تأملی بر پدیده فرزندسالاری در خانواده های ایرانی
موضوع : پژوهش | مقاله

تأملی بر پدیده فرزندسالاری در خانواده های ایرانی


فرزندسالاری، شکلی از شرایط خانوادگی است که در آن، فرزند یا فرزندان در بالای هرم سلسله مراتب قدرت قرار گرفته اند و بر والدین سلطه دارند که در شکلهای مختلف بروز می یابد.
طبق تعریفی دیگر: فرزندسالاری را می توان یک روش افراطی در زمینه پاسخگویی به نیازهای طبیعی و غیر طبیعی فرزندان به حساب آورد.
اصطلاح فرزندسالاری بار معنایی منفی دارد و از آن، حکومت فرزندان در خانواده، برنده شدن فرزندان در رویارویی با والدین، حرف شنوی نداشتن فرزندان از والدین و امثال آنها مستفاد می شود و با اصطلاح فرزند محــوری (child-centeredness) که در آن بیشتر فعالیت های والدین برمحور خواسته ها و برنامه های فرزندان تنظیم می شود، متفاوت است. فرزندسالاری، با شدت کمتر، به معنی برآورده کردن زیاده از حد خواسته های فرزندان یا به اصطلاح، وقف کودکان شدن است؛ و در حالت افراطی به صورت سلطه مستقیم و دیکتاتوری فرزندان در خانه آشکار می شود.

در حالت اول، که معمولا در سنین کودکی (سنین دبستان و راهنمایی) رایج است، فرزندسالاری معمولا به صورت لوس بازی، زیاده خواهی، بی ادبی و بی نظمی بروز می یابد. حالت دوم، که اغلب در سنین نوجوانی و جوانی(سنین دبیرستان، دانشگاه و بالاتر) قابل مشاهده است، با تحکم، زورگویی، وقاحت و قلدری فرزندان در خانه همراه است.
از میزان گستردگی این پدیده در ایران اطلاع دقیقی نداریم و همین قدر می دانیم که همه خانواده ها بدان گونه که تعریف کردیم فرزندسالار نیستند با این حال، باتوجه به اظهارات عامه مردم و صاحب نظران، می توان گفت که رواج این پدیده به درجه ای است که نه تنها می توان آن را مسئله ای اجتماعی نامید بلکه تقریبا برای همگان شناخته شده است زیرا افراد یا خود درگیر آن هستند یا مواردی از آن را از نزدیک دیده اند در ضمن با اینکه دقیقا نمی توان گفت کدام گروه های اجتماعی با این مسئله روبه رو هستند، می توان گفت که این پدیده بیشتر در میان اقشار متوسط تحصیلکرده شهری رواج دارد.
دلایل فرزندسالاری و نقش والدین
به طور کلی می توان گفت که در زمینه ارتباط فرزندان با خانواده و بالعکس، در مقایسه با گذشته، تحول بزرگی رخ داده است. افراد سالخورده می گویند: در زمان ما الگویی حکمفرما بود که امروزه آن را پدرسالاری می نامند و حال وضعیتی حکمفرماست که آن را فرزندسالاری نامیده اند. موارد بسیاری حاکی از این تغییر است. شاید بارها شنیده ایم که در قدیم، بزرگ ترها قسمت های بهتر غذا را می خوردند ، وسایل بهتر خانه متعلق به بزرگترها بود ، بزرگ ترها در جای بهتر خانه می نشستند و... اما این روزها همه چیز برعکس شده است.
این گونه اظهارات همه حاکی از این است که نه تنها چنین تغییری رخ داده، بلکه در سطحی وسیع، دست کم در جوامع شهری، گسترش یافته است.
