685) نکتة قابل توجه آن است که در برخی از کشورهای جنوب که به دلیل ارزشهای دینی، به شدت از نمایش سکس در سطح ممانعت به عمل میآورند، در پخش تلویزیونی خشونت پرهیز قابل توجهی ندارند. در واقع به نظر میرسد که نمایش خشونت در تلویزیونهای جهان موردی است که کمترین اختلاف را دارد. در این میان باید بازیهای کامپیوتری خشونتبار را نیز به همین دسته افزود.
حوزة دوم ناشی از آن است که “برخورد” به عنوان یک ارزش خبری در اخبار رسانههای شمال و جنوب دارای اهمیت است. تحلیل محتوای 10 روزنامه پرتیراژ ایران نشان داده که مطالب دارای ارزش خبری برخورد (مطالب نظامی، دفاعی و خشونتهای سیاسی) با سهمی معادل 3/12% پس از دو ارزش خبری “شهرت” و “در برگیری” در رتبة سوم قرار گرفته است. ضمن آنکه همین تحقیق نشان داد که حدود 43% مطالب 10 روزنامه مذکور را منابع خبری شمال تأمین شده و سهم آن 5/1 برابر تولیدات اختصاصی روزنامه و یا خبرگزاری داخلی بوده است. (بدیعی، 1377، ص 26)
نکتة جالب آنکه رسانهها در هنگام جنگ نهتنها قادر به توقف آن نیستند بکله علاوه بر دلیل وابستگی به یکی از طرفین جنگ، به دلیل ماهیت حضور ارزش خبری برخورد میان ارزشهای خبری خود، معمولاً به جنگ دامن میزنند.
در تحقیقی که روی محتوای دو روزنامه پرتیراژ ایران در چند مقطع تاریخی صورت گرفت، مشخص شد که سهم ارزش خبری برخورد در یک سال نمونه از دوران جنگ عراق علیه ایران 6/34% و 5/1% برابر دوران جنگ، سهم مطالب مرتبط با موضوعات نظامی، دفاعی و خشونت، در مواردی سه برابر مقاطع مربوط به صلح بوده است (فرقانی، 1375، ص 33 و 34).
حوزة سوم مربوط به شیوة نگاه رسانهها به جهان بیرون است؛ پدیدهای که در هر نگاه شمال و جنوب به یکدیگر دیده میشود. تحقیقی که در سال 1995 در ایالات متحده آمریکا انجام شد، نشان داد که در 7061 خبر مربوط به جهان بیرون از ایالات متحده آمریکا، ارزش خبری برخورد جایگاه ویژهای داشته است به طوری که 35% رسانههای نوشتاری و 49% رسانههای شنیداری – دیداری حاوی چنین ارزشی بودهاند. نکتة قابل توجه آنکه یک سوم این خبرها به نحوی انعکاس مییافته که خواننده احساس میکرد تضاد و برخورد مورد بحث به یک نحوی برای آمریکا تهدید محسوب میشود. (شُکرخواه، 1375، ص 3، به نقل از AFP 7nov. 1995) در این مورد کشورهای جنوب سالهاست معترض رسانههای شمال هستند و میگویند کشورهای ما هنگامی زیر پوشش رسانهای غرب قرار میگیرند که رویداد، حاوی ارزش خبری برخورد باشد. رویدادهایی مانند شورش، درگیریهای نظامی داخلی، کودتا و ... (Roach, 1993, p22)
این امر در برخی از کشورهای جنوب نیز رایج است. تحقیق نشان داده که دبیران سرویسهای خارجی مطبوعات ایران، در دروازهبانی خبر، به اخبار خارجی حاوی برخورد و تضاد، اهمیت بیشتری از سایر خبرها میدهند (شُکرخواه، 1375، ص 3) یکی از نقطههای کور که روزنامهنگاری را به سوی ابزار جنگ و دوری از صلح سوق میدهد، توجه روزنامهنگاری غرب به وجود عینیت (Objectivity) در خبر است. هاکت در این مورد میگوید: عینیت در خبر نه بهطور آشکارا، اما به گونهای مؤثر و اساسی با کارکرد خبری رسانهها در سیستم جنگ مرتبط است. (Hackett,1989, p10)
میدانیم روزنامهنگاری عینی (Objective Journalism) از مقولههایی است که از 1920 وارد ادبیات این حوزه شد. از بنیانگذاران این سبک، میتوان از والتر لیپمن Walter Lippman نام برد. او ضمن تحلیل محتوای روزنامة “نیویورک تایمز” نشان داد که روزنامهنگاران نشریه مذکور چگونه ذهن خود را در انتشار اخبار مربوط به انقلابیون شوروی دخالت دادهاند. (معتمدنژاد، 1368، ص 485).
