آنچه معتقدین یوگا میخواهند ما ندانیم
در نگاه اسلام هر چند به جسم توجه ویژهای شده و نظافت و پاکی جسم و سلامت و شادابی بدن به صورت برجستهای لحاظ گردیده است، اما همه اینها بر این مبناست که بزرگان دین، جسم را مرکب روح معرفی کردهاند و اصالت را به روح انسان- که نفخهای الهی است و خلق ویژه خداوند است- دادهاند و جسم از این نظر که پایگاه روح و حامل آن است کرامت یافته است. این ایده که «همان کرداری که باعث میشود گروهی در جهنم بسوزند، یوگی آزادی خویش را از همانجا به دست میآورد» در منطق اسلام توهمی بیش نیست و برای پرورش روح، دستوراتی همگانی و مشترک تحت عنوان اوامر ونواهی الهی تشریع شده است و این طور نیست که بیبندوباری جنسی برای بعضی گناه و برای بعضی عامل رستگاری باشد. طبق متون اسلامی هرچند که با نظر به زمینههای ژنتیکی و بسترهای اجتماعی، روح انسانها ممکن است گرایشهای مختلفی پیدا کنند اما روح همه انسانها برای تکامل و تعالی نیاز به دستهای از اعمال و رفتارها دارند که نیاز مشترک همگان است و بدون این دسته از اعمال که در حکم اصول و زیربنای پرورش روح است، گرایشهای فردی هر انسان راه به کمال و سعادت نخواهد برد. این اصول اعمال که تحت عنوان «واجبات و محرمات » نیز از آنها یاد میشود، برآمده از خصوصیتهایی فراگیر و مشترک در روح انسانهاست که باعث جعل دستهای از قوانین مشترک برای سیر و تعالی روح شده است.
سؤالی که بسیاری از افراد نا آشنا با یوگا میپرسند در مورد ادعاهایی است که در یوگا در مورد هفت بدن، هفت چاکرا، نادیها و کندالینی آمده است. این سؤال به ذهن هر خواننده و ناظر بیطرفی میرسد به راستی با کدام پشتوانه این ادعاهای به ظاهر روحانی و فلسفی به اثبات رسیده است؟ اگر اینگونه عقاید به علوم تجربی متکی است در چه علمی و کدامین آزمایشگاه علمی، این ایدهها به اثبات رسیده است؟ تاکنون هیچ دانشمندی در حوزه علوم تجربی ادلهای بر اثبات آن اقامه ننموده است و هیچکس مدعی وجود 72 هزار نادی و 88 هزار چاکرا در بدن نبوده است. یکی از دلایل اختلاف نظر درمورد تعداد نادیها و چاکراها در بین یوگیها همین امر است.
از طرف دیگر دلیل عقلی و برهانی قابل قبولی هم در کتابهای مربوط به یوگا ارائه نشده است. روشن است که دلایل عقلی باید چنان روشن باشند که درک آن برای هر عقلی بدیهی و خالی از شک و تردید باشد. اگر دلیلی برای اکثر مردم قابل قبول باشد و تعدادی را به اقناع نرساند این دلیل به ظاهر دلیل بوده است ولی در واقع در شکل یا محتوا دچار اشکال بوده است به همین جهت برهان فلسفی و استدلال منطقی محسوب نمیشود، در نتیجه یقین و علم نمیآورد و حداکثر برای مخاطب گمانآور است.
از سوی دیگر در یوگا برای اثبات اینگونه ادعاها، دلیل نقلی که برخوردار از پشتوانه وحیانی باشد هم وجود ندارد. چراکه در یوگا اساساً وحی به معنای رایج که خبر از غیب و عالم معنا منظور باشد وجود ندارد و آن چه هست حداکثر وجود تجربه ادعا شده از جانب یوگی هاست. بدیهی است که اینگونه تجربیات مادامی که برهانی از جانب عقل به کمک آن نیاید یا دلیلی از منبع غیبی که متکی به پشتوانه عقلی است به تأیید او برنخیزد، حجیت ندارد و قابل قبول نخواهد بود. بگذریم که اثبات این ادعاها تأثیری در اثبات حقانیت یوگا در دیگر حوزهها نخواهد داشت.
بعضی امروزه به خاطر شباهت بعضی از تکنیکهای یوگا با رکوع و سجده و تشهد و قیام، سوگوارانه ندای پیوند اسلام با یوگا سر میدهند و شعار یکی بودن عرفان اسلامی و معنویت یوگیها را تبلیغ میکنند و به عنوان مرامی برآمده از متن اسلام و حتی به عنوان عرفان اصیل اسلامی از یوگا نام میبرند. آیین یوگا با عرفان اسلامی چنان با هم آمیخته است که تفکیک آنها از هم مشکل است.