اگر این اظهارات از اعتبار برخوردار باشد، که به نظر می رسد چنین است، اولین سئوالی که در این باره به ذهن متبادر می شود این است که چرا چنین شده است؟ برخی از دلایل عبارتند از:
جوابگویی نامناسب به نیازهای بچه ها: اکثر افراد تأکید می کنند که تقصیر خود بزرگ ترهاست که این وضعیت به وجود آمده است. افراد طبقه متوسط تحصیلکرده شهری، که بیشتر از سایرین الگوهای غربی را جذب کرده اند و درحال دورشدن از سنت گرایی اند، تحت تاثیر رسانه های همگانی درباره آموزش و تربیت فرزندان، براین باورند که بچه ها را نباید آزار داد، بلکه باید آنها را درک کرد زیرا محروم کردن آنان از مواهب زندگی و آزار و اذیت بچه های معصوم، آثار منفی برروان آنان برجا می گذارد و همین طور شرایط نامناسب زندگی به ایجاد عقده های روانی و در نتیجه نابهنجاری رفتاری در بزرگسالی می انجامد.
همین برداشت های ناقص و سطحی از توصیه های روان شناسان و اعمال بی رویهٌ دستورالعمل های آنها باعث بروز چنین پدیده ای شده است. کجا روان شناسان گفته اند که بگذارید بچه هرکاری دلش خواست بکند مبادا عقده ای شود؟ برعکس، معمولاً تأکید براین است که بین دادن آزادی بی حدوحصر به بچه و لوس بارآوردن او از یک طرف و اعمال دیسیپلین سفت و سخت و از بین بردن استقلال و خلاقیت های فردی وی از سوی دیگر باید تعادلی برقرار کرد و همین تعادل در ابراز عطوفت است که سرانجام در بچه ها نسبت به اعضای خانواده ایجاد اعتماد می کند خانواده های ایرانی، غافل از این قبیل نظریات با اعمال غیردقیق، غیرمنظم و متناقض روش های تربیتی به اصطلاح غربی در آموزش وپرورش، به افراط افتاده اند که نتیجه اش روبرو شدن با یکی از بزرگترین معضلات زندگی خودشان و مسئلهٌ اجتماعی حاضر است.
برون ریزی خواسته های سرکوب شده: گفته می شود که افراط والدین در برآوردن خواسته های فرزندان، در واقع، برون ریزی خواسته های سرکوب شدهٌ خود آنان است به عبارت دیگر، والدین ارضا نشدن خواسته های دوران کودکی خود را با محبت زیاد و غیرضروری به بچه هایشان جبران می کنند.
همین نکته را اسکات نوئل به زبان دیگری بیان می کند. چرا من باید به بچه هایم توجهی بیشتر از آنچه خودم در کودکی دریافت کرده ام بکنم؟ این سؤال می تواند دو پاسخ داشته باشد: 1. زیرا آنها به این توجه احتیاج دارند و 2. زیرا توجه به بچه احساس محرومیت از همه آنچه را خود نداشته ام در من التیام می بخشد. حالت دوم، یعنی حالتی که در آن فرد سعی می کند از طریق توجه کردن به فرزندان به لذت برسد معمولاً به فرزندسالاری غیرسالم می انجامد به قول یک مشاور خانواده فرزندسالاری بیماری والدین است، پدرومادرها باید اصلاح شوند.
مشغلهٌ زیاد والدین: برآورده کردن مداوم نیازها همیشه به دلایل یادشده صورت نمی گیرد. رسیدگی بیش از حد به بچه ها یک دلیل ساختاری نیز دارد و آن شرایط زندگی شهری، اشتغال والدین و مشغلهٌ زیاد آنان است، بدین معنی که والدین ناگزیزند برای تأمین نیازهای خانواده و بچه هایی که خواسته هایشان هر روز رو به فزونی است بیشتر از معمول کار کنند و احتمالاً چندین شغل داشته باشند که یکی از پیامدهای آن خستگی مفرط و نداشتن وقت کافی برای رسیدگی به امور مربوط به بچه هاست.
بچه ها خودشان همه چیز را نمی آموزند، آنان به آموزش های رسمی و غیررسمی نیاز دارند و چون والدین حوصلهٌ سروکله زدن با بچه ها را ندارند، برای رهایی از شر سماجت و پیگیری آنها و سرعت گرفتن کارها، به خواسته های آنان تن در می دهند، غافل از اینکه روزی لطف مکرر تبدیل به حق مسلم می شود .
آنچه والدین از روی ناچاری برای بچه انجام می دهند به وظیفه شان تبدیل می شود.