هاکت معتقد است گرایش به عینیت در روزنامهنگاری غرب سبب شده که روزنامهنگاران به هنگام جنگ، از توصیف رنجهای عمیق قربانیان جنگ – عنوان اجتناب از ذهنیگرایی، خودداری کنند. آنها برای رعایت استانداردهای اجتماعی، از ارائه صحنههای فجیع و غیراخلاقی و صحنههای بیرحمانة جنگ خودداری کرده و جنگ را به منظرههای قابل تحمل تبدیل میکنند. (Hackett, 1989, pp 10-11).
در همین مورد، هالین در مطالعة خود دربارة نقش رسانهها در جنگ ویتنام نشان داد که چگونه رسانهها در پیروی از اصل عینیت و به منظور مخفی نشان دادن تعهدات خود در مقابل آنچه که “امنیت ملی” نامیده میشود، عملاً حامی اقتدار سیاستمداران شدند. (Hallin, 1986, p 8)
در همین راستا اعتبار قائل شدن برای منابع رسمی و اعتماد به آنان به عنوان راهی برای دستیابی به عینیت نیز یکی دیگر از دامهایی است که سبب میشود رسانهها بخشی از ابزارهای اقتدار سیاستمداران شوند. (Gitlin, 1980)
به این ترتیب میتوان گفت که در دوران بدون جنگ، مقوله صلح – چه در کشورهای شمال و چه در جنوب – به دلیل آنکه فاقد یکی از ارزشهای هفتگانه خبری است و همچنین به دلیل آنکه مقولهای است که بیشتر ذهنی است تا عینی، از حوزة توجه رسانههای شمال و جنوب خارج میشود.
در دوران جنگ، در کشورهای شمال، رسانهها به دلیل جنبههای ساختاری – عملیاتی و همچنین به دلیل همبافتگی نظامیگری – صنعتی و ارتباطات عملاً تبدیل به طبل جنگ میشوند و معمولاً در هیاهوی عظیم صدای طبل، صداهای آرام و ضعیف صلحطلبی که از کانال دموکراسی رسانهای ممکن است بیرون آید گم میشود. نمونهای از این صداهای ضعیف و گمشده را میتوان در سخنان و اظهارنظرات چامسکی در آمریکای معاصر دید.
اما در کشورهای جنوب، در دوران جنگ، به دلیل سلطة سنگین دولت بر رسانهها – حتی بخش خصوصی – و یا دولتیبودن اکثریت رسانهها و در سایة رابطههای ارباب و رعیتی میان دولت و رسانهها صدای یکپارچة طبل جنگ بدون هیچگونه صدای مزاحمی از مجموع رسانهها شنیده خواهد شد. در این کشورها، هر چقدر رابطة ارباب و رعیتی میان دولت و رسانهها کمتر باشد، تعداد رسانههای ساکت دربارة جنگ بیشتر خواهد بود نه تعداد رسانههای مخالف جنگ.