ناگفته نماند که مروجین یوگا بسیاری از کرامات و معجزات اولیای الهی را به نفع خود تبیین میکنند و آن را به گونهای با کندالینی یا چاکرا و.. پیوند میزنند. چنان که دریکی از این کتابها نه فقط معجزه حضرت عیسی از این منظر توجیه شده است بلکه به صلیب رفتن عیسی هم با همین منطق لازم شمرده شده است.
«اثری را که حضرت مسیح(ع) 2 هزار سال پیش بر مردم میگذاشت در نظر بگیرید. او از واسطهها، یعنی بدن حواریون استفاه میکرد و آتش کندالینی این حواریون بر اثر حضور فوری حضرت مسیح(ع) تشدید میگردید. اما همین امر برای بقیه مردم نیز پیش میآمد، در حالی که آنها تسلط کافی بر خویشتن نداشتند تا در برابر فشار نیروی گسترده کندالینی که از بدن حضرت مسیح(ع) ساطع میشد مقاومت کنند. چند تن از حواریون این کار را برای رسیدن پیام مسیح به نسلهای آینده انجام دادند، ولی از مردم دیگر در آن زمان هیچ انتظاری وجود نداشت، زیرا این نیرو برای آنها بسیار زیاد بود. زمانی که از وجود چندتن افرادی که بتوانند پیام مسیح(ع) را به نسلهای آینده برسانند، اطمینان حاصل شد باید بدن مادی حضرت مسیح(ع) نابود میشد تا بر افراد عادی اثرات بدی گذاشته نشود... در کتابهای مسیحی از آتش کندالینی به عنوان سه جنبه پدر، پسر و روح القدس یاد شده است.»
همچنان که از کتابهای یوگا نقل شد یوگا به عنوان عرفان مطرح است. حال سؤال این است که کدام عرفان؟ اگر عرفان به معنی راهی است که به رضایت خداوند (که هم مبدأ هستی است و هم برگشت همه چیز به او است) ختم میشود باید پرسید با چه اطمینانی ادعا میشود که یوگا انسانها را به این رضایت میرساند؟ گیریم که بیداری کندالینی در بدن حقیقت داشته باشد و قصه چاکراها و نادیها همگی درست باشد و به فرض که انسان بتواند در سایه یوگا، تنشهای روانی و استرسهای روحی خود را کاهش دهد و با یادگیری چند هزار تکنیک در یوگا به انظباط ذهنی هم دست یابد، دست آخر چه تضمینی وجود دارد که با این امور رضایت خداوند حاصل شده است؟
و اگر منظور از عرفان رسیدن به قدرتهای غیرعادی است که مرتاضان ادعا میکنند که باید گفت اولاً اینگونه قدرتها- ضمن اینکه با معجزات و کرامات اولیای الهی از نظر ماهوی تفاوت دارد و از دو سنخ محسوب میشوند- دوماً مخصوص یوگیها و مرتاضان نیست و به علاوه اینگونه قدرتها به خودی خود دلیل بر هیچ امری نیست و نه حکایتگر راه حقیقت و عرفان ناب و معنویت راستین.
به علت بیارتباط بودن عرفان ادعایی یوگا با عرفان حقیقی است که یوگا نسبت به «باخدایی» و «بیخدایی» موضعی ندارد و همه کس را میپذیرد و حتی منکر خدا هم میتواند یک یوگی باشد.
«کسی که به خدا اعتقاد ندارد میتواند از کیش یوگا بهره ببرد با این توضیح که درک مراحل بالای یوگا (سمادهی) برای او راهی است به سوی شادابی و تجدید انرژی یا حالتی است ذهنی که در آن احساس یکی بودن با کائنات در او موج میزند. بهر تقدیر باور دینی، جنسیت، سن و نژاد هرچه باشد با یوگا همخوان است به تعبیر راماکریشنا: «از طریق یوگا، یک هندو، هندویی بهتر، یک مسیحی، مسیحی بهتر، یک مسلمان، مسلمان بهتر و یک یهودی، یهودی بهتری خواهد بود.»
منبع: / سایت خبری / جوان آنلاین ۱۳۸۹/۱۱/۲۶
نویسنده : حمزه شریفی دوست
نظر شما