الگوبرداری بچه ها از والدین: خانواده های ایرانی، به ویژه ساکنان شمال شهر تهران، با اینکه ظاهراً در تربیت بچه هایشان از الگوهای غربی تبعیت می کنند، در واقع امر، همانطور که دیدیم، به شیوه های پراز تعارض متوسل می شوند و به قول یک صاحب نظر در زمینهٌ آموزش، با اینکه ما ناز بچه ها را می کشیم و خواسته هایشان را اجابت می کنیم، هرگز حقوق بچه ها را محترم نمی شماریم، هروقت صلاح دیدیم عصبانی می شویم، در برابر جمع به بچه بی احترامی می کنیم و او را کتک می زنیم و خلاصه، حقوق روانی و اخلاقی فرزندان را رعایت نمی کنیم. ما فراموش می کنیم که ناز بچه را کشیدن با احترام گذاشتن به او و گوش دادن به حرف هایش فرق دارد.
در روان شناسی؛ نظریهٌ مشهوری وجود دارد با عنوان یادگیری از طریق مشاهده و تقلید از اطرافیان . برمبنای این نظریه، یادگیری بسیاری از رفتارهای اجتماعی در کودکان به شیوهٌ یادشده صورت می گیرد.
با توجه به اهمیت تقلید و الگوبرداری بچه ها از رفتار والدین، باید گفت که ما ایرانیان، همان طور که در بالا عنوان شد الگوهای خوبی برای فرزندانمان نیستیم و در برخورد با آنان، متعارض عمل می کنیم.
همین رفتارهای والدین خمیرمایه شخصیت بچه هایی است که ما آنها را لوس، بی ادب و بی مسئولیت می نامیم. تحکم را بچه ها از والدین خود الگوبرداری می کنند و به خود آنها تحویل می دهند و این منشا فرزندسالاری است.
دگرگونی ارزش ها و مجموعهٌ عوامل: از منظری می توان گفت که بروز فرزند سالاری نتیجهٌ افزایش رفاه در جامعه است. بدین معنی که بالا رفتن سطح درآمد و رفاه در جامعه والدین را قادر ساخته است تا بیشتر از نسل قبل خواسته های فرزندان خود را برآورده کنند، در ضمن، همان طور که در بالا اشاره شد، فرزندسالاری به یک معنا نتیجهٌ نفوذ ارزش های غربی در زمینهٌ آموزش است که در سطحی کلی تر می توان آن را پیامد دگرگونی در نظام ارزش های اجتماعی قلمداد کرد، و از آنجا که قشر تحصیلکردهٌ متوسط شهری بیشتر از همه در معرض ارزش های جدید است، پس تغییر روش تربیت فرزندان نیز بیشتر در این قشر صورت می گیرد.
از طرف دیگر، چون این طبقه بیشتر شامل لایه های مختلف قشر کارمندان کم درآمد می شود، به آسانی مورد تحقیر فرزندان قرار می گیرد و به ویژه این پدر است که در سلسله مراتب قدرت و ثروت پیوسته هدف ملامت است و چون همیشه افرادی هستند که بیشتر از او درآمد دارند، بچه ها می توانند بگویند: ببین فلانی چه چیزهایی می خرد و زن و بچه اش را به کجاها می برد و....
اظهارات به ظاهر متناقض فوق در نگرشی جامع نسبت به دگرگونی ارزش ها، به ویژه رواج گرایش های مادی، و سایر تغییرات اجتماعی در سطح کلان، در یک مجموعهٌ پیچیده قابل درک است به عبارت دیگر: می توان گفت که تغییر ارزش های مربوط به آمورش وپرورش فرزندان، والدین را برآن داشته است که در رسیدگی به فرزندان و جوابگویی به خواسته های آنان افراط کنند. این امر به دلایل واضحی بیشتر در میان قشر تحصیلکردگان شهری، که بیش از سایر اقشار در معرض این گونه تغییرات هستند رخ داده است و بعدها این نگرش در سایر اقشار هم نفوذ کرده است زیرا معمولاً ارزش های طبقهٌ متوسط در زمینه های مختلف معیاری برای طبقات پایین به شمار می رود. آنگاه با افزایش رفاه در جامعه و به ویژه ظهور نوکیسه ها و پولداران تازه به دوران رسیده این الگوی نگرشی و رفتاری در میان این قشر نیز رواج یافته است، چرا که همین ها هستند که قادرند ولخرجی کنند و با خرید موبایل، اتومبیل یا دادن پول توجیبی کلان، فرزندان ناسازگار خود را خشنود و تا مدتی ساکت کنند.