در دوران ترک مخامصه یا صلح پس از جنگ نیز رسانههای شمال و جنوب معمولاً موضوع را به سیاستمداران واگذار کرده و در پناه عینیت در روزنامهنگاری، به فراموشی جامعه از فجایع آنچه اتفاق افتاده کمک میکنند. ضمن آنکه در هر دو حوزة شمال و جنوب، به نحوی از پروپاگاندا برای تجلیل از آنانی استفاده خواهد شد که در راه وطن جانشان را ایثار کردند.
چگونه میتوان این جریان تکراری را که مبنای فرهنگی دارد متوقف کرد؟ اکنون این دیدگاه مطرح شده که عدم شناخت فرهنگهای دیگر و به عبارتی، عوامل بازدارنده ارتباطات میان فرهنگی،یکی از عوامل مؤثر در شکلگیری جنگ ذهنی قبل از جنگ عینی و یکی از عوامل حاضر در تمامی طول جنگ است.
میدانیم که پس از پایان جنگجهانی دوم، ایالات متحده آمریکا بیشترین نقش را در جنگهای پرآوازة جنگ ایفا کرده است. جنگهایی مانند کره، ویتنام، خلیجفارس و افغانستان. در این میان این دیدگاه به طور جدی مطرح شده که در نظام آموزشی ایالات متحده آمریکا، خلأ بزرگی در عدم آموزش فرهنگهای دیگر وجود دارد. کالین بروش مینویسد که این خلأ از دهه 1980، یکی از مستمرترین بحثها در حوزة اندیشمندان علوم اجتماعی در آن کشور شده است و به عنوان شاهد به انتشار دو کتاب یعنی “انسداد ذهن آمریکایی(Bloom, 1988)” و “آنچه آمریکاییها نیازمند به دانستن هستند(Hrisch, 1988)” اشاره میکند.
بخشی از این انسداد ناشی از عملکرد رسانهها حتی در دوران صلح است. لینا خطیب در تحقیق خود نشان داده که سینمای آمریکا، مردان عرب را انسانهای عقبمانده (Primordian)، بدوی (Primitive)، جابر (Violent) و بنیادگرا (Fundamentalist) نشان میدهد. (Khatib, 2002, p. 435) از سوی دیگر نمونههایی نیز در دست است که رسانههای جنوب نیز تصویری از غرب ارائه میدهند که با واقعیت منطبق نیست. شعار غفاری در تحلیل محتوای 10 ساله 1979 تا 1989 یکی از روزنامههای پرتیراژ ایران، نشان داد که تصویری که روزنامة مذکور از جهان به خوانندة خود ارائه داده است، جهانی بوده از همگسیخته و مستکبر. این روزنامه در توصیف جهان غرب – در تمامی این 10 سال – از لحن و کلام بسیار منفی استفاده میکرده است (شعار غفاری، 1371، صص 9 – 367).
شاید اگر در جهان معاصر، رسانهها به جای توجه به تلاش برای اثبات این نظریه که هر آن کس که با ما نیست، دشمن ماست، به “دموکراسی فرهنگی” (Cultural democracy) توجه کنند، بتوانند نقش مفیدتری را در حیات انسان معاصر ایفا کنند.
اتحادیه دموکراسی فرهنگی (Alliance for cultural democracy) این اصطلاح را چنین تعریف میکند:
دموکراسی فرهنگی بر این اصل استوار است که وابستگی هر فرد به یک فرهنگ، یکی از اساسیترین نیازهای انسانی است و هر فرد، گروه و جماعت از حق انتصاب خود به فرهنگ یا فرهنگهای خاصی برخوردار است. بنابراین لازم است که تمامی انسانها به طور عادلانه به موارد و منابع برای فرهنگ خود دسترسی داشته باشند. (ACD, 1988, p 2)
در واقع در دموکراسی فرهنگی، عدم نبرد با ارزشهای دیگران، اصل است و به همین دلیل گروهی از اندیشمندان معاصر، دموکراسی فرهنگی را “آزمایشگاه صلح” (Lab of peace) نامیدهاند. آزمایشگاهی که انسانها در آن ضمن وفاق (Consensus) دارای تمایز (Separation) و ضمن تمایز دارای همبودی هستند. (Vitari, 1986, p 217)
در موکراسی فرهنگی، جوامع با پذیرش تفاوت در تعریف بسیاری از مفاهیم، تصمیم میگیرند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. در چنین جوامعی، فرهنگها در تلاش رفع موانع ارتباطات میان فرهنگی خواهند بود نه در تلاش حذف فرهنگها.