در چنین شرایطی است که زیاده خواهی و لجام گسیختگی فرزندان زمینهٌ عینی پیدا می کند. آنان پیوسته می توانند خود را با دیگران مقایسه کنند و در مقایسه با عده ای معدود اما قابل مشاهده در جامعه، خود را مغبون ببینند و بدین ترتیب تقاضاهایشان را از والدینشان بالا ببرند. رواج مادی گرایی مفرط خواسته های بچه ها را از محدودهٌ نیازهای اولیه و حتی ثانویه فراتر می برد و به صورت جاه طلبی های بیمارگونه در می آورد. تقویت مستقیم و غیرمستقیم مصرف گرایی در رسانه ها نیز این نگرش را نه تنها تثبیت که تشدید می کند! و بدین سان، زمینه بروز بسیاری از معضلات اجتماعی، از جمله پدیده فرزندسالاری در سطحی وسیع مهیا می شود.
پیامدهای فرزندسالاری
دانستیم که فرزندسالاری آثار متعدد و عمیقی برخانواده و جامعه داشته است که بررسی همه آنها مستلزم تحقیقات گسترده است. در ادامه به برخی تاثیرات آن در خانواده از قول چند مصاحبه شونده اشاره می کنیم.
بی توجهی والدین به خودشان: شاید اولین و به ظاهر کم اهمیت ترین اثر فرزندسالاری بی توجهی همسران به یکدیگر باشد. فعالیت های پدر و مادر بربرآوردن نیازهای فرزندان کوچک و بزرگ خود متمرکز می شود و تا آنجا پیش می روند که فراموش می کنند خودشان هم در مقام زن و شوهر نیازهایی دارند.
مدیرعامل یک شرکت بزرگ در این مورد می گوید: من سمینارهای آموزشی را در یکی از شهرهای شمال برگزار می کنم. در ضمن، شرکت کنندگان را که مدیران میانی شرکت هستند ملزم می کنم که با همسرشان بیایند و اصلاً بچه با خود نیاورند در حقیقت، من به مدیران شرکت فرصت می دهم که مدتی با همسرشان تنها باشند و این مهم ترین هدف ناگفته سمینارهاست.
توجه بیش از حد لزوم به بچه ها و زیاده خواهی بعدی آنان والدین را از حق طبیعی بهره گیری از لذت با هم بودن محروم ساخته است. تبعات روانی این وضعیت می تواند بسیار وخیم و همه جانبه باشد که افسردگی و احساس خستگی دایمی و عصبی بودن از واضح ترین آنهاست.
ائتلاف فرزند با یکی از والدین: البته نباید تصور کرد که همیشه فرزندسالاری درخانه به ارضأ نشدن نیازهای والدین می انجامد. چه بسا به قول یک مشاور خانواده فرزندسالاری نتیجه منطقی برآورده نشدن نیازهای والدین باشد . به عبارت دیگر، زن و شوهری که معمولا با یکدیگر اختلاف دارند، به عوض رسیدگی به همدیگر، هر یک مستقلاً محبت خود را نثار فرزند یا فرزندانشان می کنند. یا حتی با سپر بلا کردن فرزندان و به بهانه وجود آنان، به همدیگر بی اعتنایی می کنند که این خود به فساد روحی و اخلاقی فرزندان و زیاده خواهی آنان می انجامد.
اگر پدر و مادر با هم هماهنگ باشند، شاید بتوانند جلو بعضی گستاخی های فرزندان را بگیرند. اما توافق نداشتن زن و شوهر برسر اصول و کیفیت برخورد با خود و فرزندانشان به فرزندان فرصت می دهد تا از تضاد بین والدین سوءاستفاده کنند به قول یک مشاور خانواده یکی از دلایل ضعف اقتدار پدر نسبت به مادر این است که مادران به علت حضور بیشتر در خانه (حضور فیزیکی) تاثیر بیشتری در فرزندانشان دارند و از آنجا که اختلاف بین زن و شوهرها در جامعه ما رو به افزایش است، در خانه ای که پر از اختلاف و عدم توافق است، زن با فرزندان ائتلاف می کند و قدرت بیشتری می گیرد و گه گاه از این قدرت در جهت تخریب همسر سوءاستفاده می کند.
یک مشاور دیگر خانواده می گوید: اگر زن و شوهر به آگاهی نسبی رسیده باشند، قادر خواهند بود با تفاهم اختلافات خود را حل کنند یا دست کم نگذارند فرزندان از تضاد آنان سوءاستفاده کنند و به خواسته های غیرمعقول خود برسند. متاسفانه والدین ناآگاه به جای اتخاذ سیاست مشترک در خصوص تربیت فرزند، گاهی برای کوبیدن طرف مقابل، با یارگیری از فرزند به جنگ طرف دیگر می روند و معمولاً در این عرصه، مادر با حربه رنجورنمایی و مظلوم نمایی و پدر با سلاح رشوه و کمک های مالی، فرزندان را به جناح خود می کشانند و پرواضح است که دود حاصل از آتش این جنگ به چشم همه افراد خانواده خواهد رفت.
تنفر والدین از فرزندان: یکی دیگر از پیامدهای منفی فرزندسالاری ایجاد خشم و نفرت در والدین نسبت به بچه هاست. والدین، ضمن دوست داشتن بچه ها، به طور ناخودآگاه تنفری نسبت به آنان پیدا می کنند. پدر یا مادری که اقتدارش را از دست داده و احساس می کند نقشش در خانه از خدمتکار هم کمتر است چون دست کم از خدمتکار تشکر زبانی می شود ته دلش معترض است و به خود و به زمین و زمان و گاهی اوقات به بچه ها ناسزا می گوید. در این شرایط، آشیانه محبت به آشیانه تنفر بدل می شود و خشونت یا دست کم سکوتی مرگبار برخانه و خانواده سایه می افکند چنین می شود که از آنها می شنویم: آرزو می کنم بچه هایم، بچه هایی نصیبشان شود مثل خودشان تا ببینند من چه کشیده ام.
بعضی وقت ها پدر یا مادری که در معرض استرس فراوان است حتی آرزوی مرگ بچه هایش را می کند اما چون آنها را دوست دارد چنین آرزویی را در خودآگاهش سرکوب می کند و هرگز آن را برزبان نمی آورد و نمی پذیرد که چنین آرزویی داشته است.
این تنفر و میل به انتقام جویی ناخودآگاه و پوشیده، به افسردگی والدین می انجامد و این فکر که بهترین ثمره زندگی شان به دشمن جانشان و آرزویشان به مصیبتی تبدیل شده است، به احساس پشیمانی در آنان و این تصور که زندگی شان را باخته اند دامن می زند.
آمادگی نیافتن فرزندان برای ورود به عرصه زندگی: یکی از وخیم ترین پیامدهای ناگوار فرزندسالاری متوجه خود فرزندان است و آن عبارت است از آمادگی نیافتن جوانان برای رویارویی با مشکلات اجتناب ناپذیر زندگی و پذیرش مسئولیت های بزرگ و به دنبال آن، واخوردگی و تحقیر شدن در جامعه.
در دراز مدت، بیشترین ضرر تحکم و بی مسئولیتی فرزندان به خود آنان باز می گردد. آنان برای زندگی در محیط پررقابت و خشن جامعه امروز و به قول معروف این روزگار نامرد و بی رحم آمادگی پیدا نمی کنند آنها تا بخواهند عاقل شوند و کمی احساس مسئولیت کنند، بارها زمین می خورند؛ و متاسفانه ممکن است یکی از این زمین خوردن ها موقعی باشد که پدر و مادر دلسوزی که دستشان را بگیرد و بلندشان کند در کنارشان نباشد... .

منبع: / روزنامه / اطلاعات بین المللی ۱۳۸۶/۰۳/۲۴

نظر شما