در تجسم آرمانی این جامعة جهانی ناچار خواهیم شد در تبیین اعمال فلسطینیها عینک معنیهای آنها را مبنا قرار دهیم و از آن سو در اعمال بازماندگان خشونتهای انتقامجویانه در تلآویو، عینک معنیهای بازماندگان را مبنا قرار دهیم. به این ترتیب است که درد دیگران به درد مشترک تبدیل خواهد شد.
به نظر میرسد که برای دستیابی به چنین شرایطی، لازم است در کنار اصل عینیت در خبر، از یک اصل جدید به ظاهر ذهنی نیز پیروی کنیم؛ اصلی که به موجب آن در گزارشهای خبری، باید به “معنی” توجه کنیم و به موجب مدل “منبع معنی” (محسنیانراد، 1380، صص 61 – 57) باید کوشش کنیم که مشابه معنی موردنظر عوامل تشکیلدهندة رویداد خبری، درگیرندگان پیام ما متجلی شود. اگر چنین کنیم، دیگران، فقط دیگران خواهند بود، به الزاماً دشمنان.
منابع:
-بدیعی، نعیم. (1377). تحلیل محتوای مطالب 10 روزنامة تهران. مجله رسانه، سال نهم، ش 1.
-بوتل، گاستون (1368). جامعهشناسی جنگ. ترجمه هوشنگ خجستهفر. تهران، انتشارات انقلاب اسلامی.
-شایگان، فریده. (1372). عملیات حفظ صلح سازمان ملل، تهران، دفتر مطالعات سیاسی و بینالملل وزارت امور خارجه.
-شعار غفاری، پیروز (1371): اخبار جهان خارج در مطبوعات ایران، بحثی درباره وابستگی اطلاعاتی. مجموعه مقالات ارائه شده در نخستین سمینار مطبوعات ایران، تهران، مرکز مطالعات و تحقیقات رسانهها.
-شُکرخواه، یونس (1375) بازتاب جهان در روزنامههای ایران، بررسی معیارهای گزینش اخبار بینالمللی در 10 روزنامه روزانه تهران، رساله کارشناسی ارشد. استاد راهنما: دکتر نعیم بدیعی، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبائی.
-ضیائی بیگدلی، محمدرضا (1373). حقوق جنگ، تهران، دانشگاه علامه طباطبائی.
-فرقانی، محمدمهدی (1375). مطبوعات و تحولات اجتماعی در ایران. مجله رسانه، سال هفتم، ش 2.
-گالی، و. ب. (1373). فیلسوفان جنگ و صلح، کانت، کلاوز ویتس، مارکس، انگلس، تولستوی. ترجمه محسن حکیمی، تهران، نشر مرکز.
-محسنیانراد، مهدی. (1380). ارتباطشناسی (ارتباطات انسانی، میانفردی، گروهی و جمعی). چاپ چهارم، تهران، سروش.
-مسایلی، محمود، ارفعی، عالیه. زیر نظر محمدرضا دبیری. (1373). جنگ و صلح از دیدگاه حقوق و روابط بینالملل. تهران، وزارت امور خارجه.
-نیکسون، ریچارد (1366). صلح حقیقی. ترجمه دکتر جعفر ثقهالاسلامی. تهران، نوین.
منبع: / فصلنامه / رسانه / 1382 / شماره 4 ۱۳۸۲
نویسنده : مهدی محسنیان راد
نظر شما